این دو نوشته بحثی است که برای تعدادی از کاربران مدعی براندازی در سایت بالاترین نوشته ام. آنان که خودشان حرفی برای گفتن ندارند خیلی تلاش می کنند که بلکه با تخریب من هم خودشان را سرگرم کنند و هم از رنج "روبرو شدن با خود واقعی شان" بکاهند.لذا انواع و اقسام توهین ها و بی ادبی ها و هرزه نگاری ها را می کنند که بهترینش اتهام مزدور یا سایبری بودن است. من اما این کامنت ها را در بالابلاگ بالاترین با عنوان "دلقک ایرانی (کاربر بینام مزدور) و افکار مسمومش را بهتر بشناسیم!" منتشر کردم. و در کامنتدانی پست قبلی وبلاگ هم برای مطالعۀ شما گذاشتم. اما هم به این دلیل که تعداد حروف مجاز بالابلاگ مقداری از انتهای مقالۀ دوم را خورد و مطلب ناقص ماند؛ و هم بخاطر کلیدی بودن بحث های مطرح کرده ام با استفاده از مثال های ساده؛ و سه دیگر برای اطاعت از توصیه ای که شاگرد تنبل ته کلاسمان کرد در اینجا منتشر می کنم. و امیدوارم که تعداد بیشتری بخوانند و بهره ببرند.
این هم دو مطلب اصلی:
1- ایدئولوژی بمعنای مصطلح عام آن که ام الفساد بشر از بدو تاریخ تا کنون بوده است. گوی میان تهی بسیار سخت پوسته ای است که نه شکستنی است و نه دور انداختنی و نه با مشت زدنی و نه با تیراندازی کشتنی. ایدئولوژی هنگام بروز و ظهور اولیه اش پوسته ای بسیار کلفت دارد که هر چقدر ریشۀ عمیق تری در فرهنگ عامۀ جامعۀ هدف داشته باشد این پوسته نیز سخت جان تر و کلفت تر است. بعنوان مثال دین جدید (مارکسیسم) از دین قدیم (اسلام) پوست نازک تر و کم ریشه تر است. چون دین مارکس و لنین و استالین دین دست ساز قرن 19 میلادی است و بدلیل زمانۀ ظهورش ادعای متافیزیک و این قبیل انتزاعات را ندارد. در حالیکه اسلام دینی مربوط به 1500 سال پیش است و در ترکیب با خرافات طول تاریخ جلو آمده اش هم رفته توی خون و ژن انسان مسلمان و هم باورهای اصلی اش با جان آدم ها ترکیب یافته. اما راه حل زدودن ایدئولوژی که گفتم رویین تن است در مقابل انقلاب و شورش و حمله و ... هر آنچه شما با ساده لوحی راه های براندازی می دانید. این است که ایدئولوژی را در طول زمان و با حوصله و دقت باید چکش کاری کرد و اتم به اتم و مولکول به مولکول از پوستۀ فربهش کند و کند و کند تا برسد بجایی که پوسته اش (مؤمنان به ایدئولوژی) چنان نازک شوند که با یک فشار ساده بشکند مثل مارکسیسم اتخاد جماهیر شوروی. 70 سال چکش کاری شد تا پوستۀ چنان نازک و شکننده شد که یک گلاسنوست گورباچف کل آرمان را نابود کرد. پس ما هنوز در مرحلۀ چکش کاری هستیم و پیشرفت خوبی کرده ایم ولی با همۀ زحمتی که امثال من کشیده ایم پوسته به اندازۀ کافی کلفت است و باید بکنیم و بکنیم و بکنیم تا روز موعود که توازن قوای عرفی به قوای شرعی غلبه کند و تمام. نامردها بجای دستت درد نکند و کمک بمن کس شعر می گویید. شرم بر شما. این جملۀ آخر مختص زامبی های کسخل بالاترین بود. یا...هو
2- دقیقاً یادم نمانده که این سخن کدام فیلسوف برجسته است اما اهمیتی هم ندارد چون حرفش مهم است. او نقل بمضمون می گوید بهترین نقد اجتماعی نقد فلسفی این پدیده هاست. البته که من آلردی شش سال است که فقط و فقط و فقط همین کار را کرده ام. منتها مغزهای توسعه نیافته و بسیط و از همه مهمتر غیر خلاق و خطی و ریاضیاتی صفر و یک نمی توانند با فلسفۀ پدیده ها ارتباط بگیرند و لذا نه خود مشکل را می فهمند و نه بطور طبیعی می توانند راه حل برای رفع مشکل بدهند و لاجرم با دیگرانی هم که راه حل نشان می دهند می ستیزند. در پائین ایدئولوژی را توضیح دادم که جان سخت است و چطور قابل زدودن در طول زمان. حکومت ایران ریشه در انقلاب دارد و خودش هم غیر متعین و سیال و نامتعادل است. چنین حکومتی که بیشتر شبیه حکومت های قذافی در لیبی و آل اسد در سوریه دارد - بدترین ورژن آن دو چون فرهنگ و اجتماع بسته تری هم می خواهد - تا حکومت شاه در ایران یا مبارک در مصر یا بن علی در تونس؛ قابل براندازی از راه انقلاب دیگری نیست. و تنها راه غلبه بر چنین حکومت هایی و ساقط کردن آن یا جنگ از بیرون است و یا استحاله از درون. جنگ از بیرون - از نظر من خوشبختانه. و از نظر مجاهدین خلق و انجمن پادشاهی بدبختانه -که دیگر موضوعیت ندارد. پس فقط می ماند تنها راه و آن هم استحاله از درون است. استحاله از درون چطور اتفاق می افتد در هنگام دعوای منفعتی، ایدئولوزیک، خانوادگی، صنفی و ... دربین اجزاء مهم الیگارشی. تا در این زد و خوردها مردم حامی ایدئولوژی هم تحلیل بروند و رژیم در یک روز خیلی تصادفی و ناگهانی - از جنبۀ زمان تاریخی و نه تقویمی - با نسیمی ملایم از یک جرقه یا حادثه هم فرو بریزد. و من دارم همین کار را می کنم. و البته کار سخت و طاقت فرسایی است؛ اگر استعدادش را داشتی و مطالعاتش را انجام دادی و وقتش را صرف کردی و زحمت فکر کردن را بخودت دادی و اصلاً آدم طراز این مقوله بودی؛ تازه آخر سر بایدمثل من انگیزه هم ایجاد کنی در خودت که مفت و مجانی هم بنویسی در طول شش سال. و بشوی دلقک ایران وبلاگ نویس. و الا یک فرمول قرضی از یک شخص یا ایدئولوژی را چپاندن در مغز و هر روز صبح رفرش کردن با کلیشه های تکراری "من براندازم" اما از گردن به پایین هم فلجم؛ که کاری ندارد. حداکثرش این است که خانواده و تربیت سنتی ات را هم - تنها خوب زندگی غیرمدرنت - فراموش کنی و چندتا دشنام چارواداری هم یاد بگیری و مدال های شجاعتت را آویزان کنی و پشت کیبوردت قایم بشوی و هر جنبنده ای را از تیتر و واژه و نوشته و تألیف و تدوین و ... را بلجن فرمول ذهن بیمارت فرو ببری و بخودت ببالی که "این منم برانداز جمهوری اسلامی". البته خیلی خیلی سخت است انسان ها را با ندانسته هایشان با پوچی شان با خود واقعی عریان شان و با شکست هایشان و با ضعف ها و توهم هایشان روبرو کردن. چون خیلی ها دوست ندارند این خلوت راحت "من برانداز هستم پس هم هستم و هم خوبم" تنبل و بی تحرک و بی زحمت شان را بهم بزنی. و واکنش های هیستریک نشان می دهند. اما من که مأمور امنیت روانی - حاصل از تنبلی و توهم روشنفکری - شما نیستم. بمن عقب نشینی خودمان را نشان ندهید از سال 76 چون من حواسم به کم شدن تعداد نیروی مهاجم در اردوی تحجر و خامنه ای است. شما می خواهید خامنه ای و همۀ آخوندهای سنتی و عرفی و اگر شد حتی خود اسلام را بکنید دور بیاندازید ؛ که نه توانش را دارید و نه نیرویش را و نه نقشه اش را و نه سوادش را و... اما من بجای عقب نشینی لاجرم خودم مرتب تعداد همراهان خامنه ای را شماره می کنم. شما می خواهید با حمله کلاسیک پیروز شوید. اسباب و ابزار و عرضه اش را ندارید. اما من جنگ و گریز و دفاع می کنم و مطمئنم که تعداد لشکر خامنه ای اینقدر کم شده که بزودی پیروز شوم. شما از هیبت خامنه ای و سپاه ترسیده اید. من بچه های سپاه و حزب اللهی را به پناهگاه فرامی خوانم از دست زتدگی سوز تحجر حوزه و خامنه ای. پس ما دو آدم کاملاً متمایزیم و نه من مثل شما خواهم شد چون شما ریزتر از مغز من هستید. و نه شما حاضرید مرا تحمل کنید چون خود شیفته و آرمانی و تنبل و ایدئولوژی زده و خطی و حداکثر مهندس هستید. و مهندس ها حق ندارند برای جامعه نقشه بکشند چون جامعه فقط خطوط مستقیم نیست. صفر و یک نیست. سیاه و سفید نیست. و هیچ دوگانۀ متضادی نیست. جامعه مثل خود انسان یک طیف رنگارنگ است که سیاه هم جزو رنگ هایش است. این واقعیت است. یا...هو