۱۳۹۲ مهر ۶, شنبه

آماده باش جامعۀ مدنی در تهران؛ برای پرشکوه ترین استقبال از رییس جمهور!


1- وقت تحلیل نیست و هنگام شادمانی است و بپا خاستن و انجام وظیفه. رییس جمهور روحانی و هیئت همراهش مأموریت و وعدۀ خود را در این مرحله فراتر از انتظار نیز انجام دادند و دست شان را می بوسیم. بنظرم می رسد که اینک نوبت بازی و انجام وظیفۀ جامعۀ مدرن و مدنی تهران با مرکزیت جوانان است که خواب و خوراک برخویش حرام کنند و در دسته های انبوه بسمت مسیر بازگشت روحانی از امریکا بروند و رییس جمهورشان را چون نگینی ارزشمند در آغوش بگیرند و او را از هر گزندی از چشم زخم متحجران و مرگ اندیشان و تندروان بیمه کنند. زیرا که می دانیم از همین فردا توپخانۀ نیمه خاموش متحجران به علمداری کیهان در صدد خنثی کردن جشن ایرانیان خواهند بود و استقبال با شکوه از روحانی تنها پادزهر این سم خطرناک است.

2- موفقیت روحانی در نیویورک فراتر از انتظار همۀ تحلیلگران بوده است و من دریغم می آید که از نام جک استراو وزیر خارجۀ دولت بلر بسادگی عبور کنم. زیرا قطعی می دانم که در تسهیل این موفقیت و بویژه دادن مشاوره های قوی به پرزیدنت اوباما در پیشگامی برای رفتن بسمت روحانی نقشی بی بدیل و تاریخی داشته است. از او تشکر می کنم و مطمئنم که تاریخ ایران از نیک نفسی او راجع به ایرانیان به خوبی یاد خواهد کرد. پس تهرانی ها اگر صدایم را می شنوید معطل نکنید و بروید بسمت پیشواز از روحانی. یا...هو

۳۰ نظر:

ناشناس گفت...

روشنفکر این کشور که شما باشی ازحال زار این ملت هیچ تعجب نیست! انقلاب 57 هم با همین ساده اندیشی ها شد انقلاب 57. همین هورا کشیدن ها و استقبال کردن ها و اواز خر برفت خواندن ها! بجای اینکه نتیجه گرا باشیم داریم یک چک سفید امضا به حکومت میدهیم و بخیال خود خوشحالیم . غافل از اینکه ابلیس شاید طرح دیگری در انداخته است! برای ماندن

ناشناس گفت...

هم اظهار خوشحالی کردن بی فایده است . مذاکرات اتمی کبوتری است در هوا که تا بیاید روی زمین بنشیند خیلی کار دارد. هم در این طرف وهم در آنطرف موانع زیادی وجود دارد. فعلا حرف است و حرف هم باد هواست. فرضا روحانی قول داده است که فردو را می بندد و فردا می بینید که چهار تا پاسدار جلوی فردو دراز کشیدند. سمت اوباما هم همینطور است قانع کردن نمایندگان کنگره آمریکا کار راحتی نیست

Dalghak.Irani گفت...

من که روشنفکر نیستم. اما شما نه تنها روشنفکری بلکه برای روشنفکران هم نسخه پیچیده ای. من قاعدۀ بازی را گفتم و دیگر هیچ:

"اگر دونده ات در مسیر درست می دود و رقبا و دشمنان قوی هم سر راهش هستند که جلو او را بگیرند و وادار به بازگشت و توقف و تغییر مسیر بدهد ساده ترین راه این است که مسیرهای بازگشت و انحرافی را سد کنی تا او هم دلگرمی داشته باشد برای باز کردن راه خودش. نتیجه و خط آخر هنوز معلوم نیست و در چشم انداز هم نیست. اما فعلاً همین یک منزلی را که جلو آمده ایم باید بدون بازگشت مهر بزنیم." یا...هو

ناشناس گفت...

بابا موضوع ساده است! خامنه ای کفگیرش به ته دیگ خورده و روحانی را آورده سر کار تا برود با آمریکا ساخت و پاخت کند و پس از رفع تحریم ها مجددا شروع کند حالا شما می خواهید روحانی را به عنوان یک قهرمان ملی تو کت ما کنی؟ همه اش از صدقه سر تحریم بوده است و بس! آنکه شیران را کند روبه مزاج احتیاج است احتیاج است احتیاج!!یعنی اصلا اینکه فردا بروی استقبال روحانی آنهم به نمایندگی جامعه مدنی ایران! تاثیری ندارد.آنها منتظرند هر چه سریعتر کشتی نفت خود را بفروشند تا طلب سید حسن نصرالله را بدهند. این پیروزی انهاست نه من و شما!

ناشناس گفت...

خر برفت و خربرفت و خر برفت
روزی بود روزگاری بود . درویش پیر و شکسته ای بود معرف به درویش غریب دوره گرد که از مال و منال دنیا فقط صاحب خری بود که سوار آن می شد و از این ده به آن ده می گشت تا لقمه نانی پیدا کند . درویش شب به هر آبادی میرسید سراغ خانقاه یا مسجد را می گرفت و شب را در آنجا می گذراند . اگر خانقاه و مسجدی نبود به حمام آبادی می رفت و شب را در آنجا صبح می کرد و اگر دستش از همه جا کوتاه می شد به خرابه ای می رفت و خرش را کنار خرابه می بست و پالان خر را زیر سرش می گذاشت و می خوابید . درویش غریب بیچاره کاری هم بلد نبود تا بتواند لقمه نانی پیدا کند و ناچار باشد هر روز از این آبادی به ابادی دیگر برود . فقط یکی دو بیت شعر یاد گرفته بود که می خواند
علی علی سرور عالم علی کرم گشا علی مشکل گشا علی
جانم به قربانت علی جون جانم به فدایت علی جون علی جون
و از این گذران زندگی می کرد .
روزی از روزها درویش غریب غروب آفتاب به یک آبادی کوچکی رسید ، خسته و کوفته . دیگر نه خودش حالی داشت و نه خرش رمقی . جلو آبادی یک جوی آب رد می شد . از خرش آمد پایین . سرجوی نشست و دست و صورتش را شست و خرش هم آّب سیری خورد . در همین موقع میرابی از اهل آبادی دنبال آب می آمد که دید پیر مرد خسته و ژولیده سرجوب نشسته . سلام کرد و گفت : ((ای مرد اهل کجایی ؟ به کجا می روی ؟ )) درویش غریب گفت : (( مردی غریبم دنبال رزق و روزی می گردم . حالا تو ای مرد خدا ، به من کمک کن و خانقاه را نشانم بده . )) آن مرد گفت : (( ای پیر مرد دنبال این آب را بگیر و برو . به یک باغ بزرگ می رسی که همان باغ خانقاه درویشان است و در آنجا امشب درویشها درو هم جمع می شوند تو هم می توانی به مجلس آنها بروی . )) درویش از جا بلند شد و دنبال آب را گرفت و رفت تا به باغ رسید . خرش را در خرابه ای که جلو باغ بود بست و رفت توی باغ . دید عده ای دور هم جمع هستند . خیلی خوشحال شد . یکمرتبه صدایی بلند شد : (( تو کی هستی از کجا می آیی ؟ )) درویش غریب گفت : (( مردی غریبم ، از راه دور می آیم . )) آن مرد گفت : (( من خادم خانقاه هستم . اما نتی چیزی همراه نداری ؟ )) درویش گفت : (( من فقط خری دارم که در آن خرا به جلو باغ بسته ام تو حواست به آن باشد . )) این را گفت و به طرف جمع رفت و با گفتن (( هویا علی مدد )) وارد مجلس درویشان شد .
اما بشنوید که چه به سر درویش بیچاره آمد . این دسته درویشها آدمهای جورواجوری بودند . هرگاه مهمان تازه واردی به آنها می رسید با او خیلی گرم می گرفتند و به هر نقشه و حیله ای که بود سر او را کلاه می گذاشتند . یکی از این درویشها که خیلی رند بود و از اول زاغ درویش غریب را چوب زده بود و دیده بود که درویش خرش را به دست خادم سپرده . نقشه ای کشید و سر درویش را گرم کرد . حال و احوال او را مرتب پرسید و گفت : (( هو یا علی ، بگو ببینم درویش اهل کجایی ؟ از کجا می آیی ؟ )) خلاصه وقتی سر درویش خوب گرم شد ، آن شخص رند و مکار خر را دزدید و برد بازار فروخت و از پول آن سور و سات خرید و وسیله عیش و نوش تهیه کرد و آورد و در مجلس میان درویشان گذاشت . درویشها بعد از خوردن غذای مفصل و شیرینی و آجیل مفت بنا کردند به مسخره در آوردن و شعر خواندن یکی از درویشها بنا کرد به خواندن این بیت :
شادی آمد و غم از خاطر ما رفت خر برفت و خربرفت و خربرفت
بقیه درویشها هم به او جواب می داند :
خربرفت و خربرفت و خر بر فت

ناشناس گفت...

ادامه خر برفت و خر برفت و خر برفت

درویش غریب بیچاره هم که از دنیا بی خبر بود و خستگی از یادش رفته بود با خود می گفت : (( این حتما" داستانی دارد که در بین خودشان است )) و او هم با بقیه هم آواز شد و باصدای بلند هی می گفت : خر برفت و خربرفت و خربرفت
القصه مجلس آنقدر گرم بود که درویش غریب اصلاٌ به فکر خودش نبود . بعد از تمام شدن مجلس گروهی رفتند و گروهی ماندند ودرویش غریب هم همان جا نشسته بود خوابش برد .
صبح وقتی از خواب بیدار شد دید هیچ کس دوروبرش نیست . رفت خرش را بردارد و دنبال لقمه نانی به آبادی دیگری برود امادید نه از خر خبری هست و نه از خادم باشی . با خودش گفت لابد خادم باشی خر را برده آب بیاورد یا چیزی بار آن کند . اما بعد از یکی دوساعت که سرو کله خادم باشی پیدا شد درویش غریب دید خر همراهش نیست . پرسید : (( ای مرد خدا ، خر من کو ؟ مگر تو او را نبردی ؟ )) خادم باشی قیافه ای حق بجانب گرفت و گفت : (( مگر دیوانه شده ای ؟ )) کدام خر ؟ )) درویش گفت : (( همان خری که دیروز غروب آفتاب در این خرابه بستم و به توسفارش کردم حواست به او باشد ؟ )) القصه خادم باشی شروع کرد به حاشا کردن و گفت : (( تو یا خواب می بینی یا دیوانه شده ای ؟ )) درویش غریب که دیگر ناراحت شده بود دست گذاشت تو صدا و داد و فریاد کرد . خادم باشی گفت : (( مرد حسابی تو با این سن و سال و با این دراز خجالت نمی کشی ؟ چرا داد می زنی و پرت و پلا می گویی ؟ پس آنهمه شیرینی و غذا که دیشب خوردی از کجا آمده بود ؟ همه از پول خر تو بود که رند مجلس آن را به بازار برد و فروخت . )) درویش بیچاره گفت : (( می خواستی به مجلس بیایی و با اشاره به من خبری بدهی تا لا اقل او را بشناسم و پول خرم را حالا از او بگیرم . )) خادم باشی گفت : (( من آمدم خبرت کنم ، امدم دیدم تو بیشتر از دیگران سرو صدا راه انداخته ای و از رفتن خرت خوشحالی می کنی و با بقیه دم گرفته بودی :
خربرفت و خربرفت و خربرفت
فکر کردم از فروختن خرت راضی هستی . )) درویش غریب گفت : (( ای مرد ، به خدا راست می گویی . حق با توست . من ندانسته از گفته ها و ر فتار آنها تقلید کردم و به این روز افتادم . ))
القصه درویش غریب دوره گرد که دیگر کاری از دستش ساخته نبود و خرش را که تنها چیزی بود که در دنیا داشت از دست داده بود راهش را گرفت و رفت و دیگر معلوم نشد چه به سرش آمد

ناشناس گفت...

گفت والله آمدم من بارها تا ترا واقف کنم زین کارها
توهمی گفتی که خر رفت ای پسر از همه گویندگان با ذوق تر
باز می گشتم که او خود واقف است زین قضا راضیست مرد عارف است
گفت آن را جمله می گفتند خوش مر مرا هم ذوق آمد گفتنش
مرمرا تقلیدشان بربادداد که دو صد لعنت بر آن تقلید باد

ناشناس گفت...

بابا موضوع خیلی ساده است! خامنه ای احتیاج به دلار دارد و تحریمها نمی گذارند . او روحانی را وارد میدان کرد تا برود با آمیرکایی ها مذاکره کند و بلکه بتواند سرشان را شیره بمالد تا بتواند کشتی کشتی نفت بفروشد و طلب سید حسن نصرالله را بدهد. حالا شما می خواهی روحانی را بعنوان یکقهرمان ملی توی کت ما کنی؟ اینجشن سیدحسن نصرالله است نه من و شما. قاعده عقل این است که نتیجه گرا باشیم. روحانی را نه محکوم و نه تشویق می کنیم. که اصلا ثمری ندارد. او برای کسب دلار امده است و نیازی به تشویق ما نیست . بقول آمریکایی ها دلار بهتر صحبت می کند! (مانی تالکز!!)

ناشناس گفت...

بر خلاف انچه تصور می کنید من طرفدار روحانی هستم و رایم در انتخابات او بود. ولی به او به چشم خری برای سوار شدن نگاه می کنم نه خر شدن و سواری دادن به او.ما او را در راه مواضع مدنی به بازی می گیریم.او چرخ لنگ نظام است پس لنگ تر باد!

سه چرخه گفت...

دلقک جواب این دوستان را نده و خودت را خسته نکن. اینها همان ها یی هستند که قبل از انتخابات میگفتند رای به روحانی فایده ندارد و جلیلی سر کار می آید و با رای شما پز میدهند و ال و بل. و حالا که روحانی رئیس جمهور شده، تز جدیدشون این هست که روحانی برای مذاکرات دست چین شده بود. قبل از اینکه ملاقات صورت بگیرد یک طور بودند، حالا که تلفنی برقرار شده باز بهانه های جدید، شما که خودت تشخیص میدی دلقک جان این کامنت ها همه از یک جا میاد و حکم اسپم رو دیگه داره بازی میکنه، چرا میذاریشون؟ دوستمون یا مجاهد هستند یا از هم فکران حسین شریعتمداری عزیزمان در تهران. یا اگر نیت بدی ندارند که باید بگم از نتانیاهو هم داغ تر هستند ایشون. یک کلام ایشون بفرمایند هدف و ایده آلشون سرنگونی رژیم است و شما حالیشان کنید که اصلاح مدنظر شماست، هر کس به راه خود بره دیگه. و بعد دوستمون فکر میکنند خیلی نابغه تشریف دارند و ما فکر میکردیم آقای خامنه ای صرفا برای روی گل منشور جهانی حقوق بشر و اینکه تازه فهمیدن در این 30 سال چقدر عقب افتادیم و مخصوصا در این 8 سال، رضایت دادند که روحانی برود و با امریکا مذاکره کند. یا اینکه ایشون سالهای سال در ایران نبوده اند و نمیدانند که هر کدام از این وقایع چه اعتماد به نفسی به توده مردم میده و چقدر متحجرین رو در حضیض بی اعتماد به نفسی و قافیه و سرخط خبرها رو باختن فرو میبره. اصلا نمیدونه تیتر روزنامه ها که از دوستی و صلح و نشاط باشه حسین شریعتمداری دق میکنه از کنار دکه ها که رد میشه. این ایرانی ها از بس گاهی اوقات زیادی میخوان فکر کنند گند میزنن به همه چی، فکر میکنم زمان انقلاب هم همین بوده، به جای اینکه به واقعیات جلوی چشمشون نگاه کنند به افکار مالیخولیایی پس ذهنشون توجه می کردند که آی شاه مملکت رو به یغما برد و برده شدیم و اسیر.

ناشناس گفت...

گوسفندان بنفش:
حکومت سوار است و با یک تلنگر کوچک تر از آنچه به احمدی نژاد جانش زد، آخوند بنفش را هم به جایی میفرستد که لولو هم ممه را نبرد! کافیه خامنه ای لب تر کنه، چماقداران و موتورسواران و کیهان همگی به راه افتاده و رنگ شما را که از سبزی به بنفش تبدیل شده، کبود میکنند. کمی جلوتر از دماغتان را ببینید و گول هوچی ها و آنها که شما را به آینده ی بعید میفرستند نخورید. با این حرکت روحانی و بدتر از آن، سطحی بین هایی چون "دلقک" آخوندها 33 سال دیگر میمانند.

ناشناس گفت...

با تایید روحانی شما رژیمی که وی را منصوب کرده تایید میکنید. روحانی در هیچ زمان و مکانی با کارهای جمهوری اسلامی مخالفتی نداشته و همواره در استقرار هر چه بیشتر آن و بر ضد ملت ایران کار کرده.
کارهایی که همگی ضد صلح، ضد امنیت، ضد کرامت انسانی و ضد آرمان‏های بشری می‏باشند. از اعدام‏های انقلابی مدرسه رفاه بگیرید بیایید تا قتل ستار بهشتی. از سعیدی سیرجانی و فروهرها و فرخ‌زاد و دکتر بختیار بگیرید بروید تا همین کشته‏‌های اخیر کمپ اشرف.
اوایل انقلاب کلید را به کودکان و نوجوانانی که به جبهه می‏‌رفتند می‏دادند و حالا کلید بزرگ برای بزرگسالان. امروز جمهوری اسلامی ایران کودکان کم سن و سال را اعدام می‏‌کند و هر خانواده را حداقل داغدار یک عزیز کرده است.
کسی که ایراندوست است و از جمهوری اسلامی و عواملش طرفداری میکند باید در شعورش شک کرد. کسانی که باعث ماندگار شدن جمهوری اسلامی هستند شماها هستید، نه آن بسیجی آدمخوار. دستمال به دست های آماده ای مثل شما هستند نه یک مشت آخوند.

ناشناس گفت...

اصغر آقا:
پاسخ فردوسی به روحانی که در اجلاس سازمان ملل (UN)

پاسخ فردوسی به روحانی که در اجلاس سازمان ملل (UN) بیتی از شاهنامه در نطقش گنجانید.
-----------------

شنیدم فریدون صاحب کلید
به تالار (یو.ان) بیامد پدید

بچسباند بر هم در و تخته را
به هسته هلو زد زغال اخته را

سخن گفت از صلح و نیز از ترور
که این یک چطور است و آن یک چطور

پس آنگه بیان را به اوجش رساند
یکی بیت زیبای شهنامه خواند

«بکوشید نیکی به کار آورید - چو دیدید سرما بهار آورید»
---------------------------------
من اول ز کارش شدم شادمان
ز نام فریدون دلم شد جوان

ولی بعد دیدم که آن، پوشش است
به امنیتی کاریش کوشش است

پس اینک بگویم که روحانیا
تورو حضرتعباس کوتاه بیا

مخوان شعر فردوسی پاکزاد
بتو هیچکس این اجازه نداد

ترا من فریدون نه بشناختم
چه شد آن فریدون که من ساختم

فریدون من ضد ضحاک بود
نه در خدمتش مثل دلاک بود

فریدون من با بدی بود بد
نه همدست بودی به بشار اسد

تو حالا برای فریب عوام
پس از آنهمه کشتن و قتل عام

دم از نیکی و مردمی میزنی
بنازم به گوزت که خوش باسنی

کلام تو گوز است ای پهلوان
رها گشته در مارکت مسگران*

تو ای یکه آخوند امنیتی
کجا باشدت جز بدی نیتی

تو بیچاره نیکی چه دانی که چیست
در انبان تو جز بدی هیچ نیست

اگر یادت آید ز کشتار شصت
تو هم داشتی در جنایات دست

تو با آن امام جنایت شعار
تو با رهبر ناقص نابکار

تو با هاشمی، خاتمی، موسوی
نمودید باند جنایت قوی

کنون گر رسیدی به کاخ ملل
وز آنجا اگر بگذری تا زحل

مپندار گشتی عوض ای حسن
ببین تا چه گفتم به شهنامه من:

«درختی که تلخ است وی را سرشت»
«گرش برنشانی به باغ بهشت»
«ور از جوی خلدش به هنگام آب»
«به بیخ، انگبین ریزی و شهد ناب»
«سرانجام گوهر بکار آورد»
«همان میوهٔ تلخ بار آورد»

پس اکنون تو ای جانی نابکار
غلط کن، بزن جا، درش را بذار
از: هادی خرسندی

دوره گرد گفت...

دلقک جان ظاهرا وراندازان عزیز - البته در حرف - خوشحال نیستند... خدایی اگر نیم کردار خرج این دو صد گفته کرده بودند می شد حرفشان را شنید... اپپپپپپوزوسیون! هم ظاهرا مثل نتانیاهو و شریعتمداری دچار دل پیچه ی اضطرابی شده اند و از فرداست که اسهال نوشتن بگیرند و به مانند فردای پیروزی روحانی قلم ها را به کار بیندازند... البته حق دارند... اگر توافق حاصل شود چه کنند؟

سه چرخه گفت...

اينم در تاييد حرف تيمسار گرانبهاي ما:


سیاست > دیپلماسی - سایت رجانیوز نوشت:
در حالیکه سخنان رئیس جمهور در مجمع عمومی سازمان ملل و عدم پذیرش ملاقات با باراک اوباما، رئیس جمهور امریکا، رفتار دیپلماتیک آقای روحانی در سفر به نیویورک را در چارچوب تاکتیک «نرمش قهرمانانه» به رفتاری معقول، هوشمندانه و مبتنی بر تامین منافع ملی مردم ایران تبدیل کرده بود، این روند قابل قبول در آخرین دقایق حضور روحانی در امریکا به روند معکوسی مبدل شد تا رئیس جمهور در اقدامی عجیب و بی فایده، با باراک اوباما رئیس جمهوری ایالات متحده امریکا، بصورت تلفنی گفت وگو کند.

صرف نظر از خطای گفتمانی رئیس جمهور در این اقدام و بی توجهی به مبنای عمیق نظری که امام راحل در تقابل با شیطان بزرگ بنا نهاده اند، این اقدام از نظر حساب و کتاب مادی و عقلایی نیز دستاوردی برای ایران نداشته است.
این رفتار پر ابهام و عجیب از سوی رئیس جمهور در شرایطی صورت گرفته است که هیچ دستاورد عینی دیپلماتیکی برای معامله با برند «ایران انقلابی» که در پس این تماس تلفنی اتفاق افتاده است، برای ایران حاصل نشده و مشخص نیست با کدام توجیه دیپلماتیک و عقلانی، تماسی که مهمترین سرمایه ملت ایران یعنی برند مقاومت، برای آن هزینه شده است، بدون هرگونه آورده خاص برای این ملت، آنهم در هفته دفاع مقدس برقرار شده و اتفاق افتاده است.
رئیس جمهور در اولین لحظات حضور در خاک ایران بدون هر گونه درنگ باید پاسخگوی اقدامی باشد که نه در چارچوب گفتمان انقلاب اسلامی و نه در چارچوب محاسبات حداقلی منافع ملی نمی گنجد و از این رفتار ابهام زدایی کند، چرا که از دقایقی پس از انتشار این خبر، موجی از عصبانیت و ابهام همراه با تعجب در میان جریان انقلابی به راه افتاده است.

ناشناس گفت...


اون لحظه که تلفن زنگ خورده میتونه جالب باشه: _کیه جواد؟ _ حسن گاومون زایید, حسینه! -حسین بازجو؟ _ نه بابا باراکه! _یا ابلفرز! این چقد سیریشه, یه جوری بپیچونش, چه میدونم بگو رفتیم شمال! :| _ زشته حسن, نون نمکشونو خوردیم این چندروز! _ ای بابا, بده ببینم چی میگه... و اینجوری بود که طلسم 34 ساله شکست...

پسر حاجی گفت...

دوستان خر سوار من واقعا نمیفهمم طرح شما چیه سی و اندی سال است که کاری از شما بر نیامده تنها واژه ای هم که بلدید رژیم آخوندی است. بابا یک شبه که نمیشه خامنه ای و دار و دسته اش برن و مملکت گلستان بشه باید قدم قدم جامعه مدنی به پیروزی برسه و ما از پیروزی در هر قدم خوشحالیم هر وقت هم زمان گذر از روحانی رسید آنوقت به مرحله بعد میریم فعلا روحانی در مسیر موافق رسیدن به پیروزی ماست چرا این مطلب ساده را متوجه نمیشید یا نمیخواهید بشید

آرش گفت...

بابا همین هم بخاطر شوکی بود که من و شما در فضای اینترنتی وارد کردیم که به روحانی فهماند بدون تماس با اوباما نمره‌اش بالای ۱۲ هم نیست.

حالا مانده اینکه بفهمیم جه با این توافق احتمالی سر مردم می‌آید که این خود حکایتی است...

ناشناس گفت...

تیمسار جان
اگه اوباما دست روحانی رو هم ببوسه و همه تحریمها برداشته بشه هیچ فایده ای نداره
من به عنوان یک جوان ایرانی یک حکومت سکولار میخوام نه رفع تحریم
روحانی یک مهره هست هیچ کاره هست
ما هدفمون آزادی هست
مسئله هسته ای چیز پیچیده ای نیست یک بازی و سرگرمی برای مشغول کردن مردمه
هر وقت من تونستم حرفمو ازاد تو این کشور بزنم و از هر کی انتقاد کنم بدون ترس اون وقت باید جشن گرفت
رفتن به استقبال روحانی یعنی خر فرض کردن شعور مردم
فشار تحریم به قدری زیاده که اینها همه کار دارن میکنن فقط وضع اقتصاد درست بشه ولی از ازادی خبری نیست

ناشناس گفت...

هر چند اوبا زنگ زده ولی قطعا این تماس با درخواست روحانی و موافقت خامنه ای در شب قبلش با واسطه ی ظریف انجام شده. از اونجا که در سخنرانی مجمع تونسته بود رضایت محافظه کارای داخلی و سران خارجی رو جلب کنه ولی رضایت جامعه رو نتونسته بود به دست بیاره، با این تماس اینکارم انجام داد. البته این ابتکار دارای جنبه مثبته و نه منفی. هم همه رو راضی کرده و هم دنیا، مخصوصا روسیه و اسراییل و اعراب در برابر عمل انجام شده قرار گرفتن. این کامنتها نشون میده هم براندازان خارج نشین و هم زالوهای داخلی چطور میسوزن

دوره گرد گفت...

بوی سوختگی نقاط خاصی از دو گروه به مشام میرس، احمق های خارجی و نفهم های داخلی... همه مات و مبهوت هستند... پیشنهاد دلقک پیشنهاد بسیار خوبی بود ولی امکان اجرا نداشت... روحانی خودش باید دست به کار بشه و از ظرفیت جامعه استفاده کنه... اون هم خیلی زود وگرنه به سرنوشت خاتمی دچار میشه...

Dalghak.Irani گفت...

پاسخ تماس از سوی اوباما هم عالی بود. اما حالا که معلوم شده روحانی چنان شخصیت و پرنسیپی دارد که خودش داوطلب برقراری تماس - بعد از آن عدم پذیرش دیداری دعوت شده از سوی اوباما - شده است فوق العاده و ذی قیمت و پربهاست. و حالا باید به رییس جمهوری و اعتماد بنفس ایرانی دکتر روحانی هم آفرین و تحسین گفت. یا...هو

ناشناس گفت...

پرنسیپ کجا بود؟ ساده ای؟ طرف میخواسته از نیویورک برگرده به رهبر گفته خیلی دست خالی داریم بر می گردیم نه تو توالت همو دیدیم و نه تونستم دستشو بگیرم! و نه ناهارشونو خوردیم. لااقل بذار یه تلفن خشک خالی بزنیم. رهبرهم از ترس شکست در مذاکرات و ادامه تحریم ها گفته مانعی نداره! جدا شما فکر میکنی روحانی بدون اجازه رهبر تماس تلفنی گرفته است؟

ناشناس گفت...

تا ابله در جهان است مفلس در نمی ماند!مطمئن باشید که خامنه ای در نمی ماند!

ناشناس گفت...

فکر می کنم خیلی عجولانه داریم قضاوت می کنیم روند حل و فصل مشکلات بسیار وقت گیر خواهد بود. فعلا یک سری حرف ها گفته شده است که در مقام عمل باید دید چه از کار در می آید؟ فرضا آیا ایران اجازه بازرسی از پارچین را خواهد داد؟ مسلما 3ماه دیگر به بحث های کنونی خواهیم خندیدو به خوش خیالی خودمان.

ناشناس گفت...

نمیدونم چرا ولی دیدی که به روحانی دارم همون دیدی هست که به عمروعاص دارم .

ناشناس گفت...

بدون شک هیچوقت قالیباف مورد حمایت شما نه میتوانست و نه میخواست که به این خوبی روابط دیپلماتیک را با جهان باز کند.

گو...گل

سه چرخه گفت...

دوست عزیزی که گفتی حتما با اجازه خامنه ای این تماس برقرار شده:
اگر هم شده دست آقای خامنه ای درد نکند، و بعد هم اگر اتوریته آقای خامنه ای از شرق عالم در غرب عالم روان بود، بیخ گوشش سعید جلیلی عزیز را رئیس جمهور میکرد. یا اینکه کلا خودش روحانی رو رئیس جمهور کرده به زعم شما، که باز هم دستش درد نکند و من که دیگر اصلا با ایشون هیچ مشکلی ندارم، پشت سرش هم نماز میخونم، و اگر اینطور باشد اقتضا میکند مانند مهاجرانی زبان به تحسنش هم بگشایم.

و خوشا به حال ناابلهان که مفلسان عالم را دیدیم چطور زمین گیر کردید در این سی و چند سال با تئوری های مزخرفتان که جوانی چند نسلو به باد دادید. اولین مفلسی هم که درمانده کردید همون محمد رضا پهلوی بود حتما.

Dalghak.Irani گفت...

پس خوشحالم که به قالیباف "من" رأی ندادید.
بهترین کامنت آن گفتگوی کوتاه خواننده به طنزی شنگول بود که حسن و حسین در چه صحنه ای بهم رسیدند. از ناشناس مرسی.

هادی اصغر آقا استعداد فوق العاده ایست که دکانش رونق لازم را ندارد ولی زندگی او کماکان همان هزینه های زمان سابق در هنگام رونق کسبش را حفظ کرده است و کمی شیرین می زند.

دغدغه ها و نگرنی های زخم خوردگان عمیق از جمهوری اسلامی را می شناسم و ضمن همدردی به نگاهشان احترام می گذارم. مشروط بر اینکه آنان نیز به ما و منطق مان احترام بگذارند و عصبی نشوند. ما هر آنچه شما می دانید را می دانیم و یک چیزی هم بیشتر از شما می دانیم. اما فقط با صحنه های واقعی می توانیم بازی کنیم و فقط غرغره کردن حقایق - اگر صد در صد دقیق باشد که اغلب نیست - کمکی به راه حل ها نمی کند.

مثنوی ننویسید و مؤدب باشیم که ما همه در یک جبهه قرار داریم اگر زندگی دوباره - و نه فقط زنده بودن فعلی -در ایران را هدف نهایی می دانیم. دیگران هم به مخالفان اصلاحات کاری نداشته باشند زیرا اگر مجاهدت سازمانی نباشد من از آنان یاد می گیرم و حداقل یادم نمی رود که حکومت بر مبنای دین امکان تحقق ندارد و هدف غایی را فراموش نکنم. یا...هو

ناشناس گفت...

تیمسار عزیز
من خوشحالم، خیلی خوشحال. بااین که می دانم تازه آغاز کار است.
جوانی من در این سی و اندی سال به یغما رفت امیدم این است که فرزندانم روزگار بهتری را ببیند