1- خب من لندن را هم دوست دارم. اندی ماری که توانست بعد از 77 سال ویمبلدون را دوباره بیاورد در آغوش تنیس بریتانیا - تنیس هم در ورزش های انفرادی خیلی شبیه به زندگی است مثل فوتبال در ورزش های تیمی. و این بریتانیایی های کبیر دو فقره ورزش اختراع کرده اند مثل عین زندگی - هوای لندن هم باندازه و دیر گرم شد و حالا هی رادیو تلویزیون ها از گرمای جهنمی 27 - 29 درجۀ لندن می گویند و سفارش پشت سفارش که بطری آب همراه یادمان نرود. روز یکشنبه کیمیا را توی هاید پارک دیدم که گویی زمین جوشیده بود وحوری و غلمان انبار کرده بود در زمین و زمان. از کیمیا پرسیدم چند سالش است و ایران را دیده است یانه. او 17 سالش بود و ایران را ندیده بود و می خواست ببیند و فارسی را سلیس صحبت می کرد. پدر بزرگش رییس ساواک یکی از استان ها بود زمان شاه و یادم رفت از کیمیا بپرسم که پدر و مادرش ایران را دیده اند یا نه.
2- روحانی حرف زده و جمله ای دوپهلو گفته راجع به آشتی ملی. البته گویا یک کلمۀ بیخودی هم گفته بنام توبه. اما همین که گفته که مهربانی کنیم کسانی که می خواهند برگردند حرف خوبی است و منتظرش بودم این چند مصاحبه. حتی اگر منظورش به ناراضیان داخلی باشد و میرحسین و کروبی و بچه هایی که در جریان جنبش سبز تار ومار شدند و زندان و تبعید. بازهم حرف خوبی زده و باید پی گیرش باشد هرچند که تشخیصم این است که فعلاً یک پالسی فرستاده برای آیت الله خامنه ای و انقلابیون مانده در سال 60 که طرح موضوع کرده باشد برای بحث انداختن در جامعۀ مدنی تا روزش برسد و افکار عمومی آماده شود برای جا انداختن موضوع.
3- گفته ام قبلاً مکرر که حکومت های انقلابی یا باید دچار استحاله شوند از درون ایدئولوژی یا فروپاشی اجتماعی بشوند در اثر بی لیاقتی و یا با جنگ از بیرون ساقط بشوند؛ و الا قابل براندازی نیستند مثل حکومت های متعارف. دلایل و علت ها بسیار است و تکرار نمی کنم. اما تاریخ بیاد ندارد که انقلابی شده باشد و با انقلاب متقابلی سرنگون شده باشد. این را هم گفته ام که حکومت انقلابی بدون تن دادن به حداقل سه کار نمی تواند حکومت بشود و از انقلاب دست بشوید. این سه کار بدون ترتیب تقدم این ها هستند:
الف- عفو عمومی بدون قید و شرط.
ب- انحلال نهادهای انقلابی و موازی با سازمان های کلاسیک مشابه مثل دادگاه های انقلابی و شوراهای انقلابی و اطلاعات انقلابی و ده ها نهاد مشابه دیگر که تا کنون در ایران فقط جهادش با کشاورزی قاطی شده آن هم هنوز بمرحلۀ ترکیب نرسیده است.
پ- و پذیرش هژمون روز جهان و قبول ترتیبات و تنظیمات روابط بین المللی که در عصر حاضر عدم خصومت و برقراری حداقل رابطه - حتی غیر دوستانه - با ایالات متحده است.
4- از کیمیا پرسیدم از ایران چه می دانی. دخترک گفت که قورمه سبزی و کشک بادنجان و میرزا قاسمی را خیلی دوست دارد. از رابط مان سؤال کردم که پدر و مادر این بچه کار سیاسی می کنند. خندید و گفت که آن ها حتی بلد نیستند که سیاست با کدام صاد نوشته می شود و پدر بزرگ که بالای 80 سال مسن است و حتی یک روز هم کار سیاسی نکرده از سی و پنج سال پیش تا کنون. . بعد به کیمیا گفتم که بابا و مامان تو را گذاشته اند سر کار که نمی برندت ایران را ببینی و بیشتر دوست داشته باشی. اووووه سی و پنج سال پیش پدر بزرگت یک پستی امنیتی داشته در رژیم شاه؛ به پدر مادر و تو چکار دارند که جمهوری اسلامی در همین ب بسم الله اش مانده و نمی داند چطور از پس ضدانقلاب اکثریت ملت برآید و مرتب صادر می کند. بعد اما خودم هم پشیمان شدم که بچه را بی خودی هوایی کردم. چون ترسیدم که حرفم را گوش کنند و سفر کنند به ایران و همان فرودگاه نرسیده خدمت شان برسند دوستان امنیتی. چون خودم بهتر از هر کسی می دانم که در ایران انقلابی "همه کار ممکن است در عین حالی که هیچ کاری ممکن نیست". ممکن است یک جاسوس حرفه ای یا اماتور مسلح به دوشکا و هواپیمای جنگی از فرودگاه راحت عبور کند و برود دنبال کارش اما یک دختر 17 سالۀ نسل سوم به هزار تهمت و اتهام سر از انفرادی در بیاورد.
5- از این روست که به روحانی می گویم که با توبه و با آب توبه و این قبیل حرف های معلوم نیست چرا تحقیر کننده و با چه پشتوانه و ضمانتی؛ کار درست شدنی نخواهد بود و اگر می خواهد دولت تشکیل بدهد اعتدالی باید یکی از اهداف نزدیکش "اعلان عفو عمومی بدون قید و شرط" باشد از سوی آیت الله خامنه ای. درست است که ما احتیاط می کنیم در ترجمۀ دقیق واژۀ "اعتدال". اما هم روحانی معنای آن را می داند و بهتر از او هاشمی که دقیقاً اعتدال در همان باب افتعال در مقابل و مخالف و بر ضد "انقلاب" است و انتخاب این واژۀ دقیق از سوی هاشمی یعنی می خواهیم بجای انقلاب 35 ساله؛ حکومت که همان اعتدال است تشکیل بدهیم.
6- اما یاد خوانندگان خیلی قدیمی بیاندازم که من هم دارم دور خیز می کنم که بلکه بشود جنبش یکنفره ام را در لندن راه بیاندازم در همین راستا و امتداد. زیرا که من از ابتدای آمدنم به انگلیس هم قصدی چنین داشتم که سال 88 پیش آمد و کل سناریو ها عوض شد و من هم شدم وبلاگ نویس خالی اما نه توخالی!. اما حالا حس می کنم که وقت آن است که نوشتن را به اهلش در داخل بسپارم که این روزها چون خورشید تابان یکی یکی می رسند و دارند می نویسند و چه عالی. همه هم چه مسئولانه و "هیس" نویس. که مواظب باشیم این فرصت را هم نسوزانیم مثل 16 سال پیش.
7- دلم می خواست یک حرف مهمی هم با هاشمی بزنم و از خاتمی باز بگویم که جیغ شریعتمداری را در آورده و چه زیبا. اما مطلب کوتاه آمد و آن حرفم را جدا می نویسم و کوتاه برای بیشتر چزاندن شریعتمداری کیهان. یا...هو
۲ نظر:
درود یا شیخ
این چزاندن شریعتمداریت ما را گرفته است و به حق هم گرفته است .
آمدم این جا بنویسم که وبلاگ نویس خالی نیستی و تو خالی هم نیستی و به روایت کامنت های وبلاگت که یکی از آن ها در دو سال گذشته خودم بوده ام بارها در حکم مشار و مشاور ظهور کرده ای و جای دارد تااز شما تشکر کنم . باقی بقایت .
دلقک جان
خیلی مخلصیم...
ارسال یک نظر