اصغر فرهادی برگشته به ایران. او قبل از این هم یکی دو سفر کوتاه داشت به ایران از وقتی ساکن فرانسه شده بود. اما ورود این بار او به ایران با گام های امید محکمی مشاهده شد در فرودگاه امام خمینی. و بهمین خاطر است که به دخترش هم قول یک سفر داده برای بازدید ابیانه. و این یعنی خانواده هم بزودی عازم وطن خواهند شد. خب من در پوست خودم نمی گنجم وقتی دردانه های ایران را در خاک ایران مشاهده می کنم. و چقدر منتظر ورود بهرام بیضایی هم هستم بزودی انشاءالله. گذشته فیلم جدید فرهادی را ندیده ام هنوز. لذا حرفی هم نمی توانم راجع به آن بزنم بطور خاص. اما بر فیلم جدایی فرهادی تحلیل محتوایی نوشته بودم که هم خودم دوست داشتم و هم مصاحبۀ جدید فرهادی را که خواندم راجع به فیلم گذشته دیدم که چه برداشت دقیقی داشته ام از خط فکری غالب فرهادی. چون او گفته است که گذشته در امتداد جدایی و در بارۀ الی همان موضوع سنت و مدرنیته را مطرح می کند با کمی پرملاتی و پیچیدگی فاخرتر. دلم می خواست سپاسی داشته باشم و سلامی به هنرمند فیلمساز افتخار ایران و خوش آمدی از ته جان به او و خانواده اش. و البته تشکر همیشگی از مردمی که توانستند فضای یأس ایران را به فضای امید این روزها تبدیل کنند. لذا بد ندیدم که تحلیل اجتماعی فیلم جدایی را دوباره منتشر کنم و منتظر "گذشته" نمانم حالا که همه چیز دوباره بروز شده است با امید در ایران. این تحلیل را بعد از بردن جایزۀ گلدن گلوب نوشته بودم و هنوز اسکار برگزار نشده بود:
2- هیچ کس در جهان نیست از سوپر مدرن ترین جوامع تا بدوی ترین قبایل که "تکه ای از خودش و جانش" را در فیلم جدایی فرهادی جا نگذاشته باشد. و برای آن تکۀ جامانده اش نوستالوژی، یا شک، یا حسرت، یا آیا "بهتر نبود آن تکه را همراه داشتم" و یا ... نداشته باشد. بنابراین اصغر فرهادی تماشاگر و مخاطب فیلمش را قبل از حتی ورود به سالن سینما و دیدن فیلم؛ همراه خودش و موافق خودش و داستانش کرده است. درست حدس زده اید: نام "جدایی" بر پیشانی فیلم فرهادی آن راز برملایی است که همۀ نسل های انسان معاصر را در محاصرۀ یکسان خود مفتون و مبهوت خویش کرده است. مدرن ها که از سنت عبور کرده اند با حسرت و سنتی ها که در حال "عبورلاجرم" و برسم زمانه هستند از همان سنت با حیرت، خودشان را در قالب یکی از شخصیت های بشدت خوب پرداخته شده توسط اصغر فرهادی تصور و تصویر می کنند.
3- فرهادی از یک زایمان سخت و دردناک و لاجرم حرف می زند. زایمان مدرنیته از سنت. و راز برملای دیگر و شاهکار خودآگاه - و بنظر من بیشتر هم ناخود آگاه تا این حد - فیلم فرهادی در این است که او داوری نمی کند. او نه برای مدرن ها مرثیه می خواند که چرا عبور کرده اید و تکه هایی از خود را جا گذاشته اید که می توانست باعث "آرامش" بیشترتان شود. و نه برای سنتی ها روضه می خواند که چه بهتر در همین جایی که هستید مانده اید و رفته ها (مدرن ها) را ببینید به چه پیسی افتاده اند از درد تنهایی و اتمیزه شدن نهایی. و اینجاست که هیچ بیننده ای فیلم فرهادی را توهین بخودش تلقی نمی کند و بسان معلمی میرغضب که این را نصیحت بکند برای ماندن یا آن را پند بدهد برای برگشتن از راه رفته. او به تماشاگرش می گوید این راهی است که پیش پایت بوده برسم زمان و مکان و این کشمکش درونی طبیعی هر زایمان طبیعی است. پس نه از خودت خجالت بکش و مغبون و نه خودت را بازنده بدان و در حسرت.
4- فیلم جدایی نادر از سیمین مطلقاً فیلم سیاسی نیست. چرا که فیلم سیاسی یا "هنری - فلسفی" غامض است در نوع فاخر آن؛ و یا فیلم "شعاری - عملیاتی" ساده است در نوع مبتذل آن. البته که فیلم اصغر با سیاستمداران حرف دارد. او می گوید این زایمان لاجرم مدرنیته از سنت خودش به اندازۀ کافی دردناک طبیعی است برای نوع بشر، لطفاً شما حاکمان دستکاریش نکنید. نه شما مدرن ها بخواهید سزارین کنید برای تولد بچۀ ناقص. و نه مهمتر شما سنتی ها که کلاً می زنید زیر میز بازی و منکر آبستنی مادر زمانه تان هستید. فرهادی البته این وجه آخر را پررنگ دیده است لاجرم بدلیل شرایط حاکم بر ایران امروز و حاکمان پیش از تاریخش. او می گوید: "آخر مگر کورید که شکم به این بالا آمادگی و گندگی جامعۀ تحت مهمیزتان را نمی بینید در هیبت قشر متراکم و تحصیل کرده و جوان زنان و مردان و دختران و پسران هموطن که می خواهند بدنیا بیایند در عصر زیست خویش". و همین تکه از فیلم اصغر است که ایرانیان جوان را به هورای بلند وا می دارد در آفرین به فرهادی و بستن انگ "فیلم سیاسی" به درام انسان جهانی اصغر فرهادی.
5- فیلم جدایی نادر از سیمین باحتمال 99 در صد اسکار بهترین فیلم خارجی را هم خواهد برد. - آن یک درصد شک ام هم مربوط است به اینکه من یک سینمایی حرفه ای نیستم و رقبای فیلم فرهادی را تعقیب نکرده ام دقیق - و اصغر فرهادی پا بر روی فرش خوشرنگی از هر چه افتخار و جایزه بود در جهان سینما به بام جهان سینما صعود خواهد کرد. به اصغر سلام می کنم. و ضمن اعتراف به اینکه دیشب و پس از دیدن پیروزیش در روی سن مراسم گلدن گلوب با پیمان هنرمند نیم ساعت گریه کردم از شوق ایرانی و هموطن فرهادی بودنم؛ می گویم اصغر فرهادی دوستت داریم که مارا نیز به سالن افتخارت بردی و گفتی فقط از مردمم و از ملت ایران تشکر می کنم که مردمانی بنهایت دوست و جهانی هستند. به امید روزی که سیاستمداران دست از سر انسان سرگشته بردارند تا همه و در پیشانی همه ما ایرانیان نیز بتوانیم خودمان تصمیم بگیریم برای رفتن یا ماندن؛ و چقدر رفتن و تا کجا ماندن. در آن زایمان سخت و دردناک و لاجرم عبور از سنت به مدرنیسم. یا...هو
۶ نظر:
سلام دلقک دوست داشتنی
چقدر این تیتر و اصولا موضوع این پستت نوستالژیک هست برای من،ُ در گذشته گفته بودم که امیدوارم با آمدن روحانی شما و ما و همه بتوانیم کمی هم به زندگی خود و علایق خود برسیم.
حرف از فیلم و سینما زدی همزمان با امیدی که در همه ما شکل گرفته و واقعی و حتمی هم هست که جامعه مدنی ما در طی چهار سال ریاست روحانی پیشرفت خواهد کرد، کیفیت و مقدارش محل بحث نیست فعلا. تلاقی این دو موضوع با همدیگر من رو به روزهای گذشته برد، روزهای که یک دبیرستانی بودم، روزهایی که محمد خاتمی رئیس جمهور کشور بود، روزهایی که حتی خود من با تمام بیسوادی ام از عالم سیاست قدر محمد خاتمی را نمی دانستم و نمیفهمیدم معنی این حرفش را به دانشجویان دانشگاه تهران که میگفت :"بگذارید بعد از من کسانی خواهند آمد و شما خواهید دید که چگونه رفتار خواهند کرد".(اگر اشتباه در نقل نکرده باشم)؛ روزهای شنبه ای که در مدرسه با اینکه ریاضی بودیم و یکی دو سال تا کنکور فاصله بیشتر نداشتیم بحث فیلم پخش شدۀ روز جمعۀ سینما چهار رو میکردیم، روزهایی که بهترین روزنامه ای که میشد خرید و چقدر مطلب خوب داشت روزنامه همشهری برای خود شهرداری تهران بود. و با دوستان چقدر بحث های قشنگ و زیبایی در تمام زمینه ها میکردیم، ادیان،سینما، فیلم های فیلم سازان مؤلف روسی یا فرانسوی، کوبریک، کیشلوفسکی بگیر تا موسیقی کلاسیک و غیره، پخش و پلااا، در هر صورت از یک مشت دانش آموز ریاضی که همه خانواده هاشون انتظارات مزخرفی در مورد رفتن به بهترین دانشگاه های تهران رو ازشون داشتند نباید انتظار داشت که به هیچ مقوله دیگری به صورت درست درمان بپردازند. سرتون رو درد نیارم، رفتیم دانشگاه و بعد از مدتی سایۀ این بختک شوم، احمدی نژاد بر کشور طنین انداز شد، و از اون روز انگار زندگی ما هم عوض شد، هر روز حرف سیاستِ گوه بود و چاره ای هم نبود، نمیشد بی تفاوت به این مسائل نگاه کرد و به سبک و سیاق دوران خاتمی به زندگی ادامه داد، فکر میکنم اگر هر کدام از ما بخواد سفره دلش رو از این 8 سال باز کنه صد برابر بیش از من حرف خواهد زد که تازه هیچ آسیب مستقیمی ندیدم، پس در این مورد سکوت میکنم. دوران دانشجویی ما که کلا با احمدی نژاد سر شد.
همه اینها رو گفتم که بگم چقدر دلم برای اون روزها تنگ شده ، برای اون گنگ نیمچه روشنفکری خودمون که در مدرسه داشتیم، اصولا برای تمام دغدغه هایی که داشتیم که زمین تا آسمون فرق داشت با تمام فعالیت ها و دغدغه های مزخرفمان در مورد بدیهی ترین مسائلی که شعور هر انسان دارای کمترین شعوری هم به درستی اونها رای میده، در روزگار احمدی نژاد. دورانی که همش سیاهی بود به نظرم، من نمی تونم حتی راجب این متن شما نظر بدم، چون فیلم جدایی رو نگاه هم نکردم، و اتفاقا چون میدونستم فیلم خوبی هست نگاهش نکردم، اگر این فیلم رو میدیدم و فکر میکردم که این فرهنگ غنی زیر گیوتین نالایقی به نام نمی دونم حسینی هست بیشتر آزارم میداد تا لذتی که بخوام از فیلم ببرم، این البته کمی از افکار خل و چل مأب خودمم هم نشأت میگره که حتی حاضر نیستم برم و تخت جمشید رو ببینم، با خودم میگم ببینم که چی بشه؟ به خودم افتخار کنم؟ چه افتخاری ممکن هست بتونی به خودت بکنی وقتی اوضاع مملکتت این هست فعلا، در مورد جدایی هم شاید این حس بود، گفتم میزارم یک روز میبینم که بعد از دیدن فیلم هم لذت ببرم، نه اینکه دو دقیقه بعد با چهار تا فکر و مقایسه ساده حالم بدتر و بدتر بشه. بگذریم امیدوارم که حرفهای نامفهوم و بی سر و ته من رو متوجه شید، حداقل شما دلقک عزیزم.
ادامه دارد. . .
ادامه. . .
این نه کامنت بود، نه انتقاد نه نمیدونم چی بود که اصلا من نوشتم؟! فقط اصولا با موضوع تاپیک و فقط پاراگراف اول و این بار با اجازتون بدون خواندن ادامه متنتان که در مورد "جدایی" بود یک خوشحالی محزونی به من دست داد و فقط شاید خواستم سفره دلم رو برای جمع و صاحب جمعی که با ارزش هستند برایم باز کنم.
پی نوشت: این مطلب رو شاید در متن باید مینوشتم که گمان نرود بر اینکه بنده نظر دارم که همیشه باید بدون سیاست زندگی کرد و به تأملات فوق روشنفکری و این جور مسائل فانتزی پرداخت و اینکه دولت خاتمی دولت شاید ایده ال من بود که همه با لبخد احمقانه ای دور هم جمع بودیم و در فکر این نبودیم که فرسنگها با ایده ال فاصله داریم، اما من به شدت معتقدم که در زمان خاتمی به سمت ایده ال در حرکت بودیم، و اگر جامعه مدنی موفق شد که در 8 سال افتضاحات احمدی نژاد رو زیر ذره بین بگذارد و دولت رو سوا کند و از 8 کاندید 6 کاندید از زمین و زمان شاکی باشند از صدقه سر همان انرژی ای بود که د ر زمانِ به قول نیک آهنگِ همیشه خراب کار، شیخ خندان در مردم جمع شده بود.
و تیمسار مطمئن باشید که اگر هنوز محمود سر کار بود جلوی هیچ جمعی اینطور سفره دل باز نمیکردم که پاهای سربازان راه وطن شل بشود، اینها صرفا نگاهی همراه با یک لبخند ملیح و شاید کمی تلخ و خسته به گذشته است پس از رسیدن به بالای یکی از قله های پیروزی.
(توضیح در مورد سرباز: من حتی راننده تاکسی ای که از صبح تا شب برای 70 80 نفر غر میزنه رو هم یک سرباز میدونم، زیاد پیچیدنش نکنیم :-) )
و چه خوب سه چرخه که همسن و سال بچه های خود من هم هستی و چه زیبا نوشتی و چه لذت بخش بود گرمای "زندگی" در تک تک واژه هایت.درست می گویی و نام متنت هم می تواند در همان واژۀ زیبای "زندگی" خلاصه باشد. زمانی برای یک بوس کوچولوی فرمان آرا تحلیلی نوشته بودم و آنجا یکی از واژه پردازی های خودم را بکار برده بودم که عبارت بود از "یک کمی زندگی در همین حوالی" و گفته بودم که جوانان ما انتظاری بیش از یک کمی زندگی در وطن شان ندارند و بیخود نسبت های عجیب و غریب سیاسی و آرمان گرایی به آنان ندهیم. همه چیز خوب است و ملت ما هم فرصت خواهیم کرد "یک کمی زندگی در این حوالی" بکنیم. همۀ لیبرال های وطن متفقند که فضای در پیش فضایی بشدت دلپذیرتر از دوران عجول محمد خاتمی هم پیش خواهد رفت. مقالۀ زیبای محمد قوچانی دردانه را تازه دیدم در مهرنامه و سعید لیلاز را دیشب خواندم که در حضور محبیان و جلایی پور - از این یکی من هیچگاه خوشم نیامد - و بجای جامعه شناس چه تحلیل عمیقی داده بود از نسل تو و دختران من. او به این نکتۀ درست اشاره کرده بود که انفجار جمعیت در نسل تو در دهۀ 60 در نوجوانی ترکیدند برای دوم خرداد و بی حوصله و زیاده خواه و عجول بودند مثل همۀ نوجوانان. ولی اینان امروز 24 خرداد 92 را در حالی بوجود آورده اند که همه در سنین اطراف سی سال هستند و پخته و میانه رو. بحثش مفصل است و فقط خواستم بگویم که همه مثل من و شما هم امیدوارند و هم با تحلیل واقع گرا امید را در همان مسیری نشان می دهند و پی گیر هستند که ما در سیرک مان. چند روز پیش در فیسبوک یک لحظه با دکتر قاضیان روبرو شدم و او می گفت که رفت و امد دارد به سیرک و مرا نواخت. امروز هم هم مقالۀ زیبا کلام را دیدم در صیانت از نترساندن اصولگرایان میانه رو و هم هومن دور اندیش در سایت عصر ایران یک مطلب زده بود در مورد هل ندادن قالیباف بسمت تندروان و رادیکال ها. خلاصه اینکه ما هم داریم کار خوبی می کنیم و من بیشتر تلاش دارم که مسایل حیاتی اما فراموش شده در شلوغی را تیترهای درشت بزنم که داخل کشور متوجه بشود و به آن ها بپردازد. و الا نه قصد درجه دادن به سردارها را دارم و نه بیشتر از شیث رضایی دوست شان دارم به قول کامنت آن خواننده! پر امید وپایا باش و وطنی که بقول محمد قوچانی یک دوم خرداد داشته باشد بالیدن ندارد اما اگر میهنی دو دوم خرداد داشت و بیشتر باید بخودمان مباهات کنیم که متمدنیم و بزودی راه ها را طی خواهیم کرد قبل از همه. این هم تعرضی بود به گلۀ چند روز پیشت که گفته بودی من هم در متنم مصری ها را طوری ستوده ام که بالاتر از ایرانی ها. در حالی که من به ایرانی ها ایمان یکی مثل خودم دارم و مطمئنم که زودتر از همه بساحل نجات مدرنیته و دموکراسی پایدار خواهیم رسید. یا...هو
ممنون از لطفت دلقک عزیز
و خیلی بیشتر ممون بابت چند تا مطلب دیگه ای که آدرس دادی، در مورد لیلاز که واقعا کنجکاو شدم، و وقتی مطلب مربوط به مناظره لیلاز رو دیدم از زیادی مطلب سرم گیج رفت، اما هر چی خوندم بیشتر علاقمند شدم و چقدر حرفهای لیلاز رو دوست داشتم و اصولا در "کیف" بودم از خواندنش، و تازه فهمیدم فرق یک نفر رو که به صورت آکادمیک به مسائل اجتماعی میپردازه با من که همینطور الله بختکی تحلیل ارائه میدم برای خودم، چی هست. فقط یک قسمت ایرادکی دارم باهاش، اینکه گفت نسل 60 ای ها دو خرداد رو به وجود آودرند در حالی که اون نسل ماکزیمم 16 ساله بود در اون روز، ولی خب حتما آدمی مانند لیلاز حواسش به این بود که چند بار تکرارش هم کرده، صد در صد، و منظورش این بود که حتی کسانی که حق رای نداشتند هم به صورت معجزه واری سیاسی شده بودند و خودم یادم هست که چقدر شنیدم که افراد میگفتند که بچه من میگه باید به خاتمی رای بدی و تعجب میکردند که این بچه ها اصولا چی میفهمن که انقدر از خاتمی خوششون آمده؟ و باز هم یادم هست که با دوستانم قلاب میگرفتیم و عکس های ری شهری و زواره ای خدابیامرز و ناطقِ بیچاره رو از پشت دیوار دبستان خودمون میکندیم که یک بار ناظم اومد گوشمون رو هم کشید :-). آره، فکر کنم از اون روز ما-نوعی- سیاسی شدیم. و دست پخت یک مشت بچه و تقاضاهاشون هم شاید یکی از دلایل ناپختگی نسبی اصلاحات در اون 8 سال بود. و جالبه که مناظره ها هم از اون سال شروع شده بود نه 88(نقطه اوجش)، و ما در همون نیمچه مناظره ها عاشق خاتمی شده بودیم.
حالا نمیگم که اون نسل حتی در بچگی هم توان اینطور تأثیر گذاری رو داشتند و حماسه 2 خرداد رو به تنهایی خلق کردند اما وقتی که بزرگتر شدند -طی 8 سال- که حتما اونها هم بودند که خاتمی رو در کف خیابان و دانشگاه متهم به عقب نشینی و انفعال کردند. اونها به تعبیر حالا حجاریان از پایین این اتهام رو میزدند و سیاسیونِ تند اصلاح طلب که آینده نگر هم نبودند هم خودشون از بالا مشغول به این کار بودند. اما باز جای خوشحالی هست که دوران دانشجویی خیلی از ماها در غربت هم که شده نه با احمدی نژاد که با روحانی خاتمه پیدا خواهد کرد.
و سپاس بابت توجهتون به گلایه ام در چند روز پیش! خیلی خوشحال شدم که اون تفکرم در مورد مردم ایران مورد تأیید فردی مانند شما هم قرار گرفت. که این موضوع اصولا تنها نقطه امید بنده به کشور هست و خیلی مهم بود برام. من چون اصلا کاری نداشتم و ندارم که اوضاع سیاسی و اقتصادی و چه چه در چه شرایطی هستند، البته تا وقتی که فاجعه آمیز نشوند که بتوانند مسائل عمقی دیگر رو تحت تأثیر قرار بدهند، فقط برای من اینکه فکر مردم و سطح شعور مردم در چه حدی هست قابل ارزش گذاریِ اصیل است. خیلی راه داریم به ایده آل اما اینقدر به نظرم بد نیستیم که به مصریان غبطه بخوریم، و در این 16 سال که من میفهمم، هر روز کم یا زیاد به جلو حرکت کرده ایم، حتی در کوران بدختی ها و دستگیریهای 88 به نظرم جامعه مدنی ما رشد کرد. یادمون نره که یکی از فاکتورهای مهم جامعه مدنی به نظر من نوع و کیفیت حرفهای یک راننده تاکسی با مسافرش هست، پس بازم میگم سخت نگیریم :-)
زنده باشید تیمسار
و چرخِ سنگین از محتوا و "زندگی" سیرکتان همیشه گردان
سرچرخه عزیز,جوان رعنا! مرسی که به قول فرنگی ها احساسات و خاطراتت را با ما شریک شدی! جمله ام خنده دار شد ولی اشگ توی چشمم است وخودت میدانی چرا. مرا به جوانیها و سرهای پرشور وامید وآرزو های شیرین نسل خودم در زمانی دور تر از زمان خودت بردی.ما هم سرخوردگی های وحشتناکی را تجربه کردیم و از نیمه راه های نا امیدی بار ها و بارها بازگشتیم خندان و گریان.حالا چرا؟ من فکر میکنم ما یک ریشه های عجیب و غریبی داریم و یک فرهنگی که ولمان نمیکند یا ما نمیتوانیم ولش کنیم حتی اگر بیشتر عمرمان را دور از خانه و کاشانه سر کرده باشیم وهر روز به زبانی دیگر سخن گفته وشنیده باشیم. یکی از دلایلش فکر کنم این اعجوبه است که خودش باطل السحر هر ناامیدی و ناامید کننده ای است که به ما وزبان وفرهنگمان چپ نگاه کند و امروز صبح من نمیدانم چرا و چطور توی دل من میخواند : فردا شراب کوثر و حوراز برای ماست - امروز نیز ساقی مهرو و جام می!
خواهش میکنم مانی عزیز،
اصولا شاید برای اینکه فکر میکردم خیلی ها این تجربه و درد مشترک رو با من دارند و فقط شاید در ضمیر خودآگاهمان ثبت نشده باشد این مطلب رو نوشتم، نوشتم که از خودم میگم، یادمون نره که خوشبختی رو چی میسازه و مسیر خوشبختی چیست، تا دیگه از چینی ظریفِ دست آوردهایمان مراقبت بیشتری کنیم.
ولی مطمئن هستم همگی فارغ از سن هایتمان از این روزها لذت خواهیم برد. همیشه میگم که ساختن و پروراندن یک پدیده شاید خیلی زیباتر و بزرگتر از استفاده از نتایج یک پدیده باشد، اگر نسل من، نسل قبل از من، نسل پدران من هر کدام به نسبتی فرصت "زندگی" را از دست دادیم، در عوض لذت ساختن و تماشای ساخته شدن فرصت این زندگی برای نسل های آینده رو تجربه میکنیم که خیلی شیرین است، به خدا برای من که خیلی شیرینه. و به نظرم ساختن یک راه سخت تر از رانندگی در آن راه است.
پاینده باشید. . .
ارسال یک نظر