۱۳۹۳ دی ۵, جمعه

دقیق ترین معرفی از برنده ها و بازنده های موجود در وضع فعلی ایران از زبان فرزاد!


یکی از خوانندگان فرهیختۀ سیرک با آی دی "فرزاد" این کامنت را در وبلاگ آهستان گذاشته برای معرفی من بعنوان "بازندۀ بازنده ها" و مو بمویش دقیق و درست است. فکر کردم جالب و خواندنی است برای شما و منتقلش کردم اینجا با تشکر و سپاس از فرزاد. یا...هو

فرزاد گفت:
ببین آدمها توی دنیا دو دسته هستن . در طیفی که یک سرش برنده بودنه و یک سرش بازنده بودن یا جزو بازنده هان یا برنده ها . کسی که بیشترین قدرت و کمترین مسئولیت رو داره برنده برنده هاست یا در واقع سلطان برنده هاست . اونی که هم نون قدرت رو میخوره هم ژست منتقد داره هم جز برنده های بزرگه . اونی که عقیده اش با وضع موجود زمانه اش همخوانی داره و دغدغه دین سیاسی داره اگر بدون سهم از حداقل ثروت نباشه اونم برنده ست . اونی که وضع موجود با علایقش نمیخونه ولی تبعیت و تسلیم پیشه کرده و اینجوری سهمی برای خودش برداشته اونم برنده ست . اون بازاری که هم نونش جوره هم بساط سیادت آیینها و سنتها و رسوماتش به راهه اونم برنده هستش . اونی که به خیال خودش میخواسته الان سی و چندمین سال از تاجگذاریش گذشته باشه ولی نشده اما به جاش به یمن کم شدن ارثخورای باباش پول کلان توی جیب داره و واسه خودش میگرده و میچرخه و یه عالمه آدم دور و برش داره که قربون صدقه اش برن اونم برنده ست . حتی اون فلانی الدوله که خارج کشورشه با یه عالمه پول مرمبوط به دورانی که پاچه خواری آریامهر رو میکرده و اگه جای آریامهر شیخ فضل الله نوری جاش بوده بازم با پاچه خواری بساط نون و بوقلمونش رو به پا میکرده و تا دیده اوضاع آریامهر کشمشیه چمدونش رو بسته رفته حالا و بدون دغدغه وطن داره زندگیش رو راحت اونور آب میکنه اونم برنده ست ولی اونی که خارج کشورشه ولی آتیش عشق وطن از اعماق دلش زبونه میکشه و همه حواسش به جای تفرجگاهها و امکانات و منابع گسترده لذت توی انگلیس به اینور آب و کشورشه و فکر میکنه به حساب خودش مملکتش داره جلوی چشماش آب میشه و هر روز دست به دامن یکی میشه و واسه یه امامزاده (حالا احمدی نژاد باشه یا هاشمی یا روحانی یا فلان و بهمان) شمع روشن میکنه بلکه یه دنگ ژیائویی یلتسینی گورباچفی کسی پیدا بشه تا نجات کشورش حاصل بشه ولی هی میبینه هیچی به هیچی یک بازنده بدبخته . بهتره کرکره وطن دوستی رو بکشه پایین و بره زندگیش رو بکنه البته نمیتونه . ۱۰۰ بار خواسته یه نمه به در بیخیالی بزنه و زندگی خودش رو بچسبه ولی در حد همون یه نمه هم نتونسته و نخواهد تونست . چون حتی وقتی برای تفریح و تفنن میره گشت و گذاری بزنه وقتی جوونای انگلیسی رو میبینه با خودش میگه یه روز میشه جوونای کشورمم طعم زندگی رو بچشن و اوقاتش رو اینجوری تلخ میکنه . این آدم نه کاشته های دوره جوونیش رو میتونه الان درو کنه نه زمانی که وقت برداشت کاشته های امروزش برسه زنده ست که نفعش به خودش برسه . پس این آدم بازنده بازنده هاست!

توضیح من:
حرف فرزاد کاملاً درست است بویژه از جنبۀ مادی! اما من بارها اعلان کرده ام که بشر لذت جوست و بدون نفع شخصی دست به هیچ عملی نمی زند. . این دلقک معرفی شده توسط فرزاد ظاهراً بدون نفع شخصی دست به چنین انتحاری زده و می زند. لذا باید توضیح بدهم که من هم دنبال نفع شخصی به سمت خیر عمومی آمده ام. اگر چه تا کنون همه اش ضرر شخصی برده ام اما هیچگاه از دغدغۀ نقد کردن حرف هایم بنفع مادی برای خودم عدول نکرده ام و کماکان دنبالش هستم. یک حرف را هم قبول دارم که گفته اند: "اگر می خواهی بعد از مرگ فراموش نشوی؛ یا حرفی بنویس که قابل خواندن باشد و یا عملی انجام بده که قابل نوشتن باشد." من اما تا کنون حرفی نوشته ام که قابل برای خواندن نیست چون در قالب مجموعه یا کتابی نبوده است و اگر هم بود معلوم نبود قابل خواندن باشد. لذا اینک به این می اندیشم که بلکه کاری بکنم که قابل نوشتن باشد. و بالاخره از جایی سر در خواهم آورد. موفق یا ناموفق دغدغه ام نیست. اما تلاشم این است که تلاشم را کرده باشم. مرسی به فرزاد. یا...هو

۱۷ نظر:

ناشناس گفت...

دلقك جان، متن جالبى بود از دوستمون فرزاد، بسيار دقيق و خواندنى فرهنگ غالب بر ايرانيان وطبقات مختلف در طول تاريخ را تعريف كرده بود. اين فرهنگ و تفكر برنده بودن در هر اندازه اى شايد بهترين شاخص براى درك اين باشد كه چرا ما ايرانيان تا به امروز در دور باطليم. جواب را بايد در توصيه ايشان به شماى نوعى و بازنده بازندگان جست ، كه چرا خود را خسته مى كنيد بپيونديد به خيل برندگان نسبى و كيفتان را بكنيد. حال اينكه در طول تاريخ بشر اين طيف بازنده بازندگانند كه در جوامع مختلف موجب ايجاد تحولات و تغييرات شده اند چه به طور خود خواسته در اين طيف قرار گرفته باشند و چه به طور نا خواسته به دليل جبر حاكميت. مشكل اينجاست تا وقتى مردم ايران بتوانند به طريقى خود را در زير چتر حاكم برنده برندگان نگاه دارند و به قول معروف از اين كلاه نمدى حاصل شود، همين آش است و همين كاسه و به قول فرزاد برويم زندگيمان را بكنيم و جزو برندگان باشيم. اگر هم انقلاب ٥٧ ( تو بخوان شورش) را هم در نظر بگيريم حرف اول رهبرى آن ، اشكال بر زياده خواهى حاكم و سهيم نكردن مردم با دادن وعده وعيدهاى نفت و نان و برق مجانى بود و نيروى محركه آن بر خلاف ادعاى جمهورى اسلامى ، اميد به برد اقتصادى براى اقشار به خيال خود بازنده مردم بود.
متاسفانه اين نوع طرز فكر را در غالب جامعه ايران به طور پر رنگ مى بينيم ، براى همين است كه غرب بهترين راه تسليم را تحميل تحريم اقتصادى دانسته ، شايد كه حاكم نتواند به راحتى جامعه را در زير چتر برندگان اقتصادى خود نگاه دارد و حكومت يا از زير يا از بالا متحول شود، و شايد به جايى برسد كه خوشى و شادى مورد نظر شما دلقك عزيز هم به جامعه وارد شود، ولى راه دراز و پر نشيب و داروى تلخى در پيش است چون از طريق ديگران براى ما ايرانيان تجويز شده.
ارادتمند، افشين قديم

ناشناس گفت...

دلقک جان:

به دوستمان فرزادبگو از صدر مشروطیت هم همینطوری خواسته اند ، انتظارات مارا پایین نگه دارند و وادار کرده اند که یا برای احمدی نژاد یا روحانی یا خاتمی و ... شمع روشن کنیم و توجیه کنیم که قدم بقدم بهتر از دویدن است. به اسم مبارزه با اجنبی ، فضل الله نوری را سوارمان کردند، به اسم اینکه نباید با روحانیت در افتاد، مذهب رسمی شیعه اثنی عشری را بر کشور حقنه کردند. بعدش هم به اسم غربزدگی و فرهنگ خودمان، خمینی را گذاشتند توی بی بی سی و رنگ زدند و بجای قناری فروختند. کسروی را که کشتند، کسی عزا نگرفت. هدایت را گفتند زیادی فکر می کرد. همیشه دستشان توی گردن یک آخوندی بود و سعی کردند کفش پوشیدن آخوند را پیشرفت در مقایسه با پوشیدن نعلین کنند. این دلسوزیها تا بوده، بجز بدبختی نصیب ما نکرده است. ما احتیاج داریم به بالا بردن سطح آرزوهایمان. بایستی اول اعتماد کنیم که فرقی بین ما و اروپایی ها نیست. بایستی همت کنیم و مثل اروپایی ها سطح خواسته هایمان را با توجیهات روزانه پایین نیاوریم. بابام همیشه میگفت: کسی که دنبال 20 با آفرین باشه، ممکنه 20 بگیره ولی اگر دنبال 15 بود، یا تجدید میشه یا همان 10 میگیره و ناپلئونی قبول میشه. بجای قبول حقارت، بهتره همت کنیم و دوردستها را ببینیم. اگر اروپاییها هم اینجوری فکر می کردند، نه انقلاب فرانسه میشد و نه رنسانسی شکل می گیرفت و نه منتسکیویی وجود داشت و... تا بود پاپ رحمانی بود و خندان و اروپا از ایران هم عقب مانده تر بود. نقش خودمان را در تاریخ خاورمیانه خوبه بفهمیم و به ایجاد یک رنسانس سیاسی و اجتماعی علیه اسلام سیاسی کمک کنیم. راه نجات بالا بردن سطح توقعات خود و جامعه است نه پایین آوردن استانداردها.
ارژنگ

علی گفت...

خنک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

ناشناس گفت...

از افکار واقگرا و عملگرای شما خوشمتن می آید. کاش افرادی با رویکرد شما را در پستهای مدیریتی در تمام زمینه ها در کشور داشتیم.

ناشناس گفت...

سلام
این نظام جمهوری (من در آوردی ) اسلامی ایران ماههای آخر عمرش را میگذراند و احتمالا چند سال میکشد تا مردم ایران مرگ آن را باور کنند و دفنش کنند.
منتظر روزهای خوب باشید.

ناشناس گفت...

خنک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش

تعیین برنده و یا بازنده بودن به این سادگی ها که فرزاد می گوید نیست! آنکه چاپید و برد برنده و آنکه دلسوز بود بازنده!
تعریف بچه گانه و خامی از " خوشبختی است! اگر با یک روانشناس مشورت بکنید این تعریف را نادرست و ناقص خواهد دانست. او بیماران زیادی از میان همین بظااهر برنده ها دارد! کسانی که کیفیت زندگی را فدای کمیت کردند و عاقبت هم به آن نرسیدند! و تازه این درصد ناچیزی از بیمارانی است که به نقطه حاد مراجعه به روانکاو و پزشک رسیده اند و خیلی ها اصلا نمی دانند که مشکل دارند.این انسان ها عمق معنای زندگی را از دست می دهند جون آگاهانه آن را فروخته اند.قصد متهم سازی کل ثروتمندان جامعه نیست که بسیاری از آنان انسان هایی شریف هستند و در کنار تمول مادی خود به عمق زندگی خود نیز متوجه هستند. بلکه مراد تازه به دوران رسیده هایی است که در قبل رانت و دریوزگی حکومت ره صد ساله را یکشبه رفته اند و حالا غنی از مادیات و بشدت فقیر از معنا شده اند.
عاقلان نقطه پرگار وجودند
عشق داند که در این دایره سر گردانند!
لحظاتی را بر بال های خیال سوار شوید و خود را در قالب این افراد ببینید.بعد خود را سوار بر پورشه و ساکن قصری در شمال شهر و ویلایی و...ولی این در تئوری شیرین است. هسته اساسی خوشبختی انسان از درون انسان ایجاد می شود. پول شزط لازم و نه کافی احساس خوشبختی است.
اینجا مابا دو سری رفتار افراطی روبرو هستیم.رفتاری معتدل که هم عمق معنا را حفظ کند و هم اغنای مادی.
داستان عقاب و کلاغ اثر پرویز ناتل خانلری به زیبایی این تقابل را به تصویر کشیده است. خلاصه داستان از این قرار است..
عقابی کلاغی را در کنار چشمه ای ملاقات می کند. کلاغ به او می گوید که 400 سال عمر دارد و پدر پدر پدر پدر پدر پدر پدر پدر پدر بزرگ عقاب را دیده است!عقاب در عوض می گوید ما فقط 40 سال عمر می کنیم,راز طول عمر تو چیست؟ ایکاش من هم می توانستم مثل تو عمر طولانی کنم!
کلاغ مدتی فکر می کند و می گوید هوایی که من تنفس می کنم با تو یکی است, آب نوشیدنی هم که یکی است, پس حتما نحوه غذا خوردن ما تفاوتی دارد که باعث طول عمر ماست! اگر تو هم مثل من غذا بخوری می توانی عمر 400 ساله داشته باشی! عقاب با اشتیاق از او می خواهد تا موقع غذا خوردن همراه او باشد تا یاد بگیرد چگونه غذا بخورد. کلاغ می گوید فردا صبحانه نخورده بیا همین جا تا برویم دنبال غذا.
فردا صبح عقاب سر قرار حاضر می شود و با هم به دنبال غذا می روند. پس از مدتی پرواز ناگهان کلاغ می گوید آخ جون شانسمون گفت! بدو که یک غذای عالی پیدا کردم. پس به سمت زمین پرواز می کند . عقاب می بیند که لاشه سگ متعفنی که روزها از مرگش گذشته است بر روی زمین افتاده و بوی عفونت و گندیدگی همه جا را پر کرده است بصورتی که نمی توان به او نزدیک شد. کلاغ با رغبت بر سر لاشه سگ مرده می رود و با منقارش تخم چشم گندیده سگ را از حدقه در آورد و با لذت هورت می کشد! و بعد هم شروع به اوراق کردن لاشه می کند.عقاب داشت حالش بهم می خورد و میخواست برود که کلاغ با تعجب پرسید کجا می روی چرا نمی آیی با من از این غذای لذیذ بخوری؟!! عقاب گفت من شاهباز آسمان ها هستم. خوراکم گوشت آهو و سینه کبک و طاووس است!من حالا فهمیدم چرا تو 400 سال عمر می کنی! ولی من 40 سال گوشت کبک و آهو بخورم بهتر از این است که 400 سال کثافت بخورم!این عمر طولانی ارزانی خودت باشد!
از نگاه فرزاد کلاغ برنده و عقاب بازنده ماجراست!
در تحقیقی که از سران جنایتکار مافیا کرده اند مخص شده است که اکثر آنها دوست نداشته اند که فرزندانشان به راه آنها بروند!دوست داشته اند آنها درس بخوانند و دکتر و مهندس و صاحب یک شخصیت اجتماعی مثبت شوند!این به روشنی نشان می دهد که آوای دهل از دور خوش است! در عمل این خوشبختی اتفاق نمی افتد.سهراب گفت:
مرد بقال از من پرسید چند من خربزه می خواهی؟!
من پرسیدم:
دلش خوش سیری چند؟!

فرزاد گفت...

ناشناس آخر اين حرفا مثل همون حرفاييه كه مذهبيا ميزنن ميگن اينايي كه اينجور پول در ميارن بعدا همين پولا پول داروشون ميشه و بچه شون ال ميشه و بل ميشه و فلان و بهمان . از آخرم وقتي براي طرف يه مشكلي پيش بياد (كه طبيعيم هست چون واسه هر آدمي بالاخره يه مشكل حادي پيش مياد) ميگن ديدين گفتم ديدين گفتم ال ميشه و بل ميشه . اين حرفا رو بازنده ها واسه تسكين خودشون ميزنن .

ناشناس گفت...

جناب فرزاد ! با تفاسیر شما از برد و باخت باید نتیجه بگیریم که قهرمانان المپیک هم بازنده هستند چون بجای اینکه وقتشان را صرف خوشگذرانی و تفریح و خانوم بازی کنند مجبورند شب و روز خود را اسیر رژیمهای غذایی کنند و از فرط خستگی تمرینهای روزانه شبها را قبل از ساعت شب نشینی و عیش و نوش به رختخواب خالی از سکنه بروند و با بوق سگ برای یک روز تکراری خسته کننده دیگر بشمار سه به خط شوند.....نگویید مدال قهرمانی به گردن می آویزند و مشهور و محبوب میشوند که هیچکدام از این لذتها در تفاسیر جنابعالی از برنده بودن نمیگنجد وگرنه ادعای ما مریدان تیمسار همچنان پابرجاست چرا که تیمسار هم به همان نسبت قهرمان خواننده های سیرکش هست و رنگ مدالهایش هم همان طلایی ست که گاهی مستانه به گردنش می آویزد و ضمانت محبوبیت و مشهوریتش هم از منه کارگر پاپتی میگیرد که هر شب خسته و کوفته به سیرک سر میزنم!
مگر نه این است که وقتی کریس رونالدوی قهرمان اوج محبوبیت و شهرت خودش را در کودک سونامی زده اندونزیایی دید که پیراهن کریس رونالدو را به تن داشت چنان مشعوف شد که تا مدتها آن کودک را در جایگاه ویژه تماشگران برای تماشای بازی اش میگذاشت؟

ناشناس گفت...

مشتی فرزاد چیه

ول کن این بحثها رو

هر کی هر چی میگه چه اهمیتی داره

خودتو عشقه

ناشناس گفت...

تیمسار جان ! گاهی حسادت میکنم به مستانه که براحتی پدر صدایت میکند و ارادت و محبتی که نسبت به شما دارد را براحتی در قالب یک کامنت عمومی ابراز میکند و قلب سرشار از محبت و ارادتش به شما را سبک میکند.....شاید فکر کنید که احساساتی شده ام ولی حقیقتا رشک میبرم و چرا نبرم وقتی
علت حسادت کاملا واضح و در دسترس است...شما به حدی به شاهرگ گردن ما جوانان نزدیک هستید که هر جمله ای از آرزوهایت برای جوانان ایرانی حقیقتا غمخواری ها و همدردیهای شیرینی ست که سبب میشود اعتصاب بغض های پی در پی ام را بشکنم و فانوسی در دلم روشن کنم که در این قوم و قبیله هنوز هم هستند پدرانی که دغدغه ها و آرزویشان شادکامی و بهروزی فرزندانشان است و لاغیر...
تو بازنده نیستی....لااقل برای جوانان یتیمی چون من «یتیمیم چون فاقد پدران و مادرانی هستیم که بدانند زندگی برای جوانان مدرن چگونه تبدیل به بهشت یا جهنم میشود» پدربزرگی مهربانی که هیچ یک از نوه هایت را هنگام تقسیم ارث فراموش نمیکنی و میان اولادت تفاوتی قائل نمیشوی!!!
تیمسارجان! اگر به مستی یا نشئگی متهمم نکنی میخواهم ادعا کنم که در حال حاضر تو پدربزرگ غمخوار و همدرد منه جوان خسته و رنجور هستی . که گهگاهی زبان فصیح و بلیغی میشوی برای طومار کردن خواسته ها و آرزوها و دردها و داروها و خستگی ها و ....ما!
به حدی ارادت و علاقه به شما در دلم تلمبار شده که گاهی میترسم نکند تحلیلها و نوشته هایت را کورکورانه پذیرفته و بازگو میکنم !!!
بگذریم و اینها مقدمه ای بود برای این جمله!
بدون شک پدری قهرمان هستی برای آندسته از جوانانی که از محضرت کسب میکنند آداب مدرنیته و شیوه جهانبینی سیاسی و درس اخلاق یک فرد مدرن را و کدام قهرمان را میشناسید که بدون برنده شدن به مقام قهرمانی رسیده باشد؟
پیشاپیش بابت غلطهای معنایی و گفتاری متنم که ناشی از لال بودنمان در ایران است عذرخواهی میکنم!!!

دستبوس شما کارگر ساختمانی !

Dalghak.Irani گفت...

اشکم را در نیاورید بچه ها. من اگر نمی گویم نه اینکه نمی دانم. بلکه همیشه مبلغ این عقده بوده ام که مشک آنست که خود ببوید نه اینکه عطار بگوید. من کاملاً خودم را می شناسم و برتوانایی هایم اشراف دارم و می دانم که در عرض این پنج سال چه طوفانی از آگاهی و تعهد و خوشحالی و تربیت انسانی و ... برپا کرده ام در میان هزاران نفری که با من و با سیرک من خندیده اند و گریه کرده اند و عصبانی شده اند و صبوری کرده اند. یک نمونه برایتان نقل کنم. من در این یکی دو هفتۀ اخیر کمی تندگرفتم تحرکم را و علاوه بر وبلاگ خودم رفتم توی وبلاگ حزب اللهی های آهستان و کامنت های مرد افکن و شورانگیزی گذاشتم. تا اینکه سه شب پیش هنگام دفاعم از یکی از کامنت گذاران حزب اللهی سمج و قدیمی و بسیار هم گاهی بد دهان و دگم و فحاش صحنه هایی از عشق و دلداگی آراستم که فقط باید بودید و می دیدید. آن حزب اللهی مخالف و مقابل من که دگم و فحاش هم بود آی دی مجازیش را برداشت و بعنوان جانباز قطع نخاعی جنگ خود حقیقی اش را معرفی کرد و شد مرید دلقک ایرانی - آنجا هم مرا تیمسار هم می شناسند - و بمن لقب سردار ایرانی - در زبان بچه بسیجی ها امای نظامی را با اصطلاحات پاسداران صدا می کنند. داد. خلاصه اوضاعی پیش آمد بشدت عاطفی و اشک ها جاری و روان ها صیقل خورده و بسیار باشکوه بود - همین فرزاد می تواند شهادت بدهد - منظور فرزاد هم از این تقسیم بندی بیشتر برجسته کردن خدمات من بود و قصد تخفیف خدمتگزاران میهن و مردمان را نداشت. و بلکه نوعی طنز سیاه هم بود از آنانی که حصه می برند و ادعا دارند و آنانی که جان می دهند و ادعایی ندارند. گذاشتن فرزاد در اینجا هم به دلیل تکریم ایشان بود و یادآوری اینکه من یک اسطورۀ فرازمینی نیستم و اگر خدماتم را نقد نکرده ام نشده است نه اینکه من نخواسته ام. و دوم و بیشتر اینکه بگویم من استعداد و توان خدمات بیشتر و ماندگارتر عینی در دنیای غیر مجازی را هم دارم برای مردم میهنم با اولویت جوانان. چون اگر قلمم نیشتر می زند مثل خنجر و در حال ترکاندن چرک های اطرافمان همزمان مرهم می گذارد بر زخم خیلی ها مثل باران. من کاریزمای شفاهی و خوش سخنی هم دارم و اگر به بیان بیایم خیلی ها را مدهوش خواهم کرد از فرط دلربایی. مرسی به همه و از اینکه مجبور شدم خودم را کمی باز کنم پوزش می خواهم. یا...هو

Dalghak.Irani گفت...

یادم رفت این را بگویم که هرچه راجع بخودم و تعریف از خودم گفتم فقط و فقط و فقط بخاطر کودک واره بودن و صادق بودن شخصیتم است و اینکه تا کنون یک دروغ کوچک هم بشما نگفته ام والا از تأثیر خودم بر مخاطب این همه مطمئن حرف نمی زدم. یا...هو

مستانه شوریده گفت...

مرسی آقاجوون که شما هم با ما میخندی و گریه میکنی!که هم تیمساری و هم سردار ایرانی و هم ساقی و هم مخمور و هم معطر و هم محبوب عام و خاص و در یک جمله بابای جذاب و دلربای خودمی! (چشمک)...و با تشکر از ناشناس آخری که به من لطف داشتن و من و بابایی رو نواختن! مرسیی(چه لذتی داشت گفتن این ما(من و بابایی) کنار هم)هههه....
منم تا حدودی با گفته های ناشناس موافقم چرا که نگاه صرفا ماتریالیستی به جهان و هر آنچه دروست رو نمی پسندم و اون رو شرط یک استدلال و استنتاج صحیح نمیدونم.لوازم فراوانی در جهان هستی وجود داره که در حیطه این نوع ارزشگذاری نمیگنجه و بیشک قیمتی گزاف و ورای این قضاوت ها داره.در اینجا بازنده بودن صورت ظاهر قضیه ست اما اونکه از آتش دردها عبور میکنه و پتک های ساز مخالف دوران رو میخوره، در انتها وجودی صیقلی و صاف و درخشان میشه که خودش سرافراز و روسپید بیرون میاد و به عملکردهاش میباله حتی اگر سهمی از لذت ها کام جانش رو شیرین نکرده باشه که شیرینی رسیدن به آرمانها و ایده آل ها و بقول تیمسار "خیر عمومی" لذتش بسی وصف ناشدنی تر هست...بگذریم که توضیحات تکمیلی رو آقا جون دادن .

پ.ن:بابایی خوبم من عاشق نیشتر و بارانتم!همینجوری ام مدهوشتیم. :)
مواظب خودت باش

Dalghak.Irani گفت...

مرسی مستانه خانم همیشه روحیه برای بابا دلقک. و یک تصحیح دیگر:

آن کلمۀ "مدهوش" که در کامنتم استفاده کرده ام بغایت احمقانه است. منظورم این بود که از ان آدمهایی نیستم که در نیم ساعت حرف زدنشان مخاطب سه ساعت چرت می زند. یا...هو

ناشناس گفت...


فرزاد جان

این یک حقیقتی است که مذهب با برداشتی متفاوت و خرافی و با زبانی متفاوت بیان کرده است. چون زبان مذهب زبان مناسبی نیست نباید اصل حقیقت را زیر سوال برد. بدین خاطر سعی کردم از دید روانشناسان به این مسئله بپردازم فارغ از تبلیغات مذهبی.آرامش خاطر و احساس خوبی بهایی است که انسان در قبال عمل نادرست می پردازد.بسیاری از این افراد دچار بی خوابی ها و یاس و نا امیدی شدیدی بویژه در اواخر عمر خود می شوند. دوست روانشناس با سابقه ای دارم که می گوید بسیاری از مراجعان ناتوانی جنسی او از میان همین افراد هستند. افرادی که مال و ثروت زیادی دارند ولی نمیتوانند از آن لذت ببرند.این افراد تصور می کنند که می توانند در این استخری که در آن شنا می کنند بشاشند و بعد بسوی دیگری شنا کنند ولی غافل از اینکه عاقبت محبور خواهند شد از شاش خود بنوشند!اصلا جنبه مذهبی را در این بررسی کنار باید گذاشت و به نمونه های عملی پرداخت. دوست داشتم از کسانی که این وبلاگ را می خوانند و دستی بر روانشناسی و جامعه شناسی دارند نظر و تجربه های عملی خود را ارائه می کردند تا ما استفاده ببریم. انسان دارای یک شخصیت تک بعدی نیست و لایه های پیچیده ای از انواع گرایش های مثبت و منفی در وجود اوست. هرگونه افراط و تفریطی در اقناع این گرایش ها باعث بازخوردهای مخرب از جانب بخش های دیگر می شود. یک رفتار متعادل که هم تامین کننده نیاز های مادی و هم تامین کننده شادی و از همه مهمتر "احساس خوشبختی" باشد مد نظر است.نمی توان توهمات را با آن اشتباه گرفت. ثروت خوب است ولی نه به هر بهایی و به هر قیمتی.اصلا قصد ندارم به تعداد بسیاری از ثروتمندان شریف که علاوه بر غنای مادی خود نسبت به پراکنش شادی در اجتماع خود نیز اهتمام دارند جفایی رود. حساب آنها کاملا جداست.روی سخن با کسانی است که با تخریب اجتماع چه از راه مواد مخدر و چه از راه دزدی از حق مردم و یا با حمایت از یک نظام فاسد سیاسی در استخر زندگی می شاشند!هم خود و هم بسیاری دیگر را فاسد می کنند.ثروت برای کسی فهم نمی آورد و خوشبختی بر پایه فهم بنا می شود.فرضا گفته می شود حسین شریعتمداری صدها میلیون دلار در بانک های خارجی دارد! آیا این آدم عن دماغ روحیه بهره برداری از این ثروت خود را دارد؟ او به یک بیمار روانی ثروتمند بیشتر شبیه است تا یک انسان خوشبخت!در زیر لینک یک انسان ثروتمند مثبت را در تقابل با این نمونه می گذارم.مطمئنم که هزاران نمونه از این اشخاص در فرهنگ ها و اقصا نقاط دنیا پراکنده هستند.
ملک التجار فرهنگ!
http://www.jadidonline.com/story/06092013/bhr/Malek_museum

قلزم عشق

فرزاد گفت...

نخست: تعریف دلقک از خود و تعریف وارون فرزاد از او، درست است امّا آن گونه برندگی، همان است که مردمان آن را "زرنگی" می نامند.
دوم: سخن "قلزم عشق" درست است و این نوع برندگان، به تعبیر کلام آسمانی: «یعلمون ظاهراً من الحیات الدنیا» و به قول مولانا: آخوربینند:
هر که آخَربین تر، او مسعودتر
هرکه آخوربین تر، او مطرودتر.
فرزادی که دلقک با این فرزاد اشتباه گرفت!

ناشناس گفت...

با سلام. اصلا فرهنگ ایرانی را به انحطاط کشانده اند. زوق ایرانی را کشته اند. من هیچ امیدی به اینده این مملکت ندارم. همان کسی که اخوندا را محکوم می کند. چون نیک بنگری تا خودش بدتر است. حالا فرض فردا اخوند از میان رفت. چه جماعتی قرار است بسلامتی انرا درست کنند.باز همان اش و همان کاسه. بقول ان دوست ناشناس باید قمار دیگری کرد. جامعه ایران خیلی عقب مانده تر از این حرفاست که بخواهد روی ارامش ببیند. تازه جماعت بیسوادش در حال حاضر خیلی فرزانه تر از باسوادانش است.!ما یه کمی سن امان در حال بالا رفتن هست می دانیم که به این اسانی ها نیست. راستی میگم نظرتان راجع به حافظ چیست؟ او برنده بود یا بازنده؟