1- ریحانه چه با گناه و چه بی گناه اعدام شد. من مطالب متنوعی برای ریحانه نوشتم که محتمل است برخی از آن ها از احساس پدریم و تحت تأثیر هوش و نادره بودن ریحانۀ عزیزبوده باشد و اعتراف می کنم که بخشی از آن هم تحت تأثیر یک تجربۀ تلخ زیسته ام در ایران بود. این را از این جهت می گویم که بالاخره قوۀ قضائیۀ ایران تن به انتشار جزییات قابل انتشار پروندۀ ریحانه نداد و پژوهشگر بیرونی نتوانست به تصمیم قطعی ناعادلانه بودن یا منصفانه بودن حکم ریحانه - ذیل قوانین موجود جمهوری اسلامی - پی ببرد. بعنوان مهمترین مثال هم اینکه هیچ مقام و قاضی و دست اندرکاری حرفی از انگیزۀ ریحانه از قتل عمد سربندی بمیان نیاورد. و چون انگیزه در حقوق جزا عنصر معنوی جرم بحساب می آید نمی توان بصرف اثبات صوری عنصر مادی (اقدام فیزیکی) حکم به اشد مجازات - آن هم اعدام - داد و معلوم نبودن عنصر معنوی جرم بازدارندۀ قضات از صدور حکم قتل عمد باید می بود. برکسی معلوم نیست که آیا انگیزۀ ریحانه در کشتن سربندی مشخص شده و به ملاحظات عفت عمومی یا هر ملاحظۀ دیگری منتشر نشده است یا اصولاً قضات نتوانسته اند انگیزۀ ریحانه را کشف کنند.
2- مورد دوم قابل ذکر در مورد مرگ جانسوز ریحانه مرگ شوالیه وار این دختر مدرن است که بشدت مرا تحت تأثیر عظمت خود قرار داد. می دانیم که جلال سربندی پسر مرتضی مدعی بود که ریحانه قاتل اصلی پدرش نیست و او به دلیل کتمان حقیقت قاتل معرفی و به اعدام محکوم شده است. لذا جلال همیشه درخواستش این بود که ریحانه واقعیت را بگوید تا مورد بخشش قرار بگیرد. دلیل اصلی ندادن رضایت برای بخشش ریحانه از سوی جلال سربندی هم این بود که بالاخره ریحانه پای چوبۀ دار و هنگامی که دید مرگ عنقریب است و شوخی نبوده اعتراف خواهد کرد و آقا جلال قهرمان تراژدی مرگ ریحانه خواهد فریاد برآورد که "دیدید راست می گفتم" و ریحانه را از پای چوبۀ دار به تجدید محاکمه بازخواهد بخشید. اما ریحانه مثل شوالیه های با شرف خدنگ و سرفراز به طناب مرگ آویخت بدون اینکه کمترین حرف و حدیثی غیر از آنچه که در طول 7 سال گفته بود (می خواست بمن تجاوز کند مجبور شدم یک ضربه بزنم و او مرد. من فقط یک ضربه در کتف غیر حساس او زدم و اگر قصد کشتنش را داشتم باید ضربات را مکرر می کردم برای اطمینان از مرگ) را بر زبان نیاورد باعث شوکه شدن جلال سربندی شد و او در قربانگاه اعدام فقط بقصد انتقام باخت خودش در مقابل یک زن جوان اهرم اعدام را بناچار و با حداکثر استیصال و درماندگی کشید. این مرگ شوالیه وار ریحانه تسکینی شد بر قلب مایی که اکثریت قریب به اتفاق مردان بظاهر قوی هم در آن نقطه (لحظۀ اعدام) زرد می کنند و به التماس می افتند.
3- یک مورد دروغ دیگر که بسیار راجع به آن تبلیغات شده و می شود و کمتر مورد مداقه قرار گرفته است سناریویی است که می گوید حکومت بمعنای عام اعم از امنیت و اطلاعات و قضا و اجرا و تقنین همه متفق و ساعی در جلب رضایت خانوادۀ مقتول بودند؛ و پروسه ای طولانی را صرف اینکار کردند. اما نهایتاً این اولیای دم بودند که حاضر به گذشت و بخشش نشدند. این دیگر از آن دروغ های شاخداری است که حتی خود سازندگانش هم به صوری بودن و غیرواقعی بودن آن می خندند. زیرا اگر حکومت در پی جلب رضایت اولیای دم برای بخشش ریحانه بودند فقط کافی بود که این تصمیم و مصلحت را به خانوادۀ مقتول ابلاغ می کردند. زیرا مگر نه این است که خانوادۀ سربندی متشرع و مؤمن واقعی و تسلیم امر خدا و رسول و اولی الامر معرفی شده اند و هنوز ادامه دارد. پس چنین خانواده ای در مقابل مصلحت جویی نظام (بخشش ریحانه) مقاومت نمی کردند و همانطور که ایمان تعبدی داشتند و دارند حکم حاکم اسلامی (همان درخواست بخشش) را بر هر خواستۀ فردی و شخصی خویش مقدم می داشتند و تسلیم می شدند. مضافاً به اینکه ثروت نجومی تجارت رانتی و حرام سربندی در نقش وارد کنندۀ انحصاری لوازم پزشکی (او حتی یک بیمار را هم مداوا نکرده و از عنوان جعلی جراح زیبایی هم برای جلب و جذب دختران جوان از جمله ریحانه بهره برده بود) هم در خطر آینده نگری ناشی از تمرد از دستور حکومت قرار می گرفت. پس هر آنچه راجع بمیانجیگری حکومت برای اخذ رضایت از خانوادۀ سربندی تبلیغ شده و می شود یک حقۀ کثیف و یک توجیه فریب افکار عمومی بود و است.
4- تمام شد؟ نه تمام که نشده بلکه تازه شروع شده است. زیرا اگر می خواستم فقط مطالب بالا را بنویسم این مطلب را نمی نوشتم. چون نوشتن - حالا دیگر بی فایده در حالیکه ریحانه مرده - از ریحانه عذابی الیم است برای من که حسی بشدت پدرانه حس می کنم برای این دختر اعدام شده. منظور اصلی ام از نوشتن این مطلب اما پرداختن به نقش یک وکیل است در سرانجامی چنین تلخ برای ریحانه. تا کنون هر آنچه گفته شده از وکیل شعبانی بوده و از قاضی تردست بوده و از بازپرس شاملو بوده و مأموران اطلاعات و امنیت و خلاصه هر آنکس که در مقابل ریحانه بودند و مدعی او. اما ریحانه وکلایی هم داشت که باید در جبهۀ او بودند و از او دفاع می کردند و در مقابل آن نام ها می ایستادند که اولینش محمد مصطفایی بود که ناچار بخارج از کشور گریخت. و دومین نام وکیلی بنام عبدالصمد خرمشاهی. جناب وکیل خرمشاهی در مدتی نسبتاً طولانی از دادرسی منجر به محکومیت ریحانه وکیل او بود. تا اینکه بنا بدلایل ناگفته - قطعاً نارضایتی ریحانه - اوایل امسال خانوادۀ ریحانه او را از وکالت فرزندشان عزل کردند. این آقای وکیل بمحض مرگ ریحانه زبان باز کرد و هم در مصاحبه با بی بی سی فارسی و هم سایت ها و مطبوعات داخلی تبدیل به کرکس زشت الحانی شد که اولاً حکم اعدام ریحانه را قانونی و ثانیاً عدم رضایت اولیای دم را بر عهدۀ مدافعان حقوق بشر و راه اندازان کمپین های حمایت از ریحانه و خلاصه روزنامه نگاران انداخت.
5- من وکیل خرمشاهی را نمی شناسم. لذا داوریم را قطعی و نعل بالنعل مطابق واقعیت معرفی نمی کنم. اما حسی بمن می گوید که این جناب وکیل - حالا سرشناس هم - یکی از مقصران قطعی حکم اعدام ریحانه بوده و نتوانسته و نخواسته بر مبنای سوگند وکالتش از موکلش دفاع کند. مضافاً به اینکه پروندۀ ریحانه ارتباطی هم با مقامات امنیتی و قدرت حاکم داشت و وکالت در مقابل آنان دارای هزینه های زیادی بود و است. حسم را اما از مصاحبۀ کوتاه مطبوعاتی می گیرم که چندی پیش خواندم و آن مربوط بود به خبرنگاری خارجی که در تهران و در دفتر کار عبدالصمد خرمشاهی به دیدن او رفته بود. لید مصاحبۀ خبرنگار با این جملۀ متعجب شروع شده بود که نوشته بود: "وقتی وارد فضای دفتر کوچک وکیل خرمشاهی شدم در کمال تعجب با گالری از عکس ها و یادگاری های موکلان معروف خرمشاهی - از جمله شهلا جاهد و دل آرا دارابی - مواجه شدم که گویا آقای وکیل خیلی تمایل دارد که این پرونده های معروف وکالت کرده اش را نوعی پز "من آنم که رستم بود پهلوان" زنده نگه دارد" نقل به مضمون و تنظیم ادبی از من است. خبرنگار آنوقت از خرمشاهی راجع به چرایی این شواف می پرسد و خرمشاهی با خنده پاسخی می دهد که مضمونش یادم نمانده ولی حس آنموقع یادم است که نوعی سرگرمی و هوبی را تداعی می کرد پاسخ.
6- می خواهم با احتیاط نتیجه بگیرم که گویا این وکیل ناموفق - اگر نگوییم نفوذی - علاقۀ عجیبی به پرونده های قضایی با مضمون سکس و متهمان زن دارد و تقریباً در هیچکدام از پرونده های این چنینی هم که وکالتش را بدست آورده کمترین موفقیتی در رهایی متهمان نداشته است. گفتم حرفم را بزنم تا اگر واقعاً چنین است کانون وکلا یک نیم نگاهی برفتار این وکیل بکند و اگر او دارای بیماری دماغی است در پروانۀ او تجدید نظر بکنند. و الا چطور ممکن است که وکیلی وکالت زنان متهم مشهور را فقط از جهت آرایش دکوراسیون دفترش قبول می کند و در عمل بجای دفاع از موکلین خود ستون پنجم و توجیه گر حکم قاضی رو در رویش می شود. مگر می شود قبول کرد که آدم سالمی - نه حتی وکیل پرونده - عکس مرحومه شهلا جاهد را زیب دفتر کارش کند و همواره در دید یادآورانه اش آن را تماشا کند. یا...هو
۲۱ نظر:
در فیلمی سینمایی که بر اساس یک ماجرای واقعی که در یکی از کشورهای اروپایی رخ داده بود ساخته شده بود, یک دختر نوجوان با پدر و نامادری اش در یک خانه در یک منطقه دور افتاده زندگی می کردند. دختر با نامادری اش اختلاف شدیدی داشتند و مدام در حال دعوا و مرافعه بودند و پدر هم از حل این اختلاف مستاصل بود. یک روز صبح پدر خانواده با جسد دخترش که در اتاقش با تبر تکه تکه شده بود مواجه می شود. در حالی که نامادری در خواب بود. بلافاصله به پلیس زنگ می زند و پلیس تحقیقات خود را شروع می کند. نکته معما اینجا بود که آن شب برف سنگینی باریده بود و هیچ رد پایی از ورود کسی به خانه روی برف وجود نداشت! پس قاتل باید یکی از اهالی خانه باشد! فقط دو نفر آنجا بودند, پدری که فوق العاده دخترش را دوست داشت و نامادریی که فوق العاده از او متنفر بود. پس با این حساب قاتل پیدا شد. نامادری را به اتهام قتل دستگیر کردند و تحقیقات وسیع جنایی انجام شد.نا مادری شدیدا ادعا می کرد که او این کار را نکرده است و بیگناه است.چند سال دادگاه او طول کشید و عاقبت هیئت منصفه رای به بی گناهی او داد چرا؟ هیئت منصفه عنوان کرد که به احتمال 99 درصد این فرد مجرم است ولی برای احراز محکومیت او 99 درصد کافی نیست و قرائن و شواهد باید 100 درصد باشد! حال مقایسه کنید با دادگاه های ایران که برای تعیین قاتل, قاضی بین دو متهم شیر یا خط می کند!
عقل مضاعف
دلقك جان، كثافت سر تا پاى جمهورى اسلامى و مملكت را گرفته، اين نوع وكلا و دكتر ها هم جزئى از همين لجن متعفن.
ارادت، افشين قديم.
جناب تیمسار ، اگر خاطرتان باشد من همان پزشکی هستم که اتفاقا گپ و گفتی هم در مورد این پرونده داشتیم . متاسفانه این پرونده ختم به خیر نشد و به احتمال قریب به یقین خون بی گناهی برزمین ریخت . اما در مورد وکالت ، بر پایه تجربه شهادت دادن ها در دادگاه های کشکی جمهوری اسلامی عرض کنم که وکیل مدافع در اکثریت قریب به اتفاق عنصر زینتی پرونده است ، برای دادن رنگ و لعاب مثلا رسیدگی قضایی وگرنه اعترافات با کتک و شکنجه از متهم اخذ می شود ، سپس قاضی که نقش دادستان و هیات منصفه را یک جا با هم بازی می کند ، بحث احمقانه ای با وکیل می کند و حکمی را هم که می خواهد می دهد، وکیل ها در ایران تنها زمانی به کار می ایند که کار چاق کن قاضی و دادستان باشند و با هم بخورند بدون رو شدن دست قاضی. در مورد پرونده های جنجالی و حقوق بشری و امنیتی هم یا در انتهای پرونده خودشان به زندان می روند یا مرعوب دستگاه قضا و امنیتی شده ، می شوند تایید کننده احکام قاضی.مشکل ذاتی سیستم قضایی ایران که به شکل کاملا بدوی حاکم شرع با رنگ و لعاب حقوقی و دادگستری در ایران جاری است معضل اصلی کشور ایران است . قاضی شرعی که تحصیلاتش صرف و نحو عربی و ر،خوانی قران بوده و صبح برخواسته شده قاضی ، مفهوم هیات منصفه و نظر کارشناس جنایی را درک نمی کند. تنها چیزی که می فهمد ان است که یک حرام لقمه خودی کشته شده و باید به هر نحو ممکن اجازه مقاومت را در مردم غیر خودی نابود کرد.
من از نزدیک در جریان ریز جزئیات پرونده ریحانه نبودم. امروز بر حسب اتفاق گذارم به سایت خانواده سر بندی افتاد و این حادثه را از دیدگاه آنان دیدم. به موضوع علاقه مند شدم و گفته های بازپرس پرونده و چند نفر دیگر از جمله وکیل او را خواندم . با خواندن آنها یقین پیدا کردم که ریحانه مجرم بوده است ولی پس از مقداری مطالعه بیشتر ناگهان پرسش های زیادی در مغزم شروع به روییدن کرد. سناریویی که توسط قاضی و بازپرس و دستگاه قضایی مطرح می شد با عقل نمی خواند! از شما چه پنهان من خودم خانم بازی کرده ام و دقیقا حالات و شرایط حاکم بر آن را می دانم! ناگهان داستان مانند روز برایم روشن شد:
یک اطلاعاتی سابق ولی هنوز فعال, با دوست مشهور و پر نفوذ اطلاعاتی اش به خانم بازی می روند و چشمشان ریحانه را می گیرد! با ترفندی باب آشنایی با او را باز می کنند و مغرور به قدرت حمایتی از پشت خود با نقشه قبلی او را به آپارتمان خلوت می کشانند. ابتدا سربندی که در اینکار حرفه ای تر بوده است وارد عمل می شود و قرار می گذارند بعد از اینکه او کار را گرفت مهندس رضا شیخی نیز بطور سر زده وارد شود و بگوید به به اینجا چه خبره؟! و بعد هم او دلی از عزا در آورد. این کلک ها دیگر قدیمی شده! بهر جهت سربندی هم جثه قوی داشته است و هم پشتوانه اطلاعاتی و هم تجربه زیادی از اینکار در گذشته و هم پشتوانه بسیار قوی اطلاعاتی دیگری با نام مستعار مهندس رضا شیخی بیرون ساختمان منتظر!! سناریو کاملا برای اجرا آماده بوده است و یک درصد هم امکان خطا نداشته است.بهر جهت از آنجا که یک عضو محترم اطلاعات همزمان باید سر خدا را هم کلاه بگذارد پس در را قفل کرده و در زمانی که ریحانه با ساده دلی ولی مشکوک از محیط, مشغول ارزیابی طراحی خانه بوده است مشغول نماز می شود! احتمالا با این نیت خر مقدسی که نمازش را قبل از حادث شدن وجوب غسل خوانده باشد! شاید هم برای اینکه زنش از حمام بی موقع او قبل از نماز شک نکند! بهر جهت نمازش که تمام می شود با غرور و تبختر پا پیش می گذارد و چون با مقاومت طبیعی ریحانه روبرو می شود خونش بجوش می اید و سعی می کند با غرور از راه اعمال قدرت کارش را پیش ببرد. در ضمن اینکه احتمالا آبرویش در پیش دوست محترمش هم که با آلتی شق کرده در بیرون منتظر بوده است در خطر بوده است! تا مبادا متهم به بی عرضه گی نشود! بهر جهت خفه شدن عصبی صدای ریحانه و بعد گفتگوی آرام او از اینکه" بزار من برم به هیچ کس هیچی نمی گم" سر بندی را به این نتیجه می رساند که با کمی دادن زمان و کمی صحبت ریحانه تسلیم خواهد شد پس موقتا ریحانه را رها می کند چون سکس در حال خشونت درحالی که زن مقاومت می کند و پنجه می کشد حال نمی دهد! پس موقتا او را رها می کند و درگیر بحث لفظی می شود . ریحانه بسوی کاردی دم دست روی پیشخوان هجوم می برد در حالیکه نگاه مسخره سربندی را بهمراه داشته است ولی کارد را کوچک می یابد که قادر به ترساندن جثه قوی سربندی نیست! پس دوباره در زیر نگاه های پر خنده سربندی که حاکی از این بوده که این گنجشک کوچک چکار می خواهد بکند به آشپز خانه می رود و کارد بزرگ را که بعدا بازجو ها با شکنجه ریحانه را وادار کرده بودند بگوید از مغازه خریده است را بر می دارد و تهدید به زدن می کند که با تمسخر سر بندی روبرو می شود.
سر بندی برای اینکه نشان دهد چقدر قوی است و ریحانه راه فرار ندارد با قلدری به او می گوید بزن! که هر بار ریحانه دو دل می شود. این شاخ و شانه کشی برای چند بار ادامه پیدا می کند و سربندی هر بار ریحانه را بیشتر تحریک می کرده است و اگر ریحانه چاقو را پایین می انداخت به معنای پیروزی سر بندی و تسلیم شدن ریحانه برای سکس بوده است. ولی ریحانه اینکاره نبود پس تصمیم می گیرد که برای تنبیه ضربه ای به سربندی که پشتش را به او کرده و می گفت بزن! بزند.ولی می گویند اگر قرار است چاقو بخوری بهتر است از یک چاقوکش بخوری! چون آدم ناشی می زند و ترا می کشد! ریحانه نیز تجربه قبلی از چاقو زدن نداشته است و از طرفی این آخرین تلاش غریزی او و آخرین شانس او برای ترساندن و تنبیه سربندی بوده است پس مایه کار را ناخود آگاه زیاد می گیرد و چاقوی سنگین شکاف عمیقی در پشت سربندی ایجاد می کند. بگونه ای که خود ریحانه هم تعجب می کند و هم وحشت. از آنطرف آقا رضا با قضیب منتظر در دست منتظر علامت سربندی بوده است که خبری نمی شود پس تصمیم می گیرد که سری بزند تا مبادا حقش مرده خور نشود! ریحانه فرار می کند و سربندی که دست پرورده اطلاعات در دروغ گویی بوده است بفکرش می رسد که قضیه را پیچانده و درگیری را بر اساس سرقت نمایش دهد پس در حالت زخمی به راه پله می آید و فریاد دزد دزد سر می دهد! و بعد هم قضیه حالت قتل بخود می گیرد و یک خانوم بازی ساده تبدیل به یک پرونده جنایی می شود که می تواند آبرو و حیثیت یک عضو ارشد اطلاعات و حاکمیت را زیر سوال ببرد . پس از اینجا فاز مجرم کردن متهم با همکاری آگاهی و اطلاعات و قوه قضاییه آغاز می شود. دروغ های بی شرمانه نظیر خرید چاقو خلق می شود و حتی مغازه داری را شاهد می تراشند که گفته ریحانه موقع خرید چاقو تنها بوده است!! و برای دفاع از خود آن را خریده است!
می گویند هارون خلیفه عباسی مامون پسرش را برای تحصیل علم به دانشگاه فرستاد و بعد از چند سال او عالم به همه علوم عقلی و نقلی و حتی علوم غیبی به نزد پدر بازگشت و گفت که سر آمد همه عالمان شده است. هارون برای امتحان او پنهانی انگشترش را در آورد و در مشت خود پنهان کرد و گفت پسرم آیا می توانی با علم خود بگویی من چه چیزی را پنهان کرده ام؟
مامون مدتی با علوم غریبه خود ور رفت و گفت؟
مشجر نیست؟
هارون با خوشحالی گفت درست است مشجر است
مشبک نیست؟
هارون با خوشحالی گفت این هم درست گفتی مشبک هم هست!
مدور نیست؟
آفرین پسر! مدور هم هست
مجوف نیست؟
صد آفرین! حالا بعد از گفتن صفات آن حالا نامش را بگو
مامون کمی این پا و آن پا کرد و عاقبت گفت ببینم این چیزی که در مشتتان پنهان کرده اید, "غربال" نیست؟
هارون جیغی کشید و گفت خاک بر سرت! تو همه این صفات را گفتی ولی با آن همه علمت نگفتی که غربال در مشت من جا نمی شود!
حالا آیا قضات محترم با آن همه علم قضا نگفتند که چاقوی 50 سانتی با 15 سانت عرض و یک کیلو نیم وزن, توی کیف ریحانه جا نمی شود!!
اصلا حمل چنین کاردی که برای آماده سازی کباب و گوشت بکار می رود برای دفاع شخصی مسخره نیست؟!
همین جا به خانواده سربندی می گویم که نانی که پدر شما بر سر سفره شما آورد حلال نبود و عاقبت هم این شد! شما قربانی بازی اطلاعاتی شدید که سالها پدر شما به این بازی مشغول بود! اطلاعات خون تصادفی پدر شما را با ریختن خون دیگری پنهان کرد و شما بازی خوردید و هنوز هم در حال بازی خوردن هستید و برای احمد شهید نامه می نویسید و شاخ و شانه می کشید! بس است دیگر. به حقیقت رجوع کنید. بخود برگردید.خانوم بازی بچه های اطلاعات هم مثل بقیه کارهایشان مثل آدم نیست! چندی پیش در یک فیلم مستند با یک سکس ورکر ایرانی مصاحبه می کردند, می گفت یکبار یک اطلاعاتی با ماشین آخرین مدل و ریش و پشم و انگشتر عقیق مرا بلند کرد و به خانه مجلل خود برد و من نیز به تصور اینکه پولدار است به او حسابی حال دادم! یک صبح تا شب خانه اش بودم و کاری نبود که با من نکرد! وقتی می خواستم بروم از او پول وعده داده شده اش را خواستم ناگهان دیدم از جیب کتش کلت کمری را در آورد و توی دهان من گذاشت و گفت شتر دیدی ندیدی!شما هم بیش از این بازی نخورید و بی جهت یک روح یک دختر بی گناه را آزار نرسانید.شتر دیدید ندیدید!
خانوم باز سابق
من داستان ریحانه را از نظر سناریو یک فیلم نگاه کردم. مثل فیلمهای هیچکاک. به دنبال آن قطعه گمشده پازل بودم(شخص سوم حاضر در خانه و قاتل اصلی) . و همان پارسال حدس زدم ، ریحانه به احتمال قوی بیگناه ولی اعدام خواهد شد.
من پارسال هم با نظر کامنت گذار پزشک قانونی موافق بودم.و نظرم این بود ریحانه بعنوان وسیله برای تسویه حساب دو باند قوی مافیا مالی اطلاعاتی ، مورد استفاده قرار گرفت. و یکطرف باند که همان سربندی بود ، باید از بین میرفت.
خانواده سربندی نمیتوانست ، ریحانه را ببخشد ، چرا که ریحانه تمام واقعیت را میدانست و از وجود شخص سوم در آن خانه آگاه بود. و با آزاد شدن ریحانه دست خیلی از باندها رو میشد. راحت تر بود ، ریحانه برود.
این بود سناریو آلفرد هیچکاکی من از داستان ریحانه نازنین که بیگناه رفت.
سلام
ریحانه به نظرتون چرا نباید اسم شخص سوم رو بگه؟؟چی بوده که از جونش مهمتر بوده؟؟
ریحانه نامی بغیر از شیخی نمی دانسته که بگوید. آن نام هم اسم مستعار بوده و ریحانه هیچ نوع شناخت دیگری از این شخص نداشته است. به این نکته خوب توجه کنید که ریحانه فقط کمتر از 40 روز با سربندی و دوستش آشنا بوده است و حداکثر سه بار این دو دوست امنیتی را ملاقات کرده است که فقط مورد سوم در خلوت آن خانۀ کذایی بوده. ریحانه حتی تلفن تماسی از این دو نداشته و تلفن های سربندی قابل ثبت و ضبط در سیستم نبوده و جزو تلفن های امنیتی بوده است لذا تماس ها همواره یکطرفه بوده. یا...هو
متعجبم از كساني كه تخيل عجيب خود را صرف فيلنامه نويسي نمي كنند و استعداد خود را در اين سايت هدر مي دهند ، چنان با جزئيات داستان روز قتل را مينوسند كه ادم احساس مي كنه نفر سوم حاضر در ماجرا خود انها بوده اند ، متاسفانه مشكل ماجرا از اينجا شروع مي شه كه همهبا پيش داوري در مورد اين موضوع قضاوت مي كنند و مي نويسند، به لحظه فكر كنيد در بسياري از احكام اعدام كه پرونده اونها جنحالي شده چندين بار راي در ديوانعالي كشور شكسته مي شد تا سرانجام يه دادكاه حكم به محكوميت و اعدام مي داد نمونه حاضر و دم دست اعدام محسن اميراصلاني ولي در اين پرونده نه دادستاني نه دادگاه كيفري استان با ٥ قاضي نه ديوانعالي كشور با ٣ قاضي نه شعبه تشخيص ديوانعاي با ٣ قاضي ديگر و قضات بررسي كننده جهت اعمال ماده ١٨ هيچ يك در هيچ مرحله اي حكم را نقض نكردند به نظرم ١٪ احتمال مجرميت ريحانه رو بديد . ( توضيح اينكه شخصا با حكم اعدام كاملا مخالفم و اميدوارم روزي كلا از قوانين كشور حذف بشه ولي فعلا -متاسفانه- وجود داره و قضات بايد براساس همين قوانين حكم صادر كنند)
مملکتی که رهبرانش آن دیوانگان هستند که همه میشناسیم. بعید هم نیست که وکلایش هم چنین آدم هایی باشند که شما توضیح دادید.
آیا شرایط کنونی کشور با زمان پذیرش قطعنامه 598 و حوادث متعاقب آن در بعد داخلی قابل قیاس است؟ آیا امکان دارد همانند آن دوران بعد از جو سنگین داخلی، گشایشی نسبی حاصل شود؟( شما جو فعلی را سنگین ولی ناپایدار ارزیابی کرده بودید در کامنت های پست قبلی)
چه زاویه جالبی را اشاره کردید. از این تیزبینی شما خوشم میاید. هیچکسی را ندیدم که به این گوشه پرونده را مثل شما دقت کند.
خوشحالم که خواننده شما هستم و با این بخشهای نادیده آشنا میشوم.
دوست ناشناس و عزیزی که بسیار متعجب است و کامنتش را سه بار بلافاصله از هم فرستاد و معلوم است که خواننده ای جدید و گذری و نا آشنا با تأیید کامنت هاست؛ نباید زیاد هم تعجب کند از سناریوهای دیگر خوانندگان. زیرا گذشته از اینکه ابهامات بسیار زیادی در پروندۀ ریحانه بوده و بارها و بارها گفته و نوشته شده است و پاسخی نگرفته است این نکته هم مهم است که بحث قبل از اینکه صلاحیت و قضاوت قضات پرونده در مراحل مختلف را نشانه بگیرد بیشتر متوجه قانون مجازات اسلامی در پرونده های دفاع مشروع است که ایراد اساسی دارد. بعبارت دیگر قانونگذار فقه شیعه در جمهوری اسلامی برخلاف همۀ قوانین جزایی و آئین دادرسی کشورهای دیگر دنیا که دفاع مشروع را بسیار موسّع و بنفع دفاع کننده نوشته اند و می نویسند قانون دفاع مشروع جمهوری اسلامی قطعاً مضیّق ترین قانونی است که بشر راجع به شرایط احراز دفاع مشوع نوشته است. حتی مراجعه به آرای همین وکیل مورد انتقاد من هم کاملاً محرز می کند که اثبات دفاع مشروع چنان سخت و ناشدنی است که اصولاً اگر نبود تغییری در آرای قضات نمی داد. البته تا کنون نشده که یک مرد فکلی به یک زن چادری تعرض کرده باشد تا ببینیم که چگونه بلافاصله مرد فکلی را محکوم و قاتل مؤمنه را تبرئه می کنند و هر چه پروندۀ دفاع مشروع بوده مربوط است به هوسرانی مردان حزبل در دست اندازی به زنان بی حجاب و طبیعی است که پذیرفته نشدن حتی یک مورد از این دفاع های مشروع ذهن سنتی و سیاسی قضات را هم برملا می کند. ریحانه که دیگر آخرش بود دختری دارای دوست پسر - احتمالاً غیر باکره - با ادبیاتی که اصولاً قضات فقاهتی قادر به برقرای ارتباط با این ادبیات مدرن نیستند و طبیعی است که آن قانون و این قضات و ریحانه متهم و امنیت و اطلاعات در میان خروجی غیر از اعدام یک "عنصر لاابالی هوسباز" نمی تونست داشته باشد. بنابراین مسئله تنها شمردن قضات و مراحل دادرسی نیست مسئلۀ مهمتر قانون است و نوع نگاه "ریحانه ها همه فاحشۀ بالقوه اند" است که وجودش در نزد قضات جمهوری اسلامی اظهر من الشمس است. البته با ارفاق 80 درصد مردان ایرانی هم - چه مدرن و چه سنتی - همین نگاه را دارند و زن ستیز فرهنگی و ناموسی هستند. یا...هو
جناب تیمسار ، خاطره ای برای شما تعریف کنم که بفهمید در ان خراب شده چه می گذرد. روزی کودکی 6_7 ساله را برای معاینه از نظر تجاوز برای من اوردند ، واضحا به پسر تجاوز شده بود ، تجاوز کننده هم پسر همسایه که اتفاقا خواهر زاده یا برادر زاده فرماندار بود و دارای پدر معمم ، من پرونده را نوشتم ، نمونه ها ممکن را از نظر امکان وجود منی جمع کردم و پلمپ کردم و پرونده را هم نوشتم . نکته با مزه این جاست که وظیفه من فقط تایید تجاوز بود نه پیدا کردن متهم. از فردا تلفن ها شروع شد برای تغییر نظر من که این تجاوز نبوده و بچه لیز خورده و روی بیل افتاده و بیل از روی شلوار فرو رفته و ... من زیر بار نرفتم . اخر هفته پرونده از من گرفته شد ، نمونه ها گم شد و پرونده توسط پزشک دیگری به دلخواه پر شد ، در انتهای ماه هم حکم خلع من به عنوان پزشک معتمد قانونی صادر شد و من برای تکمیل دوران طرح به مکان دیگری تبعید شدم والسلام .
ای محترمی که وجود امضای سیاهی لشکر دیوان عالی کشور را دلیل بر حقانیت اعدام ریحانه دانسته اید. باید بعرض برسانم که پای تمام احکام اعدام های فله ای که دستگاه خامنه ای انجام می دهد امضای این آخوندهایی که معلوم نیست از کجا آمده اند و ای بسا همسان لاریجانی و یا بدتر باشند وجود دارد! طبل توخالی که می گویند این است.اسمش آب دهن آدم را خشک می کند ولی سالی که نکوست از بهارش پیداست.
دلقک روز مرگی نکن اسیر جار و جنجال نمایشها حاشیه ای نشو برو ببین اکونومیست چی تیتر زده
http://www.economist.com/news/leaders/21629338-changes-iran-make-nuclear-deal-more-likelynot-month-perhaps-eventually?fsrc=scn/fb/wl/pe/cp/revolutionisover
یعنی من تا حالا تو عمرم مقاله ای به این پر مغزی وواقع نگر تر ندیده بودم مصاحبه بعدش هم دیگه محشر بود نتونستم اسم مصاحبه شونده را پیدا کنم.عکس حرفه ای و از همه محشرتر عکس امام (ره) در بالای مقاله هست فکر کنم مقاله را یکی تو بیت نوشته دستخط دستخط ولایتیه .
به نظرم اوباما و خامنه ای در مورد 4 تا سانتریفیوژ حرف نمیزنند موضوع بالاتر از اینهاست من هنوز معنی تصمیم سخت ایران را نمیفهمم قطع کردن 4 تا سنتریفیوژ یا وصل کردن اون برای خامنه ای کاری نداره یک داستان بزرگتری پشت مذاکرات هسته ای هست که زیر تبلیغات مستتر شده .
حزب اللهی
می دانید چند سال برای گرفتن مجوز واردات چند تا محصول آرایش بهداشتی و مکمل غذایی در دپارتمان مربوطه وزارت بهداشت آواره بوده ام؟ چند بار پرونده های شرکتمان گم و گور شد؟ تمام پروسه را طی می کردیم و آخرش هم به جایی نمی رسید؟ بعد یک تعدادی اطلاعاتی، اسمشان دکتر می شود، به خانم بازی هایشان می رسند، مجوز می گیرند عین آب خوردن، واردات می کنند از آب خوردن آسانتر و خداوند اینها را دوست می دارد. خداوند هم مال خودتان کشور آقا امام زمان هم به همچنین. خداحافظ شما
خانواده سربندی از ریحانه خواسته بودند تا حقیقت را بگوید تا او را عفو کنند. حقیقت از نظر آنان این بوده که ریحانه مثلا اعتراف کند که قصد تجاوزی در کار نبوده و او برای سرقت آنجا رفته بوده است!با اینکار سربندی از اتهام تجاوز مبرا می شد. ریحانه با امتناع از این خواست و پذیرش اعدام بجای کتمان حقیقت خود را فدای شرافتش کرد.او با اینکار خود ثابت کرد که حقیقت را گفته است.
او در وصیتنامه خود به مادرش می گوید:
"چرا که در دادگاه خداوند، متهم می کنم مأمورین آگاهی را، متهم می کنم بازپرس شاملو را، متهم می کنم قاضی تردست و قضات دیوان عالی کشور را، کسانی که بی دریغ کتکم زدند و در آزار فروگذار نکردند. من در دادگاه خالق هستی متهم می کنم دکتر سربندی را، متهم می کنم قاسم شعبانی را و تمام کسانی را که بی توجه یا به دروغ یا از روی ترس حق مرا ناحق کردند و توجه نکردند که گاهی آنچه واقعیت به نظر می رسد، با حقیقت متفاوت است.
شعلهٔ دل نازکم، در جهان دیگر، در سرای باقی، من و تو شاکی هستیم و دیگران متهم. تا خدا چه خواهد. دلم می خواهد در آغوشت باشم تا بمیرم."
شیر ریحانه جباری
آن روز که خورشید حقیقت شود پدید
شرمنده رهرویی که عمل بر مجاز کرد!
شاخ و شجر
تحليلتان خيلي آبكي بود
تیمسار گرامی
یک سناریوی احتمالی که به نظر من بیشتترین قطعات پازل را کنار هم می چیند:
سربندی کارمند سابق اطلاعات در کار واردات پرسود دارو است. اما او تنها نیست و رقیبی بنام مستعار شیخی دارد. رقیب برای از میدان به در کردن او از ریحانه به عنوان تله استفاده می کند.
این سناریو ناشناس ماندن شیخی، اصرار خانواده سربندی که ریحانه اصل ماجرا را بگوید و امید ریحانه به رهیدن در آخرین لحظه را توضیح می دهد
ارسال یک نظر