مرسی. من خوبم. قصد مراجعت هنوز ندارم. اما گذرا در کامنت دانی آهستان برخی مطالب را می نویسم. که آخرین آن راجع به دعواهای کامنت گذاران است و اینجا هم می گذارم که آیندگان دست خالی نروند تا تصمیم سخت برگشتن:
مقدمه:
اغلب پیش می آید که اینجا بین کامنت گذاران – و نه لزوماً دوستان – بحث هایی در می گیرد در نکوهش این و آن بخاطر ادبیات متفاوت، توهین، متلک، هرزه نویسی و از این قبیل. و برخی از اعضاء بر آن می شوند که با دادن تزهای وحدت و تفاهم و موارد اخلاقی بخواهند اوضاع را کنترل و به گفتگوی سالم و دوستانه سوق بدهند. می خواهم اغتنام فرصت کنم و از این پست غیر سیاسی و لطیف – مثلاً! – استفاده کنم و نظرم را در مورد بیهودگی چنین تلاشی بنویسم.
کامنت گذاران این وبلاگ – بغیر از آقای یوسفی که مبعوث هستند – به سه دستۀ کلی قابل تقسیمند. که البته اعضای داخل هر دسته خودشان هم در دستۀ مربوطه طیفی را تشکیل می دهند بدون اینکه در امهات دستۀ متعلق بخود شک و تردید و ناباوری داشته باشند.
دستۀ اول:سکولارها هستند که موضوع شان انسان و ماده و زندگی دنیوی است و هر آنچه معنا و معنویت و دین و مذهب و خدا و … است را نیز در این کانسپت – با اجازۀ ع عزیز – اومانیستی مهم و قابل توجه می دانند.
دستۀ دوم: خداباوران و متشرعین هستند که موضوع شان خدا و معنا و زندگی اخروی است و هر آنچه ماده و انسان و زندگی دنیوی و … است را نیز در کانسپت شریعت و خدا و دین و مذهب و فقه قابل نیم نظری – و نه مهم – می دانند.
دستۀ سوم: نواندیشان دینی هستند که موضوع شان خدا-انسان یا انسان-خدا است و هر آنچه از دنیا و آخرت و ماده و معنا و … وجود دارد را در نوسان بین ایندو (هم خدا و هم انسان) قابل تحقق و مورد توجه می دانند و می خواهند.
تکلیف گروه اول (انسان باوران) کاملاً مشخص است. اینان هر آنچه به انسان مربوط است را فقط و فقط از دریچۀ تأیید عقل همان انسان قابل رد یا پذیرش می دانند و خدایشان هم به این دلیل معتبر است که عقل شان وجود او را – بخاطر نیاز به آرامش و معنا یا هر امتیاز دیگر- تأیید می کند. اینان چون با ماده و دانش و عقل سروکار دارند همواره دست پر دارند در بحث های مربوطه. زیرا که اینجا اغلب بحث ها دنیوی و از جنس ماده است و کمیت پذیر و بحساب ریاضی سنجیدنی است. اینان بدلیل داشتن دایرۀ لغات فراوانتر و ادبیات دنیوی تر گاهی یا از روی شیطنت و کری خوانی و یا عقده و غیض و هر چه از عناصری مثل طنز و متلک و دشنام های خفیف و پوشیده و نیش و کنایه هم استفاده می کنند برای تمسخر یا اذیت گروه مقابل.
تکلیف دستۀ دوم (خداباوران و معتقدان به مذهب اجتماعی و مدافعان حکومت بر مبنای شریعت) هم مشخص است. اینان هر آنچه به انسان و غیر انسان و هرچه مربوط است را از دریچۀ ایمان بخدا و مذهب معتبر می دانند و عقل را فقط در مرتبه ای که اعتبار پیشینی خدا را قبول کرده باشد و آن هم فقط در مسایل پیش وپا افتاده و جزیی قابل استناد می دانند. اینان به این دلیل که از آخرت و معنا دفاع می کنند. و معنویت و آخرت و این قبیل مفاهیم انتزاعی هم مسایل حسی هستند؛ نه قدرت و نه منطق و نه ادبیات و نه دایرۀ وازگانی کافی و وافی بمقصود ندارند و لذا همواره در مقابل دستۀ اول (سکولارها و عقلگرایان) کم می آورند. لذا می گردند و در بین حرف های دستۀ اول یک لغت بد یا یک متلک و نیش و کنایه و دشنام پوشیده پیدا کنند. و در مؤدب ترین حالت گیر لغوی می دهند به طرف و بحث را منحرف می کنند و در بدترین حالت مجبور از هرزه نویسی – بقول پسر شجاع نازنین بیان صفات – می شوند. البته که تقصیر هم ندارند زیرا همانطور که گفتم امور اخروی و انتزاعی و حسی به تعریف مادی رکاب نمی دهند و مثل عشق که قابل توصیف برای شخص سوم – بغیر از دو عاشق و معشوق – نیست اینان نیز نمی توانند حس ایمان شان به امری نادیده و غیر مجسم را توضیح و تبیین کنند. فاجعه آنجائی رخ می دهد که دست آوردهای کمی حکومت هم همه منفی است و اینان نمی توانند مثال هم بزنند از نتایجی که باورهایشان بدست اورده اند و ایم.
دستۀ سوم (نوسان کنندگان بین خدا و انسان) اما خودشان هم نمی دانند تکلیف شان چیست. زیرا جمع بین احساس و عقل، ماده و معنا، خدا و انسان و … امری ناممکن است. خدا و انسان، ماده و معنا دوجزء ترکیبی یک واحدند. بعبارت دیگر انسان همان خداست و خدا همان انسان است. این دو فارغ از هم و بصورت مجرد وجود خارجی ندارند. این دوستان محترم اما در حالیکه خودشان بلاتکلیف هستند می خواهند و اصرار دارند که بین گروه اول و گروه دوم که بخون هم تشنه هستند – و باید هم باشند – صلح و صفا و آرامش برقرار کنند. خب بدیهی است که امری محال و نشدنی است.
لذا بنظرم می رسد که هم نیش و کنایه های ما و هم هرزه نویسی های گروه مقابل کاملاً منطقی و طبیعی است و قابل رفع و رجوع نیست مگر آنجائیکه تیغ مقررات صاحب این خانه اجازۀ نشر برخی از نوشته ها را ندهد که البته توصیۀ من نیست و من ترجیح می دهم دعوا شدید یا ضعیف بسته به موقعیت ادامه یابد. و تنها دوای درد وحدت و احترام متقابل زمانی است که حکومت دین شرعی برچیده شود و حکومت عرفی – دین بخش اصلی عرف هم است و بطور طبیعی در تصمیمات حکومت عرفی هم نقش لازم را دارد و خواهد داشت – در ایران برقرار شود. با عذرخواهی از تصدیع وقتتان و با آرزوی اینکه توانسته باشم بحث بسیار پردامنه و چندش آور همۀ ۳۵ سال گذشته را در کوتاه کامنتم بگویم. یا…هو
۱۵ نظر:
تیمسار جان حکایت تو حکایت مادری است که در اولین روزی که فرزندش تنها به مدرسه میرود تعقیبش میکند مدام به این سیرکستان سر میزنی و از پس پرده به این مجادلات پوزخند میزنی پس بی خیال تعطیلات شو که عجیب باد سفهاتی می وزد در این نیرنگستان اسلامی آریایی(به قول قائد).
کلنل گفت
نگوو تصمیم سخت اقاجوون...نمیتونم هضمش کنم....:-(
اخر شب میام مطلبت رو میخونم قربونت برم...فعلا..
دلقك عزيزم، عكس جديدت كه خيلى خوشحاله، اين تصميم سخت رو بگير و برگرد كه من هر روز ميام در گيشه سيرك و مى بينم تعطيله ، چه كنيم كه معتاد برنامه تو شديم و هرچى جاهاى ديگه سر مى زنيم فايده نداره. خلاصه چشم دوختيم كه دوباره پرده نمايش بالا بره.
ارادتمند هميشگى، افشين قديم
سلام تیمسار ، اینکه خودت اینجا نیستی ولی دل و دماغت تو سیرکه ، که فایده یی نداره. اگه میخوای بری استراحت ، حسابش فرق میکنه خوب برو و حسابی هم دلم و دماغت رو چاق کن ، ولی اگه بخواد دلت اینجا باشه و جسمت جای دیگه ، این، جور در نمیاد چون هم رفرش نشده یی و هم ما رو محروم کردهای از تحلیل هایت. سر قفلی این سیرک که فقط تو نیستی ، ما هم آدمیم، ما هم هر چند اندک زحمت کشیده ایم اینجا. هر چند وقتی که کنار سن قهوهای مینوشم ، یادت میکنم ، مخصوصاً این اواخر که بیشتر گذرم به اونجا میفته و تو هم اتفاقاً ترک نوشتن کردهای شاید به غلط.
نبرد بین خیر و شر از ابتدای افرینش که بشر معتقد به نیروهای ماورایی اساطیری بود، تا بحال که با مدد از عقل و اندیشه منتقد به تجزیه و تحلیل امور میپردازه، همواره بوده و خواهد بود...پایانی هم براش متصور نیست مگر با پایان دنیا..در هر سطحی هم وجود داره..حتی در سطح یه دنیای مجازی و انبوه کامنت ها و نظرات..حق با شماست چون هیچکدوم حاضر به پذیرش بی چون و چرا افکار دیگری نخواهد بود..
چاره کار تا حدودی دوری از مطلق گرایی و قبول کردن نسبیت گرایی در هر پدیده ای هست شاید مقدار منازعات و جزمیت گرایی ها کمتر بشه...
........
چقدر تصویر مطلبتون زیبا و پر از احساسه....عین چشای مهربون خودتون..عاشقش شدم!
آهستان دلقك؟؟ خيلي وقت پيش ها خواندنش را گذاشتم كنار، اين بار باز هم رفتم ببينم چه خبره كه شما آن خراب شده را به ما ترجيح داديد!! البته شايد متقاعد كردن يك عده اون سر خط با ارزش تر از روشن تر شدن عده اي در طرف خودي باشه براي شما. و شايد آنجا نيازي به طرح ايده نو نيست، يك راست ميريد سر بحث و دعوا.
خلاصه رفتم و سرم درد گرفت از اين مطلب بي سر و ته اين بشر به نام لبو فروش ها و لبو خورها. اين بيچاره ها سياست رو تو مغزشون فقط ميسازند، يادش رفته كه خود آقاي ولايتي گفتند بايد با تك تك قدرتها دو به دو مذاكره كنيم، بعد ايشون هنوز تو فانتزي هاي مقاومت خودش سير و سلوك ميكنه.
خلاصه ما هم زياد پرتوقع نيستيم، فقط اميدوارم اين تصميم سخت بازگشت رو در اواخر تابستان ديگر توانسته باشيد كه بگيريد و روحاني هم با كارهايي كاتاليزور اين تصميم شما بشود. و زياد هم سخت نگير تورو خدا،و فلسفي به روند امور نگاه نكن، قرار بود اول از همه ايران جاي بهتري براي زندگي و اميد باشد و بعد از آن با توجه به قدرت تكنولوژي و ارتباطات اميد ببنديم كه مردم هم خيلي قوي تر هستند و نيمي از بار را ميتوان روي شانه هاي اراده مردم انداخت در قرن بيست و يكم. و يادمون بياد كه سال قبل همين موقع با شاهكارهاي اين محمود داشتيم روز و شب ميگذرانديم. مطلب ديگر اينكه به نظرم ميشه به روحاني بيشتر از اين حرفها اعتماد كرد، وقتي مسير زندگي اين فرد رو ميبينيد كه چطور نام خانوادگيشو تغيير داد، رفت دانشگاه و حوزه، در همه مراحل حتي با رنجاندن مردم به يك خطي كه تو ذهنش بود پايبند بوده، ميشه فكر كرد اين آدم سي سال براي رسيدن به همچين روزي برنامه داشته، حالا شايد خيلي داستاني شده حرف هاي من، اما همين برنامه داشتن سرعت كارهاشو زياد كرده و ديديد كه روز گذشته حرف از بازگشايي سفارت زد، الان شريعتمداري مونده كه بياد ژنو رو جمع و جور كنه يا اين حرف هاي نوي روحاني را كه در يك اوج اقتدار در يك مجمع جهاني -در قياس با احمدي نژاد- زده است.
خلاصه تيتر مطلبم هم ميتوانست غرغر باشد به جان شما بابت فروختن ما به آهستان، كمي اميد- شايد خام- خود را تقسيم با شما كردن، و يا يك درد دل ساده بوده باشد. بازهم ببخشيد كه از هر دري و درهم نوشتم.
پاينده باشيد.
دلقک جان....حقایقی رو خلاصه و مفید توصیف کردی....ممنون......من خودم رو جزء دسته اول می دونم. دسته ی دوم رو همانند راه گم کردگان در تاریکی و دسته ی سوم رو همچون پهن خوشبو ( دین = پهن و روشنفکر = خوشبو).....البته به قول آقای بهرام مشیری شما می توانید عبارتهای دیگری (از جمله مردم سالاری دینی) را هم در این معادله قرار دهید.
شهریار
جان تیمسار
سلام، بشخصه مرزبندی به این شفافی بین آدما رو نمیتونم باور کنم هرچند خودمو ملغمه ایی بی ریخت از طبقه اول و دوم میبینم. در این کلاس - تو بگو سیرک - داریم تمرین میکنیم. مربی شمایید و کمک مربی دوستان فعال و خوش قلم کلاس. آدما هر چی چولگیشون بسمت طبقه اولی بیشتر و عیارشون خالص تر باشه با دنیای متمدن راحت تر بور میخورند.
کلاس به تمرین بیشتری نیاز داره. حتی در ابعاد بزرگتر در حد ایران. کاری که حاکمان پیزوری 35 سال ترتر کردن و خواسته ناخواسته گند زدن به همه چی.
سالم باشی
آرش
به امام نقی خبر رسید که در ولایات پارس جوانان از فرط مشکل و بی پولی و بیکاری خود را به زیر قطار انداخته یا به آتش میکشند. امام نقی خشتکی خاراند و گفت: این اراجیف چیست که میگویید؟ ملت پارس مشکل مالی ندارند ، هم خمس و زکات را به موقع میدهند هم ضریح طلا برایمان میسازند. سپس خبرآورنده را به دو نیمه ی نامساوی تقسیم نمود.
سلام بزرگوار
هنوز در پيچ و خم تصميم سخت بازگشت بسر ميبرين،؟
بنظرم ميرسه كه شما هم جامي را از نوع تصميم به حضوري پرپيمان در سيرك و بودن كنار طرفداران را ميبايست نوش كنيد، كماكان منتظر ميمانم تا برگشت دوباره،......ازاد
عمو دلقک نذار وسوسه ات کنن؛ بیخیال آمدن! برو دنبال کار و زندگیت!
ما و تحلیل های ما و افکار و اعمال ما هیچ تاثیری بر این نظام مقدس نداره!
برو صفا سیتی! هر وقت دیدی تو اوضاع مملکت داره تغییر و تحولات جدیدی شکل میگیره برگرد و بنویس.
و یا وقتی که دیدی حوصله ت سر رفته و دیگه کارمهمتری نداری! (نمک نشناس گفت)
یادت باقی ست....
عمو دلقک سلام؛ میبخشین مزاحم اوقات شدم، میخواستم بهتون بگم که امروز پنج شنبه 10 بهمن ماه سال 1392 هجری شمسی مصادف با 28 ربیع الاول سال 1435 قمری و سی ام فوریه سال 2014 میلادی است. (ابوالفضل گفت)
تیمشار!
نشبت توافق نهایی به توافق ژنو نشبت منقل اشت به اشتکان! نشبت یک اخگر ژغال اشت به شوخته کبریت! شر این مامله ژیر لحاف اشت. کار شنگین و شخت اشت. اشتکان ژهر واقعی آنجاشت. نه اوباما و نه روحانی نمی نونن اژ مژیت غافلگیری اشتفاده کنند. این خط و این نشون! ببین کژاس می گم! ما که شوختیم و شدیم شوخته! بد بحال شماو شیرکتان.
آشپیرام گفت
ارسال یک نظر