The Death of Captain James Cook |
1- من خودم بغیر از زیان کلی که همۀ جامعۀ مدرن ایران از ریاست جمهوری سید محمد خاتمی دیده است ضرر شخصی ندیده ام. و آن آسیب کلی هم این بوده است که وقتی خاتمی در دورۀ اول ریاست جمهوریش شرایط ذهنی نوجوانان و جوانان جامعه را به سطحی از توقع ارتقاء داد که نتوانست شرایط عینی جامعه را با آن شرایط ذهنی همسطح کند بسیاری از این نوجوانان و جوانان دچار دو گانگی شدید تضاد شرایط ذهنی و شرایط عینی شدند و استعداد بسیاری از آن ها سوخت و سرنوشت شان دگرگون شد؛ بچه های من هم درست در همان سنین بودند و آسیب دیدند. اما بسیاری دیگر و از جمله خیلی از این نوجوانان و جوانان کارشان از آسیب گذشت و به ضرر فاجعه بار کشید. نسلی از این جوانان را "نیک آهنگ کوثر" نمایندگی می کند که مجبور شدند در اوایل دهۀ 80 خورشیدی کشور را ترک کنند و نسل تازه تری را که "بابک داد" یا "مسیح علی نژاد" نمایندگی می کنند که مجبور شدند در اواخر دهۀ 80 خورشیدی وطن را ترک کنند.
2- این جوانان چه موفق ترین و جاافتاده ترینشان مثل "نیک آهنگ" و چه هنوز اندر خم یک کوچه شان مثل "بابک داد" یک بغض فروخورده ای دارند از خاتمی و زیانی که او شروع کنندۀ آسیب تبعید ترسناک به آنان بوده است. لذا اینطور نیست که من نفهمم چرا هر عمل ریز و درشتی از خاتمی چنین ابعاد انفجاری مثبت و منفی ایجاد می کند از سوی نسل سرگشته. درست است که اینان بخاطر حفظ غرورشان و ارضای وفاداری آرمانگرایانه شان نسبت به رفیق و همنسلان کشته شده و زندانی شده و شکنجه شده و ... شان در اعتراض به خاتمی او را متهم به عبور از روی اجساد کشته شدگان و زندانیان می کنند؛ اما واقعیت این است که فریاد بسیاری از اینان بسوی خاتمی منشاء "تو اگر مردش نبودی چرا شرایطی را بوجود آوردی که من خودم را بیاندازم وسط و حالا آواره و بی سامان و ترسیده و استعداد سوخته شوم" دارد. زیرا که هم نسل اول مهاجران ناشی از اصلاحات و هم نسل دوم مهاجران ناشی از جنبش سبز؛ در دستۀ اول بسیاری و در دستۀ دوم همه بطور کامل؛ نتوانسته اند در جوامعی که به آن کوچانده شده اند آرام و قرار و آینده و شغل و سامان و زندگی و ... پیدا بکنند. بسیاری از این جوانان که اصلاً کمترین آمادگی و تخصص را نداشتند و عدۀ کمی هم که استاندارد های بالاتری دارند با بحران های اجتماعی و اقتصادی غرب مواجه و از پیشرفت به سمت اهداف و رؤیا هایشان بازمانده اند.
3- مناظرۀ غیرمستقیم هوشنگ امیر احمدی با بابک داد بر سر درستی یا نادرستی رأی دادن خاتمی بزنگاهی است تمام عیار از دیالوگی که اگر یک میلیون بار هم تکرار شود با امیر احمدی های نوعی و بابک داد های مثالی نتیجه ای غیر از سوء تفاهم بیشتر و نقار بیشتر و بدفهمی بیشتر و توهین و تکذیب بیشتر - از سوی بابک دادها - ببار نخواهد آورد. زیرا:
هوشنگ امیر احمدی می گوید: "سلام آقای خاتمی عزیز. من حالم خوب است. کت شلوار و کراوات و پوشت برندم را ست کرده و پوشیده ام. من نگرانی خاص خانوادگی و شغلی و پناهندگی و مسکن و ترس و ... ندارم. من یک فعال سیاسی هستم که اگر هم فعالیتم برای من نان و آب فوری و مادی ندارد - به آن احتیاجی هم ندارم - هم برایم یک هوبی شخصی و بازنشستگی و در صحنه ماندن است و هم انشاءالله برای وطن اولیه ام ایران هم ثمرات نیکویی بار بیاورد در بلند مدت. پس کار رأی دادن شما را بعنوان یک پراتیک سیاسی ستایش می کنم و مطمئنم که با باز نگه داشتن روزنه های فعالیت در داخل رژیم جمهوری اسلامی، شما خدمت خوبی به ایرانیان کرده اید. و قول می دهم که قضاوت تاریخ بنفع عمل درست شما خواهد بود و از هیجانات جوانی بابک داد عبور خواهد کرد".
اما بابک داد می گوید: "بدون سلام ای خاتمی. مگر کوری و نمی بینی که مرا به چه روز انداخته ای. من پریشان و آشفته ام. ده ها و صدها درد روزمره دارم. هنوز خودم هم نمی دانم چرا در پاریسم بجای خانه ام در تهران و ایران. اینان در غرب با من چون یک شیء بی ارزش رفتار می کنند. زبان شان سخت است. خاک شان نا آشناست. اینان نمی فهمند که من در ایران نویسنده و خبرنگار شماره یکی بودم. من زن دارم و بچه دارم و اگر هم ندارم آرزویش را دارم. من آینده را اگر چه برای ایران اما قبل از آن برای خودم می خواستم و می خواهم. من که دنبال قدرت و سیاست نبودم و نیستم. و.... و .... پس چرا قولت را بازهم شکستی و رأی دادی و مرا که خودت آواره کرده ای به دژخیم فروختی. تو اگر رأی نمی دادی من امیدم - اگرهم توهم - به سرنگونی خامنه ای و بازگشتم به خانه زنده و پررنگ می ماند. و ... آخ لعنت به تو خاتمی که مرا و ما را فراموش کردی و به رژیم در حال سقوط خامنه ای! مشروعیت بخشیدی.
4- هنرمندان و روشنفکران و ورزشکاران و ... سیاستمداران دارای هوادار و سمپات و خواهان هستند کم و بیش. اما سید محمد خاتمی باید بداند که جنس هواداران همۀ گروه های دیگر؛ جنسی متفاوت از جنس هواداران و طرفداران سیاستمداران دارد. اگر جنس رابطۀ هوادار روشنفکر و هنرمند و ... با مراد و محبوبش جنسی معنوی و بدون مابه ازای بیرونی و مادی و نتیجۀ ملموس است. جنس رابطۀ طرفداران سیاستمدار بافته ای صد در صد مادی و متوقع و نتیجه نگر است. به این معنا که هواداران سنخ های دیگر از هواداری خود نسبت به هنرمند و ورزشکار ارضای روحی و غرور و شهرت می طلبند؛ در حالیکه طرفداران سیاستمدار از او زندگی و پول و شغل و آیندۀ بهتر و کم کردن رنج ها و سربلندی در میان جوامع دیگر و زندگی روزمره و سعادت بچه ها و ... می خواهند. لذاست که سیاستمدار خاتمی حق ندارد برای هوادارنش فقط دست تکان بدهد و با آنان اظهار همدلی و همدردی بکند. او ضمناً باید نشان بدهد که چه عملی را برای کدام نتیجۀ ملموس و قابل نشان دادن می کند.
5- ورژنی دیگر از این مطلب را دیشب نوشته بودم که خاتمی حرف نزده بود. اما کمی عمیق تر نوشتم دوباره که هم شما بدانید چرا من مثل امیر احمدی فکر می کنم و هوادار بابک داد هستم. و هم به سید محمد گفته باشم که ابراز احساساتش هم عالی و هم مقبول و هم مؤدب و نجیب. اما شما قبل از هر عنوان دیگری به سیاست شهره شده و خود را نمایانده ای و می نمایانی. تا اکنون را هم بگذریم بحرف درست خودت که گفته ای: "نباید در گذشته بمانیم و باید به آینده فکر کنیم". اما حالا ما با شمایی روبرو هستیم که با رأی دادن خودش عمل سیاسی خوبی انجام داده است؛ مشروط بر اینکه: "نشان بدهی که این یک آغاز جدی و تازه است در سیاست ورزی تو. و عملت را با اعمال مکملی پی بگیری و باز نشود داستان حاجی حاجی مکه. و ما خبری و عملی سیاسی از تو شاهد نباشیم." من پیشنهاده ای ندارم. این تویی که رییس جمهور بودی و سیاستمداری و آوازه داری و سازمان سیاسی داری و پایگاه مردمی داری و... من فقط یکی از کمترین هزاران بابک داد پیری هستم که اگر بر شما نشوریدم و رفتم در جبهۀ امیر احمدی بدین سبب است که برای خودم امیدی بعمر جوانی ندارم و می دانم که بالاترین توقعم بیشتر از "آرزوی مرگ در وطن"م نمی تواند باشد. یا...هو
۱۰ نظر:
سلام دلقک ، تا جایی که من یادم است خاتمی هیچوقت ادعای سیاست ناداشته ، همان زمانی که رئیس جمهور بود هم تمام قوتش در مسائل فرهنگی بود با وزیر فرهنگی که داشت و پیشینه خودش، خاتمی درست میاندیشید که تمام درد جامعه ما در مسائل فرهنگی و اجتمأعیست.خاتمی سعی داشت فرهنگ دموکراسی را در جامعه ارتقا دهد ولی برداشت جامعه اشتباه بود آن زمان و آنرا مستقیماً به سیاست ربط داد .دلقک این مردم فقط عشق سیاست هستند و حاضر نیستند که کمی تحمل کنند ماندن در ایستگاه فرهنگ را برای رسیدن به سیاست محض.این همان اشتباهی بود که شاه کرد برای رساندن مردم به دروازههای تمدن بزرگ .ما مردم ایران صبر نداریم در کارها و نتیجه را فورا میخواهیم و به همین دلیل است که فرصتها میسوزانیم . خاتمی اگر رأی نمیداد هیچ اتفاقی نمیافتاد در فضای حقیقی کشور ، فقط یک مهره امید دیگر به نام محمد خاتمی برای همیشه سوخته بود. جامعه ما هنوز شخصیت انجام اصلاحات سیاسی ندارد چون هنوز فرهنگ نحوه انجام آنرا به خوبی فرا نگرفته و خاتمی هم اینرا خوب میداند و البته هر کسی خودش را بیشتر از بقیه دوست دارد. مرسی
و سریع مخالفت کنم.
سلام بهروز.
پست ریاست جمهوری بالاترین پست سیاسی شناخته شده در جهان است. لذا کسی نمی تواند مدعی باشد که من هم رییس جمهورم و هم سیاست را "کارگِل" و بی ارزش می دانم. جامعه را رهبران فکری و عاملان سیاسی باید با همدیگر سمت و سو بدهند. هیچ جامعه ای با صبر و مماشات و بزک نمیر بهار میاد نه می تواند پیشرفت سیاسی بکند و نه پیشرفت فرهنگی. الناس مقوم الی ملوکهم است و بچه ها مشیی می کنند که پدران راه می نمایند. معلوم است که وقتی همه چیز سیاست محض است در کشوری؛ مردم هم نان و پنیرشان را هم سیاسی بخورند . این یک انتخاب تلخ نیست بلکه این یک اجبار زهرمار است که سیاسیون می ریزند در حلقوم تشنه اش از هر مزه ای. مطلقاً و مطلقاً و مطلقاً مردم ایران تقصیری در وضعی که گیرانداخته شده اند ندارند و این سیاستمداران پوزیسیون و اپوزیسیون هستند که انسان هایی یا ناتوان یا کودن و یا باری بهر جهت و یا منفعت طلب هستند. و بس! یا...هو
باز هم من دلقک ، چرا میگویی مردم را حاکمان به سمت سیاست در همه چیز سوق داده اند ؟ سالهای ۵۷ ، ۵۸ یادت هست حتما ، همه سیاسی شده بودند ، یا باید اکثریت میبودی ، یا اقلیت ، یا مجاهد یا حزب جمهوری و بیشتر جوانان ، یادت هست ؟ سیاسی بودن کلاس داشت برای همه ، امان از جوگیر شدن ما ملت در چیزی، افراط میکنیم در آن تا حد اینکه بالا بیاوریم ، البته شاید بعد از آن هم شرایط جنگ هم باعث شد که حاکمان هم از این موج ایجاد شده سواری بگیرند که گرفتند. سید خاتمی وقتی که رئیس جمهور بود در عین سیاسی بودن بیشتر تاکید فرهنگی داشت در جامعه و خوب میدانی که در زمان او خیلی از تابوها شکست و به قول وزیر فرهنگش ،دیگر کسی نتوانست جوجههای بیرون آماده از تخم را به جای اولش بازگرداند.در وضعیت خاصی که جامعه ما دارد ، هر حرکت از بالا به پایین و شارپی منجر به شکست است و من فکر میکنم سید خاتمی مطمئنترین راه را انتخاب کرده برای پیروزی ، اگر قرار باشد که در کار باشد. چرا که من فکر میکنم او تنها گزینه بالقوهای است که مردم دارند و نباید از دست بدهند او را طوری که موسوی و کروبی به آن دچار شدند . مرسی
دلقک جان،
اون خط آخر آدم رو ناراحت می کنه ها. از این وبلاگ انتظار دیگه ای میره.
شاد باشی
سلام آریا. منتظر بودم یکی پیدا شود و بهانه بدهد دستم که چند تذکر مهم را بنویسم. زیرا که از 900 مطلبی که در وبلاگ نوشته ام و از دوبرابر بیشتر ازآن که در کامنت ها نوشته ام هرکدام حداقل رساله ای 50 صفحه ای باید باشند برای شرح در جزییاتی که برای خوانندگان آماتور هم قابل دریافت مستقیم باشد و نیاز به مرجع ذهنی نباشد. این از کل یادآوری.
دوم اینکه قلم من خشک و سیاسی نیست که هرچه می نویسم اولاً رئال باشد و ثانیاً مصداق دقیق باشد. بلکه من موضوع رئال را در قالب دهنی سوررئالم می ریزم می نویسم. بعنوان مثال در این پست هیچکدام از شخصیت ها از خودم گرفته تا خاتمی و بابک داد عزیز و امیر احمدی محترم خود شخص خودمان نیستیم بلکه قبل از آن ما معرف یک تیپ شخصیتی هستیم. هر سیاستمدار مثل امیر احمدی می تواند بجای او باشد همانطور که همۀ جوانان روزنامه نگار و فعال مدنی و ... می توانند بابک داد باشند. در مورد خودم هم چون تیپم به پیرمردهای رانده شده در اول انقلاب نزدیک شده و آن ها نیز سی سال به آرزوی بازگشت و مرگ در خانه بودند و نصیب شان نشد مثال آوردم. چون خودم در هیچ تیپ دیگری جا نمی گرفتم. و الا کماکان شادی برقرار است و بهار سال نود و دو من در تهران بابا کرم می رقصم. والا ممکن است اصلاً بابک داد استثناءً جزو این جماعتی که من وصف کردم نباشد و آرمیده بر اندوحتۀ خود یا میراث پدر یا فرش قرمزی که قبل از آمدن سفارش داده بوده الان در ناز و نعمت هم غرق باشد و مدعی باشد که فقط نظر سیاسی اش را به بحث گذاشته با امیر احمدی. یا مثلاً لعت بر سیاست و لعنت بر سید محمد را شما می توانی توهین آمیز و واژه های زشتی حساب کنی؟ البته که نباید. چون من می خواهم اوج دوستی و سختی بغض بابک دادی را به سید محمدی که روزی خبرنگار پارکابش بود و پاورقی صد روز با خاتمی برایش نوشت در روزنامۀ جامعه و ...برسانم و بگویم از دستت ناراحت شده خواهش می کنم بجنب و یک کاری- هرکاری - بکن و سکوت نکن. و بازهم شب تمام شد و کلاغه به لندن نرسید. تا بعد. یا...هو
حقوق اولیه انسانی و مبارزه وفریاد بر علیه جنایت چیزی نیست که امثال خاتمی و یاران به مردم و جوانان آموخته باشند. جایی خاتمی ارزش خود را بر سر حفظ نظامش فدا میکند که بر سر این اصول اگر معامله نگوییم مصالحه و مسامحه میکند و این عملکرد نامیمون و مزورانه نه با کلمات و مفاهیم بزک شده قابل توجیه است و نه با هیچ مفهوم سیاسی یا سیاست مداری.تا زمانی که تلاش بی مصالحه و مسامحه برای رسیدن به حقوق اولیه انسانی برایمان اصل اولیه و غیر قابل معامله نباشد ، آب در هاون خواهیم کوبید و صحبت از دموکراسی و یا جامعه مدنی گزافه ای بیش نخواهد بود، همان گزافه ای که خاتمی از تیر ۸۸ به بعد زیاد گفته است.
سلام استاد،
نمیدانم این فقط منم یا نسل من هم این طور است. نسل قربانی.
آنها که در انقلاب ۱۰- ۱۲ سال داشتند.
در جنگ دبیرستانی و سربازی رفتند و حالا در غربت دلشان خوش است که درس خوانده و در آزادیه غرب هستند.
دوستان و همکلاسیها و همدورییشان یا در جنگ رفتند پیش خدا ، یا در زندان.
نه جوان دوره شاه بودند نه جوان دوره اصلاحات. نه نسل فریب خورده، نه نسل سوخته.
نسل قربانی. هیچ وقت هیچ کس واقعا از اینها نپرسید شما کی هستید چه میخواهید
حالا هم اگر خانواده تشکیل دادهاند، دارند فرزندان خود را آلمانی، بلژیکی، سویدی،،، تربیت میکنند.
۲۱ مارچ ایرانی میشوند برای نوروز. بقیه سال هم علاف، کشور میهمان هم انتظار داره در جامعه اینها جذب بشی و خوشحال هم باشی که در این دنیای که ۳-۴ میلیارد آدم نه غذا دارند نه سر پناهی، شب سر راحت بر بالش میگذاری.
راستش من ترجیح میدهم وقت مردنم هم، سوار قایق شم، بصورت ملوانی تو آب به اندازنم.
دوستدار شما
با پوزش و تشکر از نشر مطلب :" تیر ۷۸ "
سلام دلقك عزيز
به نظرم آقاي خاتمي و وزير فرهنگش به درستي كاري اساسي انجام دادند. آنها اين پيام را به اصلاح طلبان به وضوح دادند كه اميدي به اصلاحات نداشته باشيد و برويد به جبهه اپوزيسيون در قامت مخالفت با اصل نظام . بالاخره اين انگشتش به درد خورد .
سلام رفیق
من مدتهاست که وبلاگ شما را به صورت روزانه پیگیری میکنم. باید اعتراف کنم که شیوه خاص نگارش شما و زبان اختصاصی و تیترهای جنجالیتان تا کنون نظرم را جلب نکرده بود. اندکی اختلاف مواضع را هم که به این مسئله بیفزاییم دیگر حرف مشترکی میانمان باقی نمیماند. با این حال این یادداشت شمااز نگاه من بسیار قابل تقدیر بود. بر خلاف معمول احساس کردم باید بیایم و توی وبلاگ خودتان کامنت بگذارم و تشکر کنم.
موفق باشید
ارسال یک نظر