1- سرهنگ (همافر) عباس سلیمی شصت و چند ساله در سال 1349 بعنوان هنرجوی همافری در نیروی هوایی ایران استخدام شد و پس از طی دروه های آموزش نظامی و زبان انگلیسی در مرکز آموزش های هوایی تهران و دورۀ تکنیسن فنی در امریکا در سال 1351 خورشیدی بدرجۀ همافر سومی نایل و مشغول خدمت شد. از محل و ردۀ خدمتی او در طول 6 سال تا وقوع انقلاب در ایران پرونده ای و خبری ندارم. زیرا او در هنگام هنرجویی عضوی از گروهان 13 گردان 704 نیروی هوایی بود و زیر دست من که همان موقع فرمانده گروهان 14 همان گردان بودم نبود و اصولاً لزومی هم برای تعقیب سرنوشت تک تک نفرات از سوی من نوعی نبود. انقلاب 57 که پیروز شد و همافران نیروی هوایی دست بالای نظامیان انقلابی را داشتند؛ او نیز یکی از ده ها و صدها همافری بود که فرصت طلبانه به انقلاب پیوست، و خیلی زود نامی برای خود دست و پا کرد و شد یکی از ارکان تصمیم ساز و تصمیم گیر نیروی هوایی. همافر سلیمی که آدمی بشدت تحقیر شده و نان به نرخ روز خور بود توانست خودش را در رأس تشکیلاتی انقلابی قرار بدهد که وظیفه اش پاکسازی نیروی هوایی از عناصر ضد انقلاب و غیرخودی بود.
2- ارتش و به تبع آن نیروی هوایی در چندین نوبت متوالی و مکرر پاکسازی شد. بار اول که در همان ابتدای پیروزی انقلاب بود با تکیه بر پرونده های ضد اطلاعات باقی مانده از ارتش شاهنشاهی همۀ نفراتی را شامل شد که دارای پرونده های مشکوک مالی و اخلاقی و سکسی و مشارکت مؤثر در حکومت نظامی و از این قبیل بود که شامل حال من نشد و طرفه اینکه خود انقلابیون هم بسیار تعجب کرده بودند که حتی یک مورد هم رابطۀ من با پرسنل زن و دختر نیروی هوایی پیدا نکرده بودند. زیرا من تقریباً به دون ژوآن مرکز آموزش های هوایی (پادگان انقلاب در جادۀ تهران نو) معروف بودم و بیشتر دختران هنرجو و هنرآموز- آنانی که منع مذهبی یا عرفی نداشتند - در پی و آرزوی دوست شدن با من بودند و از همدیگر سبقت می گرفتند که مرا بسوی خودشان جلب کنند. القصه من از همۀ فیلترهای پاکسازی عبور کرده و رفته بودم به بوشهر و معاون پایگاه ششم شکاری شده بودم که جنگ با عراق شروع شد.
3- زمان به تابستان 1360 رسید و در زمان فرماندهی سرتیپ معین پور غیر خلبان - فرمانده نیروی هوایی باید از رستۀ خلبانی باشد - و بسیار متحجر و آلت دست روحانیان در نیروی هوایی فهرستی بلند بالا شامل چندین هزار پرسنل کیفی نیروی هوایی ابلاغ شد برای پاکسازی مجدد نیروی هوایی؛ که نام من هم جزو این فهرست بود. همافر سلیمی با عنوان رییس تیم پاکسازی نیروی هوایی عنصر اصلی تهیه کنندۀ این فهرست بود. من در حالی که با عبور از همۀ فیلترهای تأیید صلاحیت یکی از سه معاون پایگاه شکاری بوشهر بفرماندهی شادروان سرتیپ خلبان مهدی دادپی بودم از نیروی هوایی اخراج شدم و اولین سنگ بنای فروپاشاندن سامان زندگی من پایه گذاری شد. همانطور که همۀ آن لیست چندین هزار نفره نیز چنین شدند و برخی توانستند وارد بازارهای دیگر از جمله مهاجرت از کشور شوند و زندگی تعداد بسیار زیادی نابود شد. همافر سلیمی که علاوه بر ریاست بر تیم پاکسازی نیروی هوایی همزمان بازجوی ارشد و همه کارۀ دادگاه های انقلاب ارتش به ریاست قاضی ری شهری بود دست از سر زندگی من بر نداشت و مرا بجرم حمایت از مهندس بازرگان و گرایش به مجاهدین دادگاهی کرد - که قبلاً هم گویا اشاره کرده ام -که روز دادگاه که مرا احضار کردند همین همافر سلیمی هم بخاطر شرم از دروغ های کثیفی که بمن بسته بود و هم بخاطر ترس از ابهت من که از زمان هنرجویی اش -ناشی از ژست مغرور و محبوبیت زیاد من در نزد پرسنل بود - نوستالوژی خود آزارانده ای داشت؛ توان بازجویی مستقیم از من پیدا نکرد و بازجویی مرا به همافری از زیر دستانش سپرد.
4- من پس از بازجویی بازجویم که مرتب عذرخواهی می کرد و رنگ به چهره نداشت از این همه کثافت و اتهام زنی های من درآوردی؛ وارد دادگاه قاضی ری شهری شدم و در کمتر از نیم ساعت حکم برائتم صادر شد. اما این پایان ماجرا نبود و همافر سلیمی حاضر به تمکین از رأی رییس ری شهری نشد و کماکان با بازگشت من به خدمت و نیروی هوایی جلو گرفت و استنکاف کرد. تا اینکه همسر هوشنگ صدیق فرمانده وقت نیروی هوایی در سال 62 - همسر خلبان صدیق افسر مخابرات در نیروی هوایی بود وزمان دانشجویی شاگرد من بود - البته بی اطلاع و مراجعۀ من رأساً دخالت کرد و من در دی ماه سال 62 بخدمت برگشتم. اینکه در مورد سعید طوسی قاری قرآن منحرف جنسی و متجاوز به نوجوانان زیر دستش ننوشتم و بهانه آوردم تا امروز بیشتر هم به این خاطر بود که من هرچه می نوشتم لاجرم باید رد پای رییس او همافر (سرهنگ) عباس سلیمی را هم متذکر می شدم که می ترسیدم احساس خیلی بد من نسبت به این عنصر بسیار کثیف و ریاکار و برهم زنندۀ زیست و زندگی هزاران هزار از پرسنل نیروی هوایی - گذشته از جنایت هایی که در مقام بازجو مرتکب شده است - هم دخالت بکند در داوری ام نسبت به طوسی و اهتراز می کردم.
5- اما حالا که خود او هم تلویحاً اقرار کرده که اتهامات سعید طوسی پذیرفته است (اینجا) و خواستار رسیدگی قضایی به پروندۀ او شده است؛ آن وسواس اخلاقی هم برداشته شده و می توانم کمی عمیقتر به پروندۀ بسیار کثیف سعید طوسی و تشکیلاتی که سعید طوسی ها را پرورش و حمایت و حفاظت می کند بپردازم و بویژه اینکه همافر سلیمی حرف بسیار کثیفی زده که حداقل هضم آن برای امثال من بسیار سخت و ناگوار است. او در پیامش راجع به پروندۀ سعید طوسی بعد از شرح مطول و بیهوده ای در محکوم کردن "برملا کنندگان پرونده و نه موضوع اتهام" خودش را در مقام یک ناظر بی طرف و بدون مسئولیت مستقیم راجع به سعید طوسی قرار داده و چنان از رسیدگی قضایی صحبت می کند و عدم پیشداوری در مورد افراد که گویی عباس سلیمی هیچ نوع قرابت و آشنایی نه با شخص طوسی و نه با پرونده و جرم او و نه با مشارکت پنهان کار خودش در اسکات پرونده و نجات طوسی از مجازات نداشته است. و مهمتر اینکه او خودش با داوری بی سند و مدرک و بی قاضی و داور در مورد هزاران نفر از پرسنل نیروی هوایی و دادگاهی شدگان با بازجویی های او و تحت ریاست او آنان را نابود کرده است. پس سرنوشت همافر سلیمی را پی بگیریم.
6- عباس سلیمی وقتی تمام مظالم و جنایت ها را انجام داد در ارتش و دادگاه انقلاب و تپه ای آباد از خرابکاری اش در زندگی فرماندهان و رفقای دیروزش باقی نگذاشت؛ آهسته آهسته خودش را کشید بسمت تشکیلات قرآنی. چرا: چون او می دانست که نان و آب دارترین و بی زوال ترین و بی حرف و حدیث ترین منصب در جمهوری اسلامی مناصبی است که به کتاب ایدئولوژی مربوط است و سفرها و نشست ها و نفوذها و پزدادن های یک حکومت دینی درهرجایی دچار وقفه و اما و اگر شود در حیطه های مربوط به قرآن و کتاب ایدئولوژی نخواهد شد. و منصب او تا روز مرگ محتوم با کمترین تهدیدی روبرو نخواهد شد. نکته: "طرفه اینکه در هر حکومت دینی یا غیر دینی تنها منصبی که بطور بدیهی و طبیعی باید در اختیار یکی از روحانیان دین و مذهب باشد ریاست بر تشکیلات قرآنی است". می خواهم شما را با عمق زرنگی و فرصت طلبی و نفوذ عباس سلیمی آشنا کنم که او بعنوان یک نظامی کنار رفته از شغل سازمانی توانسته تنها پست و مقام عرفی و شرعی مربوط مطلق به روحانیت را قبضه کند و رییس جامعۀ قرآن کشوری که حکومت روحانیان در آن برقرار است را از چنگ روحانیان در بیاورد و ملک طلق و مادام العمر خودش بکند.
7- القصه عباس سلیمی توانست با ایجاد سازمانی بسیار گسترده و حجیم و عظیم تحت عنوان جامعۀ قرآنی در رابطه با حفظ و قرائت قرآن و ریاست رسمی و غیر اسمی بر آن خودش را در کسوت قاری پیشکسوت چنان مؤثر و همه کاره معرفی کند که امروزه تقریباً هیچ رویداد قرآنی نیست که مستقیم و غیر مستقیم تحت هژمون شخص عباس سلیمی نباشد. چه مراکز آموزش قران باشد و چه اساتید و چه گزینش های شاگرد و استاد و مسابقه و اعزام قاریان به مناسبت های داخلی و بین المللی. و خلاصه هر آنچه کمترین ربطی به قران و قرائت و از این قبیل امور داشته باشد از زیر دست استاد سلیمی رد باید بشود. چون نه آشنایی کافی و نه علاقۀ لازم برای تدقیق نوع تشکیلات قرانی - بسیار متعدد هستند - نداشتم و ندارم لذا از هرگونه ورود به چارت سازمانی و تشکیلاتی رییس سلیمی خود داری می کنم. اما بضرس قاطع عرض می کنم که حتی یک برگ زرد هم در جامعۀ قرآنی بزمین نمی فتد مگر اینکه ارادۀ عباس سلیمی پشتش باشد.
8- او در پیامش راجع به سعید طوسی چنان خودش را مبرا از جریان می داند که حتی تلویحاً از اطالۀ دادرسی هم انتقاد کرده است. در حالیکه او خودش رییس سعید طوسی است و در همۀ فرایند اتهامات و مراحل رسیدگی به پروندۀ سعید طوسی با ریز جزییات و هم شناخت دقیق و کافی از شکات ایشان یکی از عوامل مهم عدم رسیدگی به این پرونده است. فراموش نکنیم که عباس سلیمی بسیار بسیار نزدیک است به آیت الله خامنه ای و بسیار زیاد مورد اعتماد اوست و پر بی ربط نیست که عباس سلیمی یکی از واسطه های اصلی دستور دفتر خامنه ای به قوۀ قضائیه برای جمع کردن پرونده بوده باشد. زیرا خود شخص خامنه ای که با هر قاری ارتباط سیستماتیک ندارد. و هم در مورد قاریانی که جلسات در حضور خودش را افتتاح می کنند و چه در مورد اعزام قاریانی که باید نماد حکومت باشند در جلسات داخلی و بین المللی؛ بر اعتماد ایشان به رییس بلامنازع جامعۀ قرآنی عباس سلیمی متکی باشد. از سوی دیگر در نازلترین فرض فرض کنیم که عباس سلیمی هیچ نقشی در ماستمالی جرم محرز سعید طوسی بازی نکرده باشد. اما آیا او حداقل این اطلاع را داشته است که سعید طوسی با چنین پرونده ای دست بگریبان است. که قطعاً اطلاع دقیق داشته است. لذا این پرسش مطرح می شود که چرا عباس سلیمی این قاری متهم به آزار جنسی کودکان را حداقل منتظر خدمت نکرده و او را از لیست قاریان فعال کنار نگذاشته است. زیرا می دانیم که سعید طوسی در طول پنج سال گذشته فراتر از هر قاری قرآنی بسفرهای خارجی و مأموریت های درجه یک داخلی - حتی قاری مخصوص در بیت رهبری - اعزام شده است که ظاهراً آخرین مورد آن مأموریت تلاوت قرآن برای افتتاح مجلس دهم بوده است. توجه داشته باشیم که انحراف جنسی و لواط هرچقدر هم از نظر محافل شرعی امری متداول و عادی و غیرحساس باشد در حوزه و روحانیان؛ از جهت عرفی بسیار بسیار زشت و معصیت کبیره است آنهم برای استاد و شاگرد قرآنی!
9- و اما آن شایعۀ "افتتاح دوبارۀ مجلس بدون سعید طوسی" که در تیتر مژده اش را داده ام؟ راستش شایعه ای در کار نبوده و اگر شایعه را خبری ناموثق بدانیم که توسط کسی تولید و از طریق دهان بدهان در جامعه توزیع می شود. شما سازندۀ نخستین این شایعه را خود من و سیرک من حساب کنید و شایعه را گسترش بدهید. اما چرا این طنز تلخ را شایع می کنم به این دلیل است که: ما در عرفمان یک اعتقاد - خرافات یا غیر خرافات بودنش مهم نیست - داریم بنام خوش یمن و بدشگون. و معمولاً ایام را به سعد و نحس تقسیم می کنیم یا پاقدم کسی را خوش و دیگری را شوم می دانیم. و یا هنگام شروع کاری بسم الله و بنام خدا می گوییم و معتقدیم که رعایت این موارد به اتفاق خوش آیند تر و بهتری منجر می شود. از سوی دیگر می دانیم که رأی بسیار پرشور و شاداب و حساب شدۀ مردم ما بنمایندگان مجلس دهم و بویژه به لیست تهران و کاپیتان عارف سوخته تا کنون. و نه تنها مجلس و نمایندگان خیلی دور از انتظار و خنثی و بی عرضه و نمک نشناس عمل کرده اند. بلکه حتی از تشکیل یک فراکسیون منسجم و یک خط اعلامیه در مقابل امامان جمعه و شلتاق های متحجران در ضدیت با زندگی و شادی جوانان نیز عاجز بوده اند؛ چاره ای برایم نماند که متوسل به آن عرف شوم و باور کنم که علت این همه پفیوزی از سوی منتخبان مردم رابطه داشته با قاری افتتاح کنندۀ مجلس سعید آقای طوسی. به این معنا که قرآن برکت بخش بهر محفلی که در آن قرائت شود واکنش سختی نشان داده به سعید لواط کار و خواسته بی حرمتی و سازش لاریجانی ها - حداقل علی لاریجانی برادر رییس قوۀ قضائیه و رییس مجلس قبلی اطلاع دقیق داشته از پرونده و کارهای سعید طوسی - برای کردیت دادن به طوسی بچه باز را انتقام بگیرد و نماینده های مجلس را طلسم کرده! لذا بنظرم رسید که اگر مجلس را دوباره با قاری سالمی افتتاح کنند؛ محتمل است که قرآن هم کوتاه بیاید و طلسم از ذهن و زبان نمایندگان "امید" - زرشک - باز کند! یا...هو
۳۵ نظر:
انتظار نداشتم پست بعدی اینچنین پر از اطلاعات قشنگ باشد! حیف است شما این دانسته های خودتان را کم کم رو می کنید چون خیلی برای من که ان زمان ها نبودم جالب است، مثلا در این مورد اصلا اسم این بشر را هم نشنیده بودم، در مورد نمایندگان مجلس که ان زمان گفتیم با این رایی که مردم دادند به چوب خشک، ما انتظار اژدهای موسی رو داشتیم ولی ظاهرا مارمولک بالدار نصیبمون شد، البته نامردیه اگر زحمات شبانه روزی اقای عارف سر لیست تهران رو نادیده بگیریم که در مجلس تظاهرات سکوت برگزار می کنند!
خیلی جالب بود مرسی,
من هم گاهی دوست دارم خرافاتی باشم و به آمد نیامد دلخوش کنم, اما کاش میشد به جای افتتاح مجلس با کتابی به زبان عربی چیز دیگری خواند مثلا شعری از حافظ,خیام,فردوسی که ما عوام هم بفهمیم از چه سخن میرود در آن آواز.
چه نوشته زیبایی بودم کیف کردم
اگر کشور را در مثال بدنی در نظر بگیریم
قوی نظامی مثل سلول سفید خون هستند. وظیفه آنها دفع از بدن (کشور) در مقابل حمله و تجاوز خارجی و داخلی است. در ارتش مزم شاهنشاهی به شما زره ای جرات نشان نداده بودند؟ چرا شما و شماها که دیدی کشور به چه سمتی میرود به وظیفه سربازی خود عمل نکرده و بر الهه این تباهی همگیر دست به قبضه نبردید؟ یک فداکاری سربازی و یک تیر کار اهریمن را یک سره میکرد...چر نکردید؟ این بی تفاوتی و خونسردی شما سربازان وطن امروز ما را سیاه کرد...ارتش شاه ارتش مدرن و سیر بود اما بزدل و تنبل و بی تفاوت...حال این دزدان به وطن ما چره هستند و خواهند بود تا باز آیا مادر گیتی یک رضا شاه بیافریند یا نیافریند. آیا باز و هم بتواند مملکت را از مهلکه برهاند یا نتواند. شما ارتشیان که قسم به سر شاه خورده بودید ملت و کشور خود را در وقت نیاز ان چه نان که باید خدمت نکردید
Articka Tabary
تشکر از شما,جالب بود برای من
ای کاش هرکس مطلبی یا خاطره ای داشت به یک طریقی به اشتراک میگذاشت
ه بهانه هفتهی دفاع مقدس سراغ ارتش میروم. ارتشی که در اوایل پیروزی انقلاب تلاشهای فراوانی درحاج عباس سليمي جهت تضعیف و انحلال آن شد. امام خمینی(ره) اما مقابل این فشارها ایستاد که امروز ثمره آن اعتماد را در پیشرفتهای نظامی و علمی ارتش میبینیم. در این رابطه گفتوگو کردیم با حاج عباس سلیمی از امیران بازنشسته ارتش که بسیاری از ما او را در کسوت فعالیتها و برنامههای قرآنی میشناسیم:
.
.
.
خاطرات بسیاری از دیدارهای متعدد با حضرت آقا داشتهام که عموماً به جلسات قرآن بازمیگردد، اما به تناسب موضوع ترجیح میدهم در همین رابطه خاطره بگویم. یادم میآید که بلافاصله پس از پیروزی انقلاب اسلامی، مسابقات سراسری قرآن در داخل کشور برگزار شد. محل برگزاری مسابقات هم کانون توحید بود در میدان توحید و آنجا من توفیق داشتم که رتبه دوم مسابقات کشوری را کسب کنم.
یادم هست که در مرحله پایانی مسابقات، رهبر معظم انقلاب هم حضور داشتند و من هم توفیق داشتم تا در لباس نظامی و با درجه همافری به قرائت قرآن بپردازم. پس از مدت کوتاهی عازم مسابقات بینالمللی قرآن در مالزی شدم و به لطف خدا رتبه نخست، نصیب جمهوری اسلامی ایران شد. در بازگشت از کشور مالزی به همراه دوستان و همکاران نیروی هوایی به محل سکونت رهبر انقلاب در خیابان ایران رفتیم. به حضرت آقا گفتیم که برای اهدای کاپ مسابقات، میخواهیم به زیارت امام برویم. آقا خیلی خوشحال شدند و ما را مورد تفقد قرار دادند و جملات تحسینبرانگیز ایشان همچنان در ذهنم تکرار میشود.
ما نیمهشب به قم رسیدیم و پس از زیارت، حدود ساعت نه و نیم صبح بود که خدمت حضرت امام(ره) رسیدیم. در آن مجلس علما و بزرگانی همچون آیتاللهالعظمی فاضل لنکرانی، آیتالله یثربی، آیتالله توسلی، شهید محلاتی و آیتالله فهری زنجانی حضور داشتند. حضرت امام(ره) بنا به پیشنهاد شهید محلاتی اجازه دادند که من در حضور ایشان به تلاوت قرآن بپردازم. ایشان آن واژه «طیبالله» را که یکی از واژههای سنتی هیئتهای قرائت قرآن کریم است، بهکار بردند که بهترین پاداش و صلهای بود که ایشان مرحمت فرمودند و بعد آن یک دعای زیبایی کردند که به اجابت آن امیدوارم.
سلام
خیلی ناراحت شدم از این نوشته. بخاطر زنده شدن خاطرات قدیم زمانی که هم پدر هم مادرم بنوعی کار خود را از دست دادند. هیچکدام پستی نداشتند ولی پدرم بیکار شد بخاطر اینکه ایرلاینی که درش کار می کرد منحل شد. مادرم هم که در مدرسه بخاطر رفتار دور از ادب دختران هفده ساله ای که با چادر و چاقچول یک شبه مدیر و معاون مدرسه شدند و پدر همه را در آوردند با رفتار بی ادبانه و اذیت و ازار و عین همین پاکسازی ها و از بین بردن هسته خانواده ها اتفاق افتاد.
لعنت خدا بر ظالمین( گویا مدتی است خدا هم اعصابش آرامتر شده و این فجایع انسانی را که در جای جای زمین در جریان است تحمل میکند قبلا که تقی بر پوقی عذاب و سیل و زلزله و سنگ و ابابیل می فرستاد!الان اخلاقش خیلی بهتر و ملایمتر شده)
ارادتمند -یزد
زیرا من تقریباً به دون ژوآن مرکز آموزش های هوایی (پادگان انقلاب در جادۀ تهران نو) معروف بودم و بیشتر دختران هنرجو و هنرآموز- آنانی که منع مذهبی یا عرفی نداشتند - در پی و آرزوی دوست شدن با من بودند و از همدیگر سبقت می گرفتند که مرا بسوی خودشان جلب کنند. این نوشته ها نیازی به تفسیر ندارند، واقعن چقدر شمااز خودتان تعریف می کنید. این نوشته ها بیشتر نشانگر عقده های شما از بی توجهی همان دختر ها به شماست و نه توجه آنها، همیشه چنین بوده و چنین هم خواهد بود. در ضمن شک نکنید که هیچکدام از آن دخترهااعتراضی نخواهند کرد چرا که از مرده ها صدایی بر نخواهد آمد. لاف در غریبان....
فکر نمی کردم خوش تیپی من حسادت کسی را برانگیزد چون آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت و بقول حضرت عالی من و آن ها یا مرده ایم و یا در حال مرگ و دیالوگی شکل نخواهد گرفت. در ضمن من که مثل تو ناشناس نیستم و نام و رسم و اسمی دارم و می توانی براحتی از همسایه ات تحقیق کنی راجع به آمبولانس هایی که پشت سرم حرکت می کردند در جوانی. اگر هم نزدیک من باشی و میلی هم داشته باشی من هنوز هم پیرمرد جوان و خوش تیپ و آرزو برآورنده ای هستم. البته که بدیهی است باید مؤنث باشی. و الا در پست سعید توسی شوخی سعید طوس وش بی مورد است. منتظرم! یا...هو
امثال سلیمی ها کم نیستند اینا ی ... کش،دستمال کش،و دیوس هایی هستن که فرصت بشه از مادرشان هم ..س میخوان بیشرف ها.با شلختگی پیش آمده در سایه انقلاب بالا اومدن و مثل میکروب و ویروس افتادند به جان و مال و ناموس مردم. تیمسار جان خدارو شکر کن که از سیستم بیرون شدی والا تو هم باید ی من ریش وپشم گذاشته بودی و هر دم طیب الله ،طیب الله میکردی،خدایی نکرده نان حرام بر سر سفره خانواده میاوردی وبا دعا به جان نیمچه ماه ی بخور نمیر بازنشستگی میگرفتی....
همافران درنیروی هوایی محلی از اعراب نبودند و به گفته یکی از آنان که از بستگان دورم است نه خر بودند و نه اسب بلکه قاطرانی بودند که به ارتش خیانت کردند و بر روی افسران فرمانده اسلحه کشیدند و موجب شدند تا با تصرف اسلحه خانه ها سلاح بدست اوباش بیافتد و ولی نعمتهای اراذل به قدرت برسندـ البته فامیل ما هم با رانت همافری نايل به اخذ مدرک مهندسی الکترونیک شد و به درجه تیمساری هم رسید ـ در اقوام همسر سابقم نیز همافری بود که از پیروان راستین سعید طوسی است و در قوه قضاییه پرونده لواط با کودک نه ساله دارد لیکن شاکی که نمیخواست چهار فرزند این همافر کونپرور یتیم شوند از تعقیب شکایت صرف نظر کرد ولی پرونده همچنان در شعبه قضایی مذکور مفتوح و بلاتکلیف استـ
این یک مصاحبه کوتاه با پگاه آهنگرانی است. دیدنش به من حس خوبی داد خواستم با شما شریک بشم :
https://youtu.be/JbjL8jYxR6U
سلام تیمسار هرچی نوشتی یک طرف این یکی طرف یطرف.باید چاپ کرد چند روز یک بار خوند که ممکن از بد روزگار چه کسانی چطور بالا بیان با چه هزینه ای و چه نتیجه ای.
درود و دو صد بدرود بر تلخک شیرین پرداز، که خاطراتت این قهوه تلخ این عصر پاییزی را چون قند و حلوا بر کام شیرین نمود.
قصد فقط ابراز سلامی و دست فشردنی دوستانه از راه دور بود، ولی در این میان باز بوزینه صفت موزینه مغزی بر میان جهید و از برخی سطور آن پست دلشنین برآشفت که چرا خود را قبول داری و می ستایی! گرچه خود خوب و به جا دم وی گرفته از میان سیرک به کنار انداختی و مقعد صورتی رنگ بوزینه را عریان چشم و دید همه حاظران کردی، ولی باز نیاز دیدم تا آن حقیردیده خودخارشمار را پندی دهم که ای بوزینه شرقی: از زیبایی یا زشتی هر کس در هر زمان تو را آفت و ربطی نیابد. اگر بزرگی کسی (به هر نوع و در هر شکل و حقیقی یا خیالی) تو را میازارد، به کوچکی خود شک کن و سعی در مداوای آن.
جان قلم فدایت،
ناصر الف.
پی نوشت: هر چه کردم این فکر از سر برون نرفت که نویسنده آن نوشته متعرض به بر و بالای تلخک، پسر یا نوه یکی از همان بانوان شاغل در آن دفتر می باشد که طی یکی از هوس رانی های مادر خود با تلخک، خلق و به جهان اضافه شد.
بنای این خراب آباد را صد ها نفر از پا انداز هائی چون سلیمی و روسپیان مهمانخانه شرم با به به چه چه گويی های ما ملت بیخبر و غرق در حماقت از اشتباهات احمقانه حکومت استبداد گذاشتند.
امید که همین موریانه های حقیر و نجس خوار هم هر چه بیشتر این بنای فاسد خودساخته را بجوند و بخورند تا دربزنگاهی که دیر نباشد بایک لگد مردم ستم دیده این بنای پوسیده شرم آور فروریزد و آن موریانه های همه چیز خوار نیز زیر پای مردم ایران له شوند برای ابد.
این پست شاهکار است.
مخصوصا از اون تکه که از قد و قامت و برو روی خودت گفتی رشگ بردم نه حسد.کیف کردم.
به جای به به چه چه تکثیر کنیم.
من به شخصه بابت نظری که در پست های قبلی در مورد شما داده بودم عذرخواهی می کنم . زیرا در مورد قضیه سعید طوسی به شما پریده بودم و برچسب طرفداری از خامنه ای و نظام را به شما زده بودم ولی الان متوجه شدم که اشتباه کرده بودم. با سپاس
ناصر, چرا گناه ناشناس یاوه گو را به پای مادرش مینویسی؟ حتی اگر حرف شما درست باشد آن مادر دختر خوش سلیقه و سرزنده و شاد و صادقی بوده که به یک جوان خوش برو رو و خوش سخن دل بسته بوده. دلبستگی زنان را به چه حسابی میگذارید ؟گناه ننگ ؟نگاه شما به زنان و رفتارشان نشان دهنده چیست؟
جناب مانی، که به امید یزدان همیشه مانا باشی،
آن نکته پایانی در مورد آن موجود یاوه گو بر سبیل طنز و مزاح پرداخته شده و معطوف و مربوط به شخص نتعارض و شکای وی بود و نه حاوی نکته منفی یا قضاوتی در مورد آن دختر خوش سلیقه و شاید زیبا و صداق آن روزگار دور؛ که نگارنده این قلم زن و مرد را در آفرینش و حقوق یکشان می بینم و ایشان را بر اساس کردار و محتویات ذهنی و احساسی می سنجم و نه بر اساس نیاز های این لباس و پوسته خاکی که ارواح همه ما را در خود جای داده. که این لباس ورودی دارد و خروجی، و آن هنگام به تعادل رسند روح می شکفد و صفات عالیه بروز می نماید.
غرض نوعی اشاره طنز به منفی گری و دشمنی بی جهت در قبال سجایای انسان دیگری بود، که در فرهنگ عامه و بر طریق مزاح به اینگونه روابط قدیمی مربوط داده می شوند ("فلانی چشم ندارد شوهر ننه اش را ببیند"). شاید آن یاوه گوی بی نوا خشم از سر آن دارد که چرا نام فامیل تلخک به وی نرسیده و یا دست پدری از سوی وی بر سرش کشیده نشده. الله و اعلم.
نگارنده این سطور در پست های قبلی این سیرکخانه مرکزی نیز حسودان و سیه بینان را از طریق فضول سنج و بخیل سنج های بسیار ظریف تعبیه شده در جوف کلمات و جملات، شناسایی و شکار نموده و بر همگام عیان نمودم.
تخصص این حقیر (به موازات سایر فعالیت های ادبی)، تعقیب و شکار بوزینه های بی نام بخیل در جنگل دنیای مجازی و کاه تپاندن در جوف ایشان به منظور ثبت در تاریخ سیرک می باشد. گاه و بی گاه چونان بچه بوزینگانی از زیر خیمه سیرک در تاریکی به درون خزیده و در میانه معرکه بر طناب "بی ربطی" آویزان و نامیزان طلب توجه می کنند. تنی چند از ایشان در پایگه نظریات خوانندگان در پست های قبلی، "تاکسیدرمی" و ثبت به ربط شده اند.
تاصر الف.
هزاران درود...
در متن یک اشتباه تایپی رخ داده است:
اهتراز----------> احتراز
شاگرد شما ابوالفضل
سلام
تیمسار الانم خوش تیپ هستن. اینکه دیگه مشخصه. درجه افسری زمان شاه هم که داشتن. زمان شاه مثل الان نبوده که توی سر سگ بزنی تیمسار و سرهنگ و سردار بریزه.
در ضمن اون دوست عزیزمون که در فامیل همسرشون انقدر افراد فرهیخته وجود داشتن: من واقعا برای شما متاسفم که هم پیاله ی چنین اقوامی بودید.
دایی اینجانب هم همافر بودن و خیلی خیلی هم دوستشون دارم. اینکه بگیم همه بد بودن اینطور نیست. زمان انقلاب هم برای طی دوره آموزشی امریکا بودن. وقتی برگشتن اگر دیر جنبیده بودن اعدام شده بودن لذا فرار کردن و من دیگه نتونستم ایشون رو ببینم.
گاهی که فقط به تغییرات منفی که انقلاب صرفا در وضع زندگی خانواده ما بوجود آورد فکر میکنم میگم خدا نکنه دوباره انقلاب بشه چون معلوم نیست اینبار هم چه موجود پلیدی از چراغ جادو بیرون بیاد
سلام تیمسار.ایا نمیشه شما خاطرات خودتون رو چاپ کنید.
مطلب خوبی بود. نشون میده الان چه موجوداتی دارن به مملکت حکومت میکنن. یه مشت عقده ای با عقده های روانی و جنسی و این چیزا.
تیمسار جان ! سلام .
نمیدانم که این سوال مربوط به ذهنیت منفی منست یا بهره ای از وااقعیت دارد . بسیار مایلم پاسخ شما را بدانم .
این جماعت که از قضا با قران مانوسند و لابد باید صفای باطن داشته باشند و ملاحتی در چشمان و گشاده رو و تبسمی دل ربا ! چرا اینقدر نچسب و ترسناکند ؟! اگر از خودشان بپرسی ، خواهند گفت هیبت مومن زهره دشمنان خدا را خواهد برد و دل از دوستانش ! اما در چشم من که دشمن خدا نیستم چرا اینقدر ترسناکند ؟!
"یمسار جان ! سلام .
نمیدانم که این سوال مربوط به ذهنیت منفی منست یا بهره ای از وااقعیت دارد . بسیار مایلم پاسخ شما را بدانم .
این جماعت که از قضا با قران مانوسند و لابد باید صفای باطن داشته باشند و ملاحتی در چشمان و گشاده رو و تبسمی دل ربا ! چرا اینقدر نچسب و ترسناکند ؟! اگر از خودشان بپرسی ، خواهند گفت هیبت مومن زهره دشمنان خدا را خواهد برد و دل از دوستانش ! اما در چشم من که دشمن خدا نیستم چرا اینقدر ترسناکند ؟!"
بخاطر اینکه وقتی مذهب از یک امر درونی و فردی که قاعدتا باید عامل ارامش دادن به خود باشه، تبدیل به نردبان ترقی در اجتماع بشه ، ریا و تظاهر همنشین اون میشه که از صفات زشت و متعفنه، این تعفنه که شما حس میکنید و پس میزنه
ناشناس عزیز چون اینا الان توی جامعه دیگه حرفها و عقایدشون دیگه خریدار چندانی نداره. جامعه دیگه عرفی شده. جوونا دیگه گوششون بدهکار حرفای اینا نیست دنبال لذت از زندگی و زیباییهای زندگین. حتی همون هیئت رفتاناشونم بر همین قاعده ست. برای همین این آدمای ایدئلوژیک و شرعی مآب و خشکه مقدس میبینن فقط با رعب و وحشت میتونن تسلطشون رو ادامه بدن. دوره شون به سر اومده اینا و فقط بر پایه زور دارن کارشون رو از پی میبرن. دور نیست روزی که کاسه صبر مردم لبریز بشه و طومار اینا رو در هم بپیچونن. این دعوای زرگری حسن و حسین و ممدباقر و محمود و پایداری و ناپایداری و ال و بل و کوفت و زهر مار هم تا یه جایی میتونه مردم رو سرگرم کنه و بالاخره مردم آگاه میشن که از هیچکدوم از اینا آبی گرم نمیشه
از همه اینا که بگذریم ، علیرغم تمام محافظه کاری تیمسار در مورد اینکه کاسه ای به کوزه ای بخوره و دومینو ای رو تکون بده و در نهایت رفاهی رو برای ملت به ارمغان بیاره ( من هم به اقتضای سنم -۶۲ سال - مثل تیمسار محافظه کارم ) ٫ من اعتقاد دارم که در جهان سوم ، تغییر حکومت جز از طرق قهری ، امکانپذیر نیست و متاسفانه لجنی که نظام حاکم را فرا گرفته نیز بخش اعظم بودجه مملکت رو یرای مقابله با همین قضیه هزینه میکنند.
ناشناس 16:12
احتمال زیاد ترامپ رئیس جمهور میشه و دور جدیدی از فشار به حکومت شکل می گیرد.
سوریه و روسیه ملاها را خواهند فروخت و سوریه به دامان امت عربی و روسیه به اصل اروپایی خود خواهد پیوست.
جناب دلقک به نظر شما هنوز هیلاری شانس پیشتری دارد؟ نظر سنجی ها می گویند که ترامپ شانس بیشتری دارد، یا اینکه همین نظرسنجی ها هم کار رسانه های طرفدار هیلاری است تا رای دهندگان او روز انتخابات قبل از اذان صبح پای صندوق رای باشند.
کلینتون و ترامپ هر کدوم رای بیارن این ملاها رو حسابی ادب میکنن. مثل اوباما وارفته نیستن. برجام فقط باعث تداوم این رژیم منحوسه. کلینتون ولی بهتره. کلینتون یک طرفه برجام رو نقض نمیکنه از یه جاهایی فشار میاره که آخوندا خودشون برجام رو کنار بذارن و اروپا رو کنار خودش نگه میداره ولی ترامپ بیاد بین اروپا و آمریکا شکاف میفته فشار همه جانبه به ایران نمیاد میشه مثل دوره بوش-خاتمی که با اروپا کار آخوندا راه میفتاد. اوبامای سست عنصر اگه دو سه سال دیگه اون تحریمها رو ادامه میداد الان آخوندا در آستانه سقوط میبودن.
سالهای دهه شصت و دوره نوجوانی من بود.
مثل خیلی از نوجوانان دیگه و با خدعه و وعده وعیدهای یکسری جوان نادان سر کلاسهای قران و دعا بصورت هفتگی جمع میشدیم.
چه جلسات تلاوت قرانی که به وعده رفتن به استخر بعد از کلاس جمع میشدیم و نهایتش که فوتبال گل کوچیک تو حیاط مسجد نصیبمان میشد.
در این بین فردی بود مربی قران که تو سه چهار تا مسجد نوجوانان رو آموزش قرآن
میداد. بین رفقا معروف بود به آقا نیم ساعتی - هر بار ما رو تو کوچه یا سر خیابون میدید نیم ساعت مارو ارشاد میکرد-. یه موتور هوندا 75 قرمز رنگ داشت هر بار میدیدمش سه چهارتا بچه آویزون موتورش بردن.
چند بار هم دنبال من اومدن همراه چند تا بچه برای اردو هربار هم با مخالفت مادر و هاکذا.
بعد ها در دوران دانشجویی کاشف بعمل بود طرف بچه باز بوده دستگیر و اعدامش کردن. اینارو تا اینجا داشته باشید.
در خلال ماجرای طوسی در حضور یکی از دوستان مومن و مطلع بحث طوسی رو مطرح و داستان بالا رو برای ایشان تعریف میکردم. دقیقا در اخر داستان حین بیان جمله "اعدامش کردن" دوست دیگری وارد اتاق شد و این بخش رو شنید و بدون معطلی اشاره کرد که معلم قران بوده؟
با خنده ازش پرسیدم شما هم معلم قرانتون آره؟
گفت بعله.
بایستی قرآن رو بخونیم شاید چیزی توش نوشته؟
من که نخوندم نمیدونم.
حالا چیزی نوشته توش؟
عرض ادب.
سالم باش تیمسار
آرش
آرش اتفاقا من هم در دوران دبستان معلم قرآنی داشتم البته با مشخصاتی که شما از معلمتان دادید فرق میکرد. اما ایشان هم علاقه وافری داشتند به بردن شاگردانشان به استخر. چندین بار هم میخواستند مرا ببرند. در آن ایام بچگی خیلی هم خوشحال میشدم از دعوت به استخر اما هر بار با مخالفتم مادرم نجات پیدا میکردم. حتی یکبار به خاطر دارم وقتی به ایشان گفتم مادرم اجازه نمیدهند ایشان با سماجت به درب منزل ما آمدند تا اجازه مرا شخصا از مادرم بگیرند که با ترشرویی مادرم دیگر قید مرا زدند. و بعدها شنیدم که به جرم بچه بازی زندانی شدند.
برای من هم عجیب است که چرا این معلمهای قرآن چنین هستند!
والدین توی این دوره زمونه باید مراقب باشن کسی به بچه شون نخواد قرآن یاد بده. از قرآنی جماعت باید ترسید. والا!
درود برآقای مرندی عزیزوبا سپاس از نوشته هاتون. روح الله خمینی اجازه کام گرفتن از بچه شیرخواره را هم داده بنابراین طوسی و بقیه معلمین قرآن خیلی به بچه ها لطف میکنند که گذاشته اند اینها به سنین ۱۳ـ۱۴ سالگی برسند و شروع به کام گرفتن کرده اند. مردم شریف ایران ایکاش رساله آن روسپیزاده خمینی را میخواندند و بچه هایشان را از این حیوانات دور نگه میداشتند.
ارش:سالهای دهه شصت و دوره نوجوانی من بود.
مثل خیلی از نوجوانان دیگه و با خدعه و وعده وعیدهای یکسری جوان نادان سر کلاسهای قران و دعا بصورت هفتگی جمع میشدیم.
من که نخوندم نمیدونم.
حالا چیزی نوشته توش؟
مرحوم خلبان بهروز مدرسی هم در وبلاگش که غیر سیاسی هست از اجحاف و ظلم به خلبان ها خاطراتی نوشته
ارسال یک نظر