tag:blogger.com,1999:blog-6305879377436122934.post7666399654455038172..comments2024-03-26T01:17:20.886+03:30Comments on Dalghak.Irani: شهید خلبان بابایی را سرباز نکشته است. تیراندازی بسمت او از سوی سپاه بوده است!Dalghak.Iranihttp://www.blogger.com/profile/11667689263635418481noreply@blogger.comBlogger4125tag:blogger.com,1999:blog-6305879377436122934.post-4869238865394305652013-05-12T00:59:07.784+04:302013-05-12T00:59:07.784+04:30سلام
روزگار بخیر. پست بعدی خیل شلوغ بود رغبت نکردم...سلام<br />روزگار بخیر. پست بعدی خیل شلوغ بود رغبت نکردم آنجا مطلبی بنویسم. آمدم اینجاو نظرات این پست را که دیدم گفتم از روی حسادت هم که شده مطلبی هر چند بی اهمیت بنویسم. رابطه زیبایی ست مرید و مرادی هر دو سلامت باشید.<br />جهت یاداوری هاشمی آمد و من یقین داشتم که می آید و قبلا هم عرض کرده بودم. اما چه کسی به پاستور می رود این سوالی است که بعید می دانم حتی خدا هم جواب آن را بداند.<br />هر دو سلامت باشید... گمگشتهnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-6305879377436122934.post-64180826992567237392013-05-10T01:36:55.877+04:302013-05-10T01:36:55.877+04:30رخصت استاد
این یک ماه نیز بگذرد مثل باقی ماه ها ول...رخصت استاد<br />این یک ماه نیز بگذرد مثل باقی ماه ها ولی وقتی خواستی بروی بی هوا نرو خبرمان کن برایت تهفه دارم زر ورق شده ناز ناز بکر بکر، از همان رمان های سخت و زیبا که دوست داشتی! مخصوص خودت...<br /><br />عمو دلار<br />Anonymousnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-6305879377436122934.post-86308470308984963392013-05-10T00:53:10.279+04:302013-05-10T00:53:10.279+04:30قهوه عمو دلار. هیچگاه گمان نمی کردم که قلم چنین زی...قهوه عمو دلار. هیچگاه گمان نمی کردم که قلم چنین زیبایی داشته باشی آن اوایل. چقدر دلم برای با ادبیات تنگ می شود وقتی تورا می بینم. کاشکی زودتر این یک ماه از عمر درازم هم کم شود تا من هم بتوانم شیرینی تلخ قهوه ام را از مرکب سیاه یک قطعه بچشم مثل قدیمتر. یا...هوDalghak.Iranihttps://www.blogger.com/profile/11667689263635418481noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-6305879377436122934.post-86310745952525562762013-05-10T00:37:02.439+04:302013-05-10T00:37:02.439+04:30سلام و ارادت
خسته از به زورِ شیر و شکر شیرین کردنِ...سلام و ارادت<br />خسته از به زورِ شیر و شکر شیرین کردنِ قهوه و دل زده از با اکراهِ درون و اظهارِ عادتِ بیرون در پاسخ به سوالِ: چای یا قهوه؟ قهوه! تلخِ تلخ برایت مینویسم که تمام خاطراتِ با تو بودن شیرین بود بی هیچ اکراه و عادت و زور زدگی!<br />وقتی به کودکان مینگری مادران و پدرانشان را میبینی که چگونه قبل از آن گونه شدن این گونه بوده اند یا بر عکس!<br /> !فصل بین پاییز و بهار تابستان است یا زمستان؟! بستگی به آن دارد که متولد کدام ماهِ سال باشی و چه لباسی به تن کنی ، بستگی دارد اهل چای باشی یا قهوه! و البته به خیلی چیزهای دیگر...<br />سنّ و سالت که بالا میرود دلت هوای رفاقتهای دوران کودکیت را میکند، به خودم آمدم دیدم از کودکیام هیچ چیز در خاطر ندارم، دلم برای کودکیهای از یاد رفتهام تنگ شد و برای کودکیهای در یاد ماندهام سوخت!<br /> در کودکی هامان مزّه تلخِِ چای را با حبه قندی شیرین میکردیم و اکنون کامِ خود را به زورِ قهوه تلخ میکنیم، هر چند بی هیچ زور زدنی خلقمان تلخ هست!<br />فردا با رفیقم قرارِ قهوه دارم، داشتم تمرین میکردم که قهوهام خوب از آب در آید برای فردا، قهوه را نصفه و نیمه رها کردم، میخواهم تمرینِ رفاقت کنم برای روز مبادا<br />راستی رفیق، اهل چای هستی یا قهوه؟!<br />عمو دلارAnonymousnoreply@blogger.com