۱۳۹۵ بهمن ۸, جمعه

از قالیباف تا ترامپ و از پلاسکو تا ویزا. نوشته ای برای خواننده های دلقک ایرانی!

Image result for modern art about Monster


قبل از متن: حالا که با تردید وکم علاقه و بی شوری خاص بازهم می نویسم؛ خیلی دلم می خواست که مطلبی با تیتر "قالیباف: نابغه در مدیریت؛ صادق در خدمت، مظلوم در رسانه و روسفید در تاریخ" و همینطور مطلبی راجع به "تصمیم نرم رییس جمهور سخت در امریکا" بنویسم که اولی بخاطر تجلیل از قالیباف بود در مدیریت عالی بحران بعد از حادثۀ ساختمان پلاسکو و دومی راجع به تقلیل ممنوعیت ویزا برای هفت کشور از شش و چهار ماهۀ تمایل ابتدایی ترامپ به یک ماه! اما اولی را ننوشتم بخاطر پرهیز از لجن پراکنی های بازهم بیشتر اصلاح طلبان درپیتی مثل مسجد جامعی و حضرتی اعتماد و رحمانیان شرق و نوروزی و نعمتی حقوقدان! و چند آدم کوتوله از شورای شهر و مجلس شورای اسلامی؛ و دومی را که هنوز منصرف نیستم از نوشتنش و محتمل در پایان این مطلب در یک پاراگراف خلاصه اش کنم. اما اینک تصمیم گرفتم که برخی از مشخصات فکری و نوشتاری خودم را مجدداً آدرس بدهم بخاطر برخی کجفهمی های اخیری که - مثلاً در مورد پست قبلی و ماجرای عکاس شیرمحمدی - از سوی برخی خوانندگان متوجه قلمم شد. هرچند که تجربه ام ثابت کرده که چنین تلاشی در دنیای مجازی ابتر است بخاطر وجود ترول های آگاه و خوانندگان تازه و گذری که اولی بقصد تخطئه و دومی بعلت عدم شناخت حرف های هزار بار تکرار شده ام در وبلاگ را مجدداً مورد سؤال قرار خواهند داد.

1- من هم علاقه دارم و هم تشخیصم این است که مطالب مفید در مورد ایران "نقد بر مبنای فلسفۀ پدیده هاست" و هر نوع نقد سیاسی محض آدرس عوضی دادن است به مخاطب. لذا غالب نوشته هایم توضیح پروسه هاست و نه تمرکز بر پروژه ها. و می دانیم که پروسه ها زمان بر هستند و مثل پروژه ها تاریخ آغاز و پایان مشخص ندارند. مثلاً وقتی در ابتدای ظهور داعش نوشتم که داعش برای سکولاریسم در منطقه می جنگد. مشاهده می کنیم که در سه سال گذشته اسلام سیاسی افول کرده و جمهوری اسلامی از همانموقع و با چراغ خاموش از اشاعۀ ایدئولوژی اسلام شیعه در منطقه عقب نشسته تا امروز که تقریباً از شیطنت های منطقه ای و گسترش رادیکالیسم خامنه ای اثر چندانی نمانده است. بهمین خاطر پروسه محور بودن نوشته هایم هم است که معمولاً خیلی بندرت تحلیل های خطا می نویسم.

2- مشخصۀ دوم نوشته های من فراتر از متن بودن است. به این عبارت که من معمولاً عمق رفتارهای سیاسی در شکل گیری اتفاقات اساسی در آینده را مورد توجه قرار می دهم. و در جزییات هم بر متن ها حشیه می نویسم و بر حاشیه ها متن. زیرا که معتقدم در جمهوری اسلامی جای متن و حاشیه عوض شده و بتعبیر نام دلقکم معتقدم که در ایران امروز آدم های جدی حرف های مسخره می زنند و آدم های شوخی حرف های جدی. در نتیجه بیشتر از اینکه به متن سیاست متمرکز باشم به حاشیۀ آدم ها اعم از سیاسی و غیر سیاسی متمرکزم. خیلی دیده اید که من از تک رفتارهای آدم های عادی اعم از هنرمند و روشنفکر و ورزشی و سینمایی و غیره سیاست استحصال می کنم و تغییرات را در حوزۀ جامعۀ مدنی هم مهم می دانم و هم تشویق می کنم.

3- غالب نوشته های من متمرکز بر یک شخصیت مشخص است. به این معنا که در نوشته هایم همیشه یک مخاطب با نام و نشان دارم و سعی می کنم که شخصیت هایی را که بصورت ارادی یا تصادفی وارد متن زیست اجتماعی مردم می شوند برجسته کنم تا با اهمیت دادن به آنان در تشویق حرکت مثبتشان باعث تداوم اثرات بیشتر آنها بشوم و در حرکات منفی بعدی نقش بازدارندگی ایفا کنم. مثل همین مورد عکاس شیرمحمدی در امریکا. یا پست هایی که با تمرکز بر رضا کیانیان یا برنامۀ خندوانه و امثال آن نوشته ام.

4- همیشه گفته ام که هنگام انتخاب موضوع برای نوشتن وجوه مختلفی را در نظر می گیرم و انتظارهای متنوعی را هم دارم. یعنی هیچ مطلبی از من تک علی و معطوف به یک وجه تأثیر گذاری نیست یا حداقل خودم چنین اندیشه ای دارم و می خواهم در صورت دیده شدن از سوی مخاطبان خاص او را نیز تحت تأثیر وجهی دیگر از رفتارش و گفتارش بکنم که ممکن است خودش به آن توجه نکرده و یا اهمیت نداده است. 

5- حتماً مصرم که نوشته هایم هم از نظر شکلی و هم محتوایی جذاب و رغبت انگیز برای خوانده شدن باشد. لذا اغلب تیترهای چندوجهی و دارای عنصر کشمکش انتخاب می کنم و محتواها را تابو شکن و ساختار شکن تلاش می کنم و زوایای مهجور مانده از دید تحلیلگران رسمی را معرفی می کنم.

6- اغلب بدلیل رفتن سراغ مواردی که هنوز داغ نشده و تاریخ آینده نگر دارد در ابتدا نوشته هایم با عدم باور و نفی خوانندگان ناآشنا با طرز فکرم روبرو می شود که حتی گاهی ناچار بطور مقطعی عقب نشینی هم می کنم. مثل همین موضوع مربوط به عکاس ایرانی. اما بعداً که زمان پیشرفت و نشانه هایی از استدلال پیش بینم ظاهر شد خوانندگان منصف اعتراف می کنند که عمق نگاهم به صحنه درست بوده است.

7- من چون انسان را همانقدر حیوان (غریزی) می دانم که انسان (عقلمند) - و کمی هم بخش حیوانی انسان را بیشتر دوست دارم - معتقدم که نباید اجازه بدهیم عقل احساس را سرکوب کند - نشدنی هم است - و لذا خودم هم به احساسات اشخاصی که برای آنان یا از آنان می نویسم زیاد متمرکز می شوم و اغلب می خواهم عواطف و احساسات مخاطبانم را تشویق و تقویت و مورد بهره برداری قرار بدهم. برای حصول به هدف هم ناگزیر رونشناسی فردی سوژه هایم را هم جستجو و هم مورد استفاده قرار می دهم.

8- و بالاخره اینکه نثر من مینی مال است و بدیهیات جزیی را از متن حذف می کنم تا حجم بیشتری از آگاهی را در حجم کمتر منتقل بکنم؛ لذا مخاطبانم در آغاز خوانندۀ من شدن دچار مشکل ارتباط با متن می شوند و فقط کسانی با متن های نوشته ام راحتند که مرا مثل یک کتاب کاغذی و پاورقی های مجلات می خوانند و نه مثل نوشته های "بخوان وبگذر" دنیای مجازی.

بعد از متن:
این پست را در پاسخ به همۀ آنانی نوشتم که نوشته های مرا در قالب تحلیلگران رسمی و سیاسی محض می خوانند یا می خواهند تا بگویم که این خواسته ای فراتوان است از من. چون نه سواد و معلومات کلاسیک تحلیلگران حرفه ای را دارم و نه خودم و جنسم جنسی از نوع آنان است و نه حتی علاقه ای به "یکی مثل همه" شدن دارم. و از دوستان هم تقاضا دارم که مرا همینطور که بوده ام قبول کنند و متوجه باشند که مشخصات نثر من در "قطعیت و حتمیت " دادن به گزارشاتم دلیل "انتظار بالاتر از کشش فرصت های معرفی کرده ام" را به آنان القاء نکند. با یک مثال راجع بهمین موضوع عباس شیرمحمدی عکاس این مطلب را تمام می کنم و در همانجا معلوم می شود که ترامپ هم رفتار نرمتری در مقابل دستور ممنوعیت ویزا داده است. و این خوب است:

روزی که دونالد ترامپ توئیت کرد که فردا خبرهای خوبی برای امنیت بیشتر امریکا خواهید شنید و البته ما دیوار را هم خواهیم ساخت" بلافاصله خبرهای تکمیلی و تفسیری و تحلیلی هم شروع شد و در اکثریت این خبرها موضوع مدت ممنوعیت موقت ورود اتباع هفت کشور - از جمله یران - به امریکا 4 تا 6 ماه ذکر شده بود. اما دیروز که دستور ترامپ صادر شد این زمان به حداقل مدت ممکن - یعنی یکماه - تقلیل یافته بود. تا جائیکه چنین برداشت می شود که ترامپ بیشتر می خواست ژست "بوعده ام عمل کردم" بگیرد در این فرمان تا ایجاد محرومیت آزار دهنده ای که انتظارش ایجاد شده بود. بدیهی است که حرکت و موضعگیری جامعۀ مدنی - اعم از امریکایی و جهانی و از جمله اتباع کشورهای هفت گانه - در مدت یکروز فاصله بین توئیت ترامپ تا صدور فرمان او؛ در نرمش رییس جمهور سخت امریکا به کمترین زمان نقش بی تردیدی داشته است. اما چه کسی می تواند مطمئن شود که نام عباس عکاس ایرانی ما هیچ خلجانی اثرگذار - در همین موضوع روز - در ذهن دونالد ترامپ نگذاشته است. من این موضوع را در پاسخ کامنتی در بالاترین هم نوشتم و اینجا می گذارم:
در مورد عکاس ایرانی هم ارجاعتان می دهم بدستور ممنوعیت یکماهۀ ترامپ بجای ممنوعیت چهار ماهه ای که تصمیم و تمایل ابتدایی ترامپ گزارش شده بود. می دانم که هزار دلیل - از جمله واکنش بهنگام و خوب جامعۀ مدنی - در بحداقل رساندن مدت تصمیم ترامپ مؤثر بوده. اما من مطمئن نیستم که نام عباس عکاس و ایرانی بودنش یک اپسیلون هم خلجان ایجاد نکرده در ذهن ترامپ برای کوتاه آمدن به حداکثر زمان یکماه. انسان موجود پیچیده ایست و معلوم نیست مغزش تحت چه فاکتورهایی تغییر یا تعدیل می شود. اما من حق دارم که بگویم عکس عباس هم در مغز و تصمیم نرم و ملو ترامپ اثری نوک سوزنی داشته است. یا...هو
و در پاسخ خواننده ای که از من خواسته بود نقش عباس در نزد ترامپ را بازی کنم و مشخصاً بگویم که اگر در جایگاه عباس بودم به ترامپ چه توصیه هایی می کردم نیز همین "اثرگذاری نوک سوزنی" را می دهم. و به ایشان عرض می کنم که منظور من تعیین سیاست های ترامپ از سوی عباس ها و عکاس ها نیست و نبود. بلکه منظور من تحریک احساسات شخصی ترامپ بوده در همان حد اثرگذاری یک نوک سوزن بسمت منافع مردم ایران. ضمناً هنوز خود ترامپ عملی و سیاستی اتخاذ نکرده که من بگویم کجایش را چکار می کردم و به او چه توصیه ای می کردم. اما هنگام نوشتن پست عکاس در مغز خودم فقط یک مورد مشخص کاملاً برجسته بود: "بالابردن ضریب اطمینان جلوگرفتن از هرگونه حملۀ نظامی به ایران". همین. یا...هو

۱۳۹۵ بهمن ۶, چهارشنبه

بهترین خبر از امریکا: عباس شیرمحمدی عکاس هنرمند ایرانی محبوب ترین شخصیت دونالد ترامپ شد!

Image result for ‫عباس شیرمحمدی عکاس‬‎

1- می دانیم که دونالد ترامپ چه دل پرخونی دارد از روشنفکران لیبرال و رسانه های امریکایی. و می دانیم که رییس جمهور امریکا چقدر تحت فشار رسانه ها بوده در این دو روز بخاطر عکس های منتشره از مراسم سوگند او و کم جلوه دادن شرکت کنندگان در این مراسم. تا جائیکه سخنگوی کاخ سفید در اولین نشست مطبوعاتی خود با رسانه ها بیانیه ای شدید اللحن خواند و مطبوعات را به بی صداقتی متهم و آنان را تهدید به مقابله بمثل کرد. از سوی دیگر اما می دانیم که دونالد ترامپ از نظر شخصیتی چقدر خودخواه و خودرأی و معمتد بنفس و ستیزه جو و البته زود رنج و حساس و وفادار است.

2- حالا و در چنین موقعیت بسیار حساس و تحت فشاری که ترامپ تجربه می کرد؛ هنرمندی بنام عباس شیرمحمدی که عکاس حرفه ای در امریکاست عکسی را که خودش از مراسم سوگند پرزیدنت ترامپ گرفته را برای او فرستاده و با چه استقبال بی نظیری از سوی ترامپ مواجه شده است. تا جائیکه نه تنها خود دونالد ترامپ توئیت تشکر شخصی فرستاده در حساب توئیترش بلکه دستور داده که عکس هنرمند ایرانی امریکایی در محل مناسبی در کاخ سفید نصب شود.

3- و این بنظر من یک معجزه بوده بدست هنرمند ایرانی. زیرا نام این هنرمند و نسل اول مهاجران بودن او - یعنی در ایران بدنیا آمده - حک شد در ذهن تیزهوش پرزیدنت ترامپ. بعبارت دیگر هیچ و هیچ و هیچ هدیه ای گرانبهاتر از این عکس و در این موقعیت نمی توانست دونالد ترامپ را درحد معجزه آسایی خوشحال و سپاسگزار بکند. چون او با این عکس یک آس بی بدیل روکرده و ادعایش نسبت به دغل اربابان رسانه و روشنفکر مخالفش را به اثبات رسانده است. همانطور که گفتم چون دونالد ترامپ شخصیت زود رنج و بشدت وفاداری دارد؛ این خدمت عکاس ایرانی را با بالاترین پاداش های ممکن تلافی کرده و جایگاه او را برای همیشه در ذهن و قلبش حک خواهد کرد.

4- جایگیری عمیق عباس شیرمحمدی در ذهن و قلب ترامپ، قطعاً فواید بی حدی برای ما و ایران خواهد داشت. چون در حقیقت حالا دیگر ما یک پارتی بی بروبرگرد ایرانی داریم ورد زبان و ذهن و قلب ترامپ. بودن چنین شخصیتی در ذهن ترامپ ابتدا بساکن احترام او را به ایرانیان برخواهد انگیخت و این می تواند در تصمیمات او راجع به ایران و تفکیک ایران و جمهوری اسلامی بسیار زیاد مؤثر باشد. و در مراحل بعدی اگر در هرجا که تصمیمات ترامپ اشتباه بوده و منافع ایرانیان - و نه هیئت حاکمۀ جمهوری اسلامی - را مورد تهدید قرار بدهد عباس شیرمحمدی بعنوان قویترین لابی تکنفرۀ جهان وارد شده و بنفع مردم ایران عمل خواهد کرد. البته هنرمند عکاس به بی بی سی گفت که فردی سیاسی نیست و چه خوب. زیرا ما مطلقاً احتیاج به دخالت سیاستمداران - اغلب سیاست باز هستند - حرفه ای در رابطه مان با دنیای آزاد نداریم. و بهترین حالت برای ما بودن یک رابطۀ مستقیم با جامعۀ مدنی ایران است که عباس شیرمحمدی می تواند بهترین سفیر ما باشد در نزدیک بودن به رییس جمهور امریکا.

5- حس شهودی خودم شهادت می دهد که نام عباس شیرمحمدی محبوب پرزیدنت ترامپ بسیار بکار ایران خواهد آمد چه در مخالفت ترامپ با حاکمان ایدئولوژیک فعلی ایران و چه در انتقال خواسته های ایرانیان به حاکمیت امریکا و در جلوگرفتن از هرگونه خطر برای خود ایران و ایرانیان مؤثر خواهد بود. این خیلی خبر خوشی بود و از هنرمند عزیزمان تشکر می کنم و منتظر می مانیم که در هنگام نیاز به وساطت ایشان برای تدقیق سیاست های دونالد ترامپ علیه جمهوری اسلامی - اما له مردم ایران - وارد معرکه شده و بهای معنوی این خدمتش به رییس جمهور میهن دومش (امریکا) را در آغوش هموطنان میهن اولش (ایران) نقد کند؛ بنفع منافع ملی ایران و کمک به آزادی ایران از تحجر چهل ساله! چنین باد انشاءالله. یا...هو

۱۳۹۵ بهمن ۱, جمعه

با احترام زیاد به پرزیدنت اوباما برای کمکش به ایران، و با استقبال گرم از پرزیدنت ترامپ با کمکی که انتظار داریم!

Image result for president trump

تا ساعاتی دیگر دورۀ ریاست جمهوری باراک حسین اوباما به پایان خواهد رسید و دورۀ تازه ای از سیاست توسط پرزیدنت دونالد ترامپ آغاز خواهد شد در امریکا. قصد دارم که در شروع این چرخش قدرت در امریکا مطالبی را بنویسم در مورد تأثیر و پی آمدهای بقدرت رسیدن دونالد ترامپ نسبت به کشورمان ایران . اما قبل از رفتن بسراغ ترامپ تمایل دارم که از پرزیدنت اوباما بخاطر کمک بسیار ارزشمندی که به آیندۀ ایران کرد سپاسگزاری ویژه بکنم؛ و اعتراف بکنم که دیدن روزهای آخر پرزیدنت اوباما در کاخ سفید بویژه با آن بیانات و اقدامات عاطفی که اشک شوق خودش و دوستدارانش را سرازیر می کرد؛ خیلی رومانتیک بود و من هم به این همه لطف و انسان دوستی او رشک می بردم و دوستدارش بودم. اوباما و خانم کلینتون با تحریم بی رحمانه و هوشمند و موفق در مورد جمهوری اسلامی ایران و واداشتن خامنه ای برای آمدن بپای میز مذاکره و برچیدن جاه طلبی هسته ای ویرانگرش یکی از بزرگترین خدمات مصلحانۀ ممکن را به آزادی ایران کرد؛ و من مطمئنم که تاریخ ایرانِ فردا قطعاً از اوباما بعنوان یک انسان و یک سیاستمدار خادم ایرانیان به نیکی یاد خواهد کرد. زیرا مطمئنم که جمهوری اسلامی پس از برجام دیگر نخواهد توانست به مدار ایدئولوژی انقلابی و متحجرش باقی بماند و خیلی زود برف های سرمای زمستان جانکاه و طولانی "دوری ایران از زیست مشترک جهانی" آب خواهد شد.

2- اما همچنین قبل از سلام و خوش آمد به پرزیدنت ترامپ در جایگاه رییس جمهور جدید ایالات متحده بنا دارم که مقدمه ای موجز و شفاف بنویسم از فهمم از سیاست های ایالات متحده در جهان و نوع نگاه و تفاوت های فلسفی دموکرات ها و جمهوری خواهان امریکایی در بعد از ورود تمام قد کشور امریکا بمعادلات جهانی - بویژه در فردای جنگ دوم جهانی - که مبتنی است بر رصد خیلی ساده و همه فهم و مستند به تاریخ 70 سال اخیراز رفتار و عملکرد دو حزب دموکرات و جمهوری خواه امریکا. و امیدوارم که از فرط خلاصه نویسی اینقدر پیچیده نشود که عمق مطلب را منتقل نکند.

الف- امریکا بعد از پایان جنگ جهانی دوم خودش را بعنوان سمبل فلسفۀ لیبرالیسم (تقدم تفرد به جمعیت) و تبدیل کنندۀ آن به هژمون برتر جهانی و محافظت از آن تعریف کرد و شناساند. که کامل ترین صورت بندی سیاسی و روش اعمال آن را نیز "دموکراسی نمایندگی" می دانست و در داخل امریکاعمل می کرد. تا اینجای کار هیچگونه اختلاف و تضادی بین دموکرات ها و جمهوری خواهان نبود و نیست. و همۀ سیاستمداران امریکایی به فلسفۀ لیبرال با استفاده از روش دموکراسی باور و یقین داشتند و دارند. 

ب- اختلاف دیدگاه دموکرات ها و جمهوری خواهان راجع به چگونگی رفتار با کشورهای دیگر - بویژه کشورهای پیرامونی - از اینجا برجسته شد که جمهوری خواهان اهمیت و تقدم لیبرالیسم (ماهیت تفکر) بر دموکراسی (روش اعمال تفکر لیبرال برای جوامع) را برجسته کردند و دنبالش رفتند. اما دموکرات ها دموکراسی را جزیی جدایی ناپذیر از لیبرالیسم فلسفی قلمداد کرده و پذیرش لیبرالیسم از سوی حاکمان جهان سوم را با پذیرش دموکراسی محک رد و قبول زدند. در نتیجه جمهوری خواهان فارغ از اینکه حکومت های جهان سوم دیکتاتوری است یا دموکراتیک به صرف پایبندی کشورهای جهان سوم به فلسفۀ لیبرالیسم در ابعاد غیر سیاسی؛ آنان را جزو متحدان خویش منظور کردند. اما دموکرات ها چون با دیکتاتوری حاکمان هم مشکل داشتند؛ همواره سعی کردند که دیکتاتورهای لیبرال جهان سوم را وادار به رفتار دموکراتیک تر در داخل کشورهایشان بکنند. من چون خودم هم معتقدم که لیبرالیسم مقدم است بر دموکراسی و دموکراسی را امری پروسه ای و درون ملتی و فرهنگی و مستلزم نوعی پیش افتادگی اقتصادی و گسترش رفاه عامه می دانم؛ نوع نگاه جمهوری خواهان را درست تر از طرز تلقی دموکرات ها می دانم. در عمل نیز ما شاهد بوده ایم که دموکراسی خواهی دولت های دموکرات امریکایی، از حاکمان کشورهایی که مردمانش آمادگی های لازم برای پذیرش مدیریت دموکراتیک را نداشته اند؛ باعث هرج و مرج و آشوب و بی ثباتی و انقلاب و عقب افتادگی بازهم بیشتر کشورهای جهان سوم شده است. اما سیاست "گیر سه پیچ ندادن به حاکمان لیبرال - دیکتاتور جهان سوم" از سوی جمهوری خواهان باعث ثبات و پیشرفت بهتر کشورهای جهان سوم شده است. مثال ها زیاد است و برای پرهیز از تطویل می گذرم.

پ- اختلاف ذکر شده در نحوۀ نگاه دموکرات ها و جمهوری خواهان دو استثناء داشته است که یکی مربوط است به دو رییس جمهوری جرج بوش پسر و بیل کلینتون اولی که سنت جمهوری خواهان را رعایت نکرد و با دستاویز دموکراتیک کردن حکومت صدام حسین به عراق حمله کرد و دومی بیل کلینتون که با سنت شکنی اسلافش مثل کندی و کارتر در مورد عدم حمایت از دیکتاتورهای جهان سوم؛ راهی کم و بیش نزدیک به سیاست جمهوری خواهان را پیش گرفت. استثناء دوم اما مربوط بود به دشمنی خونی بودن جمهوری خواهان امریکا با حکومت های توتالیتر و ایدئولوژیک. به این معنا که هرچقدر جمهوری خواهان حکومت های دیکتاتوری فردی با مشخصات لیبرال را تحمل می کردند و آنان را دوست و شریک می گرفتند. اما حکومت های ایدئولوژیک، توتالیتر و غیر معتقد به لیبرلیسم فلسفی را بشدت پس می زدند و با آنان دشمنی آشتی ناپذیری داشتند. مثل مقابله شان با اقمار و خود اتحاد جماهیر شوروی تا قبل از فروپاشی بلوک شرق. البته این بحث خیلی طولانی است و می شود تا آنجا پیش رفت که رغبت جمهوری خواهان به کار نزدیک با حکومت های دیکتاتوری نظامی یا غیر نظامی معتقد به فلسفۀ لیبرالیسم - هژمون مسلط به ریاست امریکا - در جهان سوم را به حوزۀ اقتصاد کشاند و ثابت کرد که از نظر جمهوری خواهان هرکشوری تن بمقررات بازار بدهد و مصرف را آزاد بگذارد می تواند دوست امریکا تلقی شود مشروط به اینکه تابع هیچ ایدئولوژی جمع گرا نباشد. که در چنین حالتی ناگزیر مشتری تولیدات اقتصاد امریکا هم خواهد شد. اما من نمی خواهم بحث نظری بکنم.

3- حالا برگردم به پرزیدنت ترامپ. دونالد ترامپ اگر برگردد به سنت جمهوری خواهان؛ برای ایران مفید خواهد بود. زیرا همانطور که گفتم جمهوری خواهان - بویژه تندروان شان - تا جایی ضد ایدئولوژیک هستند که می شود گفت خودشان در کمین نوعی "ایدئولوژی ضد ایدئولوژی" افتاده اند. و بسیار بدیهی است که چنین سیاستمدارانی دشمن شماره یک جمهوری اسلامی خامنه ای باشند و در وهلۀ دوم دشمن ملایم تر جمهوری خلق چین و نوبت روسیه به این زودی ها نرسد. نمی دانم ترامپ در عمل چه خواهد کرد اما حرف هایی که می زند بار بزرگی از حقیقت را هم دارد. مثلاً در مورد پیمان ناتو گفته است که پیمانی کهنه است و تازه خرجش را هم ما می دهیم. این حرف حرف قشنگی است زیرا پیمان ناتو در مقابل پیمان ورشو معنا پیدا می کرد و نه حالا که خود روسیه لیبرالیسم فلسفی را پذیرفته و بر مبنای شایستگی های " مقدار دموکراسی قابل هضم ملتش در داخل" حکومت می کند. و از همین جاست که حرف ترامپ در مورد روسیه و پوتین را هم درست می دانم. زیرا روس های امروز تضاد ایدئولوژیک با غرب ندارند و اختلاف و رقابتی اگر هست فقط بر سر منافع هر کدام از سهم بازار است. بدیهی است که در این مورد هم چین باید اولویت اصلی سیاست امریکا باشد که هم سهم نابرابرتری از بازار را مال خود کرده است و هم هنوز تضاد های ایدئولوژیک خود با فلسفۀ لیبرالیسم (تقدم فرد بجمع) امریکایی را نزدوده است.

4- البته که باید در عمل آزمود که دونالد ترامپ چه مقدار از سنت جمهوری خواهان پیروی خواهد کرد و چه مقدار تک مضراب های شخصی و باورهای ترسناکش را وارد سیاست های غیر قابل پیش بینی اش خواهد کرد. تا اینجا که تیم دولتش را چیده خیلی غیر متعارف و خارج از چهارچوب های سنت جمهوری خواهی پیش نرفته اند و تمام عوامل درجه یک دولتش پالس های عاقلانه و قابل پذیرشی را صادر کرده اند. مثل پایبندی به برجام و مبارزه با تروریسم با تأکید بر ضدیت با ایدئولوژی های جمع گرا - اسلام سیاسی - و حاملان آن مثل داعش و القاعده و ... و طرفه اینکه در همین مبارزه با تروریسم مشخصاً اعلام کرده اند که این مبارزه شامل عناصری از حکومت ایران - و نه موجودیت ایران و حتی کل حکومت ایران - نیز خواهد شد. این نامه نگاری های سوته دلانۀ هموطنان تندخوی مان هم البته ابداً مهم نیست و حتی نامۀ جان بولتون و جولیانی و شرکایشان در پروپاگاندا برای مجاهدین خلق هم از سر همینجوری و نوعی بده بستان مناسبات مالی سال های گذشته است و مطلقاً نمی توان آن را مؤثر در خط و مشی دولت ترامپ محاسبه کرد. بدلایل زیاد و از جمله اینکه محتمل قطعی است که یکی از دلایل اصلی بیرون ماندن بولتون و جولیانی و امثال اینها از دولت ترامپ انتساب و لاس زدن ها و پول گرفتن های آن ها از سازمان مجاهدین خلق بوده باشد و ترامپ که خودش می گوید از لابی کن ها متنفر است. با احتیاط به دولت ترامپ خوشبینم و با توجه به تمام شدن سوخت خامنه ای در منطقه بعد از برجام و فوت هاشمی و کمی تخلیه شدن نفرت و تحقیر شخصی از شخصیت خامنه ای و پیری و تنهایی خودش و رو به قبله بودن اغلب فسیل های بازمانده از سال های انقلاب و ده ها عامل بدیهی دیگر مطمئنم که ایران تنفس های بهتر و راحت تری را در پیش رو خواهد داشت.

5- با اینکه طولانی شد اما نمی توانم از تشکر ویژه از ترامپ بگذرم؛ نه بخاطر کارهایی که انشاء الله بنفع ایران هم خواهد کرد؛ بلکه بخاطر کاری که از بعد از انتخابش تا کنون کرده است و بسیار زیاد با ارزش بوده است. دونالد ترامپ از روز انتخابش در 8 نوامبر باعث بکما رفتن بوق رجزخوان خامنه ای شده و عره گوزهای ناشتای موشک پران و هرمز بند و ... من آنم که رستم بود پهلوان سپاهیان را نیز نقطه پایان گذاشته است. دقیقاً در مدت هفتاد و چند روز گذشته ما دیگر شاهد هیچ نوع عربده کشی از سوی خامنه ای و اقمارش نبودیم و این آلودگی صوتی زدایی را مدیون پرزیدنت ترامپ هستیم و جای تشکر ویژه دارد. یا...هو

۱۳۹۵ دی ۳۰, پنجشنبه

ساختمان پلاسکو نماد ارتفاع و پیشتازی مدرنیتۀ ایرانی در منطقه فروریخت. و ما؛ نسلی که دفن شدیم و تمام!

Image result for ‫پلاسکو‬‎


حادثۀ فروریزی و تخریب کامل ساختمان پلاسکو در تهران - که امیدواریم به فاجعه تبدیل نشده باشد - از جوانب مختلفی قابل گزارش و بررسی است. من سعی می کنم به سه مورد آن اشاره ای کوتاه بکنم:

1- از جنبۀ فنی من صلاحیت اظهار نظر ندارم. ضمن اینکه گزارش های منتشر شده ضد و نقیض است و تا روشن شدن ابعاد ماجرا از سویی و نوع واکنش مسئولان ذیربط باید صبر کرد. من فقط یک احتمال را می نویسم و آن هم مربوط است به عدم پوشش حادثه از راه هوا بوده است که گویا نه هلیکوپتر آتش نشان و نه هر نوع پرندۀ راهنما و پایش حادثه بکمک نیامده و آتش نشانان در نوعی سردرگمی اطلاعاتی از ابعاد حادثه غافلگیر شده و نتوانسته اند تخریب ساختمان را پیش بینی درست بکنند. من البته بسیار بعید می دانم که شهرداری تهران و سازمان آتش نشانی اش فاقد هرنوع پرنده ای - چه آتش نشان و چه پایش و اطلاع رسان - بوده باشد. اما علت این کوتاهی در اعزام بموقع پرنده های مزبور را در این می دانم که مسئولان ذیربط نتوانسته اند بموقع و در اسرع وقت اجازۀ پرواز امداد رسان را اخذ کنند که دلیل آن به این هم برمیگردد که منطقۀ حادثه جزو مناطق امنیتی ویژه و پرواز ممنوع بوده و ظهور برنامه ریزی شدۀ پرنده های ناشناس در آسمان تهران - در یک ماه دو بار اتفاق افتاده و قطعاً امنیتی و جاسوسی بوده اند و نه تیزر ساز تبلیغاتی مسخره - چنان مؤثر بوده که نتوانسته اند بهنگام مجوزهای لازم - برای پرنده های آتش نشانان - را اخذ کنند.

2- اما گذشته از خود سانحه که بسیار ناراحت کننده بوده و امیدواریم که خسارات جانی اش حداقل بشود؛ ساختمان مرتفع پلاسکو در تهران نماد ارتفاع مدرنیتۀ ایرانی در منطقۀ خاورمیانه - چه بسا در جهان پیرامونی آنروز جهان هم - بود و فروپاشی کامل آن از جنبۀ فلسفۀ سیاسی بسیار معنا دار است. به این معنا که این برج بلندمرتبۀ 55 ساله هنگامی به پایان عمر خود رسید که تمام نسل های بالنده و مدرن ایرانی همزاد این ساختمان - کلیۀ ایرانیان متولد قبل از 1330 خورشیدی - نیز یا از دنیا رفته اند و یا در حال سپری کردن آخرین سال های پیری و کوری خویش هستند. من که خودم یکی از این نسل های دفن شده هستم با شنیدن خبر حادثه یکبار دیگر متوجه این واقعیت شدم که تمام سال های جوانی و آرزوهای دور ودرازم برای ایرانی بلندمرتبه درجهان از پا در آمده و در دستان بی کفایت تحجر مذهبی با خاک یکسان شده است. البته مردن پلاسکو و ما دلیلی بر ناامیدی شما و برج ها و مال ها و ارتفاع های جدید تهران و ایران نیست. فقط کافی است فرهنگ تان را با برج های تان هم ارتفاع کنید و اخوندها را با ما دفن کنید!

3- حادثۀ پلاسکو از جهت  فرهنگی که من آنرا "علت تامه"ی همۀ حوادث با منشاء خطای انسانی بوقوع پیوسته - بسیار بالاتر از نرم های جهانی چنین حوادثی در دیگر کشورهای جهان - می دانم اما بسیار زیاد مهم است و نشان می دهد که چطور تحجر مذهبی و چیرگی فرهنگ قضا و قدری مورد تبلیغ و آموزش حکومت روحانیان خبیث و عقب مانده باعث تشدید تصاعدی این قبیل خطاهای انسانی در ایران بعد از انقلاب شده است. من شش سال پیش در جریان انفجار در پالایشگاه آبادان به این علت تامه پرداخته ام که نوشته ای کامل و راهنمای اوضاع ما تا پایان حکومت جمهوری اسلامی ایدئولوژیک است و همان را در زیر بازنشر می کنم و خودم را آماده می کنم که دو مطلب سیاسی راجع به سرگیجۀ خامنه ای و شروع ریاست جمهوری پرزیدنت ترامپ  در امریکا است آماده کنم. تا بیش از این شما را در انتظار نوشتۀ بعدی نگذارم. یا...هو



فرهنگ الهی به امید تو؛ وانفجار تراژیک پالایشگاه آبادان!



1- پالایشگاه آبادان در حضورافتتاح سوم خرداد پرافتخار رییس جمهور کشور ترکیده و زندگی ده ها انسان را از چند درصد تا صد درصد نابود کرده است. و احمدی نژاد در سراشیبی مشایی گیرافتاده دردست رقبا که همه می دانستیم و گفته بودیم و او اعتنا نکرد. بنابراین یادتان باشد که در روزهای پیش روا گردر همان پیچ انحراف منافع الیگارشی و ریزه خواران مشق کند بحسابش خواهیم گذاشت و نفسش را خواهیم گرفت. مگراینکه مثل بچۀ آدم مشق کند بخواست زعیم ما تا ما نیز مثل همۀ شش سال گذشته بگوییم که تقصیرنیروی انسانی بود و تمام. کما اینکه سوابق ما نشان می دهد که همیشه همین را گفته ایم راجع به  1- هواپیمای کوچک یاک روسی با خلبان ارمنستانی وزیر راه خاتمی بنام دادمان بعلاوۀ نمایندگان استان گلستان را کوبید به کوه و هرگز در فرودگاه دشت نازساری بزمین ننشست. 2- تریلی تانکر سوخت عظیم الجثه ترمز برید و چندین خودرو خصوصی و عمومی را درهم کوبید و همۀ سرنشینانش را در آتش بنزین تانکر سوختش جزغاله کرد. 3- قطاری که در نزدیک نیشابوربا قطار باری دیگری که بارش مواد سمی خطرناک بود تصادم کرد و خرد شد و انبوهی زندگی های انسانی را به نابودی کشاند. 4- ایران رتبۀ اول تصادفات و مرگ و میر جاده ای را دارد. 5- ایران پرخطرترین خطوط هوایی جهان را صاحب است. 6- و 7- و ... n 

2- همۀ حوادثی که درکشورما رخ می دهد فقط از نطرسیاسی است که کاربرد دارد و دیگرهیچ. یعنی اگر از حوادث پیش آمده نخواهیم علیه رقیب سیاسی خود استفاده کنیم. نفس حادثه و خسارت هایی که ببارمی آورد کمترین اهمیتی ندارد. و فقط چند روز لقلقۀ زبان می شود برای عربده کشی های مهوع و پرونده اش بسته می شود برای همیشه. کما اینکه بعنوان نمونه نمی توان کسی نشانی بدهد و بگوید که این حادثۀ مشخص را پی گیری کردیم وعلتش این است و مقصرش هم این است. همۀ چس ناله های وکیل و وزیر و روشنفکر و روزنامه نگار و مسئول و غیرمسئول هم فقط دربارۀ باز هم سیاست است. که یکی می گوید توپولوف های روسی مقصر است و دیگری معتقد است که جاده های ما استاندارد نیست و سومی پایین بودن کیفیت خودروها را مقصر می داند و چهارمی تحریم های غرب رامهم می داند و یا مثل این حادثه درپالایشگاه که عجلۀ باند انحرافی در افتتاح پروژه را فریاد می کنند.

3- و نهایتاً که بده بستان های زیرمیزی سیاسی و مالی انجام شد به نهایت مقصر که همان عامل انسانی است که معمولاً هم خودش در همان حادثه مرده ختم بخیرمی شود. و جان کلام اینجاست که رسیدن به تقصیرعامل انسانی دقیق ترین ومشخص ترین ومهم ترین و درست ترین نتیجه گیری هم است. اما - واین اما جان کلام مشکلات ما هم است - ضمیراین "تقصیرعامل انسانی" نباید برگردد به خلبان یا راننده یا مهندس پالایشگاه یا رییس جمهوریا وزیر یاهرشخص حقیقی و حقوقی دیگر. بلکه آن ضمیر "انسان مقصر"باید برگردد به فرهنگ. به فرهنگ مدرن در  برابرفرهنگ سنتی. بعبارت دیگرتقصیر عامل انسانی درست است ولی نه بعنوان اسم خاص و مربوط به یک حادثه. بلکه درست است بعنوان انسان عام تربیت شده در جمهوری اسلامی.


4- چطور؟ فرهنگ عمومی و تربیتی ما فرهنگ خر و اسب سواری است. وما هر چقدر هم تلاش کنیم که بچه هایمان را با فرهنگ طیاره و پالایشگاه و خودرو و کامپیوتر بزرگ کنیم. بدلیل سلطۀ حاکمیت سنتی متحجربه همۀ شئونات ما از رسانه ها گرفته تا مدارس و دانشگاه و حوزه و فرهنگ رفتاری در کوچه و خیابان؛ موفق به تغییر پارادایم فرهنگی نخواهیم شد. فرهنگ خرسواری و اسب سواری و شترسواری یک فرهنگ با دامنۀ خطرکم است چون اگرخروشتررم کنند و ما را بزمین بزنند حد اکثرچندخراش برمی داریم و یکی دونفر بیشتر هم آسیب نمی بیند. وتازه خر و شترچون روح وغریزه دارند و توانشان محدود است، خودشان هم خطاهای مارا تصحیح می کنند. مثلاً اگر خسته باشند راه نمی روند وما مجبورمی شویم پیاده بشویم وحیوان را تیمارکنیم تا آمادگی مجدد بارکشی را پیدا کند. و این فرهنگ بر مبنای بنیان "الهی به امید تو" ، "انشاءالله طوری نمی شود" ، "توکل بخدا" و "قضا وقدری" پایه و اساس گرفته است.


5- در جریان سقوط طیارۀ یاک مرحوم دادمان نوشتم که: خلبان ارمنستانی هواپیما با زبان فارسی شیرین با لهجۀ ارمنی خودش به سرنشینان عالی مقام خودش گفته: "بابا جان هاوا خاراب است چکار کنیم" و دوستان ما که اغلب جبهه دیده وحماسه آفرین بودند با رفتن به خلسۀ جنگ ومیادین مین و بسیجی ها و رفتن روی مین "الهی به امید تو" فرو رفته اند و به خلبان بی زبان گفته اند فقط 5 دقیقه تا فرودگاه دشت ناز ساری فاصله داریم پس بزن بریم توکل بخدا. و دانش فنی و علم که این شوخی ها سرش نمی شود. لذا چرخیدن همان و خوردن به کوه و جنگل و تمام. تحریم امریکا درست. مهندسان آلمانی راه انداز پالایشگاه نیامدند درست. خرابی ترمز تریلی 18 چرخ حامل بنزین درست. هواپیمای توپولوف درست. خرابی جاده ها درست. پایین بودن کیفیت خودروها درست. و... اما؛ این مشکل فقط مشکل ما نیست درجهان وبسیاری کشور های فقیرتر وعقب مانده تر و... از ما هم هستند که به اندازۀ ما حوادث این چنینی را تجربه نمی کنند. چرا؟ فقط به همین دلیل ساده که آن ها اگرهم مدرن نیستند حداقل زیستن در فرهنگ مدرن را قبول کرده اند به یمن هیئت حاکمه ای که دانش را و علم را همراه با تکنولوژی مهم می شمارند. و از اکسیر الهی به امید تو برای گشودن همۀ کاستی هایشان استفاده نمی کنند.

6- این کافی نیست که انسان بزرگ شده در فرهنگ قضا و قدری را ببریم دانشگاه و یک دانشنامۀ مهندسی به او بدهیم و خیال کنیم که می تواند خارج از مناسبات فرهنگ عمومی متحجرمورد وثوق و تبلیغ آخوند ها عمل کند. اوراننده ای می شود که کاستی ترمز ماشینش را با توکل. دستگاه های ناوبری هواپیمایش را با الهی به امید تو. و مخزن سوخت پالایشگاهش را با قضا و قدر و...تعمیرفنی وتست نکرده بکار می گیرد. 

7- واین جاست جان کلام که اصرار می کنم به اینکه جزپذیرش نرم افزار مدرنیته که پایۀ اصلی اش بر حرمت دانش و علم روز و هنر و موسیقی و سینما و فوتبال و مد و بازی و تفریح و لذت انسان محوراست هرراهی راه به هیچ دهی نخواهد برد و آدرس عوضی نشان دادن است. مدرنیته یعنی دانش مقدس درهنگام کار با تکنولوژی. نه که فکر کنید که ما چک لیست های علمی و تعمیرات و تعویضات را نداریم. خوبش را هم داریم. ولی مهندس پرواز و تکنیسین پالایشگاه و دربان درب کارخانه هم در هنگام مراجعه به چک لیست هایشان خیلی ازموارد را با الهی به امید توعلامت می زنند. این یک فرهنگ است که درجان انسان کهنۀ ایرانی رسوب کرده است. وتحصیلکرده  و عامی و توده و روشنفکر و وزیر و وکیل و رییس جمهورنمی شناسد. ما انسان قضا و قدری تربیت می کنیم و از او انتظار رفتار دانش محورداریم. و این نشدنی است مطلقاً.

8- و این جاست که من با قساوت تمام حادثۀ دلخراش پالایشگاه را فراموش کرده بودم و دنبال یک آخوندی می گشتم که رفته باشد سینما. ودنبال کراوات حلالی می گشتم که برگردن مردی بسته شده باشد. ودنبال یک مسئولی می گشتم که بگوید: "ای خفتگان دراعماق تاریخ بیدارشوید که نمی شود تکنولوژی ودانش قرن 21 میلادی را داد به انسان قضا و قدری بیابان های حجاز و منتظرمعجزۀ جامعۀ سالم بود." ما باخته ایم رفقا سرنا را از سر گشادش فوت نکنیم. تا فرهنگمان خرسواری است همۀ آمارهای بدترین دردنیایمان هم پابرجاست. حتی اگرهمۀ درهای بهترین تکنولوژی های روز بروی مان گشوده باشد. ما خطای انسانی داریم در فرهنگ عامه! و فرهنگ عامه جز با آموزش و پرورش از کودکی و به همت حکومت مدرن و بروز تصحیح نمی شود! یا...هو

۱۳۹۵ دی ۲۱, سه‌شنبه

مرگ با شکوه اکبر هاشمی رفسنجانی: ترسناک یا راهگشا؟ مسئله این است!


1- از بین همۀ صفات "نابهنگام" و "ترسناک" و "شوکه کننده" و "شادی آور" و "تاسف بار" و "خوب شد" و "بدرک واصل شد" و غیره؛ من صفت "با شکوه" را مناسب تر دیدم برای توصیف درگذشت آقای هاشمی رفسنجانی. زیرا پیرمردی 83 ساله و سیاست پیشه و سیاستمدار و برخوردار و دارای فرّ و شکوه حکومتی و باده ها خیانت و خدمت و جاه و مقام و تندی و کندی و اشتباه و توبه و تغییرات فکری و عملی و ... و در حالیکه ناهارش را خندان خورده و آخرین جلسۀ کاری اش را بپایان رسانده در کمتر از یکساعت مرده است؛ بی نیازی به جراح و پزشک و سی سی یو و مراقبت و ترحم و دعا و ذلت و مشقت و ... و آیا مرگی از این باشکوه تر قابل تصور است! اگر نوع مرگ انسان ها یک تصادف از انواع مختلف تصادفی است و ربطی به چگونه زیست اجتماعی مرده ندارد؛ خوش بحال هاشمی بخاطر بهترین نوع تصادفی مرگ. و اگر ارتباطی متافیزیکی بین نوع مرگ و چگونه زیست اجتماعی انسان باید قائل شد - طبق باورهای اسطوره ای سنتی - که بازهم خوش بحال هاشمی که لابد خوبی رفتارهایش به بدیهای منتسبه اش می چربید که چنین آسان مرد.

2- مرگ هاشمی اما از جنبۀ سیاسی نیز باشکوه است. زیرا او قهرمانانه مرد و موجی از شوک و دریغ و یأس دردآور بجای نهاد در بین مخالفان قسم خورده اش و جبهۀ تحجر و شریعت به سرکردگی آیت الله خامنه ای. مرگ بدلیل ایست قلبی معمولاً در بین پیران میانسال - 55 تا 70 سال - شیوع زیاد دارد و اگر هم در سنین جوانتر یا پیرسال تر اتفاق بیفتد معمولاً در سنین جوانی و میانسالی شایع تر است و کمترین مرگ از نوع ایست قلبی یکباره و ناگهانی مربوط به سنین بالای 70 سال است. و کهن سالانی که سن عمر طبیعی جوامع خود - در ایران برای مردان 70 سال بیشتر نیست - را رد کرده باشند معمولاً با عارضه های بیماری های دیگری اعم از سکته های ناقص قلبی و مغزی یا ذات الریه و سرطان و از این قبیل می میرند و اغلب مرگ هایی ذلیل و منجر به بستری شدن ها و جراحی ها و مراقبت های ویژه - حتی در حد چند روز هم باشد - را تجربه می کنند. حالا اگر فرض کنیم که مرگ هاشمی بجای "در کمتر از یک ساعت" در "چندین روز و هفته و ماه" اتفاق می افتاد. بدیهی بود که چنین مرگی به خامنه ای این فرصت را می داد که با حاضر شدن بر بالین مریض و در بستر افتادۀ هاشمی و مانورهای تبلیغاتی بتواند اولاً هاشمی را در مظان ذلت و قابل ترحم و نیاز به بخشودگی قرار بدهد و ثانیاً او را وادار به پشیمانی از مواضع سیاسی مخالف با ایدئولوژی خودش بکند. و این با توجه به شخصیت انسانی و احساسی و آشتی جوی هاشمی دور از دسترس نبود که اگر در بستر مرگ بود و خامنه ای بسراغش می رفت گریه امانش ندهد و طلب حلالیت و بخشش بکند. اما مرگ هاشمی داغ همۀ این سناریوها را بر دل متحجران گذاشت و رفت. تا جائیکه خامنه ای روز قبل از مرگ هاشمی و در سخنانش خطاب به مستمعینش در ملاقات با او بازهم از واژۀ معروف "شیطان اکبر" - جایگزین شیطان بزرگ خمینی - استفاده کرده بود در زنهار به پیروانش که مراقب خطر هاشمی باشند.

3- اما اینک مهم این است که ببینیم تبعات سیاسی مرگ هاشمی چه خواهد بود. هر چند که پیش بینی این تبعات نیاز به گذشت - هر چند اندک - زمان دارد اما می توان با توجه به واقعیات ایران و جهان بعد از مرگ هاشمی سناریوهایی را اتود زد. در این که مرگ هاشمی تعادل جمهوری اسلامی معتدل (هرج و مرج منظم) را بهم خواهد زد شکی وجود ندارد. زیرا هم همۀ تحلیلگران و کارشناسان و هم مردمان عادی به این "بهم خوردن تعادل جمهوری اسلامی در اثر مرگ هاشمی" اذعان کرده و می کنند. اختلاف بر سر این است که این بهم خوردگی تعادل بکدام سمت متوجه خواهد بود. دیدم در بسیاری از واکنش های جوانان و مردم عادی که مرگ هاشمی را قبل از هر مشخصۀ مثبت و منفیی "ترسناک" خوانده بودند. اینان معتقدند که دوقطبی "عرفی گرایان" - اعم از اصلاح طلبان و معتدلان و تحولخواهان و براندازان - و "شرعی گرایان" - اعم از اصولگرایان و انقلابیون و ضد امپریالیست ها و ایدئولوژیک ها - موجود در جمهوری اسلامی قطب عرفی گرایش را که هاشمی رفسنجانی نماد و راهبر آن بود از دست داده و این باعث خواهد شد که شرعی گرایان و خامنه ای بدون وجود رقیب همیشگی خود تمام قدرت را قبضه کنند و ایران را بسوی کرۀ شمالی اسلامی هدایت کنند.

4- من با متن این تحلیل ترسناک موافقم. اما با نتیجه گیری آن موافق نیستم و معتقدم که این بهم خوردگی تعادل جمهوری اسلامی 27 ساله - بعد از مرگ خمینی - نه تنها به ترسناکی سناریوی کرۀ شمالی شدن منجر نخواهد شد. بلکه به تضعیف و فروپاشی بیشتر ایدئولوژی و شریعت خواهان نیز ختم خواهد شد و از این منظر مرگ هاشمی باشکوه و قهرمانانه و بموقع و مبارک است. اما دلایل این خوش بینی چیست:

الف- مرگ هاشمی بعنوان مرجع اعتدال و عرفی گرایی در جمهوری اسلامی غیرقابل جایگزین است و لذا هم بازیگران داخلی و هم بازیگران بین المللی را تحت تأثیر "حالا دیگر یا با خامنه ای و یا با هیچکس" قرار خواهد داد. به این معنا که نه در داخل کشور کسی منتظر و امیدوار به "هاشمی هنوز هست و بالاخره کاری خواهد کرد" خواهد ماند و نه در روابط بین الدولی کسی بهوای "صدای متفاوت هاشمی" به سرمایه گذاری جهت تغییرات بسوی عرفی شدن حکومت در ایران دل خواهد بست. زیرا هاشمی قطب تعادل بخش مقابل خامنه ای محسوب می شد و با مرگ او هیچکدام از رجال حاضر - حتی محصوران - چنین پتانسیلی را ندارند.

ب- در ساختار حقیقی قدرت تا کنون خامنه ای هرجا کم می آورد متوسل به لولوخورخورۀ "هاشمی مانع است" می شد و بندبازی هایی مثل نرمش قهرمانانه و مذاکره و تسلیم را با توجیه "من نمی خواهم اما هاشمی را نمی توانم نادیده بگیرم" انجام می داد که سودش بخودش برسد و زیانش را تقصیر هاشمی تبلیغ کند. البته هاشمی هم قطعاً مانع بود و اصرار و شجاعت ایستادگی بر مواضع عقلانی اش بخش مهمی از جنون عظمت خواهی ایدئولوژیک خامنه ای را او جلو می گرفت.

پ- آنچه که در بند ب راجع به تأثیر هاشمی در ساختار حقیقی قدرت گفتم در مورد تأثیرش در پیاده نظام هوادار خامنه ای هم جاری و ساری بود؛ و هرموقع فشار هواداران برای مواضع سیاسی و مصلحتی خامنه ای زیاد می شد و اعتراض آن ها را برمی انگیخت؛ پاسخ "تقصیر هاشمی است" می گرفت و خامنه ای را از موضع اتهام سازشکاری نجات می داد. بعبارت دقیق تر می توانم اینطور جمع بندی کنم که خامنه ای از نام هاشمی برای توجیه عقب نشینی های عملی از ایدئولوژی و استراتژی دشمنانه اش هم برای جلوبردن منافع سیاسی قدرتش استفاده می کرد و هم برای قانع کردن و وفادار نگاه داشتن هواداران پیاده نظام خودش.

ت- اتفاق مرگ هاشمی به این دلیل مثبت است که این هردو حربه در ساختار قدرت و در نزد هواداران را از خامنه ای می گیرد و او بعد از این یا نباید تن به سازش های سیاسی و منفعت طلبانه بدهد و یا اگر بدهد باید شخصاً تبعات جام های زهر نوشیده اش را بعهده بگیرد و دیگر نمی تواند فرافکنی بکند. زیرا نه در ساختار حقیقی قدرت و نه نزد هواداران هیچکدام از عناصر طیف عرفی گرا - اعم از روحانی و ناطق و خاتمی و امثالهم - وزن لازم برای بهانۀ توجیه ساختن در نزد خامنه ای را ندارند. و کسی قبول نمی کند که خامنه ای حریف روحانی و امثال او نمی شود.

ث- نتیجه اینکه نبودن هاشمی رفسنجانی منجر به تحولات زیر خواهد شد:

1- خامنه ای از دو جانب شرکای داخلی ایدئولوژیک تحجر گرا و ضد غربش در ساختار حقیقی قدرت و بدنۀ هوادارنش تحت فشار قرار خواهد گرفت که "حالا که مانع هاشمی رفسنجانی" از صحنه رفته است به منویات اعلامی همیشه رادیکالش جامۀ عمل عملی - و نه فقط رجزخوانی های پوچ - بپوشاند. از سوی دیگر مرگ اعتماد ستیز هاشمی رفسنجانی در جامعۀ بین المللی - البته در بین همسایگان و اعراب - بر موضع رادیکال و ضد جمهوری اسلامی دولت ترامپ پیوند خواهد خورد. و غرب و اعراب حاضر نخواهند شد که بهمین روند بسیار کند فعلی "پذیرش جمهوری اسلامی" در بازگشت به جامعۀ جهانی - چه در زمینه های غیر اقتصادی و مهمتر از همه در زمینه های اقتصادی - ناشی از برجام ادامه دهند و شرایط سخت تری را در مقابل ایران بدون هاشمی قرار خواهند داد. بدیهی است که خامنه ای خودش هم تمایل دارد و خواهد داشت که مواضع رادیکالش را عملیاتی و به عناصر هوادار و وفادارش هم امتیاز بدهد. اما - این اما مهم است - بدلیل شرایط سخت اقتصادی در داخل و هراس از شورش های مردمی و همینطورانزوای منطقه ای در میان مسلمانان سنی عملاً قدرت رادیکالیزه کردن سیاست ها و پیش بردن استراتژی دخالت های منطقه ای را نخواهد داشت. اتفاقی که خواهد افتاد ناگزیر شدن خامنه ای برای تعدیل سیاست هایش خواهد بود. اما اینبار با محوریت و مسئولیت تام و تمام خودش بدون توان فرافکنی به دوش هاشمی رفسنجانی. لذا بطور مشخص پیش بینی می کنم که خامنه ای مجبور خواهد شد حداکثر در شش ماه تا یک سال آینده عناصر رادیکال اطراف خودش را بویژه در نیروهای مسلح و مشخصاً سپاه پاسداران با گزینه های عرفی تر و حرفه ای تری جایگزین و تعویض کند.

2- مرگ هاشمی در جامعۀ مدنی هم تفاوت هایی را باعث خواهد شد. مردمی که از مرگ هاشمی با واژۀ "ترسناک" یاد کرده اند کسانی هستند که یا با باور و تحلیل علمی و یا فرافکنانه چنین باور داشتند که هاشمی در ساختار قدرت تفکر آنان را نمایندگی می کند و باید به او اعتماد کرد و از هرگونه رادیکالیسم جلو گرفت تا او بتواند با گام های کند اما مطمئن تغییرات در هستۀ سخت قدرت متحجر را پیش ببرد و محقق سازد. اینان با ترسی که از مرگ هاشمی به آنان وارد شده مدت محدودی دچار نوعی یأس و سرخوردگی مضاعف خواهند شد. اما بعد از پذیرش واقعیت بی پناهی و رهاشدگی خود برخواهند گشت و اینبار بدون هیچ توهم و امید واهی به ناجی؛ خودشان فعال خواهند شد جهت هم درخواست و هم پیش برد خواسته های مدنی خود. نتیجۀ محتمل یکی این خواهد بود که دیگر خیلی به صندوق رأی اعتماد نخواهند کرد و اعتراضات و خواسته هایشان را از طرق دیگر - از جمله رأی ندادن - پی خواهند گرفت. و دو دیگر دست آورد مرگ هاشمی این خواهد بود که صفوف سیاسی از این بهم ریختگی درهم جوش بیرون خواهد آمد و مخالفان رادیکال رهبری خامنه ای و وضع موجود خودشان را از رانت خواران و ابن الوقت ها و زالو صفتان جدا خواهند کرد و با صراحت بیشتری تحولات بنیادین را مطرح خواهند کرد.

3- و این آخرین نکته که یکی دیگر از تبعات مثبت مرگ آقای هاشمی خواهد بود میراث خاطراتی و نوشتاری ایشان خواهد بود که محتمل - و در صورت ادامۀ چنگ زدن خامنه ای و متحجران به صورت خاندان هاشمی و خمینی - از سوی خانوادۀ هاشمی چه بصورت موردی و چه در قالب کتاب منتشر خواهد شد و حس خودم چنین باور دارد که دختر کوچک هاشمی خانم فائزۀ لاهوتی! سردمدار اصلی این میراث پدر خواهد شد و چه بسا ما خیلی زود صاحب یک رهبر اصلاحی رادیکال خانم خواهیم شد بنام فائزۀ هاشمی رفسنجانی. فائزه اراده و شجاعت و توانایی میراث بر اصلی هاشمی شدن را و جنم رهبر شدن را دارد. بدیهی است که من هم مثل همه منتظر اتفاقات عملی خواهم ماند و امیدوارم که تحلیلم درصد بالایی محقق بشود. یا...هو

بعد از تحریر:
هروقت موردی پیدا شود و حرفی برای گفتن داشته باشم خواهم آمد و نظرم را خواهم نوشت و قصدی برای تداوم وبلاگ نویسی مستمر را ندارم. با سپاس و به احترام همۀ عزیزانی که با کلیلک های هر روزه شان دنبال سیرک بی دلقک راه می افتادند!