۱۳۹۴ بهمن ۱۲, دوشنبه

دیشب: سینما خندید! معتمدآریا گریه کرد! امام جمعه ها دق کردند! خامنه ای خودش را سرگرم کرد! در تالار کثرت!


1- دیشب افتتاحیۀ جشنوارۀ سالیانۀ سینمای ایران بود در تالار وحدت. و سینمای ایران با همۀ نخواستن ها و مضیقه ها و سنگ اندازی ها و مشکلات یکبار دیگر خندید. البته مراسم با گریۀ فاطمۀ معتمدآریا شروع شد هنگامی که محمد دادگو از رنج های اینروزهای احمد حامد شوهر خوشبخت سیمین بانوی سینمای ایران گفت در پی هجوم اوباش تحت رهبری امام جمعۀ کاشان به او. اما معلوم بود که این اشک از نوع اشک ایران است در شب شادی کمتر مجال داده شده به ایران واقعی. پس می توان آن را از جنس رنج هنرمند برای پاسداشت از زندگی در وطن حساب کرد و شاد بود و تبریک گفت.

2- وقتی به تصاویر جشن سینما نگاه می کردم و می کنم بطور قریبی با ذهنیت امروز من برای جامعۀ ایران تطابق داشت و دارد غیر از آن لچک نصفه نیمۀ لعنتی و اجباری بر سر زنان: شیک، رنگی، شاد، باوقار، بدون کمترین سبکی و جلفی... و خنده های ریز و درشتی که قهقهه ها را پس زمینه دارد و داشت. وچقدر جای خنده های کمی بلندتر و با هم - نه بهم - در ایران ما خالی است.

3- امام جمعه ها کجا بودند؟ سیاسی ترین ها و متحجرترین هایشان مثل علم الهدی و احمد خاتمی و احمد جنتی و همین تحفۀ کثیف کاشان نمازی خزیده بودند در دخمه هایشان و آهنگ خر برفت و خر برفت می خواندند. و معتدل ترین هایشان مثل مفیدی گرگان و امام جمعۀ کرمان قبول کرده بودند که با زمانه نمی توان جنگید و سعی می کردند قشریون اطرافشان را با عیسی بدین خود و موسی بدین خویش دلداری بدهند. بزرگ خرسواران خامنه ای اما سفره ای جدا انداخته بود در بیت و خودش را با سردارانش سرگرم می کرد که بروی خودش نیاورد قلب ایران در قلب پایتخت بدست پسر احمد جنتی در حال پمپاژ خون سرخ است بر رگهای خشکیدۀ وطن. خامنه ای نشان فتح می داد به فدوی که تازه از فتح امریکا! برگشته بود و فدوی چفیۀ ابوی را می خواست بنشانۀ مهمتر از عکاسی از چند سرباز اسیر امریکا. واقعاً هم خجالت آور است نشان فتح گرفتن برای ده ساعت سربازی را اسیر بی جهت کردن و رها کردن از روی ترس. من نظامی ام و این را مستند می گویم که خیلی کار ضایعی بود این مدال فتح از ابوی به فدوی.

4- قرار نبود روده درازی کنم. فقط آمدم بگویم که عکس های منتشر شده از مراسم افتتاحیۀ جشنوارۀ سینمای یران را ببینید. و برای اینکه نتوانید از دیدن زیبایی های کم و گم این سالهای وطن شانه خالی کنید؛ بجای دادن لینک و آدرس، عکس ها را تا اینجا آورده ام تا ناگزیر از مشاهده باشید. خودم هم نوستالوژی روزهای سینما و تئاتر در ایران را دارم و این یکی از بزرگترین تأسف هایی است که غربت بمن تحمیل کرده و اشکم را درمی آورد یادش همیشه. تالار وحدت را هم بطنز سیاه تالار کثرت نوشته ام در تیتر که اگر تالار ملی یک کشور هویت و نام جامعۀ حقیقی ملت آن کشور را حامل باشد. بهترین نام برای تالار وحدت دیشب - بلکه همیشه - تالار کثرت است: رنگین کمانی از همۀ پوشش ها و گویش ها و نوشش ها و خورش ها و زیبایی ها و هنرها و هنرمندها. یادم نرفته که بگویم ما نفوذی زیبایی بنام مهناز خانم افشار داشتیم و داریم در جبهۀ متحجران که تا پشت گوشهای خامنه ای (محمدعلی رامین) نفوذ کرده و دیشب حضورش را با ترانۀ سلام بر "بانوی بزرگ سینمای ایران فاطمۀ معتمدآریا" آغاز کرد و چه کسی نمی داند که نام معتمدآریا این روزها برند اعتراض ایرانیان است به تحجر روحانیت و خودسری اوباش. یا...هو

بعد از تحریر: پشیمان شدم از انتقال همۀ عکس ها به وبلاگ. چون شلوغ کاری بود و کمی هم چیپ - مثل برخی پست هایم در گذشته - پس یک آدرس را لینک می دهم (اینجا) و بقیه را هم خودتان می جویید و می بینید اگر مثل من اعتقاد داشتید که شعله را هرچند کوچک باید پاس داشت اگر رنگ و گرما و نور همیشگی آرزویمان است.

۷ نظر:

ناشناس گفت...

همه حرفاتون درست ... اما همه اینها فقط مال تهرانه و یکی دوجای دیگه :( :(

ناشناس گفت...

آفرین دلقک منم می خواستم بگم مهناز افشار خانواده امام خامنه ای گو عجب رو داره از درون متلاشی می کنه. زن رامین گفته بود ما بی بی سی هم نگاه می کنیم!

ناشناس گفت...

از نوشته هايي بود كه سه چهار بار به دقت خواندم. بسيار زيبا بود.

ناشناس گفت...

اين يكي دو هفته اوضاع وفق مراد روحاني بوده است. قراردادهاي خارجي، حمله تند امروز هاشمي به شوراي نگهبان، همين سينما و مهمتر از همه خبرهاي غير رسمي كه در پشت پرده بحث تأييد شدن چند نفري مثل مطهري است. چند هفته پيش بيشتر محل مانور خامنه اي بود. با اينكه روحاني به نظرم دوست دارد خامنه اي را با خود همراه كند، در عين زمان پا به پا بازي اش را مي كند.

ناشناس گفت...

راحت ترم که برخی از پست هات رو نخونم که نظری هم ندم و شما هم دلخور نشی و هم در هاون حرف مرد یکیه شما ، آب واگویه های تلخ خودم رو نکوبم . هموم تیتر و دو سه خط اول کفایت میکنه . در ایران واقعی شما اما ، من و دخترم جایی نداریم گویا .

Dalghak.Irani گفت...

آخیش دلم کباب شد. چه مظلوم و غریب. من که شما را نمی شناسم ناشناس. ازکجا بفهمم که چرا و از کدام حرف من و از کدام ایران اینقدر ناراحت و بغض کرده ای. اگر جوان هستی فرزندم و اگر میانسال هستی عزیزم من خودم یک لاقبا و پریشان و غریب و دورافتاده ام. من کی ام و چی ام که لیاقت "ایران شما" خطاب شدن را داشته باشم. من تلاش می کنم که که کمی لذت خواندن و کمی لذت اندیشیدن و اگر بشود امیدی استحصال کردن از ناامیدی سالیان بربادرفته تقدیم شما بکنم. که هم فال باشد و هم تماشا و لذت باهم بودن را نتیجه بدهد. ایران موقع آزادی همان رنگی را خواهد داشت که قالیهایش دارد و گلهایش و شمعدانی ها و شعرهایش و ... آیا دیده ای در این رنگین کمان برای کسی صندلی رزرو نشده باشد که شما خودت را پرتاب شده بدانی. من مخلص شما هستم و هر حرفی از من که باعث این گلۀ شما شده است را پس می گیرم. یا...هو

ناشناس گفت...

مخلص شما هم هستیم تیمسار .
نه ! اتفاقا در زندگی شخصی سر زنده و کمی شادابم . کل حرف من اینه که از این جماعت آبی گرم نخواهد شد. و از نزدیک بی تفاوتی مردم رو در مورد غمها و شادیهای این جماعت رو زندگی میکنم . هر زمان که پستی از شما در دردانه خواندن هر کدامشان میبینم یاد سیاهکاری هاشون میفتم و نظر میدهم که این آدمها برای پروژه شما مفید که نه ، زیانبارند. یه گوشه ماستشون رو بخورند بهتره. کس نزدست از این کمان ، تیر مراد بر هدف .
به این سن رسیدم که بفههم در نقطه ای بی اهمیت ، وسط دنیایی گل و گشاد ایستادم . ذره ای رقصان در برابر نسیمی حتی .
شما انسان شریفی هستید و خوشبختم از درک محضرتان .

حمید