۱۳۹۴ آبان ۸, جمعه

بمب را هاشمی ساخت؛ شکست را علم الهدی نواخت؛ جواد ظریف غرق در گنداب شریعت خامنه ای!


1- ورود به سیاست داخلی و بررسی افول ایدئولوژی در داخل کشور را با یک موضوع بینابینی شروع می کنم. و آن مصاحبۀ بسیار مهم هاشمی رفسنجانی راجع به تاریخچه و اهداف برنامۀ هسته ای است که چند روز پیش انجام شد و برای نخستین بار یک دست اندرکار رسمی حکومت در ایران به راز سر بمهر "رویکرد تسلیحاتی داشتن برنامۀ هسته ای ایران اعتراف کرد. نمی خواهم سخنان هاشمی را تحلیل محتوا بکنم - چقدر هم جایش خالی است در دنیای رسانه و انشاءالله می ماند بوقت و حوصلۀ بعدی - بلکه فقط اشاره می کنم بهمین اعتراف به تسلیحاتی بودن برنامۀ هسته ای که عین منظور و مقصود ایشان هم بود و اجماع مطلق در مورد این برداشت وجود دارد. علت مصاحبه هم صد در صد برمی گردد بهمان اصل مهمی که در تحیل نامۀ اخیر آیت الله خامنه ای به حسن روحانی گفته ام. به این معنا که خامنه ای شرط گذاشت که یوکیا آمانو دبیر کل آژانس هسته ای گرایش تسلیحاتی داشتن برنامۀ هسته ای ایران را در گزارش نهایی خود در اواسط دسامبر نگنجاند. اما چون این خواسته قطعاً محقق شدنی نیست و تن دادن به آن نوعی خودزنی شدید برای همۀ تصمیمات و تحریم های غرب علیه جمهوری اسلامی منجر می شود؛ هاشمی خودسر یا هماهنگ با تیزهوشی وارد ماجرا شد تا با یک شیب ملایم تسلیحاتی بودن هسته ای ایران را قبل از اعلان رسمی از سوی آژانس بین المللی به افکار عمومی تزریق کند تا زهر اعلام آن از سوی آمانو کم شود. این اعتراف هاشمی از آنجایی در افول هژمونی شریعت در داخل کشور مؤثر است که به این نکتۀ کلیدی توجه کنیم:

2- نگاهی به سرتاسر 25 سال رهبری علی خامنه ای در رأس حکومت ایران بروشنی بیان می کند که ایشان در تمام این مدت طولانی رهبری خود؛ از مشروعیت استراتژی ضد استکباری سیاست خارجیش؛ برای مشروعیت مذهب سیاسی در داخل کشور هزینه کرده است. بعبارت دیگر خامنه ای بدلیل ناکارآمدی حکومت مذهبی و نداشتن حتی یک دست آورد ملموس مادی و معنوی - به معنوی تأکید می کنم - در داخل و برای مردم. همواره به این مستمسک متوسل شده است که اولاً عقب ماندگی ایران نتیجۀ مخالفت غرب با خدا و مؤمنانه زیستن و مسلمان ناب بودن ماست و ثانیاً و برای محقق کردن اولاً ایراد بهانه و اتهام و دروغ در مورد دانش هسته ای صلح آمیز کشور است. اکنون اما شاخ بخش مشروعیت ضد امپریالیستی (بزبان مذهبی ضد استکباری) با توافق هسته ای معروف به برجام نه تنها شکسته بلکه از بیخ و بن کنده شده است. اما بخش اخلاقی و مذهبی این سیاست و استراتژی ضد مدرنیسم هنوز کار می کند و خامنه ای مدعی است که غرب زور گفته و مارا به چیزی که نبودیم و به عملی که نه مرتکب شده بودیم و نه حتی قصدش را داشتیم و حتی فتوا علیه اش صادر کرده ایم (رفتن بسوی ساختن سلاح هسته ای) مجازات کرده و من ناگزیر از پذیرش مذاکره شده ام بخاطر زندگی مردم. و محتمل است برخی هواداران ساده هم قبول کنند و می کنند.

3- اما برملا شدن رسمی و مؤید از سوی هاشمی و بدنبال آن گزارش نهایی آژانس تا کمتر از دو ماه دیگر در مورد رویکرد تسلیحاتی داشتن برنامۀ هسته ای ایران؛ آن بخش مهم مشروعیت اخلاقی استراتژی خامنه ای را هم در داخل کشور و بین هواداران فرو می ریزد. درست است که تقریباً همۀ مخالفان جمهوری اسلامی در داخل و خارج کشور - اعم از ایرانیان و جهانیان - دروغ بودن ادعای صلح آمیز بودن برنامۀ هسته ای حکومت را محرز می دانستند - و بهمین خاطر هم از اعتراف هاشمی استقبال تبلیغاتی زیادی نکردند - اما من دارم راجع بهواداران پروپاقرص رهبری خامنه ای و موافقان حکومت حرف می زنم. اینان  هم اگر چه - در بخش خواص و نخبگی بیشتر و در سطح هواداران پیاده نظام کمتر - دروغ بودن ادعای خامنه ای را می دانستند و با تکیه بر "دروغ مصلحت آمیز" پیامبر اسلام و وجود حکم تقیه در فقه شیعه آن را قابل قبول و قابل تحمل تأیید می کردند. اما - و این اما مهم است - اینان دروغ و تقیه را وقتی قابل قبول می دانستند و می دانند که دروغ بودن دروغ هیچگاه علنی نشود اولاً و هدف مقدس و مهمی که دروغ و تقیه برای رسیدن به آن هدف بکار رفته است به نتیجه و ثمر موفقیت نهایی رسیده باشد ثانیاً. بعبارت دیگر دروغ و تقیه ای که هم علنی شده و هم از آن بدتر بهیچ نتیجه ای نرسیده است حزب اللهی ها و مؤمنان هوادار خامنه ای و شریعت سیاسی را بشدت شرمنده و عصبانی و مأیوس و سرخورده می کند؛ از مرجع و منشاء گویندۀ دروغ و صادر کنندۀ فتوای دروغ. بعبارت نهایی کوتاه می شود اینکه با علنی شدن تسلیحاتی بودن برنامۀ هسته ای ایران وجه اخلاقی و مذهبی ایدئولوژی هم فرو می ریزد.

4- این بحث مفصل را بهمین موجز بسنده می کنم و وارد متن جامعه می شوم تا نشانه های افول ایدئولوژی را با هم مرور کنیم. در این بخش اما کارم بسیار راحت و ساده است. زیرا همۀ مردم اعم از نخبه و توده می توانند بدون چشم مسلح هم سراسیمگی، بلاتکلیفی، گیجی، دور خود چرخیدن ها، هراس در اوج وحشت و درماندگی را در بخش های ایدئولوژیک جامعه اعم از سران یا پیروان مشاهده کنند. از تذبذب و دست و پازدن های امامان جمعه و روحانیان ارشد قم و نمایندگی های ولایت فقیه در سازمان ها و ادارات و دانشگاه ها و نمایندگان مجلس و همه و همه بعلاوۀ حیرانی و سرگردانی پیاده نظام ایدئولوژی هم بسادگی و وفور قابل رصد است و هم قابل راستی آزمایی در سخنرانی ها و خطبه ها و مرثیه خوانی ها و شعار دادن های خفه! اما برای اینکه مستند هم بکنم نوشته ام را می روم سراغ سخنرانی روز عاشورای احمد علم الهدی امام جمعۀ مشهد برای جمعیت عزدار و سینه زن؛ و چند کد هم از حرف های او نقل می کنم. حالا چرا بین این همه پیغمبر از مصباح و مکارم و سعیدی سپاه و انواع پایداری ها رفته ام سراغ جرجیس و علم الهدی. طبق تشخیص خودم بنظرم می رسد که در حال حاضر علم الهدی مهمترین روحانی جناح شریعت نزدیک به خامنه ایست. زیرا بقیه مثل مراجع تقلید و مصباح و محمد یزذی و احمد جنتی و سایر امامان جمعه یا وزن کافی ندارند و یا فرتوت تر و فرسوده تر از آنی هستند که سخنگوی جبهۀ شریعت بحساب بیایند. بقیه هم مثل طائب و سعیدی سپاه و پناهیان و آقا ترانی و امثالهم هم وزن علم دینی مقبول اکثریت را دارا نیستند. مضافاً به اینکه علم الهدی بعد از انتقاداتی که از او شد که راجع بمسایل دنیای جدید و مدرنیته و تکنولوژی صلاحیت اظهار نظر ندارد بدلیل عدم آشنایی با آن ها، علم الهدی تعدادی مفاهیم مدرن و ادبیات جدید و تکنولوژیک و تاریخ معاصر را مخلوط اظهار نظرهایش کرد و می کند که معلوم شود - و می شود - که مطالعه دارد و خیلی هم بی خبر از ادبیات و گفته های مخالفانش نیست.

5- علم الهدی سخنرانی بسیار مفصل و مبسوطی کرده در روز عاشورا و خطاب به جمعیت عزادار. این سخنرانی که قاعدتاً و طبق انتظار باید از دو بخش "خطابۀ حماسی پرشور" از رشادت ها و پهلوانی ها و ایستادگی های امام حسین و یارانش و "مرثیه ای سوزناک" از قساوت ها و شناعت های لشکر یزید و مظلومیت ها و آوارگی ها و به قتلگاه رفتن های صحنۀ عاشورا تا با اولی شور و با دومی حس عاطفی عزاداران را بر بیانگیزد و آنان را بحداکثر فیض برساند؛ - چون ظهر عاشورا که مردم بخاطر سخنرانی سیاسی - آن هم سیاست روزمره - جمع نمی شوند و نشده اند. بلکه عزاداران می آیند که با عزاداری و گریه و زاری و زنجیر زنی و غیره هم کمی سبک شوند از فشارهای روزمرۀ زندگی و هم ثوابی ذخیره کنند برای روز آخرت. - چنین نکرده  و سراسر سخنرانی مفصلش را اختصاص داده به سیاست روز و عزاداران را به بیم و ترس از افول ایدئولوژی نصیحت و دعوت کرده است. بعبارت دیگر علم الهدی با علم براینکه گردآوری فرمایشی یک صدم جمعیت حاضر شده در صحن امام رضا در روز عاشورا در روز عادی محال قطعی و غیر ممکن است. لذا تصمیم گرفته که حداکثر استفاده را از این حضور عاشورایی مردم عادی بکند و دغدغه های افول ایدئولوژیکش را به آنان حقنه کند. و جالب است که در جای جای سخنانش هم بعریان ترین شکلی وحشتش از بریدگی مردم از حکومت را علنی کرده است. اول به یک فراز از صحبت او توجه کنیم:
عضو مجلس خبرگان رهبری متذکر شد: اگر مردم ما روزی بگویند ما که نماز می‌خوانیم، روزه می‌گیریم و حج می‌رویم اما می‌خواهیم زندگی کنیم یعنی به آمریکا و غرب وابسته شویم؛ به دنبال آمریکا و غرب رفتن یعنی پسر فاطمه(س) را تنها گذاشتن و یعنی از اصول اسلام و ارزش‌های دین دست برداشتن.
علم‌الهدی عنوان کرد: حرف‌هایی که امروز بعضی جریان‌های سیاسی و سیاسیون ما می‌زنند و تمام سعادت ما را در طی تعامل با دشمنان خدا می‌دانند، می‌خواهند زندگی برای مردم ما بشود ارزش و به این معنا که بشویم همان 120 هزار نفر، تا زندگی ما وابسته به بنی‌امیه شود و بتوانیم فقط زندگی کنیم. (اینجا)
7- سرتاسر سخنان سیاسی علم الهدی در جمع نامتنجانس عزاداران حسین پای فشردن به همین اس و اساس حکومت شرعی است. و آن تقدم دادن آخرت و مرگ به دنیا و زندگی. نه تنها تقدم دادن بلکه تا سقف تنها هدف معرفی کردن مرگ بجای زندگی است. بعبارت دیگر او نمی گوید بما بگروید و از ما حمایت کنید تا هم آخرت تان آباد شود و هم دنیا و زندگی تان صدمه نبیند. زیرا ما می توانیم مرگتان را سعادتمند و دنیایتان را هم قابل تحمل! کنیم. او مستقیم می رود سر این گزینه که درست است که ما و شریعت و ایدئولوژی مان نتوانسته ایم تا کنون و نمی توانیم هم در آینده زیست دنیوی شما را تأمین و راحت تر کنیم. اما بجای سعادت دنیوی و گذرا آخرت و مرگتان را زینت می بخشیم. اما او که خودش می داند ایدئولوژی در چه حضیضی گرفتار شده است؛ رودربایستی را می گذارد کنار و در اواخر سخنرانی اش بتلویح در حد تصریح می گوید: "می دانم حرفم را جدی نمی گیرید و از ما و حکومت شریعت پشتیبانی نمی کنید و بریده اید. بسیار خوب اما - در اینجا به لحن التماس می افتد - که حداقل حالا که از ما بریده اید و ایدئولوژی را قبول ندارید؛ بیایید و مردانگی بکنید و به جبهۀ مخالفان ما هم نپیوندید. و لااقل بی تفاوت باشید و اگر با ما نیستید برما نیز نشوید. مجدداً یادتان می آورم که علم الهدی این سخنان را خطاب به فکلی ها و مدرن ها و لامذهب ها نگفته است. بلکه مخاطب او در این سخنرانی مؤمنان و مذهبی هایی هستند که بمذهب یا عرف؛ عاشورا و امام حسین را قبول دارند و به آخرت و بهشت و جهنم باور حتمی یا نسبی دارند.

8- القصه باز رسیدم به "روحانی چه کند" و باز گرفتار محدودیت پست طولانی شدم. لذا مجبورم از صدها حرفی که لازم بود به روحانی بزنم صرفنظر کنم و با این امید که نکات مورد نظرم را مشاوران اندیشمندش به او گفته باشند و بگویند؛ می روم سراغ مهمترین حرفی که نه تنها دولت روحانی و حکومت خامنه ای را تهدید می کند بلکه ایران و منافع ملی را هم بشدت مورد تضعیف و نقصان جدی قرار می دهد. و آن مهمترین حرف یک حرف بیشتر نیست: "کشور ایران پس از توافق هسته ای با غرب دچار خلاء استراتژی شده است. و هیچ کشور و دولت و حکومت و جامعه ای نمی تواند بدون استراتژی ادامۀ حیات بدهد و موفق به انجام روزمره ترین وظایفش هم بشود". کمی توضیح می دهم: ماجرا این است که تا قبل از توافق هسته ای با غرب جمهوری اسلامی دارای یک استراتژی ایدئولوژیک بود که خامنه ای طراح و مجری آن بود. و با اینکه این استراتژی ایدئولوژیک ضد غرب در این اواخر و با ظهور داعش و جریانات منطقه و تغییر هیئت حاکمه در عربستان دچار افول نسبی شده بود و کارآیی سال های قبل را نداشت. اما بدلیل تخاصم و تقابل متمرکز بر برنامۀ هسته ای در غرب؛ افول استراتژی مبتنی بر ایدئولوژی خیلی معلوم نبود و ایران هنوز جزو کشورهای "چکارش کنیم" - مثبت یا منفی - مطرح بود. اما با توافق هسته ای و جمع شدن "ایران را چکارش کنیم" از روی میز غربی ها؛ افول استراتژی مبتنی بر ایدئولوژی نه تنها افول دو سال اخیر را نمایان کرد بلکه کلاً شکست خورد و دیگر قادر به نقش آفرینی نیست. در چنین حالتی باید بلافاصله استراتژی مبتنی بر منافع ملی جایگزین استراتزی ایدئولوژیک قبلی می شد تا ایران می توانست وارد صحنه شده و از منافع ملی خودش محافظت کند. اما روحانی تا کنون نتوانسته استراتژی مبتنی بر منافع ملی مورد نظر دولتش را به تصویب حاکمیت برساند و ایران وارد دورۀ بسیار بسیار خسارت بار "کشور و حکومت بدون استراتژی" شده است. نگاه کنید به خبرهایی که از وین منتشر می شود. بعد از اینکه ظریف نتوانست بدلیل مخالفت خامنه ای بموقع وارد گفتگو با امریکا بر سر سوریه بشود و نقش درجه اول ایران را در حد کشورهای حاشیه ای تنزل داد. حالا هم که به اصرار و لطف و دوستی جان کری به گفتگوها و رایزنی های درجه دوم امروز وین دعوت شده و با اجازۀ خامنه ای در آن شرکت کرده است؛ بازهم وقتی که جان کری با پای پیاده به اقامتگاه ظریف رفته برای مذاکره - لطف کری به ظریف و دولت روحانی را داشته باش که حاضر است هرکاری بکند تا میانه روی در ایران تقویت شود - خبری که منابع رسمی ایرانی منتشر کرده اند حاکی از این است که محمد جواد ظریف و جان کری با هم ملاقات کرده و راجع به مراحل اجرای برجام تبادل نظر کردند. یارو را برای همایشی با دستور کار مشخص (در اینجا موضوع سوریه) دعوت کرده اند و در همه جا هم رسمی و غیر رسمی بر موضوع سوریه ای بودن سفر وزیر خارجه تأکید کرده اند و وزیر خارجۀ ابرقدرت جهان همراه با یک دوجین متخصص و کارشناس میز سوریۀ وزارت خارجۀ امریکا به دیدن و مذاکره با ظریف رفته؛ آنوقت طرف آمده با وقاحت می گوید دو وزیر مصافحه می کردند و از گل و بلبل برجام چهچهۀ "برجام فرجام نشود. اما اگر بشود. چه شود!" می سرودند. خب کشوری که تا این حد دچار آشفتگی در تصمیم گیری است زورش به چه کسی می رسد. این را می گویند خلاء استراتژی و نابودی منافع ملی. همینقدر بگویم که  روحانی در بدترین شرایط است و اگر نتواند قیام کند و تغییر استراتژی ایران را به ثبت نرساند؛ روزهای تاریکی در انتظار همه است. بقیه می ماند برای مطلبی دیگر که با شرح و تفصیل بگویم روحانی دقیقاً در کجا ایستاده و چه باید بکند. باید را عمداً بکار بردم چون غیر از اقدام برای تعیین استراتژی جدید کشور هیچ - با تأکید بر هیچ - اقدام دیگری میسر نخواهد بود. نه اینکه مثل سی و هفت سال گذشته خواهد بود؛ نه. بلکه کلاً همان بلاتکلیفی در نوسان ثبات و بی ثبات هم از بین خواهد رفت. و ایران در همۀ جبهه ها خواهد باخت. تا بعد! یا...هو

بعد از تحریر: الان متوجه شدم که حمله به لیبرتی هم یکی از نشانه های افول ایدئولوژی است. حمله با نظر خامنه ای انجام شده برای نوعی دردسر برای حیدر عبادی و اعلام اینکه خامنه ای هنوز نفوذ دارد. اما کاملاً م معلوم است که حمله به گروهی که خودش هم در اضمحلال است فضاحت ایدئولوژی را نمایان می کند و نه قدرت آن را. البته رجوی گم شده هم از این حمله استقبال کرده بدلیل مطرح شدن دوبارۀ ایدئولوژی و مجاهدین خلق. آن ها هم بخاطر باخت در ایدئولوژی از مرگ اعضایشان استقبال می کنند. و بهمین خاطر هم است که از انتقال اعضاء به اروپا جلومی گیرند تا ابهت سازمانی حفظ شود و رهبر و رییس جمهور لازم داشته باشد و تلکه گرفتن از تندروان سادۀ غرب و ضد خامنه ای ممکن. 

۱۳۹۴ آبان ۵, سه‌شنبه

منطقه بساز ملک سلمان: پوتین و اسد خامنه ای را دودره کردند. بیچاره مادران قربانی ها! (مرگ اسلام سیاسی)



1- در حالیکه خامنه ای نظاره گر بازگشت بی سرانجام و هر دم فزایندۀ جنازه های پاسداران کشته شده در سوریه است و زد و خورد داخل هیئت حاکمه به مجلس عزای دفترش نیز ارتقاء یافته است؛ ملک سلمان شاهد دیپلماسی هجومی و پیشروندۀ وزیر خارجۀ جدی و مصمم عربستان در پشت میز مذاکره با دو ابرقدرت امریکا و روسیه است. اخبار و رویدادهای مهم چنان زیاد و انباشته است که پرداختن به تک تک آن ها پست های متعدد و مستقلی را می طلبد و شوقی فزاینده. و من چون دومی را ندارم لذا اولی را هم وامی گذارم؛ تا نگاهی تلگرافی بیاندازم به وضعیت مهمترین مشکل ما مردم زندگی خواه ایران که ساختار ایدئولوژیک جمهوری اسلامی است و امید به فروپاشی آن. بعبارت دیگر می خواهم این نوید را برجسته کنم که بنظرم می رسد ساختار ایدئولوژی مذهبی در ایران قبل از ساختار تحریم های بین المللی در حال فروپاشی است.

الف- در سیاست خارجی:

1- نامی بنام ایران از روی میز سیاست جهان حذف شده و دیگر کمتر رسانه و مدیای مهمی را می توان سراغ گرفت که ایران را جزء مهمی از بازیگران سیاست منطقه ای و جهانی بحساب بیاورند؛ و روی نقش مؤثر آن اظهار نظر بکنند. این هم طبیعی است به این دلیل که غرب مشکلش با ایران را با برجام حل کرده و برای وارد کردن ایران بمناسبات متعارف نقش منطقه ای (ناشی از جمعیت و فرهنگ و ژئوپولوتیک مهم ایران) منتظر بالا رفتن دست برندۀ روحانی در مقابل نقش مخرب خامنه ایست. و این مهم تا کنون بروز نیافته نه فقط بدلیل قدرت خامنه ای بلکه بیشتر بخاطر تذبذب رفتاری روحانی در خواستن هم خدا (خامنه ای) و هم خرما (منافع ملی). و بدیهی است که سیاست در دنیا جای جایزه دادن نیست و هر کسی فقط می تواند با کارت های موجود در دستش بازی کند برای برنده شدن. روحانی در حال سوزاندن همۀ کارت های برنده ایست که از وین گرفته بود و اگر بیش از این دیر کند ایران عزیز و برجام هسته ای تبدیل خواهند شد به "آش نخورده و دهان سوخته".

2- عکس های عادل الجبیر در کنار کری و لاوروف را که می دیدم. یاد خبر یا شایعۀ طراحی ترور چند سال پیش او می افتادم در امریکا هنگامی که سفیر عربستان بود در واشنگتن. و حق می دادم بخامنه ای اگر چنین قصدی داشت. زیرا مردی چنین صورت سنگی و نافذ نگاه و مصمم ژست می تواند و توانسته است خطر بالفعلی باشد و است برای تحقیر خامنه ای - متأسفانه ایران هم - چون او را در بین وزرای خارجۀ امریکا و روس - در قاب سوریه - در هیبت نفر اصلی تصمیم گیرنده تشخیص دادم و نه وزیر خارجۀ نظام قبیله ای عربستان که در حاشیه باشد و از سر ترحم و رودربایستی به مهمترین آوردگاه سیاسی روز جهان (تعیین سرنوشت اسد و سوریه) دعوت شده باشد. و راستش حق دادم به تندروان داخلی که عکس های عادل الجبیر و ظریف در کنار قدرت های درجه یک جهان را مقایسه کنند و حرص بخورند و مرثیه و نوحه بخوانند برای ابهت اتمی که از دست داده اند.

3- پوتین روس اما نقشش را دقیق بازی می کند برای تزار شدن مجدد روسیۀ قبل از انقلاب بلشویکی. او در حالیکه خودش را رفیق گرمابه و گلستان خامنه ای نشان می دهد اما در عمل محمد بن سلمان پسر پادشاه و وزیر دفاع عربستان را در مسکو می بیند و سهم خامنه ای می شود دیدار پوتین با علی لاریجانی آن هم در سوچی. و چه کسی است نداند رؤسای پارلمان های همۀ کشورها چرخ پنجم درشکۀ سیاستند و کسی آنان را جدی نمی گیرد. در سوی دیگر اما پوتین در حالی که بزبان لقلقه دارد که موضوع سوریه بدون ایران قابل حل نیست؛ در عمل وزیر خارجۀ عربستان را در آغوش می گیرد در مذاکرات مربوط به سوریه. و خامنه ای که جرأت ندارد بپرسد اگر پوتین راست می گوید چرا در کنفرانسی که ایران را دعوت نکرده شرکت می کند. جالب آنجاست که چون لاوروف در مقابل منطق عربستان حرفی برای گفتن ندارد مجبور می شود دعوت از ایران به مذاکرات گسترده تر در آینده را گره بزند به دعوت از مصر و اردن و لیبی و همۀ همسایگان سوریه. این یعنی اهمیت خامنه ای در حد حاشیه ای بر حاشیه هاست. تازه اگر ملک سلمان رضایت بدهد. منطق عادل الجبیر هم به این دلیل ختم کلام و بی پاسخ است که می گوید: "امریکا و روسیه ابرقدرت امروز و دیروزند و زور دارند و محق هستند در همه جا حاضر باشند. ترک ها که هم مرز سوریه هستند و هم مذهب و دیگران مثل مصر و اردن هم که هم مرز با سوریه هستند و هم عرب . هم سنی. من هم که مدافع منافع امت عربی هستم و نماد پیامبر اسلام و  نصف سوخت و انرژی جهان را تأمین می کنم. و سؤال بی پاسخش را مطرح می کند: "لطفاً مدافعان دعوت از ایران بگویند چرا باید ایران هم جزیی از راه حل سوریه باشد؟ ابرقدرت است؟ عرب است؟ همسایۀ سوریه است؟ هم مذهب سوریه است؟ منافع ملی در سوریه دارد؟ و ... و خودش اضافه می کند که ایران مدعی است رهبر و محور مقاومت علیه اسرائیل است و از این منظر است که خودش را قاطی ماجرا می داند. در اینجاست که گوش های جان کری تا فیها خالدونش قرمز می شود.

4- بشار اسد: گفته ام و تشریح هم کرده ام که ایران خامنه ای هیچ کجای جهان متحد ایدئولوژیک ندارد و چند کشور نصفه نیمۀ همراهش هم متحدان سیاسی او هستند از جمله اسد و سوریه. متحد سیاسی هم مثل بند تنبان کوتاه می ماند که بمحض کمترین بوی عوض شدن معادلات سیاسی جبهه عوض می کند و بهمان شدتی که دوست بود دشمن می شود. اسد تا اینجای کار به این دلیل به خامنه ای آویزان بود که اولاً پوتین و روسیه حاضر نبودند عملاً پای کار بیایند و بیشتر از دور هیاهو می کردند. ثانیاً خامنه ای و احمدی نژاد و سپاه قدس هم ضد ایران بودند و هم ضد اسرائیل و هم نفت بشکه ای 120 دلار داشتند و هم تجربیات جنگی و سازماندهی های بسیج توده ای. اما حالا که پوتین مصمم پای کار است و قواعد بازی بین المللی را هم بلد است و بمب اتم دارد  جهان هم او را برسمیت می شناسد معلوم است که اسد در کاخ کرملین برود و در آغوش پرقدرت پوتین غش کند؛ و اهمیتی هم ندهد که ایران هم بخشی از گفتگوهای سرنوشت سوریه باشد. زیرا حالا سخنگو و هوادار و مدافع گردن کلفتی مثل روس ها دارد.- توضیح اینکه مسافرت اسد بمسکو خیلی زیاد مهم و خطرناک و ریسک حداکثری بوده و پذیرفتن چنین ریسکی از سوی اسد اوج ارادت او به نقشه و وفای پوتین را می رساند. زیرا خروج یک رهبر شماره یک سیاسی از کشورش در حالیکه سه چهارم سرزمینش دست دشمنانش است و از اندرونی هم مطمئن نیست و راه ها و آسمان ها بشدت نا امن؛ ریسکی در حد انتحار سیاسی است. - 

5- خامنه ای اما دچار مخمصۀ غیر قابل تردیدی شده است که اصل و اساس آن مربوط است به فروپاشی اسلام سیاسی در بین توده های مسلمان. من قبلاً هم گفته ام که نتایج افتضاح انقلاب های عربی و از آن مهمتر بروز و ظهور داعش در منطقه نقطه پایانی بود و است به عصر اسلام ایدئولوژیک و هر سری که داعش برید و هر انسانی که سوزاند در حقیقت سوزاندن امیدی بود که توده های محروم مسلمان و رهبران متعصب و متححجر و خشک اندیش مذهبی آنان به حکومت های اسلامی بسته بودند. زیرا جوانان و مردمانی که تا دیروز راه سعادت شان را در راه خمینی - عام است و هر رهبر اسلام سیاسی از ابتدای تاریخ مدرن را در بر می گیرد از اخوان المسلمین و بنا گرفته تا هر نوع اندیشۀ دین سیاسی اما خوب یا بد این خمینی بود که عمل سیاسی منجر به نتیجه را انجام داد - می جستند دو بخش شدند. حداقلی از آنان به داعش و گروه های سلفی پیوستند و در راه جهاد پای نهادند و در حال نابودی فیزیکی خود هستند دیر یا زود که دیرش هم زود خواهد بود. و اکتریت قریب به اتفاق شان که آواز دهل حکومت مذهبی در ایران را از دور خوش شنیده بودند وقتی با واقعیت عریان حکومت اسلام مواجه شدند؛ نه تنها خانه و کاشانه و موطن و وطن شان را وانهادند و فرار کردند. بلکه دارند تلاش مضاعفی می کنند برای هرچه بیشتر دور شدن از همۀ هویت های ملی و زبانی و قومی و قبیله ای و مذهبی و پناه بردن به دیار کفر و غرب. البته بودند هنوز اندکی از روشنفکران چپ پشیمان و نوستالوژیک در جهان عرب که سعی می کردند خودشان را با وجهۀ ضد غرب و ضد امپریالیستی خامنه ای گرم کنند. که سازش اجباری خامنه ای با غرب این وجهه را نیز از دست آنان ستاند. لذاست که خامنه ای همۀ اتوریتۀ میراث برده از انقلاب خمینی در خارج را وانهاده و کمترین - با تأکید به کمترین - امیدی به بازیابی آن ندارد و نیست. و اینکه می بینیم هنوز هم جنازه های پاسداران از سوریه برگشته را تشییع می کند فقط به این دلیل است که یتشبث بکل حشیش را ادامه دهد. و الا می داند که آویزان شدنش به موضوع سوریه و محور مقاومت از حیز انتفاع ساقط شده است و تنها دست آوردش جنازه های بیشتری خواهد بود از فرزندان ایران و سودی نخواهد بخشید. نگاه کنید به حسن نصرالله که بعد از سال ها در ملاء عام ظاهر شد و سخنرانی بیچاره ای کرد. زیرا او مطمئن شد که دیگر هدف ترور اسرائیل نیست و نخواهد بود حالا که حزب الله سپر انداخته و از توان تأثیر گذاری افتاده. در یک گویش متفاوت می توان اینطور گفت که تا قبل از مذاکرات هسته ای و ورود مستقیم پوتین به صحنه این اسد بود که آویزان خامنه ای بود برای بقا. اما حالا این خامنه ایست که آویزان شده از اسد برای در بردن آبروی خویش از مهلکه. بدیهی است که اسد هم ناراضی نیست از جنگجوهای فرستاده شده از سوی خامنه ای برای کمک به او. اما فرقش با سابق این است که اسد وامدار خامنه ای نیست و به سربازان و پاسداران خامنه ای بعنوان "کور از خدا چه می خواهد دو چشم بینا" نگاه می کند و هدیه. و نه فداکاری دوستی که باید در پایان نبرد قیمت فداکاریش را حساب کتاب بکند. البته این وضع هم زیاد طولانی نخواهد بود و خامنه ای در موقعیتی نیست که پاسداران را گوشت قربانی بیهوده کند. زیرا جو عمومی ایران و خانواده ها آمادگی پذیرش چنین حاتم بخشی از جوانان شان را ندارند. بهمین خاطر هم است که اولاً خامنه ای از اعزام گستردۀ سپاهیان پایور بسوریه امتناع می کند و شهدای حلب و ادلب و پالمیراس سوریه را مدافعان حرم - کدام حرم - نام می دهد و ثانیاً از اعزام نیروی زمینی ارتش ایران به سوریه خودداری می کند. چون ارتش ایران اگر هم روحیه و آموزش و انضباط لازم برای جنگیدن را داشته باشند! - با تعصب نظامی و تأسف ایرانی ام می نویسم این علامت تأسف را - این آمادگی را برای جنگ در خارج از مرزهای وطن ندارند. و ثانیاً جو عمومی ایران قابل توجیه و کنترل نیست برای جنگ علنی بیهوده در سرزمین شام.

6- می ماند نقش روحانی و نیروهای عرفی و سیاست داخلی. اما هم خسته شدم و هم با اینکه تلاش کردم کوتاه و موجز و بدون اشاره به جزییات بنویسم طولانی شد و هم نقش روحانی در ترکیب سیاست خارجی و داخلی توأمان و در یک قاب قابل ارائه و فهم و راه حل است. لذا ناچار سیاست داخلی و نقش روحانی می ماند برای مطلب بعدی - بزودی - و در اینجا سیاست خارجی را با این نتیجه گیری پایان می دهم که جمهوری اسلامی همۀ برتری ها و ابزارهای نفوذ خارجی در استراتژی مخرب خامنه ای را وانهاده و کمترین قدرتی برای بازی با دست پیشین را ندارد و باید طرحی نو در اندازد و استراتژی از نوع قدرت تمدن و جمعیت و هویت و موقعیت برتر ژئوپولوتیک ایران را اتخاذ و برجسته کند. شما امهات گفته ام را در ذهن خویش و با توجه بهمۀ اماره ها گسترش بدهید و بعمق برسید تا در پست بعدی مفصل بگویم که راه حل تغییر استراتژی آیا با خامنه ای ممکن است یا نه. و اگر آری یا نه چگونه خواهد بود عواقب هر یک از دو شق ماجرا. یا...هو

۱۳۹۴ مهر ۳۰, پنجشنبه

نامۀ خامنه ای به روحانی؛ ناله های استیصال یک رهبر. او دیگر جدی گرفته نمی شود!


1- بیانیۀ تأیید مشروط برجام از سوی آیت الله خامنه ای که در قالب نامه به حسن روحانی صادر و منتشر شده است را از دو نگاه و منظر کاملاً متفاوت و متضاد می توان خواند و به دو نتیجۀ پارادوکسیکال هم رسید:

الف- این بیانیه از سوی مرد شماره یک و دیکتاتور قدرت قدرت و قوی شوکت یک رژیم سیاسی ایدئولوژیک صادر شده است و اجرای موبموی مفاد آن "حرف آخر" است و عدول از آن محال و غیرممکن؛ برای زیردستان. در چنین خوانشی که مورد وثوق و برداشت تندروان داخلی از جهت "مقاومت و دشمنی با غرب و امریکاست" و مورد تأیید و مانور تندروان خارجی از منظر "حذف و نابودی دشمن ایدئولوژیک و نه سازش با آن" است. به این معناست که آیت الله بهر دلیل از توافق امضاء شده با غرب (برجام) پشیمان شده و دستور لغو آن را صادر کرده است؛ قبل از هرنوع شروع به اجرا. زیرا همانطور که همۀ تحلیلگران و کارشناسان بی طرف هم گفته اند و می گویند - من وارد جزییات نمی شوم و شما یا نظرات کارشناسان مختلف را دیده اید یا می توانید ببینید مثل تحلیل خوب بی بی سی فارسی -  برخی از شروط ابلاغ شده از سوی نامه نقض صریح توافق امضاء شده است و در صورت جدی بودن عملی این شروط باید توافق را شکست خورده و پایان یافته تلقی کرد.

ب- این بیانیه از سوی مرد حاکم متزلزل و تضعیف شده ای صادر شده است که با انواع و اقسام قدرت های موازی در داخل مواجه است و چاره ای جز گاهی به نعل و گاهی بمیخ ندارد و نباید این شروط را هم جدی گرفت و در عمل توافق امضاء شده در وین با همان قید و بندها و امتیازات و محدودیت ها اجرا خواهد شد. این نظریه هم طرفداران پر وپاقرص داخلی و خارجی دارد که معتقدند آیت الله برای بالانس کردن موازنۀ قدرت در داخل و جلوگرفتن از ریزش وحشتناک پایگاه توده ای مشروعیت ساز الیگارشی مذهبی شرایطی را بیان می کند که در عمل حاصل بازدارنده ای ندارد. و جریان توافق در همان مسیر طراحی شده و امضاء شده به پیش خواهد رفت و بقول حسن روحانی بیانیه را باید در قالب "حرفتان را بزنید و ایرادتان به برجام را هم بگویید اما در ضمن بگذارید این تحریم های ظالمانه هم از سر ملت برداشته شود و مانع عملی ایجاد نکنید" - از سخنان روحانی بلافاصله پس از انتشار نامه در جمع عزاداران (اینجا) - می خوانند و اهمیت تعیین کننده ای به آن نمی دهند.

2- من اما ضمن درک و تأیید نسبی هر دو تحلیل فوق برداشت میانه ای دارم از بیانیۀ خامنه ای و آن را نه صرفاً در قالب حرف حاکمی خشمگین می دانم که توان این را دارد که اگر انگشت اشاره اش را بهر سمت و سویی بگیرد می شود کن فیکون. و نه آن را در قالب حاکم اندوهگینی می دانم که در پایان بازی باخته سعی در فرافکنی دارد و اظهار همدردی - در عین بیچارگی - با هواداران و مریدان غایت حرف اوست. من آیت الله را در قالب رهبری می بینم که بشدت اندوهگین است از بابت شکست استراتژی 25 ساله اش در مقابله با امریکا و در عین حال رهبری خشمگین که تلاش می کند اگر با انداختن تیر در تاریکی هم شده نگذارد به حیثیت گذشته اش لطمات جبران ناپذیر زده شود از سوی دشمنان دارای دست بالا در توافق انجام شده. لذا قصد ندارم مثل دفعات قبل زیاد به لغت شناسی و زبان شناسی جنس کلمات و ادبیات نامۀ خامنه ای بپردازم و هم و غمم را به محتوای مورد نظر او متمرکز خواهم کرد. پس اول به چند مورد شکلی اشاره می کنم تا اندوه عمیق و نارضایی و خشم شخصی و ایدئولوژیک خامنه ای از برجام را توجه بدهم و سپس به منظور و پیامد های محتوای نامه خواهم پرداخت.

الف- خامنه ای نامه اش را با مقدمۀ "مذاکرات طولانی و ملال آور" شروع می کند. در مورد طولانی شدن مذاکرات اعتراضی ندارد زیرا این خود او بود که مذاکرات را طولانی کرد و در چند مقطع از مذاکرات مشخصاً گفت که ایران عجله ای ندارد و باید مذاکره کنندگان ایستادگی کنند تا خط قرمزهای ایران محقق شود. اما حالا که طول دادن عمدی مذاکرات توسط استراتژی خامنه ای شکست خورده و او بخط قرمزهای اعلامی اش نرسیده آن را از این جهت ملال آور خوانده است تا به هواداران و حزب اللهی ها بباوراند که او حقیقتاً مخالف این توافق بوده است و لحظه به لحظۀ این جام زهر قطره قطره را با نارضایتی و غم و اندوه بسیار سپری کرده است.

ب- او در جای دیگری با درج تاریخ مصوبۀ تأیید برجام از سوی شورای امنیت ملی - در حالیکه لزومی به ذکر تاریخ نبود و می توانست بعبارت کلی مصوبۀ شورای امنیت ملی بسنده کند - می خواهد مجدداً اشک هواداران را در بیاورد با القای این تصویر که پدر پیرتان 70 روز (از 19 مرداد تاریخ مصوبۀ شورای امنیت ملی تا 29 مهرتاریخ تأیید مشروط برجام از سوی خامنه ای) استخوان در گلو صبر کرد و مصوبه را تأیید نکرد؛ به این امید که گشایشی حاصل شود - مثل مخالفت کنگرۀ امریکا و یا تأیید مجلس ایران - اما دیدید که نشد. زیرا نه کنگره توانست مخالفت کند و نه مجلس ایران حاضر شد برجام را تأیید کند. و انصاف بدهید که علی چقدر تنهاست و از پشتم پراکنده نشوید.

پ- و نهایتاً او با انتخاب ادبیات مذهبی (قرآنی) در نگارش بیانیه بویژه در آن نُه شرطی که نه با یک دو سه و نه با الف ب ج بلکه با استفاده از اولاً تا تاسعاً برشمرده است. درست است که واژه های عربی اولاً و ... در زبان فارسی پر استفاده و مرسوم است. اما این هم درست است که شماره گذاری با این کلمات معمولاً تا ثالثاً و در مواردی نادر تا رابعاً معمول است و رفتن بشمارۀ تاسعاً متن فارسی را مشکوک و دارای لایه های زیرین می کند. این لایۀ زیرین در مورد نامۀ خامنه ای نزدیک کردن ادبیات نامه بذائقۀ عربی مخاطبان مذهبی اش است. همانطور که تاریخ صدور نامه در روز قبل از تاسوعا و عاشورا - استفادۀ درست از یک شانس و تصادف تقارن این روزهای عزا و گریه و مظلوم با موضوع برجام - هر دو می توانند عاطفۀ مذهبی مظلومیت خامنه ای در نزد هواداران را تشدید و عذر پذیرش برجام از سوی او را موجه تر کند.

3- اما در محتوای شروط نه گانه ای که خامنه ای تعیین کرده است برخی تحصیل حاصل است مثل اعلان کتبی برداشته شدن تحریم های توافق وین از سوی رؤسای کشورها که انجام شده است. برخی دیگر از شروط مربوط به مسایل محرمانه و سرّی است که انجام یا عدم انجام آن قابل راستی آزمایی از سوی افکار عمومی نیست. مثل بستن قرارداد های شفاف راجع به تغییر کاربری آب سنگین اراک و معاملۀ کیک زرد در مقابل اورانیوم غنی شدۀ فعلی. برخی دیگر که اغلب موارد را شامل می شود پیچاندنی است و می توان بدون انجام عملی آن ها؛ در عین حال موارد مزبور را رعایت شده اعلام کرد. مثل خروج تدریجی اورانیوم های غنی شدۀ فعلی. زیرا این خروج می تواند هم تدریجی و 500 کیلو 500 کیلو انجام شود و هم می تواند این نوبت بندی در کمتر از یکماه تنظیم شود. لذا بنظرم می رسد که فقط دو شرط از شروط تعیین شده از سوی خامنه ای با هدف تحت فشار قرار دادن طرف غربی انجام شده و احتمالاً می تواند به اهداف تعیین کرده اش کمک کند:

الف- یکی از این دو شرط بند ثالثاً نامه است. آنجاییکه خامنه ای شروع به اجرای برجام (تخریب و برچیدن دارایی های فعلی) را منوط می کند به اعلام نظر صریح و شفاف آژانس در مورد pmd و نقطه پایان گذاشتن بر برنامۀ هسته ای گذشتۀ ایران. این را از این جهت تا حد یقین گمانه می زنم که اولاً بدلیل گرایش نظامی داشتن برنامۀ هسته ای ایران در گذشته و ثانیاً بدلیل ترس خامنه ای از اعلان آن توسط آژانس در پایان پروسۀ رسیدگی در 15 دسامبر؛ خامنه ای می خواهد با تأخیر انداختن در شروع عملیات تخریب و برچیدن بخش اضافی برنامۀ هسته ای - طبق برجام - آژانس را و غرب را متقاعد کند که از اعلان گذشتۀ نظامی برنامه اش صرفنظر کرده و گزارش نهایی آژانس را در حد کلی "گذشته ها گذشته است و همه متمرکز به آینده هستیم" سبک کند تا اولاً حالا که به آرزوی سلاح هسته ای نرسیده از بی آبرویی دروغ در افکار بین المللی و تحسر بازهم بیشتر در نزد هواداران داخلی جلو بگیرد.

ب- مورد دوم اما بند ثانیاً نامه است که وضع هرگونه تحریم جدید تحت هر عنوان و بهانه ای را نقض برجام می داند. این خواسته علاوه بر اینکه بطور غیر مستقیم مدت برجام را 8 سال القاء می کند - در حالیکه زمان بندی محدودیت های مختلف طولانی تر است - می خواهد غربی های متمرکز به عمل و نه حرف را تحت فشار قرار بدهد که برای سودی که از اجرای عملی برجام توسط ایران می برند حداقل از ان قلت های جدید در کوتاه مدت کوتاه بیایند. این خواسته بر این ضعف هم متکی است که خامنه ای متوجه است که نخواهد توانست معادلات منطقه ای و دخالت های ایدئولوژیک خودش را مثل سابق پیگیری کند و عملاً هم حساسیت غرب را برنخواهد انگیخت و خواسته آش ریخته را نذر امامزاده کند. خامنه ای از عدم حساسیت غرب - در حد وضع تحریم سنگین - راجع بحقوق بشر و رفتار داخلی حکومت ها مطمئن است و همانطور که گفتم شرارت در منطقه را نیز باجبار تعطیل یا صوری و کمرنگ کرده و خواهد کرد. و عملاً تحریم جدید و فوری در کار نخواهد بود تا حداقل یکسال آینده.

4- اما ماحصل و نتیجۀ این بیانیه دو مورد زیر خواهد بود:

الف- با تخریب فضای روانی در خارج و داخل طرف های خارجی توافق را سختگیرتر و حساس تر و بهانه جوتر، و مخالفان داخلی توافق را جری تر و سنگ انداز تر خواهد کرد. تا اولاً سرمیه گذاری داخلی و خارجی محتاط تر و ترسو تر شود و دست دولت روحانی در تاکتیک تا کنون موفق "حرف خامنه ای را تأیید کن و عمل و نقشۀ خودت را پیاده کن" را با مشکلات زیاد مواجه خواهد کرد تا رفع تحریم ها عملاً دو ماه دیگر بیش از زمان قبلی طول بکشد و از مارس 2016 به ژوئن همان سال - در خوشبینانه ترین حالت - منتقل شود. و دولت روحانی عملاً نتواند از امتیازات اقتصادی آن در دورۀ ریاست جمهوری رو به پایانش استفاده کند. و این امتیاز عمده ای به اصولگرایان مخالف روحانی خواهد داد و خامنه ای را خواهند بخشید. و بطور طبیعی گشایشی هم در زندگی ملت حاصل نخواهد شد.

ب- با انتقال اختلافات ایدئولوژیک از خود برجام - تا کنون - به نحوۀ اجرای برجام - از این ببعد - کماکان تنور اختلافات داخلی هیئت حاکمه ادامه یافته و تشدید خواهد شد. و بطور بدیهی به زوال هر چه بیشتر و سریعتر ایدئولوژی منجر خواهد شد. این مورد که تنها راه بهبود شرایط در ایران هم در گرو آن است امر مبارکی است و هر چند سختی های کوتاه مدت را تداوم خواهد داد. اما در میان مدت همان نتیجۀ خوبی را آبستن خواهد بود که ملت دنبالش هستند. و خامنه ای قطعاً در حوزۀ حفظ اتوریتۀ ایدئولوژی اشتباه کرده و نامه اش نوعی خودزنی است. یا...هو

۱۳۹۴ مهر ۲۶, یکشنبه

استیصال مراجع قم، اختگی مداحان، سکوت مطهری، حقوق دلواپسان و شعبدۀ تفرقۀ خامنه ای!

به احترام و تسلیت شهادت امام حسین به هموطنان مؤمنم. 

1- علی لاریجانی بالاخره حرف مستقیمی زده است و گفته است که پروندۀ هسته ای پروندۀ رهبری است و من نفع وزیان شخصی نداشته ام در ماجراهایی که در طول برجام و در مجلس گذشت. این "پروندۀ رهبری" را از دو جهت می شود خواند. اول همان که باحتمال زیاد منظور لاریجانی بوده و پروندۀ رهبری به این معنا بکار رفته که توافق هسته ای موضوعی ملی و کلان و در حیطۀ سیاست های کلان نظام بوده که رهبری تعیین کنندۀ خط مشی آن هاست. و این خامنه ای بوده که تصمیم گرفته و من و ما اجرایش کرده ایم. اما دو واژۀ ترکیبی "پروندۀ رهبری" این فکر را هم القاء می کند و معنا می دهد که پروندۀ هسته ای و فرجامش (بخوان همان برجامش) حاصل عملکرد رهبری غلط آیت الله خامنه ای بوده و حل مشکلات ایجاد شده از قِبَلِ آن هم مسئولی نداشته است بغیر از مرتکب آن مقام رهبری. و هر آنچه در این پروسه پیش آمده - خوب یا بد - مسئولیتش لاجرم بعهدۀ آیت الله خامنه ایست. خب این موضوع چیزی نبوده که ناظران و کارشناسان و سیاستمداران به آن آگاهی نداشته باشند. اما همین که نام رهبر در موضوعی چنین اختلافی در بین تغذیه کنندگان از شریعت در 37 سال گذشته بوضوح تکرار شده و می شود؛ گام مهمی است در پروسۀ عرفی شدن حکومت.

2- علی مطهری و صادق زیباکلام دو عزیزی هستند که در سکوت اجباری و منفعل و نابود کردن جامعۀ مدنی از سوی شریعت گرایان پرقدرت؛ تنها صداهای بلند به اعتراض و روشنگری و دفاع از قانون و بازگشت به نص - هر کدام با اولویت های خود - بوده اند. که بلافاصله پس از هر کنش و واکنشی در حوزۀ سیاسی و اجتماعی مصاحبه می کردند و نامه می نوشتند و از حقوق تضییع شدۀ فردی و ملی دفاع می کردند. اینک اما بعد از جریان تصویب طرح اجرای برجام در مجلس که بطور غیر قابل تردیدی با قانون شکنی محض و بدون توجه به قانون آیین نامۀ داخلی مجلس (محکمترین قانون موضوعی) انجام شد؛ نه از صادق زیبا کلام حرفی شنیده ام و نه مهمتر از آن علی مطهری اظهار نظر یا نامه نگاری کرده است. عذر صادق زیبا کلام پذیرفته است. زیرا او لاغرتر از آن است که بتواند مستقیم وارد حوزۀ ایدئولوژی بشود و اختلاف بین دلواپسان و رهبری را در قالب "دفاع از حق قانونی نمایندگان دلواپس" برشتۀ تحریر بیاورد و اعتراض کند. اما علی مطهری هم چاق تر است بپشتوانۀ نام پدر ایدئولوگ انقلاب اسلامی اش، هم اصولگراست و هم بلحاظ شخصیت توده ای که دارد می توانست و باید و انتظار می رفت که وارد این اختلاف می شد و از نمایندگان دلواپس دفاع و از ریاست ماله کش مجلس (علی لاریجانی) انتقاد می کرد.

3- حرف علی مطهری با تندروان و دلواپسان همیشه این بوده است که آنان بجای دفاع از جایگاه حقوقی و قانونی "ولایت فقیه" حساسیت شان را متمرکز کرده اند به شخص حقیقی ولی فقیه و هر نوع انتقاد و مخالفت با آیت الله خامنه ای را مخالفت با "اصل ولایت فقیه" جلوه داده و منتقد را از حیز انتفاع ساقط می کنند. اینک اما بر سر مصوبۀ مجلس در مورد برجام دو گروه تندرو و میانه رو جایشان را عوض کرده اند و این میانه رو ها هستند که از قانون شکنی آشکار آیت الله خامنه ای در مورد سلب اختیار قانونی از مجلس دفاع می کنند و آن را بمصلحت کشور می دانند. در حالیکه تشخیص مصلحت یا عدم مصلحت کشور ساز و کار قانونی دیگری دارد و خامنه ای حق ندارد و نداشته که بنام مصلحت نظام ساز و کار قانونگزاری در مجلس را از روند قانونی خارج کند. طرفه اینکه همین بی قانونی آشکار آیت الله خامنه ای هم در قالب "حکم حکومتی" آشکار و مدلل ریخته نشده و مجموعه ای از ترفندهای فریبکار و غیر شفاف و پشت پرده باعث این وضعیت مسخره در داخل و خارج شده است. تازه اگر این طنز را هم نادیده بگیریم که این شخص خامنه ای بود که دستور داد مجلس توافق هسته ای را بررسی و اظهار نظر کند.

4- لذا بنظرم می رسد که علی مطهری از نهانگاه بیرون بیاید و با سینۀ سپر از حقوق تضییع شدۀ نمایندگان مخالف برجام در مجلس دفاع بکند. و مشخص کند که موضوع نفع گروهی و شخصی و جناحی نیست که تعیین کننده باید باشد. بلکه موضوع قانونگرایی است و قانون توسط هر فرد و گروه و دسته و جناحی شکسته شود مذموم و مطرود است. زیرا چنین بنظر می رسد که هم مجلس خبرگان و هم مراجع سیاسی و هم روحانیان ارشد اعم از احمد جنتی و محمد یزدی و محمد تقی مصباح یزدی و قاطبۀ امامان جمعۀ تأثیر گذار مخالف برجام بودند و هستند و آن را در قالب "فتوای اکل میته" پذیرفته و مخالفت خود را علنی نکرده و نمی کنند. بعبارت دیگر اینک مشروعیت رهبری آیت الله خامنه ای بشدت زیر سؤال است و فقط ترس از عواقب غیرقابل کنترل تعویض رهبری نظام شریعت گرایان را واداشته که خامنه ای را در رأس نگاه دارند. و اگر چنین است - که با توجه به بغض روحانیان سنتی و هر آنچه مستقیم و غیر مستقیم می گویند درست است - علی مطهری و امثال او باید در دیدگاه کلان خود راجع بدخالت شریعت در حکومت تجدید نظر اساسی کنند. و بعنوان اولین قدم می توانند همایشی تحت عنوان "دست آوردهای جمهوری اسلامی در حوزۀ گسترش و تعمیق شریعت" برگزار کنند و مشخص کنند که بدون توجه به دست آوردهای مثبت یا منفی حکومت 37 ساله در حوزۀ زیست دنیوی مردم؛ آیا جمهوری اسلامی توانسته دینداری مردم را اولاً گسترش و ثانیاً تعمیق کند. اگر نتیجه مستدل و مثبت بود با پارامترهای کمّی اعلام کنند و اگر نه این سؤال را در مقابل مراجع دین و مذهب  و البته خودشان قرار بدهند که "آیا هنوز باید از دخالت مستقیم مذهب در سیاست دفاع کرد؟!".

5- طرح چنین سؤالی در ایام محرم و عزای حسینی از این جهت هم ارزش بنیادین دارد که مناسک مربوط به نوحه خوانی ها و عزاداری ها و مداحی ها بهترین مستوره برای مطالعۀ نوع نگاه مردم به دین و مذهب و شریعت است بعد از 37 سال حکومت مذهبی. تنها به شکل و شمایل دختران و پسران، نوع و فروانی اختلاط حرام زن و مرد، معاشقه ها و جفت جویی های غیر شرعی، موسیقی های لس آنجلسی، ریخت و پاش های حرامی کارهای مقدس و ده ها و ده ها فعل حرام دیگر را آدرس نمی دهم و توصیه نمی کنم. بلکه دعوت می کنم  بعنوان یک نمونۀ عینی بوضع و حال مداحان بدبخت و نوحه خوان این روزهای شهر عزا توجه کنند. مداحان بعنوان انگل های ثانوی که از اَنگلیسم روحانیان دنیوی و سیاسی تغذیه می کنند و اینروزها شکم های فربهی از حرام خواری دارند را مدنظر ندارم. بلکه منظورم از مداح و نوحه خوان بدبخت؛ همان مداح و نوحه خوان سنتی زمان قبل از جمهوری اسلامی است.

6- این نکات را از دستور العمل های رسمی و غیر رسمی این روزهای مراجع حوزه های مذهبی و روحانیان ارشد به مداحان استخراج کرده ام:

الف- مداحان حق ندارند از مظلومیت حسین بگویند چون وهم مذهب است و او را آدم بی عرضه ای نشان می دهد که هر حرامی هرچه خواسته بر سر او و اهل بیتش آورده است. حتی از مظلومیت و پهلوی شکستۀ مادر حسین حضرت زهرا هم نگویید. زیرا بلافاصله جوانان شبهه می کنند پس امام علی شوهر زهرای اطهر کجا بود در آن معرکۀ ظلم ولای در گذاشته شدن همسرش و چرا هیچ واکنشی نشان نداده.

ب- از ظلم و فساد یزیدیان و بنی امیه ومعاویه و خلفای سه گانه هم حرفی نزنید. زیرا اینک وحدت شیعه و سنی مهم است و هر نوع گفتن از ظالمی آنان در قبال ائمه توهین بمقدسات سنی می شود و نفرت مذهبی را دامن می زند.

پ- از ترانه های ریتم دار و رقصنده استفاده نکنید. زیرا شأن عزای حسین شکسته می شود و حرمت خون سیدالشهدا هدر می شود. و جوانان بدآموز می شوند و عزا را با جشنوارۀ بگو بخند و هیجانات مادی جابجا گرفته و مقتله را بمضحکه تبیدل می کنند.

ت- از سیاست و جناح و گروه و برجام و فرجام هم مطلقاً استفاده نکنید چون استفادۀ سیاسی از دین اختلافات بین امت را زیاد می کند و جامعه را دو قطبی می کند و این بمصلحت دین و مردم نیست.

7- اگر بخواهم این دستورالعمل را ادامه بدهم تا فردا هم تمام نمی شود این اره گوزهای ناشتا بمداحان بدبخت- چنانکه افتد و دانی - لذا دعوتم از علی مطهری را به این نکته پایان می دهم که مداح و نوحه خوان اگر نوحه های مذهبی - حاوی مظلومیت مطلق جبهۀ شیعه و شقاوت و قساوت مطلق جبهۀ سنی - سنتی مقتل ها و نوحه ها و شعرهای صدها ساله را نخوانند و از سیاست حرف نزنند و از ریتم استفاده نکنند و نه بخواست مدرن ها برقصند و نه به علاقۀ سنتی ها بمانند و نه لخت شوند و نه قمه بزنند و نه هیجان بیافرینند و نه اشک بگیرند و ... پس با چه ابزاری مداحی کنند برای شیعه و رهبران طول تاریخ آن که مورد شدیدترین و قسی ترین رفتارها قرار گرفته اند از طرف اهل سنت طبق آموزه های منبر نشینان. البته مطهری خودش استاد است و پاسخ کسانی را که به او بگویند این تغییرات تغییر زمانه است و ربطی بحکومت مذهبی ندارد خواهد ایستاد که غلط است این ادعا. و اگر روحانیان مذهب را قاطی سیاست روزمره نمی کردند و قدرت خواهی خود - بنیانگذاران را محکوم نمی کنم. تمرکزم به نتیجه است - را بنام دین تمام نمی کردند - مثل قبل از انقلاب - هیچکدام از محدودیت های این دستور العمل لازم نبود. زیرا اتفاق نمی افتاد. رقاص رقصش را می کرد و مؤمن عبادتش را و نوجه خوان نوحه اش را می گفت و مداح مدحش را و شیعه براه خود بود و سنی به ایمان خود و مثل همیشۀ تاریخ در کنار هم به احترام و اخوت زندگی می کردند. منتظر اظهار نظر مطهری در مورد دفاع از حقوق دلواپسان هستم. یا...هو

۱۳۹۴ مهر ۲۳, پنجشنبه

سخنان خامنه ای با نخبگان جوان؛ نژاد پرست، ملی گرا، شرمنده و معترف. با هدف التماس به عدم مهاجرت و باقی ماندن در جمود و تحجر!




پیش از متن: آیت الله خامنه ای دو سخنرانی بسیار مهم داشته اند در روزهای اخیر. یکی از آن ها حرف هایش در جمع مدیران وکارمندان صدا و سیما بود که بسیار نکات کلیدی داشت و من در شلوغی "فتنۀ برجام" وقت نکردم بنویسم. اما سخنان خامنه ای در جمع نخبگان جوان از جنسی کاملاً متفاوت در لحن و گویش و ادبیات و عاطفه و ... بود. بعبارت دیگر هر چقدر سخنرانی اولش از لحن آمرانه و حاکمیتی و رجزخوان و سیاستگذار و تأیید گر افراطی محمد سرافراز و هشدار دهنده و جنگی و ادبیات نظامی داشت سخنرانی اش برای دانشجویان جوان پدرانه و از موضع تواضع و خواهش و تمنا و اعتراف و التماس بود. نگاهی کرده ام به مهمترین گزاره های حرف های دیروز خامنه ای. با این تذکر که برای تحلیل محتوای حرف های خامنه ای قطعاً مطالعۀ عین حرف های او یا گوش کردن به صدا و تصویر او ضروری است و اکتفا به متن تنظیم شده از سوی دفتر او که در سایت ها و مطبوعات چاپ می شود کافی به فهم عمیق نیست. و این علاوۀ دوم که خودم عاشق نوشتن از خبرهای بنیادی "مبتذل کردن مادی معنویت مبتذل" مثل:

برخورد جدی با «آرایش ویژه ماه محرم»/مقابله اتحادیه با هر نوع توهین به مذهب

 هستم! و اگر نظرم را بخواهید می گویم زنده باد زنان و مبارزۀ مدنی "خوشگل عزادارم کن"شان. و اما مورد پسند و خواست شما تحلیل حرف های خامنه ای:

1- اولین تفاوت و مشخصۀ برجستۀ سخنان خامنه ای در جمع دانشجویان و اساتید نخبه این است که او مطلقاً از خدا و پیامبر و دین و مذهب و متافیزیک و ایدئولوژی و نفوذ و این قبیل مفاهیم انباشته در سایر سخنرانی هایش استفده نمی کند. او فقط در شروع صحبتش و از منظر فرهنگ عامه؛ جوانان را توجه می دهد که استعداد و نخبگی شان را از لطف خداوند بدانند و برای خدا و در راه خداپسند از این نخبگی استفاده کنند. چون او می داند که نخبگان جمع آوری شده در دفترش نمی توانند حزب اللهی و ایدئولوژیک باشند. چون ایدئولوژی تمام ظرفیت مغز حاملش را پر می کند و جایی برای علم و دانش نمی گذارد. زیرا دانش از جنس نظریۀ ابطال پذیری پوپر است و ایدئولوژی را بچالش "باطل شد" می گیرد. و بهمین خاطر حزب اللهی اگر هم استعداد داشته باشد هر نوع گزارۀ دانش مستقل را ایگنور می کند. و تنها در موارد استثنایی در دانش های قابل سوء استفاده از سوی ایدئولوژی - من به آن ها لقب دانش های عبوس و در خدمت مرگ شامل دانش هسته ای و نانو و بیو و هوا فضا و تا حدودی پزشکی داده ام - می شود افراد معدود ایدئولوژیک را هم دید.

2- بعد از آن شروعی بی ایدئولوژی؛ خامنه ای به تواضع در حد التماس می افتد و در طول سخنرانی اش اصرار مستمر و پی گیری دارد که اولاً حرفهایش از موضع فهم بالا و برتر نیست، ثانیاً از موضع حاکم و رعیت نیست، و ثالثاً از موضع پدر پیر و خیرخواه و تا حدودی درمانده ایست که می خواهد نصیحت عام بکند فرزندان و نوه های اندیشمند و فهمیده اش را. لذا مرتب می گوید نمی خواهد طولانی حرف بزند و دانشجویان را فرزندان و نوه های خود می داند و هر آنچه می گوید فقط برای صلاح ملک و ملت و خود دانشجویان است و اصرار سمجی برای درست بودن حرف هایش هم ندارد.

3- نکتۀ سوم وقتی است که آیت الله شروع به اعتراف می کند تا دانشجویان را از راه صادق نمایی تحت تأثیر قرار بدهد. او می گوید وضع امروز ما را با چهل سالگی استقلال امریکا و انقلاب فرانسه مقایسه کنید و نه با امروز جهان و غرب. او که این گزاره را تازه به ادبیاتش وارد کرده و در سخنرانیش برای صدا و سیمایی ها هم گفته بود - و من ظن قوی می دهم که از مشاوره های جدید محمد سرافراز رییس فاشیست صدا و سیما یاد گرفته. و اگر چنین باشد باید منتظر انبوه فیلم های قدیمی گیوتینی از انقلاب فرانسه و فیلم های بی رحم و خونریز از جنگ های داخلی و استقلال امریکا باشیم در سیمای جمهوری اسلامی در آینده - پیام مستقیم و مورد نظری دارد که عبارت است از ماعقب مانده نیستیم که بنظرم می رسد این پیام در مقابل پیام معکوس این اعتراف اشتباه مدفون خواهد شد. زیرا گزارۀ بازگشت به دو قرن پیش غرب این پیام بدیهی را دارد که اولاً غرب پیشرفته تر از ماست. ثانیاً پیشرفت همانی است که در غرب اتفاق افتاده و ما دنبال رسیدن بکعبۀ آمال (غرب امروز) هستیم و ثالثاً خامنه ای شرمنده است از عقب ماندگی ایران در طول رهبری خودش و برای اینکه دستاورد ملموسی ندارد که عَلَم بکند مجبور می شود عقربۀ زمان را جابجا کند و ناکارآمدی حکومت انقلابی را با عمر تاریخی آن توجیه کند؛ و مهمتر از نظر من رابعاً است که خامنه ای قصد دارد با  پمپاژ ناامیدی از استحالۀ انقلاب، جوانان را بیم هم بدهد که فیلتان یاد هندوستان نکند و ما فعلاً محکم و پابرجائیم. منظور غیر مستقیم و مستتر در کلام او از مقایسۀ ایران با غرب 200 سال پیش این است که بگوید: ما برای استحاله حداقل 40 سال دیگر فرصت داریم و اگر توافق با غرب را در قالب خروشچفی کردن ایران هم بدانیم هنوز برژنفی مانده تا پیدا شدن گورباچف. این را از این نظر مطمئنم که انقلاب ایران یک انقلاب ایدئولوژیک بوده و فقط با انقلاب کمونیستی در شوروی قابل مقایسه است و نه با انقلاب فرانسه و بدتر از آن استقلال امریکا. خامنه ای این را می داند و چون صلاح نمی داند و نمی تواند به انقلاب اکتبر و چهل سالگی اش اشاره کند به غرب آدرس می دهد. با این اطمینان که مخاطب ناگزیر بمقایسه با شرق بیندیشد و از سقوط سریع حکومت بعد از برجام مأیوس (مخالف) یا امیدوار (موافق) شود.

4- در همین بخش اعترافات می توانم موارد دیگری را هم استنناج و نشان بدهم. اما برای گریز از تطویل کلام فقط یک پاراگراف از جمع بندی سخنان خامنه ای انتخاب کرده ام که با تحلیل ساختار ادبی جمله محتوای آن را برملا می کنم و تمام. خامنه ای بعد از همۀ حرف های احساساتی و عاطفی با لحن "ترا خدا قبول کنید"ش راجع به تافتۀ جدا بافته نشدن و عدم مهاجرت و ترجیح رفتن بدهات (اردوهای جهادی) بجای اردوهای اروپایی (مراکز دانش و فناوری و پژوهش و نخبگی)   و برشماری دست آوردهای انقلاب و تعظیم و تکریم بجوانان نخبه می گوید:
جمع‌بندی من از همه‌ی این حرفها، عبارت است از خوش‌بینی مستدل نسبت به آینده؛ نه فقط شعار، نه فقط رجزخوانی؛ واقعیّت این است. آینده‌ی کشور به توفیق الهی، به فضل پروردگار، آینده‌ی خوبی است؛ انبوه جماعت جوان این کشور، در دل خود نخبگان زیادی دارند؛ حالا عمده نخبگان دانشگاهی هستند، در بخشهای دیگر هم نخبگانی هستند که ولو دانشگاهی نیستند امّا به‌معنای حقیقی کلمه نخبه‌اند، میتوانند نقش‌آفرینی کنند.
خامنه ای با گنجاندن "خوش بینی مستدل" و "نه فقط شعار و نه فقط رجزخوانی" در نتیجه گیری حرف هایش بدو مورد مهم اعتراف می کند. او وقتی کلمۀ مستدل را صفت خوش بینی قرار می دهد مفهومش این است که "می دانم از استدلال هایم در این جلسه قانع نشده اید. لذا تأکید می کند که خوشبینی اش به آینده استدلال هایی دارد که در این جلسه بیان نکرده است. و چون این جلسه اصلاً برای تشریح همین خوشبینی مستدل تشکیل شده بود. پس اگر استدلال بیان نشده ای مانده به این معناست که استدلالی وجود ندارد برای خوش بینی اش. چون اگر استدلالش همین چرت و پرت های همواره اش بوده باید جمله اش را اینطور ابراز می کرد: "جمع بندی من از همۀ این حرف ها و مستند به استدلال هایی که گفتم - حتی با اضافه کردن حرف توجیهی "و برخی را هم فرصت نشد بگویم" - خوش بینی به آینده است. مورد دومی که گاف اساسی خامنه ای در این جمله است مربوط است به نه فقط شعار و نه فقط رجز خوانی. ما وقتی از ترکیب "نه فقط" در پیشوند هر چیزی (در اینجا شعار و رجزخوانی) استفاده می کنیم معنایش این است که قبلاً و در جاهای دیگر و در سخنرانی های دیگر گوینده شعار و رجزخوانی چنان پررنگ و همیشگی بوده است که گوینده (خامنه ای) برای اینکه این سخنرانی اش را متمایز کند از سخنرانی های رجزخوان و شعاری خودش بمخاطب جوانش اصرار می کند که حرف های امروزش را در قالب سخنان همیشگی و روزمره اش راجع به ما دوتا را چهارتا کردیم و این ماییم طاووس علیین شده نبینند و نشنوند. زیرا او خودش می داند که چه ذهنیت منفی از عملکردش - بویژه در دانشگاه - وجود دارد. البته او قبلاً هم خواسته که دانشجویان را بفریبد بصداقت اعترافش به ضعف ها. چیزی که مطلقاً در سخنرانی های عمومی او غایب بوده تا کنون. آنجائیکه گفته:
...برای کشورتان کار کنید. میتوانید شما کشورتان را بسازید، میتوانید ضعفهایش را برطرف کنید؛ ما ضعفهای زیادی داریم. من خیلی ستایش میکنم از وضع کشور امّا شاید کمتر کسی به قدر من اطّلاع دارد از ضعفهایی که در کشور وجود دارد. میدانیم خیلی ضعف داریم؛ این ضعفها را باید برطرف کنیم؛ شما باید برطرف کنید. میتوانید شما آن کسی باشید که هندسه‌ی صحیح سلامت این کشور را طرّاحی کنید؛...

5- اما ختم ختم کلام قبل از تکمله! خامنه ای که کلام اولش را با یک گزینۀ نژاد پرستانه و شوونیستی عامیانه شروع کرده در ستایش از هوش برتر ایرانی نسبت به سایر نژاد ها و انسان های غیر ایرانی - ادعایی سخیف و اثبات نشده و شعاری و احساساتی و فریبکار - حالا که کارد مذهب را زنگ زده می یابد وارد جلد ملی گرایی شده و همۀ خدمت ها و خیانت های برشمرده اش را در قالب خدمت و خیانت به ایران می ریزد و حتی ابا ندارد از استعمال "ناموس ملی" که از جنبۀ فقهی شرک مطلق است و اسلام چیزی بنام ملیت را برسمیت نمی شناسد آن هم در حد ناموس ملی.و آن را کفر می داند. یا...هو

تکمله: ممکن است برای برخی خوانندگان حزب اللهی عزیز و سمپات های چپ آیت الله خامنه ای این پرسش بدیهی پیش بیاید که دلقک به بهانۀ کمبود زمان و مکان خیلی از حرف های خامنه ای راجع به انقلاب و دست آوردهای خودکفایی و از این قبیل را عمداً ایگنور کرده و نادیده گرفته است. لذا ناگزیر توصیح می دهم که این سخنان که از سوی قاطبۀ نخبگان حاضر در جلسه در قالب "دعوت خامنه ای به نخبگی در قرون وسطی" و یا "رهبر درخواست اختراع دوبارۀ چرخ را از نخبگان دارد" فهمیده خواهد شد - منظورم تحلیل محتوای عقلانی و جزء بجزء مثل من نیست بلکه منظورم حس رسوب کرده در خودآگاه و ناخودآگاه نخبگان در هنگام ترک جلسه است و حتی معتقد هستم که قطعاً دانشجویان در بین خود گفتگوهای موافق و مخالف کرده یا می کنند اما خرد حسی غالب شان منفی خواهد بود - اما در مورد آن بخش انقلاب انقلاب کردن خامنه ای عرض می کنم که اولاً خامنه ای همۀ کلمات مکررش با واژۀ انقلاب را بدون صفت اسلامی بکار برده و حتی یکبار هم نگفته انقلاب اسلامی. چون می داند که صفت اسلامی بار منفی و کهنگی و ضد دانش القاء می کند. و ثانیاً هر آنچه که راجع به "ما می توانیم" گفته در قالب "ما در جنگ توانستیم" و مربوط به دورۀ آیت الله خمینی و اوایل انقلاب و شور لله بودن و بیگانه ستیزی القایی بوده است. هرچند در بخشی ازاین ارجاعات محق بوده و ما در دورۀ جنگ به کارهای مثبتی در حوزه های فنی دست یافتیم. اما همین را هم هم با اغراق گفته و هم تعمیم داده به سرتاسر انقلاب و رهبری خودش. در حالیکه خودکفایی های بدست آمده اولاً محدود بوده و ثانیاً با مهندسی معکوس بوده و ثالثاً معیوب بوده و هزینه های زیاد انسانی ناشی از سعی و خطا داشته و مهمتر اینکه بسیاری از این برشمرده های خامنه ای اتفاق نیفتاده و ما قطعات اریجینال را از دلال های اسلحه و تکنولوژی بین المللی با قیمت ها گران در حد سرسام آور خریده ایم تا سرپا بمانیم.

۱۳۹۴ مهر ۲۱, سه‌شنبه

تیپ شناسی نمایندگان اغلب فرمایشی در جریان برجام: اول پزشکیان خادم به ملت؛ آخر حداد عادل خائن به رهبر!


 خب جا دارد یکبار دیگر نهایی شدن توافق هسته ای در ایران را تبریک بگویم. و مژده بدهم که این توافق فارغ از سود و زیان سیاسی، بهرۀ فلسفی عظیمی در ایدئولوژی زدایی از ایران داشته و دارد و نقش ایفا کرده و می کند و خواهد کرد. و این تنها راه رهایی ایران از چرخۀ انقلاب و ضدانقلاب و عقب ماندگی و عدم توسعۀ مطمئن و پایدار است. اما حالا که آیت الله خامنه ای با خطایی تاریخی و نپذیرفتن مستقیم مسئولیت برجام و شکست استراتژی خودش و تاکتیک پسرش محمود خودش را در وضعیت سراشیب استحاله به سرسام رسانده است؛ بد نیست یک نگاهی هم بیاندازیم به تیپ شناسی نماینده های کنونی مجلس شورای اسلامی تا مشخص کنیم که با چه کسانی نمی توان عهد و پیمان و اخوت و شراکت و رفاقت بست؛ و خطرشان حداکثری است. در ماجرای بررسی توافق هسته ای ایران و غرب در مجلس تیپ های زیر قابل شناسایی بودند که از بهترین تا بدترین اولویت بندی می کنم در زیر:

1- در بالاترین جایگاه لیبرال های مؤمنی - اگر چنین کسانی یافت شوند بسختی. بنظرم پزشکیان نمایندۀ تبریز نزدیک ترین فرد به این تیپ باشد - قرار می گیرند که مطمئن شده اند با حکومت بر مبنای شریعت زیست و دنیای انسان ها آباد نمی شود و آخرت شان هم از دست می رود و ایدۀ حکومت دینی امری ابتر و اشتباه بوده است و باید برچیده شود: نه با انقلاب و شورشی دیگر که با استحالۀ ایدئولوژیک در حداکثر سرعت ممکن اما غیر انقلابی.

2- بلافاصله بعد از تیپ لیبرال های مؤمن - منظورم از مؤمن اصولگرایی عام است و مطلقِ ایمان؛ و نه ایمان خاص دینی و مذهبی و یا هر ایمان خاص دیگر - تیپ حزب اللهی های اصولگرا و تندرو و معتقد به حکومت شرعی قرار می گیرند که تیپ 59 نمایندۀ مخالف برجام عموماً در این جایگاه برتر شماره دو هستند. نمونۀ اسوه و خالصش هم علی اصغر زارعی همان نماینده ایست که بعد از تصویب فرمایشی برجام در مجلس گریه کرده و کارش به بیمارستان کشیده است. این آدم ها فارغ از نوع اندیشه شان آدم های دارای روش و منش و اصول هستند و بشدت قابل اعتماد برای رفاقت و امانت و هرنوع اطمینانی که می توان به انسان مؤمن داشت. من قطعاً از نظر فکری متضاد و در نقطۀ مقابل زارعی هستم ولی جانم را می دهم که اشک های این هموطن نازنینم سترده شود و از آلام او کم شود.

3- در مرتبۀ سوم تیپ افرادی قرار دارند که آفتاب پرستند و معامله گر و حزب باد و فضا را بو می کشند که کجا بنفع و منفعت شخصی شان است که چه موضعی - اعم از موافق یا مخالف - بگیرند. اکثریت مهم و غالبی از نمایندگان فعلی مجلس جمهوری اسلامی از این تیپ هستند که ضعف و سستی و فرصت طلبی و قدرت طلبی خودشان را در قالب "مصلحت نظام" پنهان می کنند و هر لحظه برنگی در می آیند. این تیپ نمایندگان هم قابل قبول هستند به این خاطر که طبیعت انسان معمولی همینطور است و چیز غیر متعارفی نیست که انسان ها منافع خودشان را - حتی در غیر راستای منافع عام - ارجحیت بدهند در هنگام تصمیم. پس در برخورد با این ها فقط باید عاقلانه و با دقت عملکرد.

4- اما تیپ آخر که تیپ غیر قابل تحملی هستند تیپ نمایندگانی هستند که امروز بعمد در جلسۀ مجلس حاضر نشدند و غیبت کردند تا نفیاً و اثباتاً مجبور از موضع گیری نشوند تا بتوانند با ناشناخته ماندن از نظر افکار عمومی نیات بشدت کثیف خودشان را بازهم به مردم عادی قالب و غالب کنند؛ و وجهه شان دچار "قطعیت موضع" منفی نشود. اگر قبول کنیم که بین 139 (آرای موافق به کلیات طرح) با 161 (آرای موافق به تصویب نهایی امروز) فقط 22 رأی فاصله است. و از سوی دیگر بین 100 (رأی مخالف به کلیات طرح) با 59 (آرای مخالف به تصویب نهایی امروز) 41 رأی فاصله است. می توانیم نتیجه بگیریم که 41 منهای 22 = 19 رأی مخالفین اولیه گم شده. تازه آرای ممتنع تبدیل شده بموافق را حساب نکردم. این 19 نفر که اکثریت غالب شان با تمهید بهانه امروز در جلسه غیبت کرده اند مزخرف ترین تیپ انسان هایی هستند که باید از سبد انسانیت خودمان خارج و به مزبله پرتاپ کنیم.

5- اما در بین این زباله ها هم کثیف ترین آدم را می توان شناسایی کرد. و او کسی نیست جز غلامعلی حداد عادل رییس فراکسیون اصولگرایان که چون از روز اول می دانست این تصمیم خامنه ایست و باید بتصویب برسد و از سوی دیگر رییس تیپ هایی مثل علی اضغر زارعی عزیز بود نخواست مسئولیتش را بپذیرد و نقش لازم را ایفا کند. نه به لاریجانی کمک کرد که پروژۀ خامنه ای را پیش ببرد و لاریجانی هم نتوانست بتنهایی مأموریت رهبرش را به سرانجامی که دستور گرفته بود (تصویب کنید اما بنام مجلس تمام کنید و نه بفرمان من) برساند و آبروی رهبر پیش هوادارانش رفت. و نه توانست با زارعی و سایر اصولگرایان فراکسیونش کار کند و آنان را از سنگ روی یخ شدن امروز و آن گریه های تلخ نجات دهد. قبلاً هم در مطلبی با فیلسوف چماقداران از حداد عادل رونمایی کرده بودم. اما خواستم یادتان بیاورم که با چنین جرثومه های فسادی هیچگاه آشتی نکنیم. یا...هو 

فردا و پس فردا دلواپسان عزیز؛ خامنه ای را لخت می کنند. ماشاءالله! آفرین به ایمانتان.


1- چقدر شخصیتم را همپوشان با عادل فردوسی پور عزیز می بینم در بخش های "کودک درون بی مهار" و "هیجان خواهی" و "کوتاه نیامدن از اصول" و "عاشق بازی بودن" و "صداقت ناب". البته در بخش های جدی شخصیت عادل که عبارت از جدیت و پشتکار و سخت کوشی و ابتکار و تحصیلات و ... من خودم را قابل مقایسه با این جوان نمی بینم. دیشب برنامۀ خندوانه را برای بار سوم دیدم. - بار اول با میهمانی رضا کیانیان که آن نقد رادیکال را نوشتم، بار دوم که استندآپ کمدی امیر مهدی ژولۀ عزیز بود، تا دیشب که بالاخره عادل به برنامۀ رامبد رفت. بنظرم رسید که خندوانه بعد از آن نقد رادیکال من کمی بهتر شده بود هم در صحنه و تماشاگران و هم محتوا و آیتم ها که مهمترینش اضافه کردن همین استندآپ کمدی ها بود. و امیدوارم که نقد من هم - تنها نقد رادیکال و مستقیم بود - در این بهبود مؤثر بوده باشد. همانطور که فکر می کنم نقدم به مهدی کروبی و عمل چشمش توسط وزیر بهداشت هم خوب عمل کرد و بعد از آن ندیدم پسرش را دوباره در جایی گفته باشد "انگشت پدر اوف شده" و یا "خاویار صبحانۀ پدر چند ساعت کهنه شده بود از هنگام شکار ماهی اش"! البته که خندوانه هنوز هم برنامه ای زیر متوسط است و خوب شد تمام شد.

2- این را گفتم که بگویم می خواستم از حرف های امروز خامنه ای بنویسم و تحویل گرفتن و تعریفش از محمد سرافراز فاشیست - و چه تحویل گرفتن بیستی - اما اینقدر هیجان و خبرهای خوب زیاد است که مجبور شدم حتی نوبت خامنه ای را هم به فردا واگذارم و از برجام و دو جلسۀ فردا و پس فردای مجلس بنویسم که سخت هیجان آفرین و خوشحال کننده است. خبر این است که دلواپسان نزدیک 200 پیشنهاد آماده کرده اند برای طرح الزام دولت برای اجرای برجام. و معنای سادۀ این شگرد دلواپسان این است که اگر لاریجانی و خامنه ای تدبیری نیندیشند برای ساکت کردن دلواپسان محتمل برجام در موعد مقرر از مجلس خلاص نخواهد شد؛ و بعنوان اولین نقطۀ بدقلقی و بد عهدی جمهوری اسلامی گزک خواهد داد بدست طرف غربی. و چه خوب!

3- واقعیت قضیه این است که حرف سعید حجاریان در مورد مأموریت نرمالیزاسیون حسن روحانی حرف دقیقی است. و روحانی تمام تلاشش این است که جمهوری اسلامی را به حداقل تعادل قبل از احمدی نژاد برگرداند و نه قصد و نه توان اصلاحی رادیکال را دارد. در چنین فضایی است که هرچقدر دلواپسان بدقلقی کنند و چوب لای چرخ عملیاتی شدن برجام بگذارند؛ بنفع منافع ملی و اصلاحات و شفافیت فضای سیاسی خواهد شد. چون ما و ملت ایران سودمان را در همان 13 تیر که برجام نهایی شد گرفته ایم و آن توافق با جامعۀ جهانی - قدرت های 5+1 - بوده و است. و خوشبختانه از سوی امریکا هم بمانع برنخورد. از اینجا به بعد اما هرچقدر که اجرای برجام - در مرحلۀ شروع - بخنس طرف ایرانی بخورد امری بشدت مثبت است. زیرا باعث خواهد شد فضا رادیکال بشود و قابل مدیریت در پشت پرده نشود و دعوا به روی پرده منتقل شود و ملت بفهمند کی به کی است و چی به چی. و این اولین بار است بعد از دورۀ نکبت رهبری خامنه ای که اوضاع دارد از دست خودش هم خارج می شود. لذا هرچقدر اختلافات تند و غیر قابل مدیریت بشود بنفع منافع ملی است و خیلی بیشتر از آن چند دلاری که به اقتصاد تزریق خواهد شد اهمیت و منفعت دارد.


4- اگر اوضاع بهمین تندی بماند و پیش برود قطعاً خامنه ای را مجبور خواهد کرد که نخ های عروسک های دست آموزش را رها کند در پشت بساط خیمه شب بازی 25 ساله اش و بیاید جلو صحنه و مستقیم وارد نمایش مهیج بشود. تا ملت هم یک دل سیر بخندند و کیف کنند در این وانفسای جیب های خالی و عزای مضاعف حسینی. البته بهترین سناریو وقتی است که ماجرا بجایی برسد که انشاءالله دولت روحانی استعفاء بدهد و سقوط کند. اما در نازل ترین سناریو هم این تندی صحنه اثرات مبارکی خواهد گذاشت در مناسبات قدرت و توازن حکومت را بهم خواهد زد. بدیهی است که دلم می خواهد روحانی برندۀ این کشمکش بود و بشود. اما چون او اهل خطر کردن نیست و امکان ندارد حمله کند در این گردنۀ حیران؛ پس بهتر است حملۀ دلواپسان چنان سنگین و تأثیر گذار باشد که حداقل روحانی را هم تا تدارک یک ضد حملۀ جانانه به خط مقدم بیاورد. زیرا اگر با این وضعیت معلق و در خلاء قدرت دولت برجام هم عملیاتی شود حداکثر نتیجه ای غیر از نرمالیزاسیون - البته خیلی خوشبینانه گفتم - نخواهد داشت. در محیطی چنین آلوده که سگ صاحبش را نمی شناسد - مثل همیشه - نه سرمایه ای جذب خواهد شد و نه سرمایه گذاری رغبت آمدن خواهد کرد و نه سیاست خارجی موفق خواهد شد و نه غرب با حسن نیت عمل خواهد کرد. تا فردا و خبرهای خوش! یا...هو

بعد از تحریر: برای اولین بار در تاریخ جمهوری اسلامی و به برکت تحریم و اوباما دولت منتخب از بخش انتصابی حکومت جلو افتاده است و دست برتر را دارد. چون این معاهده لغو کردنی نیست و کار تمام شده و انجام شده است. لذا روحانی در هیچ وضعیتی بازندۀ این وضعیت نخواهد بود و برجام عملیاتی خواهد شد. اما اگر عقب نشینی کند و اجازه بدهد که طرح اجرای برجام با ده ها قید و بند بدست و پای دولت تصویب شود چماق را خواهد خورد و هویجی هم - نه برای روحانی و نه برای ملت - نصیب نخواهد برد. چون ممکن است خامنه ای از او بخواهد که بگذارد هر قید و بندی که دلواپسان می خواهند را قانون کنند و قول بدهد که فضا که آرام شد خودش مدیریت می کند و دست دولت را باز می کند. طبق ضرب المثل توبۀ گرگ مرگ است - در روزهای اخیر هم کم شاخ و شانه نکشیده است - خامنه ای کمترین کمکی به روحانی نخواهد کرد و مصوبۀ مجلس چونان بختک خواهد افتاد بگردن دولت و او را زمینگیر خواهد کرد. و چون روحانی این را بهتر از من می داند لذا هر نوع سازش در پذیرش شروط "مانع اجرا" در طرح وقانون مجلس خیانت آگاهانه خواهد بود به ملت و رأی دهندگانش. برای اولین بار است که توازن قوای شرعی و عرفی بتوازن رسیده است و وقت وزن کشی همین فرداست و نه به امید واهی روزهای آینده. روحانی باید حواسش را جمع کند. 

۱۳۹۴ مهر ۱۸, شنبه

خامنه ای در سراشیب برجام: هواداران مشروعیت ساز راضی و قانع نمی شوند!

Image result for ‫سهیلا جور کش‬‎
دخترم سهیلا جور کش عزیز. چشم روشنت مبارک. 
فراموشت نکرده ام.

مقدمۀ اول: خدا بیامرزد! سردار همدانی را. اگر کسی بمن می گفت یا بگوید کشته شدن همدانی در سوریه می تواند نشانه ای از افول ایدئولوژی باشد او را بباد استهزاء نمی گرفتم. نه تنها نمی گرفتم بلکه این گفته اش را قابل اعتنا هم می یافتم. چون سردار همدانی یک نیروی بشدت ایدئولوژیک و کمتر سیاسی و اقتصادی پاسداران بود. لذا می دانم که فرق است بین همدانی که با پشتوانۀ مهدوی احمدی نژاد و بر دوش مذاکراتی جلیلی و چشم در چشم ایستادن خامنه ای در مقابل امریکا و خزانۀ پر دلار نفتی  بسوریه می رفت با سرداری که می خواهد به روحانی متکی بشود و سوار دوش ظریف باشد و خزانه ای که دلار ندارد را در کوله پشتی اش بگذارد. این موضوع وقتی به اوج آشفتگی فکری می رسد که توافق با دشمن هم امضاء شده و غرب از پشت در هم جلوتر آمده و اینک در آستانۀ اندرونی است. لذا این سازش از روی نیاز مادی نه تنها سازمان همدانی (سپاه پاسداران) را دچار تشکیک و عدم تمرکز می کند و کرده بلکه خود همدانی بعنوان یک کنشگر نظامی شدیداً ایدئولوژیک را هم تحت تأثیر آشفتگی روانی قرار می دهد. شرح بیشتر را لازم نمی دانم با این افزوده که نمی گویم این واقعۀ بخصوص حتماً و قطعاً ناشی از بهم خوردن تعادل ایدئولوژی بعد از توافق وین است. خواستم فقط زاویۀ دید فلسفی خودم را در قالب بریزم تا مطمئن بشوم که خوانندگان دارای نوع نگاه سیاسی صرف کمی اینجوری هم بوقایع نگاه کنند و عرایضم را بهتر متوجه بشوند.

مقدمۀ دوم: خوشحالم که این ادبیات حزب اللهی اِله و بسیجی ساندیس خور بِله و از این قبیل مهملات از ادبیات مخالفان و منتقدان حذف شده و مهمتر از آن از افول اپوزیسیون سیاسی خوشحالترم. چون نگاه سیاسی و مبارزۀ سیاسی با جمهوری اسلامی یک آدرس بشدت غلط است و ره بجایی نبرده و نمی برد. تا جائیکه ادامۀ جنبش سبز بعد از 25 خرداد هم بیهوده بود. قبلاً هم گفته ام که آیت الله خامنه ای قدرت مذهبی اش را از سیاست و اقتصاد و دزدی و ارتشاء و پاسدار و نظامی و این قبیل امور مادی نمی گیرد. بلکه خامنه ای قدرت سیاسی اش را از مذهب می گیرد و تا مذهب از سیاست گرفته نشود امکان تغییرات بنیادین در ایران محال قطعی است. نه اینکه همۀ آن عناصر مادی که برشمردم بی تأثیر باشند بلکه منظورم دقیقاً این است که تا قاعده ای از مذهبیون وفادار به اسلام سیاسی وجود دارند که الیگارشی روحانیت بتواند رأس خودش را بر این قاعده استوار و متعادل کند هیچ تغییری در سیاست و اقتصاد و ارتشاء و سرکوب و این قبیل نه اتفاق می افتد و نه اگر بر فرض محال اتفاق بیفتد باعث سرنگونی یا اصلاح بنیادین حکومت می شود. البته منظورم این نیست که باید بجنگ مذهب می رفتیم و برویم مثل برداشتی که شهروند در کامنتش منتسب کرده بود بمن در قالب "آخوندی با پسری بنام کامبیز" - همین الان هم نه تنها خیلی از پسران روحانیان بلکه خیلی از خود روحانیان نام کامبیز دارند و از این جماعت هیچ چیز بعید نیست - زیرا مذهب و دین نه حمله کردنی است و نه زدودنی است و نه اصلاح کردنی در غیر پروسه های طولانی چند قرنی. و اصلاً مفید هم نیست. بلکه دقیقاً منظورم این است که دین را و مذهب را از سیاست جدا و به اشخاص مؤمن برگردانیم. و برای این هدف اتفاق ها و موضوعاتی  را رصد کنیم و برجسته کنیم و اطلاع رسانی کنیم و تشویق و ترغیب کنیم که هرچه بیشتر قاعدۀ قدرت روحانیون - و از جمله خامنه ای - را بتراشد و بتراشد و نحیف کند تا رأس نتواند تعادل طبیعی اش را حفظ کند. و در نتیجه یا فروبپاشد و یا قدرت مذهبی و ایدئولوژیکش را بقدرت سیاسی متعارف در همۀ دیکتاتوری ها تقلیل بدهد.

1- این تغییر کلان که راجع به کوچک و کوچکتر شدن "قاعدۀ مذهبی ایستادگی و تعادل روحانیت در حکومت" گفتم امری پروسه ایست که از همان فردای انقلاب بجریان افتاده و در تمام 37 سال گذشته ادامه یافته است؛ بمدد ابزارها و رویدادهای مختلف و متفاوت و متنوع اعم از سطح سواد و ماهواره و اینترنت و ناکارآمدی سیاسی و آگاهی های توده های مذهبی و جنبش دوم خرداد و جنبش سبز و ده ها فاکتور مهم دیگر که خودتان شماره توانید کرد. اما هیچگاه قاعدۀ حزب اللهی های تیر و مؤمنان سرگردان را به اندازه ای کوچک نتوانسته بکند که بقول سیاسیون توازن قوا بسمت و بنفع عرفی ها بچرخد. و روحانیت تا کنون حداقلی از قاعدۀ محکم را در اختیار داشته اند که تعادل حاکمیت خودشان را حفظ کنند. اما حالا بر مبنای آنچه که در جدیدترین نمونۀ محتمل در مقدمۀ فلسفی - حسی اول گفتم و آنچه که در مقدمۀ علمی و جامعه شناختی دوم شرح دادم رسیده ایم به یک نقطۀ عطف که بنظرم می رسد در حال متوازن شدن قوای عرفی و شرعی هستیم. و با اینکه هنوز قدرت شرعی مقاومت می کند و دست بالا را دارد. اما مقاومتش حکایت از قدرتش و متکی به قاعده ای از حزب اللهی های وفادار ایدئولوژیک نیست. اینک در سر بزنگاه مهمی هستیم و خامنه ای و مراجع و نمایندگان شریعت در حکومت تلاش نا امیدی را می کنند تا بلکه از لاغر شدن بیش از اندازۀ قاعده و سکوی توده ایشان جلو بگیرند و مجبور از بازگشت به سیاست و یا سقوط نشوند.

2- راستش خودم هم انتظار نداشتم که توافق هسته ای با غرب اینقدر سریع و گسترده - حتی قبل از اجرا - در حوزۀ ایدئولوژی تأثیر بگذارد. درست است که همه متفق القول بودیم که رابطه با لیبرالیسم غرب ناگزیر اثرات خودش را دیکته خواهد کرد. اما حداقل من خامنه ای را اینقدر ضعیف و بی تدبیر نمی دانستم که نتواند تبعات ایدئولوژیک توافق را کنترل و از شورش غیر قابل مهار هواداران تیفوسی و هستۀ سخت قدرت روحانیان جلو گرفته و آن را مدیریت کند. اما این اتفاق افتاده و در حال حاضر موجی از شورش های ساکت و نا امید در بدنه هوادار روحانیت مرتجع راه افتاده که برخی تظاهرات ها و تحصن ها و اعتراض های گروهی یا انفرادی چند وقت اخیر تنها مستوره های یک نارضایتی ایدئولوژیک عام - هواداران - است. سخنرانی های پی در پی خامنه ای در بین نظامیان، صدور فتواهای سیاسی از سوی مراجعی مثل مکارم، تعطیل کردن درس جوادی عاملی، تحصن های اینجا و آنجای طلبه ها و حزب اللهی های عصبانی و ... همه نشان قطعی از این دارد که خامنه ای و روحانیت ارشد قادر نشده اند بدنۀ نگهدارنده شان را قانع و وادار به پذیرش مصلحت حفظ نظام بکنند. البته ضمن اینکه خود روحانیت و خامنه ای خیلی با احتیاط و لرزان وارد منازعه می شوند بخش واسطه ها - مداحان و روحانیان میانی و نمایندگان مجلس و برخی فرماندهان سپاه - را مأمور کرده اند - خود مأموری در ایدئولوژی ها - تا ثقل توافق انجام گرفته را از گردن بخش شرعی بردارند و بخش عرفی و دولت را باعث این سرافکندگی بنمایانند و جا بیاندازند.

3- اما تا این فرافکنی سرافکندگی به حرکات رادیکال و رودررویی می رسد مثل تحصن در مقابل مجلس و گزارش کمیتۀ برجام و از این قبیل؛ سران متحجر ناچار از دخالت می شوند و مستقیم یا با واسطه وارد شده و می خواهند اوضاع را کنترل کنند. مثل پیام خامنه ای از طریق دفترش و شریعتمداری کیهان برای خاتمه دادن به تحصن در مقابل مجلس و یا صدور نامۀ مکارم خطاب به مجلس و یا این حرف یزدی که برازنده نیست که یک طلبه بصورت تحصن اعتراض کند و از این نمونه های زیاد. اما هم خامنه ای و هم مراجع و همۀ روحانیان ایدئولوگ و سیاسی می دانند که چه خطری می کنند و چه تهدیدی می شود قدرت شان از سوی این دخالت ها در ساکت کردن بدنه. زیرا هم خامنه ای خوب می داند که تحصن در مقابل مجلس فقط مستورۀ کوچکی از ناراحتی و اعتراض عام حزب اللهی هاست و هم یزدی می داند که اعتراض کننده یک طلبه نیست و او فقط نمایندۀ هزاران طلبۀ معترض است. چرایی نتوانستن و وحشت شان از دخالت مؤثر را هم که گفتم و تکرار می کنم: "روحانیت قدرتش را از همین نیروهای معروف بخودسر می گیرد و نقطۀ اتکای مشروعیتش بر دوش همین جوانان و انصار حزب الله و سردار قاسمی و همدانی هاست و هرگونه برخورد تعیین کننده با این تیپ افراد قبل از همه مشروعیت خودشان را بی سکو و پایگاه و عقبه می کند. ده ها هزار تظاهر کنندۀ سیاسی و مدرن در قم نمی توانست حتی یک دقیقه هم درس جوادی آملی را تعطیل کند زیرا بلافاصله با استفاده از همین طلبه هایی که این بار درس جوادی را تعطیل کردند و پیوند دادن آن با قدرت سخت متکی به این بدنه در نیروی انتظامی و سپاه ایکی ثانیه اعتراضات گستردۀ مدرن ها و ناراضی ها را از صحنه می ستردند.

4- البته این از استراتژی خطا و غلط خامنه ای بود که تا انجام توافق با همۀ قدرت آمد پشت دولت و مسئولیت پذیرفت و توافق را به سرانجام رساند. اما بلافاصله با نیت فرافکنی و در بردن خودش از معرکه شروع به ساز مخالف زدن کرد و به امید به دست انداز افتادن توافق در کنگرۀ امریکا بازی شبیهی را طراحی کرد و "توافق باید در مجاری قانونی - بدون کمترین شفافیت در همین حرف هم - بررسی و تأیید شود" را بمیدان فرستاد. اما امیدش در طرف امریکایی نا امید شد و حالا او مانده و بازی را که فکر می کرد خوب طراحی کرده و یک شوخی آخوند زرنگ است؛ جدی شد و گریبان خودش را گرفت. نمی دانم چگونه خواهد توانست از این سد عبور کند. فعلاً که لاریجانی در مجلس و حسن روحانی در دولت خودشان را سپر کرده اند که نیروهای اصلی خامنه ای را بحاشیه ببرند و توافق را عملیاتی کنند. اما خامنه ای دو تا گیر بزرگ دارد که یکی از آن ها را نمی دانم چگونه پاس خواهد کرد اما گیر دومش که افول ایدئولوژیست را چاره ای نخواهد توانست بکند:

الف- گیر اول خامنه ای این است که در طول هفتۀ آینده باید سرانجام بیانیه بدهد و اعلام موضع قطعی بکند برای شروع به اجرای برجام. من نمی دانم که او با چه ادبیات و شامورتی بازی خواهد توانست امضایش را در پای توافق به حزب اللهی ها نشان بدهد. باید منتظر ماند و با لذت این درماندگی را تعقیب کرد.

ب- گیر دوم خامنه ای این است که با همۀ مسایل و بحث ها و بگو مگوهای مفصلی که راجع به توافق انجام شده و تعهدشده و تمام شده در 13 تیر در گرفته در سه ماه گذشته؛ او قادر نخواهد بود این توافق را بحزب اللهی های قاعدۀ مشروعیت و قدرتش بفروشد. زیرا هرچند ایدئولوژی ها همه شبهات زیاد دارند که صاحب ایدئولوژی و مرد قدرتمند - اعم از پیامبر و فیلسوف و رهبر و سیاستمدار - می توانند در درون آن مانور کرده و با ناسخ و منسوخ کردن خودشان را در رأس ایدئولوژی نگهدارند و حرف دیروزشان را پس گرفته و کاملاً متضاد آن را مدعی شوند. اما همۀ ایدئولوژی ها محکماتی هم دارند که هیچ ایدئولوگی قادر نیست آن ها را ایگنور کرده یا فتوای جدیدی بدهد. مثل عبادات در دین. مثل ستایش فقر و فقرا. مثل عدالت و رسیدگی به ضعفا. مثل سازش با دشمن حربی و کافر و امپریالیسم. لذا چه خامنه ای بتواند - و البته خواهد توانست - بزور یا بفریب ریا و توسل به عاطفه های مذهبی و ... از این خوان بسلامت عبور کند یا نه. اما در اینکه نخواهد توانست ایدئولوژی همبسته در نزد هواداران مشروعیت بخشش را حفظ کند شک و تردیدی نیست و تبعاتش جمهوری اسلامی را بلرزه خواهد انداخت دیر یا زود. البته که دیرش هم این بار زود خواهد بود و حاصل چالش جدید اگر فروپاشی ترک قدرت نباشد از سوی روحانیان، سیاسی شدن قدرت خواهد بود. و این گام مهمی است. چون قدرت که سیاسی بشود حکومت باید عرفی شود. و حاکمی که مشروعیتش به قدرت اقتصاد و نظامی و سرباز و مزدور متکی باشد لاجرم باید هوای زیر دستانش - رعیت! - را داشته باشد و این یعنی نوعی حکومت متعارف. که اگر دموکراتیک نباشد توتالیتر هم نمی تواند باشد. یا...هو

۱۳۹۴ مهر ۱۶, پنجشنبه

جیغ های وحشت این روزهای خامنه ای در جمع پاسداران ایدئولوژی: در همه جا محاصره شده ایم.


اینکه حرف های پی در پی خامنه ای در جمع سپاهیان از نوع جیغ بنفش است و در محاصره قرار گرفتن ایدئولوژی در داخل و خارج حرف کاملاً درستی است. اما چرا و به چه استنادی ایدئولوژی در محاصره است را در دو پست خواهم نوشت. ابتدا در سیاست خارجی با تمرکز بر منطقه و سوریه:

مقدمه: از روز اول بهار عربی را یک شورش کور اقتصادی می دانستم که هیجان جوانان سرگرمی خواه را هم دامن می زد  و زد؛ و اعتقادی به مثبت بودنش نداشتم و با تمام وجود از بن علی و مبارک و عبدالله صالح و شیخ خلیفه دفاع می کردم و می کنم. دو نفر از دیکتاتورهای منطقه را مستحق سقوط می دانستم که یکی قذافی بود و دیگری اسد. از قذافی بدم می آمد شخصی هم و از اسد خوشحال نبودم بخاطر ارتباطش با خامنه ای. اما در هر دو مورد می گفتم که این دو رژیم چون محصول کودتاهای انقلابی بوده اند در بدو تولد؛ قابل ساقط کردن راحت مثل دیکتاتوری های معمولی نیستند و محتمل جنگ از بیرون راه حلشان است. نهایتاً اما قذافی با جنگ بیرونی ساقط شد و بشار اسد با جنگ داخلی هم ماند. اما من بعد از اینکه شورش های محدود دومینویی بهار عربی به سوریه و درعا رسید و نتوانست از محدودۀ چند شهر حاشیه ای به مراکز بزرگ و پایتخت دمشق سرایت کند و شورشیان محدود اسلحه را وارد اعتراضات مدنی اولیه کردند؛ دیگر رفتم در جبهۀ بشار اسد و هوادار او شدم و ماندنش و حق را به او دادم در دفاع از هم حکومتش و هم وطنش توأمان؛ در مقابل شورش های مسلحانۀ تحریک شده از سوی دشمنانش. و هم اکنون هم هوادار ماندن اسد هستم - از نوع نگاه هواداری ژنرال سیسی - و معتقدم که آیندۀ سوریه انتخابی بغیر از اسد ندارد مستقیم یا غیر مستقیم. یا اسد خودش می ماند و یا نامزد مورد تأیید اسد بعنوان ناجی کشور سرکار می آید و بشار جوان می شود قهرمان ملی. حالا و با این مقدمۀ کوتاه گزاره های دیروز و امروز موجود روی میز سیاست را تیتر می کنم:

1- جنگ داخلی سوریه را غرب با مباشری ترکیه و عربستان و قطر راه انداختند با تکیه بر ارتش آزاد سوریه و حساب روی تک روشنفکران ناراضی سوری در تبعید و یا بریده از بشار اسد.

2- بشار اسد مقاومت کرد چون اکثریت مهم سوری ها او را تأیید می کردند و حاضر به تغییر حکومتش نمی شدند.

3- ایران بعنوان متحد در محور هم اقتصادی  هم نظامی و روسیه در محور پشتیبان سیاسی بکمک بشار اسد رفتند. دو سال اول جنگ داخلی سوریه تا مقطع ورود حزب الله بجنگ مستقیم در کنار اسد و کسب پیروزی هایی عمده دست برتر را در جبهۀ اسد نگهداشت. چون هنوز هم دلار زیاد بود در ایران و هم سپاه و حزب الله انگیزه و توان داشتند برای از سویی آموزش و تشکیل بسیج سوری و از سوی دیگر نیروهای میدانی داوطلب و مزدور که از ایران و لبنان اعزام و اسد را گرم می کردند. ضمن اینکه هم نیروی هوایی اسد و هم ارتش زمینی او توان و توشۀ تجهیزاتی کافی را داشت برای حفظ برتری.

4- بعد از دو سال غرب فهمید که ناراضیان روشنفکر و بازوی نظامی آنان ارتش آزاد پفی بیشتر نبودند و نیستند و نه ارتش آزاد قدرتی مؤثر است و نه اپوزیسیون در تبعید وجهه و عرضه و سازمانی دارد برای مقابله با اسد. - این را می توان تعمیم هم داد به اپوزیسیون ایرانی جمهوری اسلامی و اینکه چرا غرب جدیشان نمی گیرد - حالا دیگر تقریباً کار از دست همه در رفته بود و هر کسی ساز خودش را می زد و گروه و گروهکی می ساخت و وارد جنگ سوریه می کرد. تا رسید بروزی که داعش رسماً اعلام موجودیت کرد و افسار خودش را از دست حامیانش (عربستان و قطر و ترکیه با چشم پوشی و بی تفاوتی آگاهانۀ غرب) هم در آورد و حتی برای خود کشورهای مادرش شاخ و شانه کشید و شد تهدید.

5- با ظهور رسمی داعش و پیشروی های سریع او هم در عراق و هم در سوریه فاکتورهای زیادی جابجا شد. نیروهای اسد و پشتیبانان نظامی و مالی اش در ایران و حزب الله لبنان دچار فرسایش "جنگ فرسایشی و بدون دلارهای نفتی یا مفت ایران و فروکش کردن هیجان اولیۀ سپاهیان ایرانی حامی و حزب الله لبنان" شدند و قاسم سلیمانی اولویتش را داد به مقابله با داعش در عراق که هم مرز ایران بود و حرم های اصلی و مهمتر از زینبیۀ حضرت رقیه! در خطر مستقیم. یک سالی هم به این برزخ جدید گذشت و خامنه ای سعی کرد با استفاده از افغان و غیره بشار اسد را هم نا امید نکند. اما مشکل بزرگتر از این بود که بدون نفت 120 دلاری قابل حل باشد و تقریباً دیگر کسی حاضر به جنگ در سوریه و حتی کمک های مستشاری هم نشد در قالب ضرب المثل "فلوس ماکو؟"

6- ملک عبدالله مرد و امام سلمان با کادر جوانش سیاست تهاجمی سفت و سختی پیشه کردند و بی مهابا شروع به حمایت از هر کسی کردند که ضد ایران خامنه ای بود. بدون اینکه چرتکه ای در کار باشد که این داعش است و آن القاعده و احرار شام و  ... و چه ایدئولوژی دارد و چه فایده و زیانی می تواند داشته باشد در آینده. هدف مشخص این بود که هرکس بتواند یک سنگ هم بسمت ایران و خامنه ای پرتاب کند مورد حمایت آشکار و پنهان عربستان است. بدیهی است که دشمنی عربستان با اسد یک دشمنی نیابتی است و الا اگر اسد با خامنه ای نبسته بود ملک سلمان چکار داشت به اسد.

7- چون می خواهم سریعتر به امروز برسم لذا وارد خیلی فاکتورهای فرعی تر نشدم و نمی شوم و اوضاع را به دخالت مستقیم نظامی روسیه در سوریه می پرانم:

8- غرب در مانده از استراتژی مشخص در سوریه؛ بحران مهاجرت و تهدید مرزهای اروپایی؛ بشار اسد بی یار و یاور و در نقطۀ مینی موم قدرت نظامی؛ عدم کارآیی در حد انتظار بمباران های هوایی ائتلاف امریکایی بر ضد داعش در عراق و سوریه؛ احتمال سقوط بشار اسد در ماه های آینده بدون کمترین نامزد و نقشه ای برای جایگزین اسد در هنگام فروپاشی کامل قدرت و عوامل جزیی تر دست بدست هم دادند که پوتین با تیزهوشی خودش را وارد ماجرا کند بقصد ناجی هم غرب و هم خودش و هم اسراییل و هم مهار ایران. اینکه دخالت نظامی پوتین در سوریه با هیچ - با تأکید بر هیچ - واکنش منفی نه در امریکا و نه در اروپا و نه در خاورمیانه و نه اسراییل و نه حتی عربستان مواجه نمی شود چیزی نیست غیر از اینکه پوتین فرمولی را ارائه داده است که اگر چه بهترین فرمول غربی نباشد اما بهترین راه حل ممکن ناجی غرب می تواند باشد. اینکه از هیچ واکنش منفی حرف زدم منظورم اعتراض از سوی نتانیاهو و بازهای امریکایی و کشورهای مؤثر اروپایی است و الا چند تا متلک اوباما و چند لطیفه از سوی جان کری و نق ترکیه و ناتو که بال هواپیمای روسی سایه انداخته روی خط مرزی و از این قبیل جنگ های زرگری هماهنگ شده است و بیشتر ادویه است برای خوشمزه تر شدن تا اعتراض به آشی که روسها روی بار گذاشته اند.

9- حالا من همۀ آنچه را که گفتم از کجا به یقین منطقی رسیدم؟ از آنجا که اخیراً مصاحبۀ بشار اسد با شبکۀ خبر تلویزیون را مطالعه کردم. در این مصاحبه اسد جمله ای کلیدی می گوید که همۀ گزاره های این مقاله را منطقی می کند. او نقل به مضمون می گوید:
 "اخیراً جواد ظریف وزیر خارجۀ شما آمد دمشق و طرحی را بما داد که من دادم رویش کار کنند. بعد از ظریف هم روسها آمدند و طرح دیگری (بخوان بهتری) دادند که ما داریم روی هر دو طرح کار می کنیم برای پیدا کردن بهترین راه حل" پایان نقل قول.

اما تحلیل ماوقع: چنین بنظر می رسد که ظریف از طرف روحانی به دمشق رفته و به اسد گفته است که:


"بقای تو دیگر اولویت ما نیست زیرا ما خودمان بشدت در بحرانیم و اگر هم بخواهیم نمی توانیم تو را پشتیبانی - بسیاق دو سه سال اول - بکنیم؛ ضمن اینکه تو خودت خوب می دانی که روحانی سیاست آشتی با جهان را شروع کرده و نمی خواهد هم به استراتژی تا کنون ایران در مورد سوریه ادامه بدهد. لذا ما داریم با طرف های غربی کار می کنیم که بجای پشتیبانی نظامی و مالی از تو و سوریه؛ همتمان را به پشتیبانی  سیاسی و مذاکراتی تبدیل کنیم تا بلکه بتوان جنگ داخلی را متوقف کرد یا تخفیف داد. اما نکتۀ کلیدی این است که ما نه تنها نمی توانیم تضمینی برای بقای تو بدهیم بلکه پیشنهاد ما این است که خودت هم با تلویح نزدیک بتصریح آمادگی خودت برای ترک قدرت را بطور پیشینی اعلام بکنی".

اما ظریف از در بیرون نرفته روسها از پنجره داخل شده اند و پیشنهاد داده اند خطاب به اسد که:


"اصلاً نگران نباش. پوتین با همۀ طرف های تو از غربی ها گرفته تا نتانیاهو و حتی ترکیه و عربستان مفصل صحبت کرده و همۀ آنان گیج و سرخورده و پشیمان هستند از راندن تو. اما حرف زده اند و نمی خواهند با خفت آن را پس بگیرند. روسیه در کنار تو و با جدیت خواهد جنگید برای پاکسازی بنیادگرایان مذهبی از هر نوع و سوریه را مجدداً یکپارچه خواهد کرد. در پایان پروسه اما اگر موفق بودیم می ماند موضع خود تو و ماندن و رفتنت که آن هم قابل حل خواهد بود؛ مشروط به اینکه تو از ایران دور شوی و دیگر بساز خامنه ای حرکت نکنی. همانطور که تا حالا غربی ها می گفتند اسد فلان است و بهمان است و باید برود و اصلاً نامت را هم تلفظ نمی کردند؛ و الان می گویند می شود فعلاً اسد بماند. در آینده هم یا خودت را خواهند پذیرفت و یا تو بعنوان قهرمان ملی در نجات سوریه برای همیشه محبوب خواهی ماند؛ و رییس بعدی هم از دوستان وفادار و نزدیکت خواهد بود مشروط به نزدیک نشدن به انقلاب خامنه ای. (هر دو پوزخند می زنند. اف)

10 خب بشار اسد هم طرح روس ها را پسندیده و لبیک گفته و هم روحیۀ خودش تازه شده و هم ارتشش از فروپاشی نجات پیدا کرده و  دارند با جدیت می جنگند زیر حمایت هوایی مؤثر روسها. می ماند اینکه هر کدام از بازیگران دنبال چه اهدافی هستند از این سناریوی بشدت هماهنگ شده در سازمان های اطلاعاتی و نظامی و بشدت محرمانه و غیر قابل اعتراف در رسانه های عمومی.

پوتین و روسیه: پوتین برای اولین بار روسیه را مجدداً بین المللی می کند و کمی از آلام جریحه دار شدۀ نژاد اسلاو و ناسیونالیسم روسی را مرهم می نهد. در اوکراین و کریمه و موضوع تحریم ها جایزه می گیرد از غرب و کماکان جای پای خودش در مدیترانه را محکم نگه می دارد در آیندۀ سوریه. و البته با کمک به نابودی داعش و بنیادگرایان مسلمان امنیت ملیش بویژه در استان های مسلمان نشین و بشدت تولید کنند و متمایل به داعش خودش و همسایگان جدا شده اش از اتحاد جماهیر شوروی را افزایش داده و مطمئن می شود.

اروپا مهمترین دو مسئله اش که گرایش جوانان مسلمانش به داعش و تندروی و بحران مهاجرت را مهار شده می یابد.

اسرائیل هیچ رژیم جایگزین بی آزارتر از حکومت بشار اسد در سوریه را نمی شناسد و می داند که اگر تهدید پیوند ایران و سوریه حل شود اسد یا رفقایش بهترین حکومت همسایۀ اسرئیلی خواهند بود.

امریکا چارۀ دیگری ندارد. یا باید خودش سوریه را اشغال نظامی کند برای ده ها سال و حکومتی دست نشانده برپا کند و از آن مراقبت هم بکند و یا به روس ها اجازه بدهد که معضل سوریه را - کمی هم بنفع جلوۀ بیشتر خود روسیه = بدیهی بود و است دیر و زود مهمتر شدن مجدد روسها در جهان - با فرمول خودش به سرانجام برساند.

اعراب هم با سوریۀ اسد بریده از مه مه های ایران خامنه ای مشکلی ندارند و این که حتی اسد بدون خامنه ای بماند برای آنان گواراست.

عراق مشخصاً خوشحالتر از همه می تواند باشد چون حید ر عبادی هم بکمک روس ها نیازمند است بویژه از این نظر که پروژۀ تجهیز فرقه ای و گروهی از ملت علیه گروهی و فرقه ای دیگر از همان ملت - در فرمول بسیج مردمی شیعه علیه داعش سنی - شکست سختی خورده و بجای قاتق نان شدن شده قاتل جان سیاستمداران. و عبادی مدت هاست که دنبال فرمول مبارزۀ ملی و یکپارچه علیه خشونت و افراط گرایی است. تا جائیکه دیگر نه از سلیمانی خبری هست و نه حشد الشعبی و فعلاً همه در حال سکولاریزه کردن درگیری ها هستند.

ضمناً غرب از احتمال شکست روسیه در سوریه هم ضرر نمی کند و حداکثرش می شود همینی که الان است. و تازه ابرقدرت قدیم تجدید شده هم در اولین گام بی آبرو می شود. البته تشبیه ویتنامیزه شدن روس ها در سوریه خیلی قابل اعتنا نیست. و اسد خیلی محبوب است الان در سوریه و حتی خیلی از انقلابی های چهار سال پیش هم فعلاً با اسد موافقند. در مدل استقبال از سیسی در مصر.

وکلام آخر که خیلی هم طولانی شد اینکه: جمهوری اسلامی آیت الله خامنه ای و شرکای واپسگرایش حتی - با تأکید به حتی - یک نصفه دولت متحد ایدئولوژیک ندارد. چند گروه پراکنده و چریکی - مهمترینش حزب الله لبنان است - تنها دارایی خامنه ای در منطقه و جهان است. لذا جمهوری اسلامی اگر هم متحدی تا کنون داشته است محدود به متحدان سیاسی - مثل سوریه و عراق - و برخی دولت های ناهنجار سوء استفاده گر بودند که حالا متحدان سیاسی هم فهمیده اند که هزینۀ اتحاد با خامنه ای چنان سنگین و خانمان برانداز است که به آن بشکه های نفت و برخی دلارهای - حالا دیگر آن هم نیست - نمی ارزد و باید از این ام الفساد ایدئولوژیک دوری گزینند. و من مطمئنم که حتی اگر خامنه ای بخواهد نخواهد توانست متحد سیاسی برای خودش بتراشد یا قبلی ها را هم (سوریه و عراق) نگهدارد. و جیغ بنفش این روزهای خامنه ای یک پایش در این تنهایی جهانی و منطقه ای نشانه دارد. پای دیگرش را در سیاست داخلی خواهم نوشت. انشاءالله. یا...هو

بعد از تحریر. این تحلیل را مثل اغلب تحلیل های من تحلیل کلاسیک سیاسی نخوانید و در قالب تحلیل های خلاقانۀ "نگاه به ته کار" مطالعه و گسترش بدهید. بدیهی است که هیچکدام از دیالوگ ها در قالبی که من آورده ام و به این مختصر و صراحت و کوتاهی انجام نشده و ماه ها و سال ها و در قالب های سیاسی و خشن و دشمنانه و دوستانه و رقابتی و امثال آن جریان داشته و بوده در ملاقات ها و رفت و آمدها و بده بستان های مختلف. منتها روح و حس حاکم به ته خط که هرکس چه در نظر دارد از این سناریو را من نوشته ام. حتی بعید نمی دانم که خبر اعزام گردان هایی از نیروی زمینی ایران به سوریه هم صحیح باشد. زیرا همه دارند بازی می کنند برای حذف نشدن و بدست آوردن منفعت شان. چیزی که ته قضیه اتفاق خواهد افتاد را نوشته ام و این حس است که نگرانی یا امید را رقم می زند در طرفین. یا...هو

۱۳۹۴ مهر ۹, پنجشنبه

دست "ظریف" باراک-حسین پشت فریدون-حسن؟ اوباماست!


مقدمۀ اول: رسانه و مدیا بطور عام سازندۀ افکار عمومی نیست. بلکه پمپاژ کنندۀ هیجان از طریق حوادث رئال در جوامع و بزرگنمایی و درشت نمایی آن و برکشیدن و تقویت موج ایجاد شده در واقعیت و گسترش دادن آن در ابعاد کمی و کیفی بیشتری است. دومین خاصیت مدیا - غیر ایدئولوژیک - تبعیت محض از اقتصاد و سود آوری است. و مدیا مثل مرده شوری! می ماند که هنگام شستن مرده از عمل صالح یا غیر صالح مرده سؤال نمی کند و بسته بمزدی که صاحب مرده به او می دهد مرده اش را ارزشگذاری می کند. لذا مدیا هر موضوعی را که تیراژ بیشتر - در نتیجه آگهی و درآمد بیشتر - بیاورد را در صدر توجه خود قرار می دهد. و از این راه تیترها و هدلاین های اخبار مهمترین بخش تأثیر گذار رسانه هاست. هر چقدر تیتر عنصر درام و تعلیق و کشمکش و چالش را بیشتر و بهتر منعکس کند رسانه با تیراژ مجازی یا حقیقی بیشتری هم کلیک می خورد و فروش می رود. بعنوان مثال یکی از علل پر کلیکی و محبوبت نسبی وبلاگ من - بویژه در مورد خواننده ها و مراجعه کنندگان تصادفی - نوع تیترهایی است که انتخاب می کنم. اگر بخواهم از روزنامه های سیاسی ایران مثال بزنم می توانم روزنامۀ وطن امروز را نشان بدهم که هم صفحه بندی صفحۀ اولش و هم تیتر و عکس های انتخابی اش فوق العاده و بسیار هوشمندانه است.

مقدمۀ دوم: چند وقت پیش مؤسسۀ پیو نظر سنجی را منتشر کرد و معلوم کرد که محبوبیت ایران در بعد از رییس جمهورشدن روحانی نسبت بزمان احمدی نژاد افت محسوسی کرده است. من قول دادم که علتش را بنویسم اما وقت گذشت و دیگر مناسبت لازم برای پرداختن به آن گزارش نشد. حالا اما می گویم که علت افت محبوبیت ایران در نظر سنجی های همگانی همان عاملی بود و است که خامنه ای هم مرتب به آن رفرنس می دهد و امروز هم به ارتشی ها گفته است. او گفته است که ملت ها و توده ها و دولت های مستقل از مواضع ضد امپریالیستی ایران حمایت می کنند و نشانه اش هم اینکه هرجا رؤسای جمهوری ما یا مسئولان ما می روند با هجوم و استقبال توده های مردم روبرو می شوند. این حرف خامنه ای بویژه در مورد احمدی نژاد کاملاً صادق است. اما نه بخاطر اینکه خامنه ای و سیاست ها و ایده ها و پی آمد کارهایش را توده ها می پسندند و دوست دارند. بلکه به این دلیل بدیهی که خامنه ای و احمدی نژاد چالش و کشمکش ودعوا و هیجان می آفرینند. و هنگامی که این ستیز و مرافعه با امریکا هم باشد دیگر معلوم است که چقدر آدم های مختلف - بویژه جوانان - را سر شوق - مثل شوق تماشای اعدام مثلاً - می آورد. و ایران را نه محبوب که بیشتر معروف می کند. قصدم ادامۀ این بحث نیست که بسیار نکته ها دارد برای توضیح و تشریح. فقط خواستم بگویم که معروفیت همان محبوبیت نیست. معروفیت خودش هم قطعاً فقط مثبت و برای اعمال و گفتار محبوب نیست. و این عنصر هیجان است که نقش اول در صدر و در ذیل بودن وقایع و آدم ها و کشورها را رقم می زند.

1- ظاهر قضیه این است که سفرهای کاری حسن روحانی زیاد پرریخت و پاش و پرهزینه نیست و از این نظر توجیه منطقی دارد. اما آیا سفر سه بارۀ او به نیویورک موفق هم بوده است یا نه. می تواند هم پاسخ آری بگیرد و هم پاسخ نه. پاسخ آری می گیرد اگر سفر ایشان را در کانتکست یک حکومت و دولت متعارف ارزیابی کنیم در کشور نه چندان مهمی مثل ایران. او رفته است و با برخی از سران کشورها گفتگو کرده است و ایرانیان را دیده است و سیاست هایش را گفته است و چه بسا دست آوردهایی هم داشته است. پاسخ نه می گیرد اما؛ آنجائیکه منتظر بوده باشیم - خود روحانی هم تا اندازه ای با این امید رفته بود - که حسن روحانی مثل شاهزاده ای با اسب سفید آمد و این منم طاووس علیین شده مورد استقبال سیاست جهانی و مدیا و رسانه قرار بگیرد؛ در اینصورت سفرش ناکام و شکست خورده است. چون نه از سوی سیاستمداران و نه از سوی مدیای جهانی بیشتر از یک رییس دولت از صدها رییس دولت مشابه در کشورهای پیرامونی - شبیه ایران - تحویل گرفته نشده است.

2- چرا بیشتر خود روحانی چنین انتظاری را از سفرش داشت و داریم: به این خاطر که روحانی از ابتدای ریاست جمهوریش با ضرب المثل "همسایه ها یاری کنید تا من شوهر داری کنم" به میدان آمده است. او که خودش - در داخل - شخصاً سرمایۀ اجتماعی قابل توجهی نداشت و ندارد؛ انتظار داشت که اولاً شخصیت های معروف و محبوب دارای سرمایۀ اجتماعی - و مهمتر از همه روشنفکران و جامعۀ تحصیلکردۀ طبقۀ متوسط و جوانان -  به پشتش بیایند و حالا که به او مقام داده اند با حمایت از او او را قدرت هم بدهند که بتواند با تندروی و تندروان داخلی - منهای خامنه ای - مبارزه و مقابله بکند. این امر در داخل محقق نشده است. زیرا جامعۀ مورد هدف بنا بتجربه و خسارت ها و هزینه های زیادش در طول سالهای بعد از 76 در قالب زندان و اعدام و حصر و تبعید و فروپاشیدگی و مهاجرت و آوارگی - احتمال چیره شدن روحانی به بخش ایدئولوژیک حکومت - آن هم با حفظ حرمت و جایگاه خامنه ای - را تشخیص نداده و نمی دهد و به پروژۀ او امید و باور نداشته و ندارد. فلذا حاضر نشده و نیست که دوباره موجی از هزینه های شکست محتوم روحانی در میان مدت را بپذیرد و با ریسک زیاد بمیدان بیاید. این نیاز و توهم در مورد سیاست خارجی هم بر روحانی مستولی است. او انتظار داشت و دارد که در کسوت یک قهرمان که سازش اتمی را به جامعۀ جهانی هبه کرده است مورد استقبال و ستایش و بزرگداشت قرار می گرفت. تا از این راه و جلب سرمایه های پولی و علمی و فنی رادیکال ها را زمینگیر و پروژۀ عرفی سازی نسبی اش را پیش ببرد.

3- مهمترین دلایل چرا دولت های دیگر از جمله حکومت های پیشرفته چنین کردیتی را بروحانی ندادند یا بهتر است بگویم علنی و در حد انتظار ندادند و نمی دهند؟  

الف- ایران کشور مهمی نیست! از نظر توده ها و مردم جهان و افکار عمومی اصلاً مهم نیست چون حتی به اندازۀ یک بند انگشت در زندگی و علایق و کالای مصرفی و کالای فرهنگی و سرگرمی و تفریح و غیرۀ آنان نقش ندارد. نه کسی آیفونش را دست می گیرد و نه احدی ماشینش را سوار می شود و نه مسلمانی سجاده اش ایرانی است و نه کافری زهرماری اش! تهرانی! خب با این وصف بچه دلیلی باید ایران را اولاً بشناسند و ثانیاً مهم بدانند و ثالثاً دوستش هم داشته باشند. گفتم که مورد مؤسسۀ پیو مربوط بمعروفیت مقطعی است و ربطی به شناسایی و محبوبیت ندارد. چه بسا آدم هایی در افریقا و امریکای لاتین و حتی امریکا که احمدی نژاد را جلوتر و بیشتر از ایران می شناسند و حتی به احتمال زیاد نتوانند ملیت احمدی نژاد را هم بخاطر بیاورند.

ب- از نظر خواص و دولت ها هم ایران مهم نیست. زیرا اهمیت ایران در قالب جمهوری اسلامی یک اهمیت سلبی و مزاحم بوده و است. و نه یک اهمیت ایجابی و همراه و همیار. بعبارت روشنتر و دقیقتر می شود اینکه ایران احمدی نژاد به این دلیل مهمتر است که شرورتر است و نه به این دلیل که دموکرات تر و توسعه گراتر و رقیب تر. و این شهرت شرور در نزد دولت مردان جهان هم بیشترین انرژی نگرانش را از شر اعظم (بمب هسته ای) می گرفت. لذا حالا که موضوع بمب از روی میز کنار رفته لزومی برای اه اه و به به دیگران برای ایران هم منتفی شده و ایران شده - باید هم بشود - یکی از  (30 - 200) = 170  کشور جهان که نه اسمی دارند و نه سهمی تأثیر گذار دارند و نه مزاحمتی برای دیگران. رگ های گردن کسی بیرون نزند ژئوپولتیک و جمعیت و تمدن و بازار و این قبیل شعارها فقط با قالب و بستر"امروز چکاره اید" ارزش افزوده می آورد؛ و نه ابتدا بساکن!

4- با اینکه جویده جویده و گسسته شد حرفم و امیدوارم بتوانید ف حرفم را تا فرحزاد گسترش بدهید در ذهنتان و مقاله را برشی از ده ها جلد کتاب مشروح بخوانید. اما در حد پست وبلاگ طولانی هم شد. لذا خلاصه می کنم حرفم را و آن اینکه: "خامنه ای و ایدئولوژیش چونان قوزی بالای قوز خود روحانی (مشکلات ساختار غیر مدرن دیوان ادارۀ کشور) و مثل شبح؛ سفر روحانی را از انتظار انداخت. روحانی هر چقدر تلاش می کند و کرد که دیگران بیایند کمک کنند - بویژه در اقتصاد و سرمایه گذاری - تا این قوز اضافی را از پشتش بردارند. آنان نیز متقابلاً همین انتظار را از خود روحانی داشتند و دارند در ستردن شبح خامنه ای از مقابل هرنوع همکاری. این مورد هم در چهره و سخن ایرانیان سرمایه دار و کار آفرین مهاجر و تبعیدی کاملاً هویداست و هم در برخورد کامرون و اولاند و مرکل و غیره. منتها اشخاص حقیقی قول شدنی با آدرس های سرراست می خواستند و می خواهند از رییس جمهور مدعی. و دولت های حقوقی اما حاضرند کمک محرمانه هم بکنند بشرطی که خود روحانی هم اراده اش را داشته باشد. روحانی اصرار دارد که قوز را بردارند و حریفان مصر هستند که تکلیف قوز را خود روحانی مسئول است و ایجاد حداقل امنیت و شفافیت برای کار اقتصادی شرط پیشینی آمدن آنان است.

5- در این بین اما وضع باراک اوباما کمی فرق دارد. او که بشدت بشر دوست و اخیراً عاشق ایرانی هم است. به حسن روحانی می گوید: "حال و روزت را می فهمم و از آن مهمتر لیاقت ایرانیان را می فهمم. بگو چگونه می توانم به پروسۀ "غلبه بر ایدئولوژی واپسگرای میهنت کمک بکنم. تا کمک کنم هم بتو و هم به ایرانیان و هم صلح جهانی و البته لاجرم منفعت خودم و ایالات متحده." در چنین کانتکستی است که دولت ایران از او خواسته با پذیرش فروتنانۀ "دست دادن برنامه ریزی شدۀ تصادفی با ظریف" هم کمی از تابوی تندروان را بشکند و هم کمی هیجان ایجاد کند برای این سفر بی هیجان - و البته در میان فاجعۀ منا - و اوباما با خشوع و بزرگ منشی پذیرفته و دست "ظریف"ش را به پشت روحانی برده است قوی. و الا در یک نگاه کلاسیک سیاسی برای دست دادن با رییس جمهور امریکا باید صف های طویل بست و نوبت های طولانی گرفت و در نهایت با افتخار آن را قاب کرد و در موزۀ افتخارات گذاشت. و اوباما کم فداکاری نکرده و نمی کند برای ملت ما؛ و خودش را آماج حمله و تحقیر و لُغُز هزاران سیاستمدار مخالف هموطنش قرار می دهد که حتی حاضر به پذیرش رسمی وزیر خارجه ایران نیستند؛ تا چه رسد  بقبول پیشقدمی در اجرای سناریوی دست دادن با وزیر خارجۀ کشور دشمنی (ایران) که نه سر پیاز است و نه ته پیاز و شر اعظمش هم که فعلاً قیچی شده است. یا...هو