۱۳۹۳ فروردین ۱۱, دوشنبه

از سرعت مکارم شیرازی بوی الرحمن خامنه ای شنیده می شود!

چون عکسی دو نفره از مصباح و مکارم وجود خارجی ندارد
[از بس فروتنند این جماعت]
مجبور شدم از این عکس استفاده کنم با پوزش از روباه!
1- مدت هاست که اخبار مربوط به موضع گیری های مکارم شیرازی راجع به کوچکترین و نامربوط ترین مسایل مبتلابه جامعه به مراجع مذهبی از فیسبوک گرفته تا رانندگی و از فرهنگ گرفته تا اقتصاد و ... حسی را در من تقویت می کند که نشانه های مشخصی از دورخیز مکارم دارد برای جایگزینی بجای خامنه ای. و چنین بنظر می رسد که اگر اخبار و شایعات مختلف راجع به سلامتی خامنه ای صحت داشته باشد باید قوی ترین قرینۀ مؤید را در عجلۀ مکارم شیرازی در جا انداختن خودش رصد کرد.

2- مکارم شیرازی که 13 سال از خامنه ای بزرگتر است و اینک در آستانۀ 90 سالگی است هنگام پیروزی انقلاب روحانی 53 ساله ای بود که دقیقاً در همۀ دقایق گذشته بر سرنوشت کشور نقش داشته و چه در تدوین قانون اساسی و چه در تئوریزه کردن حکومت دینی از فقهای مؤثر بوده است. او که در اوایل انقلاب روحانی روشن اندیش و با مواضعی لیبرال نشان می داد - تا جائیکه حتی با گنجاندن ولایت فقیه در قانون اساسی هم موافق نبود؛ و مقالات و یادداشت های زیاد و عقلانی تری هم در روزنامۀ اطلاعات می نوشت - رفته رفته و بویژه پس از مرگ امام خمینی و آلوده شدن خودش و همۀ وابستگانش به تنعم بادآوردۀ انقلاب تغییر رویه ای 180 درجه ای داد و تبدیل به یکی از متحجرترین و خطرناک ترین روحانیان ارشد سیاسی موجود در جمهوری اسلامی گردید.

3- به جرأت می توان مدعی شد و آدرس مستند داد که مکارم شیرازی تنها روحانی ارشدی هم بود که هیچگاه رهبر شدن خامنه ای را هضم نکرد و تنها خودش را شایستۀ این مقام می دید و انتظار رهبر شدن داشت در بعد از خمینی. لذا بلافاصله پس از رهبر شدن خامنه ای ادعای مرجعیت کرد و از آن موقع تا کنون تنها مرجعی است که مثل رهبر در سایه عمل کرده؛ و در هر موردی از سیاست خارجی و داخلی گرفته تا ریزترین مسایل پیش آمده در جامعه موضع گیری کرده و فتوا صادر کرده و می کند. که آخرین آن را در همین دیروز با صدور فتوای مسخرۀ  راجع به حرام بودن سرعت و سبقت در رانندگی شاهد هستیم. ویژگی دیگر مکارم این است که کمتر پیش می آید که تعریف یا استنادی به رهبری خامنه ای بکند و همانطور که گفتم خیلی تمایل دارد که هم مستقل و هم بعنوان رهبر زاپاس عمل کند.

4- با اینکه به حس عقلانیم اعتماد دارم در شناخت اغلب روحانیان حاکم بر کشور؛ اما برای اینکه اشتباهی هم رخ نداده باشد در نوع داوریم راجع به این آخوند بسیار جاه طلب؛ مجبور شدم بروم به سایت ایشان (اینجا) و نگاهی مقایسه ای بیاندازم بین ایشان با محمد تقی مصباح یزدی (اینجا) که گویا در افواه عامه منفور تر و خطرناک تر و محیل تر از ایشان نمی شناسند. نتیجه شگفت انگیز بود. زیرا مکارم شیرازی بر عکس مصباح یزدی که زندگی نامه ای معمولی و واقع گرا دارد؛ خود سرگذشت نوشته ای دارد بشدت اغراق آمیز و خودستا. تا جائیکه هیچ برهه ای از زندگی این آخودند - از 15 سالگی تا 88 سالگی - نیست که چندین و چند بار به نبوغ او استناد نشده باشد. درست است که اغلب آخوندهای ارشد بشدت خودستا و خودخواه و متفرعن هستند. اما حداقل در اسناد رسمی مربوط بخودشان تلاش می کنند فروتن و متواضع جلوه کنند در ذهن مقلدان. و زندگی نامۀ مکارم جز ستایش نامه از او و تبار و استعداد و نبوغش حاوی هیچ نکتۀ مهمی نیست.

5- این مطلب را به این دلیل نوشتم که متوجه تان کنم که گویا تلاطم در سطوح اول قدرت در جمهوری اسلامی واقعی است - حرف های جنتی هم مؤید است - و می توان امیدوار بود که خامنه ای چه به بیماری و عدم سلامت و چه به علت نارضایتی از رهبریش در کشورداری در ظرف "دوران بعد از خامنه ای" در حال مطالعۀ الیگارشی است؛ و انشاء الله در همین نزدیکی ها شاهد تغییرات در سطح رهبری جمهوری اسلامی باشیم. البته که سگ زرد برادر شغال است. اما اگر این علایم واقعی باشد و قرار بر تغییراتی در سطوح رهبری باشیم امید ما به "ازکنترل خارج شدن" اوضاع خواهد بود در چالش های موجود بین الیگارشی. و اینکه براحتی رؤیای مکارم شیرازی تحقق نیابد و از شر خامنه ای هم راحت شویم. چنین باد. یا...هو

۱۳۹۳ فروردین ۹, شنبه

ایرانِ خامنه ای ذلیل اوباما؛ امریکای اوباما دخیل عربستانِ ملک عبدالله! چگونه دنیا وارونه شد.


1- همانطور که در رسم نوروز خودمان هم عرفی نانوشته وجود دارد که کوچکترها به دیدار و عید مبارکی بزرگترها می روند؛ در عالم سیاست هم این عرف جاری و ساری است که کشورهای کوچک بدنبال دیدار و یاری طلبی از کشورهای بزرگ  اقدام می کنند. اما این قاعدۀ عرفی هم در نوروز خودمان و هم در سیاست جهان از یک استثناء هم برخوردار است. به این ترتیب که همانطور که در نوروز هم برخورداری از سه مؤلفۀ "قدرت، ثروت، منزلت" می تواند قاعده را برهم زده و بزرگترهای فامیل را به دستبوس فامیل کوچکتر اما برخوردار ترغیب و وادار کند؛ در جهان سیاست هم این اتفاق دور از انتظار نیست. اما نه به این پررنگی که رییس تنها ابرقدرت بالفعل جهان مجبور از شرفیابی به دربار یکی از کوچکترین و مستبد ترین و افراطی ترین مذاهب موجود در روی کرۀ زمین بشود فقط جهت دلجویی و ببخشید.

2- اما این اتفاق افتاده است و باراک اوباما رییس جمهور امریکا به محضر پرفیض و دلار و مقتدر ملک عبدالله سعودی شتافته تا با عرض گزارش سیاست های اعمالی از سوی خودش و توضیح نکته های مبهم و باعث نگرانی شیخ پیر سعودی از او دلجویی کند و طلب بخشش کند؛ و قول بدهد که عربستان را به ایران نخواهد فروخت؛ سر موضوع مذاکرات هسته ای، و البته سوریه هم. یعنی یک جورایی خوشم آمد از ملک عبدالله و سیاست ورزیش و حسادت هم ورزیدم به این همه بزرگی که عرب ها شده اند و تحقیری که ما شده ایم. اما جهان جهان واقعیت است و همیشه نمی توان با استناد به "من آنم که رستم بود پهلوان" برای خود نوشابۀ تگری باز کرد.

3- ملک عبدالله پادشاه سعودی اینقدر مطمئن و بی نیاز و معتمد بنفس ظاهر شده در ماه های گذشته که نه تنها لازم ندیده مثل نتانیاهو و دیپلمات هایش سعی صفا و مروه کند بین ریاض و واشنگتن جهت تعدیل نظر اوباما راجع به آشتی با ایران بلکه سفت و محکم نشسته بر روی هزاران هزار میلیارد دلارهایش و چاه های نفت بی بدیل و غیر قابل جایگزینش و باراک اوباما را واداشته که در یک سفر اختصاصی - و نه ادواری و منطقه ای و از این قبیل - به ریاض برود و ناز سلطان پیر را بکشد که دلخوریش را برطرف کند.

4- سفر حسن نیت اوباما به سرزمین حجاز و دین اسلام و مذهب وهابی و نفت اما فقط از جنبۀ جابجایی "برتری روانی" مهم نیست که وارونه شده بین ابرقدرت دنیا و عربستان سعودی - با آفرین به سعودی - بلکه مهمتر این است که نشان می دهد کار خامنه ای چقدر سخت تر خواهد بود در موس موس گدایی معیشت ملت ایران در "دربدر دنبال باسن" امریکایی. نه روحانی و نه ظریف و نه واسطه شدن پادشاه عمان و نه پیغام پسغام های علنی و پنهان و نه هیچ ترفند دیگری تا کنون مؤثر نبوده در مورد اخذ یک نیشخند حتی بسمت ایران از سوی عربستان؛ تا چه رسد به لبخند و قهقهه و بهبود مناسبات. هاشمی هم که گفته جز به التماس از طرف خامنه ای و قول عدم تحریک شیعیان منطقه از سوی او حاضر نیست برود و از دوست همسال و همنشین سال های دورش (ملک عبدالله) در خواست آشتی کند.

5- حالا دیگر می توان عربستان سعودی را بعنوان برترین قدرت منطقه ای در خاورمیانه برسمیت شناخت و مطمئن بود که مذاکرات اتمی غرب با آیت الله ها جز به محو کامل انرژی هسته ای در ایران ممکن نخواهد شد؛ و تازه در آن صورت هم فقط زمانی امریکا به ایران روی خوش نشان خواهد داد که قدم های نزدیکی ایران چنان محکم و مصمم باشند که به رنجاندن و یا حتی از دست دادن دوستی عربستان بیارزد. این خط و این هم نشان که نه روحانی جرأتش را دارد و نه ظریف سیاستش را هم؛ که بدانند و بخواهند و بتوانند کلید بهبود رابطه با دنیا را در عربستان به ثمر بنشانند. چه روزهایی دیدم در تاریخ: "عربستان امریکا را احضار کرد!" یا...هو

۱۳۹۳ فروردین ۷, پنجشنبه

نامۀ ظریف به بان کی مون؛ غیرحقوقی، فرافکنانه و مخرب است!


1- وزیر امور خارجۀ جمهوری اسلامی ایران بعد از تحت فشار قرار گرفتن از سوی افکار عمومی و برای فرار از اقدامات مؤثری که نتوانسته است در جریان گروگانگیری سربازان ایرانی انجام بدهد؛ نامه ای را خطاب به دبیرکل سازمان ملل نوشته و منتشر کرده است (اینجا) که قبل از اینکه به یک نامۀ دیپلماتیک و حقوقی شبیه باشد نوعی انشای دم دستی در همدردی با افکار عمومی ایرانیانی است که انتظار نجات سربازان گروگان گرفته شده توسط سیاستمداران شان را دارند. البته من ادعای حقوق دان بودن و یا دیپلمات بودن را ندارم. اما معتقدم که نگاهی سطحی به نوشتۀ ظریف دم خروس "کلافه ام از دست سؤال های بی پاسخ مردم" را براحتی می توان تشخیص داد:

الف- نامه به سازمان ملل و دبیرکل آن باید در شکایت از دولت ها باشد. زیرا سازمان ملل فقط مسئول رفتار دولت ها و حکومت های عضو است و شکایت از اشخاص یا گروه و حزب و دسته بی معناست. چون دبیرکل سازمان ملل مسئولیتی در مورد غیر دولت های عضو نه دارد و نه می تواند اعمال اتوریته کند. البته ظریف در نامه اش بطور تلویحی و با نام بردن از "حمایت دولت خاص" - منظور عربستان است - خواسته است به نامه اش مشروعیت لازم را بدهد. اما این کافی نیست و شکایت از هر دولتی باید با نام مشخص آن دولت یا حکومت و مستند به اسناد همراه در مورد تخلف دولت مزبور باشد.

ب- معلوم نیست ظریف این نامه را بکدام علت خاص نوشته است. بعبارت دیگر تمرکز و مدعای اصلی منجر به این نامه نگاری چیست و خواستۀ مشخص ظریف از دبیرکل کدام اقدام مشخص است. زیرا ظریف موارد متعددی از آدم تا خاتم را در نامه اش گنجانده است و هرآنچه در ماه های گذشته در یمن و لبنان و پاکستان و ... علیه دیپلمات ها و مراکز سیاسی ایران اتفاق افتاده است را هم ضمیمۀ نامه اش کرده است. و از همه مهمتر ظریف بخش مهمی از نامه اش را بموضوع قاچاق مواد مخدر از مرزهای ایران اختصاص داده و مرثیه ای کشدار از فداکاری ها و عدم کمک های جهانی و این قبیل موارد را نیز به شرح مصیبت خود افزوده است.

پ- در حالیکه اگر بمب گذاری های ماه ها و سال های گذشته علیه منافع و دیپلمات های جمهوری اسلامی مسائلی در حیطۀ اختیار رسیدگی سازمان ملل بوده؛ باید در همان زمانی که وقوع یافته به سازمان ملل شکایت می شد. و نه بعد از گذشتن ماه ها و سال ها. ضمن اینکه موضوع ترانزیت مواد مخدر از خاک ایران یک معضل تقریباً 60 ساله بوده که بطور ویژه و همواره جزیی از مذاکرات و مسایل فی مابین ایران و جامعۀ جهانی و سازمان ملل و کشورهای منطقه تعقیب می شده و شده است و ارتباط دادن آن با گروگانگیری سربازانی که وظیفۀ مرزبانی داشته اند نوعی خلط مبحث است.

ت- گذشته از شکل این نامه که نشانه های بسیاری دارد برای فهمیدن "رفع تکلیف"ی بودن آن؛ در ادبیات و محتوای برخی اصطلاحات بکار رفته هم بسیار سست و نشانه ای از برانگیختن احساسات ملی - برای پوشاندن عدم انجام وظیفه - دارد. مثلاً آنجایی که ظریف از سربازان گروگان گرفته شده با نام "قهرمانان ملی" نام برده است. در حالیکه این پنج نفر سرباز جوان نه تنها قهرمان - آن هم از نوع ملی اش - نبوده اند بلکه خودشان جوانان قربانی بوده اند که بدون آموزش و انضباط و کنترل و تجهیزات و ... بصورت گوشت قربانی توسط فرماندهان و مسئولان مرزبانی بمسلخ فرستاده شده اند. لذا معلوم است که ظریف از پروپاگاندای نچسب "قهرمانان ملی" به این بچه ها تلاش برای اعلان همبستگی با سروصدای دنیای مجازی داشته است.

ث- البته خود ظریف هم در انتهای نامه اش - معمولاً هم اینطور نامه ها سرگشاده نباید باشد و نیست در عرف - با نوشتن جملۀ: 
"یک نمود در خواست مشروع مردم ایران، حرکت خودجوش مردمی جوانان ایرانی در جمع آوری یک میلیون امضا برای درخواست از جنابعالی و دیگر مقامات بین المللی جهت انجام اقدامات موثرتری برای بازگشت سریع تر گروگان های ایرانی به وطن است. من نیز با ارسال این نامه به این موج می پیوندم."
اذعان می کند که این نامه را فقط جهت پیوستن به موج جهانی خودجوش جوانان نوشته و انتظار اقدام حقوقی مشخصی ندارد.

2- این نامه البته یک وجه مخرب هم دارد؛ و آن مربوط است به روابط ایران و عربستان. زیرا در حالیکه ایران مدت هاست از طریق کانال های مختلف و اخیراً هم - در جریان سفر روحانی به مسقط - از جانب یوسف بن علوی وزیر خارجۀ عمان بدنبال برقراری ارتباط با عربستان سعودی و شکستن یخ های سرد و قطور روابط دوجانبه است؛ این نامه که تلویحاً عربستان را در موضع اتهام نشانده می تواند بروند آشتی ایران و اعراب لطمه بزند. بدون اینکه عربستان را به دردسر بیندازد. زیرا اگر ظریف مشخصاً و مستند به اسناد مثبت از عربستان نام برده و شکایت کرده بود دبیرکل ناچار بود واکنش نشان بدهد؛ در حالیکه ظریف ضمن شکایت تلویحی نامی هم نبرده و دبیرکل را موظف به برخورد با عربستان نکرده است. 

3- این نامه را بعنوان یک سند "ضعف ظریف" در کارنامه اش بایگانی می کنم و به او یادآوری می کنم که اگر هم می خواست خودی بنماید و با جوانان - کمپین درست کرده - اعلان همبستگی کند؛ بهترین و مناسب ترین کار این بود که یک تُک پا می رفت اسلام آباد و با مقامات پاکستان رودررو صحبت می کرد تا اگر هم نتیجه نمی داد بتواند اقدام وزیرانه و مسئولانه اش را در بازار احساسات بفروشد. بالاخره هرچه نباشد ظریف وزیر خارجه است و باید اقداماتش فرقی داشته باشد با پیرمرد وبلاگ نویس و جوانان بستوه آمده از "رهبران میانگین 90 ساله؛ قربانیان دور و بر 20 ساله!" یا...هو 

۱۳۹۳ فروردین ۵, سه‌شنبه

تا این دو تیتر خبر جابجا نشود / حتم دارم که وطن وطن نشود!


1- امروز دو نفر پیرمرد مرده اند. یکی پروفسور ابراهیم باستانی پاریزی که چشم ایران و تاریخ و ادبیات وطن بود. و دیگری آخوندی بنام دستغیب که نمی دانم چقدر روحانی بود و چقدر سیاسی بود و چقدر ملا بود و یا چقدر لاشخور - از بس که زیادند هم به تعداد و هم به عنوان خانوادگی مثل دستغیب - و فرقی هم نمی کند. زیرا دستغیب هرکه هم بود و باشد مسلم است که ناخن گندیدۀ انگشت کوچکۀ استاد ابراهیم پاریزی نبود و نمی شد برای سرزمینی بنام ایران. حالا این دو مرگ همزمان را خبرگزاری های مختلف داخلی جمهوری اسلامی با تیترهای زیر مخابره کرده اند:

الف: باستانی پاریزی درگذشت .[گویی دستفروشی در کنار خیابان مرده است]

ب- آیت الله سید محمد دستغیب دار فانی را وداع گفت. [گویی یگانه ای در عالم کون و مکان نقاب در خاک کشیده است]

2- مشکل ایران در این دو تیتر رسمی کاملاً ظهور دردناک دارد. این دو تیتر نشان از امتیاز افسانه به دانش، دین به دنیا، خرافات بجای تاریخ، حوزه بجای دانشگاه، وهم بجای واقعیت، کوتوله بجای قد بلند، هرزه گویی بجای پژوهش و دقیق گویی، زشتی بجای زیبایی و ... است و نشسته است؛ و جز به جابجایی این دو تیتر در ادبیات رسمی سیاست در ایران؛ راه فلاحی متصور نیست.

3- و چقدر دردناک و تأسف بار است که رییس جمهور روحانی هم بلافاصله پیام تسلیتش را با عنوان "آیت الله و دارفانی" صادر کرده و نه با عنوان بدون عنوان "باستانی پاریزی در گذشت". البته محتمل است که بزور دگنگ مشاران احمقش هم شده پیامی با تأخیر هم برای دردانۀ تاریخ ایران صادر کند در ساعت های آینده. اما پاسخ این سؤال را کجا باید پیدا کرد که: "آقای روحانی - با فرض قبول ادعای شما در مورد حسن نیت تان جهت خدمت به ایران - چگونه این حماقت سیاستمدار قابل رفع و رجوع است آخر." بالاخره مگر غیر از این است که هر آدمی در حد شما باید در یک منطقۀ بی خطری - مثل تسلیت گفتن - هم شده جوهر وجودیش و هوش سیاسی اش را نمایان بکند!

4- قلم من شکسته تر از آنی است که بتواند حتی نام زیبای پروفسور محمد ابراهیم باستانی پاریزی را بر زبان جاری کند. زیرا که او همۀ زیبایی ها بود و آخر معرفت و دانش و کوشش و مجد و عظمت سرزمین کهن فرهنگ مان ایران عزیز. بنابراین مأموریت از "باستانی پاریزی نوشتن" را می سپارم به قلم های فاخرو صالحی که حتماً خواهند نوشت برای شما؛ و فقط می نالم که: چقدر غصه دارم که ما داریم میمیریم و خودمان هم خبر نداریم. روانش شاد و نامش جاودان باد. یا...هو

شوخی با مهاجران پیر و پیران مهاجر! لعنت به این آخوندهای اشغالگر ایران.


این دو مطلب طنز را از طریق ایمیل گرفته ام گفتم حالا که در داخل همه مشغول دید و بازدید و مراسم سال نو هستند من هم تنبلی ام را با نوشته های بامزۀ دیگران جبران کنم برای ایرانیان در غربت و کمی از این فضای خشونت عریان داخلی به فضای خشونت پنهان خارجی ببرمتان که بی نصیب از خوشمزگی های دردمند هم نمانید. با تشکر از نویسنده ها و فرستنده های این دو. یا...هو

الف- اندراحوالات مهاجرت!

شیخی را از احوالات مهاجرت پرسیدند، بگفت هم چون شب اول قبر ماند و هرکسی را بسته به سنگینی نامه ی اعمالش حکمی دگر است.
لیک اهل سلوک فرموده اند که هفت مرحله دارد و مرتبت هرکدام را ندانی مگر از آن مرحله به سلامت بیرون آیی و اگر مرد راه نباشی به خوان هفتم نرسی.
اول) نیت: آن لحظه است که مهاجر به ستوه می آید و عزم هجرت می کند. از این نقطه فرد از خاک خود کنده شده است و ولوله ی عزیمت در جانش افتاده و به جرگه ی مهاجرین پیوسته است. از مناسک این مرحله سعی بین صفا و مروه و دویدن به دنبال وکیل و انتظار در صف طویل درب سفارت و دارالترجمه و آزمون آیلتس و تافل و نوافل و ال و بل است و این خود اول قدم است.
دوم) استجابت: زمانی است که صبر مسافر به بار می نشیند و مهر ویزای بلاد خارجه بر پاسپورت وی کوبانده می شود. مهاجر در این مرحله خود را پیروزترین مردمان جهان می داند و هموطنانش را به چشم کور و کچل هایی می بیند که در باتلاق بی فرهنگی و ترافیک و فقر فرو می روند و به خود افتخار می کند که به زیرکی و رندی از این جهنم جهیده است.
سوم) عزیمت: مرحله ی گذاشتن تمام وابستگی ها از خانه و زندگی و متعلقین و متعلقات و دوستان و اقوام است. برخی این مرحله را به مرگ تعبیر کنند. با هجوم خاطرات و دلبستگی ها اندک اندک ترس و تردید در مهاجر فزونی می گیرد. سرانجام وی زندگی اش را در چمدانی جمع می کند و پس از گذشتن از زیر آیینه و قران به سمت ناشناخته ها رهسپار می شود.
چهارم) شعف: مهاجر چون در بلاد کفر فرو می آید خود را در بهشتی می یابد سبز و تمیز و منظم، مردمانش خندان و جوی های شراب روان و لعبتکان نیمه عریان و مو طلایی شادان از کنار وی عبور می کنند. مردان مسلمان را در این مرحله شعف دو برابر نسوان است و غالباً هنوز عرق راه از چهره بر نگرفته بر در عرق فروشی و نایت کلاب و بار و دیسکو و استریپ کلاب صف می بندند تا سیر و سلوک عرفانی خویش آغاز نمایند.
پنجم) بحران هویت: مهاجر تلاش می کند هویت گذشته اش را فراموش کرده و در جامعه ی جدید ذوب شود. وی ناگهان از "کلثوم جوراب آبادی سنگ سری اصل" تبدیل به "کاترینا ماریا سانتا کروز" می شود. اگر از جماعت نسوان باشد در این مرحله بطور حتم موههای خود را بلوند می کند و با پوست سیاه سوخته و ابرو پاچه بزی و کله ی طلایی زهره ی هر بیننده ای را می برد. در این مرتبه از سلوک دامن های کوتاه   و پوشیدن لباس های آلاپلنگی و استفاده مکرر از کلمات اوه مای گاد و اوه شیت از اوجب واجبات می باشد.
ششم) غربت: در این مرحله مهاجراندک اندک متوجه می شود که در دیار جدید غربیه است و به احتمال قوی غریبه هم باقی خواهد ماند و خودش هم چیزی شبیه همان مردم کور کچلی است که از آنها فرار کرده است و هیچ سنخیتی با این مردم خونسرد و مامانی و قد بلند ندارد. جلوی آینه می ایستد و ناگهان می بیند که یک شرقی کوتوله و احساساتی و قانون گریز و سیاه سوخته است و با موههای طلایی اش نه تنها شبیه نیکول کیدمن نشده بلکه شبیه هویج شده است. در اینجا مهاجر ناگهان دچار نوستالژی شدید برای کشک بادمجان و دلمه و دیزی با نان سنگک می شود و به یاد بوی ترمه ی خانوم بزرگ و قلیون و مزه انار دون کرده و صدای نون خشکی می افتد و دیدگانش از اشک تر می شود.
مریدان پرسیدند هفتمین مرتبت چیست؟ نگاه عاقل اندر سفیهی کرد و گفت: هفتم را هر کس خودش می نویسد!

*********************

ب- فرآیند پیری:

1- چند دوست قدیمی که همگی 40 سال سن داشتند، می خواستند با هم قرار بگذارند که شام را با همدیگر صرف کنند. چنین کردند و پس از بررسی رستوران های مختلف سرانجام توافق کردند که به رستوران چشم انداز بروند که خدمتکارانی خوشگلی دارد.

2- 10 سال بعد که همگی 50 ساله شده بودند دوباره تصمیم گرفتند که شام را با همدیگر صرف کنند. و پس از بررسی رستوران های مختلف سرانجام توافق کردند که به رستوران چشم انداز بروند زیرا غذای خیلی خوبی دارد.

3- 10 سال بعد در سن 60 سالگی دوباره تصمیم به صرف شام با همدیگر گرفتند و سرانجام توافق کردند که به رستوران چشم انداز بروند زیرا محیط آرام و بی سر و صدایی دارد.


4- 10 سال بعد در سن 70 سالگی دوباره تصمیم گرفتند که شام را با هم بخورند و سرانجام پس از بررسی رستوران های مختلف تصمیم گرفتند که به رستوران چشم انداز بروند که هم آسانسور دارد و هم راه مخصوص برای حرکت صندلی چرخدار


5- بالاخره بعد از 10 سال در سن هشتاد سالگی بازهم تصمیم گرفتند که شام را با هم صرف کنند و پس از بررسی رستوران های مختلف سرانجام توافق کردند که به رستوران چشم انداز بروند زیرا تا به حال به آنجا نرفته اند.


۱۳۹۳ فروردین ۳, یکشنبه

بجای تبریک؛ روحانی به خامنه ای بگوید: بجای تولید مزخرف در حد رکورد زنی در گینس. استعفا بده!



این مقاله ( +) را گذاشتم اینجا که اگر وقت کردید بخوانید. حرف مرا دکتر رنانی بزبان علم اقتصاد بسط داده. نه اینکه حرف مرا. عرضم این است که حس مرا دانایی نازنین اقتصاد دان کشورمان با بهترین کلام و نزدیک ترین فهم - فضای رسانه ای داخل کششش را دارد - برشتۀ تحریر درآورده و روحانی نمی تواند پس فردا ادعا کند که کسی بمن هشدار نداد. حرف اقتصاد سیاسی رنانی هم یک کلمه بیشتر نیست و آن این است که روحانی باید به خامنه ای بگوید بجای تولید مزخرف در حد رکورد زنی در کتاب گینس کمی مسئولیت رفتار و سیاست ورزیت را بپذیر. خواندن متن را توصیه می کنم. یا...هو

فاز دوم هدفمندی را اجرا نکنید

اقتصاد > اقتصاد سیاسی - محسن رنانی
شاخص‌های زیادی هشداردهندۀ این است که در مرز انعطاف‌ناپذیری و کنترل‌ناپذیری و به واقع پیش‌بینی‌ناپذیری اقتصاد ایران هستیم. بنابراین اقتصاد ایران در اواخر دولت دهم نشانه های ورود به مرحله «افق رویداد»‌ را از خود بروز داد که اگر همان روند ادامه می یافت نهایتا به «تکینگی» می رسید که پایانی جز فروپاشی و تورم‌های چهارنعل و ورشکستگی های گسترده در اقتصاد و امواج بیکاری و شورش کارگران و فرار مدیران و نظایر‌ این‌ها نداشت.
اما خوشبختانه با انتخابات ریاست‌جموری یازدهم، پدیده‌ای به ‌نام «رویدادگی» در ایران رخ داد. «رویدادگی» را برای واژۀ catastrophe گذاشته‌ام. اگر بخواهیم مفهوم «رویدادگی» را روشن کنیم، می توان از تمثیل پرواز یک سنجاقک استفاده کرد که ظاهرا دارد در مسیری پرواز می‌کند اما در یک لحظه، یا مسیرش را به سطحی بالاتر پایین تر جهش می‌دهد یا در یک لحظه به عقب بر می‌گردد، مسیر پرواز سنجاقک، حالت «رویدادگی» دارد. یعنی دستکم در کوتاه مدت قابل پیش‌بینی نیست. در انتخابات خرداد 92، رفتار «رویدادگی » در مردم ایران رخ داد و به طور کلی رفتار مردم ایران به‌خاطر تحولاتی که در این سال‌های اخیر رخ داده است و به علت بی‌ثباتی های بلندمدت همراه با افزایش بی اعتمادی عمومی، وارد فاز «رویدادگی» شده است. در ماههای پیش از انتخابات یازدهم، مردم ایران، در شرایط ناامیدی و دلزدگی از اوضاع سیاسی و اقتصادی به‌سر می‌بردند، در عین حال، تحولات کشورهای عربی، نظیر سوریه، عراق، لیبی و مصر آنها را نگران کرده بود، تحریم‌ها و افزایش تهدیدها نیز موجب نگرانی‌شان برای آینده شده بود، بنابراین در عین اینکه نوعی قهر و ناامیدی و دلزدگی از شرایط موجود اقتصادی و سیاسی کشور داشتند و آمادگی حضور در فعالیت‌های سیاسی را نداشتند، نگران آینده هم بودند. این بود که خبر آمدن هاشمی به انتخابات، شوقی را ایجاد کرد که بعد از رد صلاحیت آقای هاشمی می‌توانست یکباره به سمت یاس برود. با حمایت دو بزرگوار از آقای روحانی، مردم احساس کردند که پنجره‌ای گشوده شده و می توانند یک بار دیگر شانس‌ خودشان را امتحان کنند، شاید بتوانند کشور را از درغلتیدن به شرایط بحرانی و جنگ و درهم ریزی نجات دهند. این بود که در لحظه‌های آخر که احساس کردند آمدن به عرصه، ممکن است آیندۀ کشور را عوض کند، برای رای‌دادن هجوم آوردند.
این که کسی نتوانست پیش‌بینی کند که رفتار مردم ایران در انتخابات چه خواهد بود، به همین خاطر بود که مردم ایران وارد فاز «رویدادگی» شده بود. اول بین یاس از وضع موجود و ترس از آینده ای وحشتناک، توازن وجود داشت. با یک حرکت کوچک، یک مرتبه توازن به ترس از آینده ای وحشتناک به هم خود و به چنین شد که برای فرار از این آینده و به امید به این که شاید این بار با انتخابات بتوانند آینده کشور را تغییر دهند، تصمیم گرفتند به صندوق ها هجوم ببرند. این «رویدادگی» همان ضربه‌ای بود که به فضای اقتصادی زده شداین «رویدادگی» و تحول عظیم، حرکتی بود که فضای سیاسی و اقتصادی ایران را دگرگون کرد. پس از انتخابات، به مدت سه چهار ماه فضا تبدیل به فضای نشاط شد، اما پس از آن مردم وارد فاز ارزیابی و نظاره شدند. پیش بینی این است که در یک فاصلۀ نه‌چندان طولانی، از نظاره و ارزیابی خارج می‌شوند و وارد فاز کنش خواهند شد. اینکه کنش مردم ایران، مثبت باشد یا منفی، بستگی به تحولاتی دارد که رخ خواهد شد. یعنی بستگی دارد به رفتار خود دولت و رفتار سایر بخش های نظام با دولت. اگر این رفتارها، تنش آمیز و غیرهمکارانه باشد مردم از اصلاح پذیری اوضاع و از توان دولت یازدهم برای بهبود اوضاع ناامید می شوند که در این صورت وارد مرحله «کنش منفی» خواهند شد. اگر وارد مرحله کنش منفی شوند، یعنی دیگر این صبوری و انتظار و ثبات کنونی را رها می کنند. در این صورت نقدینگی‌ها راه می‌افتند. انتظارات تورمی روشن می‌شود و ما وارد فاز بی‌ثباتی اقتصادی همراه با تورم شتابان خواهیم شد. اگر ارزیابی مردم از همکاری قوا و توانایی دولت در تسلط بر اوضاع و تغییر شرایط، مثبت باشد، پیش بینی آنها این خواهد بود که اوضاع خواهد شد بنابراین وارد فاز «کنش مثبت» خواهند شد یعنی صبوری خود را ادامه می دهند و با امیدواری به سوی فعالیت‌های مولد می روند و همین باعث می شود اوضاع به تدریج به سمت بهبود برود. بنابراین یا دستکم ثبات کنونی باقی می‌ماند یا به سمت رونق خواهیم رفت. امروز، رونق و رکود در اقتصاد ایران، اقتصادی نیست. عامل رکود، سیاسی و اجتماعی است. یعنی رکود با عوامل اقتصادی شروع شده است اما اکنون تداوم آن بیشتر عامل سیاسی دارد تا اقتصادی.
در ادامه بحث خواهم کرد که در بعد اقتصادی، کجا ایستاده ایم و دورنمای اقتصادی دولت آقای روحانی چه خواهد بود. در بعد اقتصادی، به همان علت که ما قبلا در مرحله ورود به تکینگی بوده ایم یعنی همه چیز برای سقوط یک بهمن آماده بوده است، ابزارهای مدیریت اقتصادی دولت ناکارآمد شده است. خطر آن بهمن هنوز از بین نرفته است فقط به یک مانع برخورد کرده است و فعلا متوقف شده است. به همین علت اکنون مساله این است که با سیاست‌های مرسوم اقتصادی، امکان تحرک اقتصادی ایران وجود ندارد؛ یعنی نمی‌دانم چرا همچنان، مشاوران اقتصادی دولت آقای روحانی، تلاش دارند که از طریق ابزارهای اقتصادی مرسوم وضعیت رکود کنونی را مدیریت کنند. سیاست‌های مرسوم اقتصادی مربوط به شرایط سیاسی و اجتماعی نرمال وطبیعی است و مربوط به شرایطی است که رفتارهای اجتماعی، عقلانی است نه احساسی و عصبی و اعتماد در جامعه در حد طبیعی وجود داد. همان گونه که اعمال قواعد معمول ترافیکی در شرایطی که خیابانهای شهر را سیل گرفته، بی معنی است، اجرای سیاست های معمول اقتصادی هم در شرایطی که رفتارهای اجتماعی مردم از روی شهود رخ می دهد نه از روی عقلانیت و با بی اعتمادی همراه است، جواب نمی دهد.

نمی‌دانم چرا هنوز گمان می‌کنند که با جمع‌کردن نقدینگی می‌توانند تورم را کنترل کنند. در شرایط عادی، اگر نقدینگی را جمع کنیم، می‌تواند تورم را کنترل کند، اکنون ما در شرایط عادی نیستیم که بخواهید با جمع‌آوری نقدینگی تورم را کنترل کنیم، بنابراین نخست این که نقدینگی قابل جمع‌آوری نیست و دوم این که اگر نقدینگی هم جمع آوری شود، نه تنها الزاما تورم را کنترل نمی کند بلکه قطعا به رکود دامن می زند. دو، اگر هم نقدینگی جمع‌آوری شود، تورم الزاما کنترل نمی‌شود، زیرا در سالهای اخیر، سوخت عظیمی زیر دیگ تورم قرار داده شده که به علت نرسیدن اکسیژن کافی، این سوخت هنوز شعله‎ور نشده است. آن سوخت هفت ‌برابر شدن نقدینگی (از حدود70 هزار میلیارد تومان به حدود 500 هزار میلیارد تومان) در هشت سال اخیر است که هنوز تورم و فشار تورمی آن خارج نشده است. زمانی که نقدینگی تزریق می‌شود، به دور روش اثرش بروز می کند، یا باید تولید، متناسب با نقدینگی بالا رود که در این هشت سال، تولید نه تنها هفت برابر نشده افزایش پیدا نکرده بلکه رشدش منفی هم بوده است. یا باید تورمی به همین مقدار ایجاد شود که باز تورم هم 600-700 درصد ایجاد نشده است، پس انرژی آن هیمه نقدینگی که زیر دیگ اقتصاد ایران گذاشته شده، هنوز آزاد نشده است. به همین علت است که می گویم اکنون دست دولت روحانی در مدیریت اقتصادی تورم بسته است و در این وضعیت خاص تورم را باید از طریق ابزارهای دیگری مثل اعتماد بخشی و به هم نزدن ثبات موجود، کنترل کرد. در واقعی کنترلی درکار نیست باید بکوشیم موتور این تورم را دوباره روشن نکنیم.
مسالۀ دیگر تورم رکودی است. اکنون با عمیق‌ترین دوران تورم رکودی تاریخ‌مان روبه‌رو هستیم. جز یک سال، در دولت مهندس موسوی، چهل سال است که در ایران تورم دو رقمی داریم. در زمان آقای خاتمی هم یک سال حدود 9 و نیم بود که 10 محسوب می‌شود. در کل 40 سال گذشته، از سال 52 تاکنون، تورم در ایران دو رقمی بوده است. ایران تنها کشور دنیا است که 40 سال تورم دو رقمی داشته است. کینز می‌گوید اگر می‌خواهید ملتی را نابود کنید، بهترین و خاموش‌ترین و کم‌هزینه‌ترین ابزار، کاهش بلند‌مدت ارزش پول ملی آنهاست یعنی تولید مداوم تورم است. همۀ بنیان‌های اجتماعی و اقتصادی آنها را می‌توانید از این طریق نابود کنید. اگر ما به مرز تکینگی رسیده ایم، ریشه‌های تاریخی دارد. منتها مدیریت نامناسب سال‌های اخیر، این وضعیت را تشدید کرده است، بنابراین دولت آقای روحانی، به نوعی در حوزۀ اقتصاد آچمز است. نقدینگی قابل جمع‌کردن نیست و اگر بشود هم، تورم را کنترل نمی‌کند. با کسری بودجه روبه‌روست، اگر بخواهد پول قرض کند یا منتشر کند، تورم را شعله ور می‌کند. نظام بانکی نمی‌تواند کمکش کند یعنی موجودی ندارد که کمکش کند. خود نظام بانکی، بدهکار و ورشکسته است. وام خارجی نمی‌تواند بگیرد. سرمایۀ خارجی نمی‌آید. ممکن است در چند نقطه که خارج از حوزه سرزمینی است مثلا در پارس جنوبی با گرفتن امتیازهای کلان، بعضی شرکت‌های نفتی بیایند سرمایه‌گذاری کنند، ولی در داخل سرزمین یعنی بیایند در بخش‌های مختلف اقتصادی در داخل سرمایه‌گذاری کنند، سرمایه‌گذار خارجی نمی‌آید. در عین حال، انتظارات اجتماعی بالاست. از آن طرف، اگر فاز دوم هدفمندسازی اجرا شود آن هیمۀ نقدینگی که زیر اقتصاد ایران است و فعلا انرژی آن خارج نشده، موتورش روشن می‌شود.
اخیرا در یک نشست با برخی مسئولان دولتی به دوستان توصیه کردم که اصلا سراغ اجرای فاز دوم هدفمندسازی نروند، زیرا هدفمندسازی یک پروژۀ حاکمیتی است، نه یک پروژۀ دولتی. برای اینکه هدفمندسازی موفق شود، حکومت باید همت کند نه دولت. اصلا بحث پرداخت یارانه‌ها، امروز در توان دولت روحانی نیست. در مسولیت‌اش هم قاعدتا نیست، برای اینکه این سیاست در دولت دهم و با اجماع کلیۀ قوا شروع شده و حالا که به نقطۀ ناتوانی رسیده، باید کل قوا همت کنند تا یارانه‌های پرداخت شود. اگر قرار است مردم توجیه شوند،کل قوا باید توجیه‌شان کنند. دولت روحانی برای تامین کسری یارانه‌ها، یا باید موتور تورم را دوباره روشن کند، از طریق افزایش قیمت حامل‌ها، یا پول چاپ کند که باز تورم روشن می‌شود، بنابراین اقتصاد ایران را در گردابی تازه و در یک مارپیچ تازه تورمی وارد می‌کند. دولت باید برای تامین کسری یارانه‌ها وارد تعامل با حکومت بشود. بالاخره نهادهایی که توانایی آن را دارند، رانت‌هایی برده‌اند، یارانه‌ها را یکی دوسال برعهده بگیریند تا ارزش اسمی یارانه‌ها با تورم کم شود. با تورم موجود ارزش یارانه‌ها دو سال دیگر نصف خواهد شد. دولت روحانی باید از پروژه یارانه‌ها که یک سیاست توزیعی است عبور کند. مسالۀ افزایش قیمت حامل‌ها، یک سیاست مستقل تخصیصی است. گره‌زدن یک سیاست توزیعی به یک سیاست تخصیصی که زمان‌بندی و شیوه‌های اجرایی متفاوتی لازم دارد یک خطای نابخشودنی است. مساله این است که موفقیت فاز دوم هدفمندسازی بستگی به یک اجتماع در حکومت دارد، به نظر می‌رسد که این اجماع وجود ندارد. بخش‌هایی از قوا آماده هستند تا روحانی فاز دوم را شروع کند و به محض مشخص‌شدن پیامدهای منفی آن، حمله‌های تخریبی خود را آغاز کنند. طلیعه‌هایش از همین بحث سبد کالا شروع شده است که نشان می‌دهد که اجماعی وجود ندارد. در حالی که در زمان آقای احمدی نژاد تمام قوا همت کردند تا اجرا شود و کسی مخالفت نکند و پیامدهای منفی آن را مخفی کردند.
اکنون جامعه ما ما با چند ابهام در سطح سیاسی و اجتماعی‌مان روبه‌رو است. تا زمانی که این سه ابهام حل نشود، ورود به فاز دوم هدفمندی یارانه‌ها، خطای استراتژیک است. یک ابهام در دولت روحانی است. دولت روحانی، تکلیفش با سایر قوا و با جامعه روشن نیست. خیلی در سایه حرکت می‌کند. استراتژی روشنی نه در تعامل با جامعه و نه با نهادهای مدنی دارد. رایی که به دولت روحانی داده شد، رای ایدئولوژیک نیست، رای حزبی هم نیست، رای سلبی است، دوام رای سلبی کوتاه است. رای دهندگان ایدئولوژیک و حزبی معمولا صبورند و تلاش می کنند وقتی حزبشان پیروز شد ناتوانی ها یا شکست های آن را نبینند یا لاپوشانی کنند. اما رای دهنگان سلبی به محض این که یکی دو خطا دیدند، تعلق خاطرشان را به منتخبشان از دست می دهند. بنابراین دولت روحانی نباید کاری کند که این رای دهندگان سلبی از او ناامید شوند.
تکلیف دولت روحانی روشن نیست که موتور هدایت و مدیریت اجتماعی آن به چه قدرتی تکیه دارد. در حالی که در دولت هاشمی، بر بوروکراسی و تکنوکراتها، در دولت خاتمی بر نخبگان اجتماعی و نهادهای مدنی و در دولت احمدی‌نژاد به توده‌های محروم متکی بود. ولی دولت روحانی هنوز هیچ موتوری برای هدایت اجتماعی ندارد. ابهام دیگر، در سطح مردم است، مردم از فاز ناامیدی پیش از انتخابات به نشاط بعد از انتخابات و اکنون از نشاط به فاز نظاره و ارزیابی منتقل شده‌اند. اکنون در فاز نظاره و ارزیابی هستند، اگر این دو ابهام رفع نشود، به زودی هم در سطح حکومت و هم در سطح دولت، مردم به فاز کنش منفی می‌روند. به همین علت است که می گویم اقتصاد ایران، رکود کنونی‌اش رکود سیاسی است نه اقتصادی.
امروز، اقتصاد ایران در عدم اطمینان است و دولت روحانی هم نمی‌تواند آن را از عدم اطیمنان خارج کند. کل نظام سیاسی باید به این جمع‌بندی برسد که اقتصاد ایران را از عدم اطمینان خارج کند. بی‌ثباتی قانونی، یکی از عوامل اصلی عدم اطمینان است. عدم پایبندی به قانون، عامل دیگر اصلی است. اقتصاد ایران امروز مملو از عدم اطمینان است. تا از این خارج نشود، فضا مه کامل است و با ابزارهای مرسوم اقتصادی نمی‌توانیم فعالین اقتصادی را مجاب کنیم که وارد کنش مثبت شوند. رفع عدم اطمینان، در دست دولت روحانی نیست. عدم اطمینان دو دسته عامل دارد. عوامل تصادفی و عوامل سیستماتیک. عوامل تصادفی اگر کم باشند، مشکلی نیست. مشکل برای عدم اطمینان سیستماتیک است. اقتصاد ما، امروز با تعداد زیادی موتور تولید عدم اطمینان روبه‌روست. در شرایط عدم اطمینان سیستماتیک، مردم دیگر نمی توانند عقلانی تصمیم بگیرند. چون همه چیز هر روز در تغییر است و پی در پی شوک های اجتماعی و سیاسی به آنها وارد می شود بنابراین آنها دیگر به فردا هم اعتماد ندارند. تا زمانی که این شرایط بهبود نیابد هیچ برنامه و سیاست اقتصادی به موفقیت نخواهد رسید.
جمع‌بندی مجموعه دولت این شده است که فاز دوم اجرا شود. امیدوارم که از اجرا منصرف شوند و اگر هم منصرف نمی شوند با یک سری ملاحظات اجرا شود. مثلا یکی از ملاحظات این است که بین بنزین و گازوئیل با بقیه کالاها باید تفاوت قائل شد. بنزین و گازوئیل در ایران تبدیل به کالای معیار شده‌اند. بنزین در ایران مانند طلا و ارز به کالای معیار تبدیل شده است؛ یعنی در ذهن مردم جای شاخص تورم که بانک مرکزی و مرکز آمار اعلام می‌کنند، نشسته‌اند. وقتی مردم به آمارهای رسمی اعتماد نداشته باشند می کوشند برای خودشان شاخص های اقتصادی پیدا کنند. جامعه ایران اکنون تحولات قیمت طلا و ارز و بنزین را به عنوان شاخص جایگزین تورم می بیند. یعنی اگر قیمت بنزین 100 درصد بالا رود، براورد مردم این است که تورم 100 درصد خواهد بود. بنابراین اجرای فاز دوم این خطر را دارد که انتظارات تورمی مردم که حالا حالت خفته دارد، بیدار شود و بعد یکباره با یک جهش عظیم تورمی روبه رو شویم. سیلی که اگر بیاید این بار همه را خواهد برد. به همین خاطر است که می گویم در شرایط کنونی، چنین سیاستی برای آقای روحانی یک سیاست انتحاری محسوب می شود. بخشی از این انتحاری بودن بر می گردد به موقعیت آقای روحانی در میان مردم.
آقای روحانی، امروز سرمایۀ سیاسی است؛ یعنی قبلا یک شخصیت سیاسی بود که در انتخابات ریاست جمهوری، با انتخاب‌شان تبدیل به «سرمایۀ سیاسی» شدند، اما هنوز به «سرمایۀ نمادین» تبدیل نشده‌اند، بنابراین اگر در اولین سیاست مهم دوران ریاست جمهوری شان شکست بخورند، دیگر نمی‌توانند سیاست‌های جدی دیگری را اجرا کند. اگر در فاز دوم هدفمندی، موتور تورم روشن شود و این سیاست موفق نشود، دو حرکت رخ خواهد داد: یک، نیروهای مخالف و معارض شروع به تخریب دولت می‌کنند؛ دو، جامعه اعتماد خود را به توانایی روحانی از دست می دهد و به فاز کنش منفی می‌رود. در این صورت یک قیچی شکل می گیرد که مخالفین سیاسی دولت از یک سو و جامعه از سوی دیگر تیغه های این قیچی را شکل می دهند و دولت روحانی را به نقطه تسلیم می برند. نمی‌گویم با اجرای فاز دوم هدفمندی، پایان سال ۹۳، پایان دولت روحانی است، اما پیامدهای اجرای این سیاست می‌تواند کارامدی دولت روحانی را از بین ببرد، به گونه‌ای که تا پایان دوره مجبور شود دست به عصا راه برود. خطر بعدی خطری است که در تئوری دارون عجم اغلو، اقتصاددان ترکیه بیان شده. اگر تورم بعدی در ایران رخ دهد، تخریب طبقۀ متوسط تشدید می‌شود. اکنون آمارها نشان می‌دهد که در سالهای اخیر وضع فقرا بدتر نشده است، اما با هدفمندی، وضعیت طبقۀ متوسط به سمت فقرا رفته است یعنی طبقه متوسط هم به فقرا پیوسته اند. یعنی جامعه ما دارد به سوی یک جامعه دو قطبی فقیر و غنی می رود. با اجرای فاز دوم و یک موج تورمی دیگر، این طبقه دوباره تضعیف خواهد شد. بنابراین ما با یک جامعۀ دوپاره و با یک شکاف عظیم اجتماعی روبه‌رو هستیم. بخش بزرگی، بزرگ به‌طور نسبی، ثروتمند و بخش بزرگی فقیر شده‌اند
اقتصاددان

۱۳۹۲ اسفند ۲۸, چهارشنبه

سال 93 مبارک: روحانی یا موفق می شود؛ و یا سقوط می کند. هر دو هم بنفع ایران است!


1- هرچند ترفند نمایش فضای سرد بین خانم اشتون و محمد جواد ظریف در وین - چه در مورد حذف شام کاری و چه بسبب جلو دوربین نرفتن مرسوم و همیشگی ایندو قبل از شروع مذاکرات - یک توافق دو طرفه بین ایندو نفر بود و محتمل است حتی داوطلبانه از سوی کاترین اشتون پیشنهاد شده باشد برای رهانیدن ظریف از فشار زیادی که در داخل ایران و از سوی تندروان به او وارد شده و می شود - و چقدر باعث تأسف است که ظریف از دست مار غایشۀ خودی به عقرب جرار حریف و رقیب پناه برده و ببرد - اما بنظر نمی رسد در پشت میز مذاکره قهر و دلسردی بوجود امده باشد؛ و مذاکرات در همان جو اشتیاق طرفین برای رسیدن بتوافق ادامه یافته است. اما تردیدی نیست که ماجرای اوکراین و کریمه خواه ناخواه بر این دور از مذاکرات ایران و غرب سایۀ سنگینی انداخته  و طرفین ایران در 3+3 خودشان در حال تنظیم رویارویی جدیدی هستند بر سر بحران اوکراین.

2- یک برداشت بدبینانه وجود دارد که من هم در مطلب قبلی راجع به اوکراین به آن پرداخته بودم؛ این است که دست بالا بودن پوتین - تا اینجای کار - در قضیۀ کریمه و اوکراین آیت الله خامنه ای را هم بهوس بیاندازد که خط قرمزهای جواد ظریف را پررنگ تر کرده باشد و نقشه اش این باشد که با روس ها و چینی ها یک بلوک واحد تشکیل بدهد در برابر غرب و نوعی اقتصاد شرقی فعال راه بیاندازند برای فرار از تحریم ها که اینک روسیه نیز در آستانه اش قرار گرفته است. اما این سناریو یک بدیل دومی هم دارد که نشان می دهد مشکل اوکراین نخواهد توانست رویکرد ایران به غرب را تحت تأثیر تغییر استراتژی بلند مدت قرار بدهد و دولت روحانی رویکرد "بسوی غرب"ش را تغییر نخواهد داد به دلایل زیر:

الف- ایران در وضعیت اضطرار اقتصادی قرار دارد و باید بتواند بزودی در سال 93 با هرچه سبک تر کردن تحریم های غرب از حالت شکنندگی خطرناک نجات پیدا کرده و درآمدهای ایران را اولاً و بتبع آن ایجاد بهبود اقتصادی را ثانیاً بکشور بازگردانده و از این بحران بسیار جدی رکود تورمی خارج شود. رفتن بسوی شرق و اتحاد با روسیه و چین پروژه ای زمانبر است و نمی تواند در کوتاه مدت اهداف اقتصادی ایران را محقق کند. زیرا نه روسیه و نه چین - اگر مشارکت فعال بکند که با رأی ممتنعش در شورای امنیت در مورد بحران اوکراین نشان داد که می خواهد بی طرف بماند - در موقعیتی نیستند که بتوانند بزودی بی نیاز از کمک غرب - بویژه امریکا - در تسهیلات داد و ستد های بین المللی - فعلاً تابع مطلق قدرت جهانی امریکا هستند - مستقل عمل بکنند.

ب- دولت روحانی چه از حیث نوع نگاه استراتژیک خودش اولاً و چه از جنبۀ افراد شرکت کننده در هیئت وزیران - از جمله در سیاست خارجی و اقتصاد - شهره به نگاه و تمایل بغرب هستند و براحتی نمی توانند استراتژی نگاه به شرق آیت الله خامنه ای را نه هضم و نه اجرایی کنند. بعبارت دیگر افرادی مثل خود حسن روحانی یا جواد ظریف و بیژن زنگنه توانایی پیش بردن "ایران در دامن روسیه و چین" را ندارند. و از ابتدای روی کارآمدن تنها نشانه گیری شان رفتن بسوی ادغام در جامعۀ جهانی از سوی غرب بوده است. اینان حداکثر آرزو و تلاششان آشتی با امریکاست و اگر ممکن نشد برقراری روابط نزدیک با اروپای غربی و صنعتی است.

3- این دو دلیل بالا مهمترین دلایل روحانی خواهد بود در پرهیز از توسل به طناب بحران اوکراین و رفتن بسوی شرق. اما در طرف روسیه هم ملاحظات عمده ای وجود دارد که پوتین نتواند و نخواهد ایران را ترغیب به سرسختی در مذاکرات اتمی جاری بکند و موجب کشاندن ایران بسمت رویارویی بیشتر با غرب بنفع روس ها بشود:

الف- قبلاً هم گفته ام و تکرار می کنم که روس ها بدلیل تجربۀ ناموفق حکومت های ایدئولوژیک در گذشتۀ نزدیک خود تمایلی ندارند و نخواهند داشت که آیندۀ خود را بر روی اتحاد با هرنوع رژیم سیاسی ایدئولوژیک قرار بدهند. و ایران کنونی خواه ناخواه یک انقلاب ایدئولوژیک حساب می شود. مضافاً به اینکه پوتین می داند ایران با ایدئولوژی اسلام سیاسی علاوه بر خطرات همۀ حکومت های ایدئولوژیک این خطر مضاعف را هم دارد که اولاً باعث الگو شدن در بین مسلمانان داخل خود روسیه بشود برای ناارامی ها؛ و ثانیاً کشورهای پیرامونی و هم مرزش اعم از اغلب کشورهای مستقل مشترک المنافع جدا شده از اتحاد جماهیر شوروی سابق را تحت تأثیر بی ثباتی های مسلمانان شورشی و سیاسی قرار بدهد؛ و ثالثاً با بدست آوردن اتحاد با ایران کلیۀ کشورهای عرب و سنی مذهب خاورمیانه و شمال افریقا را در رویاروی خودش ببیند.

ب- از جانب دیگر پوتین می داند که نه خودش و نه حتی با همراهی کامل چین - گفتم امکان ندارد - در کوتاه مدت نمی تواند با غرب - حتی با غرب فعلی با سیاستمداران نه چندان قوی هم - چالش هماورد بکند و ناچار است در بحران کریمه و اوکراین به حداقل اهداف امنیتی و حیثیتی مورد نیازش اکتفا کرده و بحران را بسطح یک رویارویی تمام عیار با غرب تبدیل نکند. در چنین موقعیتی است که اگر روسیه حتی بخواهد با کارت ایران بازی کند یک اقدام تاکتیکی و کوتاه مدت خواهد بود و منافع روس ها ایجاب نمی کند که غرب را بیش از این بخودشان و اهدافشان بدبین کنند.

4- در سویۀ کشورهای غربی اما دو اتفاق متضاد ممکن است روی بدهد. رویۀ مثبت این خواهد بود که غرب برای تأدیب هر چه سخت تر روسیه ترغیب بشود که اولاً ایران را به اردوگاه خودش ببرد و ثانیاً این عمل را سرعت بیشتری بدهد تا روسیه نتواند از خلاء زمانی برای جلب ایران بسمت خودش استفاده بکند. رویۀ منفی هم این می تواند باشد که برای تحت فشار قرار دادن روسیه در موضوع کریمه خواسته های خود از ایران را رادیکالتر کند تا با تحت فشار قرار دادن همزمان روسیه و ایران تاکتیک "مرگ یکبار/شیون هم یکبار" را عملی کند و تا قبل از قدرت گرفتن بیش از این روسیه و چین تکلیف هژمون مسلط خودش را دیکته و تثبیت کند.

5- با توجه به تمام داده ها و شناختی که از اوباما دارم بنظر من غرب رویۀ مثبت را انتخاب خواهد کرد و تمایل خواهد داشت که ایران را هرچه زودتر از رفتن بسوی روس ها بازدارد و با حل مناقشۀ هسته ای از سوء استفادۀ روس ها از موقعیت ایران جلوبگیرد. این ظن یک مورد تقویت کننده هم در سوی روسی دارد و آن این است که روس ها هم تصمیم بگیرند برای بدست آوردن منافع حیاتی تر خود در کریمه و اوکراین حمایت از ایران آیت الله خامنه ای را به حداقل کاهش بدهند در مناقشه اش با غرب و در مقابل از غرب جایزۀ کوتاه آمدن در اوکراین را داشته باشند. البته این سناریوی نسبتاً قوی تر بنفع ایران بستگی تمامی هم خواهد داشت که روحانی و ظریف بتوانند با هشیاری بازی کنند و از موقعیت پیش آمده موفقیت صید کنند.

6- نتیجه اینکه بنظرم می رسد تمام وقایع پیش آمده و وروی میز بنفع ایران پیش خواهد رفت و سال 93 در مجموع بنفع ایرانیان رقم خواهد خورد. به این ترتیب که اگر اوضاع بسمت توافق نهایی مناقشۀ هسته ای حرکت کند روحانی دست بالا را پیدا خواهد کرد در داخل ایران و گشایش های بطئی اما مثبتی در همۀ حوزه های سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی حاصل خواهد شد. امید به این سویه از نفع ایرانیان شواهدی هم در داخل ایران نشان داده است در روزهای اخیر که ملاقات موسوی و رهنورد با بخشی از فعالان مدنی، موضع گیری آملی لاریجانی در دستور به قضات که احکام "وهن اسلام" صادر و اجرا نکنند، از همه مهمتر موضع گیری و لحن بسیار متفاوت محمدجواد لاریجانی - او بسیار ابن الوقت و با هوش است و معمولاً موضع گیری هایش ناشی از تغییرات در سیاست های کلان کشور خبر می دهد - در مصاحبۀ اخیرش راجع به حصر و زندانیان و موضوع حقوق بشر و حتی نسبت به احمد شهید، توقیف هفته نامۀ 9 دی و ... از آن جمله اند. و نشان می دهند که چالش ها و بحث های بسیار جدی و پشت پردۀ رده های بالای حکومت در ایران به برتری نسبی روحانی نتیجه داده و آیت الله خامنه ای تا اندازه ای عقب نشینی کرده است.

7- اما اگر اوضاع در سویۀ منفی پیش برود نیز شرایط با کمی سختی و حوادث غیر قابل پیش بینی بنفع ایران خواهد بود. به این ترتیب که اگر توافق هسته ای بسرانجام نرسد دولت روحانی نخواهد توانست به خدمت ادامه بدهد و به احتمال زیاد اولین دولت جمهوری اسلامی خواهد بود که با استعفای اکثریت دولت و خود روحانی سقوط خواهد کرد. که در این صورت نیز جمهوری اسلامی متضرر خواهد شد و امید به تغییرات رادیکال از دل این بی ثباتی جدید تحولخواهان را بیشتر هم راضی خواهد کرد. در همان فرمول "مرگ یکبار/ شیون هم یکبار". یا...هو

قبل از تحریر: این آخرین نوشته را بجای تبریک سال نو هم قبول کنید و انشاء الله سال 93 سال خوبی برای همه مان و ایرانیان هموطن باشد. و متأسفم که بدلیل خشک شدن بزاق ادبم در شوره زار سیاست قادر به تولید متن تبریک در خور شما عزیزان دوست و همراه نیستم. لذا کامنت دختر خوبم مستانه را که بهترین زیبایی های مهم انسانی را تصویر کرده بسادگی؛ در اینجا نمایش می دهم از جانب خودم بشما:

امسالت را با تکه های شکسته سال قبل شروع نکن...
امسال سال دیگری است امسال را پر از حس خوب کن
حس خوب یعنی کودک ماندن حس خوب یعنی تکرار روز تولد!
حس خوب یعنی گول نزدن وجدان.. حس خوب یعنی بخشیدن دیگران
حس خوب یعنی برداشتن بار پیر زن
همسایه 
حس خوب یعنی ایستادن روی ترازوی پیر مرد..
حس خوب یعنی نوازش دستان مادر... حس خوب یعنی عاشق بودن

و هر روز و هر ساعت و هرلحظه باور داشته باش که شاید فردایی نباشد.

پس حست را خوب کن همین امروز...همین امروز


۱۳۹۲ اسفند ۲۶, دوشنبه

از حضرت آقا تا جناب دلقک بدنبال باسن کشتی گیران! و قالیباف چه گلۀ مهمی دارد از روحانی!

قالیباف با حسن روحانی دیدار کرد

به رسول خادم که همینجوری بی خودی هم دوست داشتنی است و کشتی گیران ایرانی تبریک می گویم بخاطر پیروزی در جام جهانی کشتی. اما دیگر چه؟

1- کشتی یک ورزش است. ورزش خیلی پاکی هم نیست. ورزش خیلی جالبی هم نیست. خیلی هم تماشاگر و عاشق دلخستۀ انبوه ندارد. بزور و با سروصدای زیاد هم اخیراً توانسته مجوز باقی ماندن در مسابقات المپیک را کسب کند. تا چند سال دیگر؟ معلوم نیست. ولی بشدت متزلزل و در حال زوال است. این ورزش یکسری مسابقات جهانی و قاره ای و منطقه ای دارد. که مهمترین آن ها بترتیب مسابقات المپیک و مسابقات جهانی در ردۀ بزرگسالان است و مسابقات جهانی در ردۀ جوانان. مسابقات تیم به تیم بین کشورهای رده های اول کشتی جهان تحت عنوان جام جهانی کشتی چند سالی بیشتر نیست که مرسوم شده و جزو مسابقات نیمه رسمی و آماده سازی و نوعی پیک نیک برای کشتی گیران است. لذا نه قهرمانی در آن و نه باخت در آن هدف اصلی کشورهای شرکت کننده نیست. البته ببرند خوشحال می شوند ولی اگر هم ببازند زانوی غم در بغل نمی گیرند مثل باخت در المپیک و مسابقات رسمی جهانی. و اغلب هم جوانان و آینده داران کشتی کشورشان را مشارکت می دهند برای میدان بین المللی دیدن.

2- این همه را نگفتم که از واقعیت گفته شده ام برد بچه های تیم ملی را کم ارزش کنم یا زحمات رسول را ضایع. و همین طور درود نفرستم به ایرانیان پاک سرشت لوس آنجلسی که بچه ها را تشویق کردند و در پیروزی هایشان سهیم شدند و ترکاندند  بعد از سالیان فراق از وطن و فضای صمیمیت رَنگ و رِنگ و بوق و پرچم. و یا جوانان در داخل کشور که هر خبر خوبی از این دست خوشحال شان می کند و احساس خوبی پیدا می کنند. بلکه این را به این دلیل گفتم که همه راه افتاده اند دنبال باسن این چند جوان برای شکار "اعتبار" و بقیه هم در صف هستند. رییس جمهور و رهبر که پیام داده اند منتظر لاریجانی های قضا و قدر هستیم و شانس آورده ایم که در ایام انتخابات نیستیم تا منتظر پیام های بنده نواز دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام باشیم و مسئول کشتارهای 67 و قس علیهذا. تازه این از حاکمان است که دارند برای خررنگ کنی ملت سینه چاک می دهند که مثلاً ما ملیت را و ایرانیت را پاس می داریم و خوشحالی ملت را شادمانیم؛ جامعۀ مدنی بویژه در بخش رسانه ها و علی الخصوص رسانه های مکتوب و روزنامه که دیگر فاجعه است. هر روزنامۀ سیاسی و ورزشی و اقتصادی و سینمایی و هرزه نویس و زرد نویس و فاخر و طنز و فکاهی را که امروز نگاه کردم یک تیتر درشتی با استفاده از  واژۀ "خاک" - در گیومه - زده بود در صفحۀ اول که چه نشسته اید که امریکا را در خاک امریکا به خاک سیاه نشاندیم و چه و چه...

3- کلافه بودم حسابی تا جائیکه تصمیم گرفتم یک تیتر ضد حَسَن کار کنم با گله ای از زبان قالیباف که با نجابتی بشدت مدرن گفته (اینجا): "روحانی جلو 50 میلیون نفر بمن اتهام دروغ بست (گاز انبری و من سرهنگ نیستم). بعد آمد جلو سه نفر گفت ببخشید منظوری نداشتم" و به جوانان بگویم که از من گذشته اما این را بدانید که در خیلی از موارد هم است که نارضایتی های ما ریشه در فرافکنی های کم کاری یا تنبلی یا خدای ناکرده بی عرضگی های شخصی ما هم دارد از حکومت ها و همه اش از حب وطن و حس فداکارانه سرچشمه نمی گیرد. و به آن ها توصیه کنم که اگر خدا وکیلی چنین است الگویی کامل تر از قالیباف پیدا نمی کنید برای سرمشق قرار دادن برای موفقیت و کامیابی. اما پشیمان شدم به این دلیل بدیهی که گفتم چکار دارم شب عیدی عیش شما را منقص کنم و رگ گردن ادبیات ضد میلیتاریستی و مافیا و برادران قاچاقچی خوانندگان خاص را تحریک کنم به بد و بیراه و مستر گاز انبر و ... نسبت به یک نابغۀ "ملی - بین المللی" مدیریت و کاردانی و کارآمدی.

4- ناچار همان برد کشتی را ادامه دادم در مقابل باخت انرژی هسته ای حضرت آقا و نوشتم که گیرم که به روزنامه های زرد و ورزشی - در تعداد بیشتر از نشریات ورزشی قارۀ اروپا و در ورزش و امکانات ورزشی پائین تر از یکی از استان های کشورهای پیشرفتۀ اروپایی - محق بودند برای چنین تیترهای هیستریکی بجای دعوای علی با علی یا علی (پروین و دایی و کریمی)  ؛ روزنامه های سیاسی - آن هم با یدک کشیدن مستقل و اصلاح طلب - دیگر چرا یک برد کم ارزش کشتی را چنین پررنگ دیده اند در مقابل این همه بدبختی؟ اما وقتی خواستم یا...هو را بنویسم و زحمت را کم کنم تازه یادم آمد که چه توقع بیجایی دارم. زیرا اولاً که خود روزنامه های سیاسی ایران هم از نظر عنوان و تعداد بیشتر از قارۀ آسیا هستند و از نظر تیراژ و خواننده کمتر از یک دهم روزنامۀ - مثلاً - آساهی شیمبون ژاپنی در مجموع. بعد وسواس رهایم نکرد که ببینم تیتر مناسب تری داشتند برای صفحۀ اول که کار نکرده اند یا همه چیز گل و بلبل بوده در کشور؛ مثل بهار زیبای طبیعت ایران که در حال آمدن است. و  روزنامه ها ناچار به تنها خبر دارای ارزش خبری پناه برده اند و کمی هم چاشنی "ما ضد امریکایی هستیم ای جماعت حکام" برای روز مبادای توقیف و تعطیلی.

5- و به قصد یک جستجوی ریز و پرطاقت؛ کامپیوتر را ورق زدم تا ثابت کنم که در مملکت خبرهای دیگری هم بوده. ریز و پر طاقت به این دلیل که چون اگر روزنامه ها تیتری پیدا نکرده بودند، پیدا کردن خبر مناسب برای تیتر - آنهم با کورمال کورمال من - ساعت ها وقت و ورق زدن های بی پایان می طلبید. اما هنوز صفحۀ اول را هم باز نکرده بودم که این خبر خودش داوطلب شد که تیتر یک بشود و قول داد که بترکاند چشم کشورهای حسود غربی بویژه امریکا را و بیهوش کند جوانان وطن در انتظار عمل جراحی را:
رییس کمیتۀ تحقیق و تفحص مجلس - تازه فرمایشی - از صنعت خودرو سازی گفت: "فاجعه است فاجعه! فقط به دو قلم نتیجۀ کلی اشاره کنم که اولی این است که خودروهای ساخت داخل بین 4 تا 10 میلیون تومان گرانتر فروخته می شوند با احتساب قیمت تمام شده و سود مناسب خودروساز. و دوم اینکه بهره وری نیروی کار در صنعت خودروسازی ایران یک دهم بهره وری مشابه در سایر کشورهاست. به این معنا که هر کارگر خودرو ساز در ایران در سال فقط 4 خودرو تولید می کند. در حالیکه همین کارگر خودرو ساز در جهان سالی میانگین 40 خودرو تولید می کند."
بعد مدتی خندیدم. یا...هو 

۱۳۹۲ اسفند ۲۵, یکشنبه

سید محمد خاتمی: دروغ چرا! رهبر برای نظر روحانی ارزشی قائل نیست.

عکس

1- سید محمد خاتمی اخیراً تندترین و مستقیم ترین حرفش در بارۀ آیت الله خامنه ای را گفته است. او در مقابل پرسش از اینکه چرا به مراسم تشییع جنازۀ نلسون ماندلا نرفتی؟ گفته است: اتفاقاً می خواستم بروم زیرا من با ماندلا روابط و همفکری نزدیکی داشتم و مصمم هم بودم که هرجور شده برای ادای احترام بروم. از قضای روزگار رییس جمهور روحانی هم محبت کرد و تماس گرفت که بیا و از سوی دولت و بنمایندگی از حکومت برو در مراسم شرکت کن. اما نگذاشتند که بروم." خب این ضمیر نگذاشتند بروم مستقیم برمی گردد به آیت الله خامنه ای. زیرا اگر ایشان موافق رفتن خاتمی به مراسم ماندلا بود هیچکس دیگر نمی توانست مخالفت کند. بنظر می رسد که ماجرا اینطور بوده که حسن روحانی - در ادامۀ بهبود وجهۀ خودش و ایران درجهان - ابتدا خودش از خامنه ای اجازه خواسته که برود. و وقتی با مخالفت او مواجه شده  با تمسک به "در دیزی باز است/ اما حیای گربه کجا رفته" چنین ارزیابی کرده که خامنه ای با درخواست بعدی او برای فرستادن خاتمی از طرف خودش مخالفت نخواهد (نتواند) کرد؛ لذا اول به خاتمی گفته تا رضایت او را مطمئن شود آنگاه مسئله را در نزد خامنه ای مطرح نماید. اما خامنه ای بدون کمترین حیایی مجدداً به رییس جمهور منتخب انتصابی از سوی خودش - منظورم فیلتر شورای نگهبان است - پاسخ منفی داده است.

2- حالا اما 99/99 در صد خوانندگان می گویند ای بابا چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است. خب اینکه بر همگان آشکار و مشخص است که ماجرای حصر محمد خاتمی در داخل ایران دستور خود خامنه ایست. و الا مگر راحت است علاوه بر بایکوت سیاسی؛ رییس جمهور 8 سالۀ کشور را بدون جرم و مجازات و محکمه از حقوق شهروندی اش هم محروم و ممنوع الخروج کرد. بنابراین دلقک سوژه کم آورده و تصمیم به نوشتن از بدیهیات گرفته است. اما اگر چه حق با شماست و این امر بدیهی است اما ضمن دادن پاسخ ضرب المثل شما با ضرب المثل "مشک آنست که خود ببوید/ نه آنکه عطار بگوید"خواستم توجه شما را به دو نکتۀ مهم دیگر جلب کنم.

الف- همان که در بالا و در تیتر هم گفتم: این اولین بار است که خاتمی بصورت مستقیم - البته هنوز هم بدون نام - نقش مطلق دستور آیت الله خامنه ای در مورد تضییقات تحمیل شده بخودش را برملا و آشکار گفته است و از بی ارزشی خواست روحانی در نزد خامنه ای هم پرده برداشته است. این موضوع به این دلیل مهم است که خاتمی بسیار زیاد محافظه کار است در مورد اعتراف مستقیم به مشکل فی مابین خودش با آیت الله خامنه ای اولاً و ارجاع همۀ مشکلات به رهبری خامنه ای ثانیاً. و اگر این بار این پیلۀ احتیاط را کمی کنار گذاشته باید ناشی از سه علت زیر باشد که هر سه مبارک و امیدوار کننده است:

1)- به احتمال ضعیف: خاتمی رادیکال تر شده و می خواهد به کندی از مواضع بشدت محافظه کارانه اش (خودش بخواند صبورانه) دست بردارد و وارد نوعی چالش نرم با رأس هرم قدرت بطور مستقیم بشود.

2)- به احتمال قوی: آیت الله خامنه ای بسیار ضعیف شده تا جائیکه آدمی به محافظه کاری خاتمی هم تشویق شده که کمی جلو بیاید و سر منشاء بدبختی های مضاعف جمهوری اسلامی را در رأس حکومت آدرس بدهد.

3)- به احتمال قریب به یقین: هر دو گزارۀ بالا در یک بده بستان دیاپازنی بر روی هم اثر گذاشته اند و ضعف شدید خامنه ای باعث تشویق خاتمی شده و کمی جسارت خاتمی هم بکمکش آمده و باعث این "مستقیم گویی" نسبی شده است. و این موضوع به این جهت مبارک است که نشانه های خوبی از تغییر هر چند کُند فضای سیاسی ایران می دهد.

ب- اما اهمیت این موضوع در سویۀ مربوط به آیت الله خامنه ای از این جهت بسیار مهم است که نشانی بازهم سرراست تری می دهد به آنانی که حتی شده 3 - 4 درصد فکر می کنند و امیدوارند که بلکه خامنه ای هم سر عقل بیاید و این رویه را کنار بگذارد. و البته معدودی دیگر که خامنه ای را مقصر اول و آخر اوضاع فعلی نمی دانند و معتقدند که نیروهای زیاد دیگری هستند که نمی گذارند خامنه ای راحت تصمیم بگیرد. زیرا این مورد (اجازۀ خروج به خاتمی) قطعا هیچ معارض دومی بغیر از خامنه ای نداشته و ندارد. چرا که خاتمی دشمن شخصی که در هرم قدرت هم حرفش اهمیت داشته باشد ندارد و حتی مراجع قم هم مشکل سیاسی و اخلاقی با خاتمی کنار گذاشته شده از قدرت ندارند. طرفه اینکه ممنوع الخروج کردن خاتمی از سوی خامنه ای - بویژه برای همین سفر بخصوص - تصمیمی بشدت ضد نظام و ضد مصالح شخص خامنه ای هم بوده است؛ لذا ثابت می شود که خامنه ای علاوه بر داشتن همۀ خصوصیات منفی درمدیریت و تدبیر و عدالت و کشورداری یک ویژگی منفی بسیار خطرناک شخصیت حقیقی هم دارد؛ و آن صفت "کینه توزی" و داشتن کینۀ شتری است. اما چرا این سفر نرفتن خاتمی به مراسم ماندلا به ضرر نظام و خامنه ای بوده و ناشی از کینۀ شخصی خامنه ایست:

1)- اگر خاتمی به این سفر می رفت، روحانی - بالاخره هرچه هم بی اختیار نامش رییس جمهور کشور است - سنگ روی یخ نمی شد در مقابل دوست و غریبه و کابینه و اهل و عیال و ... و با روحیه و اعتماد بیشتری با رهبر کار می کرد.

2)- رفتن خاتمی به این مراسم و با توجه به اهمیتی که روشنفکران و نخبگان و جوانان داخل و خارج کشور به نلسون ماندلا می دادند و جو هیجان مثبتی که ایجاد کرده بودند؛ سبب این می شد که بخاطر علاقه به خاتمی نیمی از حساسیت های سیاسی مانع آشتی ملی برطرف شده و موج مخالفت با خامنه ای تا اندازه ای و برای مدتی فروکش کرده و امیدواری ها به آینده افزایش می یافت.

3)- این تخلیه و سرریز غیض فروخوردۀ جامعۀ مدنی مانده از سال 88 باعث می شد که فضای کشور از حالت دوقطبی تعدیل شود؛ و در چنین فضایی آزاد کردن رهبران حصر شدۀ جنبش سبز هم با ترس و دغدغۀ کمتری - در مورد شروع اعتراضات از سوی مردم و پافشاری موسوی و کروبی و رهنورد بر مواضع رادیکال خویش - صورت می پذیرفت. زیرا هم رهبران و هم بدنۀ مردم قبلاً دیده بودند که خامنه ای تصمیم به مسالمت گرفته است و ایرانیان خیلی اهل چوب زدن به از پا فتاده ها نیستند.

3- طولانی شد اما ارزشش را دارد که اولاً یکبار دیگر تست کردیم که آیت الله خامنه ای عوض بشو نیست حتی در هنگام ضعف شدید؛ و استراتژی اش را تغییر نمی دهد. و مهمتر از آن فهمیدیم که با چه آدم کینه توز و عقده ای و نفرت پروری مواجه هستیم بلحاظ شخصیت حقیقی و بعنوان یک آدم فارغ از پست و مقام. و این بسیار بسیار خطرناک است برای کسی که رهبر مذهبی و سیاسی 70 میلیون انسان دیگر است. و مهمتر از هردو مواظب هستیم که حسن روحانی چه رییس جمهور مطیعی است که حتی چنین خفتی را قبول کرده است. البته با این تحفظ که ممکن است روحانی برای مذاکرات ژنو فعلاً کارت های دیگرش را رو نمی کند و ما هم منتظر می مانیم. یا...هو

۱۳۹۲ اسفند ۲۲, پنجشنبه

ظریف در مجلس: کشور را به گدایی انداخته اید؛ قلدری هم می کنید. این دو با هم نشدنی است!


1- همانطور که پیشاپیش نوشتم کاترین اشتون تهران را بهم ریخت و برگشت به مقرش در اتحادیۀ اروپایی. و حالا پس لرزه های سونامی سفرش بسواحل صخره ای وزیر خارجه رسیده است؛ و متحجران نا امید و بی فرمانده خامنه ای سر به ساحل سخت می کوبند و راه نجاتی نمی یابند. آش اینقدر شور شده که رویین تنی چون شریعتمداری هم ناچار شده دبیرکل سازمان ملل را بی سر و پا بنامد. آن هم نه فقط در سر مقاله و یا نوشتاری سیاسی و جدی بلکه در ستون گفت و شنود طنز و مطایبه اش هم؛ که بیاد ندارم تا کنون با اهانت شخصی به فردی - داخلی یا خارجی آن هم مقام عالی رتبه ای بین المللی - همراه بوده باشد شوخی های گاهی هم بامزه اش. و این نشانه ای مطمئن از ضعف و استیصال بزرگ سردمدار قافلۀ روزنامه نگار فضیحت و شرارت و توابع حزب اللهی است.

2- همان حزب اللهی هایی که دیروز در مقابل سفارت اطریش جمع شدند بنشانۀ اعتراض و معلوم شد که وقتی سازماندهی نشده باشند و بودجه ای هم نداشته باشند و دستور رهبر هم نباشد و رسایی هم ترسیده باشد؛ تعداد شان از چند ده نفر آدم از ریخت افتاده تجاوز نمی کند با دست نوشته هایی با خط کج و کوله و صد رحمت به خط میخی (عکس های بالا). در سوی دیگر اما چند تن گماشتگان منتصب در نام نمایندگی - این ها هم آب رفته اند و زرنگتر ها فهمیده اند که مسجد جای گوزیدن نیست و پا پس کشیده اند -  در مجلس، جواد ظریف را به مجلس فراخوانده اند که جوابگوی سؤالات شان باشد که چرا اشتون به دیدار فتنه گران رفته است - با سوزش شدید و زوم کردن روی پیرزن مبارز محبوب چادر مشکی بسر گوهر عشقی نازنین - اما انتظار دارند چه چیزی عایدشان بشود و چه جوابی خواهند گرفت.

3- ناگفته پیداست که عصارۀ حرف های طولانی ظریف حراف و دیپلمات همان تیتر مطلب من خواهد شد: "کشور را به گدایی انداخته اید و قلدری هم می کنید. این دو با هم نشدنی است." و سؤال کنندگان دست از پا درازتر باقی خواهند ماند بدون حتی یک کلمه اضافه ای. نه سؤال به صحن علنی کشیده خواهد شد و نه استیضاحی در کار خواهد بود و نه کارت زرد و قرمزی. علت هم کاملاً معلوم است: "تا مذاکرات اتمی به سرانجامی نرسد - چه موفق یا شکست خورده - ظریف از مصونیت آهنین برخوردار خواهد ماند. زیرا تعویض وزیری که چنین پروژۀ سنگینی را سر انداخته و تا اینجا پیش آورده نا ممکن است، و اعتماد طرف غربی را سلب و مذاکرات را نیمه تمام خواهد گذاشت.

4- آنچه که مسلم است کاترین اشتون با پیش شرط رفته به ایران و دیدارش با زنان ناراضی برنامه ریزی شده و با اطلاع قبلی بود. و آنچۀ دومی هم که مسلم است این است که معلوم نیست ته مغز این اروپایی ها و غربی ها - بویژه انگلیسی های سیاس و توطئه گر تاریخی - چه نقشۀ شومی برای آیندۀ ایران عزیز چرخ می خورد و گام بگام پیش می رود. اما - و این اما اوج تراژدی وطن ما ایران هم است - باید هم دید و هم اندیشید که این قوم متحجر و از خدا بی خبر چه بر سر ایران و ایرانیان آورده اند در 35 سال گذشته که کمتر ایرانی پیدا می شود که حساسیتی به نقشه های بیگانگان داشته باشد راجع به ایران و خانه. من و ما همه هوادار اشتون انگلیسی شده ایم که کم هم در ایران توطئه نکرده اند. و با طیب خاطر حاضریم هر توطئه ای در سر دارند عملی کنند مشروط بر اینکه ایران را از شر این بی وطنان حاکم برهانند.

5- از بس که حرص می خورم از چنین فاجعۀ بی وطن کردن ایرانیان از سوی متحجران عقب مانده در صحرای حجاز که باید دوباره تکرار کنم حرفم را: چرا ایرانیان تا این حد کرخت و بی وطن و بی حس و بی علاقه شده اند به مام وطن که حتی در دعوای حاکمان ظاهراً هموطن با بیگانگان آن هم از نوع انگلیسی طرف انگلیس و اروپا و امریکا را می گیرند تا جانب حاکمان همزبان" - و در این مورد خاص محق هم. زیرا در سفر رسمی که نمی توان زیرآبی رفت بهر علت و این عمل نوعی باج خواهی است -." علت را باید در آنجایی جستجو کرد که همین مسلمانان شیعۀ اثنی عشری و در تحت قیمومیت فقها و مراجع دین و مذهب شان هم کمترین عرقی به دین و مذهب شان هم ندارند دیگر. تا جائیکه در هر غائله و توهینی به دین اسلام در جهان از گبر و یهود و ... صدای اعتراض بلند می شود الا تنها کشور شیعه در پهنۀ جهان. 

6- فاجعه است فاجعه: چنان تیشه بریشه مان زده اند این نمایندگان خدا و پیغمبر و امام که همۀ رگهای مان را از خون سرخ ملیت و ایرانیت و اسلامیت و وطن و مذهب و هویت و افتخار و بیگانه ستیزی و همۀ داشته های نیک انسان بماهو انسان در سرتاسر جهان تهی کرده اند؛ و ما را چونان از هم گسیختگان و از خود بیگانگان منفرد در گوشه و کنار جهان و داخل ایران پراکنده اند که بزرگترین و بهترین تفریح مان شده مسخره کردن همدیگر: یکی بحسادت و دیگری به خارج نشین و سومی به ملت گوسفند و چهارمی به ازماست که برماست و پنجمی به داخل نشین و ششمی به توده های نفهم و هفتمی به روشنفکران عقیم و هشتمی به بی ناموسان و نهمی به جاسوسان و دهمی به حزب اللهیان و یازدهمی به بی دینان ودوازدهمی به امام نقی و ... و هزارمی به بی وطن. و امروز کسی نمانده بغیر از همان فاجعه آفرینان که نام مبارک ایران را وجه المصالحۀ ادامۀ سیطره شان به ایران قرار داده اند و رگ گردن حب وطن و ملی گرایی بیرون می آورند و چنان ایران و انگلیس می کنند که هر بیننده ای شاخ در میاورد که مگر همین ها نبودند تا دیروز که می گفتند ملیت شرک است و تنها اصالت انسان به اشتراک در خرافاتی است بنام دین و مذهب. یا...هو

توضیح: ببخشید اگر آخرش مرثیه شد. بشدت تحت فشار این دو جوان پرواز گمشدۀ مالزی بودم و تازه داشتم مرگ آن پناهجو در گینۀ استرالیا را پشت سر می گذاشتم که خبر فوت دومین مادر گنابادی در اثر زایمان را خواندم که برق حیرت و تأسف و بکجا می رویم را پراند از کله ام. و خونابه شد روی کیبوردم و امتداد یافت بشما!

گوهر به قلم یک جوهر! طرح توکا نیستانی از مادر ستار یک زیبایی مطلق است. مرسی هنرمند.



موقع کشته شدن شادروان ستار بهشتی پیش بینی کرده بودم و نوشتم که جمهوری اسلامی از خون ستار نخواهد توانست بسلامت عبور کند. استدلالم هم این بود که چون ستار از طبقۀ محروم و حاشیه نشین است؛ مرگ او را هواداران هموند و هم طبقه و محروم او در بدنۀ هوادارن رژیم نیز تقبیح و تعقیب و به سرانجام خواهند رساند. اما غلط کرده بودم و جمهوری اسلامی بی اعتنا بهمۀ پرنسیپ های انسانیت و کشورداری و حکومت کردن و قاعدۀ بازی بسادگی تمام از خون ناحق ستار هم گذشت و کک هیچ مؤمن و محروم و حزب اللهی هم نگزید متأسفانه. اما اینقدر خودخواه و کثیف و متفرعن بودم که نه تنها خود ستار عزیز را بسختی باور کردم در میان مبارزان آن هم نوشتاری و مجازی؛ و نه میدانی و گوشت قربانی - که سهم محتوم شان است از نگاه ما دو کلاس درس بیشتر خوانده ها - بلکه مطلقاً و مطلقاً و مطلقاً در مخیله ام نمی گنجید که مادر پیر ستار بخونخواهی فرزندش چنان شکوهی و صلابتی نشان دهد که قلم از وصف عظمت و تأثیراتش در بیداری ایرانیان عاجز باشد. اما بکوری چشم من چنین شد و او چون خورشیدی در آسمان ظلمت زده و خاموش ایران درخشید و می درخشد و نور و گرما تولید می کند.  

تا وقتی که دلم خواست من هم آدم باشم و قطعه ای بنویسم برای این مادر پسر از دست داده در راه نیکبختی من. اما کار بسیار سختی بود نمایاندن این همه زیبایی با کلمه. بویژه اینکه ذوق قلم و استعداد ادبم گم شده است در لابلای دویدن به دنبال نام های مهوع سیاست کاران و متحجران و مرگ اندیشان مدام. دیروز که کاریکاتور توکا نیستانی را دیدم در سایت روزآنلاین؛ چنان تحسین حیرت انگیزی سراپایم را لرزاند که بی اختیار منتقلش کردم به وبلاگم تا از دیدنش سیر نشوم. و هنر چه می کند! و توکا چه کرده است! هاشورهای خشن توکا با آن فکر تحلیل هنری نابش چنان درخشان تصویر کرده استیصال دژخیم را در مقابل آرامش و صلابت خونسرد و خشمگین گوهر خانم که همۀ زوری که آن غول بی شاخ و دم نماد حکومت بخودش می آورد در حال پاهای کثیفش بر اندام تکیدۀ مادر؛ تا فقط عکس فرزند شهیدش را از دستان خشکیده اما مصممش در بیاورد؛ نه تنها موفق نیست که حتی قادر به انحنای کوچکی هم نشده در قامت راحت ایستادۀ مادر در آغوشش پسر.

خب من برادران نیستانی را خیلی دوست دارم و چه خوب شد که می توانم با یک تیر دو نشان بزنم. تا هم از عجزم در توصیف مادر ستار رهایی یابم به شاهکار توکا؛ و هم درودی دوباره بفرستم در ادای احترام به توکا. خود خواهی ناشی از اعتماد بنفس فوق العادۀ متکی به هنر نابش یعنی مدرن بودنش را می پسندم و هاشورهای خشن و بی رحمش را نیوشاتر از هاشورهای نرمتر برادر کوچکش مانا ستایش می کنم. و چقدر احساس ضعف می کنم در مقابل هنرش که با یک طرح، یک تاریخ را بتصویری می کشد که هیچ قلمی قادر بوصف و ضبطش نیست. سلام توکا. مرسی. یا...هو

۱۳۹۲ اسفند ۲۱, چهارشنبه

آلن ایر سخنگوی وزارت خارجۀ امریکا خطاب به خامنه ای: "فردین بازی" در نیار لطفاً!

عکس: وزارت خارجه آمریکا: ایران متعهد به تصویب و اجرای پروتکل الحاقی شده است (مصاحبه) / ایران


این آقای آلن ایر سخنگوی فارسی زبان وزارت امور خارجۀ امریکا هم مرد جالبی است. او چند روز پیش در صفحۀ شخصی اش سؤالی را از ایرانیان پرسیده است. پرسش او این است:
 «سلام بر همه شما - مثل اينكه بار ديگر دانش لغوي‌ام ناكافي در آمد: اين اصطلاح «فردين بازي» يعني چه؟»
پر واضح است که آلن ایر هم زبان فارسی را خیلی خوب بلد است و هم در فرهنگ ایران و فرهنگ عامۀ ایرانیان مطالعات عمیقی دارد. او که همۀ شعرای معروف ایران را هم خوب می شناسد و شعرهای معروف شان را حفظ است؛ از این توانایی خودش در آشنایی کامل با زبان فارسی و اصطلاحات فرهنگ عامه استفاده می کند و هر از چندی سؤالاتی از نوع پرسش بالا را مطرح می کند. البته نه بقصد گرفتن پاسخ و بقول خودش تکمیل فهم خودش از فرهنگ زبان و ادبیات فولکلور ایرانیان؛ بلکه به این دلیل که هر کدام از سؤالاتش را مربوط کند به یکی از رفتارهای خوب یا بد ایرانیان و پیغام دیپلماتیک بفرستد.

در مورد سؤال "فردین بازی" یعنی چه؟ ِآلن ایر هم این قاعده صادق است؛ و او با طرح این پرسش در حقیقت تیتر مطلب مرا منظور داشته است و خطابش به آیت الله خامنه ای و گروه تندروان حامی اش است. به این معنا که حالا که بهر دلیل تن به تسلیم و مذاکره داده اید؛ دیگر این شاخه شانه کشیدن های الکی و اداهای فردین بازی گاه بگاهتان خیلی تابلو است و بهتر است بی خودی زور نزنید و آبرو ریزی نکنید. چون ناگفته می دانید که فردین بازی را به کسی می گویند که توان کاری را ندارد اما ادای قلدرهای فداکار (نقش فردین مرحوم در فیلم) را در می آورد. بعبارت دیگر خالی بندی هم نوعی فردین بازی است که در ورژن فاخرترش به آن "من آنم که رستم بود پهلوان" هم می گوییم. یا...هو

بعد از تصحیح: این مطلب کوتاه را فقط برای تبلیغ تیترش نوشتم و نشان دادن موضع دولت امریکا به دادار دودور خامنه ای. زیرا اگرچه خامنه ای و مریدانش مانعی نمی بینند که هر صفت و هر توهینی مثل سگ نجس و عجوزه و اسکلت و فاحشه و ... را نسبت به سیاستمداران غرب و بویژه امریکا برزبان بیاورند؛ اما دنیای مدرن نمی تواند مستقیم و در تریبون های رسمی حملات شخصی با استفاده از واژه های توهین آمیز بکند.