۱۳۹۳ خرداد ۶, سه‌شنبه

شعار ماندلا کار نمی کند: مثال : بخشیدن احمد خاتمی یک کابوس است و فراموش نکردنش هم کابوسی دوباره!

احمد خاتمی خطاب به حسن روحانی:

جاده جهنم را برای کسی صاف نکنید


1- از دیروز که ناخودآگاه موضوع ببخش و فراموش نکن 35 سالۀ جناح های حاکم بر جمهوری اسلامی - متأسفانه ایران هم - را نوشتم در پست قبل و چقدر خوب نشست در جان مطلب و عین واقعیت از آب درآمد که این اصولگرایان و اصلاح طلبان و معتدلان و رادیکالان! اسلام سیاسی، 35 سال است که هر شب همدیگر را می بخشند و فردا صبح اما فراموش نمی کنند که باز دعوا کنند برای بخشیدن شب بعد؛ و چه خوب با این هم تکنیک و هم تاکتیک نلسون ماندلایی همۀ ما را سرکار گذاشته اند که نه تنها امید ببندیم به بخشی از اینان که برای فرزندان مان زندگی به ارمغان بیاورند بلکه حتی مرتب هم تمرین مان بدهند که ببخشیم و فراموش نکنیم!

2- لختی بعد اما جرقه ای در ذهنم شروع کرد به علامت دادن که چطور می شود هم بخشید و هم فراموش نکرد. و متوجه شدم که گویا مرحوم ماندلا هم ما را و هم دنیا را سرکار گذاشته بوده با این شعار متناقض و نشدنی. چون اگر قرار باشد هم دشمنم را ببخشم و هم فراموشش نکنم در حقیقت خودم را زجرکش می کنم با مجازات مضاعف. بعد سعی کردم که یکنفر آخوند انتخاب کنم و حالا که در دنیای واقعی حریفش نشده ام بزنم به صحرای خیال و فکر کنم که بر او پیروز شده ام و حالا وقت بخشیدن او و فراموش نکردنش است. ابتدا می خواستم خامنه ای را انتخاب کنم برای تست که شیطان دخالت کرد و گفت هم قیافه اش بدرد اینکار نمی خورد و هم دستش معیوب است و رفقا ایراد می گیرند که زورت به چلاق ها رسیده است. لذا رفتم سراغ احمد خاتمی که بنظرم رسید از هر نظر مناسب پروژۀ آزمایشی "فردای پیروزی خیالی" ام است.

3- حالا خودم را در نقش علی ابن ابی طالب می دیدم و احمد خاتمی را در هیبت عمربن عبدود. می دیدم که روی سینه اش نشسته ام و قادرم مغزش را بشکافم و سینه اش را بدرم و فراموشش کنم. اما در حالیکه او بصورتم تف می اندازد از روی سینه اش بلند می شوم و می گویم بخشیدمت اما فراموشت نمی کنم. بعد هم می روم توی دارالخلافه و خودکار بیک بیت المال را می گذارم کنار و با خودنویس پارکرم شروع می کنم به نوشتن خاطرات روزانه ام مثل اسدالله علم و نه همانند هاشمی رفسنجانی. اما آقا که شما باشید مگر این احمد خاتمی ملعون می گذارد که کارم را درست انجام بدهم. چون مرتب جلوی چشمم رژه می رود و با آن چهرۀ ترسناکش برایم پالس های "چطوری رفیق" می فرستد. خب تقصیری هم ندارد چون این خودم بودم که هم بخشیدمش و هم فراموشش نکردم. اینجا بود که دیدم اگر این آخوند کریه المنظر و متحجر را کشته بودم راحت تر هم فراموشش می کردم برمبنای ضرب المثل هر آن که از دیده رود از دل هم برود. مثل پدر مرحومم که حتی سال بسال یادش نمی افتم که چقدر مهربان بود.

4- حالا که آمدم تجربه ام را برای شما بنویسم. قرار شد بگویم خارج از طنز تلخ بالا واقعیت این نمی تواند باشد که این آخوند ها بعلاوۀ حسین شریعتمداری و سردار رادان و صدها و هزارها اراذل اوباش نابود کنندۀ ایرانم دندان لیبرال ما "صلح خواهان و خشونت گریزان متمدن!" را شمرده اند که اگر خدای ناکرده بالاخره یک روز قبل از قیامت هم شده توانستیم ایران را از دست شان نجات بدهیم و روز حساب کتاب پیش آوردیم؛ حداکثر این است که آنان را خواهیم بخشید و تازه فراموششان هم نخواهیم کرد. پس از روز جزا و عقوبت خبری نخواهد بود و حداکثر دادگاهی از حقوق بشر برپا خواهیم کرد و احمد خاتمی و حسین شریعتمداری هم از خودشان دفاع خواهند کرد که ای آقا ما در یک سیستم کار می کردیم و اراده ای و جرأتی برای گریز از سیستم نداشتیم. خب کدام آدم عاقلی است که حکمرانی امروز را داشته باشد و آزادی و سلامت و فراموش نشدگی فردای شکست را هم از قبل رزرو کرده باشد حاضر می شود دست از خباثت بردارد. دیدم هیچکس.

5- لذا بنظرم رسید که این شعار همه جا نشدنی نلسون ماندلا اولین چیزی است که باید فراموش کنیم. و حداقل ژستی بگیریم که احمد خاتمی مطمئن شود که اگر روزی توانستیم روی سینۀ متحجر و خائنش بنشینیم تکه بزرگه اش گوش های روباهی اش خواهد بود. بلکه حیا بکند و حالا که از روی جنازۀ خدا گذشته لااقل از ترس دنیای بسیار عزیزتر از دینش هم شده کمی شرارتش را مهار کند در تهدید هر روزه مان با سلاح فدائیان سید علی. و در نهایت بخودم آفرین گفتم که شعار "بکش و فراموشش کن" را مناسب وضع فعلی ایران اختراع کرده و پیشنهاد بدهم. چون تناقضی هم ندارد. وقتی دشمنت را کشتی بطور بدیهی او را فراموش هم خواهی کرد و مرتب جلو چشمت رژه نخواهد رفت. شما چه فکر می کنید؟ یا...هو

۲۸ نظر:

ناشناس گفت...

دو نکته خیلی خوب در این کامنت بود که اول دومی اش را می گویم.
1- جسارتی که بخود دادی و تابوی ماندلا و بزرگان را شکستید. بزرگان محترمند ولی تابو نباید باشند. از انطرف هم گویند بزرگ نشود آنکه نام بزرگان به خردی برد. احترام سر جای خود بخاطر تجربیاتشان و نقد و احتمال یک درصد خطا از طرف آنان هم جای خود.
2-این شعار ماندلا برخی مواقع صادق است و برخی مواقع شاید بهتر است بجای این شعار ماندلا بگوییم: "نبخش و انتقامت را بگیر و بعد هم فراموش کن!

رامیار گفت...

دلقک جان (چقدر دوست دارم به نام دیگری خطابت کنم)
عالی بود و عالی بود و عالی بود.
اول از همه این جملات قصار که مردم چشم و گوش بسته به عنوان اصول میپذیرندشان باید به نقد کشیده شوند. اینقدر جملات منتسب به این و آن را شنیدیم، از شریعتی گرفته تا کوروش کبیر و گاندی و ماندلا و مسیح و کی و کی که واقعأ دیگه شنیدن هر جمله قصاری کابوس شده است. مردم هم در مباحثاتشان آن را اصل تلقی میکنند و به آن استناد میکنند، در حالی که روا بودن همان هم زیر سئوال است.
به نکته کاملأ درستی اشاره کردی. اینکه بخشش و اطمینان از بخشیده شدن سبب وقاحت هرچه بیشتر بدکنندگان امروز میشود. آنها خیالشان راحت است. الان هرچه میخواهند بکنند چون دستشان باز است و خوان نعمت گسترده. بزنند بر سر جوانان و جسارت کنند و بالا بکشند و زندگیها را نابود کنند، فردا هم که همه چیز تمام شد میروند هر جای دنبا زندگی راحت میکنند و اگر خیلی هم غافلگیر شوند و به دست مردم بیفتند، با این مردم حساس و مهربان بخشیده میشوند! به همین راحتی. پس این انگیزه‌ای است بر هر چه میخواهی بکنی. چیزی مثل توبه مذهبیها که هر چه میخواهی بکن بعد توبه کن. اینجا هم بخشیده میشوی. پس مجازات سنگینی در انتظارت نیست.
یکی از بهترین نظرات که فکر کنم شیر ممد تنگسیری یا برنوی زیرخاک داده بود همین بود که هزینه اقداماتی مثل گشت ارشاد و اینها را مردم باید بالا ببرند و اینها همیشه در ترس اقدام متقابل باشند. اگر بدانند هر چه کنند کسی کارشان ندارد، هر چه میخواهند میکنند. باید هزینه جسارت به جوان مردم را بالا برد تا هر بی سر و پای نیروی انتظامی جسارت نکند به هرکس هرچه میخواهد بگوید. حالا هم شده همین ماجرایی که به درستی گفتی.
من شخصاً اعلام میکنم از هیچ حقی نمیگذرم. فردای آزادی اول از همه وقت انتقامگیری من است. صدها نفر را نشان کرده‌ام که نه به راحتی، بلکه حتی به زجرکش کردن بکشم. من هم انسانم و آنچه بر من گذشته را باید با انتقام تسکین دهم نه با اندیشه های ماندلایی و گاندی. هرقر افرادی بیایند و این زیر کامنت بگذارند که لذت عفو و انسانیت و رسیدن به جامعه مطلوب، نه من و نه سایر دوستانم یک لحظه نمیگذریم از کسانی که اینگونه زندگیمان را بر باد دادند.
از نوشته های واقعگرایانه ات بسیار بسیار ممنونم. حتی اگر در شدت و قساوت و انتقامگیری با من موافق نباشی، ولی واقعگراییت بسیار الهامبخش است.

نکته اضافی: آیا میشود علاوه بر دلقک و تیمسار اسم دیگری هم پیشنهاد کنید برای خطاب کردن؟ نمیدانم چرا راحت نیستم با هیچیک از این دو. اولی را کمی بی احترامی میدانم و دومی را نظامی و خشن و نامتناسب با آنچه در اینجا مینگاری. البته فقط پیشنهاد است که آیا چیزی موجود است یا خیر؟ مرسی

ناشناس گفت...

ما همانگونه که حس گرسنگی و حس میل جنسی و یا حس مادرانه داریم , "حس انتقام" هم یک حس طبیعی است که باعث ایجاد تعادل در عمل و عکس العمل موجودات زنده می شود.این یک ترفند طبیعت است که بقای هرچه بهتر موجودات را تامین می کند .خشونت در جهان موجودات فقط به مقدار رفع نیاز صورت می گیرد و جانوران جانوران وقتی سیر شدند دست به خشونت نمی زنند قاعدتا. یادم می آید زمانی به کوه رفته بودم با یکی از دوستان . ناگهان یک افعی بزرگ زیبا با رنگ بندی عجیب که بر سر سنگی آفتاب گرفته بود, با دیدن ما حدود یک متر به هوا پرید و در شکاف سنگی فرو رفت. وقتی در شکاف سنگ نگاه کردیم بخشی از بدنش پیدا بود.دوستم گفت بیا برویم این مار یک جفت دارد که الان مراقب ماست! و اگر سر بسر این مار بگذاریم,جفتش از ما انتقام خواهد گرفت! ( البته اهل اذیت کردن هیچ جانوری نیستم!) اتفاقا وقتی از آنجا دور شدیم در فاصله 5 یا شش متری افعی دیگری که ظاهرا جفت او بود در پیش پای ما باز به هوا پرید و در شکافی پنهان شد! این صلح دوستی رفیق ما بیشتر جنبه حفاظت از خود داشت تا حیوان دوستی. اگر ترس از انتقام نبود شاید او یک چوب برداشته بود و افعی زیبا را کشته بود! بخشش نیز اگر چه توصیه می شود ولی اگر باعث تجری زشتی ها شود می تواند تعادل طبیعی جهان جانوران را بر هم بزند. برخی مواقع هم این بخشیدن در حقیقت یک فرار از واقعیت است و بهانه ای است برای شانه خالی کردن از رفتار متناسب که تحت ظاهر "مهرطلبی" انجام می گیرد. ظاهرا عاقلانه است ولی طبیعی نیست.بخشش ماندلا بیشتر برای جلوگیری از بازتولید بیشتر خشونت بوده است و ماندلا راه دیگری برای جلوگیری از انتقام اکثریت سیاه پوست از اقلیت سفید پوست آفریقای جنوبی نداشته است.این می تواند یک موردویژه بوده باشد.

برنوی زیر خاک گفت

ناشناس گفت...

خيلي خوب بود من هم واقعا نمي توانم ببخشم اينها را و البته فكر كنم اينها هم خودشان مي دانند كه مردم ايران نمي بخشند هميشه حيرت مي خورم چرا صادق خلخالي زنده نماند تا زجر كشش كنيم

ناشناس گفت...

تیمسار عزیز !
بغض فرو مانده در گلو ، ما را به همذات پنداری کامل با شما در این پست می کشاند . اما از زاویه دیگر که به این موضوع نگاه کنیم چیز دیگری میبینیم . شعار بخشش ما را آنان هیچگاه باور نخواهند کرد و به همین سبب تا آخر خواهند ایستاد . مانند آن مرد سامورایی در بن بست آخرین لحظه شمشیر را در سکوت به قلب خود فرو نخواهند برد ، کشتی را با خود ته دریا میبرند .
اتفاقا زمامداری در این مملکت در شمار شغلهای زیان آور باید محاسبه شود . در این صحاری مردمانی به غایت کینه جو که به وقت عجز سخت همراه و چاپلوسند _ با عرض معذرت از همه دوستان و شخص تیمسار عزیز _
شاه هم وقتی از داخل هلی کوپتر راهپیمایی بزرگ عاشورا و حضور پر رنگ طبقه متوسط را که قائدتا باید در دسته موافقان او میبودند ، را دید یحتمل به این نتیجه رسیده بود .
فروردین سال پنجاه و هفت ، سیصد هزار نفر از جمعیت ششصد هزار نفری تبریز به استقبال او شتافتند و یازده ماه بعد . . .
مرداد ماه سال سی و دو وقتی به کلاردشت گریخت متوجه شد تعدادی از مردم بومی آنجا سخت به دنبالش میگردند و بعد از بازگشت ، دیگر هیچگاه پای بدانجا نگذاشت .
باید پس کله ات خورده باشد بر مردمی حکومت کنی که بسیاری از آنان روحیه و منشی مانند خانم الهام چرخنده داشته باشند . شما مطمئن باشید در فردای متصور این خانم نه میبخشد و نه فراموش خواهد کردن . انتقام میگیرد چه جور . بدون اینکه ذره ای وجان نداشته اش درد بگیرد که من خود روزگاری یکی از کارگزاران بودم .
حکم راندن بر این مردم با این روحیه حقا که عذابیست الیم .
راست میگویند که سرنوشت هر کسی منش اوست .

گمگشته گفت...

سلام خدمت تیمسار عزیز و دوستان گرامی
چند وقتی هست که خوانندگان حرفه ای دست به کیبرد شدن و توده های (صفت بهتر از این نبود به ما بدی یاد حاج منصور ارضی می افتم که در زمانی می رفتیم شب احیا پا منبرش به ما می گفت مهمون یشبه ای ها...) مثل من مجبورند فقط از خواندن مطالب زیبا لذت ببرند.
اما در این فقره خاص مخالفم اما چرا؟
من دو تن از عزیزانم در تابستان 67 اعدام شدند و ... بماند. کشتن در ذات انقلاب ها بوده تا آنجایی که من دبده ام. حال اگر یک روز با برنو از خجالت این ارزل درآمدیم و مجددا ایام به نام بستگان آنها شد مجددا این کشتار تکرار می شود. من به این جمله اعتقاد دارم " ببخش و فراموش نکن" اما باید خیلی از لحاظ روحی بزرگ شد تا به این درجه رسید. منی که خودم به این جمله اعتقاد دارم، اگر یقین داشته باشم که کارم به نتیجه می رسه بدون شک حاضرم در یک عملیات انتحاری این حجتیه ها به سرکردگی مصباح و ارزل پایداری رو به بهشت رهسپار کنم. نهایتش یک خانواده از بین میره اما ملتی نفس می کشن اما باز ته دلم راضی نیست!!!

درمورد خلخالی تنها نمونه ای بود که تعادل روزگار رو در بین این ارزل دیدم همه مناسبش رو از دست داد و به بدترین شکل ممکن و با کلی زخم بستر رفت بهشت!!!

سلامت باشید

ناشناس گفت...

١- اگر گفته شما را جايگزين گفته ماندلا كنيم، بايد مسوليت تعميم دادن آن بوسيله هر شخص در هر زماني را هم بايد بپذيريم و توجيه شان را قبول كنيم.
‏٢- يك تئوري روانشناسي مي گويد كه براي تغيير رفتار و احساس يا بايد معيارها و ارزش هاي دروني را تغيير داد و با نيروي اراده آن را به اجرا گذاشت و يا محيط را تغيير داد. بيشتر اوقات و براي اغلب افراد تغيير محيط راحت تر و عملي تر است.
‏٣- براي رهايي از تنفر و ترس هم يا بايد معيار دروني ات را تغيير داد و فكر و ذهن را آزاد كرد، همان كاري كه ماندلا در خودش در حدود ربع قرني كه در زندان بود كرد و يا محيط و بيرون را تغيير داد، همان كاري كه جمهوري اسلامي با آن اعدام هايش كرد. اولي كاري است سخت و از انسان هاي بزرگ با ذهني آزاد و اراده اي قوي برمي آيد ولي اگر همراه با ذهن و اراده قوي نباشد مثل موريانه درونت را ميخورد. دومي كاري است سرراست و راحت.
‏٤- اين بستگي به فرد و شرايط دارد كه كدام راه را انتخاب كند. نه حرف ماندا به طور مطلق غلط است و نه حرف شما به طور مطلق درست. حرف ماندلا براي امثال ماندا درست است و حرف شما براي افراد مدنظرتان كارساز است و نه خود شما. نشان به اين نشان كه شما خداي درون را - به جاي خداي محيط بر بيرون - انتخاب كرديد براي رهايي از ترس.

ناشناس گفت...

خیلی بد بود این توهم ایجاد کردن که فقط تو خواب میشه اخوند رو کشت در حالی که خبر میاد مردم در حال خریدن تفنگ واقعی برای کشتن اخوند هستند خنده دار اینه که تیمسار ما فقط خواب میبینه

ناشناس گفت...

عجب انتقامی می گیره این الهام چرخنده! تا خامنه ای بر سر قدرت است کمکش کنیم تا نسل ایران را در بیاورد! و بعد هم وقتی سرازیر شد بهش شیشکی ببندیم! اگر اینطور باشد پس فردا حسین بازجو هم می تواند ادعا کند در حال انتقام گرفتن بوده است و ما نمی دانستیم!

بهرام گفت...

ماجرای الهام چرخنده چیست که آقای ناشناس اشاره کردند؟ الان بررسی کردم دیدم ظاهرأ شب عیدی خودشیرینی کرده و به رهبر پیام داده و مردم هم باش بد برخورد کرده اند. حالا چرا باید انتفام بگیره و از کی؟ کنجکاو شدم. مرسی

ناشناس گفت...

خامنه ای خودش به تنهایی نمی تواند بر سر یک ملت اعمال قدرت کند بلکه این تنها به کمک عوامل اجرایی اش که بطور مستقیم با مردم در تماس هستند صورت می گیرد. اگر این عوامل اجرایی مانع و رادعی بر سر کارهای خود نبینند برای خود شیرینی حتی از حد رضایت خامنه ای هم فراتر خواهند رفت!و کاسه داغ تر از آش خواهند شد! ولی اگر مقاومت مردم را ببینند آنوقت بدنبال سرهم آوردن ماموریت خود و فرار از مسئولیت خواهند بود . این یعنی یک گام بزرگ برای مردم یعنی گشوده شدن فضا! به همین جهت هم مقاومت فرد فرد ایرانیانی که بطور مستقیم با بازوهای اجرایی حکومت درگیر هستند عاملی بسیار تعیین کننده خواهد بود.همانگونه که مغز شما ممکن است هوس کند تا یک مشت به دیوار بتونی بکوبد ولی این دست بیچاره است که باید این وظیفه را اجرا کند! اگر مشت دربرابر دیوار بتونی آسیب دید و خورد شد آنوقت پیام های درد به سمت مغز ارسال خواهد شد و مغز دستش را عقب خواهد کشید.ولی اگر مشت دید که بربالش نرم فرود میآید و خیلی هم خوش می گذرد و فرضا با زدن چند بدحجاب! ترفیع می گیرد و خانه دار و ماشین دار میشود پس بر حجم خود شیرینی اش خواهد افزود! آنوقت مغز هوس خواهد کرد که مشت بعدی را بزند!

برنوی زیر خاک گفت

رامیار گفت...

علیرغم برخی تفاوت نظرهایم با برنوی زیرخاک و یا همون ممد تنگسیری بر سر استفاده از مشی خشونت، ایده های ایشان در زمینه هزینه دادن مشت برای مغزو همان هزینه ایجاد کردن برای عوامل اجرای نظام بسیار بسیار معقول و منطقی است و هیچ جای سخنی برای من نمیماند که مخالفتی درباره استفاده از زور کنم. تجربه هم نشون داد که هرجا هزینه ای برای عوامل اجرایی درست شد از وزارت اطلاعات گرفته در برابر دانشجوهای یک دانشکده ساده تا گشت ارشاد در برابر مردم عقب کشیدند و تسلیم خواسته ها شدند.
برنوی زیر خاک دمت گرم.
نکته 2: چقدر نظرات موافق زیاد است! برای من جای خوشحالی است ولی یک شاخص هم هست از شدت خشم مردم. واقعأ انتظار داشتم الان که میام کلی نصیحت نوشته باشند که آقا ببخش و عفو و این صحبتهای رمانتیک، ولی ظاهرأ واقعگراییها افزایش یافته و کارد بدجوری از استخوان گذشته.
این شده آینده کشورمان. به نظر میرسه یک تصفیه حساب خونی در پیش است بعد از رفتن اینها که جز این هم چاره ای نیست. با رفتن نظام که این همه دست پرورده و بیمار روانی حذف نمیشوند. میمانند و حالا حالاها برای ما و فرزندانمان مشکل و دردسر درست میکنند. اون انتقامگیری خیلی لازم است.

ناشناس گفت...


رامیار عزیز
ضمن تایید دم گرم فرمایشات شما, مقاومت غریزی یک موجود زنده را تنها مشی خشونت نباید دانست.این مقاومت در طبیعت می تواند حتی شامل "فرار" باشد. یعنی " فرار" نیز بخشی از سلاح دفاعی است که بعد ا می تواند به ایستادگی و ستیز تبدیل گردد. برای مثال یک گاومیش از چنگ یک شیر ابتدا فرار می کند ولی اگر نتوانست می ایستد و با شاخ هایش ممکن است شکم شیر را پاره کند. یا مانند ماجرای باغ وحش مشهد خواهد شد که قرار بود یک خر زنده را جلوی شیری در قفس بیاندازند تا او را بخورد و مردم تماشا کنند! بلیط زیادی فروخته شد و مردم زیادی برای نمایش جمع شدند .وقتی خر را در قفس شیر گرسنه انداختند خر ابتدا فرار کرد ولی وقتی تمام راه های فرار را بسته دید ایستاد و ناگهان در میان ناباوری همگان با یک جفتک از عقب به مغز شیر کوبید و شیر درجا ضربه مغزی شد و جان سپرد! از آن روز شیر باغ وحش مشهد ضرب المثل گشت ! بنظر می رسد مرحله فرار مردم ایران نیز طی شده باشد و حالا نوبت ایستادن و شاخ زدن و جفتک انداختن است.
بنابراین مقاومت و اتقام طیف وسیعی از انواع مقاومت ها را حتی گرفتن عکس های یواشکی را شامل می شود ولی بستگی به میزان اثر دارد . اگر بخواهیم یک زمین سفت را بکنیم ابتدا می توانیم قاشق را امتحان کنیم ولی اگر نشد کلنگ فولادی لازم می شود.اینکار هیچ حد و حدودی نمی شناسد و از نظر طبیعت کاملا مشروع است..
آنچه که بیشتر مردم را از این عکس العمل طبیعی باز می دارد فلسفه نادرست در مورد چگونگی بقای خود است. دیدگاه "مهرطلبانه" نسبت به دنیا یعنی گدایی محبت به هر قیمتی خود مانع بزرگی برای صلح و دوستی است.بنظر می رسد کاری که ریحانه کرد یک کار شیرممدی بود که تاثیر ان کم از عکس های یواشکی نبود. در عمل نشان داد که یک حاجی اطلاعاتی می تواند سر جانماز تزویر و ریای خود درس عبرت برای دیگر حاجی ها و سید های حکومت شود! شیرممد به اصلاحات واقعی معتقد است و برنوی زیر خاک را هم بخشی "خشن" از اصلاحات می داند. یک ضمانت اجرایی برای بخش های لطیف تر اصلاحات! او معتقد به براندازی به علت مشکلات عدیده ای که بعد از آن واقع می شود نیست اگر چه انتخاب مردم در این زمینه را هم غیرطبیعی نمی داند و باید به خواست مردم احترام گذاشت ولی باید آنها را متوجه مشکلات بعد از آن هم کرد تا انتخاب مردم آگاهانه باشد.شیرممد برنوی زیر خاک را اعلام شروع جنگ مسلحانه علیه حکومت نمی داند , مگر مردم شهرهای عشایری ما که اکثرا مسلح هستند و اسلحه های قانونی و غیرقانونی فراوانی دارند ,اعلام جنگ مسلحانه و مشی خشونت آمیز بر علیه حکومت کرده اند؟ در باب انتقام این روزها خبرهای جسته گریخته ای از گوشه و کنار بگوش می رسد که حکایت از مقاومت طبیعی مردم دارد.مردم قدرت زیادی دارند. یک اخوند و یا یک قاضی و دادستان برای از استفاده قدرت و ثروتی که از ناحیه مقام عظمای ولایت بدست آورده است , احتیاج به فضای امن برای زندگی دارد. او در میان همین مردم گرسنه ای که مال و شغل و زندگی آنها را تباه کرده است دارد زندگی می کند! او اگر احتمال بدهد تنها یکی از هزار مردمی که در کوچه و خیابان راه می روند نظر سوء ناموسی به او دارد! مسلما کاخ کاغذی امنیت او فروخواهد ریخت و زندگی برایش زهر خواهد شد و بعد بفکر چاره خواهند افتاد و چاره نیز جز سیر کردن شکم و احترام به آزادی های انسانی آنها نیست تا امنیت آخوند تامین شود و این یعنی شروع اصلاحات واقعی!

برنوی زیر خاک گفت

پسر حاجی گفت...

حاجی که هوو آورد سر حاج خانم، عهد کردم نه ببخشمش نه فراموش کنم. اشکها و نفرینهای حاج خانم و غرور شکسته خودم به اندازه کافی انگیزه برای نبخشیدن حاجی در من ساخته بود.
گذشته از اون زمون خیلی؛ هم من حاجیو بخشیدم هم حاج خانم. هیچ کدوم اما فراموش نکردیم.
نه میتونستیم نبخشیم نه میتونیم فراموش کنیم
نبخشی هم هیچوقت نمیتونی فراموش کنی. به نظرم اگر مجبور نباشی که ببخشی بهتره انتقامتو بگیری چون در هر دو صورت نمیتونی فراموش کنی.
ماندلا هم حتما مجبور بوده ببخشه چون اگر میخواست انتقام بگیره باید خیلی از سرمایه های کشور رو از بین میبرد - مثل کاری که انقلابیون خودمون کردن.
امثال خاتمی رو اجباری به بخشیدنشون نمیبینم.

ناشناس گفت...

سرور گرامى، مدتيست مطالب شما را پيگيرى ميكنم و با احترام شما را انساندوست و انسانگرا ميشناسم. اين مطلب شما ولى مرا شوك زده نمود. كار بجايي رسيده كه انسان شريفى مانند شما تحت تاثير نفرت ، خشمى را فرياد ميزند كه در واقع با ان در ستيز است.
واقف هستم در جبهه نبرد پاسخ گلوله ، لبخند نيست ولى پاسخ جنايت هم انتقام نيست،، بلكه مجازات.
سرور عزيز، من هم مثل شما و مثل خيلى از هموطنانمان از اين جنايتكاران ظلم ديده و كشيده ام و احساس خشم را درك ميكنم ولى فراموش نكرده ام انزمانى را كه حس نفرت چه جناياتى را كه مرتكب نميشود و چقدر راحت جاى قربانى و جانى تغيير ميكند. نميدانم ايا شما داستان ان تيمسار زمان انقلاب را بخاطر مياوريد كه بدليل سرپيچى از فرمان فرماندهى حكومت نظامى مبنى بر يورش زرهى به مناطق شهرى در جنوب كشور ، بازداشت شده بود( تيمسار معتمدى) و در حالى كه پرونده ايشان از طرف ركن دو در مر كز بررسى ميشد انقلاب اتفاق افتاد و انقلابيون اين فرد را اعلى رغم سرپيچى از دستور مافوق و همراهى با انقلابيون در بازداشت بود مورد انتقام قرار داد و بعد از چند وقت او را شهيد انقلاب ناميدن. از اين نمونه ها بسيار بودند.
تخم نفرت كاشته را فقط با خونريزى ابيارى ميشود و درخت جنايتى رشد ميكند كه باز خودمان بايد ميوه هايش را محصو ل كنيم.
من هم مانند شما همين احساس شكنجه شدن را از ديدن و شنيدن اىي حضرات را دارم ولى پاسخ اين جنايات و شكنجه ها را مجازات ميدانم. براى اينكه فقط موعظه گرى نكرده باشم مجازات اين جانيان را پيشنهاد ميكنم :
در زمان رفسنجانى طرحى مطرح شده بود به مضمون انتقال اب از خزر به خليج فارس يا درياى عمان؟ توسط حفر كانال طويل! از لابلاى البرز و كوير ، حالا من پيشنهاد ميكنم كليه مجرمين روحانى، نظامى، بسيجى و قضايي را به حفر اين كانال در يك زمان ده ساله محكوم شوند كه نه تنها مجازات انها هزينه نداشته بلكه بخشى از ناابادى هاى خودشان را جبران كنند.

Dalghak.Irani گفت...

این مطلب تبلیغ خشونت نیست. چه نثرش و چه متنش. این مطلب ادای دینی بود به آن جوان مستأصلی که چندروز پیش کلافه نوشته بود "چکار کنم" که تعداشان کم نیست و نوعی امکان تخلیۀ هیجان منفی. البته قصد ذائقه سنجی هم داشتم از نفرتی که انباشته و مهمتر از همه نظرم به مورد "مقاومت مدنی انفرادی و اجتماعی" جوانان هم بود که نباید کاملاً منفعل و هراسان برخورد کنند هنگام روبرو شدن با توقعات زندگی سوز مأموران و تا آنجا که هزینۀ زیادی تولید نمی کند مقاومت بکنند و مأموران را به عقب نشینی وادارند. زمینه هم فعلاً خوب است و دارم فکر می کنم که حتی می شود یک موج یواشکی هم برای چنین موضوعی تدارک دید و به بحث عمومی گذاشت. بالاخره باید یک عمل هم انجام داد هر چند شدتش کم باشداما گستره اش چون زیاد است نتیجۀ خیلی خوبی می دهد. یا...هو

ناشناس گفت...

سرور گرامى، اين اظهار نظر فقط براى شماست لطفاً منتشر نفرمائيد:
اگر افتخار به اختراع و پيشنهاد " بكش و فراموش كن" تبليغ خشونت نيست،" تخليه هيجان منفى" و يا "پاسخ چكار كنم ؟"هم نيست.
شما را دعوت ميكنم به پيمانى كه با سوگند خود بستيد

"سوگند نامه ی دلقک ایرانی:
من...سوگند می خورم به خدایی که انسان اورا آفرید تا او انسان را بازآفریند که قاتق نانش باشد ونه قاتل جانش که:
بچه ها ودلقک ها را دوست داشته باشم که آنان بی گناهند ودوست داشتن را وشادی را وراستی را وزندگی را دوست دارند. ودوستیشان را به هیچ قید وبند اعتباری سد نمی زنند. من پیمان می بندم که درراه این ستایش دوستی وصلح وشادی وزندگی هیچ خطایی را آگاهانه به ضمیرخویش راه ندهم وانجام ندهم. وجزبه زیبایی وعشق وشادی انسان به هیچ خدایی لبیک نگویم. "
از پيشنهاد شما اسقبال ميكنم كه بايد عملى صورت بگيرد و ايده كمپين مجازات مجرمين را پيشنهاد ميكنم. هر كمكى بتوانم در خدمت هستم.

غریب آشنا گفت...

زمینه ظلمی رو که به همه ما رفت، خود ما چیدیم، مگر نه‌؟ خود ما به انسانی‌ از جنس خودمون انگ الهی بودن زادیم و پرستشش کردیم و حالا هم ازش می‌ترسیم، میدونین چرا؟ چون ما ملت ذاتا دیکتاتور پرست هستیم.لطفا یک کم بیشتر فکر کنین و تاریخ رو بخونین والّا آدمی مثل احمد خاتمی، حتی معمولی‌ هم نیست بین آدما ، حالا شده ولی‌ نعمت ما یه جورایی.

ناشناس گفت...

من سالها یوگای عشق کار کرده ام و هدفم عشق و دوستی بوده است ولی در عاقبت به این نتیجه رسیده ام که دنیا را تنها با عشق و دوستی نمی توان اداره کرد. مدیریت جهان ترکیبی از خرد و عشق لازم دارد. خرد آن چیزی است که شیرممد تنگسیری می گوید و عشق آن چیزی است که دلقک می گوید. ترکیب این دو معجون شفای اجتماع است.

Dalghak.Irani گفت...

جناب ناشناس. کامنت جدیدتان خوب بود و من مشکلی ندارم و منتشرش کردم. اگر درخواست عدم انتشار علتی غیر از خود من داشت بنویسید پنهانش کنم. قطعاً من به سوگندی که خورده ام وفادارم و از ته جان ایمان دارم. آن کمیتۀ مجازات مجرمان هم ایدۀ خوبی است البته ژورنالیستی نیست و هیجان کافی و جلب توجه نمی کند. بازهم تأکید می کنم که متن نوشته ام قالب طنز دارد و توصیه هایم بغض فروخورده را حامل است تا دستور العمل مبارزه ای خشن و خونین. خودم اینطور نوشته ام اگر القای کشت و کشتار کرده باشم برای خودم متأسفم که نتوانسته ام هم حرفم را بزنم و هم زهر خون در حرفم را خنثی کنم. یا...هو

ناشناس گفت...

این را هم اضافه کنم که خرد همچون شاخه اصلی درخت است و عشق برگ و شکوفه و میوه آن. اگر شاخه نباشد ما فقط بوته هرز انبوهی خواهیم داشت . عشق بر شاخسار خرد می روید و گل می کند و میوه می دهد. در مثالی دیگر خرد مانند استخوان های بدن و عشق همچون گوشت روییده بر آن است. بی استخوان بندی تمام این گوشت و عضلات همچون توده انبوهی فرو خواهد ریخت و پهن زمین خواهد شد.

عاشق خردمند

ناشناس گفت...

کمپین مجازات مجرمین جمهوری اسلامی ! چه ایده بکر و خوبی! چرا قبلا به فکر کسی نرسیده بود؟! بعدش هم بیل رو می دیم دستشون تا از دریای خزر تا خلیج فارس را کانال بکنند! اسمش رو هم می گذاریم رفتار با عشق و دوستی! یو هو!

ناشناس گفت...

سرور گرامى، از بزرگوارى شما تشكر ميكنم و مطمئن شدم كه اشتباه برداشت كرده بودم.
همدرد شما، امير

ناشناس گفت...

دزدان به خانه مردی زدند و اموال او را به تاراج بردند دست آخر زن او را وادار کردند تا برایشان برقصد . زن به اجبار رقصید و دزدان کیفور و مست از خانه رفتند . مرد خانه از شدت غضب سر خود را به دیوتر کوبید و مرتب بر پیشانی اش می کوفت . زن گفت : مرد آرام باش . مال دنیا را میشود دوباره جمع کرد اینقدر عصبانی نباش . مرد گفت : فدای سرم ، غصه مال دنیا را نمی خورم .
زن گفت : اگر برای رقصیدن من ناراحتی که ، چاره ای نداشتم . مرا می کشتند اگر نمی رقصیدم .
مرد گفت : بله ، باید میرقصیدی ولی قرهای ریزت آتش بجانم زد ، آن را که دیگر از تو نخواسته بودند .
مثال خانم چرخنده را از این جهت زدم که ایشان و اکثریت مطلق هم صنف هایشان تا می توانند خوش رقصی میکنند و با قرهای ریزشان آتش به جان سوته دلان میزنند و خواهند زد و در عفن چرب شیرینشان غوطه خواهند خورد و در
فردای واقعه خواهند گفت مجبور بودیم.
جانمان در خطر بود .
و . . .
تف

ناشناس گفت...

با عرض سلام حضور تیمسار گرامی
لطف کنید مطالبی رو که در وبلاگ پست میکنید بزارید چند روزی بمونه تا خوب دیگر دوستان برای او مطلب نظرات خود را بنویسند من بررسی کردم وقتی پست جدیدی میگذارید تعداد کامنتهای پستهای قبلی بشدت کم میشه

Dalghak.Irani گفت...

مطالب را که پنهان نمی کنم. اما اینجا رسمش از اول هم این بوده که حالت گعدۀ چند نفره نبوده و وبلاگی برای مطالعۀ عام بوده است. لذا انتظار محفل داشتن از اینجا خطاست و نمی گیرد. در همان فاصله که من بروز می کنم رفقا هم نظر می دهند مگر درمواردی که خواننده های خاص علاقه به بحث در موضوعات گذشته داشته باشند که ادامه می یابد و من هم وقت داشتم گاهی حرفی می زنم. درخواست تان قابل انجام نیست و بنا هم بر این نبوده از ابتدا. یا...هو

صادق گفت...

دلقک جان سلام
این نوشته بهانه ای شد برای اینکه گپی تازه کنم وبه نکته ای اشاره نمایم. نمی دانم شما یا دیگر عزیزان هم دقت کرده اید یا نه...هرجامطالبی از این دست (چه در غالب طنز و چه جدی)در مورد مقاومت منفی یا اعتراض می خوانم ...عده ای (شاید حرفه ای...)شروع می کنند به فلسفه چیدن که چرا ترویج خشونت...حال آنکه اندیشه مقاومت مدنی یا خشونتی که ممد تنگسیری اشاره می کند همگی واکنش طبیعی موجود زنده به تهدی است...مگر نه اینکه خود حک.مت وقتی در معرض تهدید سرنگونی قرار میگیرد از هیچ گونه ضرب و شتم و جنایتی ابا ندارد.. اسمش را هم میگذاردحفظ امنیت...حال جالب است که خودحکومت که برای حفظ خود از بمباران مردم هم رویگردان نیست(نمونه اش قذافی و اسد) وقتی کوچکترین مطلبی در مورد مقاومت مردمی منتشر می شود به انواع و اقسام گوناگون سعی در منفی جلوه دادن این مقاومت طبیعی(یا بهار بگویم از نوع تنگسیری)میکند.

رامیار گفت...

این سومین نظری است که من اینجا میگذارم. فقط خواستم بگم که بسیار خرسندم از اینکه خوانندگان این وبلاگ اینقدر خردمندانه و به دور از باورهای بچه گانه رایج فکر میکنند. عاشق خردمند، ناشناسی که از قر ریز زن دزد زده برای دزدان گفت، ناشناس دیگری که از ترکیب عشق و خرد و مبتنی بودن عشق و مهرورزی بر خرد گفتند، اینها من را بسیار امیدوار میکند که اندیشیدن و به ماندن و خواندن بیشتر و بیشتر مطالب شما و خوانندگانتان. دست مریزاد میگویم به این افرادی که جمع کرده اید دور هم به عنوان خواننده.