۱۳۹۲ بهمن ۲۶, شنبه

شیار 143 تمثیلی از مفقود الاثر شدن زندگی ایرانیان در جمهوری اسلامی است!


1 جشنوارۀ دزدکی! سینمای ایران در سال 92 به پایان رسیده است و جوایزش را هم تقسیم کرده. جوایز را عمدتاً به دو فیلم پرهزینه و خنثی از دو کارگردان بازهم خنثی - جسارت می کنم بگویم همیشه برنده - داده اند بنام رستاخیز از احمد رضا درویش و چ از ابراهیم حاتمی کیا. - هزینۀ کمتر فیلم حاتمی کیارا بنیاد فارابی داده است و هزینۀ نجومی فیلم درویش را بودجۀ حکومتی در کنار نذورات ائمه از سوی مؤمنین و بقاع متبرکه - هرچند که تک جایزه هایی هم به برخی فیلم های شریف هم داده شده بغیر از دو شریفترین فیلم ها بنام آشغال های دوست داشتنی و من عصبانی نیستم که یکی قبل از جشنواره و دیگری در جریان جشنواره اعدام شده اند.

2- از میان آن چند فیلمی که تک جایزه برده اند یکی هم فیلم "شیار 143" است ساختۀ خانم آبیار با بازی مریلا زارعی. گذشته از پروپاگاندای حاتمی کیا در مورد این فیلم که بنظرم بیشتر تحت همان هیجان ضد روشنفکران لیبرال و مشخصاً کوبیدن اصغر فرهادی سابقه دارد؛ من هم این فیلم را می پسندم مثل همۀ تماشگرانش که به او حداکثر رأی محبوبیت مردمی را داده اند. حالا اما دشواریی چهره می کند بصورت سؤال بدیهی : "دلقک تو چگونه می خواهی فیلمی را که ندیده ای تحلیل کنی؟" پس اول می گویم که قصۀ این فیلم مربوط به مادر چشم انتظاری است سالیان که پسرش رفته جنگ و نه خودش و نه جنازه اش برنگشته و نامش شده مفقود الاثر. و کل فیلم درد جانکاه این انتظار است در چشمان جستجوگر مادر درمانده. و من فقط با همین قصۀ یک خطی کار دارم و تحلیل سینما نمی کنم.

3- یادتان باشد من یک زمانی تحلیلی نوشتم بر فیلم "شهر خاموشان" که از بی بی سی فارسی پخش شده بود و در آنجا زوم کردم روی مادری که عکس فرزند مفقود الاثرش را در دست و سینه داشت؛ و مثل یهودی سرگردان همواره بین تابوت های انبار شدۀ کشته های تازه یافتۀ جنگ بر تریلی ها؛ دور این تریلی ها می گشت و بر تک تک تابوت ها بوسه می زد به انتظار خبری از فرزند. و در آنجا این استفهام ثبوتی را مطرح کرده بودم که: "آیا دردی عظیم تر از این رنج سراغ دارید که کسی همۀ عمرش را به انتظار فرزندی مفقود شده در میدان جنگ چشم براه باشد". زیرا که مردن و خاک سرد و قطع امید سختی اولیه دارد و فراموشی بعدی. اما لامصب انتظار نه پایان دارد و نه استعداد فراموشی.

4- بهمین خاطر است که می دانم این قصه مفقود الاثر (موضوع محوری فیلم شیار 143) چه کشش عاطفی و دراماتیکی دارد اگر کمی هم خوب ورز داده شده باشد - که با بودن مریلا زارعی بسیار هنرمند و بسیارتر از آن بانوی فرهیخته و دردمند اجتماعی در نقش مادر قطعاً همینطور بوده است - می تواند تا کجای اعماق حس همدردی بیننده نفوذ و رسوخ بکند. لذا این فیلم به دلیل موضوع بسیار تلخی که دارد هر انسانی را تحت تأثیر و علاقه مند می کند به دیدنش و لذت "همدردی با مادر بیچاره" بردنش.

5- اما موضوع بهمین جا ختم نیست. محبوبیت این فیلم نه تنها بخاطر بار دراماتیک بشدت بالایی که دارد است و هر انسان بماهوانسانی را تحت تأثیر قرار می دهد؛ بلکه مهمتر از آن یک عامل بسیار قوی دیگری در ناخودآگاه فیلم - مطمئناً در خود آگاه آبیار و مریلا هم بوده است - جاسازی شدۀ طبیعی است؛ که آن عامل باعث می شود تماشاگران عام ایرانی بشدت بهمذات پنداری برسند با موضوع "مفقود الاثر" و انتظار بی پایان "مادر". و فیلم را با دردمندی همان مادری نگاه کنند که گویا خودشان هستند و فرزندشان در جنگ مفقود شده و دیگر او را هرگز ندیده اند. آن فرزند مفقود الاثر شدۀ همۀ ایرانیان هم چیزی جز آرزوها و امید ها و زندگی های تباه شده و گمشده شان در این 35 سال نیست. بعبارت دیگر ناخودآگاه همۀ ایرانیان اعم از فقیر و غنی، مسلمان و نامسلمان و ...؛ در هنگام دیدن فیلم شیار 143 خودشان را در جایگاه مادر (مریلا زارعی) می بینند و آرزوها و زندگی های گمشده شان در بعد از انقلاب را در جایگاه پسر مفقود شده در جنگ. و این چنین است که یا کمی تخلیه می شوند و یا نمی به چشم می سپارند و با درد جانکاه "چه فکر می کردیم و چه شد" همراه با مادر "مریلا" مویه می کنند و آرامتر می شوند. یا...هو

۵ نظر:

ناشناس گفت...

این شعرو تقدیم می کنم به تمامی مادران منتظر وفرزندان غیورشان

گریه کن ای مادرم ای مام دلخون گریه کن
برتن پوسیده از جور زمان خون گریه کن

روزگاری از پیم ابی فشاندی در پگاه
ره سپارم کردهای ای مادرم با اشک و اه

دیده ام جام سبویت را که در پشتم شکست
اشک را دیدم که در ایینه ی چشم تو بست

خون دل خوردی و هیچش را نیاوردی زبان
لیک می دانم که بغضت را فرو خوردی چه سان

بعدِ ان من بودم و سنگینی جفتی نگاه
انقدر چشمت بیامد، گم شدم در کوره راه

بعد ان خمپاره بود و ترکش و تیر و جنون
چشمهایی منتظر، الاله هایی غرق خون

نوجوانی بر سر میدان مین صد پاره تن
ان طرفتر سرو نازی طعمه ی خمپاره زن

زخمها بر تن شکوفا از پَسِ باران تیر
دشت تشنه می شود اینبار از خونابه سیر

یک تفنگ و یک خشاب خالیو میدان جنگ
انقدر جنگیده ام تا عرصه بر من گشت تنگ

دست بسته، پای خسته، پیکر زخمی اسیر
تا خلاصم می کند دشمن به یک شلیک تیر

بعد از ان چشمم دگر چشمان خونبارت ندید
گوشم اما قصه ات از باد از باران شنید

کوله بار غُصه ات هر روز شد انبوه تر
روی ماهت مادرم از کثرت اندوه ، تَر

در پس ویرانه های جنگ بویم کرده ای
در میان استخوانها جستوجویم کرده ای

دیگر اما امدم ای مام دلخون امدم
مشت خاک از دامن این خاک بیرون امدم

استخوانی امدم با یک پلاک ومشت خاک
تا نبینی نازنینم پیکرم را چاک چاک

-این تویی؟!جانان من پس قامت رعنات کو؟!
کرده بودم من بدان ره رفتن مردانه خو

این تویی،تو؟همچو کودک در بر قنداقه اش!
رستم من،ارش من،ای یل سهراب وَش

من نشانی داده ام ان قامتت را سرو ناز
گفته ام خورشید دارد بر دَرش دستِ نیاز

غیرتش همسان ارش، هیبتش همسان کوه
چون یلی از پشت سر باشد، مهی از روبه رو

ان نشانی ها کجا این پیکر پوسیده تن
مشت خاکستر کجا ان غایت امید من

گفته بودی فصل هجران میرسد روزی به سر
میرسد روزی که باز یوسفت گیری به بر

سالها بر من از ان هجران گذشت
یوسفی اما به کنعان بر نگشت

یوسفم را مشت خاکستر نشان
مشت خاکستر،نشان از بی نشان؟!

-این نه خاکستر،نشان از عاشقیست
خود بگو عاشق تر از پروانه کیست؟

چون که اتش در فتد در خانه ام
من خودم عاشق ترین پروانه ام


............
.....وادامه دارد
سوری

محمد گفت...

با سلام
چند وقت پیش و پس از 3 سال از پایان دوره ی لیسانس, با چند تا از بچه های دوره ی لیسانس دورهم جمع شدیم . اسم هر کدوم از بچه های دانشگاه را که اوردیم بی کار بود و فقط یک نفر ازدواج کرده بود .
آخرش یکی از بچه ها گفت : کاش جنگ بود . می رفتیم تو میدون مین . نصفی می مردن و نصف بقیه درست زندگی می کردن .
یکی دیگه هم گفت : هممون هم می ردیم بهتر از این بدبختی الان بود .
با تشکر

ناشناس گفت...

درد دارم، درد دارم، درد دارم و درد دارم
بیشتر بنویس

hosein60 گفت...

شیار فیلمی متوسط و خسته کننده بود که با جوسازی سیمای ضرغامی و آرای سازماندهی شده مطرح شد

گمگشته گفت...

سلام
فیلتر شکنها قطع بود و وی پی ان هم ...
با این که جنازه هستم اما این چند تا پست آخر رو که دیدم دیدم کلی دعاتون کردم
جملات بزرگان رو جمع می کنم و همیشه با خودم تکرار بلکه فرجی شد و ما هم تکون تکونی بخوریم این جمله رو با نام دلقک (خودم اسم دلقک رو بیشتر دوست دارم مردمی تر تا تیمسار حالا باز گیر ندن دوستان)اضافه کدم به مجموعه جملات
" مردن و خاک سرد و قطع امید سختی اولیه دارد و فراموشی بعدی. اما لامصب انتظار نه پایان دارد و نه استعداد فراموشی"
همیشه سلامت باشید