۱۳۹۱ اسفند ۱۰, پنجشنبه

آتش بس در آلماآتی. خامنه ای به اوباما آری گفت. از ترس احمدی نژاد!

Malaya Sadovaya


1- اگر هم اظهار نظرهای دو طرف نبود راجع به رضایت نسبی از نتیجۀ مذاکرات آلماآتی؛ همان تعیین تاریخ قطعی دور بعدی مذاکرات به این نزدیکی در 16 فروردین در همین آلماآتی خودش گویای این موفقیت می توانست بحساب بیاید. زیرا که می دانیم بعد از مسکو چه بکش واکشی داشتند دو طرف در زمان و مکان مذاکرات که نهایتاً به 7 ماه بعد کشید و پایتخت قزاقستان. بنابراین در اینکه هر دو طرف راستگو بوده اند در خوشبینی به نتیجۀ مذاکرات شکی نیست.

2- قبلاً هم نوشته بودم که امریکا و غرب علی رغم روبنای سخت در تعیین و تشدید تحریم ها علیه ایران در زیربنا اما خواهان مدارا و محک زدن دوبارۀ خامنه ای هستند تا انتخابات ریاست جمهوری اسلامی ایران در اواخر بهار. علت را هم گفته بودم که قبل از اینکه چشم امیدی به نرمش خامنه ای فعلی داشته باشند بیشتر می خواهند "رفتار منطقی" خود را بداخل ایران با هدف تأثیر گذاری بر انتخاب یک رییس جمهور میانه رو پالس کنند. زیرا که امیدوارند در بقدرت رسیدن یک آدم منطقی و متعادل در  دورۀ بعدی و ضعف نسبی خامنه ای در پایان چالش نفسگیرش با احمدی نژاد؛ رییس جمهور جدید بتواند تأثیر تعیین کننده تری داشته باشد در تصمیمات استراتژیک جمهوری اسلامی. البته مشکلات داخلی غرب و اوباما هم مزید بر علت است در این زنگ تفریح شش ماهه که دولت و وزرای جدید جا بیفتند و انسجام بیشتری پیدا کنند و بلکه هم اقتصاد داخلی امریکا و غرب هم نشانه های مثبت تری فراهم کند برای یک دورخیز آخر برای چالش نهایی با ایران.

3-  در ماهیت بستۀ پیشنهادی غرب اما نه گمانم تغییر عمده ای رخ داده باشد اگر اظهارات خانم اشتون در کنفرانس خبری پایان مذاکرات را ملاک ارزیابی قرار بدهیم. چرا که ایشان کماکان بر اجرای قطعنامه های سازمان ملل از سوی ایران متعهد ماندند و کیست که نداند شاه بیت قطعنامه های شورای امنیت توقف غنی سازی اورانیوم است در ایران. محتمل است که غرب کلمۀ "توقف" غنی سازی در فردو را با واژۀ "تعلیق" عوض کرده باشد، به این دلیل بدیهی که فعلاً که خطر بالفعلی از ارتقاء کمی و کیفی غنی سازی وجود ندارد و ایران در حالت فریز فعالیت هایش در مقیاس یک سال گذشته متوقف است می توانند حسن نیت نشان بدهند که گره از جایی شروع به باز شدن بکند. و اگر چنین نشد دست شان پر باشد از جنبۀ تبلیغاتی برای بعد از تابستان 92. 

4- در سویۀ ایران اما بیشترین تغییر را متغیری بنام احمدی نژاد فراهم کرده است. بنظرم می رسد که آیت الله خامنه ای دیگر امیدش را از احمدی نژاد کاملاً قطع کرده و اعتمادی به او و دولتش ندارد. او که هم اکنون هم چالش های ایذایی احمدی نژاد را رو به تزاید از ده روز و هفته به روزی یک چالش با سایر بخش های حکومت می بیند؛ می ترسد از اینکه اگر فشار تحریم ها کمی تعدیل نشود باعث فروپاشی کامل اقتصاد کشور شود بزودی و احمدی نژاد مرد روز قبول مسئولیت نیست و نخواهد بود. لذا این فروپاشی کنترل کشور را از این هم که است ضعیف تر و پرهرج ومرج تر بکند. لذا نیازی نبود امروز احمدی نژاد بخواهد با جواب های طنز خود به خبرنگاران پالس بدهد که من هیچکاره ام در مذاکرات هسته ای و فقط سکوت و لبخند و تماشا سهم من است. زیرا که فرستادن طولانی مدت لاریجانی به هند از سوی خامنه ای نشان می دهد که او ریل ارتباطات خارجی را بسمتی دیگر سوق داده. بویژه که این بخش از مذاکرات لاریجانی با هندی ها مهم بود که از آنان درخواست کرده بود اجازۀ تأسیس و ثبت شرکت های ایرانی در هند را تسریع بکنند. این شرکت ها و بنگاه ها که همگی در امارات و دبی بودند و بعد از تعطیلی در انجا به ترکیه و استانبول نقل مکان کردند اینک با سخت گیری های ترک ها دارند موقعیت ارتباط اقتصادی حکومت ایران با دنیا را به حداقل ممکن هم از دست می دهند.

5- بنابراین آیت الله خامنه ای چاره را در این دیده که او نیز چون اوباما جو را کمی آرام بکند تا از طریق تنفسی در داد و ستدهای تحریمی؛ هم از فروپاشی یکبارۀ اقتصاد کشور جلو بگیرد و هم رفتارهای غیر قابل پیش بینی و پیشگیری احمدی نژاد در چنین حالتی را به کنترل نسبی در آورد تا انتخابات و رها شدن از این پسر سرکش و راه پدر گم کرده. بعبارت دیگر احمدی نژاد به تنهایی چنان سهمگین و خرابکار نشان می دهد برای خامنه ای که او را ناچار کرده به دامن مار غاشیه (اوباما) پناه ببرد از دست عقرب جرّارۀ خود پرورده (احمدی نژاد). او که توان آرام کردن احمدی نژاد را ندارد می خواهد با کمک گرفتن از غرب در موضوع تحریم ها چهار ماه باقیمانده را مختص پاییدن احمدی نژاد صرف بکند و جلوگیری از رفتارهای زیگزاگی او که نظام و الیگارشی را به سرگیجه انداخته.

6- پیش بینی می کنم که ایران خیلی زود بلی را خواهد گفت در جلسۀ کارشناسان قبل از عید در استانبول و بستۀ غرب را خواهد پذیرفت. تا اوباما تشویق شود و خواهد شد که در مذاکرات فروردین آلماآتی کمی هم چربتر کند چشم پوشی از برخی تحریم های حیاتی را. زیرا خوب می دانیم که تحریم ها فقط با ارادۀ اجرایی و پیگیری ان هاست که معنا پیدا می کند و الا ممکن است روی کاغذ صدها تحریم باشد و در عمل کسی سماجت نکند به اجرای دقیق ان ها. تشویق های شفاهی بعدی اوباما و غرب از این نوع خواهد بود: "شتر دیدی ندیدی" در مورد مته بخشخاش گذاشتن در مورد برخی دیگر از تحریم ها.

7- اما همۀ این ترفند ها نخواهد توانست به خامنه ای و نظام خدمت مؤثری بکند اگر احمدی نژاد از این متلک و تحقیر و ایذاء روزانه بسمت گزینه های بدتری برود. جواب او به خبرنگاری که پرسید از نامزدی مشایی حمایت خواهد کرد یانه خیلی متلک نابی بود. احمدی نژاد به خبرنگار گفته: "کمی هم راجع به سؤالی که می پرسی فکر کن". بعبارت دیگر احمدی نژاد بزبان بسیار برّا و حاضر جواب خودش می گوید که سفیه تر و بیهوده تر و "جواب بدیهی تر" از این سؤال هم در دنیا پیدا می شود که تو از من راجع به فدا کردن خودم در پیشگاه بهترین انسان موجود روی کرۀ زمین - قبل از ظهور انسان کامل در بهار که همان مشایی باشد - سؤال می کنی. و چه خبرنگار بیهوشی! یا...هو

۱۳۹۱ اسفند ۹, چهارشنبه

دروغی کثیف است ادعای ف.م.سخن و سلحشور و شریعتمداری در مورد افتخار ایران: اصغر فرهادی!




مقدمه: اسکار یک جشنوارۀ سینمایی به قوارۀ جشنواره هایی که ما می شناسیم و در ذهن داریم مثل کن و برلین و ... بگو حتی فجر نیست. اسکار مراسم تمجید و تشویق یک سال سینمای امریکاست که مثل همه چیز امریکا جهانی هم است. بنابراین:

الف- در اسکار فیلم هایی مورد داوری قرار می گیرند که حتماً اکران عمومی شده باشند. برعکس جشنواره های مرسوم که معمولاً یکی از شرایط پذیرش فیلم ها اکران نشدن آن در عرصۀ عمومی است.

ب- اسکار هیئت داورانی که دولتی یا ملتی یا هرچی و هرکی تعیین کرده باشند و بنشینند فیلم ها را ببینند و چانه بزنند و داوری نهایی کنند ندارد. آکادمی اسکار بیش از 6000 نفر عضو پیوسته و فعال دارد که فیلم های اکران شده در طول سال را می بینند و بوسیلۀ پست - حالا دیگر اینترنت و آنلاین - نظرشان و فیلم منتخب شان را با توجه به رشته ای از ده ها رشتۀ مربوط به سینما - ئاز کارگردانی گرفته تا جلوه های ویژه و بهترین فیلم و هنرپیشه و تدوینگر و فیلمبردار و ... - که در آن رشته صلاحیت داوری دارند برای آکادمی اسکار ارسال می کنند.

پ- این اعضای 6000 نفر فعال که اکثرشان امریکایی و اقلیتی هم در سرتاسر جهان پراکنده هستند در داوری خود نسبت به انتخاب فیلم ها همۀ فکر و عقل و احساسات و گرایشات اجتماعی و سیاسی و ... خود را هم دخالت می دهند مثل هر کار انسانی دیگری و بدیهی و طبیعی.

ت- یکی از بزرگترین شاخص هایی که داوران 6000 نفرۀ اسکار در نظر می گیرند همیشه؛ بخش صنعتی و اقتصاد سینماست. زیرا همۀ اعضای انبوه آکادمی خودشان دست اندر کار درجه یک سینما هستند و رونق گیشه های سینما برای آنان اهمیت فوق العاده دارد.

ث- ده ها مورد دیگر اختلافات اسکار با سایر مراسم سینمایی در کشورهای دیگر را می توانم بشمارم که لزومی نمی بینم و این چهار مورد را هم گفتم که خوانندۀ صفر کیلومتر در این زمینه زمینۀ ذهنی پیدا بکند.

1- بنابراین جایزۀ بهترین فیلم در مراسم اسکار بدون استثناء به فیلم هایی تعلق می گیرد که پرفروش و پرطرفدار باشند همیشه. و سابقه نشان نمی دهد که جایزۀ بهترین فیلم اسکار را به فیلمی بسیار فاخر ولی با گیشۀ ناموفق داده باشند.

2- ژانر انتخابی در بهترین فیلم از مؤلفۀ اصلی دیگری که بغیر از پرفروش بودن تبعیت می کند احساسات و عواطف رأی دهندگان است که اگر گرایش اکثریت آن سال با سیاست باشد فیلم سیاسی و اگر گرایش عام سال با جماعت باشد فیلم اجتماعی و قس علیهذا انتخاب می شود بین پرفروش ها.

3- آرگو فیلمی در مورد سیاست است که با استقبال فوق العاده در گیشه نیز همراه بوده و بدلیل ارتباط آن با غرور شکستۀ امریکایی در جریان گروگانگیری دیپلمات های امریکایی در تهران؛ گرایش احساسی بسیاری از اعضای رأی دهنده را هم با خودش همراه کرده است. و علیرغم ضعف های تکنیکی اعم از کارگردانی و بازیگری و غیره - در مقایسه می گویم - بعنوان بهترین فیلم انتخاب و اسکار گرفته است.

4- وقتی ملت امریکا چنین گرایشی دارند بطور بدیهی دولت امریکا نیز که در مرکز ثقل ماجرای گروگانگیری بوده است باید و طبیعی است که از چنین انتخابی خوشحال شده باشد که شده است. زیرا اگر رأی دهندگان فقط حسشان ارضاء شده دولت امریکا علاوه بر حس مشترک مسئولیت آن واقعه را هم التیام یافته یافته است.

5- اینکه میشل اوباما از طریق ویدیو کنفرانس برنده بودن آرگو را اعلام می کند نه بخاطر این است که دولت امریکا به شش هزار نفر دستور داده باشد - مثل شمقدری به داوران فجر مثلاً - که آرگو را انتخاب کنید تا زن من جایزه اش را اعلان کند. بلکه چون داوران - با اکثریت امریکایی - چنین گزینه ای را انتخاب کرده اند به میشل اوباما گفته است که دولت هم از طریق ورود تو به صحنه حس مشترک و مسئولیتش را اعلام کند. بعبارت دیگر اول انتخاب آرگو بطور طبیعی اتفاق افتاده است و آنگاه میشل اوباما از این انتخاب استقبال کرده و وارد شده است.

6- در مورد اسکار پارسال و جدایی فرهادی اما قطعاً گرایش مسلط اجتماعی بوده در داوران رأی دهنده. زیرا اگر می خواستند - و اصلاً سیاست های جهانی حالی شان بود انبوه رأی دهندگان - نمی بایست به فیلم فرهادی رأی می دادند زیرا فیلم جدایی ساخته ای در وزارت ارشاد آیت الله خامنه ای بود قبل از اینکه شخص سازنده اش چه گرایش سیاسی دارد - غربی ها که مثل ما هفت خط نیستند که فکر کنند فیلمی ساخته شده در دستگاه ولی فقیه می تواند ضد ولی فقیه باشد. آن ها آدم های روراستی هستند که وقتی می گویند فیلمی از ایران "ملتی- دولتی" نمی کنند چون ذهنیت این چنینی ندارند هنرمندان و هر ساختۀ ملتی را مورد قبول دولت هم می شناسند - البته که ممکن است بعد از انتخاب جدایی و برنده شدنش و شناخت کارگردان گمنامی بنام فرهادی کمی هم سیاسیون غربی مانور ضد رژیم داده باشند در تبریک و تهنیت و از این قبیل. که خود این هم از حماقت خامنه ای و دولتش بود که نتوانست فرهادی و جدایی را مال خود کند که مال خودش هم بود. و وقتی همه بالا آوردند از غصه که "یک خمینی شهری یک لاقبا اسکار را برده" دنیا معطل نماند و فرهادی را اپوزیسیون معرفی کرد. که نبود و نیست و هنوز هم چنین انگی را قبول ندارد.

7- جویده جویده و نفس بریده نوشتم تا اینجا که بگویم: شریعتمداری و اراذل اوباش سردار قلم در روزنامه ها و نشریات و سایت هایشان شروع کرده اند به ناله و بی شرمی برای رسوایی فرهادی که دیدید گفتیم اسکار سیاسی است و پارسال هم فرهادی را سیاست به اسکار رساند و نه ارزش های جدایی! و مرجع همه شان هم استناد بنوشتۀ سخیفی از یک نویسندۀ بی نام - چون من - بنام ف.م.سخن است در گویا نیوز - در خودنویس هم نوشته بود که نیک آهنگ چنان تحت فشار قرار گرفت که حذفش کرد - که بلی من آنم که رستم بود پهلوان. و فقط این من (ف.م.سحن) بودم که در اوج شادی و افتخار و هلهلۀ پارسال این موقع ایرانیان برای فیلم فرهادی؛ نوشتم که فرهادی و فیلمش بی ارزشند و جایزۀ اسکارش بوده سیاسی.

8- ماجرا هم تلخیص شده این بود که جناب ف.م.سخن تنها ایرانی قلم بدستی بود که در آن بحبوحۀ شور و هیجان جامعۀ هنری و جوانان ایرانی با یادداشتی سفیه و بی انسجام در قالب هزل و هجو خطاب کردن تحقیر آمیز فرهادی به "اصغر آقا" (تداعی اصغر آقای هادی خرسندی) یک مشت چرت و پرت بار فیلمساز مؤلف مان کرده بود و جز تحقیر و مسخره نه از نقد فیلم خبری بود در نوشته اش و نه از کمترین احترامی به مخاطب - تو بگو هیجان زده حتی - و فیلمساز را هم که گفتم به سخره گرفته بود. من البته همانموقع اشاره ای محترمانه در وبلاگم کردم و کامنتی فاخر هم برای پوچ نوشته اش در گویا نیوز گذاشتم. اما این بار دیگر جای درنگ نبود و باید جواب هیاهوی منم منم های او را می دادم. اگر من بی نامم او هم بی نام است. حداقل من بغیر از اسمم که بخواست شما منتشرش نکرده ام بقیۀ مشخصات سنی و شغلی و ... ام را تمام و کمال گفته ام، ولی از او بغیر از "ف.م.سخن" چه می دانیم. هر بداخلاقی کثیفی را که فقط برای اثبات خود باشد حتی در تخریب یک ملت و اسطوره هایش همچون فرهادی؛ جواب داده ام و باز هم خواهم نوشت بدون مخاطب عام هم اگر شده برای ثبت و ضبط در دنیای مجازی که اصغر فرهادی افتخار ماست و اسکارش کمترین و کمترین و کمترین شائبۀ "انتخاب بخاطر سیاست" نداشته و ندارد به دلایلی که کمش را گفتم و زیادش را جناب ف.م.سخن بهتر از من می داند زیرا که او دستی هم در حوزۀ هنر و ادبیات ادعا دارد و ریز دقایق و قوانین و مقررات حاکم بر اسکار را از بحر است. یا...هو

۱۳۹۱ اسفند ۸, سه‌شنبه

به اسفندیار مشایی می آید ریاست جمهوری؛ اگر از جریان انحرافی احمدی نژاد اعلان برائت بکند!




1- تا یادم نرفته این طنز روزگار را بنویسم که بنظر می رسد ما 8 سال آینده را هم به سیاق این سال های محمود احمدی نژاد خواهیم گذراند و خواهیم نوشت. با این تفاوت که اگر در همۀ این سالها این ما بودیم که اصرار داشتیم احمدی نژاد و مشایی یک روح در دو کالبد هستند و فرقی بین این دو نیست و موضوع جریان انحرافی برساختۀ توهمی اصولگرایان است برای توجیه اشتباهات حضرت آقا در حقنه کردن احمدی نژاد به اصولگرایان و گرفتار کردن ملت. در 8 سال آینده این ما تغییرخواهان هستیم که اصرار خواهیم کرد که احمدی نژاد گروه انحرافی است و مشایی اصل کار و خواهان برائت مشایی از احمدی نژاد خواهیم شد؛ و در مقابل اصولگرایان هستند که خواهند گفت مشایی و احمدی نژاد فرقی با هم ندارند و مشایی همان احمدی نژاد است.

2- اولین بار در نیروی هوایی با واژۀ "سیمولاتور" (Simulator) آشنا شدم و آن دستگاهی در سالنی بهمین نام بود و دانشجویان خلبانی را برای آموزش در موقعیت کاملاً شبیه سازی شده با دستگاه سیمولاتور آموزش خلبانی می دادیم در روی زمین بجای هوا و هواپیما. امروز اما که اولین رونمایی از نقش جدید مشایی را که دیدم در دفتر رییس جمهور و ملاقات با یک دیپلمات غربی (کشوری بغایت لائیک و دور از دین و خرافات سوئد) - بجای حداقل کشوری از اعضای جنبش غیر متعهد ها که مرتبط هم باشد با پست ریاست دبیرخانۀ نم اسفندیار رحیم مشایی برای شروع و پوشش لو نرفتن جنبه های تبلیغاتی- مطمئن شدم که احمدی نژاد حرف هم که نزند عمل می کند و چه خون دلی خوردند امروز اصولگرایان و باید منتظر واکنش های تفریحی شان باشیم فردا پس فردا.

3- چرا گفتم جای اصلاح طلبان و تغییر خواهان با جای اصولگرایان عوض خواهد شد در دوران ریاست جمهوری رحیم مشایی. به این دلیل واضح است که واقعاً به مشایی می آمد پز و ژست های مدرن ریاست جمهوری در استقبال و نشست و برخاست این اولین رسمیت تمرین ریاست جمهوری. زیرا که آرزو بدلمان ماند که احمدی نژاد بتواند یک ژست شیک و تمیز بیاید در مقابل این همه سیاستمدارانی که به دیدن و ملاقاتش رفته اند و می روند. و اگر نبود ارادت بی حرف و حدیث مشایی به احمدی نژاد و آن گفتارهای اغراق و دروغ که دولت احمدی نژاد یگانه بوده در همۀ خوبی ها و کمالات در طول تاریخ ایران؛ حتماً هنوز هم پشت مشایی سینه می زدم بخاطر آن قشنگترین جمله اش خطاب به مراجع روحانی که گفت: "یارو موسیقی گوش نکرده می گوید حرام است".

4- عجب کابوسی بود این ژست ها و این تمرین های مشایی برای اصولگرایان. زیرا عمراً با هر حیله و مهندسی و تقلبی هم بتوانند جلو دار این دو یار غار امام زمانی بشوند در انتخابات آینده. توده های محروم و روستایی را احمدی نژاد با پرداخت های نقدی خواهد آورد. و مدرن ها را اسفندیار رحیم مشایی شخصاً برغبت خواهد کشاند پای صندوق های رأی با آن ژست های رییس جمهوری تا کنون دیده نشده به این وقار و قاعده در عمر جمهوری اسلامی. او مخصوصاً مطلقاً راجع به ایران و سیاست خارجی و انرژی هسته ای مذاکره کرده با معاون وزیر خارجۀ سوئد که نگذارد اصولگرایان خودشان را بخریت بزنند و بگویند: "موضوع مهمی نیست. مشایی در قالب اهداف کشورهای غیر متعهد که رییس دبیرخانه اش بوده مذاکره کرده و این طبیعی است". دلم خون است و لبم خندان. خب نمی شود که قبل از مردن خودمان را بکشیم. مرسی به مشایی برای امروز! یا...هو

۱۳۹۱ اسفند ۷, دوشنبه

این شکلش؛ و این هم حرفش! برای پرسش از هواداران احمدی نژاد.

این شکلش

محمود احمدی نژاد سه نوع هوادار دارد:

1- مذهبیون بسیار قشری و متحجر معتقد به ظهور عنقریب امام زمان و عدالت او و پایان جهان!

2- هواداران سکولار و مدرن سلبی احمدی نژاد که معتقدند طرفداری صوری از این پیامبر زمان باعث تضعیف روحانیان حاکم بر ایران شده و امیدوارند جمهوری اسلامی با خرابکاری ها و اختلافات هیئت حاکمه فرو بپاشد.

3- هوادارانی که هم سکولار و مدرن و تحصیلکرده هستند و هم از احمدی نژاد بعنوان یک پدیده از داخل "جمهور مردم" و با توجه به تحصیلات و خاستگاه طبقاتی او که دانشگاه و دانش جدید است او را یک لیبرال بالفعل می دانند که در حال فروپاشاندن الیگارشی سنتی و روحانی متحجر و پیشا مدرن و در نتیجه ایجاد دولت و حکومتی لیبرال دموکرات است.

من ایرادی بدستۀ اول وارد نمی کنم و ندارم زیرا نه می توانم نوع ایمان آنان را درک کنم و نه از نحوۀ استدلالشان - اگر دارند - خبری دارم.

به دستۀ دوم هم - متأسفانه خودم هم جزو این دسته بوده ام بی ایمان و افتان و خیزان - حرفی نمی زنم. و فقط دعای عاجزانه می کنم که مصداق ضرب المثل "از قضا سرکنگبین صفرا فزود" نشویم. که بدبختانه شده ایم و داریم می شویم. مهمترین دلیلش هم بازگرداندن ما از امید به دموکراسی لیبرال به خاتمی و هاشمی و خنده دار مطهری و عسگراولادی مسلمان و ... شده است. فعلاً که هاشمی نیز فتیله اش در حال خاموش شدن است و اینروزها بدجوری ریپ می زند.

اما خیلی عصبانی و نا امیدم از دستۀ سوم که احمدی نژاد را "خود ِ جنس" هم می دانند و معرفی می کنند. چون اینان جزو طبقات تحصیلکرده و دانشگاهی و عاقل هستند به مقایسه و آمار. لذا بسیار زیاد دنبال یکی از اینان می گردم که حداقل یک دلیل علمی و عقلی ذکر کند در هواداری ایجابی از احمدی نژاد.  منظورم مطلقاً به تنها فرهاد جعفری نیست که وضعیت روحی او را درک می کنم و نیازی به تعقیبش نمی بینم. بلکه دنبال یک نفر دوم هستم برای پاسخ به من.

احمدی نژاد تا کنون کارهای زیادی کرده و حرف های زیادی زده است که مخالفانش همه را جوک های ناب کرده اند و سرگرمی ها ساخته اند از کلمات و جملات قصارش. من کاری به آن انبوهه ندارم در گذشته. من فقط به یک جمله از حرف های مصاحبۀ اخیر احمدی نژاد در تلویزیون استناد می کنم. آن هم نه جمله و کلمه ای که سانسور شده باشد و بعداً منتشر شده باشد بلکه به حرفی و جمله ای که خطاب به خبرنگار محبوبش مرتضی حیدری و مردم پای تلویزیون گفته است. 

این هم حرفش:
احمدی نژاد گفت که تحریم ها سنگین است. اما ما از این مرحله عبور خواهیم کرد. و بعد از عبور از این مرحله طی 4، 5 سال به قدرت اول اقتصادی جهان تبدیل خواهیم شد. (نقل به مضمون).
جستجو کردم که عین حرف ایشان را بگذارم. متأسفانه خبرگزاری ها به این جمله نپرداخته بودند. فقط در سایت دولت پیدا کردم که آن هم کلمۀ "جهان" را با "منطقه" عوض کرده بود. - خب واقعاً آدم خجالت می کشد حتی اگر فدایی رییس جمهور و کارمند و خبرگزاری مخصوصش باشد - سایت دولت اینطور نقل کرده است:
 احمدی نژاد با بیان اینکه دشمن با همه توان به میدان آمده و دولت آمریکا همه اقتصاد خود را به میدان آورده است ، افزود: آمریکا اقتصاد هر کشوری که ما با او مراوده داشته باشیم، را تهدید می کند. حجم اقتصاد آمریکا چند برابر ماست و با همه توان علیه ملت ایران وارد میدان شده است.
وی با اشاره به اینکه عبور از این مرحله به معنای آن است که در 4 تا 5 سال به قدرت اول یا دوم اقتصاد منطقه  [جهان] تبدیل شویم،..
حالا سؤال من از هواداران دانشگاه دیده و ریاضیات خوانده و احتمالات دانسته و ... یک جو عقل توی سر دارنده این است که امکان تبدیل شدن ایران به اولین اقتصاد جهان - اصلاً همان منطقه از خیر جهان هم گذشتیم - در 4 یا 5 سال آینده و در اثر تحریم های جاری چقدر است. و آیا چنین حرفی از کمترین معیارهای علمی و عقلی و حدسی و حسی نشانی دارد و آیا از انسان اولیۀ بدون سواد و بدون تجربه و بدون دانشگاه و بدون مشاهده و ... چه می گویم که یک آخوند درپیتی - منظورم همان میمون اجدادی مان است - چنین حرف سفیهی قابل پذیرش است که شما از معجزۀ هزارۀ سوم می پذیرید و گستاخ و با نشاط زنده باد بهار می کنید! یا...هو

۱۳۹۱ اسفند ۶, یکشنبه

چرا مهمترین خبر دیروز حقارت لاریجانی و مجلسش بود و نه استیصال احمدی نژاد و دولتش!





1- درحالیکه بیش از 18 ساعت از مصاحبه تلویزیونی احمدی نژاد می گذرد و فضای هیجان مجازی به تسخیر- بازهم خانم ها - خانم معصومۀ حاتم خانی خبرنگار خبرگزاری مهر در آمده تا جائیکه حرف های خود احمدی نژاد را تحت تأثیر قرار داده است؛ من اما نتوانستم به حس "این مهم بود" همیشگی برسم و آن را برای شما بنویسم. زیرا بغیر از ابتکار شکلی مصاحبه که وارد کردن چند خبرنگار دیگر به کادر بود و می خواست القای "آزاد اندیشی احمدی نژاد" را  تبلیغ کند - ابتکار خوبی هم بود که از سوی خود احمدی نژاد طراحی شده بود - در نیمه راه ابتر ماند و با قطع پخش زنده از سوی ضرغامی و سانسور سؤال و جواب خانم حاتم خانی و رییس جمهور در پخش مرده هم حرف و حدیث های بازهم بیشتری به حاشیۀ این مصاحبه افزود. اما در مجموع من مصاحبۀ احمدی نژاد را حرف هایی خنثی دیدم که ارزش افزوده ای برای او نداشت و برافروختگی خودباخته اش در مقابل سؤال خبرنگار مهر نیز - تا حدود خیلی کمی - بضررش تمام شد. ولی با این همه و حتی بولد کردن برخی کدهای تکراریش مثل "آیا من تنها تصمیم گیرنده و مسئول هستم" یا "چندین شوک متوالی از راه تحریم امریکا در قالب مبارزه ای نابرابر بین یک 120 کیلو و یک 55 کیلو به اقتصاد ایران" یا "یک جلسه هم خدمت رهبری بودیم" یا "این وضع را نمی توانیم ادامه بدهیم و آسیب پذیر خواهیم بود" یا "کسانی که در پشت سیاست های غرب و تحریم ها کار می کنند به نقاط ضعف و قوت اقتصاد ایران تسلط کامل دارند" و ...  از این قبیل خیلی حرف های نو و غیر تکراری نبود و زیاد ارزش تأثیر گذاری بر آیندۀ اختلافات او و اصولگرایان از سویی و او و خامنه ای از جانب دیگر ندارد و نخواهد داشت. و چیزی هم که در قالب "کمک به فروپاشی" پیش نرود بدرد نمی خورد و تحلیل و تفسیر حرف های صدتا یک غاز احمدی نژاد - که خودش هم خیلی نمی داند چه می گوید - ارزش درنگ ندارد و باید از آن عبور کرد که من هم می کنم

2- اما برای من از دیروز که جلسۀ سران قوا بدعوت علی لاریجانی تشکیل شده است موضوع مهمتری بوده که فرصت نوشتنش را پیدا نکردم. او که مظلوم و مقتول آن جلسۀ معروف استیضاح شناخته شده و شناسانده شده بود؛ دیروز از قاتل خویش دعوت کرد که به دفترش برود و چنان استقبال گرم و صمیمی از او کرد که خبرگزاری ها مجبور شدند عکس های متنوعی از این انتظار و استقبال و کتابخوانی و مصافحه و "همه چیز آرام است" و "ما همه خوبیم" و ... منتشر کنند که در نوع خود بی سابقه بود. و مهمتر از آن دُوره افتادن خود علی لاریجانی بود برای تبیین و تفسیر دست آوردها و نتایج این ملاقات مهمانی ناهار در جلو دوربین ها و خبرنگاری ها که گفته بود راجع به سوریه و سیاست های منطقه ای و انرژی هسته ای و ... بحث های خوبی کردیم اما من از اینکه دولت کی قرار است لایحۀ بودجه را به مجلس بدهد و آیا لایحۀ دو دوازدهم هم خواهد داد یانه کمترین خبری ندارم. بعبارت دیگر او می گوید که ما به همۀ سیاست های امنیتی و اطلاعاتی و نظامی و هسته ای و جهانی و منطقه ای و ... که همۀ آنان در حوزۀ سیاست خارجی است و در ملک طلق آیت الله خامنه ای و کمترین ارتباطی با سران قوا ندارد ورود کردیم اما دریغ از اینکه بتوانیم از احمدی نژاد بپرسیم که لایحۀ بودجه را بالاخره کی به مجلس خواهد آورد.

3- تا همین جای کار هم برای من مسجل شده بود که علی لاریجانی با دست شستن کامل از آیندۀ سیاسی خود و برادران و دودمانش و بویژه فراموش کردن نامزدی برای ریاست جمهوری می خواهد یک بار دیگر با قوت بیشتری به اردوی وفاداران تیفوسی خامنه ای وارد شود و او را در مقابل ملت و البته احمدی نژاد هم تقویت و هم حفظ کند. اما شاهد از غیب رسید و وقتی دیدم که امروز نیز اولین کاری که کرده تشکیل جلسۀ غیرعلنی مجلس برای گزارش - جوک - دست آوردهای نشست سران قوا بوده و خروجی این جلسۀ غیرعلنی هم بیانیۀ 252 نفری نمایندگان مجلس خطاب به تیم مذاکره کنندگان ایرانی با 1+5 بوده است با تأکید بر پافشاری به استراتژی سیاست خارجی و هسته ای سازش ناپذیر آیت الله خامنه ای تردیدی برایم نماند که علی لاریجانی هم خفت خانواده اش را و هم آیندۀ سیاسی خودش و برادرانش را با خامنه ای معامله کرده و تصمیم به پشتیبانی از او گرفته تمام عیار در مقابل هر آنکس که در حال و آینده در مقابل خامنه ای تعریف شود.

4- او در جلسۀ غیر علنی مجلس نمایندگان را ترغیب و تحبیب کرده است که خوب است علاوه بر آن غلط کردیم نامه ای که نوشتیم برای خامنه ای عملاً هم وارد حمایت از او و سیاست های خانمان براندازش شویم زیرا که برای ما دست نشاندگان رهبری سهمی شایسته تر و بیشتر از این نه متصور است و نه مقدور. پس موضوع اصلاً حرفی راجع به جلسۀ سران قوا نبوده - آخر چه حرفی وقتی احمدی نژاد شانه اش را بالا می اندازد و می گوید: "خب جلسۀ سران قوا بود و ما هم رفتیم و کمی حرف زدیم" - و دستور جلسۀ غیرعلنی همان به وحدت رسیدن راجع به حمایت از خامنه ای در موضوع هسته ای بود. زیرا که موضوع پروندۀ هسته ای ابداً نه به مجلس اطلاع رسانی می شود و نه از آنان نظر خواسته می شود و نه چنین بیانیۀ حمایتیی جزو سابقۀ چند سال گذشتۀ مجلس هشتم و نهم بوده است. لذا ورود یکباره و بدون توجیه آنان به حیطه ای که زمین بازی آنان نیست معنایی جز چرخشی تمام به اردوی خامنه ای نمی دهد.

5- البته در مورد چگونگی گذشتن علی لاریجانی از تمام حیثیت دودمانی و خانوادگی اش من نه قادر به فهم هستم و نه توان تحلیل دارم. زیرا در بین بهایم هم کمتر می توان سراغ گرفت که موجودی به این حقارت و بی پرنسیپی حیاتش را بر مماتش ترجیح بدهد و قاتلش را تکریم کند. البته اگر لاریجانی های چهار برادر بلافاصله بعد از اقرار فاضل به "دوزاریم افتاده و می خواهم دزدی کنم" بیانیه می دادند و برادر پنجم را از خانواده عاق می کردند و ارتباط او را از نام خود و خانواده پاک می کردند صورت مسئله قابل قبول تر می شد. زیرا چه فعلی بنام جرم حقوقی اتفاق افتاده باشد یا نه و چه فاضل در دادگاه عادله محکوم شود یا نه؛ در اینکه او به نزد مرتضوی رفته و تقاضای رشوۀ کلان کرده تردیدی نیست و خودش هم پذیرفته و خلاف آن را ادعا نکرده است. 

6- با اینکه پذیرایی و استقبال از احمدی نژاد چنان با خلوص و از ته دل بوده از سوی لاریجانی ها که حتی آدمی بی چشم و رو مثل او را تحت تأثیر قرار داده تا جائیکه به خبرنگار می گوید "فکر کن اصلاً ده روز گذشته نبوده است" اما وحدت کفتاران 252 نفری مجلس و دو قوه از سه قوه با سلطان به چه کنم افتادۀ جنگل در مقابل تنها چند روباه هر چند بغایت هم مکار - ولی بی ریشه در بیشه - خبر خوبی برای صاحبان بیشه که نه تنها مدت هاست شیری نزاییده اند بلکه گرگ های درنده و پلنگان بلند پرواز را هم از صفوف خویش رانده اند! نیست. مگر اینکه همۀ امیدمان به تک و توک آهوان خوش رقص میانۀ میدان بسنده باشد مثل خانم معصومۀ حاتم خانی! یا...هو

۱۳۹۱ اسفند ۵, شنبه

بدنیست برای ساده سازی چرا انقلاب به نتیجه نرسید و نمی رسد! داوری با شماست.

Pallas and the Centaur

1- تعریف مفاهیم:
الف- غنای فرهنگی: 
غنای فرهنگی عبارت است از داشته های فرهنگی یک خانواده، قبیله، قوم، ملت و کشوری در طول تاریخ موجودیت آن ملت یا کشور. غنای فرهنگی محاسنی دارد مثل: نشانه ای از ریشه دار بودن و اصالت داشتن و مصارفی مثل: پز دادن، باد کردن، غبغب گرفتن، کرکری خواندن برای دیگری و... من آنم که رستم بود پهلوان گفتن! و معایبی البته مثل: مقاومت جان سخت در مقابل تغییر و دگرگونی! و کسب سطح فرهنگی بالاتر

ب- سطح فرهنگی:
سطح فرهنگی عبارت است از میزان توانایی و تطبیق در جامعه پذیری مدرن و پیش رفت بسوی زندگی بهتر. معایب زیادی دارد مثل: کم آوردن در کرکری خواندن، پزدادن، بادکردن وغبغب گرفتن جلو دیگری با غنای فرهنگ بالا. والبته فقط یک حسن: "زندگی بهتر و راحت تر و پیشرفته تر!"

پ- مقایسه: 
قارۀ آسیا بعنوان بلوک کشورهای با غنای فرهنگی بالا، قارۀ امریکای شمالی و استرالیا با محوریت ایالات متحدۀ امریکا بعنوان کشورهای دارای بالا ترین سطح فرهنگی و قارۀ اروپا با محوریت بریتانیا دارای هم غنا و هم سطح فرهنگی بالا! 

در یک ساده سازی باز هم بیشتر می شود اینطور گفت که مصرف امروزی غنای فرهنگی می تواند حداکثرافتخار به گذشته باشد و آدمی برای زیستن و خوشحال و راحت زیستن نمی تواند و نباید در خودش و غنای فرهنگش گیر بیفتد. در حالی که سطح فرهنگ نشانه ای از دست آورد امروز ماست و میزان رفاه و شادی و راحتی مان را نشان می دهد.

و این نکتۀ کلیدی که گفتن "ما ملت با فرهنگی هستیم." اگر ناظر به سطح فرهنگ باشد قابل بالیدن است و الا گیرم که پدر تو بود فاضل/ از فضل پدر تو را چه حاصل می شود حدیث باد کردن به غنای فرهنگی.


2- متن:

الف- انقلاب یعنی شورش "سطح فرهنگ" بر علیه "غنای فرهنگ" یک کشور و جامعه. که شروعش با مردمان قلیل سطح بالای فرهنگی (طبقۀ متوسط شهری) است و پایانش با غلبۀ مردمان کثیر غنای فرهنگی (توده های محروم وحاشیه نشینان شهری). بعبارت دیگر: انقلاب را طبقات متوسط شهری برای بدست آوردن امتیازات بیشتری از سطح فرهنگی (مدرنیته) موجود کلید می زند ولی در پایان شورش و آغاز دورۀ بعد از پیروزی انقلاب هر آنچه را هم که قبل از انقلاب داشته است از دست می دهد. 

چرا اینطور می شود؟

ب- چون طبقۀ متوسط و مدرن شهری جوامع ناپیش رفته و عقب مانده؛ از نظر کمیت نفری و زور، پتانسیل و قدرت سرنگونی ساختار مستبد و موروثی یا قدیمی پیشین را ندارد و ناچاراست با تنها "کلید واژه همۀ انقلاب ها" (عدالت) که بزرگترین و محبوب ترین ومحرک ترین "دروغ بزرگ تاریخ بشریت" است، از آن ها بخواهد که از تعداد کثیر و زور بی کله شان استفاده کنند و برای سرنگونی حاکم کمک کنند. توده ها خیلی سخت زیر بار باور این دروغ عدالت می روند ولی روشنفکران اینقدر سماجت می کنند تا در برخی موارد استثنایی که همۀ دیگر شرایط منجر به انقلاب هم فراهم بود این درخواست طبقۀ متوسط از سوی توده پذیرفته می شود و انقلاب به سرانجام و پیروزی می رسد.

پ- فردای پیروزی انقلاب، طبقۀ متوسط بادی بغبغب می اندازد و مغرور از پیروزی که سهم او فقط در حدآتش زنه بوده و نه انبوه هیزم سوزاننده؛ از توده می خواهد که :
"تشکرمی کنم که به انقلاب من کمک کردید. پس حالا پسرهای خوبی باشید و برگردید به سر کار و خانه زندگی تان تا من مدل حکومت مورد دلخواه خودم را پیاده کنم." 
 ولی کار به این سادگی نیست و غول توده که از چراغ جادو و توسط روشنفکر و با اصرار او بیرون آورده شده است حاضر به بازگشت نمی شود و خودش جای طبقۀ متوسط (کارفرمای دیروز)ش را اشغال می کند و به طبقۀ متوسط خواهان سطح فرهنگی بیشتر از رژیم ساقط کرده اش هم می گوید بیلاخ و هرّی! بهمین سادگی.

ت- به این موضوع در نوشته های دیگری برخواهم گشت. لذا در این جا یک فرمول سمبولیک از مقایسۀ دگرگونی های اجتماعی با ورزش بوکس را می نویسم تا هم به نزدیکی ذهن شما به آنچه منظورم است کمک کند و هم بتواند ذهن شما را برای به مقایسه گذاشتن وضعیت کشورهای مختلف در حال التهاب و دگرگونی و شورش تمرین بدهد. دگرگونی های اجتماعی و سیاسی اگراز گزینۀ پیروزی با ناک اوت پیروی کند می شود انقلاب تمام مثل ایران 57 و با تفاوت هایی لیبی امروز. همین دگرگونی اگر از پیروزی با ناک دان هایی چند ولی با امتیاز همراه باشد می شود انقلاب ناتمام یا اصلاح عمیق مثل مدل مصروتونس امروزی. و در بخش سوم اگر این دگرگونی با هوک های ریز به پیروزی با اختلاف امیتاز جزیی بیانجامد می شود پیروزی احزاب مختلف در دموکراسی های غربی. و نهایتاً اگر دگرگونی با هوک های ریز و گیج کننده و مدام با اختلاف امتیاز زیاد ولی بدون ناک دان یا ناک اوت حاصل شود می شود انشاء الله ایران آزاد و مدرن در آیندۀ نزدیک! یا...هو
این هم لینک دو سال پیش!

فعلاً که دنیا بکام احمدی نژاد است و رقبا بدجوری واداده اند. رفتم سالن کشتی!

http://multimedia.mehrnews.com/original/1391/12/04/IMG19322159.jpg

1-کشتی هیچگاه ورزش محبوبم نبوده است اما به سنت ایرانی هماره آن را تعقیب کرده ام و از نتایجش که تنها امید ایران همیشه بوده است از سهمیۀ مدال و سرود و شادی مطلع و خوشحال شده ام. لذا پیروزی تیم ملی کشتی آزاد ایران در مسابقات تیم به تیم جام جهانی کشتی را به دوستداران کشتی در وطن اولاً و به همۀ ایرانیان محروم از افتخارات ملی در این سال های وبا ثانیاً تبریک می گویم. با این یادآوری لازم که البته قهرمانی در این مسابقات تازه افزوده به تقویم مسابقات جهانی خیلی ردۀ مهمی نیست و به اندازۀ مسالقات نفر به نفر المپیک و جهانی ارزش ندارد. و دنیای کشتی قهرمان جهان را از مسابقات نفر به نفر همۀ جهان بخاطر می سپارد و نه از این مسابقات قاره ای و چند جانبه.

2- قهرمانی ایران اما در این مسابقات اگر آبی نداشته برای ملت ایران بغیر از هلهلۀ چند ساعتۀ 15  هزار نفر تماشاگر حاضر در سالن 12 هزارنفری استادیوم آزادی؛ تا دلت بخواهد نان داشته برای سیاستمداران ایرانی که رییس جمهور احمدی نژاد چون خزفی درخشان! بر تارک آنان می درخشد.

الف- احمدی نژاد جمعه اش را به میتینگ انتخاباتی در میدان کشتی اختصاص داده و به سالن مسابقات رفته و از نزدیک خودش را به چشم و دل جوانان و حاشیه نشینان در مرز مدرنیته و سنت فرو کرده و حسابی لذت برده از این هدیۀ ورزش سنتی. این دیگر جرزنی است که مخالفانش براه انداخته اند که دیر آمد و تا قطعی شدن قهرمانی تیم ایران به سالن وارد نشد و از این بهانه های من درآوردی. او رفته است و اتفاقاً در بهترین زمان ممکن هم وارد سالن شده است. درست در مرز کشتی چهارم پیروز که قهرمانی ایران را مسجل می کرد. غافل نشوید از اینکه حتی در روزهای آینده این پیروزی همزمان با ورود احمدی نژاد را بحساب امداد انسان کامل احمدی نژاد واریز کنند ریز ریز حواریون او و امام زمانش.

ب- معلوم است که اگر هم قول پیشینی و پیش بین متخصصان و کارشناسان و مربیان در مورد احتمال قریب به یقین قهرمانی ایران بوقوع نمی پیوست و ایران قهرمان نمی شد احمدی نژاد تصمیم نداشته که راه رفته را برگردد و وارد سالن نشود. زیرا او دو ملاقات مهم دیگر را در نظر داشت بغیر از صرف قهرمانی ایران:

ب1- در بعد بین المللی ملاقات با کشتی گیران و هیئت امریکایی جزو هدف های مهمش بود. و در بعد داخلی جلوه گری خاکی و صمیمانه با پیش کسوتان و پیرمردان کشتی مثل امامعلی حبیبی از راه تقدم دادن آنان بخودش جهت توزیع جوایز و رفتن روی سن و باقی قضایا. زیرا که او می داند که نزدیکی مدنی به امریکائی ها از سویی و نزدیکی عاطفی به پیرمردان بازی گرفته نشده در جمهوری اسلامی پیش از این چه برد خوبی دارد در افکار عمومی جامعۀ هدف.

پ- خب شانس هم یارش بوده و رسول خادم ناهمراه در انتهای مراسم آقای رییس جمهور؛ تیمش را قهرمان هم کرده و آن هم درست قهرمانی که هم سیاست جهانی وعده داده شده از سوی احمدی نژاد را و هم سیاست برتری طلب رجزخوان آیت الله خامنه ای را اگر شده در یک صحنۀ نمادین هم به تصویر کشیده: ایران خامنه ای و احمدی نژاد بر سکوی بالاتر از دو ابرقدرت شرق و غرب جهانی روس و امریکا در زیر دستان ایران اسلامی.

3- بنابراین پر بی ربط هم نبوده که آیت الله خامنه ای هم بلافاصله تبریک گفته. ولی چون خودش شدیداً عزادار و گرفتار جنازۀ یار غارش عزیزالله خوشوقت بوده دفترش این تبریک را صادر کرده بدون اینکه بروال همیشه تا کنون دستخط و امضایی از رهبر معظم نشان داده باشد.

4- در سویه ای دیگر پیام تبریک هاشمی رفسنجانی را مهم دیدم به کشتی گیران. نمی دانم از فرط کم بودن چنین پیروزی های - حتی خفیف- نایابی است که من فراموش کرده ام یا نه درست یادم مانده که معمولاً هاشمی کمتر از این نوع پیام ها صادر می کرده است در سال های اخیر. اگر داوری من در سیاسی بودن پیام تبریک هاشمی درست باشد باید کمی مطمئن تر بگوییم که هاشمی در حال زین کردن اسبش است برای نامزدی در انتخابات نهایی!

5- تا کنون البته از علی لاریجانی هم پیغامی منتشر شده و اگر در ساعات آینده از برادرش صادق نیز چنین فعل بی مسمایی سر زد هر دو نمی تواند زیاد جدی باشد غیر از اینکه اصرار دارند که از احمدی نژاد نخورده اند و نمی خورند. در حالیکه خورده اند بدجوری و دیگر لاریجانی های عضو خانوادۀ فاضل "دوزاریم افتاده و می خواهم دزدی کنم" کمر راست نخواهند کرد از ضربۀ سنگین احمدی نژاد. حتی اگر هر دو روز یکی شان - چهرشنبه صادق و فردا علی - به بهانۀ تشکیل جلسۀ سران قوا احمدی نژاد را به خاله بازی دعوت کنند. یادمان نمی رود که آنموقع که هنوز میانه اینقدر شکراب و متنفر نبود سالی یکبار هم جلسه نمی گذاشتند برای هماهنگی. حالا چگونه است که در اوج نفرت یقینی هر سه روز یک جلسه می گذارند بنام هماهنگی و هیچگاه هم نمی گویند یک خط از نتیجۀ این دعواهای چند ساعته. زیرا همه اش بمزخرفات می گذرد.

6- فعلاً که دنیا بکام احمدی نژاد است و همه - حتی خود خامنه ای - را به سکوت و انفعال کشانده با سیاست تهاجمی اش - البته خودش مظلومانه ثابت می کند که من فقط دفاع می کنم. بهمین خاطر هم هیچوقت عذرخواهی در کارش وارد نمی کند - تا وقتی که باز یکی دست از پا خطا کند و تذکری یا گله ای بکند از گفتار و رفتارش تا احمدی باز چون صائقه بر سرشان فرود آید و خواب خامنه ای را آشفته کند. 

7- اما پایان ماجرای کشتی فقط به احوالپرسی و شوخی گرم احمدی نژاد با امریکایی ها برنمی گردد و نشان دادن دوشاخۀ پیروزی احمدی نژادی از سوی آنان در عکس های خودمانی با محمود. عمق قشنگ ماجرا برای احمدی نژاد در آنجایی است که درست در اوج در گرفتن رقابت های انتخاباتی تیم کشتی ایران را خواهد فرستاد برای کشتی دوجانبه در میدان تایمز نیویورک امریکا در اواخر اردیبهشت سال 92. مسابقه ای که امریکائی ها دعوت کرده اند و ایرانی ها پذیرفته اند. و ناظران جهانی که فقط تداعی گر بودن آن با کشتی تیم روسیه و امریکا در همین میدان را مهم می دانند و به دیپلماسی آن نظر دارند. آیا کشتی قبل از حذف از المپیک خواهد توانست در ضربه فنی کردن رقبای احمدی نژاد سهمی ایفا کند؛ باید تماشاگر باشیم حالا که کشتی گیر نیستیم. یا...هو

۱۳۹۱ اسفند ۳, پنجشنبه

انقلاب احمدی نژاد پیروزشده است. ما وارد جمهوری اسلامی دوم شده ایم!

Hip, hip, hurra


سؤال:
می خواستم خواهش کنم چند تا مطلب هم در رابطه با سوال زیر بنویسید: (البته اگر صلاح می دانید و امکانش را هم دارید):

فرض کنید حرف شما را کامل قبول کنیم. که تیم دولت در صورت موفق شدن نوید حکومت تثبیت شده تری را می دهد و ایران بهتری را شاهد خواهیم بود. اما می دانید که سیاست با تعارف تغییر نمی کند. تیم دولت عملا و به صورت نقد در دستهایش چه چیزی دارد که در مقابل ساخت سنتی سیاسی قرار دهد؟
ببینید آن طرف به صورت سنتی حوزه های متعددی را در اختیار خود دارد. مثلا سپاه یا صدا و سیما یا آستان قدس رضوی یا ... که لیست درازی می شود. این طرف چه دارد؟ به قولی پاسخ قدرت را فقط قدرت می دهد. در پاسخ با قدرت حاکمان سنتی در ایران  تیم دولت چه چیزی دارد که نقدا علم کند و پیروز شود. می دانم که جسته و گریخته در این باره هم نوشته اید. اما خواهش من این است که به صورت مشخص تری در این مورد صحبت کنید. -پایان سؤال-

پرسش فوق سؤالی است که دوستی فرهیخته و یاریگر اینترنتی ام و بصورت خصوصی و از طریق ای میل از من پرسیده است. با توجه به اینکه سؤال بسیارکلیدی و مهمی است. من آنرا به اقتراح عمومی می گذارم و بدواً خودم نیز پاسخی به آن می دهم. لزومی ندیدم که نام پرسشگر را ذکرکنم به این دلیل که اولاً اجازۀ قبلی نگرفته ام و ثانیاً به این دلیل که پرسش مزبور پرسشی عام است و بهتر بود بدون نامی در پشتش مطرح شود تا خواننده قبل از ورود به متن دنبال نام ایشان و انگیزه های سؤال کننده روان نشود. - چنانکه افتد ودانی -

پاسخ من:

1- پاسخ ابتدایی به این سؤال و از منظرمادی و سیاست صرف و منطق ریاضی این است که تقریباً هیچ (و شما حتی می توانی بخوانی تحقیقاً هیچ). و در اینجا پاسخ سؤال تمام می شود. چرا که نگاه سیاسی و مادی صرف به پرسش بما می گوید که تمام سخت افزار قدرت در دستان الیگارشی سی ساله منحصر و متمرکزاست و احمدی نژاد و تیم او دارای هیچگونه اقتدار ناشی از زور سیاسی در اختیار ندارد. اما - و این اما مهم است - اگر پاسخ ریاضی و دقیق بالا را قبول کنیم باید به یک سؤال پیشینی پاسخ داده باشیم که: "پس این شاخ و شانه کشیدن های غیرمعمول و بی سابقه در جمهوری اسلامی تا کنون بر چه مبنایی و با تکیه بر کدام قدرت مادی و سیاسی انجام پذیرفته است؟

2- پاسخ به این سؤال پیشینی هم می تواند پاسخ ساده ای باشد مثل: "این یک جنگ زرگری است که خود آخوند ها راه انداخته اند بدلایل بسیار معلوم و نامعلوم و یک اختلاف ریشه ای نیست. لذا بهترین کار این است که نیروهای آزادی خواه منفعلانه ناظر صحنه باشند و گرگ و گرگ زاده را به بازی خویش رها کنند. ولی اگراین پاسخ هم سوراخ سنبه های عینی بسیاری را نشان داد - که می دهد - و قانع کننده نبود. آیا پاسخ سومی هم می تواند موضوع را توضیح بدهد یا نه؟ من می گویم آری. و با این پیش فرض نمایشی نبودن اختلاف و حتی بسیار عمیق بودن این اختلاف است که پاسخ بسیار مفصل فشرده شده در چند بند محدود خودم را می نویسم:

الف- سرمنشاء قضیه برمی گردد به قدرت نرم احمدی نژاد در برابر قدرت سخت روحانیان سیاسی. که خود این منشاء هم ریشه در این واقعیت بیرونی و عینی دارد که بدنۀ جامعۀ ایران و از سال 76 و انتخاب خاتمی سکولاریزه شده است. به این معنی بدیهی که جمهوری اسلامی به تعریف الیگارشی و از نظر پایگاه و جایگاه در نزد مردم و در سال 76 بپایان رسیده است. و بعبارت باز هم دقیق تر اینکه: نه رأی انبوه مردم به خاتمی سال 76 وجهۀ مذهبی داشته است و بطریق اولی - چون جامعه ای که ازیک پدیده گذشته 8 سال بعدش به آن برنمی گردد - رأی احمدی نژاد درسال 84 . من البته قبلاً این سکولارشدن بدنۀ جامعۀ ایران را بر مبنای جامعه شناسی میدانی و مشاهداتی مدلل گفته ام و در اینجا تکرارش مجال ندارد-

ب- نکتۀ کلیدی دراین جاست که خاتمی و یاران این را نفهمیدند و یا بخاطرمنافع الیگارشی وابسته شان نخواستند بفهمند. چرا که رآی 8 میلیونی جبهۀ خامنه ای و با آن صراحت حمایت بنام ناطق نوری علامت پنهانی نبود که حتی کوران متوجه آن نشوند. اینکه گفته شود مردم به قرائت نواندیش دینی رأی دادند یک نوع مغلطۀ فلسفی و فرار بجلواست. زیرا که ما یک دین سنتی هژمونیک داریم و بس. و هر قرائت دنیوی از دین خواسته یا ناخواسته سکولار است. که خاتمی نتوانست این را درک کند و بهمین خاطرهم هیچ گاه نتوانست و حاضر نشد در یک گفتگوی چالشی از نظریه اش دفاع کند. و البته هنوز هم نمی توانند و تا قیامت هم نخواهند توانست. اما احمدی نژاد این پدیده را هم می دانست و هم بعد از انتخاب شدن به قطعیت سکولار بودن بدنۀ جامعه مطمئن شد. در اینجاست که ما متوجه می شویم که جناح راست هم این پدیده را درست تشخیص داده بود. ولی چون در نزد روحانیان سیاسی و نسل اول انقلاب راه برون رفتی نبود؛ ازپدیدۀ "آبادگران" نسل دوم با مشارکت احمدی نژاد استقبال کرد.

پ- جمهوری اسلامی که تا انتخاب احمدی نژاد بدلیل فقرمطلق تئوریک نتوانسته بود از یک انارشی مبتنی بر هژمون دین سنتی به یک حکومت - باهرصورت بندی هم - عبورکند؛ پدیدۀ احمدی نژاد را چونان مائده ای آسمانی پذیرفت و حلوا حلوا کرد. چه می دید که آهنگرزاده ای مصمم وارد حوزۀ سیاست شده است که نه تنها از آنان طلب تئوری نمی کند که بالاتر خودش با اراده و تصمیمش هم خلاء تئوریک حکومت را پر می کند و هم با سخت کوشی مثال زدنی در پی پیاده کردن آن است. اینکه برخی ناز و اداها و سرپیچی های ابتدایی احمدی نژاد با طیب خاطر پذیرفته می شد و اینکه آیت الله خامنه ای اجازه نداد هیچ آدم مهم دیگری از جناح راست الیگارشی وارد انتخابات 88 شود. و اینکه حاضر شد در انتخاباتی مشکوک از پیروزی زودرس او حمایت قاطع بکند. و اینکه با آن سبوعیت مثال زدنی از ریاست جمهوری دهم احمدی نژاد در مقابل سبزها محافظت کرد. همه به این علت کلیدی برمی گشت که او بهتر از همه می دانست که جناح راست سنتی فاقد کمترین تئوری حکومتی نیست و تئوری شترگاوپلنگ جناح چپ هم جز در فروپاشی رژیم نمی تواند توقف کند. زیرا که اسلام تئوری حکومتی ندارد. لذا همۀ قوتش را جمع کرد پشت احمدی نژاد با این امید که او فراتر از اذیت و آزار قابل تحمل دورۀ اولش سرکشی نخواهد کرد.

ت- اما احمدی نژاد هم نقشه ها در سر داشت و حتی می شود گفت طولانی شدن اعتراضات خیابانی تحت عنوان جنبش سبز مقدار زیادی از وقت مفید شروع پروژۀ احمدی نژاد را به تأخیرانداخت. بهرصورت احمدی نژاد بعد از آن دندان قروچۀ اولیه در انتخاب مشایی به معاون اولی نتوانست پروژه اش را عملیاتی کند تا آخرین سفرش به نیویورک و تلاش برای آشتی با امریکا، که متأسفانه شکست خورد. ولی احمدی نژاد پروژه اش را تعقیب کرد در سیاست خارجی و وقتی دید با موانعی مثل متکی و اخیراً هم مصلحی پروژه اش خوب جلو نخواهد رفت در دواقدام شوک آور با هدف آچمز کردن آیت الله خامنه ای و الیگارشی آن دو را برکنار کرد که اولی موفق شد ولی دومی به ماجرای اخیرمنجرشد.

ث- احمدی نژاد که فقدان تئوری حکومتی در نزد جناح راست را می شناسد و می داند. و در ماجرای اخیر در حقیقت با صراحت تمام به رهبر گفت که این من هستم و این تئوری من است که به شما الیگارشی ارزش افزوده می دهم و نه بر عکس. زیرا که شما بدلیل فقر تئوری حکومتی در دین 1400 ساله اصولا نه حکومتی دارید و نه قادر به تأسیس حکومتی هستید که بخواهید بمن بگویید از حکومتم برو بیرون. و من (احمدی نژاد) تصمیم گرفته ام که حکومتم را بنام خودم و امام زمانم؛ و نه به نام شما ثبت کنم. و اگر از جلو راهم کنار نروید به ملت خواهم گفت که چه خیانتی کرده اید در پیش از این و آنان را سر دوانده اید بلاتکلیف.

4- و از این جاست که الیگارشی آشفته و فروپاشیده درمانده شده اند در دست احمدی نژاد. چه اگر او را از دست بدهند جایگزینی برایش ندارند که خودش هم صاحب تئوری شخصی  باشد و هم بساز الیگارشی برقصد. به اضافۀ اینکه می دانند بدنۀ مردم به بلاتکلیفی و بلاتصمیمی قبل از احمدی نژاد بر نخواهند گشت. و همین طورمی دانند که اسلام تئوری حکومتی ندارد. لذا یا باید باهر ترفندی احمدی نژاد را راضی کنند که بماند و کج دار و مریز آنان را بسال 92 برساند. ودرپایان دورۀ دوم خودش یک تئوری ایجادشده از اصل حقوقی "وحدت رویه" از خود و بنفع الیگارشی بیادگار بگذارد تا نفرات بعدی هم با ویرایش بخش های انسان محور این تئوری در قسمت های آزادی های اجتماعی و زنان و فرهنگ عام؛ حاکمیت کمی منظم ترشدۀ خودشان را ادامه بدهند.

5- اما این موضوع فقدان تئوری حکومتی در اسلام اگر چه علت العلل است و لیکن با فاکتورهای دیگری تقویت می شود که نتوانند براحتی با احمدی نژاد برخورد کنند. اهم این دلایل هم چنین است:

وضعیت فروپاشیدۀ الیگارشی روحانی:
الف- نسل اول الیگارشی دربخش روحانیت یا مرده اند و یا در سنین بالای 75 سال در حال احتضارهستند. اینان که دیگر توانی برای بازگشت ندارند. با رنجیدگی حاصل از احمدی نژاد هم اصولاً رغبتی برای بازگشت ندارند. و تلویحاً به تزجدایی دین از حکومت رسیده اند - درمثال آیت الله استادی درپست های چند روزپیش نمونه آوردم-. اینان گروه روحانیان ارشد و مرجعی هستند که بویژه دریک سال اخیر کاملاً ازسیاست کنده اند و به حوزۀ دین عقب نشسته اند.

ب بعد از این گروه نسل اول؛ روحانیان نسل دوم و میانه ای هستند که تمام سی سال گذشته را در حوزۀ سیاست گذرانده اند و کمترین صلاحیت لازم علوم دینی را برای نشستن بر جای نسل اول ندارند. و بیشترشکل تکنوکرات های عمامه ای هستند تا روحانیان دینی. اینان تنها بخش مصمم روحانی در مقابله با احمدی نژاد هم هستند. چون قدرت و ثروت و منزلت ها در این گروه بیشتر متمرکزاست. بلافاصله بعد از این گروه طلاب و روحانیان نسل سوم و جوانی هستند که بتبعیت از بدنۀ جامعه سکولار شده اند. اینان که نه عقده های تحقیر و فقر دوران پهلوی ها را دارند و نه توانسته اند به آلاف اولوف مادی و فراوان روحانیان نسل اول ودوم برسند - تأکید می کنم هرکدام ازاین نسل ها چنان انحصارگربوده اند که حاضرنباشند برای جانشینان خود جایی بازکنند در کنارشان - و نه توانسته اند بدلیل بی آبروشدن روحانیت در بین مردم - حتی بخوان دربین خانواده های خود - آبرویی روحانی و لذتی معنوی ببرند از روحانی بودنشان؛ رو به روحانیت سکولار شدن مثل روحانیت قبل از انقلاب آورده اند. و می خواهند حوزۀ سیاست از دین جدا باشد. تشکل وعاظ ولایی تهران برهبری امیری فر فقط نوکی از قلۀ کوه یخ پنهانی است که بخشی از آن را در دسته های عزادار در راه حرم حضرت معصومه در چند روزپیش بشما آدرس داده بودم. پس مجدداً خلاصه می کنم: نسل اول و مراجع از حکومت دینی نا امید شده اند و اینان مدرسان فعلی حوزه هستند. بخش میانی در حال بخور و بخور و در کار سیاسی و دولتی هستند و در حوزه نیستند و مقابل احمدی نژاد صف کشیده اند. بخش سوم طلاب جوان درپای درس مدرسان خسته از حکومت دینی و با توجه به محرومیت های خود وشناخت نارضایتی جامعه از دین سیاسی؛ سکولارشده اند و حاضر به بازگشت برای کمک به الیگارشی روحانیان جدید و مادی و تکنوکرات و انحصارگرا نیستند.

پ- لذاست که الیگارشی روحانیان کاملاً فروپاشیده است وکسی توان جمع کردن و بازسازی مجدد آن را ندارد. از طرف دیگرتوده های سکولارشده در14 سال پیش کمترین رغبتی برای بازگشت به حکومت بلاتکلیف الیگارشی مذهبی ندارند. که در این بین فرزندان خود الیگارشی وبدنۀ حزب اللهی فریب خورده و زندگی باخته در رأس هستند. و البته تا تمام سگ وگربۀ ایرانی هم که قشر خاکستری جامعه را تشکیل می دهند منتظر کمترین فرصتی هستند که از حکومت آخوند ها برائت رسمی اعلام کنند. و اینجا این پاسخ کلیدی هم پاسخ می گیرد که علت اصلی عدم استقبال توده های مردم از جنبش سبز به این دلیل بدیهی بود که بوجود آورندگان و هدایت کنندگان نامتعین آن یکبار و بمدت 8 سال عمرملت را تلف کرده بودند و توده اعتمادی به اندازۀ قهرمان حاضر در میدان (احمدی نژاد) به آنان نداشتند.

6- حالا اگر این توضیح مادی را در کنار عنصر ایمانی هم قرار بدهیم اوضاع باز هم پیچیده تر می شود در برخورد با احمدی نژاد. چرا که اکثریت مؤمنان سکولارحزب اللهی - سکولاراذیت تان نکند. منظورم عرفی گرایان آگاه یا ناخود آگاه سیاسی مؤمن هستند که  دراین بخش قرارمی گیرند - هم با احمدی نژاد و امام زمانش بهتر و امیدوارتر ارتباط می گیرند تا روحانیانی که سی سال است وعده داده اند ولی نتوانسته اند محقق کنند. اینان بخش بزرگی ازبدنۀ قدرت سخت نگهدارندۀ الیگارشی تاکنون بوده اند و هستند. و رهبر بدرستی می ترسد که در روزمتارکۀ نظام با احمدی نژاد نتواند و نخواهد توانست این بدنۀ مؤمن فریب خورده تاکنون را کنترل و وادار به حمایت از خودش و الیگارشی فروپاشیده و فاسد بکند.

7- لذا برخورد با احمدی نژاد کار بسیار زیاد مشکلی است که رهبر نمی تواند روی آن ریسک کند. اگر فائزه می گوید که هاشمی بسیار خسته و اندوهگین است. و اگر مرتضی نبوی می گوید که همۀ الیگارشی خواهان برخورد جدیتر با احمدی نژاد از سوی رهبر هستند ولی آقا دنبال حجت شرعی قوی تری می گردد برای این برخورد. به این معنای بدیهی است که هاشمی تأسف روزهای گذشته و حرف های ناشنیدۀ خودش را می خورد و می بیند که گویا کار از کار گذشته. وحجت شرعی قویتر خامنه ای جز این نیست که بتواند مطمئن شود که برکناری و برخورد حذفی با احمدی نژاد زودتر از موعد در پیش؛ جمهوری اسلامی را بپایان نخواهد برد. تا بلکه فرجی شد و راه حلی پیدا کردند برای به تأخیرانداختن مرگ محتوم و پیدا کردن جانشین. البته بهترین راه حل هنوز هم نگهداری احمدی نژاد و تحمل برخی سرکشی های اوست اگر او قصد همۀ کیک قدرت را نکند دوباره!

8- واین جاست که من می گویم انقلاب احمدی نژاد پیروزشده است و جمهوری اسلامی درشروع سال 90 خورشیدی وارد جمهوری دوم خودش شده است. وآنچه که بعدازاین بنام جمهوری اسلامی تبلور بیرونی خواهد داشت شباهتی به جمهوری اسلامی اول نخواهد داشت. اگر الیگارشی نیم جان بتواند پیروزشود با سخت افزار در دستانش؛ جمهوری دوم بسمت توتالیتاریسم خواهد رفت. واگراحمدی نژاد پیروزشود مطمئن نیستم: فاشیسم بدترین آن ویک جمهوری لیبرال مستبد پوپولاربهترآن خواهد بود البته که قیافه وحرکات ومنش وگفتارمشایی حتی یک جمهوری شبه دموکراتیک لیبرال را هم حامل است. مهم برای من این است که حکومت احمدی نژاد قطعاً حکومت خواهد بود و از لحاظ صورت بندی هم بسیاربهتر از ادامۀ سلطۀ روحانیان.

9- باهر جویده جویده ای هم گفتم دو برابر این که نوشتم باقی ماند. بلکه هم مقداریش را شما کمک کردید ومن هم در کامنت ها برخی توضیحات بیشتررا دادم. با این بعلاوه که احمدی نژاد کمی هم  قدرت سخت و اهرم های مالی و سپاهی و بویژه ارتشی دارد اگر موضوع بیخ پیدا کند. و مهمتر از همه وحدت فرماندهی و یکپارچگی اردوی احمدی نژاد است در مقابل اردوی بشدت شلخته و آشفته و نامصمم رقیب که مثال زدنی است. یا...هو

توضیح: من این مطلب را در 21 ماه پیش در اردیبهشت 90 نوشته و منتشر کرده ام (اینجا). هنور هم بر ترجیح احمدی نژاد به باقی ماندن خامنه ای در رهبری استراتژی 23 ساله اش پایبندم و آرزوی اولم رفتن به درک هر دوست. اما اگر قرار بر انتخاب بین خامنه ای - متکی و حداد عادل و ولایتی و باهنر و آل اسحاق و لنکرانی و جلیلی و فتاح و سعیدی کیا و فتاح و ... اف؛ - بغیر از هاشمی رفسنجانی و تا حدودی قالی باف - امر مقدر باشد من هنوز هم احمدی نژاد را برخواهم گزید. هر چند اینک او را خرابکارتر از آنموقع هم ارزیابی می کنم.

دو نماز میت رهبر در 50 روز؛ نفر سوم کدام یکی است؟ مصباح یزدی یا خود خامنه ای!




1- چرا پیرمرد 86 ساله ای در حال احتضار و انواع امراض معلوم و خطرناک عازم عربستان شده است که در آنجا بمیرد؛ خودش سؤال مهمتری است از اینکه آیت الله خوشوقت مرده است. زیرا جناب استاد اخلاق و روحانی مهذب - نام مستعار تحجر و سبوعیت در فتوا علیه دگر اندیشان اعم از کلاهی و معمم - نه حج واجبی برگردن داشت مثل پیرمردهای دهاتی که همۀ عمرشان را کار می کنند و نمی خورند و نمی پوشند تا بتوانند در بالای 70 سال بروند مکه و حاجی بشوند و اغلب در همانجا می میرند. و نه موسم حج تمتع بود که اگر هم واجبی بگردن داشت ادا کند. پس مرگ خوشوقت را باید از این زاویه شروع کرد که مردۀ متحرک و علیل توی مکه چکار داشت که اجلش را کول کرده و تا آنجا رفته است.

2- آیت الله خامنه ای که با ارادۀ سیاسی و مذهبی خودش بعلاوۀ فتاوای مذهبی سه روحانی ارشد دیگر بنام های مصباح یزدی در علن و خوشوقت بیشتر  و مجتبی تهرانی کمتر در خفا همۀ شرارت های سیاسی و عقیدتی سال های رهبریش را سامان می داده است در پاکسازی صحنه از مخالفان سیاسی و فکری؛ وقتی به مقطع انتخابات سال 88 رسید و یکه تازی وحشیانه اش باعث پراکندگی همۀ روحانیان درشت و پشتیبان از اطرافش شد تا مهر 89 و مسافرت قم؛ دیگر یار و پشتیبانی نماند برایش بغیر از همین مثلث فتوای مرگ (خوشوقت و مصباح و تهرانی).

3- چنین گمان دارم که بعد از ناخلف در آمدن احمدی نژاد و خون دل دادن های روزانه به رهبر ایران؛ خامنه ای چاره ای ندیده غیر از اینکه توصیه اش به طلاب را خود نیز عملی کند. و سفر خوشوقت در این شرایط جسمانی وخیم به مکه صلاح اندیشی و پاسخی بوده به این درخواست. در مورد آن توصیۀ خامنه ای به طلاب و اطرافیان توضیح بدهم که به نقل قول مؤکد و صریح از سوی کاظم صدیقی امام جمعۀ بسیار متحجر تهران که گفته بود و تکرار کرده است که خامنه ای به طلاب سفارش می کرده است که هر موقع مسئله دار شدند و تزلزل پیدا کردند به کسی مثل آیت الله خوشوقت متوسل بشوند و از او راه و چاه و تکیه گاه و طمأنینه کسب کنند و تزلزل شان را ثبات بدهند. لذا حالا که خودش دیگر عاصی شده است از دست حوادث پی در پی روزگار برای "چه خاکی برسر بریزم با این پسر" (احمدی نژاد) رفته است پیش خوشوقت و چاره جویی کرده است برای فرزندی که چهار نفری با هم (خامنه ای و مصباح و خوشوقت و تهرانی) سزارین کرده بودند در سال 84 و بزرگش کرده بودند تا سال 90.

4- پیش فرض دقیق و متکی به باورهای خرافی و مذهبی آدم های متحجر و صلب - از مرجع تا مقلد - تردیدی را اجازه نمی دهد که مطمئن بگویم خوشوقت در پاسخ "چه بکنم" خامنه ای قول رفتن به خانۀ خدا و بقیع و سرزمین وحی و پیامبر را داده است. تا از نزدیک و در شرایط عینی تمرکز کند و ملهم شود و راهنمایی بگیرد از عالم غیب که تدبیر خامنه ای چیست در رهانیدن حکومتش از شرایط سخت پیش آمده. و حالا نه تنها خوشوقت رفته و قبل از یافتن پاسخ برای درد تنهایی خامنه ای مرده است؛ بلکه خامنه ای از مربع پیدا و پنهان طراحان وضع موجود کشور دو ضلع پنهان ترش (تهرانی و خوشوقت) را نیز از دست داده است. و بدیهی است که مربع اگر یک ضلعش را از دست بدهد می شود / می شد با سه ضلع دیگر مثلثی ساخت و گفت این یک شکل هندسی است. اما با دو ضلع باقیماندۀ آشکار (خامنه ای و مصباح) از یک مربع هیچ حجم و سطحی را نمی شود برپا داشت و باید گفت فاتحه.

5- اگر این واقعیت اعتراف شده را هم در نظر بگیریم که خالص ترین هواداران حزب اللهی های تیفوسی و در عین حال ایمانی خامنه ای مریدان و شاگردان همزمان خوشوقت یا تهرانی هم بوده اند. و اینک هم بخاطر رویگردانی خامنه ای از احمدی نزاد مسئله دار شده اند و هم عالمان مهذب و نقطه های اتکای ایمانی شان را در کمتر از 50 روز از دست داده اند؛ بهتر می توانیم بعمق فاجعۀ نبود خوشوقت در پس تهرانی برای خامنه ای پی ببریم. طرفه اینکه آن ضلع سوم بازیگردان صحنۀ تحجر رهبری خامنه ای (مصباح یزدی) هم کم از خوشوقت و تهرانی ندارد در رو به اختضار بودن. و عزرائیل سخت بی تابی می کند بر بالین ناپایدار پدر پایداری های بی پدر.

6 مَخلَص کلام اینکه خامنه ای با از دست دادن خوشوقت قبل از کشف امدادهای غیبی "چه غلطی بکند"ِ خامنه ای در مکه؛ حالا دیگر نه تنها با انتقاد علنی حزب الله طرفدار "دکتر" - به وبلاگ ها و جمع هایشان سر بزنید می بینید چه غوغایی از شورش است - در پایین تکیده شده و می شود هر روز بیشتر از دیروز؛ بلکه بدتر از آن از دست دادن دو وزنه از تنها سه وزنۀ اتکایش در بالاست که مرگ طبیعی یا سیاسی او را فریاد می کند. خامنه ای برای دومین بار در 50 روز گذشته نماز میت خواهد خواند بر یک رفیق خون و قیامت رهبریش. باید منتظر باشیم و ببینیم آیا سومین نماز را به چه زودی باید بخواند بر نعش آخرین مرجع فکری و در عین حال حواریش مصباح یزدی. و شاید هم نه؛ بار سوم این خود خامنه ای خواهد بود که دق کرده از دست ناملایم این سال های زمانه؛ پیچیده در کفنی خونبار از اینهمه ظلم و پلشتی و جنایت و خرابی، علامه اش مصباح را پیش نماز خواهد کرد بر جنازۀ مرده اش از بازی دست منتقم روزگار! یا...هو

۱۳۹۱ اسفند ۱, سه‌شنبه

دکتر صادق زیبا کلام و دفاع تمام قد او از مه آفرید خسروی! آفرین به او و چرا؟




1- صادق زیبا کلام یک روشنفکر لیبرال تمام عیار است. و با تعهد و دانایی به آموزه های ناب لیبرالیسم بندرت پیش می آید که او با شمشیر آخته بمیدان بیاید و مثل ایدئولوژیست های از هر سنخ و مرام به قلع و قمع این و آن بپردازد. او معمولاً ترش و شیرین می نویسد و نگاه او نگاهی ماست و زغالی نیست. او اگر می گوید اینجای کار سیاه است آن جای کار را هم که سفید است نشان می دهد و برعکس. حالا همین دکتر زیبا کلام منصف و یکی از معدود بازمانده های ناطق حوزۀ مدنی ایران به میدان "قانون" آمده و چه با مسما که در روزنامه ای بهمین نام دفاع تمام قد و جانانه ای از مه آفرید امیر خسروی متهم ردیف اول و  محکوم به اعدام پروندۀ معروف فساد 3000 میلیارد تومانی کرده است (اینجا). و برای اولین بار در چند سال اخیر و در نوشته هایش کمترین حقی را به طرف مقابل (قوۀ قضائیه) نداده است.

2- او به درست ضمن انتقاد بسیار رادیکال و تندی که از ورود سیاست به دستگاه قضایی بطور عام و مطلق کرده است؛ بدقت به این مورد خاص هم اشاره کرده و منظور از صدور حکم اعدام برای متهمان پرونده - مه آفرید خسروی - اقناع افکار عمومی به پاکی نظام حکومتی و سیاسی از سویی و قاطعیت و بی طرفی دستگاه دادگستری از جانب دیگر منتسب دانسته و با تکیه بر داشتن 50 صفحه لایحۀ دفاعیۀ امیر خسروی در اختیارش - توسط برادر وی به زیبا کلام داده شده است - مدعی شده است که امیرخسروی نه تنها نباید اعدام بشود بلکه حتی مجرم نیست. و او را یک نابغۀ اقتصادی در حد بیل گیتس و خیامی ها دانسته است که باید نشان لیاقت بگیرد بجای حکم اعدام!

3- خواندن مقالۀ دفاعیۀ زیبا کلام در روزنامۀ قانون ایرانیان فقیر و حسود و ضد سرمایه داری یادگار چپ و توطئه محور را بلافاصله می تواند به این گزاره سوق دهد که: اوه اوه ببین چه وعدۀ کلانی به زیبا کلام داده اند متهمان که او را چنین خشمگین و لخت بمیدان دفاعیه فرستاده اند. اما من با شناخت زیبا کلام و مرام او سوگند می خورم که موضع گیری تند زیبا کلام در دفاع شدید از متهم گنده یک رسالت بشدت مورد نیاز جامعۀ ویران شدۀ امروز ماست و اتخاذ موضع انتحاری از سوی روشنفکر لیبرال (زیباکلام) قطعاً در چهار چوب تحریک افکار عمومی به جلوگیری از فاجعۀ اعدام متهمان و دادرسی در چهارچوب های حقوقی ونه سیاسی است. بعبارت دیگر زیبا کلام مجبور شده بدلیل شرایط اضطرار - خطر اعدام یکبارۀ مه آفرید (معروف به مدل اعدام هویدایی)- موضع "جواب های هوی است" بگیرد.

4- بنابراین زیبا کلام مخالفتی با رسیدگی حقوقی به هر پرونده ای (در اینجا پروندۀ فساد اقتصادی بزرگ) ندارد و اتفاقاً خواستار رسیدگی است. اما چون تصمیم دیوانعالی کشور درتأیید حکم اعدام را بسیار رادیکال و دور از موازین حقوقی تشخیص داده می خواهد با حرکت انتحاری خودش اگر بتواند جلو اجرای این بی عدالتی حقوقی آشکار را سد کند تا در ثانی و در حالیکه متهم زنده و در اختیار حکومت است به اتهامات او رسیدگی حقوقی شود و حکم حقوقی مبتنی بر قوانین کشور صادر گردد. یادمان نرود که مه آفرید متهم وابسته به دولت احمدی نژاد و جریان انحرافی هم است که بطور مطلق در مقابل سیاستمدار محبوب زیبا کلام هاشمی رفسنجانی قرار دارند. و اگر زیبا کلام حتی سرسوزنی ناخالصی داشت در دفاع از امیر خسروی؛ حداقل می بایست سکوت می کرد و یا مقاله ای ترش و شیرین و لیبرال می نوشت راجع به این حکم - قابل توجه مخالفان ذاتی زیبا کلام و لیبرالیسم و آزاد اندیشی روشنفکران - درود می فرستم به زیبا کلام و هرچند مطمئن نیستم که برای این مقاله به دردسر نیفتد اما چه باک که تاریخ نکبت این ملت همیشه بازنده بیاد خواهد سپرد که ایران هیچگاه از شیران تهی نبوده است. بیش باد. یا...هو

بوی الرحمن خامنه ای را چین هم شنیده است اما اصلاح طلبان و محمد خاتمی نه!

Pinkie


1- مجبورم این پست را بشیوۀ ویدیوهای سمج و روزانۀ محسن سازگارا آغاز کنم از بس که موضوعات مورد علاقه ام زیاد بود برای گفتن و وقت نداشتن. البته نه از نوع مبارزات سازگارا که مثلاً سنگ پرتاب کردن یک کارگر به بلوطی خشک شده در دامنه های زاگرس! مهمترین اتفاق روز باشد. بلکه چند موضوع کار درست و یک فکاهه در بین گزینه های مورد پسندم قرار داشتند برای گزارش:

یکی اینکه این ماجرای مصاحبۀ تلویزیون دولتی چین با رضا پهلوی و اعتراض جمهوری اسلامی بدنبال آن خیلی بی شیله پیله و محض رضای خدا نبوده است و مارا یاد ضرب المثل "آش اینقدر شور شد که خان هم فهمید" می اندازد و معلوم می کند که فقط ما نیسبیم که مرتب رسوایی و ضعف رو بزوال خامنه ای را می بینیم و رصد می کنیم. بلکه مهمتر و خطرناکتر این است که چین هم تأیید می کند که ماندن پشت دست بلوف های صدتا یک غاز خامنه ای قافیه باخته منافع آینده اش در ایران بعد از خامنه ای را تحفیظ و تأمین نخواهد کرد؛ و باید لابی هایش با اپوزیسیون را هم کمی علنی کند که ماهم هستیم کماکان.

دوم اینکه یادم رفته بود این را بگویم که یکی از معترضان به سخنان مهدی طائب در ارجحیت سوریه به خوزستان حسین شریعتمداری بوده است که در کیهان سخت توپیده است به طائب که این چه مزخرفاتی است که گفته ای و خوزستان حداکثر یک استان معمولی است از سی و چندتایی که فراوان داریم و چه جای قیاس دارد با کشور برادرمان سوریه که  نه یک استان تابع ما که کشوری همعرض و مستقل و مهم و دوست استراتژیک ما در محور مقاومت است. و حرف طائب را دوستی خاله خرسه دانسته بود که بدتر از آن نمی شود اسد قهرمان و شجاع را در برابر ملتش رسوا و بی آبرو کرد. زیرا حرف طائب ترجمان رسمی "دست نشاندگی رژیم اسد است در حد بخشی از فرمانروایی منطقه ای و جهانی خامنه ای و هویت کشوری مستقل با مرزهای مشخص جغرافیایی و سیاسی را ندارد."

سوم اما یک زنگ تفریح کوتاه است که لبخندی بزنیم از این همه نمایش های تراژیکی که بر روی صحنۀ سیرک مان است در این روزها! و آن این جملۀ تاریخی جواد شمقدری است که امروز گفته: "اصغر فرهادی و فیلم جدایی اش با برنامه ریزی و پیش بینی و لابی گری او و رفقایش بوده است که جایزۀ اسکار گرفته و این وفا به وعده ای بوده که هنگام نشستن به صندلی ریاست هنر و سینمای ایران در سال 88 به زنده یاد رییس جمهوری مهرورز و هنرشناس و هنرمند و ... احمدی نژاد داده بوده است".

2- اما فعلاً این هر سه موضوع را نمی گویم - زیرا که دومی و سومی را گفتم و بیشتر از این لازم نیست و اولی را هم در موقعیتی بهتر در آینده بسط خواهم داد چون جزو پروژه های بین المللی است و لاجرم کوتاه مدت و در همین نزدیکی شش ماهه نیست که نگران سوختن سوژه باشم - تا بپردازم به مهمترین اتفاق بدبختانه ای که دیروز از آن رونمایی شده و بنظرم وجه "بداد خامنه ای رسیدن"ش خیلی پررنگ تر و تابلوتر از بُعد "بداد اصلاحات رسیدن"ش بوده است. و آن ملاقات مجید انصاری و موسوی لاری و اسحاق جهانگیری با خامنه ایست. اما مشکل اینجاست که از محتوای ملاقات مزبور چیزی به بیرون درز داده نشده است و من ناچار فقط به چند مورد ایراد مشکوک و شکلی این ملاقات وارد خواهم شد تا اگر قابل بود و اصلاح طلبان تحت هدایت ناخواسته ولی اجبار اختیاری! خاتمی عنایت فرمودند بدانند که داریم می بینیم شان.

الف- تاریخ این ملاقات اعلام نشده است. لذا مشخص نیست که این ملاقات چه روزی و چه ساعت و چه دقیقه و چه ثانیه ای اتفاق افتاده است. زیرا که اوضاع بی ثبات سیاسی حکومت جمهوری اسلامی تحت رهبری داهیانۀ آیت الله خامنه ای وقایع تأثیر گذار بر هر کنش یا واکنش سیاسی را به "هرثانیه یک تغییر" ارتقاء داده است. به این معنا که شما اگر در لحظۀ حاضر بخواهید گعده ای سیاسی بزنید موضوعی متفاوت از گپی خواهید داشت که در لحظۀ بلافاصله بعد از "این لحظه".

ب- این ملاقات بدرخواست چه کسی و یا بدستور چه کس دیگری انجام گرفته است. آیا درخواست اصلاح طلبان بوده است یا دستور خامنه ای. 

پ- و از همین جا این موضوع که چرا این سه نفر که هرسه آدم های حداکثر متوسطی هستند در میان اصلاح طلبان - حتی میانه رو - و شأنی ندارند از نقطه نظر افکار عمومی هوادار اصلاحات انتخاب و روانۀ گردنۀ "حیران" شده اند.

ت- زیرا درست است که این سه آقایان - فقط محترم و دیگر هیچ - شأنیت اصلاح طلبی ندارند در حد نمایندگی اصلاحات در سویۀ خودی اما برای خامنه ای آوردۀ خوبی می توانند داشته باشند در بازی تبلیغاتی "بار عام دادن حضرت آقا به اصلاح طلبان"!

ث- گفته شده است که بلی ملاقات انجام شده است و ملاقات خوبی هم بوده است و راجع به محتوا نمی شود اطلاع رسانی کرد و فقط می توان گفت که بحث راجع به انتخابات نبوده است و راجع به اوضاع کلی کشور حرف زده شده است.

ث1- خوب اگر نمی شود راجع به محتوا حرفی زد اصلاً چرا از این ملاقات بکلی سری پرده برداری شده و علنی گشته است با توجه بشرایط روز و ضعف مفرط خامنه ای در اردوی حتی اصولگرایان. تا جائیکه خود اصولگرایان احتیاط می کنند از نزدیک تر رفتن رسانه ای به پیش خامنه ای و همه دست بقلم شده اند از دور و نامه نگاری که "آقا این ره که تو می روی به ترکستان است" و با عرض معذرت ما نیستیم. گفته باشیم.

ث2- اگر این ملاقات در مورد بحث در بارۀ اوضاع کلی کشور بوده است همانطور که انصاری گفته؛ این پرسش بی پاسخ می ماند که شما سه نفر آدم که نه سر پیازید و نه ته پیاز و نه مسئولیتی دارید و نه کارشناس نخبه ای - در معیار طرف مشورت درجه یک رهبر قرار گرفتن - هستید چرا انتخاب شده اید برای بحث راجع به اوضاع کلی کشور. آیا شما رهبر حزب مخالفید. آیا شما اپوزیسیون را نمایندگی می کنید. آیا شما مسئولیتی داخلی یا بین المللی دارید. آیا شما روشنفکران بی طرف و بی بدیل شناخته شدۀ سیاسی کشور هستید. اصلاً شما کی هستید که - آنهم - خامنه ای وقتش را بگذارد برای شنیدن حرف های شما در تحلیل اوضاع کشور.

ث3- اما چیزی که بدیهی می نماید کارگردانی خاتمی است پشت این ملاقات و لابد اینان با اطلاع خاتمی رفته اند پیش مقتدایشان تا بلکه یک روزنه ای گدایی بکنند برای پر کردن خلاء ایجاد شده توسط احمدی نژاد در بین اصولگرایان؛ و به خامنه ای اطمینان بدهند که "از تو به یک اشاره / از ما بسر دویدن". تا هم تو اینقدر تنها و تکیده و ضعیف نمانی و هم ما بتوانیم به دهه های طلایی قبل از احمدی نژاد برگردیم.

3- بنظر خود من و با اتکاء به شناختم از هر دو سو این ملاقات حتی یک "پذیرش صوری اصلاح طلبان" هم نبوده از طرف خامنه ای. به این معنا که مجموعۀ تصمیم گیر - اگر وجود داشته باشد البته - اصلاح طلبان برهبری سید محمد خاتمی درخواست سازمانی برای این ملاقات نکرده اند. زیرا اگر چنین بود طبیعی بود که ملاقات کنندگان خود خاتمی باشد و عبدالله نوری و - حتی - موسوی خوئینی ها - که من از اسم ایشان هم بدم می آید چه برسد رسمش و نقشش در اوضاع جاری - یا دیگر در پایین ترین مرتبه شخصیتی مثل غلامحسین کرباسچی. و این نام های تا اندازه ای درشت در افکار عمومی هیئت ملاقات کننده را تشکیل می داد.

4- باقی می ماند این واقعیت تلخ که حواریون بیت رهبری در وحشت از تنهایی روبزوال خامنه ای این سه را برگزیده اند برای بدام انداختن و بی آبرو کردن اولاً اصلاح طلبان و ثانیاً با این بهره برداری که خامنه ای در اوج اقتدار و هیمنه است به این نشانی که نمایندگان اصیل اصلاح طلبان (انصاری و لاری و جهانگیری) را بحضور پذیرفته است. تا بهره برداری تبلیغات سیاسی بکنند. و الا دلیلی ندارد که در این موقعیت خاص اصلاح طلبان صلا در دهند که: "بلی ما چنان از آزادی عمل برخوردار هستیم که با رهبر عظیم الشأن نظام نه به گفتگوی شفاف و مطالبه محور سیاسی که حتی به گعدۀ مزخرف گویی می نشینیم ساعت ها.

5- و آخرش می ماند این سخن تلخ با محمد خاتمی که: عزیز من؛ چین هم فهمیده که فقط پشت دست خامنه ای نشستن برای شیتیله های کلان، دیگر برد سابق را نخواهد داشت تا یکسال آینده. و دارد برای خودش یارگیری جدید می کند در ایران فردا - تشخیص دقیق و نادقیقش را کار ندارم دعوا راه نیاندازید؛ نفس یارگیری را می گویم -. آیا شما هنوز هم مصرّی که چو خامنه ای نباشد تن من مباد است مثل همۀ سال های وبا و هدر شده از سوی مانع رهبری شما برای تغییر خواهان بی جنگ و فروپاشی!؟ البته باید منتظر ماند و اگر راست گفته باشند محتوا را نیز بزودی رونمایی کنند تا از نزدیک و مستند نشان بدهیم که "ملاقات در جستجوی نجات رهبری مادام العمر برای خامنه ای" گمانه ای درست است از سوی ما؛ از اتفاقی که افتاده. و چه کابوس تابلویی! یا...هو

۱۳۹۱ بهمن ۳۰, دوشنبه

نامۀ احمدی نژاد مدرن و کوتاه و عالی است. حیف که فقط امضایش بی ارزش است.

Engagement Ring


1- اگر چند ادیب مدرن  - در همۀ شاخه ها از جدی و طنز و ایهام و استعاره و کنایه و ... - را استخدام می کردی و به آنان مأموریت  می دادی که پاسخ نامه ای بغایت کوتاه و پیچیده و چند پهلو تنظیم کنند قطعی می دانم که بهتر از نامۀ احمدی نژاد به خامنه ای را نمی توانستند به این شکل چند منظوره بنویسند. نامۀ احمدی نژاد گذشته از ارزش های سیاسی و تاریخی از نظر زبان نوشتاری هم یک نامۀ بی بدیل است: مدرن و کوتاه، مؤدب و جدی، کمی کنایی و گزنده، مؤمن بخود و معتمد بنفس و ... نامۀ احمدی نژاد به خامنه ای مصداق نامۀ یک پسر مدرن است به پدری سنتی که بدنبال تعریف های چندین ساله اش از پسر دردانه برای اولین بار زبان به سرزنش او گشوده است.

2- احمدی نژاد بدون اینکه وارد ماهیت سرزنش های آیت الله خامنه ای نسبت بخودش بشود؛ نامه اش را بسطح یک نامۀ اداری محض کاهش می دهد و با آوردن "عطف به بیانات" از ورود به محتوا و علت این بیانات پرهیز کرده و بلافاصله گزاره هایی را می آورد که قول عملش در آینده را می دهد. بنظر می رسد که منظور احمدی نژاد از هر آنچه نسبت به تعهد به انقلاب اسلامی و خدمت بمردم بکوتاهی بیان می کند یادآوری گذشته ایست که آیت الله خامنه ای در 8 سال گذشته همواره او و ودولتش را به آن صفات ستوده است. بعبارت دیگر احمدی نژاد می خواهد بگوید که من همان احمدی نژاد هستم و همان احمدی نژاد هم باقی خواهم ماند. لذا اگر رفتار و کردارم در طول سالیان گذشته مورد تعریف و تمجید مستمر شما بوده است نباید از رفتار ماه های آینده ام نیز نگران باشید.

3- درست است که هم شکل و هم محتوای نامه نشانه های آشکاری از تعریف و تعارفات معمول ادبیات سنتی و چاپلوسانه را ندارد مثل بیانیۀ مهوع بردگان رهبری در مجلس شورای اسلامی؛ اما من تعریض و زبان درازی آشکار و قابل استحصالی هم در پاسخ احمدی نژاد نمی بینم. البته این نمونه پاسخ مسلماً از دید حواریون خامنه ای مثل کیهان و غیره راضی کننده و یک گام بجلو تعبیر و تفسیر قرار نخواهد گرفت و استقبال نخواهد شد؛ ولی این لزوماً به این معنا نیست که مخالفان خامنه ای خوشحال باشند که احمدی نژاد پاسخ خامنه ای را سرد و از راه تهدید داده است.

4- البته از فراز آخر نامۀ کوتاه احمدی نژاد در اعلان ادامۀ دلبستگی و ارادت قدیم و همیشگی به آیت الله خامنه ای در آیتده نیز می توان با احتیاط و سختی نوعی کنایۀ گزنده را استخراج کرد که خامنه ای را به حرمت نگه داری دعوت می کند مثل سال های گذشته اگر علاقه مند به حفظ حرمتش از سوی احمدی نژاد است. بطور خلاصه من اگر شخصیت و عملکرد احمدی نژاد را در مقابل نداشتم و این نامه را در خلاء و بدون پیشینۀ ذهنی می دیدم قطعاً نمره ای عالی می دادم به این پیشرفت در ادبیات اداری جمهوری اسلامی که پر از تعارف و مداهنه و چاپلوسی است. اما مشکلم اینجاست که احمدی نژاد پیشینه ای بسیار تاریک دارد در دستمالی مفاهیم و روش های مدرن و بی اعتبار کردن آن ها. لذا دقیقاً قادر به تحلیل "چه خواهد کرد" احمدی نژاد در ارتباط با خامنه ای نیستم. مضافاً به اینکه امروز در حلسۀ هیئت دولت هم از ناراحتی خامنه ای اظهار تأسف کرده و قول وفاداری و همراهی داده است.

5- اما آنچه که می تواند این روند آرام و آشتی جویانۀ احمدی نژاد را بهم بزند یکی روحیۀ دمدمی مزاج و متنوع و پیش فعال اوست. و مهمتر از آن ادامۀ رفتار انتقادی خامنه ایست نسبت به او. زیرا من احساس می کنم که خامنه ای با برادران لاریجانی در دو قوۀ دیگر تا اندازه ای توافق کرده که دُور را از دست احمدی نژاد خارج کنند - بیانیۀ بسیار چاپلوس مجلس با رقم 265 نفر که در سابقۀ مجالس یک رکورد است نشانه ای آشکار از این سازش می تواند باشد -. اعلان تأیید شدن احکام اعدام مه آفرید خسروی و شرکا درست بعد از حرف های خامنه ای یکی از علایم احتمالی قطع علاقۀ پدر و پسری بین خامنه ای با احمدی نژاد باشد. زیرا هرچه باشد پروندۀ اختلاس سه هزار میلیاردی بیش از همه به دولت و یاران احمدی نژاد منتسب است و خامنه ای بخاطر عدم رنجش احمدی نژاد و واکنش های او بود که تا کنون از نهایی شدن این احکام جلو گرفته بود. یا...هو

۱۳۹۱ بهمن ۲۹, یکشنبه

"این خامنه ای" دیگر "آن" خامنه ای نیست! درود فراوان به علی مطهری.

La gallina ciega (Goya).jpg

Blind Man's Bluff


1- اگر بزرگترین سهم عملی میراث انقلاب اسلامی به آیت الله خمینی منتسب است و درست است. این هم درست است که بزرگترین حصۀ میراث نظری انقلاب اسلامی در حوزۀ تحریک و پیروز به دکتر شریعتی و در حوزۀ ابقاء و اثبات و تشکیل حکومت به استاد شهید علامه مطهری ارتباط بی چون و چرا دارد. تا جائیکه نه تنها در سی و چهار سال گذشته همۀ آرا و نظرات ایدئولوژیک اعمال شده از سوی حکومت به نوشته ها و آرای مرتضی مطهری رفرنس داده شده است بلکه در حال حاضر هم هیچ متن و نوشته ای فربه تر از هر آنچه مطهری نوشته است در دست روحانیان تنبل و فرصت طلب و بدون "کوشش برای تولید متون جدید در حوزۀ نظری" نیست. بنابر این بسیار زیاد مهم بوده و است که این میراث نظری مرتضی مطهری در مورد اسلام انقلابی و مدعی حکومت در دست چه گروهی و با چه نحوۀ تفکری در گذشته قرار داشته یا در آینده قرار بگیرد.

2- تا جایی که من می دانم مرتضی مطهری دو پسر نامدار دارد بنام های علی و محمد. علی فرزند بزرگتر مکلاست و محمد فرزند کوچکتر معمم. طرفه اینکه این دو و برخلاف طبیعت ظاهری شان از جنبۀ فکری به دو اردوگاه (جناح) متخالف جمهوری اسلامی تعلق پیدا کردند. علی مکلا به اردوگاه اصولگرایان رفت و محمد معمم به اردوگاه اصلاح طلبان پیوست. اما میراث نظری انقلاب (آرای مطهری) هر چند در محتوا با نظرات اصلاح طلبان قرابت بیشتری داشت و حس می کردم که کل خانوادۀ مرحوم مطهری هم گرایش متعادل و اصلاح طلبانه دارند اما فرزند ارشد (علی مطهری) به اردوگاه اصولگرایان متعلق شد، به دلایل زیاد و از جمله دو دلیل عمده: اول اینکه بافت سنتی و مذهبی خانوادۀ مطهری فرزند پسر ارشد را میراث دار پدر می شناختند و قبول می کردند و تبعیت می نمودند. دوم به این دلیل که علی مطهری خودش را از حوزۀ عملی جامعه دور کرد و فقط در حوزۀ انتزاعی و فکری پدرش به رتق و فتق جمع آوری و انتشار گفته ها و نوشته های او پرداخت. و در نتیجه محمد مطهری هم مهجور ماند و نخواست به احترام برادر بزرگتر وارد فضای مجادله های فکری با اصولگرایان شود.

3- تا اینکه خوشبختانه و بهر انگیزه ای هم علی مطهری وارد سیاست عملی شد و بعنوان نمایندۀ مجلس انتخاب گردید. در اینجا بود که مطهری با کوهی از مشکلات و موانع پلشت پشت سیاست ایران مثل باندبازی و دزدی و فساد و ثروت اندوزی و دروغگویی و هزاران مفسدۀ سیاسی و اخلاقی مواجه شد. او اما گام بگام شروع کرد بر علت یابی و جلو و جلوتر آمد تا رسید بجایی که "رأس کل خطیئه" را در رهبری جامعه و مشخصاً آیت الله خامنه ای و استراتژی او یافت. و خوشبختانه در هر مرحله ای که رسید و علتی را کشف کرد شفاف و آزاده و گاهی حتی تند و بی محابا موضع گیری کرد و انگشت خودش را بسمت گناهکار گرفت. نتیجۀ همۀ این فعل و انفعالات در تحول فکری مطهری پسر این شد و است که خواه ناخواه میراث نظری جمهوری اسلامی را از اردوگاه اصولگرایان منفک کرد زیرا که مؤمنان به جمهوری اسلامی علی مطهری را میراث دار افکار پدرش می دانستند و با تغییر جبهۀ او این حق را نه می توانند و نه می خواهند که از او سلب کنند.

4- این مقدمۀ طولانی را از این جهت گفتم که بگویم علی مطهری قبل از اینکه یک شخصیت حقیقی یا حقوقی مستقل باشد یک میراث فکری مهم است که جابجایی اش بسیاری از نیروهای فکری و هوادار جمهوری اسلامی خامنه ای را دگرگون می کند. و این مهم تر از حتی موضع گیری های مقطعی سیاسی اینروزهای اوست. مثلاً بعنوان یک گزارۀ مهم به یکی از اظهار نظرهای بسیار بنیادین و راهگشای او - توجه لازم را برنیانگیخت - اشاره بکنم. علی مطهری در چند نوبت از مصاحبه و اظهار نظرهای قبلی اش وقتی با کلمۀ برانداز و براندازان مواجه شده است گفته است که از نظر او بغیر از مجاهدین خلق و انجمن پادشاهی هیچ نیروی مخالف دیگری برانداز نیست. او حتی تجزیه طلبان را از نظر بی مقدار بودن و سلطنت طلبانی مثل رضاپهلوی را از حیث شیوه های مبارزاتی  مسالمت آمیز و بدون خشونت جزو براندازان جمهوری اسلامی برسمیت نشناخته است و نمی داند. و این موضوع خیلی زیاد مهم است که هرچقدر واگرایی در داخل نیروهای تندرو خامنه ای در بالا و پایین مهم باشد - که است - بهمان اندازه هم همگرایی نیروهای اصلاح طلب اپوزیسیون رنگارنگ مهم است. و ما خوشبختانه اینک می بینیم که این مهم اتفاق افتاده و در حال پیشروی بسمت همگرایی بیشتر است. زیرا طبق مشاهدات میدانی خودم اینک دیگر بغیر از چند فسیل مطبوعاتی و سیاسی اینجا و آنجا و البته سایت خودنویس نیک آهنگ کوثر دیگر آدم قابل شمارشی در اپوزیسیون نداریم که بر طبل نفرت و انشقاق بکوبند و خواهان سرنگونی های بهر طریق شوند. که البته نتیجۀ بدیهی اش تثبیت وضع موجود خواهد بود و محتمل است که این باقیمانده های سوپر دموکرات - در عمل آنارشیست های فاشیست مثل نیک آهنگ - مأمور پیدا و پنهان خامنه ای هم باشند.

5- اما موضع گیری همزمان و رویاروی علی مطهری با شوهر خواهرش علی لاریجانی در مورد حرف های دیروز خامنه ای بسیار عالی بود. اولاً بخاطر سرعت موضع گیری که خواب هواداران رذل خامنه ای در جبهۀ پایداری را آشفته کرد و هم خود خامنه ای که گمان نکند با بستن دست و دهان مجلس و مخالفان احمدی نژاد توانسته به او چک سفید ادامۀ تخریب هایش را بدهد. مطهری شفاف و بدون مجامله گفته است که اگر کسی باید کوتاه بیاید این احمدی نژاد است و نه مخالفان او و تهدید کرده است که هر عمل بعدی احمدی نژاد در خودسری را با عمل متقابل پاسخ خواهد داد. 

6- بنظر کوته بین چنین می نماید که حتی اگر این جنگ بین الیگارشی روحانی را زرگری ندانیم و به آن اصالت بدهیم؛ در نهایت - حد اکثر و در خوشیینانه ترین حالت - چیزی از این بازی نصیب ملت نخواهد شد و فقیهی خواهد رفت و فقیهی دیگر جایگزین خواهد شد. زیرا علی مطهری نه مخالف حکومت دینی است و نه مخالف ولایت فقیه و نه حتی مخالف رهبری خامنه ای. او فقط می خواهد که خامنه ای یا هر ولی فقیه دیگری در چهارچوب اختیارات مطلق قانونی و فراقانونی اش حرکت کند و مسئولیت تصمیمات و رهبریش را بعهده بگیرد. لذا همۀ اینان مصداق ضرب المثل بی ادب تعویض خر و پالان هستند. اما اگر کمی دوراندیش و ژرف بین باشیم می توانیم لایه های زیرین تغییرات بنیادین را مشاهده کنیم در همین حرکات بظاهر ناچیز و جنگ زرگری که نهایت آن این پیام است که : "ابتدا و قبل از هرچیز اعم از بر اندازی یا هواداری جمهوری اسلامی ما نیاز داریم که بدانیم با چه چیز موافقت می کنیم یا چه چیزی را می خواهیم براندازی کنیم". عمل مطهری در شفاف سازی تقدم اسلامی ولایت فقیه بعنوان شخصیت حقوقی بر شخصیت حقیقی ولی فقیه حاکم (در اینجا خامنه ای) از این جهت اوج اصلاح طلبی پراگماتیک و اولین مرتبۀ در تاریخ جمهوری اسلامی است با این شفافیت مثال زدنی. بعبارت دیگر هنگامی که همۀ آدم ها در جایگاه تعریف شدۀ خود و لخت و بی حجاب به صحنه بیایند است که تازه می فهمیم چه را یا که را چقدر باید اصلاح یا تعویض کنیم. و عمل مطهری این نتیجه را ببار خواهد آورد در آینده. بتعبیر روشن تر این جمهوری اسلامی و بعد از این تلاطمات سه سال اخیر دیگر امکان ندارد - در حد محال - که مجدداً برگردد بمناسبات قبل از 88 و بدبختی ادامه یابد. زیرا که نه این جمهوری اسلامی آن جمهوری اسلامی است و مهمتر اینکه نه این خامنه ای آن خامنه ای! با درود و سلام به علی مطهری. یا...هو

بعد از تحریر: این نوشته را جواب خواننده و خوانندگانی هم بدانید و بدانند که مرتب از من سؤالات "چه تضمینی است که آمدن هاشمی یا مطهری یا هر معتدل ایدئولوژیک بعدی به نتیجۀ بهبود اوضاع هم بیانجامد" می پرسند. و من نه علاقه و نه وقت پاسخ گویی به همۀ کامنت ها و در خواست ها را دارم در توضیح واضحاتی که مکرر در وبلاگم نوشته ام از ابتدا! فقط تأکید می کنم که ماهیت جمهوری اسلامی بعلاوۀ افکار همۀ الیگارشی - بغیر از خامنه ای و پایداری ها - دچار تغییرات مثبت و بسیار شگرفی شده است که لاجرم بازسازی بنای بلاتکلیف قبلی بر روی این فونداسیون دگرگون شده را محال قطعی معرفی می کند.