۱۳۹۱ آبان ۲۷, شنبه

پرستو فروهر: "آدم در ایران همیشه فریادی درسینه دارد"!

undefined

1- فارغ از اینکه یهودیان نابود شده توسط هیتلر 6 میلیون باشند یا شصت هزار؛ در این همه متفق القولند که هیتلر کوره های آدم سوزی داشته است و یهودیانی را در این کوره ها سوزانده است. و فارغ از اینکه هیتلر را یک "فاشیست - پوپولیست" بدانیم یا یک "ناسیونالیست فداکار" باز در این هم همه متفق القولند که هیتلر ثبات رفتار داشت. و شعارش و عملش هم این بود: "یا با منی و اگر بامن نیستی برمنی. اگر با منی خوش باش و آسوده باش که زنده ای و برخوردار. و در غیر اینصورت مرده خواهی شد و تمام."

2- حالا بیاییم و در یک تصویر فرضی بدل از واقعیت سوله ای یا کوره ای بوسعت یک کشور - مثلاً ایران - را در نظر مجسم کنیم که سرتاسر آن پوشیده از چوبه های داری است که بهر کدام از این چوبه ها طناب داری آویزان. این طناب های دار واقعیت پنهان اما متفاوتی دارند با طناب های دار اعدام های هر روزه در ایران. و آن تفاوت این است که گره حلقه های طناب های دار در یک شعاعی از حلقه ثابت و فیکس شده اند. به این معنا که وقتی سر اعدامی را داخل حلقه می کنیم و چهارپایه را از زیر پایش می کشیم. طناب دار قبل از کیپ شدن بگردن اعدامی از تنگ تر شدن باز می ایستد و فرد اعدامی بدون اینکه توفیق مردن پیدا کند بعذاب زنده ماندن در "تعلیق" دچار می شود. بعبارت باز هم دقیقتر فرد اعدامی بدون اینکه بمیرد؛ و در حالیکه دست ها و پاهایش هم آزاد است مثل شقه های گوشت در قصابی ها آویزان می ماند پادرهوا و آویزان.

3- حتم دارم که اگر می دانستید بند 2 اینقدر فجیع و وحشتناک نوشته شده است آن را نمی خواندید. چون غیرقابل تصور وباور است زجر و رقت باری "آدم زنده های آویزان" نسبت به "جسد سوخته های" تمام شده. زیرا که جسد ها فقط یک شیء هستند حداکثر و توانی برای یاری طلبی ندارند و دست و پایی برای تقلا. لذا تو فقط یکطرفه متأثر می شوی و چون دردت با بده بستان از سوی جسد تشدید نمی شود می گذری و فراموش می کنی. اما در "آدم های زندۀ آویزان" تو تنها نیستی برای رنج بردن. چرا که در مقابل تو انسانی زنده ولی گرفتار در حلقۀ دار قرار دارد که مرتب دست و پا می زند و بی زبان یا با آخرین رمق از تو یاری می طلبد برای نجات. مردها، زن ها، کودکان، جوانان، پیران و... مردانی که  دستان و نیرویی قوی دارند یا زنانی که اراده ای آهنین؛ برای لختی صعود از طناب دار خویش؛ و رها کردن گردن برای لحظه ای تنفس محدود. آنگاه رهایی مجدد دستان و تقلای مجدد برای یک تنفس لحظه ای دیگر. و دیگران و کودکانی که همان نیرو را هم ندارند برای بالارفتن از طناب دار خویش و لختی آسودن. و آویزانند و آویزانند و آویزانند با حرکت مستأصل و بی اراده و گاه بگاهی در دستان و در پاها که ما زنده ایم هنوز؛ کمک.

4- قبلاً هم بسیار و بارها نوشته ام از "نبودن امنیت روانی" در جمهوری اسلامی بعنوان اصلی ترین "درد مشترک" ایرانیان گرفتار در چنگال خونین ولایت خامنه ای. و اگر یادتان باشد آن را "آدمی که قلبش را گرفته در مشتش" نامگذاری کرده ام. مثل مادری که نگران فرزند به جنگ رفته اش است و منتظر بازگشت سلامت او. امروز اما دیدم که پرستو فروهر دختر زنده یاد داریوش و پروانۀ فروهر شهید در انتهای کتاب تازه منتشر شده اش به آلمانی جملۀ نغز و بسیار بسیار زیبا و رسانایی نوشته است از "درد مشترک". او نوشته است: "آدم در ایران همیشه فریادی درسینه دارد".

5- این است موجز ترین ادب توانای بر شرح نسبی درد مشترک ایرانیان. یک بار دیگر بخوانید: "آدم در ایران همیشه فریادی در سینه دارد". حالا آن ایرانی را که خامنه ای فراهم کرده در بند 2 بیاد بیاورید. تا متوجه بشوید آن "آدم در ایران همیشه فریادی در سینه دارد" چیست. کودکان وزنان و مردانی را در نظر بگیرید درهمان باغ خشک تعلیق با چوبه ها و طناب های آویختن پادر هوای دار. تا براحتی بتوانید بفهمید که آن فریادی که پرستو فروهر تشخیص داده در سینه های همۀ ایرانیان چه می خواهد و چه می گوید. آن فریاد جز این نمی تواند باشد: "یا اعدامم کن و یا رهایم کن" و "یا بگذار روی دوپایم بایستم بر خاک وطنم، یا حلقۀ طنابت را تنگ تر کن و خلاصم کن جلاد". این خیلی بی رحمانه است انسانی را یا ملتی را و یا حتی حیوانی را سی و سه سال در تعلیق و عدم تعادل و پادر هوا نگاه داشتن، و گماشتن داربانانی! با هیبت ساربانان 1400 سال پیش صحرای حجاز که هر چند ساعتی یا روزی چند قاشق ماده ای سیاه و بوگندو بنام نفت در حلقومشان بریزند و دیگر هیچ!

6- شنیدم که امروز باز هم یکی از مردان دردانه و زورمند توانسته با هر فشاری هم بوده حلقۀ تعلیق را از سرش بدر آورد و پرت شود این طرف آب. ولی آخرش که چی. اگر همین چند تا زورمند هم از قبرستان آویختگان به تعلیق کم و گم شوند. پس بغض فروخوردۀ آن همه ناتوانان را چه کسی خواهد فریاد زد در "آدم در ایران همیشه فریادی در سینه دارد". با درود به داریوش و پروانۀ شهید و دختر هنرمند شاهدشان پرستو. و سلام می کنم به شهادت پوینده و مختاری نازنین در سالگرد رفتن مظلومانه شان. و البته خوش آمد به اصغر فرهادی هنرمند و سینماگر ناب و خانوادۀ محترمش به فرانسه. و امید به اینکه بزودی برگردد به ایران. یا...هو
این مطلب را بمناسبت سالگرد شهادت فروهرهای ایران و ضبط گذرنامۀ در دانه شان پرستو از سوی مأموران سرکوب خامنه ای بازنشر کردم از این آدرس: (اینجا)

۵ نظر:

ناشناس گفت...

هیچ توضیحی دقیق‌تر از پاراگراف دوم و سوم نخواهد توانست وضعیت ایرانیان را تشریح کند. دقیقاً همان است، با تمام جزئیات! حرف به حرف‌اش را حس کرده‌ام و می‌کنم و خواهم کرد از عمق وجود. این نوشتار، مشاهدات همان روح سرگردان ماست که لختی خارج از کالبد به تماشای مرگ خود نشسته است. این نوشته مرثیه مرگ ما ایرانیان است به دست جلادانی که پدران و مادرانمان با افتخار بر سرنوشتمان مسلط کردند؛ طناب داری که به گردن ما آویختند! اکنون اما، فریادرسی برای نجات نیست...


ناشناس گفت...

عالی بود. حال خودم را در پاراگراف دو دیدم.

ناشناس گفت...

ba dorood be dalghake aziz besyar ziba tosif kardi. dalilesh be nazare shoma chist? aya in dine eslam ba foghahash nist ke ma ra be in rooz neshande ke hatta shadi kardan dar aroosi bar mardome iran haram shode?

ناشناس گفت...

با احترام و درود به فروهر ها،
من فكر ميكنم كه اعتماد به رژيمى كه پدر و مادرش را كشته كاملأ اشتباه بوده و نشانه ايست از كودن بودن. قبول كه رژيم خونخوار است، قبول كه ارزشى براى كسى قائل نيستند، قبول كه رژيم ايران مجموعه تمام پليديهاست، شما چرا حماقت كرديد؟ خود كرده را چاره نيست.
من دلم بحال پرستوى عزيز نميسوزد.

Dalghak.Irani گفت...

سلام و تشکر از همه.
در مورد کار پرستو توضیح بدهم که نه احمق است و نه کودن و نه خوش خیال. او این احتمال را که همواره ممکن است بیفتد خیلی قوی هم می داده اما خود این کش و واکش ادای دینی است به روح بزرگ و مبارز فروهرها. لذا هم رژیم می داند آمدن پرستو بیاد پدر مادرش به ایران چه بردی دارد و روی او زوم می کند و هم پرستو می دانسته که ماهیت رژیم چه است و چه خطراتی سفرش را تهدید می کند. این خودش ورژنی از مبارزه هم است. یا...هو