۱۳۹۱ آذر ۱۰, جمعه

حبیب الله عسگر اولادی: خامنه ای گفته که اگر با من هستید با هاشمی نزدیک نشوید!

A Young Girl Reading


1- حبیب الله عسگر اولادی مسلمان رییس مادام العمر مؤتلفه و دبیرکل جبهۀ موسوم به پیروان خط امام و رهبری در حاشیۀ مجمع این جبهه مصاحبه کرده (اینجا) و از جمله از نامه های سه گانه ای که به احمدی نژاد نوشته اند پرده برداشته و گفته است که اگر روزی لازم باشد - هم تهدید و هم ذخیره برای روز رسوایی - آن ها را علنی خواهیم کرد تا ببینید جبهۀ پیروان چه خردورزانه به رییس جمهور مشورت و راهنمایی داده است. اما بنظر می رسد که همۀ مصاحبۀ عسگر اولادی برای بیان تک جملۀ انتهایی آن باشد که گفته است:
دبیر کل جبهه پیروان خط امام و رهبری همچنین با بیان اینکه طی 10 روز اخیر جبهه نامه‌ای را نیز به رهبری درباره مسایل مطروحه ارسال کرده است گفت: مقام معظم رهبری عنایت فرمودند و نامه را خواندند و بعضی از نکات را تایید و فرمودند که باید در بعضی مسایل دیگر این نکات را هم در مواضع خود توجه داشته باشید.
2- نامه ای که عسگراولادی گقته فرستاده اند برای خامنه ای و در کمتر از ده روز هم - در مورد نامه های به خامنه ای یک رکورد است - پاسخ گرفته اند هم از نظر شکلی بسیار پراهمیت است و هم از جهت محتوایی. از جنبۀ شکلی به این دلیل مهم است که احزاب و گروه های فولکس واگنی تشکیل دهندۀ جبهۀ پیروان خط امام و رهبری بسیار محافظه کارتر از آنی هستند که برای خامنه ای نامه بنویسند و مهمتر اینکه نوشتن آن را رسماً رسانه ای هم بکنند. زیرا اینان که در مقاطع بسیار ذوب در ولایت شعارشان بوده اگر هم نامه ای یا ملاقاتی با خامنه ای داشتند بیشتر محرمانه و برای عرض چاکری و چاپلوسی و دستبوسی سلطان بوده است. از جنبۀ محتوایی نیز نامۀ فاش کردۀ عسگراولادی این ویژگی را داشته است که حاوی انتقاد و پیشنهاد به رهبر هم بوده است. زیرا عسگراولادی اعتراف کرده است که خامنه ای تعریف هایشان را پذیرفته اما راجع به انتقاداتشان گفته که: "اگر این نکته ها را هم در نظر می گرفتید (بخوان بصیرت داشتید) بهمان سیاستی می رسیدید که من اعمال می کنم." و هر انتقادی بالضروره به مواضع هاشمی نزدیک تر است چون دو استراتژی بیشتر نداریم: استراتژی توهم انقلابی خامنه ای و استراتژی عقلانیت حکومتی. که در حال حاضر قویترین آدم سیاسی مدافع آن در جمهوری اسلامی هاشمی است.   

2- حالا اگر برگردم به بقیۀ گفته های عسگر اولادی که پوچ خواندن دولت وحدت ملی پیشنهاد هاشمی محور اصلی آن است تا کوبیدن بر طبل توبۀ اصلاح طلبان و همردیف کردن حرف های مشایی و موسوی خوئینی ها و هاشمی که ادعا کرده خوراک برای ضدانقلاب فراهم می کنند؛ چنین بر می آید که پاسخ اصلی خامنه ای به پیروان امام و رهبری همان تیتری باشد که من برای این پست استنباط کرده ام: "خامنه ای گفته است که اگر سر در آخور من دارید با هاشمی لاس نزنید". زیرا عسگر اولادی در همین مصاحبه همۀ مواضع قبلی شان در نزدیک شدن به هاشمی و برخی ملاقات هایی که داشتند و غیره را بطور تلویحی پس گرفته و خودشان را تحت بیرق مطلق ولایت خامنه ای باز تعریف کرده است.

3- از صحت قریب به یقین استنباطم از مصاحبۀ عسگراولادی به این دلیل هم مطمئنم که حالا دیگر ابرهای غبار وقایع روز صحنۀ سیاسی ایران کنار می رود و مشخص می شود که منظور اصلی خامنه ای در مورد متوقف کردن سؤال از احمدی نژاد در مجلس هم قبل از اینکه به حمایت خامنه ای از پسر محبوبش برگردد متوجه مطرح نشدن و تقویت نشدن هاشمی در بین سنت گرایان میانه رو بوده است. زیرا که احمدی نژاد هر پاسخی که به سؤالات می داد باعث تقویت موضع سؤال کنندگان که عملاً به هاشمی نزدیک تر شده اند می شد. و اینک با متوقف شدن سؤال نمایندگان ناراضی چاره ای ندارند که بین ماندن در جبهۀ خامنه ای یا خارج شدن از چرخۀ قدرت بالفعل و تبدیل شدن به اپوزیسیون رسمی خامنه ای برهبری هاشمی یکی را انتخاب کنند. و طبیعی است که بسیاری از نمایندگان همچون عسگراولادی سلطان بر تخت (خامنه ای) را بر هاشمی از اسب افتاده ترجیح بدهند. و خامنه ای از تنها شدن بیشتر برهد عجالتاً.

4- این گزاره با همۀ آنچه که هم در این چند روز اخیر بر هاشمی رفته همپوشان است. مصباح یزدی ابتدا خودش او را دشمن خواند و گفت که دنبال مشروعیت زدایی از خامنه ایست با زدن احمدی نژاد حتی اگر یک روز از ریاست احمدی نژاد مانده باشد. سپس روز بعد جلالی نام رییس دفتر مصباح حرف استادش را با وسعت بیشتری تکرار کرد. و امروز همان خط و همان حرف را نبویان یکی دیگر از حلقۀ مصباحیه تکرار کرده است. همانطور که از رفتن هاشمی بزادگاهش برای مجلس ختم پسرعمو و شوهر خواهرش هم جلو گرفته اند با تهدید و ارعاب انصار حزب الله منطقۀ کرمان و رفسنجان.

5- نتیجه اینکه زد وخورد عمیق و شدید پشت پرده بشدت ادامه دارد و حالا دیگر کاملاً مشخص شده است که جبهه های رو در روی هم نه اصولگرایان و اصلاح طلبان که به دوگانۀ خامنه ای و هاشمی ارتقاء یافته و خالص گشته است. و بهمین خاطر هم است که هم عسگر اولادی در مصاحبه اش اشاره کرده و هم قبلاً از دیگر اصولگرایان "توبه خواه" از اصلاح طلبان شنیدم که تخفیف عمده ای داده اند و توبۀ قبلی را که برائت از میرحسین و کروبی (سران فتنه!) در رأس آن بوده است پس گرفته اند و اینک فقط مدعی توبه از سوزاندن عکس امام و شعار نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران و از این قبیل را موضوع اصلی توبه قرار داده و قبول کرده اند. به این امید که برخی از تکنوکرات های اصلاح طلب را هم جذب کنند تا نهایتاً به تُنُک شدن اطراف هاشمی منجر شود. چون خیلی زیاد از اوج گیری محبوبیت تازۀ هاشمی ترسیده اند و در گفته ها و نوشته هایشان هم پنهان نمی کنند که هاشمی با گفتمان جدیدش نوعی حیثیت تازه برای خودش بازآوری کرده است و اگر بهر ترتیب جلویش گرفته نشود بزودی دردسرزا خواهد شد.

6- و جملۀ آخر را هم از امید به احمدی نژاد بنویسم و تمام: آن هم آنجایی است که قرار است " 12 آذر همایشی برای بررسی قانون اساسی و جایگاه قوۀ مجریه و رییس جمهور در آن  برگزار کند که خود رییس جمهور هم متولی و سخنران و گردانندۀ اصلی آن است و بدیهی است که در این جلسه حرف های حتماً خوبی خواهد زده شد؛ که ضمن مفید بودن طرح بهرعلت قانون اساسی وبرون ریزی تناقض های کارسازی شده در داخل آن؛ آتش تهیۀ جدیدی هم خواهد فراهم کرد برای روزهای سخت زمستان خامنه ای! بیش باد. یا...هو

شادروان فیهیمۀ راستکار آلزایمر را انتخاب کرد وقتی که تابلوی "فهمیدن ممنوع" را دید. آقایان هنرمندان پیشکسوت شما چطور!




1- یکی از ودایعی که جزو غرایز خوب انسان است موضوع فراموشی و عادت است. زیرا بدون وجود این امر ذاتی و غیرارادی انسان ها قادر به ادامۀ زندگی نبودند. چه آنان که عزیزی را از دست می دهند یا گرفتار مصیبت طبیعی یا مصنوعی و از جمله بلاهایی که حاکمان برسرشان می آورند می شوند اگر نمی توانستند شرایط بحرانی را فراموش کنند یا به شرایط بد و حتی وخیم خود عادت کنند امید به زندگی را خیلی زود از دست می دادند و از ادامۀ زیست خویش دست می شستند. اما - و این اما مهم است - عدۀ بسیار معدودی از انسان های متفاوت هستند که این پدیدۀ ذاتی را جواب می کنند و می توانند آن را مدیریت کنند و مثل مردمان عادی تن به شرایط نداده و عادت نمی کنند. من خودم تعریف سادۀ روشنفکر را از این گزاره گرفته ام و می گویم: "روشنفکر آن انسان برجسته ایست که تسلیم شرایط نشده و به وضع غیرطبیعی خود و جامعه اش عادت نمی کند". و هنرمندان بطور خاص مطلقاً جزو این دسته کم تعداد و بطور بدیهی روشنفکر هستند.

2- اینک با این مقدمه و با تأخیر به بهانۀ درگذشت شادروان فهیمۀ راستکار (رستگار) هنرمند برجسته و درس آموخته و فرهیختۀ وطنمان - با تسلیت به نجف دریابندری شوهر هنرمند ایشان - می خواهم حرفی را با هنرمندان برجسته و پرسال ایران مثل آقایان عزت الله انتظامی، داوود رشیدی؛ علی نصیریان، جمشید مشایخی، و همسن هایشان و حتی بهمن فرمان آراء، داریوش مهرجویی، مسعود کیمیایی، بهرام بیضایی، شفیعی کدکنی؛ نجف دریابندری و خلاصه همۀ نام آورانی که سن شان از 70 متجاوز شده است در میان بگذارم تا اگر واقعیتی در حرفم بود عنایت بکنند.

3- بی خبر نیستم که چه خوب و بدی بشما گذشته در طول سی و سه سال گذشته. که خوبش حداکثر داشتن بازار انحصاری برای هنرتان - بویژه در سینما - در داخل ایران بوده و گذران نه چندان سخت مادی زندگی تان - البته ایمان دارم که شما تمایلی هم به این رانت نداشتید زیرا که هنرمند درجه اول هستید - و بدش همۀ سختی هایی بوده است که توده های مردم متحمل شده اند و شما بعنوان روشنفکران با قویترین سنسورها علاوه بر درد خود و خانواده هایتان درد جامعه را هم بدوش کشیده و رنج برده اید. قبول دارم که شما بعنوان صلحای ملت همۀ تلاش تان را بکار بسته اید که چراغ هنر در میهنمان خاموش نشود و اگر از حاکم اولی (درجه اول هم خوانده می شود) سرخورده اید سعی کرده اید با حاکم دومی (درجه دوم هم خوانده می شود) براه سوختن و ساختنتان ادامه بدهید. بعنوان آخرین نمونه وقتی دیدید که با طایفۀ بی ثبات و لمپن احمدی نژاد بمشکل برمی خورید رفتید و با قالیباف شهردار - تلاشی تحسین برانگیز داشت برای عنایت به هنرمندان مدرن در کنار باج های زیادی که مجبور بود حق السکوت بدهد به سنت گرایان - برخی فعالیت ها را ادامه دادید. و چه خوب.

4- اما شما بهتر از من می دانید که اینک بیش از دو سال است که هر روز بیش از روز پیش تحت فشار و مضیقه هستید و این روند حد یقفی هم ندارد دیگر. اینک تقریباً روزی نیست که شاخه ای از شاخه های هنر و فرهنگ خشکانده نشود و هنرمندان ممنوع التصویر و ممنوع الکار و ممنوع الخروج و ممنوع التدریس و ... نشوند و نهادهای مدنی و تشکیلاتی آنان مورد هجوم اراذل اوباش رسمی و غیر رسمی قرار نگیرد. اصلاً چرا راه دور برویم اینک بیش از دو سال است که بسیاری از خود شماها بیکار بوده اید و اگر سه شاهی صنار پس انداز یک عمرتان نبود معلوم نبود چه برسر زندگی تان می آمد که برسر بسیاری از هنرمندان جوان یا آمده یا خواهد آمد. باز شما بهتر از حقیر می دانید که این کوتاه سخن در مورد هنر بویژه سینما - مظهر هنر مدرن - در همۀ حوزه های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و آموزشی و ورزشی و .. هم با کم و زیادی ساری و جاری بوده و است.

5- این را هم شما خوب می دانید ولی من هم تکرار می کنم که شرایط امروز کشور با شرایط همۀ دوره هایی که شما توانسته اید چراغ خانه را نیمسوز هم شده روشن نگاه دارید متفاوت است. دیگر بحث این دولت و آن وزیر نیست و آمدن این آدم و رفتن آن دیگری نیست. اینک کاملاً مشخص است که ایدئولوژی طالبانی در تدارک ریشه کن کردن هرآنچه است که به زیست مدرن و امروز ارتباط دارد. لذا تعجب می کنم از شما آقایان که از توده های گرفتار در سختی معیشت و جهل و ریای پمپاژ شده بنام دین هم بی تفاوت تر و برکنار ترید. و این نشاید. آیا نوشتن یک نامۀ دسته جمعی به آیت الله خامنه ای و گزارشی از وضعیت اسفبار جامعه دادن در حوزه های مختلف کار خیلی زیاد خطرناکی است؟ نمی گویم سرگشاده. می گویم محرمانه ولی با خواستن پاسخ و رسانه ای کردن آن در صورت عدم اعتناء و پاسخ. بالاخره جامعه بدست خاله باید نگاه کند و مثل خاله غربیله کند و هنرمندانی بسن و اعتبار شما خاله های ملتید. من البته مطمئنم که بی عملی مطلق شما در این اوضاع بشدت دو قطبی - زندگی خواهان و مرگ اندیشان - از ترس جان و موقعیت تان نیست چون بعد از 75 سال دیگر خیلی هم نباید دلبستۀ این خفت عمری باشیم. البته که پیران محافظه کارترند اما هنرمندان هیچگاه پیر بمفهوم رایج نمی شوند. لذا چنین می اندیشم که عدم اقدام راهگشای شما در حرف زدن با مسبب همۀ بدبختی های بیست و سه سال اخیر ممکن است بیشتر ناشی از منیت های حرفه ای و همیشگی روشنفکران خود شیفته باشد که نمی توانید با یک تلفن چهارخط متن را بتفاهم برسید و خیلی محرمانه بفرستید برای حاکمی که تعیین کنندۀ اصلی است.

6- گفتند که مرحوم فهیمه خانم از همان زمانی که در سه سال و نیم پیش فهمید که دیگر فهمیدن قدغن شده آلزایمر گرفت تا اگر فهمیدن ممنوع است خودش انتخابش کرده باشد و نه به زور سرنیزۀ حاکمان. و شاید هم باید از نجف پرسید که آیا فهیمه با آن کمالاتش خودش خودش را به آلزایمر نزد که از بی عملی روشنفکرانش و سکوت قبرستانی همسن و سالانش و بیچارگی مردمانش آسوده بنماید. من دلقک که گفتارم در نزد شما حکایت قاضی و معلق بازی است؛ ولی آقایان سهم شما چه می شود بالاخره باید یک راهی باشد برای ایفای نقش شما در این پیچی که قطعاً دومی ندارد غیر از: یا زندگی و نشاط یا مرگ و کرۀ شمالی. خود دانید! یا...هو

۱۳۹۱ آذر ۸, چهارشنبه

خیلی دلمان گرفته است از این همه مصیبت: لطفاً یکی تان بمیرید حداقل برای دلخوشیمان!



درست است که خودم هم خوشحال می شوم هرچقدر عمق تعفن رژیم بالا می زند اما باید اعتراف کنم که بوی امثال ظهور "پناهیان در حضور رهبر" خارج از تحملم بود. و امروز که بعد از مدت ها از مشایی یک سخنرانی طولانی پخش شده که خیلی به ادبیات احمدی نژاد شبیه است و ممکن است استارت ثبت نام برای رییس جمهوری باشد. در شهر هم جز عربده های ضد فرهنگی و ناله های مرگ خواهی و ضد زندگی و گرانی و بی نوایی و بیخیالی و بی خدایی صدایی پخش نمی شود مثل همیشه. فکر کردم که تنها مرگ یکی از این فسیل های جنتی و یزدی و مصباح و مهدوی و ... تنها خبر مسرت بخشی می تواند باشد نقد و در دسترس؛ حالا که خامنه ای و علم الهدی و احمد خاتمی و آقاترانی در سنین تین ایجری هستند بمعیار روحانیت! شما هم دعا کنید بلکه یکی از این قوم ضد دنیا بعد از عمر قرنی و لذت حداکثری این دنیای فانی! (بخوان باقی برای مرجع و فانی برای مقلد) را رها کنند و رستگار شوند. یا...هو

۱۳۹۱ آذر ۷, سه‌شنبه

مصباح با دشمن خواندن هاشمی جنگ جدید و دردسر تازۀ خامنه ای را کلید زد!

undefined
Portrait of Louis Pasteur

1- خب پاسخ این سؤال که چرا آیت الله خامنه ای چنین انتحاری وارد میدان شد و بصورت علنی برویارویی مجلس فرمایشی رفت را امروز مصباح یزدی و رییس دفترش آخوند جلالی داده اند. مصباح خودش گفته است که:
دشمنان اعلام کرده‌اند که حتی اگر یک روز به پایان زمان ریاست جمهوری کنونی باقی مانده باشد باید رأی به عدم کفایت او داده شده و فرضیه اشتباه رهبری در تایید او را اثبات کند.(اینجا)
بعد آخوند جلالی رییس دفتر مصباح وارد شده و بر روی واژۀ "دشمنان" در سخن مرادش صدا و تصویر گذاشته است. او گفته است:
 هاشمی رفسنجانی گفته است که اگر یک روز هم از دولت احمدی نژاد باقی مانده باید عدم کفایت دولت را بگیریم و این دولت را بیندازیم‏.‏(اینجا)
معنای سرراست و صریح این سخنان یعنی برای اولین بار و بدون هیچ مجامله و پرده پوشی هاشمی رفسنجانی را به صفت دشمن "نظام = خامنه ای" متصف کردن. البته که هاشمی هم بخاطر اصل نظام و هم بخاطر شخص خامنه ای ملاحظات بسیاری را ملحوظ می کند در شخصیت ذاتاً محافظه کار و برنامه ریزش و خون بجگر ایرانیان می کند که می خواهند و می گویند: "یالله هاشمی اگر واقعاً مردی یک کم بجنب تا ایران برسرمان خراب نشده" اما مطمئنم که این گستاخی تازۀ مصباح و نوچه اش جلالی را نخواهد تاب آورد و با واکنش شدید و بزودی به آنان پاسخ درخور و تعیین کننده تری خواهد داد.

2- یک وجه دیگر قضیۀ انتحار اخیر خامنه ای برمی گردد به روحیۀ او ویارانش که هم بلحاظ شخصیتی و هم بجهت فکری ناچار از انتخاب موضع تهاجمی هستند:

الف- از جنبۀ شخصیت فردی خامنه ای روحیه ای بشدت نظامی و مهاجم دارد ضمن اینکه معتقد است بهترین دفاع حمله است و اگر حمله کند با توجه به موقعیت سازمانی و قدرت های نرم و سختی که در اختیار دارد اولاً و بی شخصیت بودن و دریوزه بودن و دنباله رو بودن و  ... آخوندهای همپالکی اش در جناح اصولگرایان سنتی ثانیاً می تواند با تاکتیک تهاجم بهتر خودش را بالا بکشد و از حضیضی که گرفتارش شده نجات پیدا کند.

ب- موضوع مهمتر اما این است که خامنه ای در جبهۀ مداحان و هتاکان و متحجران دور و بر امروزش مطلقاً قدرت جنگ نرم و فکری با مخالفان جدیدش را ندارد. زیرا حرف جدید فقط در چهاچوب مدرنیته (عقل نقاد خود بنیاد) قابل تولید و ارائۀ استدلالی است و خامنه ای و گروه شعبان بی مخ ها از چنین ادبیات و گفتمانی بری هستند بلحاظ دانش و حتی اگر هم بلد باشند مجاز به استفاده اش نیستند. بنابراین خامنه ای مجبور است جنگ نرم (معقول) را با جنگ سخت (سرکوب) جواب بدهد و الا بازنده می شود.

3- شروع بلافاصلۀ منازعه توسط مصباح و جبهۀ پایداری هوادار دیکتاتوری مطلق خامنه ای این خوبی را هم دارد که جناح میانه روتر اصولگرایان تازه به عقل رسیده را قادر می سازد که بدون ریسک زیاد دور تازۀ اختلافات را پی بگیرند. در نظر داشته باشیم که خامنه ای یک دیگ بخار بسیار فشار قوی را هم در مجلس بارگذاشته است با حکم حکومتی؛ که هر لحظه مترصد ترکیدن است و با این گزک خودی های خامنه ای آنان راحت تر خواهند توانست بترکند و جنگ را از نو مغلوبه کنند. زیرا بسیار بعید است که نمایندگان اصلی بانی سؤال از رییس جمهور بتوانند براحتی این خفت علنی را تاب بیاورند و کماکان سربلند و نماینده به میان همشهریان و موکلان خود که سهل است حتی پیش زن و فرزندشان ظاهر بشوند. و اگر این را هم اضافه کنیم که مجلس نهم در شروع کارش است و نمایندگان نسبتاً مستقل نمی توانند با این تحقیر در ملاء عام سال های نمایندگی شان را با انگ "برده های رهبر" سپری کنند. حداقل این است که از 80 امضاء کنندۀ طرح سؤال 20 در صدشان که علی مطهری در رأس آنان است چنین خفتی را بدون پاسخ در خور تحمل نخواهند کرد.

4- همین امروز هم از پاسخ مجلس به حرف های جلالی رییس دفتر مصباح کاملاً مشخص است که نیشی هم بخامنه ای زده اند و گفته اند که اگر منظور وحدت رهبر را نزدیک ترین همفکرانش رعایت نکنند برای آنان هم حرجی نیست از نقض آن. یا بنظرم حتی اعلان رسمی مرگ ستار بهشتی در بازداشتگاه پلیس و درخواست استعفای فرماندهان پلیس از سوی دواتگری نمایندۀ مسئول پی گیری پرونده در همین بستر قابل خواندن است زیرا که تا کنون هیچ حرف درشتی از کمیتۀ پی گیری مجلس در پروندۀ ستار بیرون نیامده بود. من هم اتفاقاً پیش بینی می کنم که لینک اول مجلس برای بازگشت بخط نبرد همین پروندۀ بهشتی مظلوم باشد در روزهای آینده.

5- در سوی دیگر اما خامنه ای از سوی احمدی نژاد هم تحویل گرفته نشده است. و در حالیکه همه بطور طبیعی گمان می کردند بخاطر پشتیبانی مطلق خامنه ای از او در جریان اختلافش با مجلس دمی تکان خواهد داد و کرنشی خواهد کرد؛ احمدی نژاد اما همان یکبار پارسال را هم نرفته به عزاداری بیت رهبری و کلاً خرجش را از همه سوا کرده امسال و رفته به شابدالعظیم و قم حضرت معصومه؛ و جالب است که در آنجا هم امام جمعه قم آخوند سعیدی نوچۀ خامنه ای تنها روحانی بوده که با چاپلوسی بپابوس پسر محبوب آیت الله خامنه ای رفته است.

6- خوبی این نبردهای متقاطع و برانداز در این است که مثل ذات روحانیت بی نظم و بدون جبهۀ تعریف شده و هرکی هرکی است و هرکسی شمشیرش را در عین حال که آماده می کند برای حریف روبرو ممکن است غفلتاً فرو کند توشکم بغل دستی جبهۀ خودی. لذا بسیار متنوع و تماشایی این درگیری ها و خود زنی ها و بزودی  متنوع تر و تماشایی تر هم خواهد شد در سربالایی های تیز جدید. و تازه این در زمانی است که ما معادلات تحریم ها و اقتصاد و نارضایتی های گرانی و تصمیمات جدید جامعۀ جهانی را منظور نکرده ایم! یا...هو

۱۳۹۱ آذر ۶, دوشنبه

وقتی سردار علایی هم پیروزی فلسطینیان بر اسرائیل را بدیهی می داند؛ باز صد رحمت به شریعتمداری!

undefined

Andromeda Chained to the Rocks


1- نوشتن از اسرائیل و جمهوری اسلامی و رابطه و تنش های مستقیم یا غیر مستقیم آن ها در فلسطین و لبنان کار مورد علاقه ام نیست زیرا که هر دو حکومت مستقر در ایران و اسرائیل ماهیت "مذهبی - دینی" دارند و هر دو از دو دین سرخ یهود و اسلام تغذیه می شوند و مهمتر از همه نوعی دموکراسی ایدئولوژیک - گیریم که اسرائیل مدل پیشرفته و حکومتی اش و ایران نوع عقب مانده و انقلابی اش باشند و هستند - را نمایندگی می کنند. بویژه در آنجایی که نیابت جنگی ایران به قلسطینی های مظلوم تحمیل شده باشد که خودشان بدون جنگ و کشته شدن هم اشک هر انسان منصفی را سرازیر می کنند. اما مواردی پیش می آید که حس می کنم ننوشتن من بخشی از یک پازل "آسیب شناسانه" را خالی می گذارد و محتمل است بسیاری مثل خود من گیج بشوند که این پیروزی های پی در پی 22 و 33 و 8 روزۀ مسلمانان بر اسرائیلیان از کدام منطق ریاضی و کمّی یا انتزاعی و کیفی تبعیت می کند.

2- واقعیت این است که من آن دو جنگ 22 روزه با حماس و 33 روزه با حزب الله لبنان را ازدست داده بودم و سپس در چرخۀ تبلیغاتی رژیم افتاده بودم و قبول کرده بودم که اسرائیل در آن دو جنگ شکست خورده است. لذا شش دانگ حواسم را جمع کردم در رصد جزییات جنگ 8 روزۀ اخیر تا ببینم شکست اسرائیل چگونه رقم خواهد خورد. جنگ اخیر بین حماس و اسرائیل بروایت هرکدام از طرفین شروع کنندۀ متفاوتی داشت. اما نتیجۀ این جنگ که به تأیید هم دو طرف منازعه و هم منابع مستقل رسیده است عبارت بود از 160 نفر کشته از اردوی حماس و 5 نفر کشته از اردوی اسرائیل بغلاوۀ ترور یکی از ارشدترین و مهمترین فرماندهان حماس. از نظر تخریب و خسارت های مادی نیز در حالیکه تقریباً نوار غزه توسط ارتش اسرائیل شخم زده شده فقط یکی دو راکت حماس به چند ساختمان بی اهمیت در شهرک های یهودی نشین اصابت کرده است و دو راکت هم بسمت تل آویو و اورشلیم (بیت المقدس) روانه شده که اسرائیل مدعی خنثی کردنشان است و حماس مدعی اصابت به هدفش. از آنجائیکه جنگ یک امر عینی و مادی است با نتایج کمّی و ریاضی؛ لذا با این معیار این اسرائیل است که در جنگ اخیر پیروز شده است و نه حماس.

3- اما واقعیت دوم این است که هم حماس و هم سایر گروه های فلسطینی و حزب الله لبنان و جمهوری اسلامی حماس را پیروز قطعی این جنگ معرفی می کنند و در ادعای خویش چنان متفق و مصر و با اعتماد بنفس هستند که نمی شود فقط با گزاره های توهم و فریبکاری و دروغگویی و از این قبیل موضوع را درز گرفت. بعبارت دیگر بنظر می رسد که مدعیان پیروزی حماس در جنگ اخیر باوری قطعی و نتیجه گرا هم دارند در مورد ادعایشان و فقط از جنبۀ پررویی محض نیست که چنین محکم بر سر ادعای ظاهراً باطل خویش ایستاده اند. تا جاییکه حتی آدمی مثل حسین علایی نیز که بنظر می رسید بواقع گرایی رسیده باشد بعد از آن نامۀ جنجالی اش در مقایسۀ خامنه ای با زمان شاه! برداشته و در سایت نسبتاً میانه رو بازتاب (اینجا) مقاله ای سست و رفع تکلیف نوشته و نه تنها پیروزی حماس در جنگ 8 روزه را بدیهی فرض کرده بلکه بمقایسۀ ویژگی های این پیروزی با پیروزی های 22 و 33 روزه هم نشسته است.

4- اما ماجرا چیست و چرا سنت گرایان عموماً و حزب اللهی ها بطور خاص جنگ های مخرب و پرکشتار اسرائیل بر علیه مسلمانان همسایه اش را پیروزی های خودشان محاسبه و تبلیغ و ادعا می کنند. بنظرم می رسد که ریشه یابی این نعل وارونه زدن های محکم و از سر اعتماد بنفس را باید در حوزۀ روانشناسی فردی و اجتماعی این تیپ اشخاص جستجو بکنیم. به این معنا که ابتدا مشخص کنیم که این مردمان سنت گرا و هواداران جمهوری اسلامی اولاً فرد فرد چه نسبت برتر و دو ن تری با مدرنیته برقرار می کنند و ثانیاً هویت جمعی اینان با کشورهای مدرن از جمله غرب و اسرائیل چه نسبت بالاتر و پائین تری برای پیدا می کند. 

5- قبلاً هم بارها مثال زده ام و تجربیات شخصی خودم هم مؤید است؛ همانطور که مسلماً شما هم از قبیل تجربه های من زیاد داشته اید. و آن این است که سنت گرایان و حزب اللهی ها در مقابل مدرن ها و متجدد ها کم می آورند و اعتماد بنفس لازم را ندارند. بعنوان مثال یک جنتلمن شق و رق و ادکلن زده و کراواتی وقتی وارد مکانی و اداره ای و ... می شود که کارگزار یا کارمند حزب اللهی دارد بیشتر از یک حاج آقای از نوع خودشان تحویل گرفته می شود و کارمند حزب اللهی با نوعی ترس و احترام توأمان از ارباب رجوع مدرن خود استقبال می کند. یا در مورد خانم ها با اینکه دستور حکومت برای برتری حجاب چادر است و باید این نوع پوشش رانت اداری ایجاد کند کارمند حزب اللهی بیشتر به خانم های شیک و مانتویی و آلامد خاشع و خدمتگزار است. این قصه البته دراز دامن است و حتی راحت است اثبات اینکه خشونت حزب اللهی ها - در هنگام متمرکز بودن باهم و داشتن مجوز -  نسبت به مدرن ها هم از این زاویه است که حداکثری و بسیار بی رحمانه می شود و من قصد پرداختن به آن همه را ندارم.

6- اکنون اگر این خودباختگی هویتی و کمبود اعتماد بنفس سنتی ها در مقابل مدرن ها را به صحنۀ روابط کشورهای مدرن و پیش رفته با جهان سومی ها و عقب مانده ها بیاوریم به این نتیجه می رسیم که حزب اللهی ها و سنتی ها متحجر  غرب و اسرائیل را تکامل یافته و مدینۀ فاضله می دانند - گفته ام که خیلی عاشق سفر و مراوده با غرب هستند - و پیش خودشان قبول کرده اند که غربی ها و بتبع پشتیبانی آن ها اسرائیلی ها قوم برگزیده اند و لذا پیروز طبیعی هر نوع منازعه ای با جهان عقب مانده هستند. لذا هر نوع خدشه ای به این مطلق بودن خوبی و توان غرب و اسرائیل بیفتد برای آن ها شکست محسوب می شود در حالیکه مردمان کشورهای عقب مانده جزو انسان های پیشرفته و دارای ارزش های انسانی نیستند که حالا اگر بجای 100 نفر 1000 نفر بمیرند برای انان نقطه ضعف و شکست محسوب شود. در حالیکه کشته شدن هر انسان جهان متمدن و پیشرفته بدست حزب اللهی ها و عقب افتاده ها یک پیروزی بزرگ محسوب می شود. در این جاست که منهدم شدن پهپاد ایوب یا موشک شهاب یا هر سلاح دیگری توسط اسرائیل مهم بحساب نمی آید چون اینکه قابل پیش بینی است چون اسرائیل کشور پیشرفته ایست. بلکه مهم آن است که پهپاد بعد از نیم ساعت نفوذ بفضای حیاتی اسرائیل و راکت ها بعد از رهگیری در حومۀ تۀ آویو شکار شده اند. و همینکه مسلمانان توانسته اند ببهای نابودی 160 نفر و تمام زیربناهای فقیر مردم فقیرتر فلسطین یک موشک را تا حومۀ تل آویو برسانند پیروزی حماسی بدست آورده اند.

7- جادادشت که این مطلب را با مطالب متنوعی از چرایی موضع گیری های استنادی حاکمان جمهوری اسلامی با تک مورد های نقض حقوق بشر در غرب و بدرفتاری با زندانیان و سایر آسیب های تک و توک گزارش شده توسط رسانه های خود غرب را هم پر  و پیمان کنم و بگویم مثلاً وقتی شریعتمداری از خود روزنامه های غرب موردی راجع به فقر و جنایت و بدرفتاری و نقض حقوق بشر و از این قبیل پیدا می کند و دادار دودور راه می اندازد منظورش این است که: "ما که سنتی و دگم عقب مانده ایم وضع مان معلوم است و آدم نیستیم که حقوق هم داشته باشیم شما که مدل ما و مدینۀ فاضله و قبلۀ آیندۀ ما و فرزندان مان هستید چرا فقیر و مجرم و زندانی و ... دارید." اما مقاله قد نمی دهد و نوستالوژی خودم هم می ماند که از همینجا می توان بنوع نگاه مساوی ما ایرانیان مدرن بغرب و غربیان در مقابل نگاه رعیت به ارباب ِ همین حزب اللهی ها و سنتی های متحجر هوادار جمهوری اسلامی ضد غرب! در برابر دنیای پیشرفته پی برد. مایی که انسان غربی را با معیارهای خودش برتر و پست تر از خود نمی دانیم و با او کل کل مساوی می کنیم و می خواهیم؛ و آنانی که انسان غربی را برتر می دانند و حکایت گربه ای شده اند که دستش به گوشت نمی رسید و می گفت بو می دهد. فاعتبرو یا اولی الالباب! یا...هو

۱۳۹۱ آذر ۵, یکشنبه

خطر دور اندیشی علی مطهری برای بقای جمهوری اسلامی با حماقت علی خامنه ای برطرف شد!




1- مشکل فقط تعطیلی وبلاگ نبود بلکه من از آنروز که خبر "التماس" خامنه ای به چند ده نفر - تعبیر تحقیر از خامنه ای - نمایندگان دستچین شدۀ اصولگرای مجلس را شنیدم توی یک شوک عمیق و خوشحالی هم بودم. چون من علیرغم اشتباهات هر از گاهی آیت الله خامنه ای او را سیاستمداری زیرک و خوب می شناختم. و ابداً توی محاسباتم نمی گنجید که او چنین دخالت احمقانه ای را در مورد سؤال از رییس جمهور انجام بدهد. خامنه ای قبل از اینکه این خطای مرگبار را انجام بدهد راه های بسیاری داشت برای متوقف کردن سؤال دوم از احمدی نژاد که به برخی از آن ها اشاره می کنم:

الف- همان موقعی که گفت کشمکش ها را تمام کنید و الا خیانت کرده اید می توانست با پیک مخصوص به مطهری و علی لاریجانی پیغام بدهد که سؤال از رییس جمهور نیز جزو این خط قرمز است. محتمل بود که هر دو آقایان این توصیه را قبول و روند سؤال را متوقف می کردند. اگر هم در مورد مطهری شک وشبهه ای باشد که ممکن بود رضایت تام ندهد در مورد رییس مجلس قطعی بود که توصیه را می پذیرد و از اعلان وصول سؤال با آن سرعت و عجله خودداری و دستور خامنه ای را اجرا می کرد.

ب- اگر در آن مرحله بفکرش نرسیده بود می توانست بعد از اعلان وصول طرح سؤال مطهری و لاریجانی و حداد و چند نفر از بزرگان دوطرف را احضار می کرد و در دفترش ضمن گفتن از دشواری های خود و شرایط کشور آنان را توصیه و ترغیب و دستور به متوقف کردن طرح می کرد. چه کسی است که باور می کند اگر خامنه ای چنین کاری را کرده بود نمایندگان بحرفش گوش نمی دادند؟!

پ- جالب اینجاست که بعد از بالاگرفتن دعوای حیدری نعمتی بین گروه لاریجانی با گروه حداد لاریجانی رسماً گفت که استعلام کرده و رهبری گفته است نظری راجع به طرح سؤال از احمدی نزاد ندارد. اگر واقعاً قصد چنین حماقتی را داشت خامنه ای بهتر بود در همین استعلام نظرش را به لاریجانی منتقل می کرد.

ت- گیریم که از فرط ضعف و استیصال مغزش کار نمی کرد که گزینه های بالا را انجام دهد. بهتر بود که طی یک حکم کتبی به رییس مجلس دستور توقف طرح سؤال را ا بطور محرمانه ابلاغ می کرد. زیرا که او می دانست که با هر ترفندی هم سؤال را متوقف کند نمایندگان آن را در قالب حکم حکومتی تلقی و قبول و تبلیغ خواهند کرد پس فرقی نداشت که رسماً حکم بدهد یا شفاهاً خواهش کند. حکم کتبی این حسن را هم داشت که رسانه ای نمی شد.

ث- باز هم اگر نمی خواست حکم رسمی بدهد و علاقه مند بود که در یک پروسۀ مظلوم نمایی موضوع را مطرح کند بهتر بود که در یکی از این مناسبت های الاماشاءالله  عزا و عید اسلامی همۀ کارگزاران نظام از سگ و گربه را دعوت می کرد و مجلسی می آراست از ریش و پشم و پیری و خنگی و دیگر هیچ؛ و در آنجا نطق غرایی می کرد و در جوف سخنرانی اش خواستار توقف سؤال هم می شد. نه اینکه در جمع یک مشت بچه بسیج - نه ببارند و نه بدار - موضوع را طرح کند اولاً، به التماس و درخواست بیفتد ثانیاً و بدتر از همه بجای خائن معرفی کردن نمایندگانی که به توصیه اش عمل نکرده اند ادعا بکند که هم طرح سؤال مثبت بود و هم آمادگی پاسخ قانع کننده از سوی احمدی نژاد مثبت ولی درعین حال تقاضای متوقف کردن آن را داشته باشد. زیرا که خود بسیج و حزب الله بشدت مسئله دارند و ده ها و صدها سؤال بی پاسخ در ذهنشان است نسبت به اوضاع و حالا مواجه هستند با این گزارۀ رهبر که سؤال و جواب مثبت بود ولی ادامه اش مثبت نیست. سؤال بدیهی آن حزب اللهی مخاطب این خواهد بود که اگر طرح سؤال مثبت است و پاسخ رییس جمهور هم روشنگر و قانع کننده پس دلیل متوقف کردن چنین امر مثبتی چیست.

ج- و نهایت اینکه هرکاری می خواست بکند حداقل یا قبل از مناظرۀ مطهری و زارعی انجام می داد و یا اجازۀ مناظره در این موضوع را نمی داد. زیرا اکنون همان دشمنی که قرار نبود شاد شود از شادی در پوستش نمی گنجد که خامنه ای مخالف نظر 86 در صد ایرانیان رفتار و رهبری می کند.

3- نتیجه اینکه که باشکوه تر از این نتیجه ای نمی شد متصور شد برای سؤال از رییس جمهور در صورت اجرا شدن در مجلس. زیرا که خطرناک ترین حرفی که احمدی نژاد می توانست در جلسۀ سؤال مطرح کند اختیارات بی حد و حصر و فراقانونی خامنه ای بود که اجازه نمی دهد بر مبنای مشی خودش هم در استراتژی و هم در تاکتیک عمل کند. و الا بغیر از این حرف نه احمدی نژاد حرف و سند گنده ای زیر بغلش داشت و دارد که رو کند و نه اگر هم داشته بود و رو می کرد اهمیتی به این مهمی داشت و دارد. آن حرف های مجتبی دزد است و فلانی هیز است و سپاه اله است و از این قبیل فقط یک مشت حرف های بی اهمیت است که دنیای مجازی مهمش کرده و می کند و الا احمدی نژاد جز در صورت حمله به اختیارات فراقانونی خامنه ای هیچ و هیچ حربه ای برای مقابله با مخالفانش ندارد. حالا خامنه ای خودش پیشدستی کرده است و هوار هوار که "عسس بیا مرا بگیر" که مشکل اصلی کشور دخالت های بی جا و فراتر از قانون من است.

4- اینک دیگر خامنه ای هرگونه شبهه ای - چه نزد مخالفانش و چه نزد موافقانش - در مورد اختیارات مطلق و فلج کنندۀ خودش را برطرف کرد و بطریق اولی مسئولیت هرخوب وبد ریز و درشتی را که در ایران اتفاق می افتد بعهده گرفت. و این دستاورد بسیار بسیار مبارکی است و سناریوهای در پیش را درست در همانجایی منعقد خواهد کرد که باید بکند. آنجا هم جز نام و مقام خامنه ای چیز دیگری نیست. او از این جهت در جمع بسیج چنین گافی را مرتکب شد که اولاً نمایشی از قدرت هواداران داده باشد و ثانیاً بسیجیان را بحال مظلوم و زار خویش بترحم و حمایت وادارد. اما او اشتباه می کند زیرا که دیگر خامنه ای مریدانی ندارد مثل سه سال پیش که بی کمترین پرسشی برای مرثیه هایش گریه و برای نوحه هایش سینه بزنند. تنها پاداشی که از این التماس حقیر می تواند در انتظارش باشد ریختن هرچه بیشتر اتوریته و قدرت سلطانی اش است که برای محرومان دوستدار حاکمان قلدر جاذبه ای بشدت منفی خواهد داشت. زیرا فقیران و محرومان از دیکتاتوران بی رحم - نه ذلیل - خوششان می آید.

5- هنوز بیش از 7 ماه از عمر محمود کبیر باقی مانده و در پروسۀ انتخابات پیش رو رقبا اگر شده سیدعلی را بدم اسب ببندند از پست ریاست جمهوری نخواهند صرفنظر کرد به این سادگی. و تازه تماشایی خواهد بود آنموقع خامنه ای کرک و پر ریخته در میان منازعه. اینک دیگر خود خامنه ای رسماً اعلام کرده است که رهبر گروه هتاکان و تندروان و فحاشان و سرکوب کنندگان و کلاهبرداران است. و همین حماقت محض او باعث خواهد شد که جبهۀ کوچک زاده ها و حداد ها و مصباحیه ای ها یک انگ تازه ای خواهند چسباند به اصولگرایان سنتی و دعوا را تند تر و تندتر هم خواهند کرد

6- حرف هنوز هم زیاد است امیدوار. اما همین جا تمام می کنم با سلام به علی مطهری و به او از جانب خودم شادباش و از جانب خودش تسلیت می گویم. شادباش خودم برای این است که خامنه ای همان بود که من می گفتم و نه آنکه او می خواست باشد. و تسلیت به این سبب که آخرین تلاش هایش برای نجات خامنه ای هم توسط شخص خامنه ای پنبه شد و خامنه ای دست در دست احمدی نژاد ماند تا سقوط نهایی انشاءالله. و حرف آخرم با آنانی است که تبعیت مجلس و دیگران در نامه دادن ها و چاپلوسی ها را خیلی جدی گرفته اند. که قطعاً جدی نیست و خیلی زود اختلاف عمیق تری در جای دیگری سرباز خواهد کرد. منتها شما از لاریجانی و حتی مطهری نباید انتظار جرأت و تمرد مستقیم داشته باشید. همیشه توقعاتمان را با شخصیت ها و توانایی ها و موقعیت ها تنظیم کنیم و نه با ایده آل های رادیکال و انقلابی. یا...هو

۱۳۹۱ آبان ۳۰, سه‌شنبه

هنوز هم خامنه ای دنبال استالین شدن است و احمدی نژاد دنبال جانشینی بجای قذافی!

Meditation by the Sea



پوزش و سفارش: سرم شلوغ است و شرمنده ام از بروز کردن وبلاگ تا چند روز آینده. و در واقع امر هم من چیزی برای گفتن ندارم بغیر از چیزهایی که گفته ام و چند باره تکرار کرده ام. این اولین پست شروع به وبلاگ نویسی من است که در مقاطعی هم مثل 20 اکتبر سال 2011 تکراری بازنشر کرده ام. اینک نیز برای خالی نبودن عریضه  - البته بخاطر محدودیت ها و مضایق بیشتری هم که به میرحسین و همسرش و مهدی کروبی اعمال شده - شما را دعوت به مطالعۀ آن می کنم و از نبودن چند روزه ام اگر دایمی نشود پوزش می خواهم. با احترام و خنده: دلقک ملت ایران. یا...هو

گزارش "امرواقع" از میدان "امید"!

1- من پیش از این هم و در جای دیگری نوشته ام که ایده آل آیت الله خامنه ای برای آیندۀ نزدیک جمهوری اسلامی رژیمی توتالیتر است چونان حکومت استالین در اتحاد جماهیر شوروی سابق. وسیستم سیاسی مورد آرمان محمود احمدی نژاد استبداد بی اعتنایی است همچون رژیم سرهنگ معمر قذافی در لیبی. لذا علاقه مندم نگاهی مجمل به برخی از وجوه اشتراک و افتراق این دو بیاندازم در وسع یک "وقت نداریم!" و یک تحلیل مختصر.

2- این هر دو شخصیت حقوقی حاکم به مقدرات امروز ایران شحصیت های حقیقی متشابهی دارند ولی با دو برون داد متفاوت. به این معنی که درست است که هر دو این آقایان ساده زیست، خودشیفته، خودرسول پندار و گرفتار در دگم های فکری پیشاتاریخی خود هستند و استراتژی مشابهی را پی می گیرند؛ ولی در روش ها و تاکتیک ها متفاوتند و همچنین از نتایج حاصله از این روش ها نیز انتظارات متفاوتی دارند.

3- آیت الله خامنه ای چونان الگوی ایده آل خویش استالین شخصیتی اصولگرا، نظامی، امنیتی، ارعاب گرا ، قاطع، تودار و پنهان کا ر دارد که معتقد است باید در سیاست داخلی سرکوبگر بود و در سیاست خارجی تهدیدگر. او بشدت علاقه مند به توسعۀ صنایع نظامی و سنگین و دستیابی هرچه سریعتر به سلاح های کشتار جمعی و تسلیحات هسته ایست. و برعکس عرف غالب ذهنی و عینی روحانیت که "شلختگی!" است؛ شدیداً اهل محاسبه و برنامه است؛ در مورد علایق کلیدی و اصول مورد رسالتش.

4- دکتر احمدی نژاد نیز دقیقاً مثل الگوی خود معمر قذافی است، و شخصیتی بدون اصول، لمپن، لوده، بی اعتنا، مسخره، غیر قابل پیش بینی، خودجلوه گر، اهل نمایش و رسانه و مصاحبه و ادعاهای حساسیت برانگیز و.... او بدلیل بدون اصول بودن کمترین باوری هم به علم، برنامه ریزی، ثبات در رفتار و گفتار و کردار خویش ندارد و بسیار محتمل است که موضع گیری هایش در همۀ زمینه ها از شبی به فردا صبح در تضاد و تنافر کاملی بروز کند و باشد.

5- به خاطر ویژگی های شخصیتی برشمرده در بالا، آیت الله خامنه ای حاضر و مشتاق است که اول با کسانی کار کند که به اصول او معتقد باشند. ولی در مرحله ای نازلتر و برای پیش رفتن درمسیر استراتژی خود او همچنین حاضراست با هر نحله آدمی سازش کند و کار کند. فقط به یک شرط:" شخص از خودش اصولی نداشته باشد و حاضر باشد بصورت یک مهرۀ مکانیکال و در مقابل مزد مادی کافی برای او کار کند". ولی دکتر احمدی نژاد قادر و حاضر است که با هرکسی و با هر عقیده و مرام و پیشینه و پسینه ای کار کند و او را جزو اصحاب خودش قرار بدهد؛ بشرطی که "نوکر" و"امربر"باشد و کمترین تشکیکی در"برگزیده" بودن احمدی نژاد نداشته باشد و یا بروز ندهد.

6- پس تا اینجا گفتم که؛ آیت الله خامنه ای یک "فکر" است ودکتراحمدی نژاد یک "جسم"، آیت الله خامنه ای یک"جدیت عبوس" است ودکتراحمدی نژاد یک" مسخرگی لمپن"، آیت الله خامنه ای یک "فقیه – رسول" است ودکتراحمدی نژاد یک "دلقک – رسول". و این دو عنصر متشابه بشدت متضاد از پنج سال پیش همدیگر را یافته اند در سرنوشت ایرانیان. و اضافه می کنم که دشمن آیت الله خامنه ای "افکار" هستند ولی دشمن دکتراحمدی نژاد "اشخاص".

7- دکتر احمدی نژاد مطابق با سرشت شخصیتی شرح شده - بی اعتنا به همه چیز جز خود - اهمیتی قائل نیست برای آیت الله خامنه ای؛ مگر در زمانی که خود "دلقک – رسول"ش در خطر بیفتد. ولی آیت الله خامنه ای به دکتر احمدی نژاد سخت اهمیت قائل است چون که او را دیوانه ای یافته که می تواند در هیبت یک مزدور نام و نمایش به تحقق "اصول" برجا ماندۀ سی سالۀ او یاری مؤثر برساند.

8- [......ادامه و تطبیق راستی آزمایی - تا اینجا- با گذشته بعهدۀ خوانندگان.....]

9- در ماجراهای بعد از انتخابات 22 خرداد در ابتدا سیاست "بی اعتنایی" دکتر احمدی نژاد دست بالا را داشت. و اوج آن زمانی بود که احمدی نژاد درجشن پیروزی خود درمیدان ولی عصر تهران همه چیز را به سخره گرفت وبی اعتنا به آرای کیفی مهندس موسوی در تهران؛ آنان را "خس وخاشاک" نامید. هنگامی که تظاهرات مسالمت آمیز و میلیونی معترضان در25 خرداد شکل گرفت؛ آیت الله خامنه ای خیلی زود دریافت که این اعتراض گسترده یک "فکر و اصول" را هدف گرفته است ونه یک "جسم و شخص" را و لذا بدون توجه به سیاست "بی اعتنایی" احمدی نژاد، تصمیم گرفت از سیاست خودش(ارعاب وتهدید) استفاده کند. و لذا آن نماز جمعۀ معروف برگزار شد و رهبر چنگ و دندان نشان داد.

10- ولی هنگامی که تظاهرات معترضان ادامه یافت و به روزهای مناسبتی مثل روز قدس رسید؛ تصمیم گرفته شد که یک سیاست ترکیبی "بی اعتنایی و سکوت رسانه ای در آشکار و سیاست ارعاب و تهدید در نیمه پنهان" پی گرفته شود. لذا می بینیم که از آن به بعد احمدی نژاد مطلقاً وارد فضای وجود اعتراضات در کشور نمی شود –همان بی اعتنایی ومسخرۀ محبوبش- و آیت الله خامنه ای هم در سکوت نسبی هدایتگر صحنۀ عملیات سرکوب خیابانی می گردد.

11- این سیاست تا روز عاشورا سیاست غالب است و رژیم دلبسته به "گزارشهای حسین شریعتمداری در کیهان - که مرتب درحال شمارش معکوس مرگ جنبش مردم ایران است - " امیدوار و خوشبین به ختم غائله است. ولی در روز عاشورا اتفاق دیگری می افتد و این اتفاق نه تنها پایان کار را نشان نمی دهد که تازه آغاز یک جنبش تمام عیار را برپیشانی دارد. و رژیم سراسیمه می شود، و یک باره تمام تحلیل ها و تفسیرها و امیدواری ها و تاکتیک های خود را بی سرانجام می یابد: دکتر احمدی نژاد لحن دلقکی اش را پنهان می کند تا برای اولین بار"هیئت دولت" تحت زعامتش بیانیۀ رسمی بدهد و وجود جنبش را برسمیت بشناسد! و آیت الله خامنه ای دستور برگزاری تظاهرات می دهد "با هرچه تعداد بیشتری که ممکن باشد از مؤمن و مزدور و محتاج " و در هر چند روز متوالی ممکن.

12- و چنین می شود که رژیم یک بار دیگر به تاکتیک –سرکوب- آیت الله خامنه ای روی می آورد واین بار دکتر احمدی نژاد را نیز در همراهی کامل خواهد داشت. انتخاب آیت الله علم الهدی امام جمعۀ مشهد برای سخنران تظاهرات حکومتی در تهران نشان می دهد که آیت الله خامنه ای خواسته است حجت را تمام کند و به معترضان ابلاغ کند که نه تنها اسلام شما و رهبران معنوی تان را قبول ندارم بلکه قرائت بسیاری از همراهان و چاکران امروزم را هم قبول ندارم. و ایدئولوژی حاکمیت توتالیتر من در آینده از قشری ترین و متحجرترین اسلام- چونان شیخ علم الهدی- نشأت خواهد داشت. - و من در حیرتم از هاشمی رفسنجانی پرلایه که هنوز هم آیت الله خامنه ای را نواندیش می گوید.-

13- و نگارنده البته خوشحالم از اینکه جنبش توانسته تا جایی پیشرفت کند که همۀ داشته های مادی و معنوی، عِده وعُده، پنهان وآشکار، فکروجسم، عبوسی ومسخرگی، جدیت ولودگی، و...جمهوری اسلامی را با عریانی به روی دایره بریزد.

14- و این بود آن راز ناگفتۀ پشتیبانی حقیر از "خشونت محدود" روز عاشورای جنبش! زیرا که من تاکتیک سکوت و بی اعتنایی صوری رژیم به جنبش سبز را سم مهلکی می دانستم برای "در دور ماندن جنبش". و الا من هم مثل همۀ خواهندگان "زندگی در ایران" می دانستم و از عمق جان ایمان دارم که خشونت(مرگ) حوزۀ تخصصی و زمین بازی متحجران است و ورود به بازی در این زمین بمعنی پذیرش "مرگ بر زندگی" است. درحالیکه شعار بنیادین جنبش سبز "مرگ برمرگ" هم نیست حتی! بلکه "زنده باد زندگی" است.

15- و لذا فروتنانه به فرزندان برومند ایران زمین توصیه و سفارش اکید می کنم که نه تنها از کوچکترین خشونتی پرهیز کنند بلکه - بقول طنزآلود آن فرزانه که پرسیده بود از مسعودبهنود که آیا موقع کتک خوردن حق آخ گفتن دارد!- حق "آخ" گفتن هم فقط مجاز دراندرونی است؛ بخاطر هدف بسیار شریف و بزرگی که دارید. چراکه خشونت باعث از"دور" افتادن جنبش و بازدارندگی از گسترش دامنۀ جنبش می شود. لذا اینک موقع افزودن بر"شدت" جنبش نیست. و باید صبور باشید. هنوز هم جنبش درمرحلۀ "همراه با زندگی عادی" است به تعبیر زیبای میرحسین موسوی.

16- و مشفقانه به چریک های "زمان گذشته"ی دهۀ 60 و 70 میلادی اخطار می کنم که مبادا زبانم لال آتش بیار معرکه شوند در شکست امید مردم. و البته اگر بازهم زبانم لال چنین توهم و خبطی آدرس مستند بگیرد؛ ماسک از چهره خواهم سترد برای رو در رویی: من تقنگچی هم هستم آخر! یا...هو

بعد از تحریر:
من این مطلب را سه روز پیش وقبل از بیانیۀ شمار17 آقای مهندس موسوی نوشته بودم. ضمن اینکه بیانیۀ مهندس موسوی را مصداق شرف، وجدان و اوج ایران دوستی و انسان خواهی او و بسیارمبارک می دانم. ولی از آنجاییکه بسیار بسیار بعید است که این خیرخواهی جدید هم با پاسخی مناسب مواجه شود؛ لذا فکر خودم را منتشر می کنم. یا...هو

۱۳۹۱ آبان ۲۸, یکشنبه

خامنه ای منفعل: سنگ سیاست را با بمب هسته ای بسته؛ و سگ سرکوب را با وقاحت آخوندی رها کرده!

File:Right and Left by Winslow Homer, 1909.png

Right and Left


1- امروز در ایران سؤال همه اعم از مدرن و سنتی و سکولار و حزب اللهی این است: "پس کار خامنه ای چه است در جمهوری اسلامی؟" و چرا ایشان اینقدر منفعل و بی عرضه است در رهبری جامعه با آن همه اختیارات مطلقه و قانونی و فرا قانونی. و ایشان چه وقت باید مثل یک فرمانده نظامی - حوزۀ بشدت مورد علاقه اش - وارد میدان شود و با توپی و تشری و تصحیح مسیری و اظهار نظری مشخص جامعه را از حداقل ثبات مورد نیاز برخوردار کند. و آیا نباید یک دهم هم شده به میراث سلفش امام خمینی - بدون ارزش داوری در مورد تصمیمات و خروش هایی که داشته است - وارد شود و افسار کشوررا از رهاشدگی "هرکس برای خود" به کمترین طمأنینه و هماهنگی برساند!

2- بخش خیلی کوچک - باقیمانده از خیل 20 درصدی سال های پیش - مرکب از مزدوران هتاک و حزب اللهی های محروم هنوز هم اصرار دارند که رهبری از دخالت در امور جزیی و وظایف و مسئولیت ها و اختیارات قوا خود داری می کنند و این را یک امتیاز در رهبری ایشان می دانند. گذشته از اینکه این گزاره کاملاً غلط است و آیت الله خامنه ای هرجا که مربوط به استیفای حقوق قانون اساسی مردم است  همواره حاضر است و بضرر مردم وارد صحنه علنی می شود؛ مثل قانون مطبوعات در مجلس ششم و بی اثر مطلق کردن مجالس هفتم و هشتم و انتخابات 88 ریاست جمهوری - از دخالت های "استنباط حامیان"ش که هر روزه و هر ثانیه ایست می گذرم - اما امروز یک حرفی دیدم از حجتی وزیر جهاد کشاورزی خاتمی که گفته است: (اینجا)
مقام معظم رهبری جلسه ای که با مسئولان دولتی داشتند گلایه داشتند و گفته بودند که انتظارم این بود که حجتی بگوید، فلان کارها را می کنم اما در جلسه رای اعتماد گفته است:« تلاش» در جهت افزایش محصول.

*هنگامی که برنامه هایم را برای کسب رای اعتماد در مجلس ارائه می کردم از واژه خودکفایی استفاده نکردم. اصرار من روی افزایش بهره وری بود. اما انگار گناه بزرگی مرتکب شده ام. با بچه های وزارت کشاورزی کار مشترکی را آغاز کردیم که در نهایت به افزایش تولید گندم منتهی شد. این شد جرم من که نمی دانم چگونه باید تاوان آن را پس بدهم.

*من غیرمستقیم از به کار بردن لفظ خودکفایی پرهیز می‌کردم به‌خاطر این تفکر غلطی که در بعضی از دوستان ما هنوز هم وجود دارد که فکر می‌کنند خودکفایی، یعنی خودکفایی به هر قیمتی.

3- می خواهم نشان بدهم که خامنه ای در چه جزییاتی دخالت می کرد در گذشته و حتی بر سر انتخاب یک لغت "تلاش برای افزایش بجای خودکفایی در تولید گندم" بهانه می گرفت و وزیر خاتمی را سرزنش می کرد. حال چه اتفاقی افتاده است که در طول 7 سال گذشته اش در همین کالای استراتژیک گندم کوچکترین ایراد و تذکر علنی یا مخفی نگرفته ونداده است جای شگفتی دارد زیرا "چرا 2/5 میلیارد دلار واردات گندم کردیم در حالیکه گندم کشاورزان خودی تبدیل به کود و علوفۀ دام شد" یکی از سؤال های روی میز مجلس از رییس جمهور منتخب رهبر است.

4- واقعیت این است که خامنه ای با گروگان گیری سیاست خارجی ایران با پروژۀ هسته ای از سویی و با تجهیز مسلح تا دندان نیروهای امنیتی و سرکوب جامعه را و ایران را نابود کرده است و راه برگشتی هم ندارد. زیرا او دیگر با خاتمی نجیب و بی سیاست و روشنفکر و آدم حسابی سرو کار ندارد. بلکه حریف او اینبار یک پاچه ورمالیده ای از اندرونی فکری خودش است که اگر بخواهد نُطُق بکشد با گشودن پروندۀ اختیارات و دخالت های مدیریت کُشش از سوی پسر خلفش احمدی نژاد روبرو خواهد شد و حکایت لختی پادشاه روی دایره خواهد افتاد.

5- لذا خامنه ای خودش را زده به خریت و شتر دیدی ندیدی می کند تا بلکه معجزه ای شود و بقول شجونی "این سه ماهه هم تمام شود و احمدی نژاد بزباله دان تاریخی رؤسای قبلی روانه شود". اما رهبر معظم مطمئناً کورخوانده و این تو بمیری از آن توبمیری ها نیست و او نخواهد توانست از قیچی بی لیاقتی خودش و بیدانشی قلش (احمدی نژاد) و از دست حزب اللهی های تازه هشیار شده در سیاست داخلی و اوبامای ناچار برای سخت گیری های بیشتر و محتوم در سیاست خارجی جان سالم بدر ببرد. سؤال اینک دیگر چه وقت هم نیست. اینک سؤال نهایی فقط این است "باچه هزینه ای برای ملت و ایران تودهانی خواهد خورد و بزباله دان تاریخ خواهد پیوست" بزودی. - زودی تاریخی نه فردا و نه یک هفته که حداقل شش ماه تا دوسال است - غیر از این اگر اتفاقی بیفتد حتماً در سنت تجربه و دانش بشریت باید یک آکولاد باز کرد و نوشت: "قوانین تکوینی دنیا برای همۀ کرۀ زمین است بجز یک کله گربه ای بنام ایران". یا...هو

۱۳۹۱ آبان ۲۷, شنبه

پرستو فروهر: "آدم در ایران همیشه فریادی درسینه دارد"!

undefined

1- فارغ از اینکه یهودیان نابود شده توسط هیتلر 6 میلیون باشند یا شصت هزار؛ در این همه متفق القولند که هیتلر کوره های آدم سوزی داشته است و یهودیانی را در این کوره ها سوزانده است. و فارغ از اینکه هیتلر را یک "فاشیست - پوپولیست" بدانیم یا یک "ناسیونالیست فداکار" باز در این هم همه متفق القولند که هیتلر ثبات رفتار داشت. و شعارش و عملش هم این بود: "یا با منی و اگر بامن نیستی برمنی. اگر با منی خوش باش و آسوده باش که زنده ای و برخوردار. و در غیر اینصورت مرده خواهی شد و تمام."

2- حالا بیاییم و در یک تصویر فرضی بدل از واقعیت سوله ای یا کوره ای بوسعت یک کشور - مثلاً ایران - را در نظر مجسم کنیم که سرتاسر آن پوشیده از چوبه های داری است که بهر کدام از این چوبه ها طناب داری آویزان. این طناب های دار واقعیت پنهان اما متفاوتی دارند با طناب های دار اعدام های هر روزه در ایران. و آن تفاوت این است که گره حلقه های طناب های دار در یک شعاعی از حلقه ثابت و فیکس شده اند. به این معنا که وقتی سر اعدامی را داخل حلقه می کنیم و چهارپایه را از زیر پایش می کشیم. طناب دار قبل از کیپ شدن بگردن اعدامی از تنگ تر شدن باز می ایستد و فرد اعدامی بدون اینکه توفیق مردن پیدا کند بعذاب زنده ماندن در "تعلیق" دچار می شود. بعبارت باز هم دقیقتر فرد اعدامی بدون اینکه بمیرد؛ و در حالیکه دست ها و پاهایش هم آزاد است مثل شقه های گوشت در قصابی ها آویزان می ماند پادرهوا و آویزان.

3- حتم دارم که اگر می دانستید بند 2 اینقدر فجیع و وحشتناک نوشته شده است آن را نمی خواندید. چون غیرقابل تصور وباور است زجر و رقت باری "آدم زنده های آویزان" نسبت به "جسد سوخته های" تمام شده. زیرا که جسد ها فقط یک شیء هستند حداکثر و توانی برای یاری طلبی ندارند و دست و پایی برای تقلا. لذا تو فقط یکطرفه متأثر می شوی و چون دردت با بده بستان از سوی جسد تشدید نمی شود می گذری و فراموش می کنی. اما در "آدم های زندۀ آویزان" تو تنها نیستی برای رنج بردن. چرا که در مقابل تو انسانی زنده ولی گرفتار در حلقۀ دار قرار دارد که مرتب دست و پا می زند و بی زبان یا با آخرین رمق از تو یاری می طلبد برای نجات. مردها، زن ها، کودکان، جوانان، پیران و... مردانی که  دستان و نیرویی قوی دارند یا زنانی که اراده ای آهنین؛ برای لختی صعود از طناب دار خویش؛ و رها کردن گردن برای لحظه ای تنفس محدود. آنگاه رهایی مجدد دستان و تقلای مجدد برای یک تنفس لحظه ای دیگر. و دیگران و کودکانی که همان نیرو را هم ندارند برای بالارفتن از طناب دار خویش و لختی آسودن. و آویزانند و آویزانند و آویزانند با حرکت مستأصل و بی اراده و گاه بگاهی در دستان و در پاها که ما زنده ایم هنوز؛ کمک.

4- قبلاً هم بسیار و بارها نوشته ام از "نبودن امنیت روانی" در جمهوری اسلامی بعنوان اصلی ترین "درد مشترک" ایرانیان گرفتار در چنگال خونین ولایت خامنه ای. و اگر یادتان باشد آن را "آدمی که قلبش را گرفته در مشتش" نامگذاری کرده ام. مثل مادری که نگران فرزند به جنگ رفته اش است و منتظر بازگشت سلامت او. امروز اما دیدم که پرستو فروهر دختر زنده یاد داریوش و پروانۀ فروهر شهید در انتهای کتاب تازه منتشر شده اش به آلمانی جملۀ نغز و بسیار بسیار زیبا و رسانایی نوشته است از "درد مشترک". او نوشته است: "آدم در ایران همیشه فریادی درسینه دارد".

5- این است موجز ترین ادب توانای بر شرح نسبی درد مشترک ایرانیان. یک بار دیگر بخوانید: "آدم در ایران همیشه فریادی در سینه دارد". حالا آن ایرانی را که خامنه ای فراهم کرده در بند 2 بیاد بیاورید. تا متوجه بشوید آن "آدم در ایران همیشه فریادی در سینه دارد" چیست. کودکان وزنان و مردانی را در نظر بگیرید درهمان باغ خشک تعلیق با چوبه ها و طناب های آویختن پادر هوای دار. تا براحتی بتوانید بفهمید که آن فریادی که پرستو فروهر تشخیص داده در سینه های همۀ ایرانیان چه می خواهد و چه می گوید. آن فریاد جز این نمی تواند باشد: "یا اعدامم کن و یا رهایم کن" و "یا بگذار روی دوپایم بایستم بر خاک وطنم، یا حلقۀ طنابت را تنگ تر کن و خلاصم کن جلاد". این خیلی بی رحمانه است انسانی را یا ملتی را و یا حتی حیوانی را سی و سه سال در تعلیق و عدم تعادل و پادر هوا نگاه داشتن، و گماشتن داربانانی! با هیبت ساربانان 1400 سال پیش صحرای حجاز که هر چند ساعتی یا روزی چند قاشق ماده ای سیاه و بوگندو بنام نفت در حلقومشان بریزند و دیگر هیچ!

6- شنیدم که امروز باز هم یکی از مردان دردانه و زورمند توانسته با هر فشاری هم بوده حلقۀ تعلیق را از سرش بدر آورد و پرت شود این طرف آب. ولی آخرش که چی. اگر همین چند تا زورمند هم از قبرستان آویختگان به تعلیق کم و گم شوند. پس بغض فروخوردۀ آن همه ناتوانان را چه کسی خواهد فریاد زد در "آدم در ایران همیشه فریادی در سینه دارد". با درود به داریوش و پروانۀ شهید و دختر هنرمند شاهدشان پرستو. و سلام می کنم به شهادت پوینده و مختاری نازنین در سالگرد رفتن مظلومانه شان. و البته خوش آمد به اصغر فرهادی هنرمند و سینماگر ناب و خانوادۀ محترمش به فرانسه. و امید به اینکه بزودی برگردد به ایران. یا...هو
این مطلب را بمناسبت سالگرد شهادت فروهرهای ایران و ضبط گذرنامۀ در دانه شان پرستو از سوی مأموران سرکوب خامنه ای بازنشر کردم از این آدرس: (اینجا)

آیت الله خامنه ای و بنیامین نتانیاهو همسو و همسود در جنگ غزه! تضعیف همبستگی فلسطین.

undefined
Woodland music makers

جنگ جدیدی که از چند روز پیش بین اسرائیل و حماس آغاز شده است مثل اغلب درگیری های این دو قابل تفسیر راحت و واقعگرای تمام نیست. زیرا که اولین دستمایۀ یک تحلیل واقع گرا دانستن حداقل اطلاعات اولیه از موضوع تحلیل است. در حالیکه در جنگ های بین این دو دشمن معمولاً این عنصر همیشه مجهول و غیرقابل استناد است. به این معنا که بطور مشخص هیچکس نمی داند که آغاز کنندۀ درگیری کدام یک از طرفین بوده است. لذا من هم ناچار با دو فرض متفاوت در مورد شروع کنندۀ درگیری موضوع را بررسی می کنم:

1- سناریوی اول این است که حماس شروع کنندۀ این درگیری بوده و بعد از راکت پراکنی او بوده است که اسرائیل واکنش نشان داده و جنگ مغلوبه شده و در حال تندتر شدن است. اگر این تحلیل مبنای داوری قرار بگیرد بدون شک باید انگشت آیت الله خامنه ای را پشت آن دید و نوعی پیروزی برای او بحساب آورد. تحلیل از این زاویه بما نشان می دهد که علی رغم دوری پیش روندۀ حماس از ایران و نزدیکی شان به عربستان و قطر در یک سال اخیر خامنه ای موفق شده است از شکاف های موجود در بین رهبران حماس استفاده کند و جنگ تازه را با اهداف زیر براه بیاندازد:

الف- بعد از نفوذ دادن پهپاد ایران به فضای حیاتی اسرائیل توسط حزب الله اینک می خواهد با نشان دادن قدرت موشکی خود در توانایی هدف قرار دادن تل آویو پایتخت اسرائیل بغرب آدرس بدهد که بلوف نمی زند و توان موشکی قابل ملاحظه ای در اختیار دارد و هنوز اوست که حماس را تجهیز می کند.

ب- مواضع رهبرانی از حماس را که بعد از بیرون آمدن از سوریه گرایش پرسرعتی به اعراب محافظه کار از سویی و سازش با محمود عباس برای یکپارچگی فلسطین پیدا کرده اند را مجدداً به رادیکالیسم قبلی و آشنا برگرداند.

پ- نتایج سفر اخیر امیر قطر به غزه را خنثی و خودش را بازیگر توانایی در منطقۀ حساس و موضوع فلسطین نشان بدهد.

ت- تلاش های محمود عباس جهت ارتقاء جایگاه دولت یکپارچۀ فلسطین از طریق سازمان ملل را به شکست کشاند.

ث- فشار افکار عمومی جهان را از وقایع سوریه بسمت دوگانۀ همیشه محکوم "اسرائیل - فلسطین" معطوف کند. تا بتواند هم دست اسد را باز کند برای خشونتی تمام کننده - اگر عرضه اش را دارد - و هم با بزرگنمایی خطر اسرائیل دولت های مسلمان حامی معارضان سوری بویژه ترکیه و مصر را بموضع انفعال بکشاند.

ج- به اوباما پالس بفرستد که راه سازش با تهران از تل آویو می گذرد و سیاست انتخاباتی ات در کم اعتنایی به نتانیاهو را اگر با شفافیت بیشتری ادامه بدهی. ممکن است من هم برای نجات خودم مجبور شوم و نوعی آتش بس سرد - و نه سازش و آشتی و دوستی - را بپذیرم.

2- اگر این تحلیل درست باشد می توان نشانه هایی از موفقیت های حامنه ای را رصد کرد. موشک به تل آویو رسیده. محمود عباس سفر حسن نیتش را نا تمام رها کرده و برگشته. و از همه مهمتر خالد مشعل رهبر سیاسی و عامل مهم تغییر استراتژی حماس از رادیکالیسم به سازش و میانه روی مجدداً بمواضع رادیکال و رجز خوان خود برگشته و امروز در سودان حرف های بسیار تند و هل من مبارزی را بر زبان رانده علیه اسرائیل.

3- سناریوی دومی اما که من هم بیشتر محتمل می دانم این است که شروع کننده اسرائیل بوده باشد. زیرا که او می داند دستگاه های جاسوسی و محافل نظامی غرب از توان بالقوۀ موشکی آیت الله خامنه ای بی خبر نیستند و بر آن اشراف کافی دارند منتها اسرائیل با راه انداختن جنگ جدید می خواهد این توان بالقوه را علیه خود و در مرزهایش بالفعل کند تا به اهداف زیر دسترسی پیدا کند:

الف- قبل از ورود به اهداف خاص نتانیاهو از جنگ غزه بگویم که در موارد بسیاری اهداف خامنه ای و نتانیاهو در تشویق رادیکالیسم در منطقه همپوشان است مثل جلوگیری از وحدت رهبران فلسطین و حماس در داخل خودش و حماس یکپارچه با محمود عباس برای دفاع از تشکیل دو دولت (اسرائیل و فلسطین) در منطقه، جلوگیری از بهبود روابط حماس با کشورهای عربی و بشکست کشاندن تلاش های بین المللی محمود عباس در سازمان ملل.  همانطور که در سناریوی اول گفتم موفق هم بوده و مقدار زیادی فضا را مجدداً رادیکال کرده است.

ب- نشان دادن قدرت تهدید گری سلاح و پول ایرانی در مرزهایش. و برجسته کردن اهداف تروریستی خامنه ای علیه اسرائیل در نزد افکار بین المللی بویژه کشورهای غربی.

پ- بهره برداری داخلی از تهدید امنیتی حماس برای هم ساکت کردن شهروندان ناراضی از سیاست های اقتصادیش و هم جلب رأی شهروندان حساس به امنیت سرزمینی در انتخابات پارلمانی در پیش اسرائیل.

پ- هشدار به اوباما که مبادا با پیروزیش بر رامنی مورد حمایت اسرائیل گمان کند که اسرائیل می تواند موضوع درجه اولی نباشد در مناقشات بین ایران و جامعۀ جهانی. تا از این طریق هم نسبت به امتیازات نظامی بیشتر در تکمیل گنبد آهنین ضد موشک خودش دست بیابد و هم غرب را وادار کند که هرنقشه ای برای متوقف کردن خامنه ای در ایران دارند را اولاً با شدت بیشتر و ثانیاً با سرعت زیاد تر به اجرا بگذارند.

ت- و نهایتاً در حالی که کشورهای عمدۀ عرب و ترکیه در موضوع سوریه و پشتیبانی از مخالفان اسد آمادگی آمدن شش دانگ پشت فلسطین را ندارند و اولویت شان سرنگون کردن اسد در سوریه است - به این دلیل که دیگر شرطی هم شده اند و نمی توانند عقب نشینی کنند - اسرائیل می خواهد حماس را هرچه بیشتر تضعیف کند با خالی کردن ذخیرۀ موشک هایش شناسایی و کوبیدن پایگاه ها و سکوهای ثابت پرتاب موشکش و کشتن افراد مؤثر و فرماندهانش. یا...هو

۱۳۹۱ آبان ۲۶, جمعه

اسفندیار مشایی بجای جذب آرای موسوی؛ آرای احمدی نژاد را هم برباد داد.

undefined

The Conversation


1- دو فقره حرف به اسفندیار رحیم مشایی نسبت داده شده است که بنظر می رسد اولی درست تر از دومی باشد. حرف اولش راجع است به حکم مسخرۀ دادگاه شکایتش از مداحان منصور ارضی و سعید حدادیان؛ که اولی تبرئه شده و دومی 50 هزارتومان جریمه. اسفندیار گفته است امیدوارم که مردم هم پیام این حکم را بگیرند و بفهمند. می شود دنبالۀ این حرف را از زبان مشایی ادامه داد که مردم با گرفتن پیام این حکم به حقانیت و مظلومیت من و احمدی نژاد اولاً و یکپارچگی دشمنان ما برای زمین زدن ما ثانیاً پی ببرند. اما حرف دومی که خیلی هم محکم گفته نشده این بوده که مشایی در جمعی از همشهریان مازنی اش صحبت کرده و کلی شاخ و شانه کشیده که من نامزد ریاست جمهوری می شوم و آمادۀ شهادتم و چون بهترین دفاع حمله است؛ پس منتظر باشید که ما در این شش ماه باقی مانده با تمام قوا بیاییم در میدان و رقبا را عقب بزنیم. این حرف که گفتم خیلی هم جدی شایعه نشده بعید است مال مشایی باشد. اما من به بهانۀ همین دو حرف یک نگاه جدیدی می اندازم به جبهۀ احمدی نژاد و بویژه مشایی برای انتخابات جدید ریاست جمهوری آینده! اگر آینده ای باشد.

2- اسفندیار مشایی را حالا دیگر باید یک موعودگرای افراطی محسوب کرد که بدون سابقۀ خاص سیاسی و دانش متکی بر تحصیلات آکادمیک و در یک فرصت زمانی باد آورده توانست برخی مفاهیم مدرن و لیبرال را فرموله کرده و با اعلان گاه بگاه آن ها در قالب "جملات قصار"؛ روحانیت و مؤمنان هوادار آن ها را دچار وحشت مقطعی بکند - بدون قصد استقراء وبا تمسک به ضرب المثل "در مثل مناقشه نیست" - مثل مرحوم دکتر شریعتی که او نیز توانست با استفاده از موقعیت زمانی بوجود آمده تفسیر و تصویری ایدئولوژیک از دین را در نزدیکی با مارکسیسم گفتمان روز جهان و چپ وارد صحنه و مبارزات سیاسی کند. از این قیاس می خواهم این نتیجه را بگیرم که اگر محصول کار شریعتی بدون کمترین نفعی برای دوستاران او بطور یکجا بحساب روحانیت سنتی ریخته شد و سنگ بنای اصلی حکومت فقیهان را تدارک دید؛ محصول کار مشایی هم - اگر می توانست تداوم بدهد - می توانست نه بنفع خودش و احمدی نژاد و هوادارن شان بلکه بنفع نیروهای روشنفکر و مدرن و لیبرال بشود و به ضرر فقیهان.

3- به این معنای بدیهی که اگر مشایی و احمدی نژاد آن خط سیر رهاندن نیروهای مدرن از مناسبات اجتماعی  و فرهنگی اسیر شده در چنبرۀ فقیهان را می توانستند دنبال کنند و زیست مدرن طبقات متوسط را به آزادی نسبی می رساندند می توانستند امیدوار باشند که خدمتی به ایران کرده اند و در مبارزۀ مدرنیته با سنت - خودشان هم بخشی از سنت هستند - مدرنیته را پیروز کرده اند. مثل پشه هایی که بعد از گزش دیگری خودشان می میرند و البته گزش شان هم عبث نمی شود و باعث از خارش تا بیماری گزیده شده شان می شود. اما این قل ظاهراً ناهمگون از نظر ادبیات و منش رفتاری به این توهم دچار شدند که می توانند با ترکیبی انبوه تر از طبقات محروم حامی احمدی نژاد و طبقۀ متوسط جلب شده بسمت مشایی هم خودشان را ناجی ایران معرفی کنند و هم پاداش این قهرمانی را در قالب تداوم قدرت در دست احمدی نژادیسم را نصیب خود بکنند.

4- اگر بخاطر داشته باشید رحیم مشایی چهرۀ لیبرال و نامتعارف خودش را از اینجا آغاز کرد که در مقابل کسانی که می گفتند 14 میلیون رأی داده شده به موسوی نشانه ای از عدم رضایت آنان از رژیم خامنه ای بود؛ رحیم مشایی ادعا کرد که از آرای 24 میلیونی احمدی نژاد هم فقط 4 میلیونش ایجابی و مال موافقان خامنه ای بود و 20 میلیون بقیه هم بدلیل نارضایتی از جمهوری اسلامی (الیگارشی روحانی) به احمدی نژاد رأی داده اند. مشایی خیلی زود تا آنجا پیش رفت که گفت احمدی نژاد نگران آن 14 میلیون نفری است که در انتخابات 88 به او رأی نداده اند لذا استراتژی ما این است که آن 14 میلیون نفر را هم جذب کنیم و بهواداران دکتر اضافه کنیم که تنها آرزوی احمدی نژاد یکپارچگی ملت در این مسیر و کار و تلاش و خوشبختی است که او و دولتش ببار آورده است و خواهد آورد. 

5- مشایی چون مذهبی و موعود گرا و بدون تفکر عمیق و مدرن است متوجه کدو شد در آن ضرب المثل معروف ولی متوجه این نشد که درست است که 20 میلیون رأی احمدی نژاد هم مخالف  حکومت روحانیان و بویژه نوع کشور داری خامنه ای بودند و هستند؛ اما آرای آنان ترکیبی ساده از دلارهای نفتی توزیع شده از طرف اوس محمود بود بعلاوۀ ایدئولوژی پمپاژ شدۀ دین و امام زمان از سوی احمدی نژاد. و چون دین از نظر مردم در انحصار روحانیت سنتی امری تاریخی و پذیرفته شده است او اگر می خواست روحانیت را از این ترکیب کنار بگذارد باید دین و امام زمان را حذف می کرد که این نقض غرض بود و امام زمان همۀ موجودیت احمدی و مشایی را بازتاب می داد. و دیدیم که عملاً هم تعادل بهم خورد و توده های حامی احمدی نژاد بسرعت متفرق شدند و حمایت یکپارچه شان از او را پس گرفتند. خبط دوم مشایی هم در این بود که گمان می کرد که 14 میلیون رأی طبقۀ متوسط در صندوق هرکسی قرار می گیرد که از آزادی های اجتماعی و فرهنگی حرف بزند یا حتی دفاع بکند. در حالیکه مراجع این 14 میلیون رأی مدرن روشنفکران لیبرال هستند که مهمترین هایشان هم عنوان ها و تحصیلات آکادمیک درجه یکی دارند؛ و این روشنفکران امکان ندارد پشت کسی (احمدی - مشایی) که حداقل شباهت های شکلی بخودشان را نداشته باشد قرار بگیرند و طبقۀ متوسط را نیز بسیج کنند در این راه. لذا تنها نتیجۀ بسته اندیشی و سطحی نگری مشایی این شد که نه آن 14 میلیون جذب شدند و نه آن 20 میلیون سر عهدشان باقی ماندند.

6- و سخن آخر اینکه امکان ندارد کلاهی ها و از راه دین پروژه ای را بتوانند پیش ببرند که نتیجه اش بنفع یا ضرر روحانیان نباشد بدون اینکه به خود این کلاهی ها امتیازی برسد. مرحوم شریعتی ناخواسته - و در حالی که برای خودش هم چیزی و سهمی نمی خواست - پروژه ای را آغاز کرد که نتیجۀ نهایی حکومت فقیهان بر ایران شد. و احمدی نژاد خواسته - در حالیکه همۀ سهم قدرت را هم منوپول خودش می خواست - پروژه ای را نتوانست بپایان ببرد که اگر موفق می شد و خود پسندی نمی کرد می توانست بپایان عمر حکومت فقیهان کمک مؤثری بکند. لذا شریعتی جامعه شناس سوربن در مقام روشنفکر ایران را ناخواسته به آخوندها هدیه کرد. ولی احمدی نژاد ترابری چی علم و صنعت در مقام سیاستمداراینقدر از خود گذشتگی و درک نداشت که از خودش بگذرد و ایران را از دست فقیهان برهاند. و نتیچۀ انتخاباتی و جزیی هم اینکه "احمدی نژادیسم" با خود احمدی نژاد شروع شده و با خودش هم خواهد مرد؛ و نه مشایی و نه هیچکس دیگر از این قبیله نامزد ریاست جمهوری نخواهند شد و اگر هم بشوند و از فیلترها هم رد بشوند کمترین توفیقی بدست نخواهند آورد. احمدی نژاد فقط شش ماه فرصت دارد که میز بازی را بنفع لیبرالیسم و ایران آزاد چپه کند با بی کلگی و فداکاری. و الا حتی احتمال زندگی معمولی برای او و یارانش در بعد از خرداد 92 احتمال قریب به یقینی نیست تا چه رسد بماندن در قدرت سیاسی! یا...هو

۱۳۹۱ آبان ۲۵, پنجشنبه

ستار بهشتی در اختیار بازپرس قوۀ قضائیه و با دخالت او کشته شده است.

The Storm at Sea


1- با حرف های امروز - با تأخیر ده روزه و ننگین - لاریجانی کوچک در مورد پروندۀ کشته شدن ستار بهشتی دیگر کمترین تردیدها هم از بین می رود که ستار بهشتی زیرشکنجۀ بازجویان پلیس - فتا یا آگاهی - کشته شده است. زیرا لاریجانی دوبار با تأکید گفته است که اگر معلوم شود ستار بهشتی زیر شکنجۀ پلیس کشته شده است بدون اغماض برخورد خواهد شد و اضافه هم گفته است که البته این موضوع خاص ارتباطی با قوۀ قضائیه نداشته است و به پلیس مربوط بوده است. همین که لاریجانی حرف از شکنجه زده است بخودی خود اعترافی صریح است اولاً به کشته شدن ستار در اثر شکنجه که دنبال راه چاره می گردند و ثانیاً به وجود شکنجه در زندان های جمهوری اسلامی که تا کنون بتلویح هم حاضر به پذیرش آن نبوده اند.

2- چنین بنظر می رسد که موضوع کشته شدن ستار بهشتی اینک در حال تبدیل شدن بشکاف تازه ای و این بار در بین قوۀ قضائیه و نیروی انتظامی است و در روزهای آینده باید منتظر برخوردهای تند این دو سازمان همپوشان باشیم. مگر اینکه سردار احمدی مقدم حتی لقمه ای ناچیز هم از مردانگی فامیلش محمود احمدی نژاد را نخورده باشد و تسلیم محض لاریجانی شود و پرسنل زیر دستش را بمسلخ بفرستد. بنظرم اما چنین نخواهد شد و احمدی مقدم اگر هم خودش خصلتاً نامرد باشد ناچار است برای دلسرد نشدن و بی تفاوت نشدن نیروهایش خواهان برخورد عادلانه با همۀ دست اندرکاران این جنایت - و نه فقط پلیس - بشود و دعوا ادامه یابد.

3- حرف برخورنده به نیروی انتظامی در سخنان لاریجانی آنجایی است که با تحریف پروسۀ رسیدگی به پرونده های اتهامی؛ لاریجانی قوۀ تحت مسئولیت خودش را از پروندۀ ستار برائت داده است. در حالیکه چنین نیست و او دروغ بین و آشکار گفته است:

ساده ترین فهم از پروسۀ رسیدگی به پرونده های اتهامی از هر نوع عبارت است از:

الف- پلیس متهم را بازداشت می کند و در بازداشتگاه های موقت خود در کلانتری نگه می دارد.

ب- پلیس در کمترین زمان از موقع بازداشت متهم، بازجویی های مقدماتی را در حد لازم برای تشکیل پرونده انجام و پروندۀ متهم را آماده برای ارسال به دادسرا و بازپرسی می کند.

پ- متهم را با مأمور خودش به دادسرا می فرستد و تحویل بازپرس می دهد. از این مرحله به بعد دیگر پلیس صاحب متهم نیست و این بازپرس قوۀ قضائیه است که مسئول متهم می باشد. به این ترتیب که باز پرس اگر تحقیقات مقدماتی کلانتری پلیس را کافی بداند برای متهم قرار صادر می کند. که ممکن است از آزادی متهم تا کفالت و وثیقه و بازداشت موقت باشد. در غیر اینصورت خودش بازپرسی تکمیلی جهت رسیدن به اینکه متهم گناهکار است یا نه انجام و قرار پیش گفته را صادر می کند. از همین مرحله ای که بازپرس پرونده را قبول می کند دیگر پلیس مسئولیتی جز اجرای فرامین بازپرس در مورد متهم را ندارد. و بهمین علت هم است که هیچ متهمی را بعد از تحویل به بازپرس دادسرا بکلانتری و زندان موقت پلیس برنمی گردانند. بلکه اگر قرار بر بازداشت متهم باشد متهم را تحویل زندان های رسمی تحت مسئولیت و ادارۀ قوۀ قضائیه می دهند.

4- اینکه لاریجانی همۀ توپ را انداخته توی زمین احمدی مقدم بیشتر از اینکه شأن قضاوت داشته باشد ناشی از وقاحت اوست. زیرا ستار را پلیس فتا بازداشت کرده است و بعد از یک فصل شکنجۀ حسابی - همان که هم بندانش در اوین گزارش کرده اند - تحقیقات مقدماتی منجر به تشکیل پرونده را تمام کرده و ستار را با پروند تحویل بازپرس دادسرای فرهنگ و رسانه! داده است. بازپرس مزبور هم طبق روایت دروغ خودشان وثیفه صادر و بعد از تأمین نشدن آن ستار را به زندان اوین که مهمترین زندان تحت ادارۀ قوۀ قضائیه است فرستاده است. فردای آن روز که پلیس مجدداً ستار شهید را در اختیار گرفته بنا بدستور بازپرس پرونده به زندان اوین بوده که یک قانون شکنی آشکار است. زیرا زندانی تحویل شده به زندان رسمی دادگستری نمی تواند در اختیار هیچ مقام دیگری غیر از بازپرس مربوطه قرار بگیرد.

5- یک مثال بزنم برای جا افتادن مسئله در ذهنتان. می دانیم که زندانیان سیاسی و امنیتی را اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات  بازجویی می کنند و پس از بازجویی این هاست که قاضی صلواتی را هم بعنوان ماشین امضای قاضی رسمی وارد پروسه می کنند. اما - این اما مهم است - هم وزارت اطلاعات و هم اطلاعات سپاه بعد از تحویل متهم به قوۀ قضائیه دیگر حق ندارند مجدداً او را به دخمه های بازجویی سپاه و وزارت اطلاعات برگردانند بلکه هم سپاه و هم وزارت اطلاعات بخشی از زندان اوین را در اختیار دارند که متهمان منجر به تشکیل پرونده و صدور قرار را در داخل زندان اوین بازجویی و شکنجه می کنند. این به این جهت است که در منظر عام آن بازجویان را در اختیار قوۀ قضائیه و مجموعه ای با مسئولیت لاریجانی نمایش بدهند. کاری نداریم که عملاً نه سپاه و نه وزارت اطلاعات از لاریجانی تبعیت که نمی کنند بلکه حاکم او هم هستند. منظورم گفتن قاعده و شکل بیرونی و موجه قضیه است.

6- نیروی انتظامی در هیچ یک از شاخه هایش چنین امتیازی را ندارد و در داخل اوین دفتر دستک شکنجه و بازپرسی برقرار نکرده است و هر چه هست در کلانتری های آشکار یا در دخمه های پنهان بیرون از حیطۀ مسئولیت قوۀ قضائیه است. بنابر این صدور دستور تحویل متهم شکنجه شده تحت اختیار قوۀ قضائیه به پلیس و بردن او بکلانتری یا هرجای دیگری که کشته شده است. جنایت بازپرس پروندۀ ستار هم بوده است. و تلاش لاریجانی مذبوحانه است برای آدم فروشی کثیف. - قبلاً گفته ام جنایتکاران و دزدان و قاچاقچیان هم برای خودشان مرامی دارند و روز گیر افتادن رفقا را تنها نمی گذارند - از این گذشته ادارۀ پزشک قانونی که اجازۀ دفن سریع و مخفیانۀ جنازۀ ستار را داده است هم جزو ابواب جمعی سازمانی قوۀ قضائیه است.

7- البته لاریجانی حرف های مستأصل دیگری هم زده است راجع برفتار های امریکا در گوانتانامو و ابوغریب و از این کلیشه های حال بهمزن که دیگر فرصت پرداختن ندارم. فقط این را بگویم که مقایسۀ این جنایت با آن رفتارها بکلی قیاس مع الفارق است. اما اگر هم بپذیریم که امریکا با یک مشت تروریست دشمنش و اسیران جنگی اش رفتار جنایت باری داشته چه ارتباطی دارد با رفتار پلیس و قضای کشور ایران با جوان وبلاگ نویس هموطن و همخون وهم تبعه و آن هم غیر سیاسی و یک معترض محدود و بی آزار قلمی با تیراژ چند ده نفر!

8- مجدداً خوب است تأکید شود که لاریجانی کوچک هم هنوز نفهمیده که مدعی اش ما نیستیم که بتواند فرافکنی کند. بلکه اینبار مدعی اش راننده و محافظ و کلفت و نوکرش هم هستند که یا شیخ قسم حضرت عباست را باور کنیم یا دم خروس را!

۱۳۹۱ آبان ۲۳, سه‌شنبه

چرا شهید ستار بهشتی نوعی "بوعزیزی" برای نجات ایران خواهد شد؟

The Hat Makes the Man


مقدمه: یکی از مشکلات نوشته های من سخت خوانی آن و نیاز به مرجع ذهنی قبلی داشتن است. با اینکه تلاشم را می کنم که ساده تر بنویسم اما بدلیل نگاه فلسفی و ژرف من به مشکلات خاص رژیم انقلابی جمهوری اسلامی خوانندگان سهل خوان و روزنامه خوان خیلی راحت نیستند در برقراری ارتباط با آن. خوانندۀ مطالب من یا باید خودش فعال پی گیر صحنه های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ایران باشد یا تربیت شدۀ مکتب و نثر نوشته های من در اثر مطالعۀ مدام و پی گیر وبلاگم بوده باشد. بهمین خاطر هم است که اغلب خوانندگان گذری و سطحی - از جمله بخشی از کاربران بالاترین - نمی توانند با تیتر و متن مطالب ارتباط بگیرند و بدلیل تیزی اثر گذار قلم من دچار وحشت می شوند که آیا من بر علیه گروه آن ها یا برای تبرئۀ جمهوری اسلامی می نویسم و واکنش منفی نشان می دهند.

1- گفتن این مقدمه را از این جهت ضروری دانستم که نوشته های من راجع به کشته شدن ستار بهشتی مصداق بارزی از این کج فهمی هاست. من اصولاً خیلی کم راجع به زندانیان سیاسی - ان هم برای یک شخص خاص - مطلب می نویسم که دلایلش بسیار است و لزومی به بازگویی در اینجا ندارم. لذا وقتی تصمیم به نوشتن برای ستار گرفتم که حس کردم این شخص با همۀ زندانیان سیاسی فرق ماهوی و شکلی دارد. و نوشتن از سرنوشت او و ظلم به او و خانواده اش ضمن یک وظیفۀ انسانی برد مؤثر مبارزه با رفتارهای عینی جمهوری اسلامی را نیز بطور اکمل دارد. زیرا که ستار یک فرد بسیار معمولی - و کمتر از معمولی حتی - بود و خاستگاه طبقاتی او نمی توانست او را فردی سیاسی - بمفهوم شناخته شده - معرفی کند. لذا همۀ سعی ام بر این بود که به قلم بدستان هیجانی آدرس بدهم که ستار بدلیل ستار بودنش مهمتر از سیاسی بودن فعالیتش است و ما باید این وجه قضیه را پررنگ کرده و از شخص حقیقی ستار عزیز دفاع کنیم و نه از شخصیت حقوقی (سیاسی) او.

2- اینک که ماجرای کشته شدن ستار علنی شده و رژیم سرآسیمه در جهت رفع و رجوع آن به گیجی مطلق دچار آمده و هر کسی از ظن خودش حرف های ضد و نقیضی می زند بهتر معلوم است که نگاهم به مورد ستار نگاه دقیق و درستی بوده است. حالا دیگر تحقیقاً در جمهوری اسلامی هیچ مقام خرد و کلانی نیست که مرگ ستار را محکوم نکرده باشد. وقتی اظهار تأسف از مرگ ستار به سردار رادان نیروی انتظامی رسیده باشد یا سردبیر روزنامۀ خورشید که منصوب قاضی مرتضوی است بهتر معلوم می شود که "این آدم کشی از نوع آن آدم کشی های روتین نیست". من شک ندارم که خود آیت الله خامنه ای بشدت از این واقعه تکان خورده است و دستورات بسیار شدیدی برای پی گیری این پرونده داده است. 

3- منطق هم کاملاً معلوم است زیرا جمهوری اسلامی نگران مجامع حقوقی و سیاسی بین المللی و تبلیغات اپوزیسیون نیست. زیرا نشان داده است که کمترین اهمیتی به این تلاش ها نداده و نمی دهد. در یک مثال ساده اگر زبانم لال بجای ستار بهشتی نسرین خانم وکیل - پرنام ترین زندانی سیاسی دنیای مجازی هم است - دچار سانحه ای مشابه می شد تقریباً هیچ مقامی در جمهوری اسلامی ککش هم نمی گزید. همانطور که در مورد شادروانان هدی صابر و هالۀ سحابی این اتفاق افتاد. اما ستار بهشتی بدلیل خودش و خاستگاه طبقۀ اجتماعی اش است که بسیار بسیار مهم است برای رژیم.

4- مرگ ستار برای این مهم است که بدنۀ هواداران رژیم را سخت متأثر کرده است. زیرا این هواداران همۀ جنایت های سیاسی رژیم را با انواع و اقسام اتهامات از خائن گرفته تا جاسوس - در شرایط عادی - و از برانداز گرفته تا اغتشاشگر خیابانی - در شرایط ویژه مثل کهریزک - هم قبول می کردند و هم دفاع می کردند و هم توجیه می کردند. اما مرگ ستار هیچکدام از این توجیه ها و اتهامات و دفاعیات را قبول نمی کند. یک جوان 35 سالۀ محروم و فقیر رباط کریمی و کم سواد و غیر نخبه - خاستگاه طبقۀ مورد دفاع حکومت - در یک وبلاگ آماتور بدون بازدید حداقلی - نه حتی انبوه - خودش را تخلیه می کرده است. گیریم با ادبیات تندی علیه رهبر. همان کاری که کثیری از ملت در محاورات روزانه در تاکسی و مترو و خیابان و شهر و روستا چنین می کنند. حالا این جوان محروم و بی آزار نه تنها بازداشت و شکنجه شده است که بدتر از آن کشته هم شده است.

5- لذاست که جمهوری اسلامی اینک باید پاسخ هوادارنش را بدهد و نه مجامع بین المللی و حقوقی را. این پاسخ حتماً باید قانع کننده باشد و با تنبیه متهمان و مجرمان همراه باشد. و الا ریزش در بدنۀ هواداران - همینطوری هم سرعت داشت - باز هم سرعت بیشتری خواهد گرفت. و برای یک حکومت انقلابی مرگ و زوال و فروپاشی همان روزی اتفاق می افتد که هواداران خیابانی اش مسئله دار شوند و از حمایت مرعوب کنندۀ نخبگان مخالف حکومت دست بشویند. در پایان باز هم یادآوری می کنم که اولاً با احتمال قریب به یقین پلیس های کشندۀ ستار مجازات سخت و علنی خواهند شد و ثانیاً بر فعالان سیاسی و مدنی است که تمرکز خودشان را از وجه سیاسی ستار به وجه مدنی و انسانی و شخصی او گرایش مؤثر بدهند. یا...هو
راجع به مقدمه اگر احساس خوبی نداشتید عذرخواهی می کنم ولی تمایلی به حذفش ندارم. زیرا از منظر خودخواهی ننوشتم! منظورم از فلسفی، حس شهودی توده است و نه دانش عقلانی فیلسوف. من فیلسوف نیستم.