۱۳۹۱ آبان ۱, دوشنبه

گفتگو در خانۀ یک حزب اللهی نازنین در دفاع از لیبرالیسم. با تشکر از او. بخش چهارم.

undefined
Christina's World


امید حسینی مطلب جدیدی نوشته با عنوان "حقوق بشر یا حقوق شیطان؟!" و در آنجا با نقل قول از ویکی پدیا و استناد به دو نظر منتشر شده در سایت گلوبال ریسرچ موضوع بمباران اتمی ناکازاکی و هیروشیما را مطرح کرده و آن را به فلسفۀ زیست لیبرالیسم "اینهمانی" معرفی کرده است. این دو کامنت مربوط به مطلب ایشان است و می گذارم برای شمایی که تازه به وبلاگ من آمده اید و از بحث های سه سال پیشم خبر ندارید. قطعاً مفید است. انشاءالله. یا...هو


کامنت من در رابطه با نوشتۀامید حسینی:
با سلام و احترام به امید حسینی و انتخابش در نوشتن موضوع مورد نظرش.
اما این موضوع اگر دربستر خودش مورد بحث مشارکت کنندگان در بحث قرار بگیرد کمک کننده به “چه باید کرد ما” – مبرمترین نیاز فعلی کشورمان – نیست. زیرا اگر منظور شیطان نشان دادن کشوری بنام امریکاست که موضوعیت ندارد زیرا در ایران هیچکس – توبخوان غالب به اتفاق مردم – عاشق دلخستۀ امریکا نیستند غیر از همان تیپ مذهبی هایی که مرگ بر امریکا می گویند ولی اولین نفراتی هستند که در سفر و تحصیل فرزند و رفتن به سفرهای دولتی بسوی امریکا چمدان می بندند کسی اشتیاق “آخ جون امریکا ندارد” و بیشترین مخالفت شان [مخالفان کار درست] با جمهوری اسلامی هم این است که چرا نمی گذارید در سرزمین خودم زندگی و کار کنم و لذت ببرم و بمیرم!
اما اگر منظور نشان دادن فلسفۀ زیست غربی “اومانیسم و لیبرالیسم” است – بنظر می رسد امید عزیز با این نظر این مطلب را گذاشته – نمی توان وقایع سیاسی اتفاق افتاده توسط دولت هادر تاریخ یک فلسفه را بعنوان محکومیت آن فلسفه “این است و جز این نیست” معرفی کرد. لذا گذشته از اینکه واقعۀ جنگ جهانی دوم و بتبع جزیی از آن بمباران اتمی ژاپن بحثی – مثل هر واقعۀ تاریخی در دور و نزدیک جهان – چنان دراز دامن و مهم و نگاه از زوایای گوناگون و توسط شخصیت های سیاسی و علمی و نظامی و تاریخی و الاماشاءاست که شامل صدها کتابخانه هر کدام با ده ها هزار جلد کتاب می شود و استناد به چند کوتاه نوشتۀ سایت هایی که افراد مختلف و معتبر نامعتبری بروز می کنند. – مثل ویکی پدیا – وافی به مقصود نیست – چه بضرر یا نفع هرکدام از طرفین منازعه – درست نیست و ما را به قضاوت درست نمی رساند.
در سوی سوم اما اگر همۀ این تلاش ها برای نشان دادن ضعف های یک مکتب فلسفی مثل لیبرالیسم باشد می توان به آن پاسخ داد بدون اینکه بخواهیم وارد عملکرد جزء بجزء سیاستمداران بر آمده از آن شویم.
ما در دفاع از لیبرالیسم یک سخن بیشتر نداریم. و آن این است که قوی ترین و پربازده ترین فلسفۀ تاکنون مورد استفاده قرار گرفته توسط بشر – بنفع بشر – است. و تا بدیلی قوی تر از آن یافت می نشود بهتر است با دیکتۀ این فلسفۀ زیست “بهترین نسبی” مشق کنیم.
اما یک مورد حق جناب حسینی است. و آن زمانی است که بگوید من و ما و دیگری – هرکس – فلسفه ای یافته ایم که بهتر از لیبرالیسم است. زیرا که همۀ خوبی های لیبرالیسم را که دارد یک چیزی هم اضافه دارد که آن ضعف های لیبرالیسم را پوشش می دهد.
بنظرم مشکل ما همین جاست و نباید از جایمان تکان بخوریم تا این گره کور بنیادین را حل بکنیم. آن هم این است که پیشنهاد شما – هرکس اعم از حقیقی که حسینی باشد مثلاً یا حقوقی که مکتب اسلام و مذهب تشیع باشد مثلاً – چیست. زیرا تا شما راهی بمن نشان ندهی نمی توانی بگویی راه من بیراهه است.
با مثال جلو می روم که ساده تر بشود مسئله:
ما سی و چهار سال پیش با مفتاح بی بدیل “اسلامی نیست” هم شاه را سرنگون کردیم و هم همۀ مناسبات دیوانی و اداری برساختۀ او را نفی کردیم. امروز که در آستانۀ برگزاری سی و چهامین جشن انقلاب هستیم. سؤال: آیا کسی می تواند ثابت کند که ما یک قدم از آن وضعیت نفی دیگری به اثبات خودمان و مکتب مان نزدیک شده ایم. بعبارت دیگر ما در فردای پیروزی انقلاب باید “اسلامی نیست” را از روی میز جمع می کردیم و بساط “اسلامی چیست” را پهن می کردیم. این کار هم وظیفه و مسئولیت من و تو و سه دیگری – بطور عام دانشگاه – نبود و نیست. زیرا اسلامی چیست را باید علمای دین و حوزه و مراجع و رهبران مشخص می کردند. اما هنوز هم بغیر از همان دو فتوای معروف امام خمینی در مورد حلیت موسیقی و شطرنج – یادمان هست روحانیت چه قشفرقی بپا کرد علیه امام – حتی یک فتوای راهگشا و بروز در مورد مهمترین و جزیی ترین مشکلات مبتلابه جوامع امروزی صادر نشده است. از مالکیت و حدود آن گرفته تا حجاب و دست زدن جوانان و بیمه و سود و بانک و مالیات و سینما و هنر و پوشیدن و نوشیدن و …. چرا فقط یادم مانده که رهبری هم یک فتوا داده اند در مورد برابری دیۀ مسلمان و غیر مسلمان گویا. شاهد مثالم اینکه خود آیت الله خامنه ای در سفر اخیرشان بخراسان شمالی بیش از ۲۰ مورد پرسش مطرح کرده اند – البته پرسشهای خود ما از ایشان است و ایشان بجای جواب سؤال ها را بخودمان برگردانده اند – که اغلب آن ها برمی گردد به کسانی که صاحب فتوا در مذهب هستند و نهایتاً حکم حکومتی. بعبارت بازهم روشن تر ما هنوز هم گرفتار حاکمان و رهبران دینی هستیم که بزخو کرده اند تا کسی قدم از قدم بردارد برای بهتر ادره کردن جامعه و ان ها بپرند وسط و بگویند این “اسلامی نیست”. و باز بروند دنبال کارخودشان تا مورد بعدی و نفر بعدی و اقدام بعدی.
همه می گویند اگر به اسلام عمل می کردیم فلان عارضه و فلان اشکال بوجود نمی امد. اما وقتی حکم مصداقی می خواهیم جواب می شنویم که همۀ جواب ها در اسلام است. آخر نفهمیدیم این اسلام خوراکی است یا پوشاکی یا چه. از ابتدای انقلاب هم یادم است که در مقابل سؤال اسلامی چیست و فلسفه و مانیفست اسلام برای ادارۀ جامعه ای با این همه پیچیدگی چیست؟ بادی بغبغب انداخته اند و نگاه عاقل اندر سفیهی کرده اند به پرسشگر و گفته اند. “ببین آدم خنگ و معاند و صهیونیست ضد انقلاب بی خودی شبهه نکن. اسلام حکومت دارد و حکومتش هم مشخص است. حالا برای شیر فهم شدن تو توضیح می دهم. می دانی که کاپیتالیسم غربی چیست. و می دانی که سوسیالیسم شرقی و کمونیسم چیست. اسلام نه کاپیتالیسم است و نه کمونیسم. از این ساده تر؟!
ما نمی توانیم با تعریف سلبی اسلامی نیست حکومت تشکیل بدهیم و جامعه را اداره کنیم. ما باید فلسفۀ مشخص زیست اسلامی را ایجابی تعریف کنیم و آن را به مانیفست حداقلی – در حد مارکسیسم – بازبان دانش و ریاضیات تبدیل کنیم و سپس بدهیم دست دولت و ابلاغ کنیم به ملت و بجای انقلاب سی و چهار ساله یک حکومت با ثبات تأسیس کنیم. تا هم ملت مان بداند با کی طرف است و هم دنیا بداند طرف حسابش کیست و چه می گوید. و الا یک شهر وچهل قلندری که مادرست کرده ایم سی و چهار ساله و هر پاسبان وپاسداری که صبح زودتر از خواب بیدار شد قرائت او از اسلام می شود سرنوشت آنروز ما که نمی شود کشور اداره کرد و انتظار پیشرفت و طمأنینه داشت.
علت هم مشخص است. دین و از جمله اسلام یک فرهنگ است. و فرهنگ قابل ترجمه به ایدئولوژی نیست. ممکن است بدلیل هژمون فرهنگ – در اینجا دین – کسانی مثل روحانیان دین بقدرت برسند ولی با هژمونی که نمی شود حکومت تشکیل داد. حکومت نیاز به ایدئولوژی و فلسفه و دستور العمل دارد. چه لیبرالیسم باشد که می گوید هر چه آدم های زنده خودشان می گویند و تصمیم می گیرند قانون شود. چه مارکسیسم لنینیسم که می گوید هر چه حزب برتر تصمیم بگیرد. و چه اسلامی که باید یک نقطۀ کانونی برای تصمیم گیری معرفی کند. مهم نیست آنچه که از تویش در می اید استالین باشد یا جرج بوش یا طالبان. در درجۀ اول مهم است که حکومت تشکیل و راه و رسمش هم برای خودش و هم برای بردگان و شهروندان و رعیتان – بسته به نوع حکومت – معین باشد و هم برای کشورهای دیگر معلوم باشد که چه می گوید این حکومت و چه می خواهد.
این نشده – بقول مهندس بازرگان که شش ماه بعد از انقلاب می گفت انقلاب تمام شد اجازه بدهید حکومت تشکیل شود و کشور را اداره کنیم – هنوز هم سؤال بنیادین همان است: عزیزم اسلامی نیست جوابگو نیست. اگر برسر سفرۀ اسلام فربه می شوی یک تکانی هم بخودت بده و بگو “اسلامی چیست”. این را که گفتی نگو موعظه کردم مردم گوش نکردند. اولاً که حکومت با تریبون شناخته می شود نه با منبر. پس تو اینک حاکمی و نه روضه خوان. ثانیاً اگر حرفت را مردم گوش نمی کنند لابد حرف درستی نیست دیگر. اما تو می گویی که حرفت درست است در مورد مثلاً حجاب و مردم سعادت خودشان را نمی فهمند. در اینجا هم باز تو حاکمی لازم نیست التماس کنی و خودت را کوچک کنی. همۀ آنانی را که گوش نمی کنند یا محوشان کن یا بفرست مجمع الجزایر گولاک. – بهانه نیاور که من و ما و امریکا و مجامع بین المللی و کوفت و زهرمار چه می گویند و نمی گذارند. چون تو دستور خدا را داری چکار داری بمن و مجامع بین المللی – باز بهتر از این است که از بام تا شام حرف تکراری می زنی و سوهان روح می شوی و هیچکس هم گوش نمی کند. حکومت هرنوع حکومتی باید حداقل تکلیف مردم را مشخص و روشن ابلاغ کند. مطیع ها را تشویق و سرکش ها را نابود کند! تا مدینه فاضله اگر شده با ۳۱۳ نفر هم شده تأسیس شود. اینکه نمی شود همۀ مردم همیشه قلب شان را بگیرند توی مشتشان که یا حضرت عباس فردا چه می شود. آیا حراست دانشگاه که دیروز به پسرم گیر نداده بود امروز هم همان قدر مهربان خواهد بود که بچه ام برگردد سرساعت. یا مجبورم بروم کمیتۀ وزراء! یا…هو
با پوزش از پسر شجاع که باید کمی هم فکر کند و همه اش در فکر کامنت گذاشتن نباشد و صرف وقت نکند. چون یک تاریخ سی و چهار ساله را دریک کامنت ساده تر از این نمی شود نوشت. واگر بحای ریشه ها از ریش بنویسم خیانت کرده ام پون مشکلی حل نمی شود.


این هم واکنش پسرشجاع:
وای چه خبره !
شما رکورد خانم سین و آقای یوسفی را شکستی


این هم پاسخ من به پسر شجاع:


این هم کوتاه شدۀ سخن بنیادی آن مطلب مخصوص پسر شجاع نازنین. که هر چه باشد یا نباشد از نظر فکری. زلال است از نظر وجودی. و این اصلی ترین معیار انسانی است.
دوست محترم و عزیزم. حتماً داستان آن سه نفری را شنیده ای که قرار بود لوله کشی آبی کنند برای لب تشنه ای. یک روز مردم با تعجب دیدند که دو نفر از اینان یکی زمین را می کند و دیگری همان چاله را پرمی کند. تعجب کردند از این کار بیهوده و علت را جویا شدند. کارگران پرکار و عرقریز گفتند که ما سه نفریم یکی می کند دومی لوله ها را می خواباند و سومی روی لوله را می پوشاند و چاله را پر می کند. امروز آن مهندسی که لوله ها را  می خواباند غیبت کرده است و ما داریم وظیفۀ خودمان را انجام می دهیم. جمهوری اسلامی که شما برایش جان می دهی وبلا بدور از وجود مبارک مصداق تطبیقی همین مثل نمادین است. سی و چهار سال است مجلس می کند و دولت پر می کند ولی از روحانیت حوزه و مراجع و رهبری و… بعنوان نفرسوم در نقش معماران لوله گذار خبری نیست. لذا ما فقط گرد وخاک مجلس و دولت را می خوریم و بجای یک قطره آب وعده داده شده خونابه.
جالب است که امام خوب می دانست این صلبیت دین و تحجر روحانیت ارشد را بهمین خاطر هم هم حکم حکومتی را نشاند بالاتر از هر فتوا و هم رهبر را از قید مرجعیت آزاد کرد و شد مجتهد جوان دنیا دیده و مدرنیته فهمیده و سیاست کرده. و مصداقش را هم گفت یا نگفت در آیت الله خامنه ای. آن مطلقه کارش به یکه سالاری رسید و آن حکم حکومتی به وزیر اطلاعات. می دانی دردم زیاد است مرا بهم نزن. یا…هو.....   این مطلب را در بالاترین به اشتراک بگذارید. لطفاً


بخش اول: (اینجا)
بخش دوم: (اینجا)
بخش سوم: (اینجا)

۲ نظر:

ناشناس گفت...

دلقک در جبه های حق علیه باطل
مشغول جنگ گرم

ناشناس گفت...

وای که چه کردی لامصب! عالی بود. عالی. انصافا باید تو را به میدان بحث کشید تا آن گوهر ناب جادویی ات بیرون بیاید و اژدهای ساحری حضرت جاسم را ببلعد!