۱۳۹۱ مرداد ۲۵, چهارشنبه

هاشمی رفسنجانی: هرکس حاضر است از روز قدس شروع کنیم. بسم الله!

undefined

A Wind-Beaten Tree


1- هفتۀ گذشته هاشمی رفسنجانی با اشارۀ صادقانه به انتظارات مردم و گروه های مرجع از او گفته بود که: "بسیاری از مردم و نخبگان از من توقع دارند که نقش بیشتری در سیاست های جاری کشور بعهده بگیرم و به شرایط بهبود وضع فعلی کمک کنم" (نقل به مضمون) او سپس به دلایل و مستندات "چرا دستش بسته است" پرداخته بود که من با توجه به جمیع اظهارات او در شش ماهۀ اخیر آن را بازنویسی می کنم. بدیهی است که برخی کلمات در متن گفته های ایشان نیست و من با استنباط اصیل به خاستگاه گفته هایش این کلمات را از تحلیل خودم اضافه کرده ام تا مشخصاً بدانیم منظور او چیست. هاشمی می گوید: "من کاره ای نیستم. من حداکثر رییس "مصلحتی" مجمع تشخیص مصلحت هستم که سه کارویژه عمده و تعریف شده دارد. 

اول داوری در مورد اختلاف نظر مجلس و شورای نگهبان است در مصوباتی که شورای نگهبان رد می کند ولی مجلس بر نظر خود پافشاری دارد. این مورد روال روتینی دارد و جای مانوری برای دخالت در استراتژی ادارۀ کشور بمن و مجمع نمی  دهد. 

دومین کارویژۀ مجمع تنظیم سیاست های کلان کشوراست که این مورد اگر چه در طول سالیان انجام شده است اما دقیقاً سه سال است که خامنه ای از تنفیذ و ابلاغ سیاست های کلان تنظیمی از سوی مجمع تشخیص استنکاف کرده است و مصوبات مجمع در محاق توقیف از سوی رهبر است. 

مورد سوم هم مربوط به موضوعات خاص و معضلاتی است که خامنه ای از جهت مشاوره به مجمع احاله می کند. این مورد هم پس از انتخابات 88 قطع شده و رهبری چیزمهمی بعنوان مشکل به مجمع احاله نکرده و مشاوره ای هم نخواسته است. 

 هاشمی ادامه می دهد: طرفه اینکه خامنه ای برای همین مجمع تشخیص مصلحت بی یال و دم و اشکم و اینکه بطور کلی مرا و فکرم را و تدبیر و تلاشم را عقیم کند اولاً چند نفر از دوستان بسیار خوب و مدیر و اندیشمند مثل جناب آقای مهندس زنگنه را با امثال صفارهرندی جایگزین کرده تاهمفکران مرا در اقلیت محض قرار بدهد که نتوانم کمترین مانوری داشته باشم. تازه خامنه ای بازهم دلش آرام نگرفته و چنان وحشتی از نوع تفکر "مدیریت بروز" دارد که دستور داده از این ببعد و در دورۀ جدید مجمع مصوبات تشخیص مصلحت بجای اکثریت نسبی (نصف +یک) از اکثریت مطلق (سه چهارم رأی  موافق اعضاء) پیروی کند. لذا من واقعاً هیچکاره ام و خامنه ای بخاطر مصلحت رهبری خودش و من بخاطر مصلحت نظام این موش و گربه بازی آشکار را ادامه می دهیم.

2- حالا با این پیش زمینه هاشمی رفسنجانی طی اطلاعیه ای رسمی هم شرکت خودش و مجمع تشخیص مصلحت در راه پیمایی روز قدس را اعلام کرده و هم به مردم فراخوان داده و دعوت به مشارکت در روز قدس کرده است. این دعوت مکتوب - تا ذهنم یاری می کند برای اولین بار از سوی شخص هاشمی است و بویژه در 8 سال اخیر منحصر بفرد است - کاملاً بدیهی و نسبتاً غیر طبیعی دارای پالس بسیار مهمی است که کاملاً بدیهی آن در اطلاعیه نوشته شده است و پالس نسبتاً غیر طبیعی اش را هم من برای شما می نویسم. هاشمی می گوید:

3- ای مردم و ای گروه های مرجع مذهبی و آزاده که پاشنۀ در خانه ام را کنده اید که چرا دخالت نمی کنم. و من هر چه می گویم اختیاری ندارم قبول نمی کنید و می گویید که من بنیانگذار مؤثر جمهوری اسامی بوده ام و اگر بخواهم می توانم دخالت کنم. اگر در گفته و خواستۀ خود صادق و پابه رکابید بسم الله. از همین روز قدس و در راستای جمهوری اسلامی وعدۀ آیت الله خمینی - آخرین مدل در 2012 میلادی - شروع می کنیم. لذا از شما دعوت می کنم که اگر پشت سر من هستید با هنجارهای مناسب روز قدس و بدون گزک بدست سردار قاسمی و چند پسر بچۀ دور وبرش که هرجا من ظاهر می شوم با ایجاد مزاحمت مرا از نیمه راه پشیمان می کنند؛ بیایید و انبوه هم بیایید و در روز راهپیمایی صفوف پشت سرم را فشرده کنید و حمایت خودتان را آشکار کنید تا اولاً من جواب شریعتمداری و سردار قاسمی و مداح ارضی را بدهم که ادعایم در مورد انتظار دخالتم در سیاست های جاری لاف در غربت نیست و ثانیاً با انرژی گرفتن از حمایت جسور و هنجارمند شما از خودم بتوانم جایگاه معنوی خودم را تثبیت و با وادار هتاکان و اوباشان به عقب نشینی خواسته های شما را بتدریج عملیاتی کنم.

4- بنظر شخص من هم فراخوان هاشمی از این جهت هم درست است و هم حقانی است. زیرا که عقب نشاندن گروه پایداری ها و اراذل و اوباش خامنه ای زوری می خواهد پر زور و علنی و میدانی. لذا توصیه ام می تواند این باشد که همۀ کسانی که تغییرات از مسیر قدرت گیری بیشتر هاشمی را تشخیص می دهند و می پسندند این است که چه بصورت انفرادی و چه از راه پروپاگاندای شبکه های اجتماعی و ترغیب و تشویق دیگران به حمایت از هاشمی در روز قدس؛ به فراخوان هاشمی آری بگویند. و با شرکت متمرکز در جایی که هاشمی وارد راه پیمایی می شود یک تفاوت معنا دار از نظر حضور انبوه و نه هیچ رفتار و گفتار دیگر ایجاد کنند و ضمن عقب راندن مزاحمان هاشمی اگر ناچار به ترک صحنه شد آنان نیز صحنه را ترک و ارادۀ تأثیرگذار خودشان را به نمایش بگذارند.

5- البته خاتمی هم شفاهاً اعلام کرده است که در راه پیمایی شرکت می کند ولی خاتمی از نظر سیاسی برد ندارد و بیشتر هوادارنش سکولارهای مذهبی یا جوانان متجدد هستند که بیشتر مسأله درست می کنند تا قاتقی برای اصلاح امور. اما هاشمی هم در بین نخبگان و هم در بین تودگان مؤمن هواداران سنگین وزن و معتبری دارد که اگر اراده کنند و بصورت مجتمع با هاشمی وارد راهپیمایی بشوند تفاوت آشکاری را باعث می شوند. و البته وزن هاشمی با خاتمی در درون الیگارشی مثال فیل و فنجان است. ونهایتاً اما پرواضح است که چون مخاطب من در اینجا اپوزیسیون برانداز و جوانان هیجان زده و مزاحم تغییرات در دسترس عملی در دنیای مجازی اینترنت نیست لذا به ایرادهای همیشگی و بی پایۀ آن ها هم نپرداختم که خواهند گفت هرگونه دعوت و شرکت در راهپیمایی روز قدس "بازی در زمین خامنه ای" است. زیرا که خامنه ای چه یک نفر شرکت کند و چه ده میلیون نفر باز هم خواهد تشکر کرد از راهپیمایی باشکوه و بی نظیر و دشمن شکن و از این کلیشه های حال بهم زن کم نخواهد آورد چنانکه افتد و دانی. یا...هو

۱۶ نظر:

ناشناس گفت...

آی دلقک،

اگر قرار است روز قدس متفاوتی داشته باشیم، به خاطر فراخوان انتخاب این روز به عنوان روز آذربایجان است، نه فراخوان هاشمی. همین به قول شما "جوانان هیجان زده و مزاحم تغییرات در دسترس عملی در دنیای مجازی" هستند که نه تنها از جمهوری ولایت فقیه، بلکه از اسلام واپس گرا عبور کرده و نوید ایرانی نوین در منطقه ای اسلامزده را میدهند. در ذهن این بزرگترین سرمایه های فرهنگی آینده ایران، مطهری طالب حجاب اجباری و هاشمی خمینی پسند، به طنز میمانند.


باز برمی گردم، مطالبت را میخوانم و لازم باشد باز دلقک پیر خطابت میکنم، که این نه توهین، بلکه شاید تلنگری برای بیدار کردنت باشد. چرا؟ چون نکته سنج با استعدادی مثل تو بهتر است کمی هم افکار من نوعی را برای دوران بعد از جمهوری خامنه ای آماده کند. آیا بیم آن نمی رود که بعد از این رژیم، پیر پاتال های استبداد پهلوی به همراه عده ای از جوانانی که درک صحیحی از عمق استبداد سابق را نداشته اند، شرایطی مناسب برای رضا پهلوی ایجاد کنند؟ و ایشان هم بر بستر آزادی و با شعار دموکراسی وارد صحنه شده، محبوب شود، و به مجرد تنگ آمدن قافیه استبداد جدیدی را بر ما تحمیل کند؛ همانگونه که پدر و پدر بزرگش کردند و ساقط شدند.

شهریار

ناشناس گفت...

دلقک پیر!

انگاری فشارهای داخلی و خارجی، شما و رهبر معظم رو به قدر مساوی تحت تاثیر قرار داده و به نظرم شما هم اخیرا در میدان رهبر معظم توپ میزنی! منتهی به فرم و شکل خودت در خط دادن به نوچه‌های حضرت والا!

اما محض اطلاع، بخش عمده فعالان شبکه‌های اجتماعی همون جوونای برانداز و مزاحم تغییرات در دسترس هستند! بنابراین حالا که تصمیم گرفتی مثل پیشوا و مقتدات، صدای بخش بزرگی از ایران که ما باشیم رو نشنیده بگیری، بهتره دنبال یه سری بازی‌کن دیگه باشی که دعوت عمومی‌ات رو توی دنیای مجازی توی بوق و کرنا کنن!

باز هم باید یادآوری کنم که اگر جمعیت قرار بود معادلات سیاسی رو به نفع کسی جابجا کنه، الان خاتمی و موسوی بعد از اتفاقات سال 76 تا 80 و به خصوص 88، وزنه‌های بزرگی بودند.

میدانی، ما و بقیه جوانان برانداز مزاحم خیلی وقته که از نسل شما دست شستیم که کار به درد بخوری برایمان بکنید. هرچی هم که باشه بالاخره رسوبات عشق به خمینی و انقلاب سیاهی که راه انداختین، هنوز توی شما هست.

و نهایتاً امیدوارم کلیشه‌های ما حال شما رو همونقدر بد کرده باشه که کلیشه‌های نخ نما و فسیل شده 33 ساله شما حال ما رو به هم میزنه!

Dalghak.Irani گفت...

جوان بودم و برای عیادت بیماری به بیمارستانی که نامش یادم نیست رفته بودم. در اتاق دوتخته ای که بیمار ما بود مردی بقاعده و فرزانه هم بستری بود. شلوغ بود و ملاقات کننده ها زیاد. نمی دانم چگونه و چرا یکی از نوجوانان بملاقات آمده هنگام سلام یا خداحافظی بمخاطبش گفت "من نوکر شما هستم". یکباره آن مرد فرزانه و مسن در روی تخت چون شیری دربیشه غرید و جهید که دیگر هیچگاه جملۀ "نوکرتم" را بکار نبر و بسیار کلمات هست که می توانی ارادتت را بطرفت منتقل کنی. واژۀ نوکر روح تو را ناخودآگاه می کشد و باعث خود تحقیری می شود. از آن زمان تاکنون من خیلی مواظب بوده ام که از این کلمه و برای نشان دادن ارادت زیادم استفاده نکنم و نکرده ام. اما الان عهدم را می شکنم و در حالیکه استخوان هایم را جمهوری اسلامی با همۀ متعلقاتش خرد و خاکشیر کرده و در غربتم. بشما دو جوان می گویم که "من نوکر شما هستم" و از خدا می خواهم که شما را همیشه پیروز گرداند. از جمله در رسیدن به هدف مشترکمان که چیزی جز خوشبختی و شادی و زندگی در داخل ایران نیست. من هم به تشخیص خودم فکر می کنم بهمین هدف کمک می کنم اگر کمی آهسته و تلخ است بخاطر نوع نگاه پیر و محافظه کارم است و نه دادن آدرس عوضی. بدیهی است که آرمان شما که در دسترس بزودی هم می دانید نهایت آرزوی من هم است و دست و روی شما را می بوسم. یا...هو

ناشناس گفت...

دلقک قدیمی!
چرا که نوشته هایت دیگر نیرو بخش خوانندگان قدیمی ات نیست و بناچار باید بگویم دلقک قدیم!
لزومی برای عذر خواهی از خوانندگان جوان و حتی کمی پیرتر نیست.
شاید تقصیری متوجه شما نباشد و شما فقط از نقطه نظر های بسیار کهنه شده که دیگر نه تنها راه حلی برای مشکلات امروز مملکت که در ارتباط با تغییرات کل دنیاست ندارد کم کم همه را به شک میاندازد که این دلقک دیروز حقیقتا از مرحله پرت افتاده.
و صد البته که موجب خشم جوان تر های داخل مملکت است پیشنهادهای شما. چون آنها از نزدیک تمامی بلایا را لمس میکنند.
و در آخر یک پیشنهاد دوستانه.یا تجدید نظری در نوشته هایتان بکنید و شاید هم بقول خودتان موقع بازنشستگی اتان برای وبلاگ نویسی رسیده.

Dalghak.Irani گفت...

سلام بر ناشناس ناصح.
فرمایش شما صحیح است در کل. اما اگر محض احتیاط و برمبنای تعهد همارۀ سیرک مشترک از واژۀ "من" استفاده می کردید بجای واژۀ "خوانندگان سابق" که ضمیری جمع است و احتمال بسیار ضعیف دارد که همۀ خوانندگان قدیم برداشت شما را نداشته باشند به صواب نزدیکتر بود. در مورد عذرخواهی از جوانان اما باید بگویم که من ارادتم را نمایانده ام و این بمعنای عذرخواهی نیست. زیرا که عذرخواهی مستلزم بازگشت از مواضعم است که من بازگشتی را نداشته ام. شما گویا خیلی هم قدیمی نیستید در این نمایشگاه امید. زیرا که من بارها گفته ام و نوشته ام "چرا اینجوری نگاه کردنم" به مشکلات ایران را. اما برای محض گل روی شما و با قرض گرفتن از تز معروف سعید حجاریان بنام "فشار از پایین و چانه زنی در بالا" چند جمله توضیح مکرر در مکرر می دهم:
من و آن جوانان عزیزتر از جان گیرافتادگان در باتلاقی هستیم که راه رهایی می جوییم. آنان راه "فشار از پایین" را نه تنها تنها راه حل رهایی می دانند بلکه آن را مفید و مقدور و در دسترس بزودی و "دِ یالله بچه پاشو دیگر" تبلیغ می کنند و برخی مواقع تا نزدیکی حقنه هم می روند. اما من در حالیکه از متن جامعۀ ایران دور هستم و کمترین حرکتی را در فشار از پائین تشخیص نمی دهم تزم را بر "چانه زنی (بخوان فروپاشی) در بالا متمرکز کرده ام و مرتب بدنبال این هستم که این فروپاشی را نشان بدهم و در حد خودم بر گسل ها وشکاف های ایجاد شده فشار بیاورم که فراختر بشوند و هم نیایند در دفن کردن همان جوانان در باتلاقی که هستند. من نشانی های این چانه زنی را می نویسم و معتقدم که فروپاشی در بدنه در حال تکمیل شدن است و کل حزب اللهی ها چنان دچار گسیختگی و انفعال شده اند که خوشبختانه کمترین شانسی برای ترمیم ندارند. لذا دارم روی سران کار می کنم که این فروپاشی عمق پیدا کند و بتواند جامعۀ ما را از فروپاشی اجتماعی اولاً و از جنگ بیرونی ثانیاً و افسردگی های اجتماعی ثالثاً باز دارد و با اولین گام ممکن به پیش جلو داری بدست جوانان بیفتد و تغییرات بسرعت و البته با کمترین هزینه به پیش برود. متأسفانه اما اصلاح طلبان و میانه روهای داخلی و از جمله هاشمی و ناطق نوری عرف گرا بیش از اندازه نگران از دست رفتن جمهوری اسلامی هستند و خوب بساز من نمی رقصند. لذا همۀ امیدم به طرف دوم ماجرا و آیت الله خامنه ای است که خوشبختانه از هر نوع ترمیمی در استراتژی شکست خورده اش پرهیز می کند و تنور فروپاشی حتمی را گرم نگه می دارد و در حال رساندن برای پخت نان رهایی نسبی ایران است. حرفم برای آن جوانان این بود که اگر تشخیص انان این است که جامعۀ ایران در حال قیام برای فشار از پایین است مبارک است و مرا جزو سربازان خط مقدم ثبت نام کنند. زیرا من فقط رهایی نسبی زندگی در ایران تحت هدایت یک حکومت مدرن متکی بر عرف غالب جامعه ام را خواهان هستم. چه کسی و بچه طریقی به این خواسته ام برسم برایم اهمیتی ندارد. چون من سیاستمدار و جوان و در آرزوی شرکت در قدرت و جاه بعدی ندارم. یا...هو

آقای مدرنیته گفت...

سلام

من نمیدونم چرا با وجود نفرت از خامنه ای و حاکمیت 23 ساله اش، و سن کمم که فکر کنم حدود 1 سوم شما باشد، "اما نظرم به شما نزدیک تر است" تا به آن دو دوستی که در بالا نظر داده اند.

هرچند کاملا درکشان میکنم.

ناشناس گفت...

جدا از تحلیل هایی که شما معمولا راجع به سخنرانی های آقای خامنه ای می کنید تا به حال به این موضوع دقت کردید که در سخنرانی هایش کدهایی وجود دارد که نه برای مردم عادی که فقط برای طیف وسیع منصوبان و حامیان خاصش در سراسر کشور معنا دارد. معنایی که گاهی شاید صد و هشتاد درجه با ظاهر چیزی که می گوید متفاوت است. این را می توان از واکنش هماهنگ و جالب توجه این افراد که قاعدتا همه شان با نامه و دستور و ... از او فرمان نمی گیرند مشاهده کرد. البته این در حد یک فرضیه است و ممکن است اشتباه باشد اما تقریبا مطمئنم آن چیزی که مردم عادی از صحبت های او می توانند برداشت کنند با آن چیزی که افراد مذکور برداشت می کنند یکسان نیست.

ناشناس گفت...

آقای مدرنیته

شما چند بار به خاتمی رای دادی؟ چند بار به طناب اصلاحات آویزون شدی که شاید یه دریچه واسه نفس کشیدنت باز بشه؟ چندبار دوستات رو نصفه شب از خوابگاهشون پرت کردن پایین؟ چندتا از نماینده‌های مجلس ششم که بهشون رای دادی با آرای زیاد توی مجلس چهارمیخ رهبر شدن و الان یا توی زندان هستن یا توی آمریکا و اروپا؟ آیا جز کسایی بودی که برای رئیس جمهور نشدن احمدی‌نژاد همه فک و فامیل و دوست و آشناهاتو به زور بردی که به رفسنجانی رای بدن؟ چندبار باتوم برادران ارزشی وسط فرق سرت نشست وقتی می‌پرسیدیم رایمون کجاست؟ تو درگیری‌های 88، چندتا از دوستات کشته شدن؟ چندتا از آشناها و فامیل‌هاتو گرفتن بردن زندان تا چند ماه خبر نداشتین ازشون فکر می‌کردین کشته شدن؟ آیا توی نماز جمعه سال 88 رفسنجانی که همه داشتن علیه روسیه و چین شعار می‌دادن بودی؟ وقتی توی عاشورای 88 با ماشین از روی مردم رد شدن چی؟
فکر کنم شما هم باید از مسیر همه این دردها بگذری تا اول بتونی مارو درک کنی و بعد هم نظر واقع‌بینانه‌ای در مورد راه اصلاح توی این سیستم پیدا بکنی... اونچه من فهمیدم اینه که هرکسی که تحت اعتقاد به قانون اساسی جمهوری اسلامی بخواد کاری انجام بده، مجبوره ولایت مطلقه فقیه رو بپذیره و ازش اطاعت کنه... و همچین کسی هیچ راهی برای من و شما باز نمی‌تونه بکنه. هم به دلیل تعهدی که به قانون اساسی داره و هم به خاطر اینکه اصولاً دلش برای این جمهوری اسلامی می‌تپه و حفظ اون رو اوجب واجبات می‌دونه. اینطوری میشه که جون و رفاه و شادی و آینده و آزادی مردم دیگه اولویت نداره! خاتمی و رفنسجانی و موسوی و کروبی و بقیه ستون‌های جمهوری اسلامی، هر کدوم حداقل 8 سال فرصت داشتند که کاری بکنند و دیدیم که چه کردند.
دعا نمی‌کنم تو هم مشابه این مسیر سخت رو بگذرونی تا به این نتایج واضح برسی. ولی انگار هر کسی باید انگشت خودش رو توی پریز برق بکنه تا بفهمه که برق گرفتگی چه حالی داره.

آقای مدرنیته گفت...

ناشناس عزیز !

من همونطور که که گفتم سن کمی دارم. فرصت رای دادن به خاتمی را نداشتم.

20 ساله هستم. سال 88 نمیتوانستم رای بدهمو هنوز 18 سالم نشده بود. اما 1 ماه فعالیت شبانه روزی در ستاد موسوی داشتم. با اینکه خوزستان هستم، اما بعد از انتخابات 3 بار به تهران آمدم فقط برای تظاهرات. کتک هم خوردم. یادت نرود. 18 سالم نشده بود هنوز. تک و تنها آمدم تهران ! شعار دادم و کتک خوردم...حق تحصیل در دانشگاه های دولتی از من گرفته شد_که البته به درک_ ! بعد از آن کوتاه نیامدم. شروع کردم به نوشتن. آن هم از خوزستان ! جایی که مردمش بیشتر فکر پول در آوردن و فرار از استان هستند، تا فعالیت سیاسی ! راستی..هنوز یادت هست که 18 سالم نشده بود؟
نوشتم و نوشتم. سایت خبری زدم. وبلاگ داشتم با بازدید روزانه 1000 نفر بازدید. با اسم و رسم خودم مینوشتم که ثابت کنم برای حق جنگیدن، نیازی به پنهان کاری ندارد. حفاظت اطلاعات شهرستان 2 هفته ای به من حال داد. دادگاهی شدم...
راستی...از سنم بگویم. تازه 18 سالم تمام شده. میخواستم 19 ساله شوم !
و باز هم نوشتم...
بی پروا تر از قبل...
دیگر در کنار سیاست، مسئولین اتنظامی و امنیتی شهر را هم در هم میکوبیدم در پایگاه خبری ا که در جنوب خوزستان معروف هم شده بود. این جدای از وبلاگ شخصی ام بود تازه.
و باز احضار شدم حفاظت اطلاعات. و باز دادگاه..و باز وصیغه چندین میلیونی... شانس آوردم فقط تشویش اذهان عمومی و تهمت و افترا جرمم بود. اگر نلاش علیه امنیت ملی بود، حالا زیر خاک بودم...از سنم بگویم..تازه اول 20 سالگی ام بود..و هنوز هم وبلاگ و پایگاه خبری ام در حال فعالیت. آدرس وبلاگم را کلیک کن. پستهای سیاسی و اجتماعی را باز کن. بخوان و ببین که نوشته هایم کمتر از اعدام حکم ندارند و تازه 20 سالم هست...پستهایی هم که رمز دارند از خاطرات اطلاعات و بازداشت و این چیزهاست. زیاد مهم نیست. برای یادبود خودم نوشتم. اگر نمیخواهی باور کنی، شماره آخرین پرونده ام تازگی ها برای اسمس شد که "حکم شما صادر شد به شماره پرونده فلان" ! شماره پرونده را بدهم یا از صفحه موبایل عکس بگیرم برایت دوست من ؟

از خاتمی چیزی ندارم بگویم..اما 5 ساله بودم که پدرم پوسترهای خاتمی را چسباند در خانه مان! سال 76 ! از همان موقع پا به پای پدرم پیگیر خاتمی بودم.

از دوستان در بندم بگویم ؟ همین 2 ماه پیش در بهبهان 2 نفرشان را به جرم توهین به رهبری گرفتند. BBC هم خبرش را گفت اتفاقا ! از تهرانی ها هم که 2 نفری شهید شدند از دوستانم. دوستان نزدیکم. دوستانی که هنوز به موبایلشان زنگ میزنم و یادم نیست که نیستند...
اینجاها زیاد تظاهرات نمیشد. اما برای اینکه بگویم اینجا هم مخالفانی هست، شبهای قبل از تظاهرات دیوار نویسی میکردم شهر را...همان دیوار نویسی کافی بود تا شهر ما هم فضای امنیتی بگیرد..
دیگر از چه بگویم ؟
از این بگویم که بنا به مشغله مدتی میخواهم وبلاگ را حذف کنم و بیش از 200 کامنت خصوصی و عمومی داشتم که ما دلمان به نوشته های سیاسی تو خوش و نرو ؟ بمان و بنویس در این عصری که هیچکس در ایران جرات سبز گفتن هم ندارد حتی ؟

الان دقیق ترش یادم آمد...4 ماه دیگر 20 سالم تمام میشود..

یک فرقی بین من و تو هست. آن هم تفاوت مسیرهاست. تفاوت عقیده هاست. اینکه من خامنه ای را جمهوری اسلامی نمیدانم. خامنه ای را تنها ضد انقلاب میدانم که جمهوری اسلامی را براندازی کرد و به نظرم گذار از این وضعیت با همان انقلابی های 33 سال پیش و گذر از روی خامنه ای و دار و دسته ی مصباحیه اش، بهترین راه و کم هزینه ترین راه است.

حالا که هدفمان یکیست و آن هم رسیدن به ایرانی آزاد و آباد، چرا اینقدر با آشفتگی با یک هم هدف صحبت میکنی ؟

راستی...تو چند سالت بود ؟

ناشناس گفت...

مدرنیته جان

واقعاً توی این سن یک همچین سابقه فعالیتی دست مریزاد دارد. برایت در این فعالیت‌ها آرزوی موفقیت می‌کنم و می‌بینم که داغ هم شده‌ای توسط برادران حکومتی که البته اگر غیر از این بود جای تعجب داشت.
در مورد هدف کاملاً درست گفتی و من و تو هدف مشترکی داریم، شاید چون درد مشترکی داریم و حتی روش‌های مشترکی:
در سال 74 وقتی 18 ساله بودم وارد دانشگاه تهران شدم. اون موقع هنوز رفسنجانی رئیس جمهور بود و مشغول اصلاحات 8 ساله و آغا تازه داشت به فکر می‌افتاد که دیکتاتوری‌اش را تثبیت کند.
وقتی در سال 76 همه ایران به پا خواست تا با انتخاب خاتمی جلوی زیاده‌‌خواهی‌های رهبر رو با تایید ناطق نوری بگیره، انگار نور امیدی دوباره توی دل همه تابید. چون همه امیدوار بودند که با اصلاحات توسط مردان انقلاب، میشود این راه کج را به خط مستقیم برگرداند.
قصه طولانی است و می‌دانم که می‌دانی در دوران خاتمی چه شد از قضیه خیانتش در موضوع کوی دانشگاه بگیر تا ناله‌های اصلاح طلبان که اگر مجلس دست ما بود ال می‌کردیم و بل می‌کردیم. که باز همه جمع شدیم و با هزار امید و آرزو کاری کردیم کارستان و مجلس ششم را درست کردیم که باز هم می‌دانی به چه فضاحتی افتاد و نه تنها کار مثبتی نکرد، بلکه آدم‌هاش هم یا زندانی هستند الان یا فراری. و باز چه بگویم که بعد از خاتمی، مردم نا امید باز هم دنبال رفسنجانی راه افتادند اما احمدی‌نژاد انتخاب شد. بقیه ماجرا هم که خودت دیدی از نزدیک. داستان انتخابات 88 و جاخالی دادن اصلاح‌طلبان و ...
آنچه من می‌]خواستم بگویم فعالیت‌های سیاسی فردی شما نبود که از این نظر جای بحثی وجود ندارد. مد نظر من دنباله‌روی راه اصلاحات بود و از همین نظر هم گفتم شاید حتی روش‌های مشابهی داشته باشیم. چون من هم 15 سال پیش مثل شما به اصلاحات امیدوار بودم و تلاش کردم. اما 15 سال پشت‌پا خوردن از اصلاح طلبان و هر روز بسته‌تر شدن فضای سیاسی مرا به یقین رسانده که این سیستم اصلاح بشو نیست که نیست.
نمونه زنده‌اش را ببین همین دلقک خودمان: اصلاح‌طلبی در ایران با قرارگرفتن خاتمی به عنوان نماد روشنگرایی در مقابل تحجر خامنه‌ای با نماد ناطق نوری آغاز شد. حالا کار اصلاح‌طلبی به آنجا رسیده که در مدح ناطق نوری و استقبال از ایشان قلم می‌زند!
میبینی مدرنیته جان کجای آدم میسوزد؟
حتی اصلاح‌طلبی هم دارد پسرفت می‌کند و به همین دلیل است که دست از اصلاح‌طلبی هم شسته‌ام و شسته‌ایم. من هم مانند شما به اصلاح‌طلبی معتقد بودم و هستم. اما با این سیستم اصلاحات غیرممکن است و همه حرف هم همین است که ما 15 سال با این ریسمان رفتیم در چاه و به جایی نرسیدیم که هیچ. هر روز هم اوضاع از قبل بدتر شد و حالا ما دست به دامن ناطق و علی مطهری شدیم. خوب این چه اصلاح‌طلبی است؟ وقتی در دوران خاتمی با همه آزادی‌های که وجود داشت،‌کاری از پیش نرفت، مطمئن باش که در هیچ زمان دیگری و با هیچ فرد دیگری هیچ اتفاقی نمی‌افتد... شاید شما هم در سن 35 سالگی ات مانند امروز من فکر کنی. ولی وقتی من مثل امروز تو 20 ساله بودم،‌ اگر کسی این قصه پانزده ساله را برایم گفته بود، سعی نمی‌:کردم دوباره خودم 15 سال برای امتحان مجدد آن سعی و تلاش کنم...

آقای مدرنیته گفت...

ناشناس عزیز

جوابت را با همین یک جمله بدهم:

سختی های زیاد، آدم را به کمتر از حقش قانع میکند...

و توضیح میدهم:

وقتی من نباید ماهواره داشته باشم، قبل از اینکه برای آزادی مطبوعات بجنگم_مثلا_ باید برای داشتن ماهواره بجنگم.

و این یعنی قدم به قدم حرکت کردن

دلقک هم بد نمیگوید. میخواهد به کمک هاشمی و مطهری و... از روی خامنه ای بگذرد.

حق ندارد ؟ خب باشه ! پس به کمک چه کسی از روی خامنه ای بگذرد ؟ موسوی ؟ کروبی ؟ خاتمی ؟ اپوزسیون ؟ مردم سرکوب شده ایران ؟

من دلقک را تایید میکنم چرا که کسانی را انتخاب کرده است، که حداقلش این است که میتوانند در این اوضاعی که مردم آمپر چسبانده اند، راه را برای حرکت مردم باز کنند. به هر حال آنهایی که دلقک انتخاب میکند، قدرتی دارند.

سال 76 - 80 و حتی 84 هنوز مردم به اینجا نرسیده بودند. آمپر نچسبانده بودند. خیلی ها خامنه ای را دوست داشتند هنوز. خیلی ها هم کاری به کارش ندارند. اما حالا اکثریت از خامنه ای و حکومتش متنفرند.

این تفاوت سال 91 و سال 76 است.

مردم !

مردمی که حالا جان به لبشان رسیده و آن موقع نرسیده بود. حداقل نه به این اندازه !

و دلقک راه کم هزینه و مطمئن تری را انتخاب کرده است. راه پله پله را. و این دیگر اسمش اصلاح طلبی نیست. اسمش انقلاب از راه اطلاح است.

حالا دیگر اصلاح طلبی معنی ندارد وقتی که کوچکترین اصلاحی در کشور، به مانند انقلاب میماند...

پس این همه اصلاح امور را نمیشود با یک دکمه و چند روز تظاهرات تمام کرد.

آرام آرام...

برای رسیدن به هدفمان، حتی اگر شده، از شخص سید علی هم استفاده میکنیم.

اگر غیر از این را قبول دارید، بگویید که این گذار به دموکراسی و آزادی را باید چگونه طی کنیم ؟

یا حق

ناشناس گفت...

مدرنیته جان

این گذاری که شما توصیف می‌کنی همان گذاری است که مردم به جان رسیده 34 سال پیش و از جمله دلقک جان پیر امروز ما دچارش شد.

ما در یک چرخه بسته در حال در جا زدنیم. 34 سال پیش با کمک خمینی از روی محمدرضا پهلوی رد شدیم. امروز میخواهیم با کمک ناطق (وخدا می‌داند فردا چه کس دیگری بعد از اینکه دیدیم ناطق هم به جناب ولی مطلق بیشتر تمایل دارد تا به اصلاح و کمک به مردم) از روی خامنه‌ای رد شویم. خدا می‌داند فردا روز باید دست به دامن چه کسی شویم تا از روی ناطق رد شویم.

کار ما شده از این ستون به اون ستون فرجه! در حالیکه این ستون‌ها همه پوسیده هستند و فقط دل ما را خوش می‌کنند چند صباحی.

این فرآیند چندین و چند بار آزموده شده و مردود است. من امروز به تو می‌گویم ناطق و هر x و y دیگری هم که دست به دامنش شوید، حتی اگر موفق شوید از روی خامنه‌ای با او بگذرید، فردا باید راهی برای عبور از همین یار امروز پیدا کنید.

میدانی مشکل کجاست؟ اگر این توصیه‌ها و برنامه‌ها در هر کشور دیگری برای دست آویختن به دامن دیگرانی بود که حداقل دغدغه وطنشان را دارند،‌ من 100٪ با شما موافقت می‌کردم. چون بالاخره وجدان وطن‌پرستشان یک حداقل‌هایی را اجبار می‌کرد که میشد روی آنها حساب کرد.
ولی در جمهوری اسلامی، هیچکس از این بزرگانی که میخواهی به کمکشان از روی خامنه‌ای امروز - محمدرضای پریروز و معلوم نیست چه کس دیگر فردا- عبور کنی، متاسفانه هیچ پرنسیپی ندارند و هیچ حداقل‌های عقلی، منطقی، انسانی و حتی وطنی برایشان قابل تصور نیست. به چه چیزشان میخواهی دل خوش کنی در فردای این عبور؟ اگر عبور با اینها قرار بود ما را به جایی برساند، 34 سال پیش رسانده بود...

مردم هم فرقی نمی‌کند جانشان به لبشان رسیده باشد یا نه. فکر می‌کنی اوضاع ما بهتر از سوریه و اسد خواهد بود در مقابل بزرگان انقلاب؟

واقعاً امیدوارم روزی چشم‌های بسته سراسر رویای ما به روی واقعیت‌ها باز شود.

آقای مدرنیته گفت...

ناشناس عزیز

عقایدتان پخته و با دلیل و منطق کافی است.

اما متاسفانه یا خوشبختانه من به اندازه شما به همه ی سیاست مداران کشورم بدبین نیستم و اعتقاد دارم همه بدبختی های ما از استراتژی های خامنه ای و اینکه او قدرت مطلق دارد سرچشمه گرفته است.

یادت باشد ما با خمینی از محمدرضا عبور کردیم و نشنیدم و نخواندم که در آن 10 سال حیات خمینی بعد از انقلاب، کسی_حداقل عده قابل توجه ای_ خواهان عبور از خمینی بوده باشند(البته بجز کسانی که از همان ابتدا مخالف اون بودند که همیشه همه مخالف هایی دارند)آن هم با آنهمه جنگ و آشوبهای طبیعی بعد از هر انقلابی و تحریم های تازه شروع شده و...که اگر اینها نبود و با ترورهایی که صورت گرفت، تئوریسینهای انقلاب کشته نمیشدند، حالا وضعمان خیلی خیلی بهتر بود.

اما چه کنیم که هاشمی ماند و خامنه ای فقط !

هاشمی هم سرکوب شد.

خامنه ای ماند. تنها رفیق ناباب انقلاب و شد آنچه شد.

به نظر من قبل از اینکه بخواهیم قانون اساسی را_ به عنوان آرمان انقلاب و هدف خمینی_ حذف و جایگزین کنیم، اول باید آنرا به کمک هرکس که میشود کاملا اجرا کنیم. بعد اگر کاملا به دردمان نخورد و قابل اصلاح هم نبود، آن را حذف و جایگزین کنیم.


ما مشکل قانون نداریم. مشکل شخص و استراتژی شخصی داریم که رفته بالاتر از قانون نشسته !

حالا از این شخص که گذر کنیم، سعیمان را میکنیم یک سری قوانین را اصلاح کنیم که دیگر همچین اتفاقی نیوفتد. مثل اصل ولایت مطلقه فقیه که حتما باید اصلاح و باز نویسی و حتی حذف شود.

من که نبودم، اما شنیده و خوانده ام که خمینی اینگونه نبود. دلقک هم اشاره هایی کرده است. در امور کشور و سیاست دخالت نمیکرد. همه را به قانون ارجاع میداد.

و در آخر اینکه من پرسیده بودم راه جایگزین شما چیست ؟ و جوابی نگرفتم که دوباره میپرسم.

راه جایگزین شما برای رسیدن به آزادی چیست ؟

ناشناس گفت...

مدرنیته جان
جوانی و ظاهراً پروپاگاندای تاریخی جمهوری اسلامی واقعیات رو برات قلب جلوه داده.
فراموش نکن که کسانی که خامنه‌ای را رهبر کردند و برایش قانون اساسی اصلاح کردند تا ولایتش مطلقه شود، کسانی نبودند جز رفسنجانی، موسوی،‌کروبی، حسن حبیبی، حسن طاهری خرم‌آبادی، موسوی خوئینی‌ها، عبدالله نوری و چند نفر دیگه که فکر کنم همه اینهارو بشناسی! برات جالب نیست کسایی که ولایت فقیه را مطلقه کردند، بعدها اصلاح‌طلب شدند؟
واقعیت این است که اصلاح‌طلبان دوره دوم انقلاب، در ماه‌های پایانی حیات خمینی وقتی شاهد حال وخیم او بودند، در واقع به رهبری رفسنجانی معرکه اصلاح قانون اساسی را راه انداختند تا دایره قدرت را در بازنگری قانون اساسی ببندند، چون خیال می‌:کردند که خامنه‌ای عروسک دست رفسنجانی خواهد بود و زمانی که قدرت مطلق در دست خامنه‌ای - به کارگردانی رفسنجانی در پشت پرده- باشد، دیگر روزگار به کامشان خواهد بود و ایران را دولپی چپاول خواهند کرد. اما فکر آنرا نکردند که اگر روزی از این دایره قدرت به بیرون پرت شوند، دیگر به هیچ وجه راه بازگشتی نگذاشته‌اند و در واقع این همان خیاط‌هایی بودند که در کوزه خودشان افتادند...
بنابراین،‌ ما رسماً و تحقیقاً مشکل قانون داریم، قانونی که آقایان آنرا به شکل یک سیکل بسته غیرقابل نفوذ درآوردند تا دژ انقلاب نفوذناپذیر شود. اما خودشان بعداً در پشت این دژ ماندند و این شد که دیدید و بعد شدند اصلاح‌طلب و البته ولی مطلق غیر قابل دسترس ساخت آقایان هم شد دیکتاتور جدید!
اما در مورد دوره اول انقلاب، همه ترورهای شخصیت‌های به قول تو تئوریسین انقلاب به دستور خود آقایان بود تا بتوانند خزعبلات خودشان را به خورد مردم بدهند، چون جلوی قاضی معلق بازی آقایان امکان‌پذیر نبود. در نتیجه بهشتی و مطهری و غیره را از دم تیغ گذراندند تا گروه یکدستی داشته باشند. اگر هم مخالفتی با خمینی قاتل نشد، به خاطر حماقت ذاتی مردم بود. بهتر است از جناب دلقک که از پیشکوستان مشاهده عکس آقا در ماه بودند بپرسید تا برایتان توضیح بدهند مردم چگونه واله و شیدای خمینی بودند و چند سال طول کشید تا چشمشان به حقایق روشن شد. خدا را شکر کن که خمینی مرد، وگرنه الان توی ایران ما باید سوار نوادگان عفیر محمد می‌شدیم تا حکومت اسلامی خمینی به واقعیت 1400 سال قبلش پیوند بخورد!
راه پیشنهادی من برای رسیدن به آزادی، اتحاد مردم و مبارزه برای رسیدن به حقوق قانونی ماست. نه دل خوش کردن به علی مطهری و ناطق نوری و غیره. یادم هست یک وقتی جایی شنیدم که جمهوری اسلامی برخی اصلاح‌طلبان مشهور مثل اکبر گنجی را به خارج فرستاده تا مانع پیوستن مردم به اپوزیسیون برانداز شود. در واقع، این اصلاح‌طلبان مانند خندقی به دور اپوزیسیون هستند که مردم قبل از رسیدن به اپوزیسیون، در خندق اصلاح‌طلبی سقوط می‌کنند و این بزرگترین مانع اتحاد مردم است. نگاه کن که هر روز که خطر اتحاد مردم بیشتر می‌شود، داد و فریاد اصلاح‌طلبان برای اینکه نه این حکومت خوب است و فقط باید اصلاحش کنیم هم بلندتر می‌شود.
جناب دلقک هم دانسته یا ندانسته انگار دستی بر عمیق‌تر کردن این خندق دارند که هر روز مردم از یکی از این اصلاح‌طلبان روی برمی‌گردانند، ایشان چهره جدیدی را رو می‌کنند، چهره‌هایی که حتی خوشنامی کسانی مانند دلقک هم برای چسباندن زورکی آنها به اصلاح‌طلبان کفایت نمی‌کند...

آقای مدرنیته گفت...

ناشناس عزیز

ظاهرا این بحث هرچه جلوتر میرود، اختلافها فاحش تر میشود. به نظر من مناظره خوبی اش باید به این باشد که اختلاف ها کمتر شود.

به قول عادل، "اجازه بدید من قانع نشم" و بر سر افکارم بجای بحث کردن با شما، بیشتر تحقیق کنم. شاید شما راست بگویید. اما نمیتوانم اینجا قطعا و یقینا بگویم شما درست میگویید یا غلط میگویید.

فقط یک چیز مرا کمی اذیت میکند در حرفهایتان ! آن هم این است که این 33 سال را از بن و ریشه و با تمام سردمدارانش نامفید میدانید. این کمی از اخلاقیات و تئوری های من دور است. نمیتوانم قبول کنم تمام اساس یک سیستم و تمام بنیانگذارانش فاسد بوده اند و باشند.

در مورد راه حل شما برای رسیدن به آزادی: اتحاد مردم به خودیه خود به نتیجه نمیرسد. مثل تیم فوتبالی که همه چیزش خوب است اما یک تمام کننده خوب ندارد و نمیتواند به گل برسد. رهبر در یک اتحاد مردمی، حکم تمام کننده را دارد. حکم کسی که گل میزند.

از مباحثه و مناظره با شما خرسند شدم و سپاس که باعث شدید پیگیر خواندن برخی منابع دیگر شوم.

راستی ! من هیچوقت تئوریهایم را صرفا بر اساس تبلیغات و گفته های یک یا دو حزب و دیدیگاه محدود اتخاذ نمیکنم.

به قول معروف، همیشه از 20:30 تا بی بی سی را مو به مو پیگیرم. نظرات مصباح را میخوانم. نظرات محمدرضا پهلوی هم میخوانم. خاتمی و هاشمی و مشایی و هرکسی که دم دستم باشد هم آن وسط میخوانم. کتابهای فلاسفه و سیاستمداران بزرگ هم با اینکه بعضی از جملاتش را ممکن است نفهمم، اما میخوانم. و تئوری ام را خودم از میان اینها استخراج میکنم. به خاطر همین در هیچ جمعی کسی پیدا نمیشود که صد در صد با من موافق و یا مخالف باشد. و این افتخار من است.

کامپیوتر خوانده ام، اما از صفر و صد بودن در دنیای واقعی دوری میکنم.

یا..حق

ناشناس گفت...

گویند خوابیده را به لطایف الحیلی توانستن از خواب ناز برآوردن. اما خود به خواب زده را دریغ از آنکه بر گشودن چشمانش توفیقی حاصل کنی...
امیدوارم روزی که جبراً از این خواب خودخواسته اسلامی بیدار می‌شویم، هنوز چیزی از ایران مانده باشد...