۱۳۹۱ خرداد ۱۱, پنجشنبه

پاسخ یک توده به یک نخبه: مرا تعقیب نکن برو سراغ چراغی که باید برافروزی!

Christ at the Column


سلام دلقک ایرانی

من این پست را در پلاس در نقد شما که نه در نقد همه ما انسان ها که گفتمان ما را میسازد نوشته ام
دوستی خواسته است که لینک را هم به شما بدهم تا نظرتان را بگویید
در هر صورت وظیفه من این است که بگویم بله چنین چیزی را نوشته ام و امکان پاسخ دادن هم برای شما فراهم باشد.


این هم متن اصلی فقط قسمت نظرات را هم پیگیری کنید و دلتان خواست جوابی را هم اگر دادید بگویید در قسمت نظرات هم بگذارم :
یکی از کارهایی که خیلی دوست دارم انجام بدهم بروم سراغ آدمهایی که تغییر میکنند و دلیل این تغییر را بفهمم. البته که روش دارم: "دیرینه شناسی" یا همان تحلیل گفتمان فوکویی. وبلاگ دلقک ایرانی را خوانده اید؟ از آن وبلاگ های فعال است. اما یک اتفاقی این میانه راه افتاد:

اول- دلقک میگفت با حمایت از مشایی و احمدی نژاد می توان به دموکراسی رسید.
دوم- بعد دلقک یکجا گفت مشایی پیغمبر صلح و دموکراسی است و مدام از خاتمی ایراد میگرفت.
سوم- دلقک گفت مطهری یک آدم بی اثر و ساده دل است و گفته بود کبریت بی خطر.
چهارم- یکدفعه دلقک یک مطلب نوشت که این احمدی نژاد بی مصرف است.
پنجم- دلقک که مخالف خاتمی بود یکدفعه از خاتمی و مطهری تمجید کرد.

دوستان ایرانی در مورد اینهمه تغییر فقط یک چیز به نظرشان میرسد: "طرف اطلاعاتی است" اما من میخواهم نتیجه دیگری بگیرم.چرا دلقک از یک سو به سوی دیگر جهید؟ رفتم وبلاگش و با عصبانیت گفتم دلقک پیر چرا اینقدر رنگ عوض کردی؟ به من گفت رضای رادمنش من با مردم هستم و سیاست برای من یک پروژه نیست احمدی نژاد بی برنامه و دروغگو بود. دیگر نباید از او گفت. راستش را بخواهید اظهار نظرهای دلقک برای من مهم نیست خودم دنبال دلیل هستم...

فوکو میگوید: "گفتمان ثروت است" یعنی اگر به عنوان یک وبلاگ نویس درون گفتمان باشید خوانده می شوید، مورد توجه قرار میگیرید، بازدیدهایتان بالا می رود و از شما حتی نقل قول می آورند و چه بسا حتی مانند خیلی از وبلاگ نویس ها به استخدام رسانه های معروف درآیید. شرط اول این است که درون گفتمان باشید. دلقک در دوره اول زندگی اش این اتفاق ها برایش افتاد:

1- کاربری به اسم جرمی از فعالان بالاترین به او نمره منفی میداد و کاربرانی دیگر
2- عده ای او را مسخره میکردند و حتی سرسپرده می دانستند
3- کمتر کسی او را همخوان میکرد
4- مطالبش به ندرت داغ میشد و یا لینک
در واقع دلقک اول وبلاگ نویسی فقیر بود اما در ادامه چه شد؟
1- دیگر کمتر به او منفی میدهند مثبت های بیشتری از بالاترین میگیرد
2- خواننده های بیشتری پیدا کرده و بیشتر همخوان می شود
3- در کامنتدانی برای بعضی از مطالبش بیشتر از بیست نظر می گذارند
4- حالا مطالبش داغ می شود 
در واقع دلقک دوم یک بلاگر ثروتمند است چون درون گفتمان قرار گرفته است

اصولا تغییرات یک شبه بسیار شک برانگیز هستند اما دلقک یکسال مطلب نوشت و به گفته خودش دلسرد شده بود و به این نتیجه رسید اگر میخواهد خوانده شود باید طور دیگری بنویسد. دلقک حالا مدام به خامنه ای فحش میدهد و دوست دارد از این هم بیشتر خوانده شود تیترهایش را طوری انتخاب میکند که شانس داغ شدن بالا برود و همه حواسش هست که هر روز بیشتر از دیروز "اتم گفتمان یا گزاره" را بیان کند تا کودک خوب گفتمان شود...


جناب رادمنش.
نمی دانستم نه. البته که خیلی هم مهم نبود و فرقی نمی کرد. حالا که زحمت کشیده و باخبرم کردید چند جمله فقط از جهت احترام به حضرت عالی و خواننده هایی که تعقیب تان کرده اند می نویسم. هرچند یکبار در وبلاگم تشریف آوردید و پاسخ مختصر و لازمی دادم. حالا بهر انگیزه این خیلی خوب است که دلقک اینقدر مهم شده که عزیزانی چون شما وقت صرف می کنید برای "مدل سازی" مطالعات جامعه شناختی تیپیک از او.
مشکلی که شما با من و تغییر مواضعم دارید مشکل دو "انسان اجتماعی" با "انسان سیاسی" یا "فعال مدنی" با "فعال سیاسی" یا "توده" با "نخبه" یا "فیلسوف" با "دانشمند" و یا "هنرمند" با "آکادمیسین" دارد. که من اولی ها هستم و شما دومی ها. نتیجه هم کاملاً معلوم است: "ناهمزبانی". لذا وقتی دو نفر زبان همدیگر را نفهمند بحث برسر جزییات اینکه راجع به و از چه بحث می کنند بطریق اولی امری محال قطعی است. من علاقه ام به در حوزۀ اجتماع ماندن و سوار هر خر سیاستمداری که در زمانی بتواند مرا در بخشی از راه سعادت ممکن کشورم حمل کند شدن است و بمحض هرگونه انحرافی در کج کردن سر خر سیاست از سوی او پیاده شدن و اتو استاپ گرفتن از خر سیاستمدار بعدی است. اما شما خرت را انتخاب کرده ای و دیگر نامش هم خر نیست و تو هم سوارش نیستی بلکه دارید با هم همراه و گاهی زین به پشت و گهی پشت به زین می روید به ناکجا آبادی که من نمی شناسم و نمی خواهم همراه شما باشم. بشدت گرفتار روزمرگی حداقل های زندگیم هستم در غربت و این مختصر را در بین یک تنفس برای زنده ماندن نوشتم. محتمل است که دیگر وبلاگ نویسی نکنم و دغدغۀ کسانی هم که با نوشته های من مشکل ارتباطی دارند برطرف شود. فقط توضیح می دهم که جرمنی در همان اوایل مقداری ناسزا بمن گفت و همین. و دیالوگ خاصی بین ما نبود. بعد هم گاهی به برخی از پست هایم امتیاز مثبت می دهد و دیگر هیچ. دوم هم اینکه برخلاف ادعای حضرت عالی نوشته های من مطلقاً در بالاترین داغ نمی شود مگر استثنائاتی که نامی از رضا پهلوی یا بنی صدر و مجاهدین خلق و از این قبیل تویش بوده باشد. البته همۀ نوشته هایم با استثنائاتی بسیار پر کلیک و پربیننده است و بیش از 500 تعقیب کننده و خواننده فقط در گودر دارم و هنوز هم خیلی ها عاشقانه دوستم دارند و روزی بیش از ده بیست بار به وبلاگم می آیند و اصرار به بیشتر و بازهم بیشتر نوشتن. می دانی چرا؟ چون من توده ام و زبان حال آن هایی هستم که آدم های معمولی هستند و توقعی بیش از داشتن یک زندگی معمولی؛ آرمان های توهمی مثل دموکراسی ناب و حقوق بشر اَتَّم و این یاوه سرایی های روشنفکرانه را ندارند. و هیچگاه یادم نمی رود که از امید بنویسم و زیبا. موفق باشید و مرسی. یا...هو

۵ نظر:

ناشناس گفت...

دلقک بی خیال این آدما بنویس که خوب می نویسی...

ناشناس گفت...

doroud bar to dalghak.to bidi nisti ke az in baadha belarzi .ma hamchenan montazere ghalamet hastim .nafaset garm,dastet por ghovvat va daanaaeet mostadam baad.bezan ghalami ke ma teshneye neveshtanetim.be hasoodan goosh nakon.ya hoo

ناشناس گفت...

salam

Unknown گفت...

هیچگاه خسته نشوجان برادر یا به دلیل فاصله سنی بزرگوار ،به تجربه فهمیده ام که بسیار کسان ازجهت اثبات بودن جنجال به پا میکنند ،هیاهوسرمیدهند ،نه از سر احقاق حق ،نه از سروصال به حق بلکه فقط ازجهت آنست که دراین قبرستان سکوت مرگ را بهم بزنند ،اینان باتو ای شمس دل من، مشکلی ندارند شاید تونباشی با خاتمی با میرحسین با کروبی با پهلوی هم غوغا کنند ، مارا ببخش اگر هنوز نمیدانیم که همه هدف زیستن است دموکراسی هدف نیست ،سبزبودن هدف نیست ،اپوزیسیون بودن نه هدف است نه شخصیت ،ومتاسفانه این دوستان هستند که توده یعنی مرا به تمام مدرنیته ,ایسمها بدبین وبدگمان میکنند،ای ساده دل سخت اندیش من ای زبان شیرین من ،ای باغبان امیدمن بنویس ،بنویس

ناشناس گفت...

سلام یکی سال است که مطالب شما را می خوانم زیاد وارد سیاست نمی شوم فقط می خواهم تا حدودی بدانم که چه می شود؟ وآیا می توانیم راحت سرمان را زمین بگذراریم وبه آینده فرزندانمان امیدوار باشیم یا خیر ؟تاکنون هن نظری برای شما ننوشته ام . اما به نظرم این تغیرات نشانه عدم وابستگی شما باشد همچنان که خود بیان کرده اید .شنیده ام آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند امیدوارم که حسن ظن من بر خلاف منتقد شما درباره شما به حقیقت نزدیک باشد .خود بهتر ازمن می دانید که متاسفانه دیگر به هیچکس وهیچ چیز نمی توان اعتمادکرد. واین چیزی است که باید انسان را بیازارد.در هرصورت فعلا نوشته هایتان را می خوانم .مورد دیگری که خواستم خدمتان عرض کنم این است که هر طور فکر می کنم نمی توانم مطالبی را که در معرفی خود ذکر کرده اید باور کنم تیمسار ارتش بوده اید درزمان شاه !پس آن زمان حداقل چهل سال داشته ایدوقریب به سی وپنج سال از انقلاب می گذرد وشما باید اکنون هفتاد وپنج سال داشته باشید(به گمان من) با این سن ونوشتن چنین مطالبی کمی که نه بسیار عجیب به نظر می رسد .شاید من چون لازمه تغییر را جوانی می دانم اینچنین فکر می کنم موفق باشید .