۱۳۹۱ فروردین ۲۶, شنبه

هاشمی رفسنجانی یک امید در دسترس و واقعی است؛ نه یک توهّم دیگر رفقا!

Bacchus


ناشناس گفت...
دلقک ایرانی عزیز
متاسفانه شما ماهیت اختلاف بین جناح های خامنه ای و رفسنجانی را به اشتباه، بر سر بود و نبود کشور میدانید. جنگ مافیاهای رژیم با هم ماهیت قدرت طلبانه داشته و بر سر گرفتن سهم بیشتری از قدرت است. همین برنامه اتمی ایران برای ساخت بمب اتم، از زمان رفسنجانی بطور مخفیانه از جامعه جهانی آغاز شد.
از ان گذشته، برای کلیه جناح های رژیم، وطن پرستی، برابر فتوای خمینی، مصداق کفر است. اگر اینها گاهی دم از وطن میزنند برای به اشتباه انداختن افراد متوهم است. اما منظور واقعی اینها از وطن، منافع باند و جناح خودشان است. این منافع هم تنها از طریق صدور ترور و بحران در خارج از مرزها و سرکوب مخالفین در داخل مرزها تامین میشود. بهمین دلیل هم کارنامه خود آقای رفسنجانی از بابت ترور دست کمی از پرونده شریک و دوست سابقش آقای خامنه ای ندارد. به عنوان مشتی از خروار، پرونده میکونوس و ترور سران کرد را در آلمان به خاطرتان میاورم. همین پرونده خطر حمله آمریکا به ایران را در اواخر دوران رفسنجانی به همراه آورد که با جریان دو خرداد و طمع غرب برای بیرون کشیدن مدره از درون این حکومت و زد و بند با ان، مسکوت ماند.

برخلاف تصور شما، رژیم نمیتواند از صدور ترور یا بقول شما دشمن تراشی با جهان، دست بردارد. واقعیت آنست که رژیم هیچ دستاوردی در هیچ عرصه ای از عرصه های داخلی برای مردم نداشته است. این رژیم، رژیمی پوسیده و عقب مانده از زمان است و بهیچ عنوان هیچ جوابی برای مسائل امروز جهان، چه بصورت تئوریک و چه بصورت عملی ندارد. اقتصاد که مال خر است و تعهد و مکتبی بودن هم بهتر از تخصص و علم. این رژیم جز ساخت بحران، هیچ وسیله ای برای به خط کردن مردم در پشت سر خودش ندارد. اگر این بحرانها را از دست بدهد، زیر ضرب افکار عمومی جامعه برای پاسخگویی به هزاران هزار معضل، خرد خواهد شد. مشروعیت این رژیم تنها و تنها در مبارزه با بحرانهایی است که خود سازنده آنهاست. شما را بیاد حرف خمینی میاندازم که علنا جنگ را "رحمت و برکت" میدانست و برای حفظ و تثبیت رژیمش، هیچ ابایی از طولانی تر کردن جنگ و ادامه ان، از فردای فتح خرمشهر و عقب نشینی عراق از خاک ایران نداشت. بالاخص با رد پیشنهاد پرداخت غرامت به ایران توسط اعراب در صورت خاتمه جنگ، نشان داد که تا کجا برای حفظ رژیمش حاضر است منافع ایران و ایرانی را قربانی نماید.

یاد آوری نکته دیگری را بی فایده نمیدانم و ان اینکه این جماعت هرگز انقلابی نبودند. هرگز هم به اهداف انقلاب اعتقاد نداشتند. انقلابیون واقعی مجاهدین، فداییان و ملیون بودند که از دم تیغ این رژیم گذشتند. این جماعت انقلابی نما بودند که "ترور" را با "انقلابی گری" اشتباه گرفته اند و "قاطعیت" را با "قاتلیت". جماعت طرفدار اینان هم همانهایی هستند که مرحوم بازرگان از آنها به عنوان "انقلابیون بعد از انقلاب" یاد میکرد که اساسا جز مشتی فرصت طلب مزور و لفاظ و هفت خط نبودند.اینان توانستند برای مدتی از حمایت عقب مانده ترین اقشار مردم بهره مند شوند، که بنا بر اعتقادات مذهبی بدنبالشان راه افتاده بودند. البته لازم به ذکر است که همین اقشار "مؤمن" و "معتقد" طرفدار رژیم هم، با روشدن دست فریبکار رژیم، از ریزش در امان نمانده اند. بطوریکه امروز جز مشتی اوباش ساندیس خور و مزدور برای رژیم، به عنوان بدنه اجتماعی حامی ان، باقی نمانده است.

پاسخ دلقک:
1- من با این ادبیات شما که متأسفانه شایع هم است مشکل بنیادی و زمانه ای دارم. و بنظرم این گویش مربوط به دهۀ 60 و 70 میلادی مطلقاً پاسخگوی قرن 21 نیست. اینکه جماعتی را از "دَم گِشت!" به صفت مزدور و منفعت طلب و باند باز و ... متصف کنیم اولین بی دقتی و البته بی انصافی است. ممکن است عده ای حاکم ایدئولوژیک نجات کشور یا انسان یا جهان را در پیاده کردن نحوۀ تفکر و برداشت خود بدانند و برای آن متحد و متفق بشوند و فاجعه تولید کنند. ولی اینکه عده ای سیاستمدار اعم از انقلابی یا معمولی از ابتدای شروع نطفه در شکم مادرشان بفکر وطن فروشی و پر کردن جیب های خودشان و وابستگان شان باشند نه. البته قدرت در جهان سوم رانت ثروت همراه دارد و طبیعی است که در گذر زمان در روی برخی - و نه همه - سیاستمداران اثر منفعت طلبی شخصی هم بگذارد. و این عام است و ربطی به جمهوری اسلامی ندارد.

2- مشکل دوم شما این است که انسان را و آدم ها را قابل تحول می دانید با این پیش فرض قطعی که در مورد خود من و شما جهت گیری "تکامل بسوی خیر مطلق" دارد ولی در مورد حاکمان برعکس است. به این معنی روشن که آنان یا تغییر نمی کنند یا اگر تغییر بکنند سمت گیری "شرّ مطلق" دارند. در حالیکه تغییر در انسان ها چه حاکم باشند و چه محکوم می تواند بسمت نیکی یا بدی باشد. بنابراین همانقدر که شما و فدائیان و ملی ها - بغیر از مجاهدین متأسفانه - تکامل به خیر پیدا کرده اید و فهمیده اید که شعار "من انقلاب می کنم پس هستم" تفکری واپس گرا و بشدت مضر بوده است؛ ممکن است من یا هاشمی یا هر کس دیگری هم به چنین تحول مثبتی خوش آمد گفته باشد.

3- در اینکه دین سیاسی شرعی خامنه ای و تفکر مسلط بر حوزه های دین واپس گرا و نا توان و ناکارآمد است کاملاً حق با شماست. اما ما یک دین عرفی هم داریم که هاشمی مبلغ آن است و می تواند کمک کننده و کارآمد باشد. چنانکه در ترکیه هست و در مالزی هکذا و کشورهای عربی که در راه تجربۀ افتان و خیزانش قرار گرفته اند. یادمان باشد که هاشمی یکی از اولین کسانی بود که در دورۀ ریاست جمهوریش از جایگزینی حکومت بجای انقلاب هم حرف زد و هم تلاش کرد و هم زور زد. نمونه اش خطبه های نماز جمعه اش در سال های 69 و 70 و 71 که مشحون است از تشویق زیبایی پوشی و مصرف گرایی و تولید و شانه زدن بر زلف های حزب اللهی.

3- در مورد ترورهای برون مرزی و مصداق هایی که گفته اید. بنظر من فقط دوتا از ترورهای برون مرزی محتمل تصمیم جمعی رژیم بوده و هاشمی هم می توانست موافق آن باشد. یکی ترور مرحوم بختیار بود و دیگری ترور زنده یاد ارتشبد اویسی. این دو ترور که دومی همزمان با جنگ عراق و ایران بود و اولی با کمترین فاصله با مرگ آیت الله خمینی هم، از این جهت اقدام سیاسی قابل توجیهی می تواند بود که مرحوم بختیار از نظر سیاسی و ارتشبد اویسی از نظر نظامی قدرت سازماندهی و یارگیری در داخل ایران را داشتند. و الا نه ترور رهبران کرد و نه ترور شادروان فرخ زاد و امثالهم نمی توانسته تصمیم سیاسی رژیم باشد زیرا که در مقطعی که آنان ترور شدند کمترین مشروعیت و توانایی اثر گذاری کلان بر صحنۀ سیاسی ایران را نداشتند. و این را فراموش نکنیم که هاشمی سیاستمدار است و نه کارلوس شغال.

4- و... به هزاران صفحه نوشته ام در وبلاگ مراجه کنید: سخن آخر که سخن اول هم است اینکه: رنجوری فرمایش شما در این است که "چه باید کرد" غایب است در حضور همۀ ایرادات.  و طبیعی است که من مطلقاً به واشنگتن نخواهم رفت تا در کنفرانس مشایخی میانجی آرش غفوری بشوم با اسماعیل نوری علاء که شاخۀ نظامی آلترناتیو "کی شروع به تشکیل اولیه بکند" را رهبری کنم و از این پیسی اعانه گیری دولت فخیمه رها بشوم. یادم است که شرحی نوشته بودم برای فیلم "خانه ای روی آب" بهمن فرمان آرا و گفته بودم که فلسفۀ مورد در خواست و مورد تأکید فیلم این است که ایرانیان و بویژه نسل جوان چیزی نمی خواهند جز "یک کمی زندگی در همین حوالی (میهن)". لذا من از منظر زندگی کمی مدرن و بروز ولی پذیرفته و امن برای دختران و پسران جوان ایرانی نگاه می کنم و می نویسم. و نه از منظر "یک رژیم دموکراتیک سکولار مبتنی بر حقوق بشر انسان غربی" برای ایران. و بهمین خاطر هم از هرگام کوچکی به پیش با تمام وجود استقبال می کنم. و اینک تشخیصم این است که هاشمی یک گام کوچک به جلو است در دسترس و واقعی! و نه توهم و خیال. و بعبارت ساده تر مشکل قطعی امروز ایران را در عبور از خامنه ای می دانم و بس. یا...هو

۸ نظر:

ناشناس گفت...

طرف رو به كنفرانس راه نميدادند... ميدونم اين جمله با توجه به مشكل رواني دو قطبي بودنتون ممكنه حالتون رو بد كنه ولي ادم حسود حقشه! مخصوصا وقتي به اسماعيل نوري علا و ما جوانان خواهان ليبراليسم سكولار مبتني بر حقوق بشر غربي سقلمه ميزني! خوب ما هم جواب ميديم همه مشكلات تقصير امثال شماست كه حتي با اينكه ارتشي بودين ذره اي اصول در افكار و كردارتون نيست و با هر فاحشه اي همخوابه ميشين! با عرض معذرت از قشر زحمتكش فاحشه كه يا ستمديده است يا در حال شاد كردن مردم برخلاف تو به ظاهر دلقك كه حسادت ميكني و در تمام اين سالها كه همه نوشته هايت را خوانده ام يكبار هم معذرت خواهي نكرده اي بابت كاري كه بايد مانند ارتش مصر ميكرديد و بزدلانه يا خاينانه يا ابلهانه نكرديد! خوبت شد؟

Dalghak.Irani گفت...

سلام ناشناس جوان.
حرف اولت درست است. گاهی فکر می کنم که با این سختی و مشقت که در دیار غربت ادای زندگی را در می آورم کاشکی می توانستم همین اندک دارایی قلمم را نقد کنم برای گذران امور. حتی از شما پنهان نباشد که پیشنهاد تلویزیونی هم داشتم. اما من می گویم مرغ یک پا دارد یا بی بی سی یا هیچکس. این صادق صبا هم تصمیم سفت و سخت دارد که الا بلا مرا نادیده بگیرد. اما در اینکه موفق هم بشوم وارد کنفرانس و بازی و این بحث ها بشوم هم حق با شماست ممکن است اقدام هم بکنم موفق نشوم. و بقول تو راهم ندهند اما گفته ام از حسادت نیست بلکه بیشتر برای تحریک مثبت طرف مقابل هم است که بابا اگر نقشه ای دارید و عملیست دست بجنبانید.

بخش دوم نوشته ات بمن نمی خورد به این دلیل که انقلاب کردنی نیست و شدنی است و لابد کسی نمی توانست جلو دار باشد که انقلاب شد و امیران و ژنرال های ما هم نتوانستند کاری بکنند. و به این دلیل بمن مربوط نمی شود که من فقط یک سروان بودم و نه سیاست می دانستم و نه حرفم و تصمیمم بردی فراتر از بند تنبان خودم داشت.

اما عاشق آن "خوبت شد؟" پایان کامنتت هستم که می خواهی بگویی دوستم داری و از دستم کلافه ای که واقعیت تلخ را با سیخ داغ قلمم فرو می کنم در وجدانت و چرا؟ من هم می گویم ترا دوست دارم و فقط بخاطر زندگی بهتر برای توست که می آزارمت. مثل تنبیه پدری که فرزندش را مکدر می کند در لحظه. یا...هو

ناشناس گفت...

دلقک ایرانی عزیز:
در پاسخ های خود به من فرموده اید که:
"من با این ادبیات شما که متأسفانه شایع هم است مشکل بنیادی و زمانه ای دارم. و بنظرم این گویش مربوط به دهۀ 60 و 70 میلادی مطلقاً پاسخگوی قرن 21 نیست. اینکه جماعتی را از "دَم گِشت!" به صفت مزدور و منفعت طلب و باند باز و ... متصف کنیم اولین بی دقتی و البته بی انصافی است........."

من درک میکنم که در کشوری که مخالفین رژیم با این برچسبها حذف میشوند، این گونه سخنان، دافعه ای قابل فهم در شنونده ایجاد میکند. بالاخص که این گونه کلمات از شدت استعمال و استفاده، از مانا و محتوا تهی شده و بعضا مانا و مفهوم معکوس میدهند. منتهی کار یک شنونده آگاه، تسلیم شدن به احساسات طبیعی و انی و زودگذر نیست، بلکه قضاوت بر مبنای معیارهای عقل سلیم است.
شما میفرمایید به کسانی که خود میگویند که "حفظ نظام از اوجب واجبات است" چه بگوییم؟ شما میفرمایید که وقتی رهبر و معلم و مرشد اخلاقی نظامی خود میگوید که حفظ نظام از نماز و روزه هم واجبتر است، چه نامی جز "فرصت طلب" باید داد؟ انهم وقتی قبل از ان خود میگفتند که حکومت اسلامی برای برقرار نگاه داشتن همین نماز و روزه و شرعیات است. اگر این مصداق "فرصت طلبی" نیست، پس چیست؟
فرموده اید که کسی از شکم مادرش وطن فروش و فرصت طلب خلق نشده است. کاملا درست است، منتهی نه مراد من این بود که این افراد از شکم مادر چطور خلق شده اند و نه فرصت طلبی اینان زیر سوال میرود. اساسا برای من شهروند ایرانی هم فرقی ندارد که اساسا اینان از شکم مادر فرصت طلب بوده اند، یا بعدها فرصت طلبی پیشه نموده اند.
فرموده اید که این ادبیات پاسخگوی قرن بیست و یکم نیست. به نظر من، این حرف شما بسیار شعارگونه و غیر علمی است. هر حرفی در جای خود کاربرد دارد. به آدم فرصت طلب در همه جای دنیا و در هر زمانی "فرصت طلب" میگویند، گیرم با الفاظ مختلف. به آدم دزد، در همه جای دنیا "دزد" میگویند. ان چیزی که بجایی یا نابجایی صفتی را در حق فرد یا گروهی تعیین میکند، زمانه و قرن نیست، بلکه تطبیق مصداق است بر تعریف ان صفت.
از ان گذشته، وقتی راجع به جمعی صحبت میکنند و آنرا متصف به صفتی میکنند، معنای ان این نیست که تمامی افراد متعلق به ان طیف، متصف به ان صفت هستند. این البته دومین بی دقتی و بی عنایتی شماست. فرق است بین "رفتار سیستم" و "رفتار افراد و مجموعه تشکیل دهنده ان سیستم". وقتی صفتی را به مجموعه ای نسبت میدهند، ان صفت تنها و تنها جهت حرکت و مدیریت آنرا توصیف میکند و نه کلیه افراد حاضر در ان مجموعه را. مثلا وقتی صحبت از پیشتازی فلان دانشگاه در فلان شاخه علمی میکنند، معنایش این نیست که تمامی افرادی که در ان دانشگاه کار میکنند در ان رشته پیشتاز هستند. هر دانشگاهی به هر حال جاروکش و آبدارچی و نظافتچی هم دارد. این صفت پیشتازی تنها "جهت کلی و عمومی" ان دانشگاه را توصیف میکند و نه جهت حرکت "کلیه" افراد تحت پوشش ان مجموعه را.
از همین روست که وقتی در زمان انقلاب صحبت از شکنجه های رژیم شاه میشد، برخی به این تصور رسیده بودند که شاه خود از شکنجه لذت می برده و بهمین دلیل هم شایع بود که ساواک یک تونل مخفی دارد که شاه از ان تونل مخفی (حالا نمیدانم چرا تونل مخفی!!!) میرفت و به تماشای شکنجه مینشست و لذت میبرد!!! این خود نشانگر تصور عوامانه از شکنجه گری رژیم شاه است که بین "فرد شکنجه گر" و "سیستم شکنجه گر" فرق نمیگذاشت. تصور عوامانه و غیر علمی درک نمیکند که هدف "فرد" از شکنجه البته میتواند لذت بردن باشد (اگر فرد مریض روانی باشد) اما هدف سیستم شکنجه گر، ایجاد هراس و وحشت در بین توده ها برای جلوگیری از طغیان آنهاست. شاه که مریض روحی و روانی نبود که از شکنجه لذت ببرد.چه بسا بالشخصه از لگد کردن سوسک هم ابا داشت.
منظورم از تمام این صغری و کبری چیدنها این بود که صفاتی که برای مجموعه باندهای جمهوری اسلامی برشمردم، شاید صفت همه افراد تحت پوشش ان مجموعه نباشد، اما به طور قطع و یقین، صفت مدیریت و رهبری این دستگاه و گردانندگان ان هست. طبیعتا افرادی هم که بدنبال چنین رهبری هستند، یا افرادی صادق ولی متوهمند، یا شستشوی مغزی شده اند و یا خود از مجموعه دزدان و مزدورانی هستند که از این همراهی توقع پاداش و مزد، ولو به حد و اندازه یک ساندیس را دارند. خوشبختانه با اینهمه اطلاعاتی که در سالهای اخیر از مزدوری این جماعت و مزدهای کلانی که بابت سرکوب مردم میگیرند، این افراد به حق از سوی مردم به لقب "ساندیس خور" مفتخر شده اند. ضمنا منهم از آوردن برهان و دلیل برای اثبات مزدوری اینان بی نیازم.

----پایان قسمت اول---------

ناشناس گفت...

----------------دنباله--------------- قسمت دوم------------------

۲- فرموده اید که: " مشکل دوم شما این است که انسان را و آدم ها را قابل تحول می دانید با این پیش فرض قطعی که در مورد خود من و شما جهت گیری "تکامل بسوی خیر مطلق" دارد ولی در مورد حاکمان برعکس است. به این معنی روشن که آنان یا تغییر نمی کنند یا اگر تغییر بکنند سمت گیری "شرّ مطلق" دارند................."
دوست عزیز، من تنها "فرض" نمیکنم. من با استناد به عملکردشان این را میبینم. منتهی بر خلاف جنابعالی عینک خوشبینی هم بر چشم ندارم تا تغییر تاکتیک اینها را به حساب "تکامل اینان به سوی خیر" بگذارم.
به عنوان انسانی منطقی و واقعیت گرا، به عملکردشان نگاه میکنم. کسی که تغییر کرده باشد، باید این را در عملش نشان دهد. اولین علامت تغییر زعمای جمهوری اسلامی، و حرکتشان به سمت مردم، میتواند و باید بیرون آمدن از رژیم باشد. اصرار اینان بر باقی ماندن در درون رژیمی اصلاح ناپذیر، امکان هر گونه تفسیر خوشبینانه ای را از من به عنوان یک ناظر بی طرف میگیرد. اگر منظورتان اینست که به این جماعت اعتماد ندارم، بله درست میفرمایید اعتماد ندارم. اساسا مگر میتوان به کسی ایراد گرفت که چرا حاضر به اعتماد به جماعتی نیست که به تقیه (دروغ) و تولیه (به اشتباه انداختن مخاطب) معتقدند و آنرا سالها، بلکه قرنهاست که هم خود انجام میدهند و هم برای آیندگان و معتقدانشان توجیهات شرعی و اخلاقی میکنند. شما دو بار که به یک بچه ۴ ساله دروغ بگویید، بار سوم دیگر به شما اعتماد ندارد. آیا قرار است که من از یک بچه چهار ساله کمتر باشم؟ این که خیلی طبیعی است. منتهی این "بی اعتمادی" چشمم را کور نکرده است. اگر اینها کمترین علامت واقعی از حرکت به سمت مردم ایران از خود نشان دهند، صد البته که به همان اندازه که "بطور واقعی"، و نه در لفاظی و حرف، به سمت مردم آمده باشند، قابل تاییدند. منتهی تا اینجا چیزی جز باند بازی و سوء استفاده از مردم برای "فشار از پایین"، جهت چانه زنی اینها با رقبای حاکم دیده نشده است. بر خلاف شما، من باند بازیهای جناحی اینها را نمیتوانم به حساب "تغییر اینان به سمت خیر" بگذارم. این تغییر مداوم تاکتیکها از سوی سران باندهای مغلوب رژیم، تنها نتیجه منطقی کارکرد ماشین جهنمی جمهوری اسلامی و دینامیسم طبیعی چرخش قدرت بین باندهای رژیم است. از آنجا که این ماشین تخریب، موسوم به جمهوری اسلامی، قابل اصلاح هم نیست، باقی ماندن در ان ماشین تنها کمک به چرخش چرخهای ان ماشینو کمک به دوام ان بقیمت نابودی کشور و مردم است.
----پایان قسمت دوم ---------

ناشناس گفت...

----------------دنباله--------------- قسمت سوم ------------------

۳- فرموده اید که:
"در اینکه دین سیاسی شرعی خامنه ای و تفکر مسلط بر حوزه های دین واپس گرا و نا توان و ناکارآمد است کاملاً حق با شماست. اما ما یک دین عرفی هم داریم که هاشمی مبلغ آن است و می تواند کمک کننده و کارآمد باشد. چنانکه در ترکیه هست و در مالزی هکذا و کشورهای عربی که در راه تجربۀ افتان و خیزانش قرار گرفته اند........... مشحون است از تشویق زیبایی پوشی و مصرف گرایی و تولید و شانه زدن بر زلف های حزب اللهی................."

آقای دلقک عزیز، ما که بحث های حوزوی و تاریخی با هم نداریم. من هم بی سوادتر از ان هستم که بخواهم از دید تاریخی راجع به دین و روند تحول و تطور ان و انواع ادیان از دید تاریخی با شما صحبت کنم. حرف من یک چیز بسیار ساده است و ان اینکه، جای دین، صرفنظر از واپس گرا و عرفی و تاریخی و غیره، نه در حکومت، که در حاشیه جامعه مدنی است. اساسا دین بطور تاریخی همیشه پرچم منافع طبقاتی گروه هایی از جامعه بوده، همانطور که ناسیونالیسم هم چنین بوده. من با "دین عرفی" هاشمی رفسنجانی همانقدر مخالفم، که با "دین واپس گرای" حوزه و یا "اسلام ایرانی" مشایی و احمدی نژاد.اینها همه پرچم باندهایی از جمهوری اسلامی هستند برای باقی ماندن در قدرت. ماهیت این حکومت هم به هر روایتی قابل اصلاح نیست.اصلا شما چند تا حکومت دینی در جهان میشناسید که "قابل اصلاح" باشند؟ آیا مگر دین اجازه اصلاح را به مؤمن میدهد؟ کدام دینی را شما میشناسید که خود را کامل و جامعه معرفی نکرده باشد و به مؤمنین اجازه "بدعت" (نوآوری) بدهد؟
از ان گذشته، تجربه حکومت دینی، برای مالزی و ترکیه شاید به "پیشرفت" برای این جوامع قابل تعبیر باشد. هر چه باشد، اینان به لحاظ جنبش های اجتماعی از ایرانیان بسیار عقبتر هستند و تشکیل حکومت دینی برای اینان، نه ناشی از پیشروی نیروهای مترقی و پیشروی جامعه در لگام زدن به حکومت دینی، بلکه نتیجه پیشرفت اسلامگرایان (و جامعه نا آگاه و متوهم این کشورها نسبت به اسلام) و عقبگرد نیروهای پیشتاز جوامع مدنی این کشورهاست. در واقع پیروزی احزاب اسلام گرا و لو از نوع خوش خیم ان، نتیجه تعادل قوای بین روشنفکران سرکوب شده این جوامع است از یکطرف با اسلام گرایان و بنیادگرایان اسلامی از سوی دیگر که با مخالفت روزافزون آمریکاییها با القاعده، منجر به توقف پیشروی احزاب تند بنیادگرا به سمت حکومت شده است. این کیفیتا با ایران فرق دارد که احزاب اسلامی تنها با زور و پول در ان حاکمند و در بدنه اجتماعی تقریبا پشتوانه ای ندارند. به نظر میرسد که ایران از ان تونل زمان قرون وسطا خارج شده است.

ضمنا شانه زدن بر زلفهای حزب اللهی و زیبا پوشی تنها حکم مالیدن سرخاب و سفیداب بر پوزه عجوزه جمهوری اسلامی را دارد و تنها ظاهر آنرا تغییر میدهد بدون آنکه بتواند کمترین تغییری در محتوای ضد مردمی ان بدهد.

----پایان قسمت سوم ---------

ناشناس گفت...

----------------دنباله--------------- قسمت چهارم (آخر)------------------
۴ - فرموده اید که : " در مورد ترورهای برون مرزی و مصداق هایی که گفته اید. بنظر من فقط دوتا از ترورهای برون مرزی محتمل تصمیم جمعی رژیم بوده و هاشمی هم می توانست موافق آن باشد. یکی ترور مرحوم بختیار بود و دیگری ترور زنده یاد ارتشبد اویسی. این دو ترور که دومی همزمان با جنگ عراق و ایران بود و اولی با کمترین فاصله با مرگ آیت الله خمینی هم، از این جهت اقدام سیاسی قابل توجیهی می تواند بود که مرحوم بختیار از نظر سیاسی و ارتشبد اویسی از نظر ................."

خوشبختانه حکم دادگاه میکونوس که پس از ۵ سال، تروریستها و سران آنها را با اسم و رسم معرفی نمود، مرا از هر گونه برهانی بی نیاز میسازد. لازم به ذکر است که این دادگاه، ترور سران کرد را بفرمان پنج تن از سران جمهوری اسلامی دانست به شرح زیر:
آقای علی خامنه ای رهبر، آقای هاشمی رفسنجانی، رییس جمهور وقت، آقای علی اکبر ولایتی وزیر امور خارجه وقت، آقای علی فلاحیان وزیر اطلاعات وقت و یکی دیگر که نامش از خاطرم رفته. این چند نفر با اسم و رسم توسط دادگاه به عنوان آمرین قتل ها شناخته و محکوم شدند.

۵- فرموده اید که : ".. به هزاران صفحه نوشته ام در وبلاگ مراجه کنید: سخن آخر که سخن اول هم است اینکه: رنجوری فرمایش شما در این است که "چه باید کرد" غایب است در حضور همۀ ایرادات. .............."

همان کاری را باید کرد که انقلابیون هزارها سال است با حکومتهای سرکوبگر اینچنینی کرده اند، همان کاری که مردم لیبی و سوریه کرده اند و یا دارند میکنند. آیا ما حاضر به از خود گذشتگی هستیم یا هنوز هم زمانی یا دل به شیرین زبانیهای رفسنجانی اندر باب زیبا پوشی بسته ایم یا دلبسته مرد عبا شکلاتی رژیم هستیم که ما را با حرف درمانیهای شیرین و بی خاصیت به "دیابت" رژیم ولایی مبتلا کند.

دلقک عزیز با نهایت تاسف از اینکه پاسخم طولانی شد.

Dalghak.Irani گفت...

سلام بدون قصد پاسخ:
کامنت شما مثل خود شما با شعله ای چنان فروزان و زیاد شروع می شود که انسان گمان می کند عنقریب یا همۀ تاریکی ها را خواهد زدود یا حداقل همۀ ناپاکی ها را خواهد سوزاند.

اما دنباله اش بازهم مثل خود شما و هم تیپ های سیاسی شما چنان فتیله و شعله پائین می افتد که آدم ترجیح می دهد که از نور بی رنگی که حتی قادر نیست چهرۀ خودتان را مشخص کند بگذرد.

یک شروع فروزان و یک خاموشی نگران. مثل همۀ تاریخ چپ سرگردان. یا...هو

ناشناس گفت...

".....یک شروع فروزان و یک خاموشی نگران. مثل همۀ تاریخ چپ سرگردان. یا...هو"

اینهم یک جواب کلیشه ای و قالبی از راست. درست مثل ان هموطن دلاکی که خاکشیر را به عنوان دوای هر دردی به بیمارانش تجویز میکرد.