۱۳۹۰ بهمن ۲۱, جمعه

بالاخره بهمن فرمان آرا کشته شد! هفتاد سالگی ات مبارک.

نگاهم سایه ای کمرنگ از نگاه اوست به جامعۀ ایران.

1- وقتی بطور تصادفی جنازه اش را روی دوش حسن صلحجو دیدم؛ اول یک دل سیر خندیدم از این کنتراستی که یک فنجان یک فیل را بدوش گرفته بود. بعد که یادم آمد ممنوع الخروج بوده و توانسته تا اینجا بیاید خنده ام را به قهقهه تبدیل کرد در این هوای سربی یخ زدۀ لندن. معطل نکردم و مثل همۀ دوران روشنفکریم که کتاب ها را فقط از روی جلدشان مطالعه می کردم تصویر رابستم و آمدم اینجا که مشتلق بگیرم از شما که "بچه ها یک خبر خوش: بهمن فرمان آرا جایز الخروج! شده است". و با چه حرارتی شروع کردم نوشتن متن خبر خوش را که پست کنم برای شما. بند دوم به سوم نرسیده بود که یادم افتاد ای بابا آنکه روی دوش صلجو دیده ام جنازۀ بهمن بوده و نه خود او. و شروع کردم گریه کردن های های، و ازدادن خبر تلخ بشما منصرف شدم. امروز که هوای سگی لندن ادامه داشت و هیچ کفتاری گرگی را ندریده بود در داخل میهن گفتم چه خوب بروم تشییع جنازۀ فیلمساز را کامل ببینم در فیلمساختۀ حسن صلحجو با نام "سنگی در آب بینداز". و رفتم دیدم. و الحق صلحجو خوب توانسته جمع و جور کند ادای احترامش به یکی از یکی دو نفر بهترین فیلمسازان اجتماعی در ایران را. با تبریک و دست مریزاد به صلحجوی نازنین. و این گزارش روز است از آن مراسم تلخ:

2- بهمن ده سال ایران نبود که برگشت ایران و ده سال هم اجازۀ فیلمسازی پیدا نکرد. وقتی بوزارت ریاست خاتمی رسید؛ همزمان با سلاخی قتل های زنجیره ای به فرمان آرا هم اجازه دادند تشییع جنازه اش را فیلم کند در "بوی کافور عطر یاس". و بهمن با چه شوقی با بیست سال تأخیر گفت: "نور صدا دوربین حرکت". بخش عمدۀ فیلم به تمهید آماده سازی سیور و سات برگزاری تشییع جنازه می گذرد از حجلۀ جوانان ناکام بگیر تا کاسه کوزه و شمعدان و خرما. و شوخی ها و مزه های با بوی فلفلی که در جای جای حرف ها و دیالوگ های سرخوش و تلخ جاری می شود از زبان بازیگران: مثل جراحی اجتماع. مقدمات که آماده می شود فرمان آرا می رسد بخود مراسم و بر می گردد به خانۀ مادر و آن سکانس وحشتناک را می گیرد در کتاب خوانی برای مادری که قبلاً مرده - حاکمان کشته اند - و فرزند تلاش می کند که دوباره نمیرد. چون خودش اعتراف می کند که دو بار مردن یک عزیز سختی نا متحمّلی دارد برای صاحب عزا. بلافاصله بعد از این سکانس درخشان که بهمن اصرار دارد که "زمان گذشته و مربوط بدوران ممنوع الکاریش بوده" می رویم به سکانس درخشان دیگر و پایانی که مراسم ختم فرمان آراست. بهمن فرجامی بعد از نظاره بر تشییع جنازۀ خودش با نهایت ناراحتی و عصبانیت وارد مراسم می شود و همه چیز را مورد حمله قرار می دهد. اعتراض او به زمین و زمان در این سکانس ناشی از این است که مراسمش را مثل همان مراسم زمان مردگیش در بیست سال بیکاری اجباری برگزار کرده اند. او می گوید همه چیز اشتباه است و همه چیز. از لباس سیاه و از مراسم دفن وکفن آخوند گفته و حتی دف هایی که ورژن نهایی را با چه قدرتی می کوبند. فیلمساز می داند که چیزی عوض نشده است و سناریو همان سناریویی است که آخوند فیلم موتیف وار تکرار می کند در جای جای؛اما فیلمساز نمی خواهد واقعیت را قبول کند که این تولد (اجازۀ فیلم ساختن به فرمان آرا) ممکن است تداوم نیابد و جامعه برگردد بسال های سیاه. ولی او اصرار امیدوار دارد که : نه آن بیست سال اول انقلاب گذشته است و دیگر بر نمی گردد آن دوران سیاه. و فیلمش را با این نوید تمام می کند در تولد نوه اش که "من بهمن فرمان آرا دوباره آمده ام و فیلم خواهم ساخت".

3- اما واقعیت آنی نیست که فرمان آرا نویدش را داده  و آرزویش را داشته برای شروع اصلاحات خاتمی و پایان سیاهی جنگ و ویرانی و ترس و تباهی زندگی. حاکمان (خامنه ای) دوباره افسارها را بدست گرفته اند و در حال روفتن خاتمی و اصلاحاتش هستند و بازگشتن بهمان سال هایی که بهمن فرمان آرا در تشییع جنازه اش اصرار کرده بود که زمانش گذشته انشاءالله. پس هشدار "خانه ای روی آب" را می سازد با آن سکانس وحشتناک زیبای تک گویی آقای بازیگر عزت الله خان انتظامی. و اوست که تلخ ترین هشدار را برزبان می راند در گفتن "مثل خانه ای که در لجن فرو می رود یواش یواش". اما همین که بهمن توانسته همین هشدار را هم فیلم کند به فرمان آرا اجازه می دهد که امیدش را حفظ کند در کلاف های رنگی بانوی بافندۀ سرنوشت ایرانیان. و دریغ که این سوسوی امید هم کور می شود و کسی به هشدار بهمن فرمان آرا توجهی نمی کند. و ایران دارد بسرعت در لجن فرو می رود. فیلمساز شهیر این بار واقعاً می ترسد و احساس خطر می کند که اوضاعی در پیش است که ممکن است اینبار نه تنها هنرش را بکشند بلکه خودش را هم اخراج کنند از وطنش. پس با عجله دست بکار می شود که یک بوس کوچولو را بسازد و خودش را در قالب سعدی و اینکه "ببینید غربت چقدر سخت است و آدم را بی هویت می کند" بیاورد داخل و از داخل هم شبلی را برگزیند که بگوید به حاکمان: "ای وای چه می کنید. خواهش می کنم من و ما را بیرون نکنید از ایران. نمی بینید ما و نسل ما همه دارند می میرند و بزودی صحنه را خالی می کنیم". ترا خدا ما را لحظه ای دیگر هم تحمل کنید تا همه در ایران بمانیم و در وطن بمیریم لا اقل بی مروت های اجنبی. هم مانده ها بمیرند مثل شبلی و هم رفته ها سقط بشوند مثل سعدی.

4- سه گانۀ مرگش که تمام می شود فیلمساز یگانه؛ دیگر راست راستی آمادۀ مردن است فرمان آرا و آرزویی ندارد جز اینکه بجوانان یادآوری کند "خاک آشنا"ی ایران را؛ و التماس کند که بمانید و بجنگید و کار کنید و ازنو بلند شوید بجای ما افتاده ها. اینجا ایران ماست و خاک آشنا.  اما هنگامی که خاک آشنا دو سال خاک می خورد در بلاتکلیفی ذاتی جمهوری اسلامی - بهمن حرف جالبی می زند که همان حرف همیشگی من هم است. او می گوید در فیلم هایم پلان ها و دیالوگ های گل درشتی کار می کردم که بازبینان حذفش کنند و متوجه نکات ریز نشوند. اما خیلی زمان ها می شد که بازبین سانسورچی آن پلان یا سکانس را در نمی آورد و تازه می ماند روی دست خودم که چکارش کنم. چون از اول برای حذف ساخته بودم ولی حذف نشده بود - و فقط در این زمان است که بهمن بقطعیت می رسد که دیگر ایران تا سقف در لجن فرورفته است و امیدی برای فیلم ساز نمانده که حتی بتواند آخرین مرثیه اش را بسازد در سوگ جنازۀ ایران با نام "نوری در تاریکی". لذا با هر جان کندنی هست از روزن بام بلند ایران خودش را می سراند بیرون با آن هیکل درشت؛ و می خواهد مرثیه اش را در خارج از ایران فرورفته در لجن کلید بزند. سه سال است که حاضر شده همۀ زندگی شخصی و میراثی اش را هم بفروشد برای همین یک مرثیه در ختم موقت وطن و هنوز هم موفق نشده است. و چه می گویم که دیگر حق مسافرت و خروج از ایران را هم در لجن زار خامنه ای گم کرده است. چون بعد از دیدن فیلم صلحجو تازه متوجه شدم که همۀ این بشدت تلخی در لندن و فرمان آرا مربوط به سال 2010 بوده است که من هم تازه آشنا شده بودم با "خاک غریب" غرب. و این بیشتر مرا می ترساند که: اِ پس هنرمندان مؤلف مثل سگ تازی می مانند در بوکشیدن بدبختی های جامعه بسیار جلوتر از زمان. و بهمن امروز ما را دو سال پیش دیده بود و روایت می کرد.

5- از حسن صلح جو خواهش کردم که یک لحظه استاد را از روی دوشش بگذارد زمین که سؤالی دارم. گفتم بهمن یعنی تمام شد! پس آن "نور در تاریکی" چه بود که می خواستی نشان مان بدهی. فرمان آرا لبخند آلفرد هیچکاکی اش را پاشید بصورتم که دلقک همنسل؛ دل قوی دار که این سه سال هم بگذرد ببینیم چه می شود بالاخره انشاءالله. از سه سالی که بهمن قول داده "پایان شب سیه سفید است" فقط یکسال دیگر مانده بچه ها. خودتان را آماده کنید برای نور و نه دیگر تاریکی ها. در پایان دژخیم خامنه ای! فیلمساز تولدت مبارک. یا...هو

یاد آوری: این یکی از مزخرفترین نقدی بود که هنگام اکران "خانه ای روی آب" به پرده انداختند قلم نویسان کودن! که سعدی فرمان آرا کنایه و نیش بوده است به ابراهیم گلستان. در حالیکه هر سه گانۀ فیلم ساختۀ بهمن فرمان آرا حدیث نفس خودش بود و است. در اولی با بازی خودش و  دو دیگر با هنرمندی رضا کیانیان گل سرسبد هنر بازیگری ایران. اصلاً مشکل ما آدم ریزها این است که غول ها را هم اندازۀ خودمان می بینیم و قواره می کنیم در ترهاتی که می بافیم از کهنه واژه هایی چون انتقام و حسادت و...... ای خدا!

۳ نظر:

ناشناس گفت...

سال 88 : رای من کجاست ؟
سال 89 : اونی که بهش رای دادم کجاست ؟
سال 90 : نون من کجاست ؟
سال 91 : ایران کجاست ؟
سال 92 : من کجام ؟





اون 3میلیارد دلار معروف (3هزار میلیارد تومن) رو که یادتونه
-------------------------------------------------
اون با دلار 1000 تومن بود, با دلار 2200 تومن امروز 6600 میلیارد تومن میشه...!
خواستم در جریان باشید !
ستاد کـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــش دهی اختلاس

فقط چند کشور دیگه مونده تا بگیم ، مرگ بر جهان



هر وقت از اوضاع فعلی مملکت احساس ترس و نگرانی کردید
.
.
.
.
... .
خیلی زود برید تلویزیون و روشن کنید و بگیرید شبکه خبـــــــــر
اصلا یه آرامشی بهتون دس میده که نگــــــــــو
حتی ممکنه با آشنا هاتون تو خارج از کشورم تماس بگیرید و بگید پاشن بیان ایران چون همه دنیــــــا به هم ریخته جز ایـــــــران



بعد از گماشتن پليس ارز در ايران بايد كم كم منتظر چيزهاي جديد ديگه اي هم باشيم

پليس ارز
پليس سكه
پليس گندم
پليس برنج
پليس نخود
پليس لوبيا



الان تازه می فهمیم اصحاب کهف چه حالی داشتن وقتی بیدار شدن دیدن پولشون دیگه ارزش نداره!!!! فقط فرقش اینه که اونا سیصد سال خوابشون برد ولی ما هر روز صبح این حس بهمون دست میده
 


درجامعــه ای که ارزش ها عـــوض میشوند عوضـــی ها بــــا ارزش میشوند.

ناشناس گفت...

hi, i always stay awake till late in order to read ur new writing every night. plz do not rouin ur reputation, with these nonesenses.many thnx a hamshahry

Dalghak.Irani گفت...

به ناشناس ایرانی خلص سلام و آره والله گل گفتی آن حس را می دانم چه می گویی. بخاطر همین هم است که انشاءالله سال آخر این خامنه ای با پسر معنوی امام زمانی اش باشه. تازه بفهمیم که سی سال هم باید خرابکاری ها را درست کنیم تا بالانس شدن برای زندگی. بدون یاهو.

و اما برای ناشناس ایرانی تبار و قطعاً جوان. و با زبان تلگرافی عصبانی بیدار مانی و خوردن به صخرۀ ادبیات مالیخولیایی و شاکی. عزیزم بگذار کمی از فرهنگ خودمان و از قسمت ضرب المثل های اسلامی یادت بدهم. ما وقتی با صحنۀ نامنتظری کسی را شگفت زده و ناراحت می کنیم و یا کار خارق عادتی انجام می دهیم می گوییم "همیشه رمضون یکبار هم شعبون" یا برعکس.
واقع امر این است که من هم خودم گرایش ادبیات و هنر دارم و حوزۀ مورد علاقه ام است و هم جوانان ایرانی مثل شما خیلی این ژانر را دوست دارند. بویژه که سیاست در ایران گندیده و حالت مشمئز کننده دارد و دست می دهد به آنان. و هم وبلاگ من سابقۀ ادبی هنری دارد و هم معمولاً دوست دارم موضوعات را از دید دقیق هنرمندان ببینم چون تنها کسانی هستند که دردهای جامعه را میدانی و از راه مکاشفه و شهود می فهمند و دقیق بریشه ها می روند. و نهایتاً اینکه هر از چندی باید مرا محق بدانید که خودم را و ذوقم را و عشقم را بنویسم. از سیاست هم به این عشق می نویسم که بلکه این نکبت یکطرفه بشود و من یکی دو سال باقیمانده از عمرم را بتوانم تمرکز کنم و یک چیز بدرد بخوری بنویسم برای بدون زمان ومکان. و مرسی که مرا دوست داری و حسم را خواهی فهمید. و چقدر ناراحت شدم که گفتی حس نگرفته ای از این نوشتۀ پر احساس. البته برای غیر اهلش سخت فهم است بویژه که زبان فارسی را هم با زندگی در ایران نیندوخته باشد. با این هم چشم هروقت از ادبیات و ورزش و هنر نوشتم حتماً یک پست مسایل روز هم می نویسم که انتظارت تا این حد عصبانی خراب نشود. یا...هو