۱۳۹۰ بهمن ۱۳, پنجشنبه

نامۀ یک ستارۀ درخشان (محمد نوریزاد) به یک چراغ موشی (دلقک ایرانی).

Spoliarium


نامه ای از محمد نوریزاد دریافت کردم که خوب است از نظر اعتبار بخشی بخودم شما هم آن را مطالعه کنید. این برای من افتخار بزرگی است که یکی از پاک دین ترین و مؤثرترین فرزندان ایران در راه سعادت و زیبایی و آزادی زندگی بیغما رفتۀ کودکان و جوانان وزنان و مردان ایران زمین  مرا بلطف وتأیید نوازش کرده است. همان زندگی معمولی و زیبا و دلخوشی که همۀ انسان های روی زمین تجربه می کنند: از رنج و سرمستی. همان زندگی ایرانیان پاک سرشت و با فرهنگی که در اثر جهل و خرافه و لجاجت و بیماری "جنون عظمت خواهی بی پشتوانه"ی قبیله ای که اصرار دارند با هر سرکوب و ستم و ضرب و زوری هم شده فیلی را در فنجانی از مفرغ جای بدهند به گِل نشسته است.  دور نیست که این رودهای خروشان مثل نوریزاد دردانه با پیوستن ما نهرها و جوی های کوچک جاری در هر کوی و برزن به آنان؛ سیلی بنیان کن شویم؛ نه برای تخریب و غرق و نابودی؛ بل برای غسل دادن هرچه پلشتی و زشتی است از چهرۀ وطن؛ و آفرینش زیبایی و آبادانی. به امید آنروزنزدیک، و سپاس مجدد به پیشگاه مرد فرزانه و آزاده محمد نوریزاد. نامه هم بعد از آن آمد که محمد از من خواسته بود کلمات خشن و توهین آمیز ننویسم و من گفته بودم: چشم! یا...هو

سلام دوست گرامی ام
من به نوشته های شورانگیز شما و البته غیرتمندانه شما و نوع واژه گزینی شما و وطن دوستی شما غرور می ورزم. من درزندان با یک دریادار بازنشسته همبند بودم. که درتظاهرات خیابانی او را گرفته و به اطلاعات ارتش و بعد به اوین منتقل کرده بودند. انسانی شریف و فهیم و آگاه به مسائل تخصصی اش و آگاه به مسائل روز و خلاصه خیلی خواستنی بود. با هم نماز می خواندیم و با هم حشرونشری داشتیم. یک روز که خیلی دلش هوای دختروپسرجوانش کرده بودو درخفا اشک می ریخت، به او گفتم: تصورکن همه دختران و پسران این سرزمین از آن تواند. اگر افق نگاهت را از خانواده به خانواده ی بزرگ ایران و حتی جهان گسترش بدهی، قطعا تحمل یاد و خاطره ی بچه ها شدنی تر خواهد بود. ]...[. این که بزرگواری کردید و نام ونشان خود را برمن آشکارفرمودید، مرا به شرافت آن مرد دریایی و دریاگون انداختید. یک ارتشی پاک طینت. آشنایی با شما برای من افتخاری بس ستودنی است. شاید ضرورتی نبود که نام و نشان خود با من وابگویید. که من با همان نام فلسفی شما مأنوس تربودم. بهرحال سپاس مندم. وقدر قلم شیوای شما را می دانم. جسارتی بود که گفته آمد. دیدم ناسزاها مثل خراش برچهره اند. که زیبایی چهره را به حاشیه می رانند. مطالبتان را می خوانم و لذت می برم.
به امید دیداروبوسیدن روی گل شما
بااحترام و ادب: محمد نوری زاد

۴ نظر:

علی گفت...

دلقک جان سیرک شادی کارش گرفته نمیدونم روزی که این کار ار آغاز کردی فکر میکردی این مقدار در آینده آزاد ایران موثر باشی؟ فکر میکنم پیش بینی سال 91 شما در همین چهارشنبه سوری پیش رو به حقیقت بپیونده! انشا الله

حسین شین گفت...

دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید!!

Dalghak.Irani گفت...

برادر حسین!
جوجه در باسنش نوشته پایان!

Dalghak.Irani گفت...

علی جان.
هر آدمی و بتبع هر جامعه ای باید رؤیا داشته باشد. و من از روز اول هم امیدوار بودم که کاری بکنم. اگر بشود کارستان. که هنوز هم در ابتدای آخرین سال هستیم و تلاش برای رؤیای بزرگ و مقدس (زندگی معمولی در ایران. همین) ادامه دارد و خواهد داشت تا هدف. انشاءالله. یا...هو