۱۳۹۰ بهمن ۳, دوشنبه

ایرانیان واکنشی به جنگ نشان نخواهند داد. راز بی تفاوتی مردم!

The Lute Player


1- فرمانده در کمال بی رحمی زبان زیردست را می برد. زیر دست به شیئی داغ و سوزاننده نزدیک می شود. فرمانده می گوید "جیزّه". زیردست دستش را می کشد و دور می شود. زیردست می رود که آب بنوشد. یا خوراک بخورد. یا بجفتش نزدیک بشود. یا هر عمل غریزی و ذاتی خلقت طبیعی اش را انجام بدهد. فرمانده می گوید آب ننوش. یا غذا نخور. یا به جفتت دست نزن و نزدیک نشو و.... زیر دست زبان ندارد که بگوید چرا و نه. پس لاجرم چرا را حذف می کند و با بالابردن سرش "نه" را نقش آفرینی می کند. فرمانده چشمانش را می بندد تا سرپیچی و جواب "نه" زیر دست را نبیند. ولی در عوض آب و نان و جفت زیر دست را از او دور و پنهان می کند و چند سگ تربیت شده را هم به نگهبانی می گمارد. زیر دست اما سگ ها را تطمیع می کند و با هر دوز و کلکی شده خودش را به آب و نان و جفتش مرتبط و بهره مند نگاه می دارد. زیر دست حالا دیگر چیزی نمی شنود. زیرا که او همۀ انرژی ذهنی و عینی اش را متمرکز "چگونه می توان به نیازهای غریزی و اولیه برای زنده ماندن و جفت یابی رسید" کرده است و نیازی بصرف وقت برای شنیدن ندارد. چون شنیدن و نشنیدن نقشی در بهبود زندگی او ندارد. و اینقدر از گوش هایش استفاده نمی کند که تبدیل می شود به یک لال مادر زاد. زبان که نبود گوش هم باید از کار بیفتد و می افتد. همانطور که کران همه لال هم هستند. و اینجاست که زیردست به "جیزّه"ی فرمانده هم اهمیتی نمی دهد. تازه اگر در وضعیت بحرانی نباشد که از خدا خواسته بخواهد خودش را بسوزاند.

2- دانش پزشکی هنوز تا آنجا پیش نرفته است که قادر باشد که بیهوشی عمومی و کرختی موضعی راطوری سامان بدهد که شخص بیهوش یا عضو کرخت شده بدسته ای از محرک ها واکنش نشان بدهد و بدسته ای دیگر بدون واکنش باشد. شخص بیهوش و عضو کرخت یا به همۀ محرک ها واکنش نشان می دهد اگر بیهوش کننده نتوانسته باشد کارش را دقیق انجام بدهد و یا به هیچ محرکی واکنش نشان نمی دهد در حالتی که عامل کارش را درست انجام داده باشد. اینجا عامل بیهوش کننده و کرخت کننده موضوعیت ندارد و می تواند دکتر متخصص یا یک حادثه و یا حتی خود شخص ابژه باشد. مهم نتیجه ای است که فارغ از عامل و فاعل و سوژه در مفعول و  معمول و ابژه رخ می دهد و آن بیهوش شدن و کرخت شدن است.

3- همۀ شما و ما مرتب نگران "عدم واکنش جامعه" برفتار و گفتار و کردار حاکمان هستیم. و می پرسیم جامعۀ ایران چرا کمترین واکنشی به این همه بلا و حادثه و نگون بختی نشان نمی دهند. علت را با دو نماد بالا توضیح دادم. و اینک می گویم چه خوب. و چرا چه خوب؟ بارها و بارها و بارها گفته ام که حاکمان ایران و مختصات جامعۀ امروز ایران با هیچ جامعه و حکومتی در طول تاریخ بشر قابل "اینهمان" کردن نیست. نه با حکومت های مدرن امروزی و نه با جوامع قرون وسطای اروپای دیروزی و نه حتی با قوم و قبیله های انسان های بدوی در شروع ناریخ. جامعه و حاکمان ما ملغمه ای دقیق و تمام از همه چیز هستند که نه هیچ کدام هستند و نه هیچ کدام نیستند. پس دنبال راه حل گشتن در نمونه های مشابه امری موهوم و بدون نتیجه و بی ثمر است. آنچه که در جامعۀ امروز ما اولویت دارد "جمع شدن" مهتران نیست بلکه مهم متفرق شدن کهتران است. که بسرعت درحال وقوعی مبارک است.

4- خامنه ای تا کنون دوبار در دست اعتراضات توده ای  مؤثر گیر افتاده است. یکبار در 23 تیر 1378 و دیگر بار در خرداد معروف 1388. او هر دو بار دقیقاً با یک جمله و یک حالت و یک روش از دام گریخته است. و آن حالت و جمله این بوده است: "من جان ناقابلی دارم که تقدیم می کنم و از صاحب عصر امام زمان تقاضای یاری دارم + سوز و گریه و بیچارگی و مظلومیت و القاء فداکاری". خامنه ای در هر دوبار و با استفاده از این روش توده های ناآگاه یا مؤمن یا مزدور یا هرچه را یکپارچه و هیستریک کرده و آنان را با ابزار ناشی از قدرت سیاسی خود بجنگ معترضان فرستاده و پیروز شده است. نقطۀ کلیدی و مهم این است که خامنه ای باید بتواند مابه ازای خارجی و عینی و ملموس و قابل نشان دادن پیدا بکند و نشان هواداران بدهد تا آنان را اولاً تحریک، ثانیاً منسجم بکند تا در ثالثاً آنان وارد جنگ سخت و عملی و انضمامی با دشمنانش و مخالفانش بشوند. بتعبیر دیگر اگر در سطح خیابان کسی و معترض و مخالفی برای نشان دادن نباشد خامنه ای هم قادر به تکرار جمله اش و بسیج نیروهایش نمی شود. گفتن از دشمن انتزاعی و جنگ محتمل و از این قبیل مزخرفات نمی تواند کاربرد محرک و انسجام و عمل پیدا بکند چون اتفاقی نیفتاده که او گریه و استغاثه بکند و کمک بخواهد. پس کرختی جامعه در مقابل همۀ محرک ها یک امتیاز خوب است برای ما که جبهۀ اوباشان را هم متفرق و پراکنده و بی تصمیم و بی عمل نگه می دارد.

5- جامعۀ ایران در قاعدۀ هرم کاملاً فروپاشیده است. و اینکه می بینید رأس هرم به گسیختگی روز افزون دچار شده است به این دلیل بدیهی است که همۀ پایگاه های شان در قاعدۀ هرم یا بکل از دست شان خارج شده و یا دچار تفرقه و چندگانگی و بلا تصمیمی و بلاتکلیفی شده است. اختلاف در رأس هرم به این دلیل است که هرکس می خواهد با نسحۀ خودش بخشی از این پایگاه از دست رفته یا در حال اضمحلال را باز یابی و حفظ کند. و البته موفق نمی شوند و نخواهند شد. چون کل هواداران شان بشدت کاهش پیدا کرده و باقی مانده نیز همه دچار تشکیک و سردرگمی شده اند و درحال باز اندیشی براه رفته و ناموفق شان هستند. بنظرم همین فرمول منحصر بفرد که از دل جامعه و حکومت منحصر بفرد ایران بیرون آمده اتفاقاً کارآمدترین فرمول هم است. و بزودی بثمر مطلوب خواهد نشست. ترس امروز من و ما باید این باشد که خامنه ای اینقدر سماجت کند در دیر ماندن که جنگ خارجی یا شورش های کور داخلی رأس هرم (سیاست) را هم فروپاشاند و قاعدۀ قبلاً فروپاشیده؛ دیگر قابل جمع کردن نباشد. زیرا که در جامعه ای که در قاعده دچار فروپاشی شده باشد مثل وطن ما؛ اگر دوغاب حداقل کنترل سیاسی هم از بین برود دیگر جنگ بین این گروه و آن گروه نخواهد درگرفت حتی. بلکه این جنگ تا نفر در مقابل نفر، همسایه در مقابل همسایه، پایین شهر در مقابل بالای شهر، فرزند در مقابل پدر و برادر در مقابل برادر خرد و ریز خواهد شد و خسارتی عظیم بار خواهد آورد. اما اگر خامنه ای مقاومت سمج بکند و دیگران مؤثر در سیاست نیز عمل مثبتی برای برکناری خامنه ای انجام ندهند؛ ملت به این گزینه هم تن خواهند داد زیرا جمهوری اسلامی خامنه ای همۀ گذشته و آیندۀ ایرانیان را نابود کرده و خواهد کرد در صورت استمرار. و این یک حس است که فهمیدنی است بزبان و حس توده ها و نه گفتنی بمغز و قلم روشنفکران. یا...هو

هیچ نظری موجود نیست: