۱۳۹۰ بهمن ۷, جمعه

غرب یکپارچه: حکومت خامنه ای خواهد رفت؛ "باید برود"؛ بهربهای ممکن!

Soft Construction with Boiled Beans


1- من در آستانه و قبل از حملۀ امریکا به عراق طی یادداشت هیچگاه منتشرنشده ای با هدف روزنامۀ بنیان نوشتم که ادعای جرج بوش پسر در مورد هدف از جنگ عراق و ساقط کردن صدام حسین که می گفت برای دموکراتیزه کردن حکومت های خاورمیانه است؛ صادق است. و این استراتژی بشدت دقیق تنظیم شده از سوی نئوکان های امریکایی لاجرم باید تحقق یابد. نه از سر دلسوزی و منافع مردم خاورمیانه که بلکه بدلیل منافع بلند مدت امریکا. استدلال فرموله شده ام هم این بود:

2- در آن سال ها مشخص بود که هم خرس روسی و هم اژدهای چینی در حال بیداری مجدد و تبدیل شدن دوبارۀ دو کشور روسیه و چین به ابر قدرت های جدید و حریف امریکا و غرب هستند. لذا استراتژیست های امریکایی تصمیم گرفتند که تا قبل از بیداری کامل این دو کشور و شاخ شدن مجدد در مقابل غرب انبار انرژی جهان (خاورمیانه) را تعیین تکلیف نهایی کرده و جزو یاران ثابت و دایمی خود به ثبت برسانند. بهمین خاطر هم معتقد بودم که ادعای هدف دموکراتیزه کردن خاورمیانه از سوی بوش پسر ادعایی صادق است. و تحلیل های دیگر که علت اصلی حمله به عراق را چپاول نفت و دارایی های کشورهای مسلمان و نجات اسرائیل و ... می دانست درست نمی دانستم. البته که نفت عامل اصلی این استراتژی بود اما نه در تاکتیک و کوتاه مدت آن هم با عناوینی مثل چپاول و از این قبیل مزخرفات ساختۀ ادبیات چپ که معلوم نیست حتی در سال های جهان نواستعماری هم واقعاً چه مقدار از واقعیت را حمل می کرد.

3- استراتژیست های امریکایی به این نتیجۀ درست باورمند بودند که دموکراتیزه کردن خاورمیانه بطور طبیعی حکومت های آنان را متمایل به غرب و امریکا بعنوان برترین نمونه های تولید کنندۀ "لیبرال - دموکراسی" کرده و خاورمیانه را برای همیشه در اردوگاه غرب نگاه خواهد داشت. بازهم تأکید می کنم نه با هدف انرژی ارزان و چپاول ثروت فقرا و ... بلکه فقط بخاطر "نفس انرژی" که بسمت غرب باشد در بازار قیمت تعیین شده توسط ساز و کار عرضه و تقاضا. درست است که غرب هم مثل هر مشتری دیگری دنبال جنس ارزان می گردد ولی تاریخ اینجور مناسبات دیگر تمام شده بود و اینک برای غرب "خود انرژی" اولویت داشت و دارد نسبت به "قیمت انرژی".

4- استراتژیست های امریکایی البته در نتایج پیش بینی هایشان کمی دچار خطا شده بودند. اول به این دلیل که دموکراتیزه کردن خاورمیانۀ مسلمان را که امری فرهنگی و سترگ و زمان بر است خیلی مکانیکی و سریع ممکن دانسته بودند. و دوم اینکه هم آن ها و هم تاکتیسین های روزشان در حوزۀ سیاسی و نظامی خیلی ساده انگاری کردند و سقوط سریع صدام حسین را جشن نهایی گرفتند. بنابراین رسیدن به هدف نهایی "مرکز انرژی جهان" در اختیار و دوست امریکا و غرب را؛ دشوارتر از خوش خیالی خویش یافتند. اما - و این اما کلید همۀ اتفاقات تا حالا حادث شده و قابل انتظار در آینده نیز است - استراتژی درست اولیۀ امریکا و غرب را دچار خدشه نکرده است. بتعبیر دقیق تر اینکه غرب برهبری امریکا "باید" بهر قیمتی هم شده چه بزور یا رغبت بتوانند "خاورمیانه" را در کنار و همراه خود تعریف کنند و نگهدارند و ببینند.

5- امریکا که در ابتدا فکر می کرد با سقوط سریع صدام حسین در عراق خواهد توانست در عرض یک برهۀ زمانی کمتر از ده سال از عراق یک کشور مدل و "مدینه فاضله"ی عربی برای الگوگیری سایر اعراب منطقه درست کند. و ایران نیز بطور بدیهی و طبیعی - ریاست جمهوری خاتمی این آدرس را درست نشان می داد و تقویت می کرد - به این پروسه هم خواهد پیوست و هم آن را تقویت خواهد کرد؛ امیدوار بودند که در رسیدن به پایان دهۀ اول قرن بیست و یکم هدف نهایی "رسیدن به خاورمیانۀ دوست" را فتح کرده و خیال شان را راحت کرده باشند؛ اینک در نیمه راه هدف هم نیستند و اوضاع بدتر از سال 2001 نشده باشد بهتر هم نشده است. ایران رادیکالیزه تر شده، عراق بعد از صرف هزینه های نجومی اوضاع بی ثباتی دارد، بقیۀ کشورهای منطقه نه تنها بسمت غرب دموکراتیزه نشده اند بلکه درحال رادیکالیزه شدن اسلامی در ضدیت با غرب هستند و مهمتر اینکه خرس روسی و اژدهای چینی هم به اندازه ای بیدار شده اند که هرم نفس هایشان پشت گردن غرب را بسوزاند.

6- پس به این ترتیب که همه چیز ظاهراً در خلاف جهت خواست امریکا و غرب جلو رفته باید کار را تمام شده فرض کرد و منتظر بود که امریکا و غرب باخت خودشان را قبول کرده و دمشان را بگذارند روی کولشان و با فراموش کردن "خاورمیانه" به خانه هایشان برگردند. یک روایت که روایت آیت الله خامنه ای و القاعده باهم است؛ بر همین باور هستند و همین را می گویند. آنان می گویند امریکا در اهداف تاکتیکی اش موفقیت لازم را بدست نیاورده و ناچار است از هدف استراتژیکش هم عدول کند و بزودی منطقه را ترک کند. اما روایت دوم را غرب و امریکا دارند. آنان مدعی هستند که با همۀ خسارت هایی که در اهداف تاکتیکی متحمل شده اند و با همۀ عدم موفقیت هایی که نصیب شان شده است. اما از استراتژی (خاورمیانه مرکز انرژی را رو به غرب نگهدار)شان دست نکشیده اند. یعنی نمی توانند دست بکشند. چون اگر از هدف استراتژیک شان دست بکشند و آن را برقبای درحال گرم کردن نهایی چین و روس واگذار بکنند کمتر از خودکشی نخواهد بود. لذا بازبان و بی زبان اعلام می کنند که غرب بهر قیمتی که شده باید جریان آزاد انرژی خاورمیانه بسوی غرب را تضمین شده بکند و بداند. و می کند.

7- می خواهم این نتیجه گیری را بکنم که موضوع ایران و خاورمیانه برای امریکا و غرب موضوع "شد که شد نشد که نشد" نیست که جمهوری اسلامی یا برخی از اپوزیسیون تصور می کنند با اندکی پافشاری دیگر یا جمع کردن طومار و امضا و از این قبیل قابل رفع و رجوع باشد. بلکه موضوع خاورمیانه و در رأس آن جمهوری اسلامی بعنوان "پروژۀ مرگ و زندگی" تعریف می شود در اهداف استراتژیک غرب. و تا روزی که مشکل ایران در بازگشت مجدد به باشگاه سیاسی جهان - مهمترین اولویت تاکتیکی امروز غرب -  اتفاق نیفتد امریکا و غرب موضوع ایران را از روی میز برنخواهند داشت. البته که من وما هم منافع ملت ایران را در همسویی با غرب می دانیم و لذا بدون توجه به اینکه غرب دنبال منافع خودش است ما هم در تلاش هستیم که منفعت حد اکثری ایرانیان را تحصیل بکنیم. این گزارۀ صد در صد غلطی است که سود یکی همیشه با زیان دیگری همراه است. در این معامله غرب سود دراز مدت می جوید و ما هم منافع خودمان را در رابطه و آشتی با غرب. و پرواضح است که بخواهیم قبل از روز واقعه و فاجعه حاکمان به ایران دست از لجاجت زیان بار و ضد گفتمان جهانی خویش برداشته و از بروز فاجعه جلوبگیرند. زیرا افسار غرب بغیر از همان استراتژی "باز نگهداشتن دروازه و جریان انرژی خاورمیانه" بسوی غرب، از هیچ سیاست و حزب و تاکتیک و دموکرات و محافظه کار و نئوکان و ...  خودشان پیروی نمی کند و نخواهد کرد. تا چه رسد از مقاله های آتشین اپوزیسیون! یا...هو

هیچ نظری موجود نیست: