۱۳۹۰ مرداد ۹, یکشنبه

نشانه های مبارک افول اسلام سیاسی در جهان. سلام بر ژنرال های ترک!

Snakes



1- درست است که رجب طیب اردوغان و حزبش انتخابات اخیر ترکیه را بردند و چهار سال سوم حکومت اسلام گرایان مدرن را بر ترکیه تداوم دادند ولیکن درست تر این هم است که در همان انتخابات پارلمانی پیش گفته اردوغان به هدف غاییش که کسب اکثریت قاطع کرسی های پارلمان برای شخم زدن قانون اساسی سکولار ترکیه بود را کسب نکرد. و نه تنها کسب نکرد که بلکه حزب رقیب و سکولارش را هم دید که با کرسی هایی اندکی بیشتر نسبت به دورۀ قبل خبر از "شروع به سرنگونی فوارۀ رشد اسلامگرایان در 8 سال حاکمیت اردوغان" دارد.

2- اردوغان که سیاستمدار برجسته ایست با تشخیص سریع و بموقع این شکست پیروز شروع کرد به تغییر سیاست هایی که گمان می کرد -درست هم فهمیده بود- آن سیاست ها باعث ترس جامعه و توقف رشد کمّی محبوبیت عدالت و توسعه شده است. او ابتدا از بار سیاست های بسرعت در حال گسترش رو به شرق و با اولویت کشور های اسلامی و آسیایی کم کرد و برای نشان دادن این تغییرات به ارتش، موضعی مترقی و همسو با جهان گرفت راجع به اتفاقات و اعتراضات سوریه و تا آنجا پیش رفت که بشار اسد را در تنگنا قرار داد. و مهمتر از آن شروع کرد به بازسازی سریع روابط ترکیه با اسراییل که بعد از ماجرای کشتی کمک رسانی به غزه و کشته شدن ترک ها به نازل ترین سطح ممکن تقلیل یافته بود.

3- ژنرال های ارتش ترکیه که هشت سال تمام بود منتظر نشانه های افول اسلامگراها بودند تا بتوانند موقعیت دست برتر همیشگی شان را مجدداً بدست آورند سعی کردند که اردوغان را باز هم تحت فشار بیشتری بگذارند تا اولاً از اقدامات ضد اقتدار ارتشش دست بردارد و ثانیاً بتوانند با متوقف کردن تعقیب و مجازات افسران ارشد ارتش که تحت اتهام توطئه و کودتا جریانی چهارساله داشت قدرت سیاسی خودشان را بازیابی کنند. 

4- بدیهی می نماید که چهار ژنرال رده اول ارتش قبل از هرگونه مذاکره ای با دولت تصمیم استعفای دسته جمعی را گرفته بوده اند که اگر اردوغان تن به خواسته هایشان ندهد از شوک استعفاء بر علیه او استفاده کنند و کردند. زیرا که چنین استعفای بی سابقه ای کاربردی کمتر از کودتاهای قبلی ارتش ترکیه نخواهد داشت و عنقریب باعث دگرگونی های نسبتاً وسیعی در صحنۀ سیاسی ترکیه از سویی و سیاست های اردوغان از طرف دیگر خواهد شد. چون که بر خلاف شعار های چپ گرایان ضد نظامیان بظاهر دموکراسی خواه جهان، ارتش ترکیه از محبوبیت بسیاری برخوردار است و ملت ترکیه فراموش نمی کنند که رسیدن به تاریخ امروزیشان جز در سایۀ اقتدار نظامیان در مقابل سیاست مداران فاسد و متزلزل ما قبل دموکراسی ممکن نبوده است.

5- سخن کوتاه کنم اما برای من این شوک مبارک ژنرال های ترک به اسلامگرایان از این جهت مهم است که حس خوبی دارم از توقف جهانی اسلام سیاسی در همۀ کشورهای مسلمان. که ترکیه بعنوان موفق ترین الگوی ظاهری این ادغام دین و سیاست خطرناک ترین پالس ها را می فرستاد و اینک متوقف خواهد شد. خوانش صحیح حرکت های شروع شده در مصر که با شکاف بین اسلامگرایان و مدرن ها کلید خورده است و زمین گیر شدن آنان در سایر کشور های متحول شده در شورش های شش ماه گذشته در جریان اعتراضات مدنی؛ همه خبرهای خوبی است از اینکه گویا اسلام سیاسی بعد از یک یکه تازی رو به رشد ثلث قرنی دارد از نفس می افتد و دنیای مسلمانان را از تهدید واپس گرایی بنیاد گرا و متحجر به ادامۀ لیبرالیسم دیکتاتوری یا شبه دموکراسی رها می کند. و این گزاره که دین سیاسی از هر نوع و قرائت و خوانشی هم راهی به سعادت دنیای مسلمانان ندارد و دیر یا زود ترکیۀ اردوغان به همان نقطه ای خواهد سوق داد جامعه را که جمهوری اسلامی آیت الله ها در ایران یا طالبان در افغانستان. زیرا که دین ذاتی انحصارگر دارد -باید داشته باشد و الا دین نیست- و نهایت سیطره اش بر سیاست؛ جز به تعطیل کردن تنوع زیست نمی تواند رضایت بدهد. اگر در ایران با بلاتکلیفی، یا در پاکستان با خود انتحاری، یا در افغانستان با جنگ و کشتار دنبال تعطیل زیست مدرن است؛ درترکیه نیز بنام دموکراسی و رأی اکثریت بدون التزام به حقوق اقلیت این پروسه را عملی می کند لاجرم. سرعتش چه فرقی می کند. دیر یا زود! یا...هو

درورد وسلام خدا بر تو باد آقای رییس جمهور! احمدی نژاد بر قلۀ تاریخ.


The Sower


1- نباید فقط خواند. نباید فقط دوباره خواند. نباید فقط چندباره خواند. باید تک تک کلمات و واژه های جدید رییس جمهور را نوشید، با آن عشق بازی کرد و آن را بوسید و برچشم دل نهاد. چند جمله اش را تکرار می کنم:

سخنان رییس جمهور دکتر احمدی نژاد با پرسنل صدا و سیما


2- نتوانستم هیچ واژه ای را بر واژه ای دیگر و هیچ جمله ای را بر جملۀ دیگر ترجیح بدهم و برای شما نقل کنم. تک تک واژه ها و یک یک جمله ها عین درد ماست: نبودن نشاط. حرام بودن تفریح. نبودن هیچ ضابطۀ تعریف شده. انتظارات فردی و گروهی. خود را محور هستی دانستن و... خدای من به پهنای دراز یک تاریخ سی وسه ساله اشک می ریزم از شوق...

3- یعنی ممکن است رییس جمهور احمدی نژاد مصمم شده باشد برای بازگرداندن شادی و نشاط و مهربانی (عصارۀ زندگی) به ایران. که قطعاً و قطعاً و قطعاً پایانی خواهد بود بر همۀ رنج های ایرانیان سرفراز. من ایمان دارم که چنین خواهد کرد اگر ما به توانستنش کمک کنیم. و دراین راه هرکار وخدمت دیگری کرده باشد و یا نکرده باشد اهمیتی ندارد. زیرا که تا بلاتکلیفی علما و مراجع بر سیاست همۀ حوزه ها سایه گستر است کاری از کسی بر نخواهد آمد. نه در اقتصاد. نه در اجتماع. نه در فرهنگ. نه در هنر. نه در ورزش. نه در هیچ چیز و هیچ چیز.

4- رییس جمهور با ساده ترین کلمات و کوتاه ترین بیانات همه و همه و همۀ عفونت لانه کرده در خانه مان ایران را نیشتری مبارک زده است. و اطمینان ایمانی دارم که او سفیر خدای زیبایی ها و شادی ها و زندگی ها خواهد توانست شد با پشتیبانی ما. مغزم از خوشحالی هنگ کرده و قادر به یافتن کلماتی که اهمیت نطق امروز رییس جمهور را برای تاریخ ایران فردا شرح و بسط دهد نیست. فقط می گویم برای پیش بردن این بیانات و از قوه به فعل در آمدن آن هم دعا کنیم. هم مراقب باشیم. هم دنباله اش را رها نکنیم در مطبوعات و نوشته ها و گفته ها. حالا که رییسی چنین جسور داریم به یاریش برویم و زندگی مصادره شده مان را از سفیران مرگ باز پس بگیریم. یا...هو

۱۳۹۰ مرداد ۸, شنبه

چه می کند این اسفندیار رحیم مشایی! -بسبک عادل فردوسی پور خوانده شود-

Referee



1- شش ماهی می شود که حرف جدیدی نزده است. هر آنچه هم قبل از آن گفته است سر جمع حداکثر از یک صفحۀ کاغذ A4 تجاوز نمی کند. آخرین و کوتاهترین جمله ای هم که گفته است راجع به موسیقی بوده است: "یارو موسیقی را نمی شناسد می گوید حرام است!" اما - و این اما مادر همۀ موسیقی رقص و پایکوبی ایرانیان است انشاءالله- 

2- همۀ اصولگرایان وابسته به الیگارشی روحانیت بید بید می لرزند: آرایش های گوناگون می چینند. از ترکیب های متفاوت استفاده می کنند. سه ضلعی و چند ضلعی می چینند. 2+6+4+3 آخرین صورت بندی شان است: درنوک حمله لاریجانی و قالیباف بازی خواهد کرد کمربند میانی را داده اند به باهنر و  متکی و زاکانی و فدایی و محصولی و حسینیان احتمالاً، در دفاع همه روحانیند کعبی و بوشهری و تقوی و ابوترابی فرد. و بالاخره دروازه بانی را سپرده اند به سه دروازه بان کارکشته با هم تا بیگدار به آب نزده باشند. عسگراولادی و حداد عادل و ولایتی به سرمربی گری آیت الله مهدوی کنی. البته که مثل همیشه - چنانکه افتد و دانی- دو نفر شان بیرون مانده اند بنام های محسن رضایی و احمد توکلی!

3- محسن رضایی را ولش کرده اند بعنوان نخودی که جبهۀ ایستادگی اش را درست کند و اینقدر بایستد که زیر پایش علف سبز شود که از ابتدا هم معلوم نشد چگونه فرمانده 8 سال جنگی بود که در چنگ به سیاست یک پاپاسی هم نتوانست اعتبار بدون رانت تولید کند برای خودش. اما مشکل در جای دیگری بروز کرده است گروه قاتلان با دو مفتی قتل در رأس (مصباح و خوشوقت) و یک قاتل د ر ستاد (حسینیان) و قاتلانی بیشمار در بازو های اجرایی و رسانه ای و منبری مثل حسین شریعتمداری و حسین قدیانی و مداحانی مثل حدادیان و ارضی و روحانیانی مثل طائب و ذوالنور و ... گروه جدیدی راه انداخته اند با نام جبهۀ پایداری انقلاب اسلامی که هر چند قرار بر داشتن دو نماینده در هافبک تیم اصلی است و لیکن اعلام کرده است که تیم جدایی هم وارد مسابقات خواهد کرد. اینها البته بغیر از الهام وهمسرش فاطمه خانم؛ یک هلو را هم همراه کرده اند با نام لنکرانی که خیلی هم قاتلان بالفطره نامیده نشوند. و هنوز هم مصرم که او را برای ریاست جمهوری سال 92 دارند لانسه می کنند.

4- مصباح گفته که تشکیلات جدید قاتلان مقابله با مهدوی کنی نیست که اصرار دارد همه زیر چتر او به انتخابات بروند. مصباح گفته این دکان جدیدی نیست و من این جبهۀ پایداری را اصولگراتر می دانم. ماجرا هم بهمین سادگی است که اخراجی های احمدی نژاد و بریده های از او در مجلس و در پی جریان انحرافی به دو دلیل ساز جدا از اصولگرایان سنتی و گروه 8+7 شروع کرده اند. اول به این دلیل که اصرار دارند که خودشان را متنفران از مشایی و قهر کردگان از احمدی نژاد معرفی کنند و مصمم باشند که "ما در افراط مان در پشتیبانی از احمدی نژاد اشتباه نکرده ایم و آمده ایم که گفتمان سوم تیر 84 و احمدی نژاد را از دست مشایی امام زمان نجات بدهیم" و دو دیگر و مهمتر اینکه اینان می دانند که در طول دو سال اخیر چنان حیثیتی از امسال قالیباف و لاریجانی و باهنر و توکلی و ... برده اند و چندان فحش و ناسزا و دشنام نوشته اند در مطبوعات و سایت ها و وبلاگ های نوچه هایشان که آنان اگر هم تک وتوک رأیی در بین پیاده نظام قاتلان (حزب اللهی ها و بسیجی ها) داشتند اینک دیگر همه بخونشان تشنه اند و اگر دکتر را از معادلات حذف کنند این نوچه های بی جیره مواجب و ساندیس خور، اصولگرایان را قال خواهند گذاشت. پس اگر رأی می خواهند باید خودشان را جدا از پیر و پاتال های اجزاب و گروه های مرجع اصولگرایان سازماندهی کنند. در ضمن این گروه امروز تأسیس شدۀ قاتلان با نام "پایداری انقلاب اسلامی" اصلی ترین و وفادارترین اصولگرایان هم هستند در کنف حمایت بزرگ قاتل داران!: آیت الله العظمی خامنه ای.

5- سخن با قیمانده اینکه مشایی در غیبت کبرای یک ماه و نیمه اش از انظار؛ و این دروغ ترسوی اصولگرایان که بازی را برده اند و جریان انجرافی رفع و دفع شده؛ کماکان مثل مرادش امام زمان اصلی در غیبت هم همۀ فکر و ذکر اصولگرایان تشنۀ قدرت و ثروت و چپاول را مشغول و هراسان کرده است. تا جاییکه اصولگرایان قدیمی و روحانی و غیر روحانی پرنام و شهیر همۀ مطبوعات کم تیراژ و بدون خوانندۀ جناح راست را رها کرده اند و چپ و راست با مطبوعات اصلاح طلب و لیبرال پرحواننده مثل روزگار و شرق و اعتماد مصاحبه پشت مصاحبه می کنند و حتی برای این روزنامه ها یادداشت و مقاله می نویسند. -یادمان نرفته است که در سال های قبل از این یک خط حرف زدن یک اصولگرا با مطبوعات دگراندیش می توانست عمر سیاسی آن فرد را بپایان ببرد.- آخرین مورد از این دست اشتیاق ها؛ به گفتگوی مفصل دبیر و سخنگوی جامعۀ روحانیت مبارز مربوط است در مصاحبه با شرق و بندی که آب داده است. او گفته است که جلو گرفتن از خطر مشایی فقط با بگیر و ببند قضایی ممکن است و اعتراف کرده است که الیگارشی تصمیم دارد هر چه آدم دانه درشت و با سابقه دارد کاندیدا کند که بلکه بشود از دام رحیم مشایی به ساحل امن سی ساله جست. اینجاست که یاد عادل فردوسی پور می افتم لاجرم که یکی از آن "چه می کند" های معروفش را تقدیم اسفندیارخان بکند. یا...هو

۱۳۹۰ مرداد ۷, جمعه

بهترین جشن عمومی سی وسه سال اخیر در ایران نازنین: عکس!


Water Guns War in Tehran
 
Water Guns War in Tehran
 
Water Guns War in Tehran
 
Water Guns War in Tehran

Water Guns War in Tehran

Water Guns War in Tehran

Water Guns War in Tehran

Water Guns War in Tehran

Water Guns War in Tehran

Water Guns War in Tehran

Water Guns War in Tehran

Water Guns War in Tehran

Water Guns War in Tehran

Water Guns War in Tehran

Water Guns War in Tehran

Water Guns War in Tehran

Water Guns War in Tehran

Water Guns War in Tehran

Water Guns War in Tehran

Water Guns War in Tehran

Water Guns War in Tehran

Water Guns War in Tehran

Water Guns War in Tehran

 

این بهترین تصویر های مخابره شده در ایران بعد از انقلاب اسلامی است. آخوند های سیاسی اگر همین جشن را حلال اعلام کنند ما دیگر هیچ مشکل مضاعفی در ایران نخواهیم داشت. مرسی بخاطر این لینک برای خوانندۀ ناشناس. در ضمن این همۀ فلسفۀ نجات بخش دلقک ایرانی هم است. لینک اصلی:More than 800 people participated in Water Guns Festival in Ab-o Atash Park on Friday (Weekend in Iran) in Tehran.






۱۳۹۰ مرداد ۶, پنجشنبه

آیت الله خامنه ای به درماندگی "چه کنم چه کنم" افتاده: اختلاف حاکمان/ تنفس ایرانیان.



1- آیت الله خامنه ای به لاریجانی و توکلی و بردگان تابع می گوید "چکار کنیم!" اگر علنی بگویم که شما رذیلید وذلیلید و اندازۀ یک برده هم شعور ندارید مردم نمی آیند رأی بدهند و.... لاریجانی خودش را تکان می دهد که : بابا تو هم با این رهبریت خواهر مادر ما را ...زدی حالا هم دو قورت و نیمت باقی است. یادت است به وزرای ولی نعمتت احمدی نژاد رأی دادیم. کور بودی وقتی که راست و چپمان کردی و حیثیتمان را بردی به سرافکندگی که مرتب بگوییم و بشنویم "نظر حضرت آقا بر کدام موضوع و کدام جهت و کدام مصلحت و کدام منفعت و... است؛ تا بقول برادر محترم عیال بتوانیم تعیین کنیم که حریم جادۀ بدبختی ایرانیان ده یا دوازده متر باشد. یا توکلی بنالد که هیچ هم شرط نگذاشتم برای بازپس گرفتن استیضاح صالحی و تو راست راست تو چشمهایم نگاه می کنی و برای ماله کشی به خرابکاری هایت در پروردن بچه شتری که حالا شتر شده و از خانه ات بیرون نمی توانی بردن؛ دروغ می گویی و تهمت می زنی. بعد هم از احمدی مقدم می پرسند که چرا جامعه فروپاشیده. بدیهی است که وقتی نمایندگان ملتی ما باشیم و رهبری مثل تو داشته باتشیم که روز و شب در حال ادرار بروی ماست چه انتظاری می توان داشت از رعیتی که خان ابلهی چون تو و مباشران رذیلی چون ما دارند!

2- نوار حرف های خامنه ای در مورد هو کردن احمدی نژاد توی روز آنلاین منتشر شده است. اولاً که بخودمان نمرۀ خوبی بدهیم که هم سرعتمان و هم استنباط مان از پشت پردۀ آن جلسه مطابق با عین واقعه بوده زمانی که برایتان از قهر لاریجانی نوشتم یا از رذالت نمایندگان. اما در اصل حرف های منتشر شده یک حرف بنیادین و راه گشا بوده است که من به این صراحت بیان مطمئن نبودم چرا که گفتن "چکار کنیم!" در یک جلسۀ متکثر -حتی محرمانه- شرط عقل و تدبیر نبوده و تبعات زیادی بر آن قابل تصور است. این "چه کنم چه کنم"ها در روز 22 بهمن سال 1357 خورشیدی شروع شده است و تا پایان عمر حکومت بر مبنای دین نیز ادامه خواهد یافت. با این تأکید که مشکل از آیت الله ها و اشخاص نیست بلکه این دین بعنوان امر قدیم است که در فرهنگ لغات قرانی و حدیثی و فقهی و حکمی و... واژه ای در مقابل معنای "چکار کنیم ِعصر مدرن و دنیای جدید" ندارد.

3- مأموریت نجات ما و ایران و خنثی کردن بن لادنیسم عربستانی و ملا عمریسم افغانی و برویکیسم نروژی و ... و در یک کلام رادیکالیسم غیر انسانی و فاشیستی؛ در این گزاره خلاصه است که: "ما باید همۀ زورمان را و همۀ استعداد مان را و همۀ وحدت مان را و همۀ هشیاریمان را بکار بگیریم و این "چه کنیم چه کنیم" های منشاء همۀ رذالت های امروز جهان را که جمهوری اسلامی است؛ گسترش دهیم تا بطور حتم این غول رها شده از چراغ جادوی قرون وسطی در ایران سی سال پیش را به بطری دین شخصی و آرامش بخش توده ها بر گردانیم."

4- و در این راه است که احمدی نژاد، مشایی، امام زمان، خدا وشیطان موضوعیت ندارند بلکه فقط طریقیت دارند. این بساطی که امروز به صحنه آمده و هنوز گوشه های رذالت پنهان بیشتری هم دارد؛ وقوع یافته در امسال و پارسال و دورۀ احمدی نژاد و غیره نبوده و نیست. بلکه این عین واقعه ای است که عمر آن به عمر منحوس جمهوری اسلامی طولانی است و حداقل در 22 سال اخیر برای باریک بینان جامعه محرز بوده است. احمدی نژادیسم از این بابت قابل تقدیر و شایستۀ احترام است که این عفونت پنهان "چکار کنیم" را از تاریک خانه های اشباح الیگارشی به روشناییی مجادلۀ رهبر و مجلس، مجلس و رییس جمهور، رییس و مرئوس، روحانی با روحانی، بسیجی با سپاهی، حزب اللهی با امام جمعه و... بر آفتاب افکنده است. کاری که نه هاشمی کرد که امروز پزش این است که: من با این که همیشه راه حل ها و اشکالات را می دانستم و در فلان تاریخ چنین گفتم و در بهمان زمان چنین کردم ولی خیانت به ملت را به رضایت آیت الله خامنه ای معامله کردم و دم فرو بستم و با موقعیتی که داشتم و می توانستم بایستم و راه را تصحیح کنم نکردم و تسلیم رأی غلط ولی فقیه خفه خون گرفتم". یا سید محمد خاتمی که هشت سال گفت: "می گویم. بگویم. می گویم. بگویم و... " و در پایان 8 سال رأی شاداب بیست میلیون ایرانی در سال 76 را به رأی پژمردۀ 17 میلیون ایرانی افسرده و سرخورده در صندوق احمدی نژاد ریخت.


5- این را در جواب کامنت خوانندۀ ناشناسی نوشتم که گفته بود:
ناشناس گفت...
دلقك جان من چشمم اب نمخوره كه اين دلقك واقعي(احمدي نژاد)بتونه حريف خليفه مسلمين بشه.

من وشما و احمدی نژاد وامام زمان و خدا و شیطان نباید یک کارکرد بیشتر داشته باشیم: اگر موجب راه یافت انسان ایرانی بسمت زندگی و شادی باشیم خوبیم و مبارک. و الاً گور پدرمان! من تشخیصم این است که وادار خامنه ای و الیگارشی به "چه کنم چه کنم" (استیصال) های بیشتر و آگاهی بخشی به ایرانیان هنوز در قید کارآمدی دین در امور دنیوی و مادی که: "برادران ما خودمان خدا باور ودین داریم و اگر با حکومت دین بر دنیای امروز مخالفیم برای این است که دین راه حلی برای سعادت و پیشرفت دنیای ما ندارد؛ و شاهد مثال مان رهبر فرزانه تان است که خودش هم نمی داند چکار کند. و این عیب او نیست و حتی عیب دین. فقط جهل او و قدرت پرستی و سکس بارگی و دنیا خواهی و زیاده خواهی روحانیان سیاسی است که اجازه نمی دهند مردم مؤمن دنیای سعادتمندی هم تدارک ببینند برای خودشان با تکیه بر عقل و دانش. همانگونه که محمد امین کرد برای قبایل حجاز در 1400 سال پیش! با عقل وتجربه اش. ولی 1400 سال از عقل وتجربۀ محمد گذشته است. این یادتان باشد." یا...هو

۱۳۹۰ مرداد ۵, چهارشنبه

احمدی مقدم در جزوۀ محرمانه چه نوشته بود برای بردگان رهبری در مجلس!

Kiepenkerl



1- پلیس جمهوری اسلامی اعم از سپاه و نیروی انتظامی نیرویی نامدرن، بدون آموزش های لازم، بدون تجهیزات کافی، بدون استعداد آماری متناسب با مأموریت های بیشمار وحرفه ای، بدون اتوریتۀ شکلی و محتوایی و دریک کلام موجز نیرویی از ریخت افتاده است. هر کدام از آنچه را که بر شمردم توضیحی مشروح می خواهد برای نشان دادن دقیق چرایی هایش. لیکن بدلیل قلت فضا در یک نوشتۀ وبلاگی -و مثل همیشه- از شرح این شمارش می گذرم، و فقط به یکی از آن ها بعنوان نمونه اشارۀ مختصری می کنم: "همه می دانیم که نیم بیشتر اتوریتۀ پلیس های مدرن از شکل و فیزیک و تجهیزات و نوع پوشش و ژست و پز آن ها تولید می شود. بعبارت دیگر پلیس مدرن در کشور های مدرن با تظاهری که در مأموریت ها و آمد و شد های خود در سطح جامعه دارد؛ شهروندان درست کار را تحت تأثیر احترام و صلابت خود و بزهکاران را تحت تأثیر ترس از اقتدار و دقت خویش قرار می دهند. بعبارت دقیق تر در صد بزرگی از جرایم فقط بدلیل احترام و ترس از پلیس قانونمند با ظاهری توانمند و با صلابت است که از قوه به فعل تبدیل نمی شوند. در حالیکه پلیس ایران  نه تنها فاقد این خصوصیت است بلکه بجای احترام، نفرت و بجای ترس، شرارت تولید می کند."

2- پلیسی با مشخصات بر شمرده در بالا اما با اولویت هایی از مأموریت های اصلی صورت بندی شده است که اولویت اول و دوم آن تولید خشونت و جرم است و فقط اولویت سوم آن است که مربوط به برخورد با جرایمی است که خودش عامل اصلی تولید آن هاست. یعنی چه؟! یعنی اینکه اولویت اول پلیس جمهوری اسلامی محافظت از قدرت سیاسی سخت و عریان حاکمان روحانی است. لذا پلیس وظیفه دارد که از هر نوع فعالیت سیاسی و عقیدتی و فکری که با تحجر دینی حاکم زاویه ای حتی اصلاحگرانه دارد برخورد بکند. بعبارت دقیقتر پلیس ایران فقط هنگامی مجاز به پرداختن به ناهنجاری های غیر سیاسی است که توانسته باشد جامعه را از نظر سیاسی اخته بکند. اولویت دوم پلیس ایران جلوگیری از قدرت نرم سیاسی حاکمان روحانی است. بستر تجلی این قدرت نرم هم در حوزه های اجتماعی و فرهنگی است. بعبارت روشن تر پلیس ایران فقط هنگامی حق پرداختن به جرایم عادی و خشونت های فیزیکی و جنایت های سازمان یافته و تصادفی را دارد که قبل از آن توانسته باشد کلیۀ مظاهر زندگی مدرن را که شادی و اختلاط جوانان و تفریح و از این قبیل است را تا جای ممکن سرکوب کرده باشد.

3- اگر بخواهم با یک مثال نمادین ساده سازی کنم اینطور می شود گفت که: "فرض کنیم جوانی متفکر و علاقه مند به سیاست بخواهد برای کشورش اندیشه و راه حل برون رفت از مشکلات تولید کند. اولویت اول پلیس ایران سرکوب این جوان و راندن او از حوزۀ فکر و اندیشه است. و معمولاً بدلیل پر هزینه بودن این فعالیت بسیاری از جوانان و فعالان و در حالیکه بغض خود را فرو می خورند تسلیم سرکوب پلیس شده و خودشان را به حوزۀ اجتماعی منتقل کرده و با تصمیم به بی خیالی سیاسی و خوش باشی و زندگی فردی خودشان را به زندگی عادی محدود و قانع کرده و از پرداختن به سیاست عریان عدول می کنند. اما پلیس در اینجا نیز او را رها نمی کند بلکه اولویت دوم خودش را که تعقیب جوان مورد مثال ما در نحوۀ پوشش و سلوک و خورد ونوش و زندگی شخصی و خصوصی است در دستور کار می گذارد و به او اجازه نمی دهد که بر مبنای انتخاب طبیعی زندگی کند. این جوان بخت برگشته و گیر افتاده در مناسبات قبایل بدوی؛ خشونت محرومیت از زندگی طبیعی اش در حوزۀ فرهنگ و اجتماع را هم علاوه می کند بر بغض سیاسی فرو خورده اش و این خشونت دوبل تولید شده از سوی رفتار پلیس با خودش را در دستۀ یک چاقوی ضامندار پنهان می کند و وارد خیابان های شهر می شود. پلیس ایران فقط در این مرحله است که اگر از حوزۀ سیاست و اجتماع و فرهنگ وقت اضافه آورده باشد، بوظیفۀ ذاتی همۀ پلیس های دنیا می گرود و جوان ما را بعنوان قاتل دستگیر می کند.

4- البته این همۀ ماجرا و پایان کار نیست. بلکه سر گندۀ ماجرا زیر لحاف است: پلیسی بغایت ناکارآمد و نامدرن طبق مشخصاتی که در بند یک دادم مشکل بزرگترش در اینجاست که عمده نیروی انسانی وعاملش از همان جامعه ای می آید که دغدغه های زیستی آن جوان مفروض در مثال را دارد. بعبارت دیگر مشکل پلیس فقط ناکارآمدی حرفه ای نیست بلکه مشکل بزرگتر نیروهای پلیس عدم ایمان واعتقاد به مأموریت های اولویت اول ودوم تولیدگر خشونت هم است. زیرا که نیروی پلیس نیز مثل آن جوان مفروض طالب زندگی و لذت و تفریح و فرهنگ و بازی و سرخوشی است، و اجبار او برای مبارزه با خودش وبرادر و خواهر و فرزند و پدر و مادر و همسایه و همشهریش انگیزۀ زیست خواهی او را زایل نمی کند.

5- جلسۀ پرسش و پاسخ (بخوان بگو بخند و لودگی و ماچ و بوسه و تمسخر ملت) رییس پلیس و بردگان رهبری در مبل های سبز بهارستان با نتیجه گیری اجماعی "تقصیر رسانه ها"؛ نیست که بتواند مشکلی حل کند. پاسخ را باید در جزوه ای جست که رییس پلیس به بردگان رهبری داده با طبقه بندی سری. شک ندارم و سوگند می خورم که در آن جزوه هر چه نوشته باشد غیر از این یک پاراگراف نیست که: 

"آقایان نمایندگان محترم. این نفرات من. این تجهیزات من. این آموزش من. این هم مأموریت های من. من بشهادت آمار و ارقام بهترین پلیس دنیا هستم زیرا که حوزۀ سیاسی را اخته، حوزۀ فرهنگ را بلا اثر، حوزۀ اجتماع را قبرستانی کرده ام و همۀ ملت را به جرایم کم خطرتر و خنثی تر برای حاکمان که عبارت از جرم وجنایت های خیابانی وتجاوزهای بعنف و... است ارتقاء داده ام. اینک اگر واقعاً جدی هستید ونسبت به این قبیل جرایم سبک هم حساسیت دارید باید اجازه بدهید سی میلیون از 60 میلیون بزرگسال کشور را به استخدام پلیس در بیاورم و شما بودجه بدهید تا همه را آموزش داده و تجهیز کنم تا بتوانم به منویات مقدس شما پاسخگو باشم. البته من می دانم که این نمایش طنز سیاه برای فریفتن مردم و دادن آدرس عوضی به آنان است. و الا من رضایت نامۀ آیات عظام و مراجع دین و مقام عظمای ولایت را هم ضمیمه کرده ام که بدانید در موضوع مأموریت های اولویت اول و دوم پلیس که به دیوانگی رساندن جوانان با گرفتن حق انتخاب زیست طبیعی و مدرن است کاملاً موفق بوده ام. مگر غیر از این است که جرایم سبکی مثل قتل و جنایت و تجاوز هنگامی اوج گرفت که من از اول تابستان تمام منفذ های تنفس زیستی جوانان را در کوی و برزن و خیابان و شهر و روستا کور کردم!(امنیت روانی را از آنان سلب کردم) و من الله توفیق. با احترام رییس پلیس جمهوری اسلامی سردار احمدی مقدم."

6- اما این مختصر را از یک کتاب پرحجم و جویده جویده نگفتم که نا امیدی تزریق کنم و درست شدن اوضاع را تعلیق به انقلاب و تغییر رژیم -ظاهراً محال- بکنم. بنابراین لازم می دانم که راه حل قضیه را هم بنویسم: و آن این است که حوزۀ سیاست صرف را رها کنید که اولاً محدود است و بسیار پرهزینه و ضرر می کنیم. اما از حوزۀ اجتماع و فرهنگ عقب نشینی نکنید زیرا که هزینه های برخورد با این دو حوزه هم بدلیل گستردگی فراگیر در سطوح مختلف جامعه و هم بدلیل نشانه نرفتن قدرت سیاسی سخت و عریان حاکمان و هم بدلیل عدم رغبت نیروهای پلیس برای سخت گیری سمج در این حوزه ها بسیار کم است و باید بتوانیم با جاری ساختن شادی و زندگی و موسیقی و رنگ و جلوه گری و شادابی آخوند های سیاسی را گام بگام به حوزۀ دین بر گردانیم. از خیابان پاپس نکشید. و اینک که بدلایل بسیار مثل انتخابات در پیش و شکاف های ایدئولوژیک بین دولت و حاکمیت الیگارشی امکان مانور برای بازپس گیری "عرصۀ عمومی" از اشغال متحجران آسانتر شده است خیابان را تسخیر کنید و اجازه ندهید شما را بسوی انتقام با خشونت عریان پس برانند. این فلسفۀ غیر قابل خدشۀ وبلاگ دلقک ایرانی است و مطمئن هستم که مو لای درزش نمی رود بعنوان تنها راه حل مشکلات جمهوری اسلامی بلاتکلیف سی و سه ساله (گروگان گیری بنام دین) یا...هو

۱۳۹۰ مرداد ۴, سه‌شنبه

هاشمی شاهرودی عراقی جانشین عنقریب خامنه ای متولد ایران!

Fragonard collin maillard.jpg

Blind Man's Bluff



1- شکی نباید داشت که مجلس خبرگان رهبری مهمترین جلسۀ کاری خودش را با طبقه بندی "بکلی سری" انجام داده است و برای بیرون رفت الیگارشی از بن بست شش ماهه ای که دچار شده، جانشینی آیت الله هاشمی شاهرودی را بجای رهبر فعلی جمهوری اسلامی توصیه کرده است. چه با دیدن حکم غیر منتظرۀ آیت الله خامنه ای برای تشکیل و ریاست "هیئت عالی حل اختلاف و تنضیم روابط قوای سه گانه" می توان بداوری مطمئن نشست که فروپاشی در حال پیشرفت سریع جامعۀ ایران که نتیجۀ لاجرم فروپاشی پیشینی هیئت حاکمه جمهوری اسلامی در سال های گذشتۀ نزدیک و بویژه در شش ماه اخیر وبعد از وقایع منجر به فاش شدن اختلافات بنیادی احمدی نژاد با الیگارشی روحانی بوده است -که من بار ها این فروپاشی را تحلیل و اعلام کرده ام- الیگارشی را وادار به تدبیر نجات چرب و شیرین خودش درجمهوری منحوس سی وسه ساله نموده است، و این اعلام دیر هنگام حاصل رایزنی فشرده و پنهان در ماه ها پیش بوده که بالاخره تصویب و رسانه ای شده است.

2- آیت الله هاشمی شاهرودی انتخاب اصلح بوده است زیرا که روحانیت گزینه های بسیار معدودی را می توانست برای ولی فقیه بعدی در سبد انتخاب خود داشته باشد؛ به این دلیل بدیهی که تحقیقاً همۀ گزینه های مناسب برای جایگزینی آیت الله خامنه ای نظیر مصباح یزدی و امثالهم از نظر سنی و قوای دماغی پیرتر از آیت الله خامنه ای بوده اند و هم اینکه از جهت مواضع فقهی ضعیف و از جنبۀ مواضع سیاسی بسیار منفور هستند. و این تنها شاهرودی معاود عراقی است که کمتر از سایرین در مظان اتهام بیسوادی فقهی و بی تدبیری سیاسی نمایانده شده است.

3- هاشمی شاهرودی با کاربرد دوگانه انتخاب شده است:

الف- برای برخورد با احمدی نژادی که آیت الله خامنه ای نشان داده است که بازی را به رییس جمهور باخته است و خودش رأساً نه قدرت برخورد با اورا ونه روی توجیه برخورد با او را دارد. زیرا که چنان در هواداری و حمایت از خرابکاری های سیاست ورزی احمدی نژاد قدیم افراط کرده است که هر گونه برخورد مستقیم با او قابل توجیه بدون تبعات نباشد. درحالیکه در وضعیت تشکیل این هیئت خلق الساعه و با ترکیب ضد احمدی نژاد، تصمیمات بعدی نظام در برخورد حذفی با احمدی نژاد حاصل عقل جمعی معرفی خواهد شد تا مخالفان و منتقدان نتوانند ولی فقیه روز را به بی کفایتی و تناقض در موضع گیری هایش بنمایانند.

ب- اما این فقط هدف کوتاه مدت است و حد اکثر کاربردی "سال 90"ی خواهد داشت زیرا که خود الیگارشی روحانی نمی تواند بروی این حقیقت که بی تدبیری و بی عدالتی آیت الله خامنه ای در دفاع از رییس جمهوری که همۀ دست آورد های او زیر سؤال است، تا جاییکه سیاست های او منجر به بحران فروپاشی حاکمیت از سویی و جامعه از جانب دیگر شده است؛ چشم بپوشد. لذا تصمیم بر این شده است که همزمان با برخورد حذفی با احمدی نژاد، هاشمی شاهرودی "طرح کاد" رهبریش را نیز طی کند و طی فرایندی به بهانه های بیماری، مرگ نابهنگام و دست ساز ویا کنار کشیدن اجباری و داوطلبانۀ آیت الله خامنه ای جایگزین ایشان بشود.

4- بنظرم می رسد که این اقدام، تدبیر نسبتاً درست و خطرناکی است که الیگارشی اتخاذ کرده است. و با توجه به اقبالی که روحانیان میانه رو ارشد مثل مهدوی کنی و سایر اعضای خبرگان و البته هاشمی رفسنجانی محیل و مهمتر از همه اصلاح طلبان مذهبی فدایی نظام دینی مثل سید محمد خاتمی و بیت امام خمینی و همۀ روحانیان معروف به چپ های سابق و... نسبت به هاشمی شاهرودی دارند؛ بتوانند نظام مبتنی بر ولایت فقیه را از احتضار کنونی به تنفسی دوباره -حتی بگو کوتاه مدت چند ساله- نجات بدهند.

5- اینجاست که من اخطار می کنم به احمدی نژاد جدید که اگر جداً مبنایی میهن دوست و مردم دوست دارد مواضع مبارک لیبرال و ضد روحانیش؛ باید خوش خیالی را کنار بگذارد و در ضعیف ترین حلقۀ زمانی الیگارشی روحانی که تا پایان سال 90 خواهد بود ضربات پیروزی بخشش را در زمینۀ آزادی های فردی مورد تقاضای جمعیت شهری فرود آورد و کمی هم از هیجان دروغ و دغل و ادعاهای رسانه ای بدون مبنا و بدون قابلیت اجرایی فاصله بگیرد. و الّا هم قدرت را خواهد باخت و هم آبرو را و بعنوان منفورترین چهرۀ تاریخ معاصر ایران به صفحات تاریخ خواهد رفت. او و مشایی هنوز هم پتانسیل و لیاقت قهرمان ملی شدن را دارند؛ اگر بتوانند ایران را از سیطرۀ دین سیاسی و روحانیان بی دین رهایی نسبی بدهند. یا...هو

استیصال رهبر؛ ترکیدن بغض فروخوردۀ جوانان مدرن: "امن و نا امن مساوی برای همه!"

Stevenson Memorial





1- سلام به روی ماه همه تان. مرسی بخاطر نوازش هایتان. ساعت یک بامداد برگشته ام لندن و امید وارم از فردا کم کم با موضوعات بیشتری در خدمت شما عزیزان باشم. بدیهی است که خیلی خوش گذشت بمن تعطیلات و سفر. دیدن خواهرهایم بعد از سه سال وبرادرانم و دختر بزرگم و گپ و خنده و مسخره بازی و بچگی بعلاوۀ دیدن اماکن زیبای سوئد هر روحیه ای را سرشار از انرژی و امید می کند. حالا دیگر دلتنگی بزرگم برای دو قناری نازنینم در ایران است که امیدوارم سفارت بریتانیا با ویزایشان موافقت بکند بهمین زودی برای آمدن به لندن که به افتخارشان 21 تیر توپ شلیک خواهم کرد تا صدای شادی دل ریش پدری جدا افتاده از فرزندان دلبندش را شما هم بشنوید.

2- خبر و موضوع برای نوشتن تلنبار شده و خدا را شاکرم که آهسته آهسته و بسرعت همه دارند می رسند به مشکلات ریزی که من و شما مبدعش بودیم ابتدا. و مطمئن باشیم که اگر همه و همه زوم کنیم روی مسایل غیرسیاسی و فقط مدنی و اجتماعی حرکتی عظیم خواهیم آفرید و خفاشان را به تاریک خانه های شان عقب خواهیم راند. آن بیانیۀ تشکل ها و منفردان لیبرال دانشگاهی خطاب به همۀ سیاست بازان وسیاست سازان و برای اعلان موضع صریح در مورد حجاب اجباری یکی از بهترین اتفاقات بعد از انقلاب بوده است و باید همه پشتیبانی کنیم که هرکسی می خواهد در سیاست ایران نقشی ایفا کند نظر جزیی و دقیق بدهد در این گونه موارد و بویژه البته اصلاح طلبان مذهبی.


3- تأسیس کمیسیون حل اختلاف قوای سه گانه به ریاست شاهرودی قبل از اینکه عملی ایجابی باشد ناشی از استیصال و ضعف آیت الله خامنه ای است و امر مبارکی است که انشاءالله خواهم نوشت. بغض های فروخوردۀ جوانان از تحجر روحانیان ارشد و مرجع در حال ترکیدن است به خشونتی محدود و با هدف گیری روحانیان جوان و حزب اللهی های فضول که امر بسیار بسیار مبارکی است و راجع به آن هم خواهم نوشت مفصل. شعار بعد از این جامعۀ مدرن ما باید به این سمت برود که: "یا غیر روحانیان و بویژه مدرن ها هم باید امنیت روانی و حق زندگی و شادی داشته باشند و درغیر اینصورت روحانیان را نیز آسوده رها نخواهیم کرد در مبسوط الید بودن و امنیت نامحدود داشتن. تر و خشک را خود بزرگان روحانی قاطی کرده اند و سوختن محدود همه بغض سی وسه سالۀ ایران است. ما نمی خواستیم ولی شما کوتاه نیامدید و حالا اگر دعوا دارید و به خواهر مادر ما بی احترامی می کنید بسم الله. طلبه پشت طلبه تاوان محدود خواهند داد. این سنت خداوند است و ما عصبانی هستیم و این عصبانیت سرسام آور ما نتیجۀ رذالت روحانیان سیاسی است.

4- معلوم است که اشاره ام را گرفته باشید در مورد تأدیب با کتک محدود طلبه ها و حزب اللهی های فضول که با خبرم در حال گسترش است و من چیز بدی نمی بینم در این خشونت محدود و دو طرفه هم! بعد از تحمل خشونت و هتاکی و تحقیر و بد دهانی و بد زبانی یکطرفه و سی وسه ساله از سوی روحانیان متحجر به زندگی خواهان مدرن. تحمل و صبوری هم حدی دارد! فعلاً برخی تیتر ها را نوشتم تا سر فرصت بیایم و مشروح تر بنویسم از امید های جدید و زیاد. یا...هو

۱۳۹۰ مرداد ۲, یکشنبه

آیت الله در بندر؛ امریکا در کردستان؛ اسرائیل در تهران؛ صالحی سرگردان!

Wedding dress of Lady Diana Spencer


1- آیت الله خامنه ای به بندر عباس رفته که بزور و التماس هم شده دو نیروی دریایی متخاصم سپاه و ارتش را جمع کند زیر یک سقف که از وحدت بگوید و بلاتکلیفی سیاست وبن بستی که خودش با ایستادن در مقابل رییس جمهور محبوبش علنی کرد و همه را ترساند و بجان هم انداخت و سپس خودش هم در غلطی که کرده بود واماند و مجلس را به رذالت و بسیج را به سکوت و حزب الله را به انفعال و جناح راست سنتی را به "خفه شوید" متهم کرد و دستور داد؛ تا با فرود آمدن از ادبیات تهدید گر ودشمن دشمن اش تسلیم شود و اعلان کند که جمهوری اسلامی نمی خواهد چه بصورت برنامه ریزی شده و چه بصورت "تصادفی" با کسی وارد جنگ شود زیرا که نمی تواند وهمۀ ژنرال های سیاسی و نظامی اش در حالت آچمز به بلاتصمیمی و بلاتکلیفی دچارند. و آیا آیت الله جنگ کردستان را  تصادفی می داند؟

2- در کردستان ایران اما جنگی تمام عیار رخ داده است بین سپاه و پژاک که بنظر می رسد برنامه ریزی امریکا باشد برای اولاً تضعیف هر چه بیشتر توان عملیاتی ایران و ثانیاً ایجاد سرپلی در کردستان ایران برای روزی که اگر ناچار از لیبیائیزه کردن ایران شدند غربیها! از سرپل ایجاد کرده اش بعنوان منطقۀ آزاد شده استفاده کند: نظیر نقش "بن غازی" در لیبی. و آمارهای درز کرده در مورد تلفات درشتی که سپاه متحمل شده نشانه های دقیقی است که جنگ کردستان نه یک موش و گربه بازی چند چریک دست از جان شسته بلکه یک جنگ چریکی پر و پیمان است بوسعت کشته شدن فرماندهان سپاه قم. چه می دانیم برای کشتن یک فرمانده ارشد در جنگ چه تلفاتی باید تحمیل کرد به نیروهای رده های پایین تر‍!

3- در سوی سوم اما اسرائیل هم بیکار ننشسته و ضعف حکومت مرکزی در ایران را مغتنم شمرده و یک متخصص بسیار جوان را تروری دقیق کرده و مثل همیشه توانسته فقط هدف اصلی را بزند و صد البته رد پایی هم از خودش بجا نگذارد تا یاد آوری کند که تنها نقطه قوت آخوند های گروگانگیر سی وسه ساله که بر قراری امنیت فیزیکی پرهزینه در ایران بوده است را بسخره گرفته است. و مهمتر ازآن بی آبرو کرده است سپاهی را که بعد از ترور شهریاری قول و قبول محافظت کرده بود از شخصیت های علمی مرتبط با صنعت هسته ای ایران و هم حیدر مصلحی را سکۀ یک پولش کند که هنوز دو ماه نگذشته است از رجز خوانی هایش در مورد دستگیری سی جاسوس امریکایی و نفوذ تا عمق سرویس های اطلاعاتی و جاسوسی اسرائیل. حیدر مصلحی که هنوز نتوانسته کمترین سرنخی از ترور کنندگان علیمحدی و شهریاری بدست آورد و آن نمایش دروغ و مهوعی که در سالگر ترور دکتر علیمحدی راه انداخت و ادعا کرد که ضارب را گرفته است! در کیهان امروز دیدم که حتی شریعتمداری هم باور نکرده است آن دروغ دستگیری را!

4- ضلع چهارم ماجرا را دکتر صالحی وزیر امور خارجه رقم زده است که از دو تنفس تصادفی استفاده کرده است برای 1)- ملاقات بسیار گرم و صمیمی با داوود اوغلو وزیر خارجۀ ترکیه و اطمینان به او که دولت ایران برنامه ای برای حفاظت از بشار اسد قاتل ندارد و آنچه که در پشتیبانی های سیاسی و لجستیکی از اسد می شود مربوط به بخش غیر رسمی سیاست ایران و دخالت های رو به ضعف و نقصان آیت الله خامنه ای است و لذا نگران نباشید و ما در روز موعود عملی رسمی در جلوگیری از سقوط دیکتاتور نخواهیم کرد. 2)- سری به اروپا زده و در همان وقت و ملاقات های محدود پیام آشتی قوی به اتحادیۀ اروپا فرستاده تا جائیکه اینک اروپا و بتبع آن امریکا همۀ زورشان را از تنبیه و تحریم متوجه بخش نظامی و امنیتی تحت فرمان آیت الله خامنه ای کرده اند و خیلی بندرت ایران را در هیبت دولت و قوۀ مجریه با نمادی بنام احمدی نژاد مورد تهاجم دیپلماتیک و رسانه ای قرار می دهند.

5- و در همین چهار چوب است که همۀ عوامل رهبر در بخش های انتصابی و بویژه "بردگان"ش در مجلس شورای اسلامی تذکر پشت تذکر می دهند به دولت برای سیاست تنش زدا و غیر تهاجمی جدیدش. البته همین تحت فشار روزمره قرار دادن سیاست خارجی دولت از تریبون های مختلف اثرات منفی خودش را دارد و دکتر صالحی هنوز نتوانسته یک شکم سیر سیاست ورزی لیبرال بکند در تعامل با کشور های منطقه و ایضاً اتحادیۀ اروپا. و من نگرانم که به تأخیر انداختن عملی این سیاست خارجی لیبرال بضرر ایران قطعاً وبضرر اردوی احمدی نژاد حتماً تمام شود. زیرا که اگر احمدی نژاد بتواند سیاست لیبرالیزه اش در مناسبات با کشور های عربی منطقه از سویی و اتحادیۀ اروپایی از جانب دیگر را بزودی پیش ببرد می تواند روی نیروی فشار بسیار قوی که این روابط جدید بنفع او تولید خواهد کرد حساب کند و سیاست ها داخلی اش را نیز بهتر به پیش ببرد.

6- و امید نهایی اینکه اردوگاه آیت الله خامنه ای بسیار آشفته و در ضعیف ترین موقعیت خودش است. و هیچ نشانۀ مثبتی که بتوان نشان داد که اینان به حد اقل انسجام درونی برسند وجود ندارد. ژنرال های سیاسی بی عرضه؛ سربازان سرخورده ومنفعل و "ساکتِ بفرموده"، تئوریسین های خفته و فرتوت تنها دارایی های باقیمانده در اردوگاه رهبر است. طرفه آنکه آن چند نفر سیاستمدار هشیار نسبی هم که متعلق به جناح راست سنتی هستند مثل مطهری و افروغ و توکلی و یواش یواش علی لاریجانی و حتی قالیباف مصمم نشان می دهند که اگر خامنه ای اصرار بر ادامۀ مشق و مشی غلط 6 سال گذشته اش بکند خودشان را از کنار رهبر به رودرروی او منتقل کنند. 

7- طنز سیاه و جدی قضیه اما از اردوی اصلاح طلبان خارج و داخل می آید که گویا تصمیم گرفته اند بهر قیمتی شده آیت الله خامنه ای را یاری کنند تا سقوط نکند و این روزها سایت ها و وبگاه هایشان مجدداً پرشده از سجایای اخلاقی و تدبیر و عدالت و کیاست و سیاست آیت الله خامنه ای که آخرین موردش از قلم ابراهیم نبوی شرح شده و طوفانی از اعتراض و تعجب را بر انگیخته. البته بنظر من این خبط وخطا پر بیراه هم نبوده و مسبوق به سابقه است: زیرا که اینان با توفیدن در تنور مرگ بچه های سبز در ماجرای جنبش سبز- که هر آدم کوری هم می توانست مطمئن باشد که این شورش بی دلیل و بی سر و بی رهبر و بی هدف  و... تنها فایده اش همان هزینه های بسیار بسیار زیاد و تأسف بارش خواهد بود در انتها!- کند ذهنی خودشان را در درست خواندن منافع خودشان هم نشان دادند. با احترام و سلام بر آنانی که پاک باز بودند و شهید شدند و به آنانی که خلوص داشتند و زندانی شدند. من البته ابراهیم نبوی را می فهمم در دلتنگی اش برای بازگشت به ایران. زیرا که خودم هم ازجنس او وحس او هستم. ولی اگر روزی تصمیم بگیرم که برگردم. عقاید قبلی ام را می برم سفارت ایران در لندن و همه را پس می گیرم و تعهد می دهم و امان نامه می گیرم و می روم در تهران قصه می نویسم برای گروه سنی ج-د. یا....هو

۱۳۹۰ مرداد ۱, شنبه

آیت الله خامنه ای: مجلس شورای اسلامی عصارۀ "رذالت" است!

The Beguiling of Merlin



1- از همۀ اهالی سیرک دلقک ایرانی تشکر می کنم. هم برای لطفی که داشتید وچراغ سیرک را روشن نگه داشتید درغیاب برنامه های جدید؛ و تعطیلی 15 روزۀ سیرک را پررونق به تماشا نشستید. و هم برای دلتنگی هایی که ابراز داشتید و مرا مطمئن کردید که بازگشتم را انتظار دارید. وچه خوب. واقعیت این است که هر انسانی و بویژه بچه ها و دلقک ها نیازمند نوازش گرفتن از بزرگتر های شان هستند و در غیاب دستی به سر و گوششان؛ مثل گلی در مرداب می پلاسند و از بین می روند.

2- اعتقاد قطعی ام در مورد موجود ناقص الخلقه ای بنام جمهوری اسلامی و از بدو تشکیلش در 1358 شمسی این بوده و است که: "می توان برای هر لحظه از عمر نامبارک این حاکمیت پیشاتاریخ کتابی از وقایع نگاری تیتر نوشت بدلیل بی ثباتی و آبستن حوادث گوناگون بودن؛ در همان حالی که می توان هیچ ننوشت بغیر از یک تیتر کلی که "استحصال حکومت و سیاست جدید از دین قدیم محال ممکن است." و تمام. لذاست که فکر می کنم نه نوشتن من ونه خواندن شما کمترین ارزش افزوده ای به ما بدهد در شناخت بهتر اوضاع نسبت به آن مرد عامی ایرانی که از بدو انقلاب تا کنون نه کلمه ای نوشته و نه کلمه ای خوانده است. و چون غایت خواندن و نوشتن برای برای بهبود دهی زندگی دنیوی بشر (در اینجا ایرانی) است؛ و جمهوری اسلامی در هیچ متنی قابل تعریف و باز تعریف نبوده و به اصلی ترین پرسش بشر که عبارت باشد از "چطور می شود اینطور می شود؟" پاسخ نمی دهد؛ لذا نویسنده و تحلیلگر و کارشناس و روشنفکر و سیاستمدار همانقدر نمی داند که مرد عامی و امی. و بنظرم این موضوع همۀ بار کتاب نخوانی و بی رغبتی به مطالعه در نزد ایرانیان را توضیح مستوفا می دهد.

3- در مدتی که ننوشتم اتفاقات ریز ودرشت بسیاری افتاد که هر کدام می توانست دستمایۀ نوشتن مطلب جدا گانه ای باشد. اما در اکنون نوشتن بر مبنای رویداد های سپری شده لطف و تازگی ندارد؛ مگر اینکه اتفاقی چنان مهم و تأثیر گذار پیش آمده باشد که بررسی اهمیت آن دنباله داری را توجیه کند. و من چنین حادثۀ درشتی را نیافتم غیر از آن کلمۀ "رذالت" که آخوند حسینیان نقل کرده است از رهبر خطاب به نمایندگان مجلس بر سر هو کردن احمدی نژاد و البته تولد سیاستمداری محافظه کار و با پرنسیپ در اردوگاه اصولگرایان بنام علی مطهری.

4- آن کلمۀ رذالت از این جهت خیلی مهم است که مارا با اندام لخت پادشاه (آیت الله خامنه ای) رو در رو می کند در رفتن بعمق جامعه ای که "چرا فرو پاشیده است؟". اطلاق واژه ای به پستی و رسوایی "رذالت" به نمایندگانی که قرار بوده -حتی بگو صوری- عصارۀ فضایل ملت باشند به زبان امام خمینی؛ نمی تواند ناشی از عصبانیت لحظه ای و خبط زبانی و لغزش ادبیاتی و ... باشد. چه گویندۀ آن رهبر یک حکومت دینی مدعی اخلاق مداری؛ خطیب برجستۀ دینی و ادیب و اهل زبان پالوده بود ه است و واژۀ "رذالت" را سر فرصت وبا منقاش وسواس یک سیاستمدار و رهبر دینی و مرجع و ... انتخاب و به اعضای مجلس نسبت داده است. تا به آنان تفهیم کند که لولهنگ شان چقدر باید آب بردارد.

5- این "1- 290" -مطهری واکنش خوبی نشان داد- نماینده ای که رذل و پست و فرومایه خوانده شده اند از سوی رهبر و آن هم فقط بدلیل مخالفت با تحقیر های مدامی که رییس جمهور به آنان روا داشته؛ حتی اگر از کف جامعۀ امروز ایران و از پست ترین طبقات فرهنگی و بی کیفیت ترین لمپن های موجود در ایران جمع آوری و بعنوان نمایندۀ مجلس شورای اسلامی معرفی شده باشند کمترین واکنش قابل انتظاری از هر حیوانی هم نشان ندادند در برابر این دشنام ملی و مذهبی به خودشان وبه جامعه شان و به شأن انسانی شان. و کماکان توبره های علوفه شان را بسر کشیدند و در حالیکه مثل همیشه کر و کور می نمایند به ارتزاق زالو گونۀ خود از خون مردم ادامه می دهند و مهمترین دغدغه شان حفظ آخور علوفه شان است در ساختمان بهارستان برای دوره ای دیگر. و آیا جامعه ای که اسوه های فضایلش به این پستی و فرومایگی ورذلی سقوط کرده باشند چاره ای جز فروپاشی در همۀ ابعاد و از جمله قتل و تجاوز و جرم و جنایت و نا امنی و... دارد!

6- در این وسط اما علی مطهری تاب این تحقیر اعظم را نیاورد و به جد و هزل و هجو و طنز وارد میدان شد و با مصاجبه ها و گفتار های پی در پی نشانه هایی از امید را بصورت ایران فردا پاشید. درست است که حرف مطهری در قیام برای بازسازی و بازیابی استقلال نسبی مجلس برد آن چنانی در سطوح پیدای سیاست جمهوری اسلامی نداشته است ونیافته. ولی اطمینان دارم که در زیر این سطح با موج های کوتاه وکوچک امواجی سهمیگین وبسیار بلند تر از قد و قامت خامنه ای در جریان است و سال 90 آبستن حوادث بسیار بیشتری خواهد بود بنفع ملت و بضرر حاکمیت بالفعل. 

7- ازپست بعدی سعی می کنم این امید ها را با دقت ونکته سنجی بیشتری با جزییات معرفی کنم. این پست را فقط برای خالی نبودن عریضه نوشتم وبرای ادای احترامی به علی مطهری که تنها اصولگرا در بین اصولگرایان نشان می دهد و من در عین دشمنی و مخالفت با بستۀ فکر سیاسی ایشان از ته جان به همۀ آدم های دارای پرنسیپ و اصول احترام می گذارم. یا...هو

۱۳۹۰ تیر ۱۵, چهارشنبه

زنده باد رییس جمهور ایران: هورا هورا هورا! در تزریق شجاعت به جامعۀ مدرن.

The Birth of Venus



1- خیلی خیلی زیاد هیجان زده ام از نامۀ احمدی نژاد در مورد استادان و طرح تفکیک جنسیتی. لذا نتوانستم پزش را ندهم با شما و به شما. این نامه بعنوان نقطه عطفی بسیار مهم در تاریخ بازگشت مدرنیته به ایران ثبت خواهد شد و رحمت و افتخارش را نیز بنام رییس جمهور ایران به خاطره خواهد سپرد.

2- حالا دیگر تعطیلات به من خیلی خوش خواهد گذشت. چون می دانم که ایران فردا ایرانی مدرن تر و کشوری شاد تر و با دانشگاه هایی با روحیه تر وعلمی تر خواهد بود. شما هم اگر عمق ایمان مرا داشتید به این نامه های شادی آفرین و زندگی بخش و انقلابی قطعاً می توانید درک کنید وشرکت کنید در شادی این موفقیت بزرگ.

3- باز هم می گویم ایران یک راه نجات بیشتر ندارد: تثبیت مدرنیتۀ منجر به اخراج قهری تحجر از عرصۀ عمومی که آن هم با پس گرفتن آزادی فردی و زیست شخصی و مدرن از تحجر آخوند های سیاسی -حتی شده ذره ذره- امکان پذیر است. و این کار با ایستادگی مردانی به جسارت و روشن بینی احمدی نژاد میسر است. مرسی آقای رییس جمهور. این بهترین هدیه در آستانۀ ماه مبارک رمضان بود که به مسلمانان ایران دادید. زیرا آفت جهان اسلام زن ستیزی، زن ستیزی و زن ستیزی است. 

4- از اینکه به پای اراده تان ایستادم و بسیار اذیت شدم اینک هم راضیم و هم روسفید و با اطمینان بروزهای روشن در پیش برای وطنم از غرور سرشارم. باز هم مرسی. یا...هو

پی نوشت اول:
توصیه ام به جوانان. رها کنید سیاست را. شجاع باشید در جماعت. و اجازه ندهید شجاعت احمدی نژاد برای تصحیح فلسفۀ زیست انسان شاد در جامعه روی زمین بماند. سوگند می خورم به پاکی خودتان که این تنها راه است برای رسیدن به آب! همه تشنۀ یک لقمه زندگی با ثبات و مدرن هستیم در ایران. البته خیلی جلوتر از عرف جامعه حرکت کردن قاتل پروژۀ مدرنیزاسیون اجتماع ایرانی است. شادی نجیب و در چهارچوب عرف منطقه و شهر و محله حتی! یک گام به جلوتر هم عیبی ندارد ولی نه شورش را در آوردن!

پی نویس دوم:
روزنامه های اصلاح طلب تهران پوشش خوب و مبارکی داده اند به تصمیم رییس جمهور. واین عالی است. ما نباید خط را گم کنیم. چارۀ کار ما از این جزییات لاینحل در سی و سه سال بلاتکلیفی فقه می گذرد. مثلاً پروژۀ بعدی می تواند این باشد که تکلیف دست زدن برای تشویق و در جشن و بنشانۀ شادی حکم فقهی اش چیست!؟ بهمین سادگی. واین یعنی دفاع عینی از حقوق بشر. خب اخم ندارد! ما در تاریخ "پیشاتاریخ"! گیر افتاده ایم. - با یک سپاس ویژه برای دکتر زیبا کلام و مقاله اش در روزگار-

۱۳۹۰ تیر ۱۴, سه‌شنبه

جمهوری اسلامی تطبیق پذیر، اصلاح پذیر و شکست پذیر نیست. روزمره باشیم و شاد فعلاً!

Luncheon of the Boating Party



1- گل کوچیک! فوتبال نیست. و فوتسال هم نیست. و در عین حال هر دو آن هاست. فوتبال نیست به این دلیل که فوتبال ورزشی است با تعریف مشخص، با تعداد بازیکنان مشخص، در زمین با ابعاد معلوم، با قوانین ومقررات جهانی و ... و فوتسال هم نیست به این دلیل که فوتسال هم مثل فوتبال دارای مشخصات و قوانین و مقررات ثابت و جهانی است و فقط  درکمیت ها با فوتبال متفاوت است. اما فوتبال و فوتسال هم است آنجائیکه در فرهنگ عامه هر جا توپی باشد و با پا به بازی گرفته شود؛ آن ورزش یا بازی را فوتبال می گوییم. گل کوچیک! فوتبالی است محلی که هیچکدام از اجزاء تشکیل دهنده اش تعریف پیشینی ندارد. و گروه دوستان یا همکاران یا هم محلی ها یا... خودشان در بین خودشان و بر مبنای میل و امکانات و هدف و... تفریحی یا کرکری و روکم کنی که دارند تصمیم می گیرند که چه کمیت هایی را توافق دارند و در همان بازی بخصوص آن را رعایت خواهند کرد. درست است که برخی کمیت ها ممکن است به عرف و تکرار در چند محله یا تیم مشترک باشد ولی اجباری به این کار نیست چون همه چیز به اراده و میل گروه تشکیل دهندۀ بازی وابسته است ونه هیچ چیز دیگر. همین طور اگر چه برخی اصطلاحات بعادت از فوتبال و فوتسال مثل پنالتی و کرنر و از این قبیل، مورد استفاده قرار می گیرد ولی هیچ کدام با اجبار قانون پیشینی اولاً و قانون جهانی ثانیاً همراه نیست.

2- جمهوری اسلامی حکومت نیست و انقلاب هم. و در عین حال هر دو آن هاست. حکومت نیست به این دلیل که حکومت تعریف جهانی با مقتضیات مربوط به خودش را دارد که مهمترین آن نظم قابل بازشناخت عامه و عنصر "تعیین تکلیف حکومت شوندگان از سوی حکومت کنندگان بطوری که اکثریت قریب به اتفاق مردم از این تکالیف برداشت شفاف و خط کشی شده داشته باشند"است. و همین طور انقلاب نیست چون هرج و مرج مطلق و قابل لمس توده ها را ندارد. و در بی نظمی خود دارای نظمی مستقر است. ولی جمهوری اسلامی در عین حال حکومت است به این دلیل که هر جا جمعیتی باشند و معدودی از آدم ها بر این جمعیت مسلط باشند در اصطلاح عامه حکومت خوانده می شود. و همین طور است انقلاب بودن جمهوری اسلامی؛ زیرا که هرج و مرج وهرکی هر کی بودن انقلاب هم در جای جای آن چه به زمان وچه به مکان قابل نشان دادن است. جمهوری اسلامی یک بازی گل کوچیک است: یک حکومت محلی که لزومی و تعهدی بر رعایت و تبعیت از هیچ نظم و انتظام و قانون و مقررات پیشینی ملی و جهانی ندارد. در بهترین حالت اینطور می شود گفت که جمهوری اسلامی حکومتی محلی و محدود است که تعدادی روحانی بنا به میل و سلیقۀ خود هر روز به بازی می گذارند و هرجا لازم دیدند مقررات و قوانین بازی محلی و منحصر به خودشان را تعویض یا جابجا می کنند.

3- لذاست که هر بازیکن غریبه ای که بخواهد وارد این بازی محلی بشود اگر مارادونا یا لیونل مسی هم باشد ضایع می شود. زیرا که او اگر بخواهد خودش را با قوانین و مقررات فوتبال تطبیق بدهد ممکن نیست چون بازی روحانیان فوتبال نیست. وهمین طور است اگر بخواهد با قوانین فوتسال عمل کند. پس لاجرم او نخواهد توانست با مقرراتی که فقط در ذهن بازیکنان روحانی است ارتباط ماورائی بگیرد و هماهنگ بازی کند و خودش را و بازی را پیش ببرد. این بازی روحانیان وتیم شان شکست پذیر و اصلاح پذیر هم نیست زیرا ما وقتی می توانیم تیمی یا ورزشکاری یا رقیبی را شکست بدهیم یا موقعیتی و وضعیتی را اصلاح بکنیم که بر یک مقررات پیشینی و متعین توافق داشته باشیم. در غیر این صورت شما هرجور بازی کنید حریف و رقیب می تواند آنرا خطا محسوب کرده و بازی را بنفع خود متوقف کند.

4- با یک مثال کمی فانتزی هم از ورزش بوکس ساده تر کنم منظورم را: شما تصمیم می گیرید با بوکسوری رقیب مبارزه کنید و او را شکست بدهید. هر بازی و مسابقه و رقابتی دو طرف بازیگر دارد و هر بازیگری به دو کوشش حیاتی مجبور؛ که بدون اولویت یکی آمادگی خود است و دیگری شناخت از حریف. شما اگر محمد علی کلی دهۀ 60 میلادی باشید و حریف تان لیدی گاگای دهۀ اول قرن 21 میلادی بازهم فرقی در صورت مسأله نمی کند. چرا که اگر کلی هم نداند که شگرد لیدی گاگا روی رینگ بوکس کدام است و نقاط قوت و ضعف او چیست؛ باز هم نخواهد توانست آن کوهی از فولاد به این برگی از سکس غلبه کند.

5- شما ماه ها وقت صرف می کنید تا می فهمید که جمهوری اسلامی گاردی بسته دارد اولاً؛ جناح راستی شکننده دارد ثانیاً؛ هوک های چپ ریز و تیزی در جناح چپ دارد ثالثاً؛ رقص پا ندارد و ساکن بازی می کند رابعاً و الی ماشاءالله. اما روز مسابقه که وارد رینگ می شوید با بوکسوری کاملاً متضاد با شناخت تمرین کرده تان مواجه می شوید که گاردی باز، دست راستی بشدت قوی، دست چپی چلاق، رقص پایی بسرعت فرفره و الا ماشاءالله دارد. نتیجه معلوم است که معلوم است: شکست کِلِی وپیروزی لیدی گاگا. در چنین باختی طبیعی است که شما نه تنها سرافکنده و خودتحقیر می شوید بلکه دوستان و تماشاچیان هم شروع می کنند به سخره گرفتن شما و بازی و خودشان،  و حداکثر کوشش بعدی شان را صرف پیدا کردن یک جورج فورمن یا مایک تایسون می کنند.

6- وقتی ما در بدیهیات شناخت جانوری به کراهت جمهوری اسلامی درمانده باشیم و گمان کنیم که با حکومتی در ابعاد تعریف حکومت مدرن روبرو هستیم و نباشد -که نیست- با چه چیزی می خواهیم خودمان را تطبیق بدهیم. یا چه چیزی را می خواهیم اصلاح کنیم. و از همه بدتر کدام حریف را می خواهیم شکست بدهیم آن هم با ناک دان و ناک اوت. در این جاست که به همۀ خودمان که تماشاگرانی مستأصل و در حال خود زنی هستیم من تیتر مطلبم را می گویم: "جمهوری اسلامی تطبیق پذیر، اصلاح پذیر، شکست پذیر نیست. روزمره باشید و غصه نخورید و بهمدیگر گیر ندهید و زندگی را شاد برگزار کنید در حد ممکن!

7- جمهوری اسلامی فقط می تواند فرو بپاشد یا به استحاله از درون یا به جنگ از بیرون! جنگ از بیرون وحشتناک است و کشورمان را نابود می کند. لذا تنها راه حل باقیمانده استحاله از درون است. و اینجاست که من هم پیشنهاد می کنم باید با زندگی و شادی از سوی ما و با نتیجۀ قطعی بروز چند تیرگی و شکاف در درون حاکمیت؛ گروگان بانان سی وسه ساله را واداریم که هر چه بیشتر خودشان را برون ریزی کنند و  بشناخت دقیق ما و جهان از ماهیت اصلی شان کمک کنند تا هم ما بدانیم با چه حریفی وبا چه مشخصاتی باید مبارزه کنیم. و هم افکار عمومی جهان بتواند با ما همذات پنداری کند، و سه دیگر اینکه حاکمان متحجر نتوانند خودشان را در قالب انقلاب و هرج ومرج؛ حکومت و دارای نظم و نسق معرفی کنند. و مهمتر از آن بتوانیم از شکاف های داخل بازیگران اصلی یارگیری کنیم. یا...هو


قبل از متن:
ما یک "با هم باشیم خندان هستیم" 50تا 70 راه انداخته ایم در منزل برادر کوچکم در سوئد که همه خواهر و برادریم از تهران و اروپا و جشن و پایکوبی تا ابتدای آگوست ادامه دارد. بسم الله. شاد باشید. و به امید دیدار!

همه قاطی کرده اند یک جورایی(2) حرفی به بهنود و نقدی به صادق زیبا کلام!

Bailed Up



1- توی تابستان و بویژه در تهران اگر قاطی نکنی باید به مسعود بهنود رجوع کنی که من خبر از قاطی کردنش داده بودم در لندن وهنوز نکرده بود قاطی درست و حسابی. حالا اما دیدم که در مقام طبیب لباس پوشیده و قاطی کرده به سبز های بی سر و ته و در گویا گفته که قاطی کرده. او گفته هایش را خودش گفته و نگفته هایش را هم من می گویم برخی را. او نگفته که پیش بینی شرکت 60 در صدی مردم در انتخابات مجلس آن هم در حالی که در روزگار خوش و خرمش هم کمتر به این رقم رؤیایی رسیده رژیم بویژه دربین شهرنشینان -انتخابات مجلس را می گویم شما قاطی نکنید- یک نوع اعتبار (کردیت) دادن است به جمهوری اسلامی متحجر از زبان وقلم روزنامه نگار محبوب و معتبری مثل او. و آیا او نباید ذائقۀ مخاطبانش را بسنجد در امری به این مهمی که هنوز داغ بزرگی دارند جوانان در دل های سر خورده شان از هر چه بزرگتر است! همین یک نا گفته فعلاً بس است برای "یک حرف بس است اگر در خانه کس است".

2- شما می دانید و گفته ام که دکتر صادق زیبا کلام جزو معدود روشنفکران و کارشناسان جامعۀ ایرانی است که هم من بسیار دوستش دارم و هم گفته هایش را مثل نامش صادق و مثل خودش صائب می دانم و با آن همسو هستم؛ مگر در جزئیاتی مثل کشاندن پای هاشمی به انتخابات 84. القصه ایشان در تازه ترین مصاحبه شان با روزنامۀ روزگار سه شنبه 14 خرداد احمدی نژاد را خیلی ریز دیده و رحیم مشایی را که اصلاً ندیده و انکار کرده. تمام قضاوت او در مورد ماجراهای اخیر و نزاع در گرفته؛ هموار شده بر روی شخصیت حقیقی احمدی نژاد و این خصوصیت برجسته اش که به فکر و اندیشه و مشاوره و ... اهمیتی نمی دهد و در لحظه تصمیم می گیرد و جلو می رود. و نه مقصد خاصی دارد و نه مبداء روشنی و نه حتی راه مشخصی؛ بجز منیت متوهم خودش.

3- بر همین مبنا هم او آخر این اختلافات بروز کرده را این طور پیش بینی کرده است که یا احمدی نژاد تسلیم می شود و تا پایان دو سال باقی مانده ادامه می دهد طبق خواست و میل رهبر؛ و یا بنی صدریزه می شود و روفته می شود و تمام. و در مورد مشایی هم گفته عددی نیست و بی خودی جلو انداخته اند و این خود احمدی نژاد است که هم طراحی و هم اجرای بازی را رأساً در دست دارد. دراین جا من کمی قاطی کردگی می بینم در کار دکتر زیبا کلام و البته حق دارد: چون که من هم بارها گفته ام شناخت نوع بازی احمدی نژاد قبل از بروی صحنه آمدن نمایشی که در ذهنشان دارند  امری محال قطعی است. و فقط خودش و رحیم مشایی و امام زمان می دانند پروژۀ بعدی چیست. قاطی کردگی دکتر در اینجا بوده که به ضرس قاطع این مورد غیرقابل حدس را حدس زده است و گفته است هیچ نقشه ای در کار نیست.

4- بنظرم اما منها کردن مجهول رحیم مشایی از معادلۀ روز نه تنها مجهولات را کم و حل معادله را آسان نمی کند بلکه بر پیچیدگی معادله بیش از پیش می افزاید. چرا که مجهولی بنام مشایی در وسط معرکه مثل یک X گنده و با بتوان چند وجود دارد و برای برخی مثل من چشم نواز و برای بیشتری مثل علم الهدی و طائب و مصباح و ذوالنور تیر در چشم است. بنابراین می خواهم یک فرمول نسبتاً سرراست بدهم راجع به نقش های احمدی نژاد و مشایی و ارتباط بین شان ونقطۀ افتراقم را با دیگران و از جمله زیبا کلام نازنین بنمایانم. 

5- چنین باور دارم که در یک الگوی "سیاسی-نظامی" می توان اینطور گفت که رحیم مشایی استراتژیست و محمود احمدی نژاد تاکتیسین دولت فعلی هستند. به این معنای دقیقتر که هر آنچه احمدی نژاد می گوید و می کند برخاسته از دماغ اندیشگی خودش است اما در داخل استراتژی که رحیم مشایی تدوین می کند. بویژه این استراتژی در موضوعات حساس و سرنوشت ساز مثل سیاست خارجی یا سیاست انتخاباتی هم فعال تر است و هم سخت گیرتر در قبال تاکتیک های عجول احمدی نژاد. درست است که تاکتیک های کمتر فکر شده و پوپولیست احمدی نژاد گاهی بر خلاف جهت استراتژی مشایی -مثل حرف های تاکتیکی تنش زا در داخل استراتژی تنش زدا و ...- زده می شود؛ ولی هیچگاه درصحنۀ عمل اجرا نمی شود و اصولاً برد اجرایی ندارد. 

6-  مثال ها فراوانند اما برای کوتاهی بحث فقط به همین مورد دکتر صالحی وزیر امور خارجه اشاره می کنم. دکتر صالحی آدمی مدرن و سیاستمداری لیبرال است که از دورۀ اصلاحات می آید. او چه سنخیتی می تواند داشته باشد با مواضع گفتاری گذشتۀ احمدی نژاد در سیاست خارجی. پس باید قبول کنیم که احمدی نژاد فقط مسئول پیش بردن استراتژی طراحی شده است و زیاد فرقی نمی کند که مشایی خودش است یا با امام زمانش ویا ازکسی مشاوره می گیرد یا نه! مهم این است که استراتژی مهم را مشایی تولید می کند و احمدی نژاد با طیب خاطر و از روی ایمان آن را قبول دارد و تخطی استراتژیک نمی کند. و نه تنها تخطی نمی کند بلکه با استفاده از شخصیت ویژه اش همه را هم گیج می کند در این وانفسایی که هیچ کس جرأت گفتن از "سیاست لیبرال خارجی وبتبع داخلی" را ندارد.

7- البته این حرف درست دکتر در مورد هواداران سازمان نیافتۀ احمدی نژاد، عدم رابطۀ مؤثر با نخبگان و روشنفکران و اندیشه ورزان، و ضعف پایگاه او در جامعۀ مدرن شهری و... کاملاً مبتنی بر دانش وعینیت صحنه است و همۀ نگرانی و قاطی کردن ما هم ازاین است که احمدی نژاد برای روزهای سخت در پیش چه توشه ای را قابل فراخوان می داند. به این طنز وجد ببندم قاطی کردگی امروزمان را وازشما بخواهم که قاطی نکنید و نگران نباشید که اگر امام زمان تصمیم به کمک بما گرفته باشد در رهایی از چنگال نایبانش؛ لابد خودش هم می داند که اوضاع را طوری پیش ببرد که دل ما بیشتر از این کباب عقب ماندگی های کشورمان از قافلۀ تمدن بشری و پیشرفت نشود! یا مشایی. یا...هو

همه قاطی کرده اند یک جورایی: از رهبر تا نوکر (شریعتمداری)!

The Adoration of the Shepherds



1- آیت الله خامنه ای قاطی کرده است و طی یک سخنرانی مفصل با عکس و تفصیلات در حیاط خلوت قدرت خود با سپاه گفته است که لا اقل شما حرفم را گوش کنید. بقیه که هرچی به منفعت شان نباشد گوش نمی کنند. عزیز جعفری هم که قبلاً گفته بود قرار است یک سری ترور راه بیاندازیم تا بستن تنگۀ هرمز هم ما هستیم پای اسکله های مان که کسی خودش را قاطی نکند با منافع ما! آیت الله خامنه ای هم هیچ نگفته دیگر لام تا کام بیچاره! گفته بودم که کار از شوخی و بازی گذشته و به گیس کشی رسیده حسابی. چه بسا بر سر بودن یا نبودن مسأله این است: تا فروپاشی!

2- وقتی ارباب قاطی کند معلوم است که نوکر هم قاطی می کند اساسی. حسین شریعتمداری روزنامۀ سه شنبه 14 تیر را زده چهارشنبه 14 تیر. حالا معلوم نیست بی خیال می شود و همین روزنامۀ چاپ شده را توزیع می کند صبح یا زود متوجه می شود و می دهد همه را خمیر کنند بنفع بیت المال و دوباره چاپ می کند با نام صحیح. قبلاً گفته بودم که برادر حسین خیلی وقت پیش قاطی کرده و خیلی طلبه است که روزنامۀ وزین را بدون دشنام و بدون افشاگری و بدون ضایع کرن صغیر و کبیر و بدون حتی اجازۀ نوشتن کیفر خواست های خیالی برای براندازان سال 91 خورشیدی درش را گِل بگیرد پیشاپیش! با تنها یک خبر که در یزد مردم خدا جو خود جوش حمله کرده اند به برادر خانم امام جمعۀ مرحوم شهر و محمد خاتمی؛ کدام روزنامه دخل و خرج نشئگی از روی نعش می کند آخر!

3- از مجلس همه قاطی کرده اند رفته اند برای باز کردن کلاف شان که چگونه حدس بزنند منویات ولی فقیه را که مثل علی لاریجانی قاطی نکنند در شروع اعتراضات و در مصاحبه شان گاف ندهند که بعد از دو سال تو سرش بکوبند و راه دررو نداشته باشد که بخدا من نمی خواستم اشتباه شد در آن شلوغ پلوغی که تقلب محرز بود بنظر من. و نمی دانستم که رهبر با کهریزکی کردن بچۀ روح الامینی و سایر! مشکلی ندارد. تنها فرد قاطی نکرده از مجلس تنها نمایندۀ لیسانسیۀ لردگان بوده که هرچه تبصره زده اند به قانون فوق لیسانس تراشی بنفع رفقا؛ او مانده تنها در کنار عباس عبدی و حسین شریعتمداری که مخالف  طرح قانون فوق لیسانس ها بودند. یک قانون برای محرومیت سه نفر که دو نفرشان هم قصدی برای نامزدی نداشتند هرگز! باید راستش را گفت تا قبر آ آ آ آ. پس عجالتاً شده قانون برای محرومیت فقط یک نفر. بیچاره حق دارد نمایندۀ لردگان اگر قاطی نکرده!

4- من هم قاطی کرده ام که می گویم نمی نویسم و باز هم می نویسم و شما که می گویید بابا ول کنید این اینترنت و وب گردی را برویم سر خانه و زندگی مان بشادی؛ حالا که حاکمان قاطی کرده اند و می خواهند قاطی کردن جوانان را باز کنند از گر گرفتگی شهوت شان بفتوای قرائتی توی قلیان خانه! ولی بازهم می آیید و می خوانید و می گویید -با لحن کامبیز حسینی وسامان- کی! من! من قاطی کرده ام! عمراً. کامبیز گفتی و کردی کبابم که چه قاطیی کرده مسعود بهنود از این همه رزمنده های حبهه های نبرد سبز و صلح و اصلاح و تحریم و براندازی و مجتبی واحدی و ... با سلاح آخرین دست آورد های بشر در زمینۀ نانو دشنام و هتک و لیچار و پلشتی. می گویم گوش شیطان (شریعتمدای) کر ولی چه خوب شد این دو نفر نازنین را حصر کردند در خانه هایشان و از جانشان مواظبت می کنند و الا با این قاطی کردن کیبوردی اگر زنده بودند تا حالا تیکه بزرگه گوششان مانده بود بچاقوی مجازی!

5- چون هرکس دیگری هم باشد قاطی می کند از این: "معلوم است حرف حسابی این سبز های بی سر و ته چیست." منظورم از سر رهبران هستند و منظورم از ته بدنۀ فعال میدانی جنبش. کسی تعبیر بد نکند که من حاضرم با شریعتمداری بروم به حجله ولی با این سبز های کیبوردی تا جهنم هم نروم به هوای راکوئل ولش! یا...هو

۱۳۹۰ تیر ۱۳, دوشنبه

این همۀ مردانِ روی دایرۀ فوتبالِ ایران! و پرسپولیس و استقلال.

Football in Iran



 دارم واپسین پست ها را می نویسم قبل از شروع تعطیلاتم تا آخر ژوئیه-جولای-تیر-شهریور. سیاست روحم را و قلمم را خراشیده است. خیلی زمان است حسم با کل متنم همراهی نمی کند. به بازسازی نیاز دارم اساسی. بنابراین می روم به بازار فوتبال که بی فوتبال هم داغ است به ماهیت فوتبال بمثابه زندگی که هیچگاه تعطیل نمی توانش کرد.

1- علی پروین: مطلقاً سلطان را دوست دارم و در آینۀ او کمترین کژوکوژی تشخیص نداده ام تا کنون مثل خود آینه: شفاف و بی واهمه و مسئول. او که یک خیر کثیر است شناسنامه و نَفَس پرسپولیس هم است؛ چه در تیم دخیل باشد یا نه. بودن بی غش اوست که هم پرسپولیس را و هم پیشکسوتانش را همیشه بروزتر و مطرح تر از استقلال در کانون توجهات نگه می دارد. البته استقلال هم آدم جاه طلب و تأثیر گذار کم دارد در پیش کسوتی بعد از فوت شادروان حجازی منفرد و با تنها منصور پورحیدری محافظه کار.

2- علی دایی: او دوست داشتنی است به این خاطر که ارادۀ مجسم است. تنها عیب او که زاییدۀ همان بیشترین ارادۀ معطوف به موفقیتش هم است در دوران بازیکنی؛ این است که وقتی کاری فوتبالی از هر نوع و هر سطح را (بازیگری تا مربی گری و مدیریت و ریاست و...) از او بخواهی و نظرش را بپرسی. او خودش نیز قبل از پاسخ آری یا نه از خودش می پرسد: "کی! منظورت علی دایی است؟" و بعد پاسخ می دهد: "بلی قطعاً موفق می شود مگر می شود علی دایی در فوتبال موفق نشود!". زیرا او یاد گرفته و ثابت کرده که اراده و پشت کار مهمترین فاکتور موفقیت در کار است و دیگر هیچ. اما او یاد نگرفته است که کار تیمی مثل مربی گری و مدیریت و ریاست و ... تفاوتی هم دارد با بازیگری؛ که بازیکن فقط مسئول آمادگی خودش است، و آن دومی باید حواسش به خیلی امور دیگر هم باشد.

3- حسین هدایتی و حبیب کاشانی: حسین هدایتی یک دیوانۀ مبارک عاشق پرسپولیس و فوتبال و جاه طلب است که نمی گذارند در فوتبال ایران و بویژه در پرسپولیس مؤثر باشد. و به شهرت و محبوبیت هم برسد در کنار ثروت. در چنین حالتی حبیب کاشانی خوب است که نشان داده از هوش کافی برخوردار است در هزارتوی لابی گری در جمهوری اسلامی و شامه اش خیلی کند نیست در تشخیص صحنه ها. خب فعلاً بودور که واردور. پس بودنش خیلی هم منفی نیست!

4- محسن صفایی و محمد دادکان: محسن صفایی فراهانی یگانه است در مدیریت و خالص مدیر: بی حاشیه و کاری و حاشیه جمع کن حتی. در مقابل محمد دادکان که چانه اش هم اگر نه جلوتر از گام های مدیریتی اش؛ حداقل در همان سرعت تحرک دارد در "این منم طاووس علیین شده". و علی کفاشیان که طبعش شیرخشتی است و لبخندش بدون جدیت: یعنی سخت نگیر رفیق ما همه چیزمان به همه چیزمان در و تخته است. پس لبخند یادت نرود در اوج فاجعه حتی. اگر می خواهی همیشه بمانی!

5- مهندس عابدینی و علی فتح الله زاده: دو جنس آدمند با برون داد موفق معمولاً. فرق عابدینی سرخ با فتح الله زادۀ آبی در این است که مهندس عابدینی از قبل از انقلاب می آید و خط قرمزش هم مثل پیراهن پرسپولیس سرخ پررنگ است. در حالیکه علی فتح الله زاده بعد از انقلاب آمده است و خط آبیش پر رنگ است در لابی گری مثل پیراهن استقلال.

6- پرسپولیس به علی پروین و مهندس عابدینی و حسین هدایتی نخواهد واگذار شد به این راحتی و زودی. اما از بین علی فتح الله زاده و حبیب کاشانی کفۀ موفقیت بسمت استقلال است و فتح الله زادۀ فوتبالی تر از کاشانی. مگر اینکه اتفاقی غیر معمول بیفتد در صحنۀ فوتبال بروایت جمهوری اسلامی. که معمولاً "اتفاقات غیر معمول در همۀ زوایای جمهوری اسلامی" معمولی تر از هر اتفاق معمولی است! که ما سی وسه سال است  قمار می کنیم شبانه روز و در همه چیز و از جمله سرنوشتِ نوع ایرانی! یا...هو

مسعود بهنود رنگی و دوستان سیاه و سفیدش!

Woman with a Hat



1- مسعود بهنود که معلوم نیست چرا این چنین عاشقانه شیفتۀ سید محمد خاتمی است - ومن داوری می کنم که قطعاً بی ارتباط با عبای شکلاتی و ریش حنایی آقای خاتمی نیست- وهمینطور معلوم نیست که از چه بابت چنین خالصانه از محمود احمدی نژاد متنفر است - ومن داوری می کنم که بی ارتباط با کاپشن بد رنگ او وچروک های پوستش نیست- با تلویزیون صدای آمریکا مصاحبه کرده در برنامه ای که جدی بودنش هم به لودگیش است ولی نتوانسته بهنود خوش طبع وهنرمند را بوادی "نوعی دست انداختن همیشگی روال برنامه اش" ببرد حسینی؛ همه را تحت تأثیر قرار داده و ازجمله من دلقک را وادار به تحسین.


2- اولین بار که من هم "عشق بهنود" شدم از راه همین جعبۀ جادو بود در اواسط دهۀ پنجاه خورشیدی در آن برنامۀ 15 دقیقه ای نیمه شبانش در تلویزیون ملی ایران. و اعتراف می کنم که از همان جوانی هم نوع رسانه و کار کردش را خوب می شناخت. البته من ایشان را بقلم هم می شناختم وهم نثر و داستان وارگی گزارش ها و تحلیل ها و وقایع نگاریش را بسیار دوست می داشتم که ترجمه اش می شود: روزنامه نگار ادیب یا خبرنگار هنرمند. بعد هم که خودم گاهی خاطرات روزانه می نوشتم ذوقی؛ گرایشم به نثر بهنود را تابلو می کردم در قلمم.

3- تلویزیون که اختراع شد عمرش به دهسال قد نداده بود در سیاه و سفید که هماهنگ با زمانه اش رنگی شد. چه؛ نمی شد که "رسانه ای برای لذت" زندگی رنگارنگ در دنیای جدید را سیاه و سفید نشان بدهد مثل زندگی در نکبت فقط معیشت دنیای قدیم. و اینجا بود که اندیشه ورزان حوزۀ رسانه بدرستی گفتند که "هر رسانه ای ضمن اینکه پیام رسان است خودش هم یک پیام است." اینرا این طور فهمیدم که نمی شود در تلویزیون رنگی آدم سیاه و سفید نشان داد و آدم تلویزیون حتماً باید رنگی هم باشد هم به شکل وبه محتوا. و من مسعود بهنود را هماره رنگی دیده ام در تلویزیون رنگی. او که قبل از هر صفتی به صفت هنرمند متصف است؛ یکی از معدود ایرانیانی هم است که ابزار کارش را بهتر از همه می شناسد. و تو اگر بگویی خوش تیپی و سلیقه و ذوق خود آرایی ذاتی اش و چرا نه اندوخته های مادیش از کار عرق ریزان هم بکمکش می آید در چنین صحنه هایی. مخالفتی ندارم. تازه می گویم نوش جانش.

4- خب آدم همۀ این محسنات را داشته باشد و سخت کوش هم باشد. و مهمتر از همه سلامت جسم و نفسش را هم حفظ کرده باشد از گزند این همه هواخواهان جوراجور؛ رشک برانگیز می شود برای هم دوست و هم دشمن. پس من هم یکی از این حسودان بوده ام نسبت به بهنود. البته که بهنود ایران را بیشتر از بهنود لندن هم دوست داشتم و خبرنگار جوان را بیشتر از خبرنگار پیر که خودش دوست داشت مدتی آن را و بعد که دید هیچکس پیری اش را جدی نمی گیرد خودش هم رها کرد این شکسته نفسی زیرک را.

5- دلیل این بیشتر دوست داشتنم را نه در "دوست داشتن"های دستمالی شدۀ خوانندگان کامنت گزار در وبلاگش جستجو کنید. گفتم که بهنود قبل از اینکه روزنامه نگار باشد یک هنرمند انواع هم است از سینما تا ادبیات و از تصویر تا تنسیخ و تاریخ و رمان و... بنابراین بیشتر دوست داشتنم را اینگونه توجیه کرده ام که هنرمند فقط هنگامی خودش است که با خاکش و با مردمش بتواند شانه در هم آمیزد به نَفَس از نزدیک: به لمس. خب دیگر آن جوانی را هم ندارد برای آن جستجو گری در اعماق و گاهی آرزو کرده ام که کاش فلان مطلب گسیخته و شلخته را نمی نوشت در این اواخر!

6- تجلیل از بهنود تجلیل از ایران مدرن و ایرانی مدرن هم است که از نان شب بیشتر نیاز داریم برای "ایران چرا اینجا"! و بهمین بهانه می خواستم به اینجا تمام کنم که چرا بهنود هر کاری می کند یک دشنامی مؤدب به آن پدر وپسر هم یادش نمی رود؛ هرگز! و چرا حسین شریعتمداری همیشه نام بهنود را بدون اضافۀ "سلطنت طلب" غلط تاریخی می داند در نوشته هایش! چون بهنود مدرن است و ایران مدرنیته را فقط با همان پدر و پسر بیشتر تجربه نکرده است.

7- یک بار هم راجع به شکل و شمایل آدم ها نوشتم در وبلاگ خودش و جریمه ام کرد برای صد بار نوشتن از روی قانون اساسی وبلاگش. و آن زمانی بود که گفته بودم مهاجرانی چرا اینقدر کهنه است جوان تر از بهنود. حالا که داشتم به تصویر بهنود دقت می کردم در این پارازیت آخرین؛ اتفاقی تصویر امیر ارجمند و ... و همۀ اصلاح طلبان مذهبی هم خودشان را وارد مغزم کردند با تصاویرشان. دیدم خدا وکیلی عیب از شریعتمداری نیست که آدم رنگی مثل بهنود را نمی پذیرد در محدودۀ آدم های سیاه و سفید! گفتم که عصر آدم های سیاه و سفید با عصر رادیو تمام شده است و کسی به تصویر سیاه و سفید مذهبیون اصلاح طلب نمی تواند یقین بیاورد در مدعایی که از رنگی بودن دارند. ولی هنوز هم نفهمیده ام مسعود بهنود رنگی چگونه عاشق خاتمی سیاه وسفید شده است. مگر اینکه قبول کنم مسعود هنرمند است و هنرمندان عکس های سیاه و سفید را هنری تر می بینند! با درود به مسعود بهنود! یا...هو

روزگار سیدعلی میر فتاح و دکتر علی اکبر صالحی!

Portrait of Cosimo I de' Medici



1- احمدی نژاد در روزی که محمولۀ سلاح ارسالی سپاه به گروه های تروریستی در نیجریه کشف شد بیقین رسید که تا روزی که نتواند سیاست خارجی کشور را کنترل کند قادر به هیچ تغییر مؤثری هم در سیاست های داخلی نخواهد شد. لذا به پروژۀ قدیمی و در حال اجرای خودش سرعت بخشید و با آن ترفند غافلگیرانه منوچهر متکی را درهمان افریقا از وزارت خارجه عزل، ویک دیپلمات لیبرال و موجه بنام دکتر صالحی را وزیر خارجه کرد. همان موقع من هم این تغییر را مثبت و بنفع ایران معرفی کردم.

2- اینک که احمدی نژاد موضوع باراندازهای غیرقانونی سپاه را مطرح کرده است و ضربۀ دیگری به نقطۀ حساس در ارتباط مستقیم با سیاست خارجی زده است؛ علاوه بر عزیز جعفری فرمانده سپاه که در دفاع از اسکله های غیر قانونی بمیدان آمده است؛ جواد منصوری را هم بعنوان دیپلمات باسابقه و کارکشته که آخرین مأموریت او سفیر ایران در چین بوده است، به عرصۀ رسانه فرستاده اند تا بگوید که دکتر صالحی با شرط "هیچکاره بودن" وزارت امور خارجه را پذیرفته است.

3- او بعد از این که شرح کشافی می دهد از وزارت خارجۀ ملی و ایده آل خود و آنرا متحقق در سیاست های تشنج آفرین آیت الله خامنه ای در تمام 22 سال گذشته تبیین و تشریح می کند، به این موضوع اعتراف می کند که احمدی نژاد همواره در صدد بهم زدن این بازی 22 سالۀ -از نظر او ایده آل - بوده است. که بر کناری متکی آخرین اقدام نهایی از این حلقه بوده است. و در همین جاست که بدون هیچ سند و مدرکی توی دهان دکتر صالحی می گذارد که او یعنی صالحی با پذیرفتن هیچکاره بودن وزارت را پذیرفته است. آن وقت این سید علی میرفتاح سردبیر روزنامۀ روزگار است که با کنار هم نهادن این "پذیرش هیچکاره بودن" ساخته شده توسط جواد منصوری؛ با "من کاره ای نیستم"ی که نمایندگان کمیسیون امنیت ملی مجلس و در جریان نصب و عزل ملک زاده ساخته بودند، و از قول صالحی انتشار داده بودند؛ سردبیر نازنین روزگار مرثیه اش را بسط می دهد که چرا صالحی خوش تیپ و خوش پوش و مدرن حاضر به شرکت در چنین انتصاب ننگینی شده است.

4- دو گزارۀ کاملاً جعلی ساخته می شود و توی دهان صالحی گذاشته شده و تبلیغ می شود؛ آنگاه یک قلم اصلاح طلب شیرین این دو گزارۀ دروغ را در کنار هم قرار می دهد و با استفاده از شبیه سازی پیش ذهنی خواننده در مورد "چون احمدی نژاد خود رأی است پس این گزاره هم درست است" دکتر صالحی را ملامت می کند و به این ترتیب یک لیبرال (میرفتاح) گل بخودی اساسی می زند به ضرر تغییرات لیبرال در سیاست خارجی. در حالیکه اگر سمبل جریان انحرافی مشایی باشد -که هست- او خودش سمبل افکار لیبرالیستی هم است. لذا دکتر صالحی خودش یکی از اضلاع مهم همین جریان انحرافی "لیبرالیستی" بحساب می آید و نه بنیاد گرایی که در خدمت جریان انحرافی صید شده و چشم و گوش بسته به اطاعت واداشته شده است.

5- اگر در این شمشیر از رو بستن دو روزۀ روزنامۀ روزگار عمدی و اجباری در کار نباشد بسوی دولت؛ آن وقت باید از سیدعلی میرفتاح پرسید که شما از کدام مکانیسمی به این نتیجه رسیده اید که آن "من کاره ای نیستم" و "پذیرش هیچکاره بودن" سخن شخص دکتر صالحی بوده است و چنین شمشیر تیزی را بروی او کشیده ای. یادمان نرود که دکتر صالحی تا قبل ازقفل شدن سیاست خارجی از سوی آیت الله خامنه ای در جریان عزل مصلحی؛ داشت کار خودش را انجام می داد و با سرعت حیرت آوری هم موفق بود. تا جاییکه توانست روابط با کویت را چنان سریع ترمیم کند که هنوز هم نمایندگان مجلس کویت از این سرعت سرگیجه دارند و نخست وزیر را تحت فشار می گیرند که چرا این کار را کرده و باید روابط با ایران را قطع کند. 

6- البته حرف من یک پاسخ منطقی دارد. و آن اینکه ادعا شود این حرف ها به دکتر صالحی نسبت داده شده و اگر این سخنان از او نبود یا باید تکذیب می کرد یا باید توضیح می داد. وهم اینک هم هنوز می تواند با توضیح یا تکذیب جبران مافات کند. این البته حرف تجاهل العارفی است در جمهوری اسلامی. زیرا که در اثنای یک درگیری بنیادی برای در دست گرفتن مهمترین ابزار سیاست کشور، یک طرف را به صلابۀ مطبوعات بکشی و برای پاسخگویی و توضیح و شفافیت بخوانی در حالیکه می دانی حریف (الیگارشی) با استفاده از رانت رهبر نه تنها حاضر به شفافیت و پاسخگویی نیست بلکه همیشه عادت کرده است که زمین بازی را او تعیین کند؛ نقض غرض است در این اولین بار در جمهوری اسلامی که احمدی نژاد توانسته نه تنها در زمین حریف بازی نکند بلکه خودش هم زمین را مشخص کند و حریف را به رقص استیصال وادارد. یا...هو

۱۳۹۰ تیر ۱۱, شنبه

اهمیت گفتمان مشایی برای اصلاحات در ایران؛ و حرف مهم هاشمی رفسنجانی!

Star of Bethlehem



1- من که هیچگاه ادعا نکرده ام که با امام زمان در ارتباطم. گفته ام! و به طریق اولی اسفندیار رحیم مشایی نیز کمترین ارتباطی با عالم ماوراء ندارد و نیازی هم. حساب دو دو تا چهار تاست. رجوع به عقل و بازشناسی درست و نادرست از هم. بهمین سادگی! بسیاری از شما به جد و طنز مرا با تحلیل های "جریان سیال ذهن" می شناسید و به لطف و کنایه می نوازید. و البته از بسیاری ماوقعی که قبل از وقوع پیش بینی می کنم و در عمل هم درست از آب در می آیند گاهی متحیر و ناباور می شوید و اغلب به تصادفی بودن آن بسنده می کنید و می گذرید. در حالی که من در نوشته هایم و نطریاتی که می دهم کاملاً جدی و ثابت قدم هستم و آن ها را بدیهیات عقلی می دانم و نه خیال بافی های ذهنی.

2- من معتقدم که دین بعنوان امر قدیم پاسخگوی دنیای جدید نیست. بتعبیر بهتر دین در ذات خودش حامل ابزارها و ملات لازم برای چیدن آجرهای سازندۀ بنای یک حکومت مدرن نیست. و از این فکر پایه ای است که من اغلب روشنفکران، اصلاح طلبان، روزنامه نگاران و صاحبان اندیشه را با جسارتی بیشتر از توانایی فکری خودم مورد هجوم، انتقاد و حتی توهین قرار می دهم. درطرف مقابل اما؛ جامعۀ واقعاً موجود ما در شرایط عینی بغیر از همین اهل فکر و عقلانیت چیز دیگری ندارد. لذا اغلب چنین بنظر می رسد که من در حالیکه تندترین نقد ها را بسایرین دارم و لیکن در حوزۀ "چه باید کرد" پیشنهادی ندارم و موضوع را "الهی به امید تو" رها می کنم.

3- در حالی که اصلاً چنین نیست و من جز راه اصلاح همین رژیم تا مرحلۀ "یا استحاله و یا سقوط" به هیچ راه دومی نه باور دارم و نه آن را ممکن و مفید می دانم. همۀ حرف من با صاحبان عقول بر می گردد به اینکه: "موضوع توانایی و کارآمدی دین در حکومت" را باید در عرصۀ عمومی به بحث بگذارند. و بشدت از پوشانده شدن آن و بردنش به پستوی "این بحث ها باید در بین خواص مطرح شود" جلوگیری کنند. این موضوع بویژه باید در داخل کشور وبا هر روش و زحمت و مرارتی هم است پی گرفته شود. تا اگر متولیان دین پاسخی دارند به صحنه بیاورند و اگر جوابی ندارند از صحنه کنار بروند. مشکل من با روشنفکران دینی و اصلاح طلبان مذهبی این است که اگر هم به این بحث ها اهتمامی دارند بیشتر در حوزه های کلان و سیاسی و غلط اندازی مثل رابطۀ "اسلام و دموکراسی" و یا "حقوق بشر در آینۀ اسلام" و این قبیل موارد انتزاعی و روشنفکری و غیر قابل تعریف کمّی هستند. در حالیکه ما با حکومت اسلامی موجود بیشترین چالش را در زمینه های مدنی صرف و باشندگی انسان در جامعۀ عینی داریم. و باید بحث ها را از مباحث صرفاً سیاسی و غیر لازم برای توده ها؛ به بحث های بسیار خرد و مرتبط با روزمرگی توده های مردم ریز کنیم و بحث در اندازیم.

4- خوشبختانه با موضع گیری های رحیم مشایی در حوزه های خرد مثل حرمت موسیقی یا چگونگی پوشش یا مسألۀ ملیت و امثال آن اتفاقات بسیار مبارکی چهره کرده است که دیگر اگر این بار روشنفکران و صاحبان اندیشه سرنخ را ول کنند؛ قطعاً خیانت خواهد بود به اصلاحات عمیق در ایران. بر خلاف روبنای سیاسی خاموش جامعه؛ "گفتمان مشایی" چنان پس لرزه های مبارکی تولید کرده است در لایه های فکری و روحانیت که در حال حاضر بشدت در تکاپوی "چه باید کرد" باشند. و از این تکاپو است که آینده ای خوب برای اصلاحات در ایران پیش بینی می کنم.

5- کمی اگر پیچیده شد عذر می خواهم و یک مثال می زنم که منظورم را بیشتر و بهتر متوجه شوید. یکی از برکات گفتمان مشایی فعال شدن اخیر هاشمی رفسنجانی در حوزه های نظری است. هاشمی که یکی از آگاه ترین افراد به مشکلات حکومت دینی در ایران است و بر عکس محمد خاتمی می تواند این گفتمان را تعمیق و به سرانجام "زندگی بهتر ومدرن در ایران" برساند؛ امروز و در پی تحرکات فکری که گفتم همۀ سطوح دینی و بویژه روحانیت جوان قم را بتکاپو واداشته؛  دیداری داشته است با گروهی از روحانیان قم. هاشمی رفسنجانی حرف های مختلفی با اینان زده است. و از جمله مثل همیشه بر نقش رضایت مردم تأکید کرده است. اما - واین اما مهمترین اما هم است - هنگامی که به مصادیق رضایت مردم وارد شده مثل اصلاح طلبان سیاسی برهبری خاتمی از دموکراسی و رأی و این خزعبلات کلی حرف نزده است. بلکه او بدرست گفته است:
وی با اشاره به برخی مباحث در حوزه حکومت در مورد تحمیل برخی موارد به جامعه و به‌ویژه نسل جوان تأکید کرد: فشار مضاعف نتیجه کمتری به همراه دارد و در هر طرحی که به اجرا می‌رسد، باید به واقعیات جامعه نیز توجه داشت و از حرکاتی که وهن را نیز به همراه دارد، پرهیز کرد.
شاه بیت جایی که باید اصلاح شود همین عدم تحمیل زیست یک سان و گله ای به جامعه است. اگر این موضوع حل شود همۀ امور در مجرای علمی وجامعه شناختی خود قرار می گیرد. و مثلاً اگر جامعه از نظر سیاسی استحقاق دموکراسی بیشتری را داشت خود بخود ساز و کارهای خودش را تولید و با ابزار مناسب پی می گیرد. تأکید می کنم به اینکه این هنگامی فقط ممکن است که حق زیست طبیعی ومبتنی بر عرف غالب جامعه به ایرانیان داده شده باشد. 

6- طولانی می شود مطلب ولی عیبی هم ندارد. زیرا اگر این را نگویم که یکی از مهم ترین اصل هایی است که جامعۀ ما به تصمیم نمی رسد بحث ناقص می ماند. وآن اینکه: بسیاری از شما که در داخل ایران زندگی می کنید و بدلیل آنارشیک بودن نظم حکومتی در ایران، ممکن است نتوانید به عمق فاجعه پی ببرید. و بگویید و درست هم است که جامعۀ ما چنان هم که تو می گویی و می ترسانی بسته نیست در حوزه های اجتماعی. و اصولاً دردی که تو از آن حرف می زنی درد بخش مهمی از توده های مردم نیست. لذا تأکید می کنم که رها شدگی وضعیت اجتماعی و بدلیل عدم توان حاکم در کنترل وضع بدلخواه خودش؛ آزادی اجتماعی نیست. بلکه فقط یک یله گی در هرج و مرج است. آزادی اجتماعی هنگامی است که ذهن حاکم و فتوای حاکم هم بر حلیت وضع موجود نه تنها راضی باشد و شهادت بدهد بلکه باید از آن مراقبت و حفاظت هم بکند. و این در همۀ سی وسه سال جمهوری اسلامی هیچگاه و مطلقاً نبوده است. یا...هو

همۀ مهمات موجود در روی میز سیاست ایران برای امروز شنبه!

Modern Rome





1- واکنش دنیای مجازی به دوپست همسان قبلی وبلاگم در مورد زندانیان سیاسی مطلقاً نا امید کننده بود برای در مرکز توجه قرار داشتن شان در افکار عمومی فعالان عرصۀ مجازی حداقل. البته نه تنها به نوشتۀ من که در مجموع می گویم. موضوع داغ اعتصاب غذای زندانیان در سایت بالاترین با بیش از40 لینک مرتبط کمتر از 600 کلیک خورده که اگر نیم این کلیک ها را غیرتکراری و پی گیر بدانیم می شود میانگین بازدید از هر مطلب 300 تقسیم بر40. و این نشان می دهد که فاجعه اتفاق افتاده و زندانیان سیاسی بهتر است پیشنهاد من را جدی بگیرند؛ لطفاً. و خبر خوش اینکه پست اجتماعی "حقه های جدید..." با استقبال بی نظیری روبرو شد و علاوه بر داغ شدن سریع و پربیننده در سایت بالاترین، بارها و بارها نیز در سایر شبکه های اجتماعی مثل فیس بوک و... به اشتراک پر مخاطب گذاشته شد. این امر مبارکی است و نشان می دهد که ایرانیان و بدرست؛ حوزه های اجتماعی را مؤثرتر از حوزۀ سیاست به درک و فهم رسیده اند.


2- چرخشی در سیاست رسانه ای دیدم در روزنامه های امروز شنبه که تقریباً همۀ روزنامه های مستقل قلم ها را از بی طرفی سیاسی بسمت دولت احمدی نژاد شمشیر کرده بودند و گویی می خواستند به کسی در جناح راست اطمینان بدهند که اگر در یک هفتۀ قبلی گرد و خاکی کرده اند در جشن آزادی شان فقط یک هیجان زدگی زود هنگام بوده است و الا حد و حریم خود را می شناسند و باید طرف پرزورتر را بگیرند درهر دعوا و کاری به حق و ناحق نداشته باشند. روزگار که دیگر تابلو کرده بود خودش را با سپردن سرمقاله اش به یک روحانی سنتی سخنگوی جامعۀ روحانیت مبارز وهمۀ صفحات داخلی اش را هم با همین آهنگ بسته بود آقای کرگدن! شرق البته با زدن یک مصاحبۀ مفصل با حمید بقایی نشان داده بود که از رفقا جلو زده در دسترسی کمیاب به دولت. البته قبلاً هم با مصاحبه گرفتن از امیری که باعث زندان 40 روزه اش هم شد این هنر یا امتیاز حرفه ای را ثابت کرده بود. در اعتماد همه چیز معمولی بود با چرخش به انتقاد ازدولت و بدون ورود به جناح راست و سیاست.

3- اما مهمترین خبر مثبت امروز شنبه از یک مراسم ترحیم می آید. و آن مربوط است به درگذشت شادروان صدوقی که امام جمعۀ خوبی بودند پدر و پسربرای یزد و فامیل سید محمد خاتمی. همۀ اصلاح طلبان درشت بودند چه به قدم و چه به قلم برای تسلیت. اما - این اما مهم است- تسلیت نسبتاً پرو پیمان رییس جمهور احمدی نژاد به این مناسبت می تواند پیام سیاسی مهمی باشد از احمدی نژاد جدید. چه او هیچ کاری را برحسب وظیفه و همینجوری انجام نمی دهد بر عکس مثلآ علی لاریجانی بعنوان رییس یکی از قوا و نه بیشتر! پیام تسلیت احمدی نژاد به کسی که یکی از همفکران اصلاح طلبان شناخته می شد در مجموعۀ الیگارشی وبازهم نزدیک چسبیده به محمد خاتمی!

4- بقیۀ خبر های روی میز سیاست ریز بودند مثل اطلاعیۀ دولت در پاسخ به ادعاهای کمیسیون اصل 90 مجلس و بازپس گیری امضاها از سؤال از رییس جمهور و گفته های تکراری باهنر در نشریۀ شما و از این قبیل. البته یک مورد مهم تر هم مدت هاست جریان دارد که تنظیم تیم رسانه ای قالی باف است بسمت زدن مشایی که با مصاحبۀ گلپور با همشهری ماه پی گرفته شده است و نیازمند مطلب جداگانه ای است برای آینده. دراین جا همین قدر بگویم که قالی باف مجدداً دارد اشتباه 84 خودش را تکرار می کند در هدف گرفتن از گود های آجرپزخانه تا برج های زعفرانیه. و این استراتژی جواب نخواهد داد مثل بار پیش!