۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۷, سه‌شنبه

ازصبحانۀ انگلیسی خانم وآقای داک تا مقایسۀ مدنیت علی دایی وآمنه بهرامی نوا!

Portrait of Lucrezia Panciatichi



1- هوای لندن ابری وبادی است. خانم وآقای داک که درطبقۀ همکف آپارتمانم زندگی می کنند قول گرفته بودند که بروم منزل شان وقصۀ زندگی شان را بنویسم. بویژه هنگام صرف صبحانۀ معروف انگلیسی که هرروزبچه های تپل مپل وهای لایت انگلیسی می آورند برایشان درکنارکانال آب مرغابی های ملکه؛ وچه عاشقانه؛ وچه زندگی یعنی زیبایی هم. اما حالش نیست توی این هوا.می روم بروی بالکن خانه ام و برایشان دست تکان می دهم که سردرپی هم گذاشته اند شنا کنان مثل دختروپسرهای موزیکال های هندی وچه سرخوشند درمعصومیت کودکانۀ خویش. می گویم وعده مان بماند برای یک روزآفتابی. ازآن درخشان هایش که شهررا به برهنگی وادارمی کند برای لذت دیداری. خانم داک زودتر متوجه علامت دستم می شود ومی خندد. یعنی این که اگر نام ونام فامیل من هم داک بود نیازی به این بهانه های انسانی هم نبود ومی توانستم همیشه زیبایی روزراکشف کنم ولذت حال را ببرم ونه غصۀ نسیۀ فردا را!

2- نام غصه که می آید پس ذهنم زنگی ازجرس شنیده می شود درصفجۀ مانیتورم وسید ابراهیم نبوی را نشان می دهد که نامه نوشته ده صفحه که پنج صفحۀ اولش را اختصاص داده به اسامی گروه ها وجمعیت هایی که نامه را برای آنان ننوشته. تا معلوم کند که نامه را برای آن ها نوشته. یعنی 5 صفحه نوشته که بگوید "این نامه را برای همۀ ایرانیان می نویسم" حالا چه نوشته؟ نوشته: همه داریم می میریم با اولویت داخل کشور. نه! نوشته که همه مرده ایم وخودمان خبرنداریم با اولویت همان داخل کشور. گویا می خواهد مارا تحریک کند که مردانه برویم جلو آینه وجهازتناسلی مان را معاینه کنیم که آیا هنوزبسیاق طبیعی داخل شلوارمان است یانه. ولی خودش به این پرسش پاسخ نمی دهد که آیا روزی که اسباب کشی می کرد به زیرچتر کدیور و مهاجرانی که نه سنخیتی با عینش داشتند ونه قرابتی با ذهنش؛ خودش جلو آینه رفته و خودش را معاینه کرده است یانه. فقط مرتب می گوید "جان مادرتان نامۀ ناامیدی مطلق وده صفحه ایم را بخوانید!"

3- یکی می زند پس کله ام که زهرچه بگذریم سخن دوست خوشتراست  ولیستی بلند بالا ازاحمدی نژاد ومشایی ومصباح وآیت الله وشریعت وشریعتمدارونقدی وطائب و... می گشاید روبرویم. آخ... این همه نام ناخوش آیند وخشن! گناه دارند بخدا این خوانندگان. مگرچه هیزم تری بمن فروخته اند که پوست اگزما گرفته ام ازاین همه نام ناسازوبی اندام را بخارش دوباره فرا بخوانم درخراش انداختن بروح خواننده. حالا که خود سیاست باخته شان هم خفه خون گرفته اند من ول کن معامله نباشم در دمی آسودن مثل خانم و آقای داک نازنین!

4- سید محمد خاتمی هرچه که باشد آداب دان است بالاخره! پس انگشتش را بالا می گیرد که مرابنویس بااظهارات آشتی جویانه واصلاح طلبانۀ اخیرم درپیشنهاد به ملت ورهبر دربخشیدن یکدیگر وبرگشتن سرخانۀ اول. می گویم خیلی ممنون سید ولی من مدت هاست که پنبۀ تورا زده ام ونمی خواهم مثل روشنفکران بنویسم "همانطورکه من گفته بودم وبا هوش سرشارروشنفکریم کشف وپیش بینی کرده بودم که ازاین امام زاده انتظارمعجزه داشتن مثل جستجوی سوزنی گم نشده درانبارکاه است!" وپزبدهم به سرگردانی نحلۀ تو کلهم اجمعین!

5- لذا من می مانم وروزسگی وچشمان بینا وگشودۀ آمنۀ بهرامی نوا دربرابرم. واین سؤال خانم آشنای خواننده ام که راجع به انسان مدرن وجامعۀ مدرن بنویسم. حال ِ  تولید ِ مغز! ندارم. پس می روم بسراغ علی دایی که هم متجدد است وهم همزبان است وهم باشگاهی. می گویم علی؛ تو که تا دیروز با کاشانی مدیرپرسپولیس جی جی باجی بودی وتیمت راهم خودت بسته بودی وهرچه خواسته بودی مهیا شده بود و... وتویک بار دیگر درمربی گری شکست خوردی ونتوانستی درپرسپولیس هم موفق بشوی؛ حالا چرا با بی احترامی وغیرحرفه ایگری جلسۀ کمیته فنی را بهم زده ای وحالا هم دو قورت ونیمت باقی است که تا آخر قراردادم می مانم واگرباشگاه نخواهد می تواند مرا همین الان بیرون کند.  

6- می گویم علی جان اینکه تو مدرنی وکت شلوارمیلیونی می پوشی وریش لنگری می گذاری ودکمه های پیراهنت را تا روی ناف بازمی گذاری وزنجیرطلای سیاهپوستی می اندازی و... همه پول قرارداد فسخ شده ات ازتیم ملی را می گیری و از پرسپولیس هم بخاطر تتمۀ پولت است که نمی روی و... که همۀ نشانه های مدرن بودن تو و تقدم نفع شخصی بربخشش های اجتماعی توست. قبول وچه خوب.

7- ولی علی جان آنجا که نظامات باشگاهت را بهم می زنی وهرموضوع نفع شخصی ات را رسانه ای می کنی وکلمات مظلوم نمایانه استفاده می کنی وزمین را بزمان می دوزی وفاطمۀ زهرا وخدا را بکمک می طلبی ورفقای رقیبت را لعن ونفرین و قسم آیه می دهی وبالاخره نمی گویی که "من پولم" را می خواهم و دیگر هیچ. دم خروس سنت رسوب کرده برروحت رابنمایش می گذاری که مرا وادارکنی به روی اسطوره ای که خودم نامت نهادم شمشیربکشم. آمنه اما نمی گوید خدای من شاهد است وبخدا می سپارم و نگهدارمن وآبروی من آن بالاست و... ازاین تشبثات مهوع. او می گوید حقم  مطابق نص صریح قانون جاری حکومتی که برمن وجزئیات وکلیاتم حاکم است را می خواهم واگرکسی می خواهد حقم را بخرد من می فروشم به این قیمت. بدون واسطه وبدون فراخوان مباهله. چون آمنه مدرن است وبا خدای خودش بتفاهم رسیده است ویکدل شده است وحرفشان یکی شده است. وخدای آمنه درزبان آمنه شفاف و مستقیم سرمنظور می رود ونه قیقاج برای توجیه ماورایی. واین است انسان مدرن! شفاف ومستقیم به سوی وَ روی هدف. با یک دل وبا یک زبان. وهمه چیز روبروی تماشگران سیرک! بدون شامورتی بازی زبانی وایمانی وسرکاری! یا...هو

۲ نظر:

ناشناس گفت...

news.gooya.com/politics/archives/2011/05/122064.php
آقای دلقک یک بار بیا و بگو اشتباه کردم به خدا از مدرنیتت کم نمیشه که زیاد هم میشه

واکنش به خبر تحويل خبرنگار الجزيره به ايران

خبرنگاری در رابطه خبرهای منتشر شده مبنی بر تحويل خبرنگار الجزيره توسط دولت سوريه به ايران سئوال کرد که سخنگوی وزارت خارجه در اين باره گفت: درباره ناپديد شدن يا بازداشت اين خبرنگار در سوريه همانطور که اطلاع داريد بر اساس گفته های مسئولان شبکه الجزيره اين خبرنگار در حاليکه برای کار خبرنگاری به ويزای کار نياز داشته با توجه به لغو رواديد ايران و سوريه با گذرنامه ايرانی و بدون ويزا قصد ورود به سوريه را داشته که مرتکب چند تخلف شده است.

مهمانپرست افزود: تخلف اول اين بوده که گذرنامه ايرانی ايشان اعتبار نداشته، تخلف دوم اين بوده که بدون ويزای خبرنگاری قصد ورود به سوريه را داشته و تخلف سوم اين بوده که گذرنامه های ديگری نيز همراه داشته است.

سخنگوی وزارت خارجه با بيان اينکه ما تابعيت مضاعف را قبول نداريم، گفت: انجام اين تخلفات مانع از انجام فعاليت پنهانی اين خبرنگار در سوريه شده البته ما مسئله را پيگيری می کنيم و اطلاع يافتن از وضعيت ايشان برای ما هم اهميت دارد.

Dalghak.Irani گفت...

سلام ناشناس
تو اگربرای دلخوشی خودت ازمن جانم را هم بخواهی دریغ نمی کنم چون من دلقک مخصوص دربارهمۀ ایرانیان هستم که یکی ازگل های سرسبدشان شماهستی بدلیل آمدن به سیرک من. ولی نفهمیدم چرا من باید بگویم اشتباه کردم. راستش منتظر بودم که تو بیایی وبگویی:

"بابا ایول دلقک چه شامۀ تیز وچشم بینایی داری درتشخیص فاجعه قبل ازوقوع مثل حیوانات! وحاک بریزی روی شصتم لوطی. این خبرکه شما گذاشتی حرف مرا تأیید می کند ونه تکذیب. همۀ محتوا وجان کلام نوشتۀ من می گفت که "خبرنگارالجزیره تحویل ایران شده وبین دولت ورهبر گمشده واظهارنگرانی می کرد که نکند سرش را بکنند زیر آب."

رامین مهمانپرست هم گفته است. کپی پیست ازکامنت خودت:

"البته ما مسئله را پيگيری می کنيم و اطلاع يافتن از وضعيت ايشان برای ما هم اهميت دارد."

این نوشته وگفته بزبان شیرین پارسی یعنی اینکه دولت ووزارت خارجۀ ایران ازوضع خبرنگارالجزیره خبرندارد."

اگرمنظورت به جان کلام ومقصود اصلی مقالۀ من نبود واصلاً موضوع را نگرفته ای ومی خواهی علت بازداشت خبرنگار الجزیره را که من گفتم سوری ها بدلیل شورش های اخیرراه نداده اند ومهمانپرست بزبانی دیپلماتیک رفع ورجوع کرده است که اولاً چرا بیرونش کرده اند که اصلاً مهم نیست وثانیاً تو انتظار نداشته باش که ایران بیاید ودوست خودش سوریه را ضایع کند.

ونهایتاً اینکه بیشترنگران جان هما خانم باش زیرا که معلوم است وزارت خارجۀ ایران از دولت سوریه اطلاعات مفصل خواسته وآن ها موضوع گذرنامه ها ونداشتن ویزا واین مسایل را گفته اند وتأکید کرده اند که به این دلایل ایشان را به ایران برگرداندیم و پس به ایران فرستادنش درست وگم شدنش هم درست ودقیق دقیق دقیق. همانطورکه دلقک ایرانی گفته. ولی خدا کند فردا خبری ازاین بانو بشود ومن هرکاری که تو بگویی بکنم. ولی متأسفم که حدسم دارد به یقین تبدیل می شود. یا...هو