۱۳۹۰ فروردین ۲۱, یکشنبه

جشن تفاهم برسرجنازۀ یک امیرارتش: سپهبد علی صیاد شیرازی!

The Rescue



1- مرحوم سپهبد علی صیاد شیرازی درسال 1343 وارد دانشکدۀ افسری نیروی زمینی ارتش شد وازمهرماه 1346 خورشیدی با درجۀ ستواندومی خدمت خودش را در ارتش شاهنشاهی ایران آغاز کرد. نامبرده که درهنگام پیروزی انقلاب اسلامی سروانی ارشد بود، خیلی زود مورد توجه قرارگرفت وهنوز مدتی ازارتقاء درجه اش به سرگردی نگذشته بود که با شروع جنگ ایران وعراق وازسوی امام خمینی به فرماندهی نیروی زمینی ارتش منصوب شد.


2- ارتقاء درجۀ نامتعارف این سرگرد بی تجربه وجوان به درجۀ سرهنگی وقرار گرفتن اش دررأس نیروی زمینی ارتش وپذیرش صد درصد اشتباه -اگرنگویم خائنانه-  این ارتقاء درجه ومقام ازسوی ایشان اولین سنگ بنای فروپاشی نظم ارتش و شروع دورۀ حقارت رسمی آن بعد ازانقلاب است. زیرا که انبوهی ازافسران ارشد و باتجربه و"افسر" که همگی سمت های استادی ومعلمی وفرماندهی برایشان داشتند این ناروایی را تاب نیاوردند وعطای خدمت به میهن شان را بلقایش بخشیدند؛ ویا ارتش را ترک کردند ویا خودشان را به حاشیه کشاندند که مسئولیتی دراین آشفته بازاربعهده نگیرند. ونیروی زمینی ماند وافسرانی که یا چونان صیاد شیرازی انقلابی بدون تفکربودند ویا حداکثربجهت نیازهای معیشتی ودست بدهان بودن -البته معدودی نیزفقطبنام ایران-این خفت را گردن نهادند. وچه جای گفتن است که ارتشی با فرماندهان بدون غروروشکم گرسنه چه نقشی می تواند ایفا کند دررهبری بدنۀ گیر افتادۀ ارتش.


3- مرحوم صیاد شیرازی با تکیۀ فقط به ایمان دینی خودش همان کاری را کرد که مأموریتش بود: "ارتش را زیردست سپاه پاسداران قرار دادن" واو این کاررا بنحو احسن انجام داد وشد پارکاب محسن رضایی جوان زیرسی ساله که حد اکثر سواد و تجربه اش درامورنظامی برمی گشت به دوبار مخفی شدن درخانه های تیمی گروه منصورون دراهواز-این هم تأیید شده نیست وبعداً پیشینه سازی شده است گویا- 
تاریخ جنگ اگرروزی نوشته شود معلوم خواهد شد که ازاین بذل وبخشش صیاد جوان چه صید های درشتی به تورصدام حسین عقده ای افتادند وزندگی باختند. همانگونه که معلوم خواهد شد که چند ده گردان ازبسیجیان پاک سرشت درهوا وهوس و اشتباهات تاکتیکی فرماندهان غیرنظامی سپاه "خرج!" شدند.


4- فرماندهی صیاد شیرازی دولت مستعجل نشد واو اینقدرطولانی فرمانده ماند که بتواند کمی رشد کند وتجربه کسب کند وبفهمد که چه کلاه گشادی را قبول کرده است وآن را باطیب خاطر برسرولی نعمتش (نیروی زمینی ارتش) گذاشته است. وآن هنگامی بود که خواست جبران مافات کند وخود حالا دیگردرسن وتجربۀ یک ژنرال واقعی-ونه قلابی- را هم اززیردست آقا محسن سپاه بیرون بیاورد. اما دیگرتنها حامی اش امام خمینی هم مرده بود وجنگ هم تمام شده بود وآیت الله خامنه ای نه بصفت ونه بعقیده اعتقادی به او وقدرشناسی از او نداشت. پس ازاصل افتاد وپرتاب شد بگوشه ای کم اهمیت درمقام معاون طرح وبرنامۀ ستادکل نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران که ریاست مادام العمرش با یک دامپزشک غیرنظامی بنام فیروزآبادی بود.


5- صیاد که حتی تصورنمی کرد که این همه خیانت با تصورخدمت به هم قطارانش وکشورش کارش را بجایی برساند که ازسوی سیستم هم چونان دستمال چرکی مچاله وبگوشه ای انداخته شود؛ بیچاره وسردرگریبان ومغموم چونان اندیکاتورنویسی بازنشسته درسجل احوال دورۀ رضا شاه می رفت درستاد کل وخودش رابادمی زد که کی عمرخفیفش به پایان برسد. اوکه افسری بغایت ورزیده وتکاور وهمه فن حریف بود حتی درمقابل فرستادۀ مسعود رجوی خائن برای ترورش واکنش یک بچه دبیرستانی را هم ازخود نشان نداد. تا اگرخدمتی چنان وارونه وبی سرانجام داشت حداقل مرگ با عزت وسرفرازی را نصیب ببرد مثل همۀ سربازان واقعی. 


6- وتهران بلکه هم ایران ترکید ازاین تروراحمقانه بتمام معنی. گروه گروه توده های شهری به حرکت درآمدند تادرسوگ امیری که حالا دیگربدلیل مغضوب روحانیون بودن نفرت های پیشین مردم را تبدیل به محبت کرده بود شرکت کنند. وکردند. تا جائیکه حاکمان هم شوکه شدند ازاین همه تیزی شامۀ توده های ایرانی که می دانند چگونه اشتباهات فرزندان شان را ببخشند واورا برصدر بنشانند بکوری چشم آخوند های معاف ازخدمت وظیفۀ سربازی. لذا سریع دستورداده شد که جنازه را مصادره کنند وبا دادن یک درجۀ مرگ به سرلشکرصیادشیرازی وارتقاء درجۀ او به تنها سپهبد طول عمرجمهوری اسلامی -البته ازنوع مرده اش- این کاررا کردند. وازهمین تاریخ بود که سالروزمرگ علی صیاد شیرازی تبدیل شد به مجلس خنده وشادی و لبخند های خرکی ایل وتبار جمهوری اسلامی بروی همدیگرتا همه بگویند که "علی صیاد شیرازی" جزو جبهه وجناح آنان بود.


7- الان که گزارش تصویری مراسم بزرگداشت صیاد شیرازی را تماشا می کردم. ومشاهده کردم که چطورهمۀ تخم وترکۀ نامشروع این حاکمان ماقبل تاریخ بمصافحه وخوش وبش مشغولند؛ تا لختی بعد بیانیه صادرکنند برعلیه همدیگرکه گویی دشمنان خونی یکدیگرهستند برای خرکردن مردم ایران دراین خیمه شب بازی کثیف وخائنانه؛ با خودم گفتم اگرالیگارشی آخوندیسم همۀ خیانت هایی را که "کیش شخصیت" مسعود رجوی باعثش بود را هم ببخشند .  وبه بدنۀ سازمان مجاهدین خلق امان نامشروط بدهند بی پرسشی حتی. تا ازکشتارشان به آمری مسعودرجوی ومباشری ارتش عراق درپادگان اشرف جلوگرفته شود پاداشی زیادترازخدمت ترور صیادشیرازی نخواهد بود. چه افقی کردن یک نظامی عمودی برای آشتی کنان عمله واکرۀ یک درماندگی بنام جمهوری اسلامی، برجسته ترین خدمتی بود که قهرمان "خلق قهرمان ایران" می توانست بکند که کرد. درود می فرستم به روان آمرزیدۀ سپهبد صیاد شیرازی ومی گویم امیرپاشو وببین که چه خیراتی راه انداخته ای برسرجنازه ات: "همۀ جمهوری اسلامی دریک مسجد شادمانه" یا...هو

۵ نظر:

alirez گفت...

دلقک عزیز شما مرا مجبور کردی تا با الفبای فارسی بنویسم تحلیل خوبی بود و اولین تحلیلی در یکماه اخیر بود که به صحرای کربلا نزدی و از مشایی و احمدی نزاد حمایت نکردی موفق باشی

ابراهیم گفت...

البته ذکر یک نکته این جا ضروریست. صیاد شیرازی بر خلاف تحلیل شما نه یک انقلابی بود و نه یک بی منطق. حتی مذهبی هم نبود بلکه یه اپورچونیست با استعداد بود که در موقعیت مناسب با ایجاد رفاقت با چمران آرمان گرا و به دست آوردن رگ خواب او ناگهان به صعودی یک شبه دست یافت. شرح کامل ماجرا را از هم دوره ای های ایشان در دانشکده افسری می توانید بپرسید. شاید در نهایت بتوان زندگی صیاد شیرازی را نمونه ی کاملی از صعود و سقوط یک آپورچونیست دانست. اپورچونیستی که آخر سر بدشانسی آورد. ماجرا دقیقاً همین است.

Dalghak.Irani گفت...

سلام alirez
اولاً که علیرض دیگرچه جوراسمی است. ثانیاً خوشحالم که فارسی نوشته ای چون فبنگلیشت افتضاح بود. ثالثاً خوشحالم که بالاخره بعدازیک ماه که شما را یک دست ویک پای مخالف کنارتخته سیاه نگهداشته بودم به صحرای کربلا نزدم تا موردتأیید قراربگیرم. رابعاً پست بعدی بازهم زدم به صحرای کربلا! اگرهمین یک خطارا نادیده بگیری قول می دهم که دیگرتحلیل های خوب بنویسم. علت این خبطم هم این شد که کامنت شما نرسیده بود وقتی پست بعدی را منتشر کردم. وخامساً گفتی کلی سابقۀ ژورنالیستی وسال ها کاردرکمپ های پناهندگان داری منتظرم یک کامنت تحلیلی بنویسی برایم ازآن هایی که دوست داری. مرسی که تشویق شدی وفارسی نوشتی. یا...هو

Dalghak.Irani گفت...

جایش سبز ابراهیم سالک.
ابراهیم عزیز سلام. یک خوانندۀ نازنین دارم فیلسوف. ویک سالک دنبال ابراهیم شما دارد وقبلاً بیشتر والان گاهی مفتخرم می کنند وکامنت می دهند. ابتدا که ابراهیم را دیدم وکامنتت را خواندم سریع یاد آقای سالک عزیز افتادم. چون او هم یک سال آزگار معتقدبود که این دلقک کتره ای می نویسد وکافی است که خواننده هم الکی گیربدهد وچندتا اصطلاح قلمبه هم مثل خود دلقک چاشنی جواب کند وبزند توخال. حالا حکایت شماست. لابدفکرکردی که من یک قرقره نخ کنارم گذاشته ام وهرشب وروز یکی دوبار بازش می کنم وهرجای نخ بود فرقی نمی کند یک مطلبی سرهم می کنم ومی فرستم روی آنتن. توهم گفتی که ما که دیگرازدلقک نباید بخوریم پس هرچه بذهنمان رسید مثل اپورچونیست وچمران وبا استعداد ردیف می کنیم بعد هم آدرس می دهیم که برو ازدوستان دانشکده افسریش بپرس کی به کی است تاریکی است. ولی اینقدرها هم که گمان کردی هوادرلندن تاریک نیست زمستان رفته وبهاردلپذیر وروشن وآفتابی دارد این پایتخت جهان. ومن هم درآفتاب نشسته ام ودارم مورا ازماست می کشم بیرون که خدای ناکرده به خواننده ها آدرس عوضی ندهم. اپورچونیست را درفارسی به فرصت طلب معنا کرده اند. فرصت هم بمعنای زمان ویژه وکوتاه آمده است. لذا فرصت طلب یعنی کسیکه ازیک فرصت باد آورده یا بادنیاورده استفاده می کند ونانش را بتنورمی چسباند ونانش را که پخت می زند بچاک. نه افسری که8سال جنگ را فرمانده مهمترین نیروی جنگندۀ یک کشور بشود آن هم با ان نمازشب ها ودعاها واستغاثه های شبانه واشک بریزد دربرابرمعبودش ازترس گناهانی که نکرده است. من اگر ازشادروان صیاد شیرازی انتقادکردم فقط یک انتقاد نظامی وحرفه ای بود که درنهایت خودش هم معترف بود که بنفع ارتش تمام نشد والا سپهبد صیاد افسری بغایت مؤمن ودردرجۀ روتین خودش یکی ازبهترین ها بود من نیازی به پرسیدن ازکسی ندارم شما اگرجوان هستی بهتراست خودتان به دوستان همرزم صیاد ونه دوستان عهد شباب حتی- البته فرقی نمی کند- مراجعه کن وبپرس. شرافت یک سرباز دچاراشتباه ازروی حسن نیت هم شریف است وما اجازه نداریم بی احتیاط حرف بزنیم وآخرش هم طوری بنویسیم همین بود که خواننده فکرکند نویسنده پای پوکر شهید صیاد بوده درشبهای هورو دشلمچه! درورد به روان همه شان ازارتشی وسپاهی وبسیجی که جنگی را که دیگرانی برایشان ساختند را با مساوی هم شده با افتخاربه پایان بردند. یا...هو

ابراهیم گفت...

نه من متاسفانه آن ابراهیم نیستم.
حقیقت من ماجرا رو از قول پدرم یاد می کنم که حداقل تا سال 64 خدمت می کرد و مدت کمی هم از فرماندهان رده میانی ارتش بود. و خب باز هم چرا دروغ بگم ایشان نه پای پوکر مرحوم بود و نه پای هیچ چیز دیگرشان. تنها ماجرا به یک آشنایی مختصر در یک مدت کوتاه در حد سلام و علیک ختم می شد. و خب حداقل تا زمانی که چمران ایشان را برای فرماندهی ارتش بود حداقل آدم چندان معتقدیی نبود به شهادت چند نفر از کسانی که پرسیدم. و خب نه منکر نماز شب خواندن ایشان در دوران فرماندهی هستم و نه تغییر ایشان. و البته اپورچونیست بودن خود به خود دارای هیچ بار منفی نیست. فردی می تواند به غایت اپورچونیست باشد ولی افسر نظامی قابلی باشد و حتی در حیطه ی وظیفه ی خود افسری بسیار شرافتمند باشد و همواره خردمندانه رفتار کند( اساساً اپورچونیست بودن در درجه ی اول باید خردمند و دارای دید درست از موقعیت اطرافش باشد وگرنه یک اپورچونیست شکست خورده را نمی شود اپورچونیست نام نهاد و حتی اگر فرصت را به معنای موقعیت کوتاه بگیریم باز نیاز به خرد محاسبه گر و کنش گر نیاز داریم تا بتوانیم از فرصت پیش آمده استفاده کنیم فراموش نکنید چزاره بورجیا( در به خاطر سپردن نام ها چندان دقیق نیستم در صورت اشتباه بودن بخشودگی لازم نیست، اعدامش کنید) قهرمان مورد ستایش ماکیاولی هم یک اپورچونیست بود) گویا منظور بنده از کامنت را اشتباه متوجه شدید و البته منکر این نیستم که کامنت بنده به چنین برداشتی راه می داد. قصد من نه اتهام زدن بلکه هدف از قضا نشان دادن این بود که ایشان یک انقلابی متعهد نبود و از قضا در آن فضای پرشور با فریاد های در هم گره خورده و شعارهای بلند، یکی از عاقل ترین و به دور ترین افسران ارتش از هیاهوی انقلابی آن سال ها بود( بدون هیچ پیش داوری که آیا این کار در آن سال ها درست بود یا نه) و در آخر هم به سبک خود شما( هر چند اساساً سبک شما غیر قابل تقلید است) یا... هو.
پ.ن: البته حداقل در این مورد خاص عرق خوری ایشان مشساهده شده است. این را بدون هیچ گونه قضاوت گفتم و چه این که خودم با این عمل موافقم. راست و دروغش پای نقل کنندگان موضوع.