۱۳۸۹ اسفند ۹, دوشنبه

آوارگان ایرانی یا این گروه "عشق وحال"!




الف- اپیزود اول:
چگونگی تشکیل این گروه "عشق وحال":
1-امام خمینی در بهشت زهرا گفت: برای ما حرف در آورده اند و الا ما از ابتدا هم گفتیم که کاری بشمارش بیضه ها نداریم و همه اعم از سه بیضه ها و دو بیضه ها و تک بیضه ها و حتی بدون بیضه ها در امانند و می توانند در جنگل زندگی کنند. تنها فرقی که کرده است ریاست جنگل از شیران به روباهان منتقل شده است. البته که همۀ حیوانات جنگل برهبری و پیشتازی گاوها قول امام شان را باور کردند و در جنگل ماندند. بجز خرگوش های زرنگ که چون یک بار بدون شمارش بیضه هایشان نسل کشی شده بودند عازم بیابان های اطراف جنگل شدند و به این ترتیب این گروه "عشق وحال" را بنیان گذاشتند.

2- هنوز سال اول به سال دوم ریاست روباهان به جنگل نرسیده بود که خبر آوردند که امام خمینی گفته است که من قولی راجع به سه بیضه ها نداده ام. و چون سه بیضه ها هم کمند و هم نحس باید یا اخته بشوند و یا جنگل را ترک کنند. بازهم گاوها رهبری را بعهده گرفتند و ماغ کشیدند و همه شادی کردیم که چه خوب! سه بیضه ها می روند و یک نفس راحتی می کشیم از فوران شهوت سیری ناپذیر این ها. و این طوری شد که سه بیضه ها و همراه آن ها گروهی از دو بیضه ها که ترسو و عاقبت اندیش بودند سر به بیابان گذاشتند و به خرگوش های مهاجر پیوستند در این گروه "عشق وحال".

3- سال سوم امام خمینی ابتکارجدیدی بکار گرفت. به این ترتیب که بدون اینکه راجع به شمارش بیضه ها حرفی بزند با وطن قبلی خودش تماس گرفت و زیستگاه مخصوص دو بیضه ها را آتش زد. غوغایی شد آن سرش ناپیدا. دو بیضه ها سراسیمه شروع بفرار از آتش کردند و بیشترین شان وسط راه رفتند روی میدان های مین و معبر باز کردند تا کمترین شان بتوانند عبور کنند بقصد رفتن به بیابان این گروه "عشق و حال". هنوزهم رهبری در دست گاوان بود و ماغ می کشیدند و پا می کوبیدند بر جنازه ها!

4- در این جا اتفاق بدی افتاد و آن هم این بود که بیابان های محل استقرار این گروه "عشق وحال" صاحب پیداکرد - بلی درست شنیدید. این مزخرفات را باور نکنید که همۀ دنیا ملک خداست. هر وجب از دنیا صاحب دارد و بیابان ها هم همینطور- و گفتند که دیگر بیابان هم جا ندارد برای این "گروه عشق وحال". لذا زد و خورد آغاز شد و نیم بیشتر دو بیضه های رسته از میدان مین و آتش سوزی جنگل هم در مرز بین جنگل و بیابان له شدند و از بین رفتند.

5- گاوها کماکان رهبر بودند و ماغ می کشیدند و دم می جنباندند که امام خمینی مرد و آیت الله خامنه ای شد رییس جدید جنگل. ایشان که خیلی جوان تر از امام خمینی بودند و شهوت متراکمی داشتند اعلام کردند که جنگل تحت فرمان من به تک بیضه ها هم نیازی ندارد و من بجای همه خودم تخم دارم این هوا. گاوها شروع کردند به ماغ کشیدن بعلامت رضا و تک بیضه ها هم راهی بسوی سرنوشت: رفتن بسمت بیابان های قدیم و جدید و له شدن در مرزها و زیر بار رب گوجه فرنگی ها و غرق در رودخانه ها و دریا ها و حبس شدن در توالت شویی ها و معادن سخت و مشاغل پست غربی ها و شرقی ها. و اینان گروه چهارم از این گروه "عشق وحال" لقب گرفتند.

6- تا اینکه خدا پدرش را بیامرزد این آیت الله سید محمدخاتمی را. ایشان آمد و گفت که یعنی چه! قباحت دارد گفتن و شمردن از بیضه ها. همان که امام راحل در بهشت زهرا گفت. همه در امانند حتی سه بیضه ها. وقتی این خبر در جنگل پیچید ولوله ای از شادی براه افتاد و همه بیضه هایشان را گذاشتند به آفتاب و آمادۀ درست کردن خرابه ها. چیز خیلی جالبی که در اینجا معلوم شد این بود که بسیاری از سه بیضه ها و دو بیضه ها و تک بیضه ها برای ماندن در وطن شان مجبورشده بودند بیضه هایشان را قورت بدهند. و حالا که بیضه داشتن به هر تعداد مجدداً آزاد شده بود. رفتند در خلوت و جلوت بیضه هایشان را دوباره بالا آوردند .همانطورکه گفتم پهن کردند توی آفتاب.

7- اما آقای خاتمی مثل امامش سر قولش نماند و گفت منظور من فقط تک بیضه ها بوده است و نه سه بیضه ها و دو بیضه ها. گاوها هنوز توکار ماغ تأیید کشیدن بودند که آیت الله خامنه ای دخالت کرد و گفت: این سیدمحمد تدارکات چی نمی فهمد چه می گوید. همان که گفتم بیضه بی بیضه هرّید. اینطور شد که باز هم تک بیضه ها و دوبیضه ها و سه بیضه ها راهی شدند به کجا!؟ الله اعلم: له شدن در مرزها یا غرق شدن در رودخانه ها و دریاها یا پوسیدن در اردوگاه ها یا مردن در کار با گنداب ها. و گاوها و گاوها که ماغ می کشیدند هنوز بر هر آنچه جنازه ها!

8- تا اینکه بالاخره یکی آمد که حرف سرراستی زد. محموداحمدی نژاد گفت: ای ساکنین جنگل بیچاره ها. من وقت و حوصله ندارم برای شمارش بیضه ها. بنابراین بی بیضه و صدبیضه می توانند بمانند اگر بیضه هایشان معلوم نباشد چه یکی چه صدتا. خب این یک حرف حسابی بود که باز هم گاوها ماغ کشیدند و ما بیضه ها را قورت دادیم و تمام. ولی نه تمام نشده بود. یکی ازبقایای جنگل امام خمینی وارد دوئل شد با محمود و گفت: مگر می شود بدون بیضه. بیضه ها را رو کنید تا محمود را بیرون کنید. این بار اما گاوها ماغ نکشیدند. لیکن ما که طاقت از دست داده بودیم و بیضه های قورت داده راه تنفس مان را بسته بود از خدا خواسته دوباره بیضه ها را بالا آوردیم و پهن کردیم رو به آفتاب تا شارژ و قابل استفاده شوند. و فقط هنگامی فهمیدیم که این بار بدون بیضه ها هم باید جنگل را ترک کنند که باز گاوها شروع کردند به ماغ کشیدن.

9- و ما امروز اگر در مرز له و در رودخانه و دریا غرق ودر زیربار رب گوجه فرنگی سس و در کوه و بیابان گم و در کمپین های پناهندگی جر و در گنداب های کارهای سخت چشم بادامی ها و رنگین پوستان و از ما بهتران ذوب نشده باشیم مشغول "عشق وحال" هستیم و دلواپس بره ها که در وطن جاگذاشته ایم در زیر سم گاوها که ماغ می کشند و تپاله تولید می کنند برای آبادی وطن!

10- مهرداد پرسید چه خبر؟ 
محمد گفت: سلامتی والله هیچ خبرمی دانی که وضع بهم ریخته دیگر کار بخور و نمیر هم گیرم نمی آید. ما همه اش نگران ایرانیم تو بگو آنجا چه خبر. 
مهرداد گفت: اینجا هم هیچ خبر مثل همیشه گاوها ماغ می کشند و تپاله می ریزند. 
محمد خطا کرد و گفت: خب یک اعتراضی و صدایی و حرکتی بکنید.
مهرداد گفت: تو دیگر زر نزن برو"عشق وحال"ت را بکن چکار داری به وطن.
محمد گفت: بابا کدام عشق و حال گفتم که اینجا خبری نیست.
مهردادگفت: بابا ما که نمی خواهیم از دستتان بگیریم. من می گویم حالا که خودتان "عشق وحال"تان را می کنید خدا وکیلی دیگر بما گیرندهید که اُرد ناشتا بدهید.
محمد گفت: بابا مهرداد کدام "عشق وحال" هرکس نداند تو که خانۀ بابام این ها آمده بودی در تهران باآن وسعت دویست متری توی شمال تهران. من الان اینجا توی حومۀ یک شهرکوچک یک اتاق نمور اجاره کرده ام و صبح تا شب سگ دو می زنم و همین که بتوانم اجاره و خورد و خوراک حداقلم را تأمین کنم. تازه من خوبش هستم. صدها و هزارها مثل من هستند که آرزوی وضع من را دارند ولی نه کار گیرشان می آید و بیمۀ بیکاری و کمک های دولتی را هم قطع کرده اند. خلاصه از عشق وحال خبری نیست بخدا!
مهرداد گفت: من که گفتم فقط راجع به اینکه من و ما چکار کنیم زر نزنید و الا ما که بخیل نیستیم شما هم "عشق وحال"تان را بکنید. فقط محمد زر نزن. فهمیدی زرررر ... نزن! و پرده می افتد. تا شروع اپیزود دوم در پست دیگر! یا...هو

درستایش همبستگی واصلاحات کوچک با نتایج بزرگ!

The Fortune Teller



 نامه ی سرگشاده ی گروهی ازوبلاگ نویسان سبز خطاب به علی مطهری

خدمت جناب آقای علی مطهری
با عرض سلام و احترام
ما، گروهی از هم‌وطنان شما هستیم که خود را فعال و هوادار «جنبش سبز مردم ایران» می‌دانیم. جنبشی که اعضایش از زمان برگزاری دهمین انتخابات ریاست جمهوری تاکنون متحمل رنج و درد فراوان شده‌اند. ما برخی از همراهان خود را در خاک و خون دیده‌ایم و گروه بیشتری را امروز در بند و اسارت داریم. ما مورد ظلم قرار گرفتیم اما همچنان دادگاهی برای تظلم‌خواهی نمی‌یابیم.
آقای مطهری!
در ریشه‌یابی علل و عوامل اتفاقات ناگوار 20 ماه گذشته میان ما و شما اختلافاتی وجود دارد. اختلافاتی که شاید بتوان در فضایی آرام به حل و فصل آنان دل بست و شاید هم هیچ گاه به توافقی قطعی بر سر آنان دست نیابیم، اما در این میان ما تشابهاتی هم می‌بینیم که می‌توانند محوریتی برای یک حرکت مشترک شوند.
ما به مانند شما از تداوم وضعیت نابسامان کنونی که بن‌بستی ناگوار را بر سر راه کشور قرار داده است به ستوه آمده‌ایم. ما خواستار بازگشت آرامش و آسایش به کشور و رفع فضای کینه و نفرت و خشم هستیم.
ما به مانند شما از تداوم خشونت‌های خیابانی، کشته شدن هم‌وطنانمان و بازداشت‌های گسترده ناخرسند هستیم و توقف این وقایع تاسف بار را برای مصالح خود و کشور در اولویت می‌دانیم.
ما به مانند شما از قانون‌گریزی و تصمیمات شخصی و جناحی و گروهی آسیب دیده‌ایم و بزرگترین قربانی چنین روندی را مصالح کلی کشور و ملت می‌دانیم.
ما به مانند شما راه حل عبور از بحران را نه در فضایی ملتهب و سرشار از دروغ و تهمت، که در سایه آرامش و گفت و گو جست و جو می‌کنیم.
و در نهایت ما نیز چون شما پافشاری بر لجاجت و تمامیت‌خواهی را ریشه تمامی این مصیبت‌ها می‌دانیم و امیدواریم همه شهروندان کشور، به ویژه مسوولین حکومتی با سعه صدر بیشتری به سخنان و مطالبات طرف مقابل گوش فرا دهند.
جناب مطهری!
ما امیدواریم همین میزان از اشتراکات برای آغاز حرکتی مشترک در راستای نیل به توافقی مطلوب (هرچند حداقلی) کفایت کند. پس صادقانه و صمیمانه دست یاری به سوی شما دراز می‌کنیم چرا که شما را فردی صادق، هرچند در مخالفت با خود می‌شناسیم.
آقای مطهری!
«جنبش سبز ایران» امروز جنبشی متکثر با خواسته‌های گوناگون است. هر کسی از ظن خود یار آن شده و به اعتراف شاخص‌ترین چهره‌هایش هنوز کسی نتوانسته است کلیتی را به تمامی اقشار حاضر در آن منتسب کند. با این حال ما گروهی از دل همین جنبش هستیم که امیدواریم تا با محوریت قانون، انصاف و مصالح ملی شاهد برقراری گفت و گو با نمایندگان منصف و صادق حاکمیت باشیم. در این راه خواسته‌های ما به صورت شفاف مطرح شده و هرکس که مدعی دلسوزی برای کشور و مردم است باید برای برآورده‌سازی آن‌ها تلاش کند:
  • ما خواستار رفع حصر خانگی رهبرانمان هستیم. آنانی که در هیچ محکمه‌ای محاکمه نشده‌اند و بر خلاف قانون و بدون هیچ اتهام اعلام شده و جرمی اثبات شده در حصر گرفتار آمده‌اند و از ابتدایی‌ترین حقوق شهروندی خود محروم مانده‌اند.
  • ما خواهان تضمین حق شهروندان بر تجمعات و راهپیمایی هستیم که صراحتا در بند 27 قانون اساسی ذکر شده است.
  • ما خواستار آزادی همراهان در بندمان هستیم که گروه گروه و بی‌هیچ گونه اتهام مشخصی بازداشت می‌شوند و بدون محاکمه در دادگاهی رسمی در بند و زنجیر به سر می‌برند.
  • ما خواستار آزادی مطبوعات و رفع هرگونه سانسور هستیم. حقی بدیهی و اولیه که در بند به بند قانون اساسی کشور به ویژه مواد 3، 24 و 175 مورد تاکید قرار گرفته است.
  • ما خواستار خاتمه دادن به شرایط امنیتی حاکم بر کشور هستیم که آن را بزرگترین خطر برای مصالح ملی و مایه وهن و بی‌آبرویی کشور می‌دانیم.
  • و در نهایت ما خواستار برگزاری انتخابات آزاد، غیرگزینشی و سالم هستیم که تنها مستبدین و دیکتاتورها می‌توانند با آن مخالفت کنند.
جناب مطهری!
بپذیرید که در این فضا، هر بارقه‌ای از هم‌گرایی، هرچند به مصداق کورسویی لرزان، باید به فال نیک گرفته شود و مورد حمایت قرار گیرد تا بتوانیم به توافق‌های بزرگ‌تر چشم امید ببندیم. ما تنها می‌خواهیم به شما اطمینان دهیم که اگر در راستای تلطیف فضا و بازگشت امور کشور به روند عادی خود گامی بردارید صمیمانه از اقدامات شما حمایت خواهیم کرد. با این حال ما گمان می‌کنیم تا زمانی که ارتباط فعالان جنبش با چهره‌هایی که به صورت نمادین رهبران جنبش خوانده می‌شوند برقرار نگردد، حداقل‌های این توافق هم قابل دسترسی نیست.
پس اجازه بدهید از شما بخواهیم تا به نمایندگی از این جمع اعلام کنید آزادی رهبران جنبش ما، آقایان میرحسین موسوی و مهدی کروبی از حصر خانگی از جانب فعالان جنبش سبز به مصداق گامی مثبت در راستای اعتمادسازی از سوی حاکمیت قلمداد خواهد شد. شما بهتر از هر کس دیگری می‌دانید که این چهره‌ها بارها و بارها بر اجرای بدون تنازل قانون اساسی تاکید کرده‌اند، پس می‌توان امیدوار بود که همین فصل الخطاب مورد توافق طرفین، دستمایه گفت و گوهای آینده قرار گیرد.
آقای مطهری!
ما می‌خواهیم که به رسمیت شناخته شویم. از ما یاد کنید اما نه به عنوان فتنه‌گران که ما تنها معترضیم. ما سوگواران جنبشی وابسته و مدفون شده نیستیم. ما آزادی خواهان مستقلی هستیم که جنبش پویای ما با گذشت 20 ماه سرکوب و فشار همچنان رو به رشد و بلوغ است. ما را فریب‌خورده ندانید که ما پرسش‌گریم. ما را اقلیت ناچیز نشمرید که ما بی‌شماریم حتی اگر در نگاه شما اکثریت نباشیم و در نهایت اینکه از آزادی رهبران و دیگر همراهان دربند ما حمایت کنید، ما نیز از حکمیت شما استقبال خواهیم کرد.
با سپاس از توجه شما و به امید بازگشت به آرامشی که مصالح کشور و ملت را در بر بگیرد،
گروهی از وب‌لاگ‌نویسان سبز

وب‌لاگ‌های امضاکننده:
1- امیر
شوایک
راز سر به مهر
نثر منصور
DIGIRAZ
تمرین دموکراسی
آرش کمانگیر
اوپانیشه
فعلا بی نام
10- آرزوهای یک دختر کوچولو
گاه نوشت های یک فمنیست سبز
وسوسه ای به نام بودن
رود
حرف حساب
اسپینوزا
حمزه غالبی
مجمع دیوانگان
ضد دروغ
یغما
20- زیستن در کله تباه شده یک اسب
دختر خورشید
لیبرالیسم
لیبراسیون
کرگدن تنها
دالان سبز
بیگانه
herrblum
امید 20
مرثیه های خاک
30- آرش حسینی پژوه
ورق پاره های زندان
فرصتی برای گفتن
شهروندنگار

دلقک ایرانی
(این فهرست در حال تکمیل است)
توجه: در صورتی که شما هم وبلاگی دارید و می خواهید از این متن حمایت کنید لطفا آدرس وبلاگتان را به (arman.parian@gmail.com)  میل بزنید
................................................
توضیح من:
به جد باوردارم که راه پرفرازونشیب وطن جزازراه اصلاحات گام بگام وقطره به قطره که با اعتماد کامل به اقیانوس اصلاحات شدن آن درکمترین زمان دارم؛ نمی گذرد. لذاست که با همۀ زاویۀ دید متفاوتی که بمشکلات ایران با علی مطهری وحتی هرکدام از امضاء کنندگان این نامه دارم؛ آنرا تأیید وامضاء کردم. باتشکرازتهیه کنندگان آن. دلقک ایرانی

هشداربسیارمهم: چرا "باید" دراعتراض روزسه شنبه 10 اسفند شرکت کرد!

File:Stanislaw Kostka Potocki by David.jpg


1- چون این راهپیایی شاخص بعدی ِدو ادعا خواهد شد:


الف- اگر تظاهرات روزسه شنبه درسطح اثرگذاری شکل بگیرد که بوق های تبلیغاتی جمهوری اسلامی را منفعل کند. به پیشروی قطعی وآینده دارجنبش منجرخواهد شد.


ب- اگرتظاهرات درسطح مؤثری برگذارنشود. جمهوری اسلامی برنده خواهد شد و ادامۀ جنبش با مخاطرات جدی مواجه خواهد بود.


2- زیرا که تاکنون دعوای اصلی بین دستگاه تبلیغاتی رژیم ورهبران جنبش سبز عبارت بوده ازاینکه: رژیم مدعی بوده است که عناصرمیدانی جنبش سبزمتشکل از عناصرمعاند نظام درسی سال گذشته بوده است واینان نه تنها به اسلام وانقلاب که به رهبران مورد تبلیغ شان آقایان موسوی وکروبی نیزاعتقاد وباوری ندارند. وجنبش سبز ورهبران نمادین آن ادعای دیگر ومتقابلی داشته اند مبنی براینکه: بدنۀ اصلی جنبش سبز اصلاح طلبان مذهبی وناراضی هستند واگرهم گروه های دیگری آنان را همراهی می کنند نیروی اصلی وعمده ای نیستند که بسیاری از جوانان معاند هم دراثردیدن رفتارحاکمان ازدین واسلام و...زده شده اند وما باید درصدد جذب آن ها باشیم.


3- تظاهرات فردا که -بدرست یا غلط- روزاعتراض با هدف جزیی شده ومشخص (حصروزندان آقایان موسوی وکروبی) اعلام شده است. باید نشان بدهد که بدنۀ جنبش سبز به رهبری موسوی وکروبی ملتزم ووفادار است وبرای نشان دادن ناراحتی و خشم خود ازاقدام رژیم درمورد تضییق حقوق طبیعی وقانونی آنان ازهیچ کوششی فرو گذار نمی کند. لذا برهرسبزی واجب عینی است که به میدان برود واثرگذارباشد. حتی اگرایمان دارد که اطلاع رسانی او درپشت کیبورد رایانه اش کم ازبودن درصحنۀ اقدام نیست باید یک فردا را کیبورد را رها کند ودرمیدان عمل ظاهرشود. چون اگرصحنۀ تظاهرات قابل نقل باشد ناقل زیاد است واگرنه که او هم بیکارخواهد ماند.


4- سخنم با کسانی که موسوی وکروبی را بعنوان رهبران سمبولیک برای گذر از فاز ابتدایی جنبش بسمت براندازی نظام اسلامی هم برگزیده اند این است که وظیفه و مسئولیت دارند درپیشاپیش اعتراض به زندان رهبران در10 اسفند حاضرباشند. منطق حرفم هم خیلی ساده است. به این شرح که: شما درطراحی براندازی نظام به یک مرحلۀ گذارتوسط مذهبیون ناراضی معتقد شده اید. معنا ومفهوم قشردۀ این اعتقاد اینست  که بدون وجود چنین فازابتدایی وواسطگی آن رسیدن به براندازی رژیم ناممکن است. بنابراین شما قبول کرده اید که ناچارید برای هدف نهایی تان (براندازی نظام) هدف های واسطه اتخاذ کنید. ومهمترین هدف واسطه تان رهبرانی دارند که اگرحمایت مؤثرنشوند حذف خواهند شد وشما به هدف واسطه تان نخواهید رسید که می خواستید آنرا سکوی پرتاب به براندازی کامل جمهوری اسلامی قراربدهید. لذا باید پرحرارت ترازهمیشه والبته مصلح ترازهمیشه هم به صحنه بروید وآزادی رهبران مرحله ای تان را فریاد بکنید.


5- امیدوارم مهم قضیه را رسانده باشم. من نمی خواستم وارد این گود بشوم- مثل همیشه- چرا که درمورد تصمیمات منجربه عمل سیاسی واجتماعی تحفظات شخصی ومهمی دارم. اما دیدم که باید این هشداررا به بدنۀ ملتهب جنبش سبز بدهم. واز اعلام کنندگان این راهپیمایی که انشاءالله با تفکروبررسیدن همۀ جوانب مثبت ومنفی کار انجام شده بخواهم که حالا که روزسه شنبه دهم اسفند را به روز آری یانه ادامه یا نابودی جنبش سبز جرأت کرده اید؛ اولاً همۀ هنروتوان تان را به میدان بیاورید که اعتراض سه شنبه بتواند ازمرزهای تهران عبورکند. واگرحس خوبی ندارید تا هنوز چند ساعت فرصت هست فکرمتفاوتی بکنید. وبدانید که این شما نیستید که مرگ و زندگی جنبش را تاریخ می زنید. بلکه این تحرکات میدانی وحساب شده ودقیق و  ظریف تعریف شدۀ جنبش است که معلوم می کند: زنده است یا فاتحه مع الصلوات. شاید وقتی دیگر دوباره!  یا...هو

۱۳۸۹ اسفند ۸, یکشنبه

سکوت احمدی نژاد دربرابربدنۀ جنبش سبز: هم استراتژی؛ هم تاکتیک!

 (disambiguation)

Yankee Doodle



1- تا اینجای داستان بشما گفته ام - برای اولین باروفقط دلقک ایرانی گفته است: 


الف- مردم ایران ازسال 76 وانتخاب سید محمدخاتمی به جمهوری اسلامی نه گفته اند. ودین خود را ازحکومت روحانیان جدا کرده اند. وبهمین خاطرهم نه محمد خاتمی و نه محمود احمدی نژاد را بخاطراسلام (آخرت ومرگ برابربا زنده بودن برای زودترمردن=جمهوری اسلامی) انتخاب نکرده اند بلکه آنان را انتخاب کرده اند که دنیای شان را اداره وسامانمند بکنند. سید محمدخاتمی ویاران این را نفهمیدند و خودشان قدرت را وملت فرصت را باخت. ولی احمدی نژاد ویاران اصلی اش این را بدرستی فهمیدند! وخودشان که برنده اند تا ازکدام ملت پرسش کنیم!

ب- پایۀ اصلی انتخاب سال 84 احمدی نژاد برروی دوش حزب اللهی ها وبچه آخوند هایی قرارداشت که چون ازپدران وپیش نمازان روحانی خود درادرۀ کشور نا امید شده بودند تصمیم گرفتند یک آهنگرزادۀ دانشگاهی وساده زیست وفقیرنواز مثل خودشان انتخاب کنند!(آزمایش نهایی)

پ- احمدی نژاد ویاران اصلی اودرطول 6 سال زمامداری خود کمترین حرف راجع به دین واسلام وولایت فقیه وآیت الله خامنه ای زده اند. مگر خوداحمدی نژاد که خودش را تحت ولایت مستقیم امام زمان معرفی کرده است ورحیم مشایی که هروقت راجع به دین واسلام حرف زده جزبه چالش کشیدن ناکارآمدی دین سنتی روحانیان در ادارۀ جامعه حرف مثبتی بنفع دین روحانیان نزده است!

ت- ترجیع بند همۀ حرف های احمدی نژاد عدالت است وعدالت وعدالت اقتصادی و دنیوی پررنگ ترین دعوی رسالت او. که هم دراستراتژی وهم درتاکتیک آنرا منسوب به امام زمان کرده است تا توده هارا تهییج وآخوند ها را خلع سلاح کند. در ایمان احمدی نژادبه امام زمان ورود نمی کنم که انگیزه خوانی کارمن نیست!

ث- احمدی نژاد ویاران هیچ گاه برعلیه مظاهر تمدن جدید موضع منفی نگرفته اند جز در محکوم کردن لیبرالیسم اقتصادی که آنرا ضد عدالت معرفی کرده اند. درهمین زمینه نیز فقط حرف زده اند والا بیشتر آموزه های اقتصادی اجرا شده شان ازمکاتب اقتصاد بازار تبعیت کرده است.

2- اینک اگربرای جلوگرفتن ازتطویل مطلب به همین امّهات بالا بسنده کنیم. این نتیجۀ بدیهی بدست می آید که اگر مواضع احمدی نژاد با تودۀ محروم وحاشیه نشین بیشترازطریق عدالت اقتصادی لینک می خورد؛ همین مواضع با طبقۀ متوسط اعضای جنبش سبز ازراه های فرهنگ وهنر وورزش وسینما وموسیقی و تفریح و کل آموزه های مدرن لیبرالیسم اجتماعی ارتباط بیشتری می گیرد. برای شاهد مثال به این چندمثال ازصدها توجه کنیم:

3- احمدی نژاد ودوبال پرنده اش اسفندیاررحیم مشایی سخنگو ومجتبی ثمره هاشمی سربه توُ؛ وهمۀ مشاورانش درحوزه های مختلف تا کنون:

الف- به هیچ هنرمند سبزی گیرنداده اند وتضییق معناداری برایش فراهم نکرده اند. حتی اگر ازسوی وزیر خودشان یا سازمانی غیرازدولت به هنرمندان سبز گیرداده اند در مقام رفع آن وپشتیبانی ازهنرمند مغضوب برآمده اند. نمونه هایش بیشماراست: دفاع ازعدم محکومیت جعفر پناهی سبز. رفع توقیف سریع ازتوقیف ساخت "جدایی نادرازسیمین" اصغرفرهادی سبز. دادن جایزۀ اول جشنوارۀ فجربه مسعود کیمیایی سبز. دادن مجوزبه نمایش هدی گابلر رهبانی سکولار. دادن مجوزبه کنسرت های شجریان ها وشهرام ناظری وخواننده های پاپ. استقبال از وکمک به نمایشگاه های هنری هنرمندان طرازاول و صدورمجوز ورود و کار به برخی هنرمندان مهاجرو...

ب- ارشدترین ومؤثرترین مشاوراقتصادی احمدی نژاد دکترجمشید پژویان یک اقتصاد دان لیبرال کلاسیک است حتی اگرگرایش "کینز"ی داشته باشد.

پ- این احمدی نژاد ویاران بودند که برای اولین بار به زنان وزارت دادند. واین احمدی نژادرییس جمهوربود که برای اولین بار وبا صراحت وقاطعیت درتلویزیون از سخت گیری های پلیس وگشت درامرپوشش جوانان وزنان انتقاد کرد وباعث تابستان گذشتۀ آزادتری برای زنان شد. هنوزمزۀ نامه اش به رییس ورزش درمورد مجوز ورود بانوان به استادیوم های مردان یادمان نرفته است.

ت- این فقط دردولت احمدی نژاد بود که جوانان اجازه پیداکردند بمدت یک هفته خیابان های تهران وشهرهای بزرگ را به کارناوال های شاد تبلیغات انتخاباتی تبدیل کنند. جزدر8 خرداد 76 وپیروزی فوتبال ایران براسترالیا که حکومت در مقابل انفجار شادی مردم غافلگیرشد دیگر هیچ گاه قبلاً سابقه نداشت که پلیس ازشادی مختلط مردم نه تنها جلوگیری نکند که حفاظت هم بکند.

ث- موضع گیری های مهدی کلهر یادتان هست. مشاورارشد احمدی نژاد در امور ارتباطات یک امریکایی- ایرانی فاشیست است ونه حتی ایرانی-امریکایی. برخورد احمدی نژاد با ایرانیان خارج ازکشوردرهیچ دولت قبلی ثبات رفتاری ومثبت فعلی را نداشته است. تا کنون شنیده نشده است که احمدی نژاد کسی را بخاطر رأی به دیگری بزحمت انداخته باشد. حتی بسیاری از وزرایش دردولت نهم ازکسانی بودند که ابتدائاً به احمدی نژاد رأی نداده بودند. ومی توانم این سیاهه را تا تمام شدن همۀحروف الفبا ادامه بدهم.

4- حالا به این نمونه های دیگرتوجه کنید:

الف- اسفندیارمشایی درفردای انتخاب دهم گفت: فقط 4 میلیون ازآرای 24 میلیونی احمدی نژاد رأی ایجابی به جمهوری اسلامی [روحانیان] بود و20 میلیون بقیه [مثل 14 میلیون رأی موسوی] آری به احمدی نژاد [ونه به جمهوری اسلامی] بود. توی کروشه ها جویده های ناگفتۀ مشایی است که من تکمیل کرده ام. ومشایی واقعیت را گفت.

ب- جوانفکر یکی دیگرازمشاوران احمدی نژاد دربرنامۀ دیروز، امروز، فردای تلویزیون: آرای دکتراحمدی نژاد درانتخابات ریاست جمهوری ربطی به اصولگرایان نداشت وبه خود احمدی نژاد رأی داده بودند. من می گویم: کسی نمی تواند نقیض این حرف درست را بیاورد. چرا که تشت رسوایی حمایت آشکارتر رهبر ازعلی اکبر ناطق نوری درسال 76 ازبام جهان افتاده بود قبلاً.

پ- و...

5- واحمدی نژاد بعدازآن گاف "خس وخاشاک" میدان ولیعصرکه سبزها بد تفسیر کردند وخوب تبلیغ! دیگر هیچ گاه حتی به اشاره وتلویح هم به نیروهای میدانی جنبش سبز حمله نکرد. درسخنرانی میدان ولیعصرهم اومی خواست ازتاکتیک تمسخرو تحقیر خودش برای کوبیدن رقبای سیاسی اش استفاده کند که اشتباه کرد وجو سبز هیجانی تر ازآن بود که فرصت تأمل وتفکیک داشته باشد.

6- خلاصۀ داستان رفتاراحمدی نژاد وبا توجه به مستندات بالا چنین است:

الف- احمدی نژاد خودش را درقامت یک مصلح جهانی وکل می داند که اگر عطر دعوت ونیات او براحدی ازآحاد توده های مردم بوزد وآشکارشود؛ آن شخص نه تنها با اومخالفت نمی کند بلکه مرید وپیرو او هم می شود. او ازنظرذهنی آدم خودشیفته وازنظرعینی دیکتاتورو ازنظرسیاسی فاشیست است. بعبارت آشناتراویک پیغمبر است.

ب- احمدی نژاد هنوزهم درمرحلۀ تبلیغ ودعوت قراردارد ووارد حکومت ایده آل خود نشده است. اولین شرط بقدرت رسیدن یک فاشیست همراهی نزدیک به اتفاق توده های جامعۀ هدف است. بعبارت دیگر هیچ فاشیستی با 50-60 درصدآرا قانع نمی شود و آنرا برای برقراری حکومت فاشیستی مورد نطرش کافی نمی داند. لذا احمدی نژادنه حق دارد ونه می تواند گروه مخالفان خودرا به بیشتراز10-15 در صد جمعیت کشور تعمیم داده وقبول کند. او فقط دشمنان سیاسی خودش را که تعداد اندکی باید باشند قبول دارد وبرای ازبین بردن وساکت کردن آن ها ازهیچ کاری روگردان نخواهد بود. دشمنان اودرجمهوری اسلامی بالفعل اینان هستند:

(1)- کلیۀ کسانی که درسطح مدیرکل ببالا درگذشتۀ جمهوری اسلامی مسئولیت ومقام داشته اند. مگراینکه بتوانند نوکری واطاعت محض (بیعت) خودرا بدشواری وعملاً ثابت کنند.

(2)- همۀ نخبگانی که کارتشکیلاتی می کنند وبرای خودشان ایدئولوژی ومرامنامه و اساسنامه دارند. مگرتوبه واعلام برائت کرده وبه دربار احمدی نژاد ملحق شوند.

(3)- همۀ الیت سیاسی واجتماعی واستادان دانشگاهی که درسطح نظریه پرداز وفیلسوف هستند. مگردرخدمت محض ایشان سوگند وفاداری بخورند.

(4)- روزنامه نگاران وارباب رسانه ای که یاجزوی ازگروه های سه گانۀ فوق بوده باشند ویا درخدمت وبسط دهنده ومروج افکارآنان باشند.

7- می توانم این موردرا هم با جزئیات بیشتری ادامه بدهم ولیکن "درخانه اگرکس است یک حرف بس است".

8- احمدی نژاد خشنود است که درمرحلۀ دعوت به نبوت خویش هم حاکم شده -چون هیچ پیامبردومی این شانس را نداشته است درطول تاریخ بشر- ونه تنها بخش بزرگی ازحکومت را تصاحب کرده بلکه حاکم کل (آیت الله خامنه ای) را هم وادشته است که دشمنان سه گروه ذکرشده اش دربالا را بدست واراده وقدرت قانونی وفراقانونی اش از میان بردارد. ولزومی نمی بیند که تا همۀ قدرت را صاحب نشده با موضع گیری در مورد نارضایتی های مردم ازحکومت روحانیان -اگرهم اشتباهی بسمت او منحرف شده است- را متوجه خودش هم بکند.

9- این مختصرکه عرض کردم منسجم ترین نظریۀ توضیح دهندۀ وضغ فعلی ایران است وهرآنچه سعی می شود با الگوهای ذهنی کلاسیک وغربی ودانشگاهی ومدرن و کتابی وضع کشورومناسبات حاکم تببین بشود دارای حفره های بدون پاسخی است که درنهایت به حیرت ونمی دانم اندیشه ورز وروشنفکرمی انجامد. زیرا که رفتار احمدی نژاد ازغریزۀ هشیارش سرچشمه دارد. اینکه آیندۀ این چینش ذهنی احمدی نژاد به واقعیت خواهد پیوست یا احمدی نژاد درنهایت پیغمبرکاذب شده و رانده خواهدشد را من نمی دانم واینک پیش بینی موثقی ندارم. زیرا که عوامل بسیاری هنوزهم می توانند به ناکامی یا کامیابی این تفکرمنتهی به فاشیسم یاری رسانند. یا...هو

نکتۀ مهم: هرآنچه گفتم به این معنا نیست که دردولت احمدی نژاد هیچ اتفاق تضییع حقوق انسان اجتماعی نشده است. من فقط گفتم بدستورواراده وخواست اندیشگی احمدی نژاد وستاد تخصصی وغیرکابینۀ اصلی اش چنین اتفاقی نیفتاده است. بدیهی است وزرای دولت وسایرکارگزاران هم انتخاب های شخصی دارند وهم جوسنگین هژمونی دین سنتی حاکم بر موجودیت جمهوری اسلامی اجازه نمی دهد که ازهمۀ موارد جلوگیری شود.

بعدازتحریر:
اطمینان دارم که ازنوشته هایم غیرسبزها -چه یاران احمدی نژاد وچه دشمنان اصولگرایش- نهایت بهره برداری را می کنند. ولی من برای سبزهای غیروابسته -غیرسیاسی وغیرحزبی -اعم ازمذهبی یا سکولارمی نویسم که اولاً زمین وحریف بازی شان را بهتربشناسند وثانیاً با استراتژی وتاکتیک مناسب به جنگ حریف بروند. ویک پند می دهم به هادیان مذهبی سبزها: 

عزیزانم وسرورانم. هرکوششی وهرتلاش مقدسی که با قصدرهایی انسان ولذت بخشی به او انجام می دهید مأجور. اما- واین اما خیلی مهم است- باید یکباربرای همیشه وباصراحتی بسیارصریحترازاحمدی نژاد نسبت به پذیرش فلسفه ونرم افزار مدرنیته با همۀ ظرایف ودقایق آن اعتراف کنید. ونه دربعدسیاسی که می دانم کم و بیش پذیرفته اید بلکه مهمتردربعداجتماعی وآزادی تنوع درپوشش وروش وتفریح وزن وزن وزن وزن هم!

وبالاخره: موضع شخصی من ازاین باورم می آید که "فاشیسم" بدترین نوع حکومت نیست. اما بدلیل غریزی بودن حاکم فاشیست خطرناک ترین نوع حکومت است. زیرا غیرقابل پیش بینی است. البته بین هرج ومرج ایدئولوژیک وحکومت نامسئول و فاشیسم بعنوان "حکومت ِ تمام"ومسئول من بدومی گرایش دارم.

۱۳۸۹ اسفند ۷, شنبه

بی خاصیت ترین مجلس؛ با معنا ترین انتخاب! نگاهی به انتخاب رییس خبرگان رهبری.

Jews Pray



1- مجلس خبرگان رهبری درجمهوری اسلامی ایران اگرهم مهمترین ارگان رسمی در تعیین مقتدرترین شخص بدون مسئولیت نطام است؛ که است. ولی درعین حال بی خاصیت ترین سازمان تأثیرگذار درجریان امورکشورهم است. بعبارت دیگر اگرچه تصمیم اولیۀ خبرگان درمورد "چه کسی ولی فقیه مطلقه باشد" بسیار حیاتی ومهم بوده و است. لیکن ازفردای انتخاب رهبر وبدلیل چیرگی قاعدۀ فقهی "دُور"به چگونگی انتخاب اعضای آن، مجلس خبرگان تبدیل به تشریفاتی ترین وبی خاصیت ترین چینش سازمانی جمهوری اسلامی هم می شود. به این معنای ساده که چون اصلی ترین وظیفه ومسئولیت مجلس خبرگان نظارت برعملکرد رهبر وتشخیص تداوم شرایط دراوست دراین معادله قرارمی گیرد که "فقهای شورای نگهبان که خودشان گماشتۀ رهبرهستند باید صلاحیت خبرگان را تأیید کنند وبطوربدیهی آنان اعضایی را که به رییس خودشان (رهبربالفعل) وفادار نباشند تأیید صلاحیت نخواهند کرد" لذا هیچ گاه ومطلقاً نه میلی ونه قدرتی برای بررسی عملکررهبرنخواهند داشت.


2-اینک چنین بنظرمی رسد که کم اهمیت ترین عمل هرمجمعی -دراینجا مجلس خبرگان- که تعیین اعضای هیئت رییسه ورییس خودش است؛ به مهمترین شاقول تشخیص راه سیاست درآیندۀ جمهوری اسلامی تبدیل شده است. بنابراین بنا براین دارم که باذکر مهمترین سناریوهای احتمالی پیش روی این اتفاق "طنازشکلی" و "جدی محتوایی" به شما بگویم که برنده شدن هرکدام ازسناریوها بنفع یاضرر کدام قلندر شهر چهل قلندرجمهوری اسلامی تمام خواهد شد. 

نکتۀ بسیارزیادمهم: با اعتراف به این نقص درتحلیلم که سیاست فقط برمبنای داده های منطقی جریان نمی یابد بلکه بسیاری از عوامل ظاهراً نامربوط وبی منطق سیر جریانات سیاسی را دگرگون می کند وخواهد کرد. لذا معروف است اینکه کسی درسیاست بگوید بدلیل A باید درانتظارقطعی B باشیم قبل ازاینکه حامل حقیقتی باشد واجد حماقتی است.


سناریوی اول:
علی اکبرهاشمی رفسنجانی رییس فعلی خبرگان با رأی معنا دار وقاطعی مجدداً به ریاست خبرگان انتخاب شود. درچنین حالتی برندۀ نهایی اصلاح طلبان مذهبی میانه رو خواهند بود که درتلفیقی با اصولگرایان میانه رو زمام کشوررا بتدریج بدست خواهند گرفت. وامیدوارباشیم که درچنین وضعیتی وبادرس آموزی وعبرت از ضعف تصمیم گیری وآشفتگی ذهنی درگذشتۀ خود؛ اینان بتوانند ایران را کمی بهترازگذشتۀ درقدرت بودن خویش اداره بکنند. بازندۀ مطلق این سناریو محمود احمدی نژاد خواهد بود وآیت الله خامنه ای ضرر بزرگی نخواهد کرد. البته بدیهی است که کمی بیشتر منزوی شود. درغیاب پیش بینی پیروزی جنبش سبز؛ این سناریو بهترین وضعیت برای طبقۀ متوسط خواهد بود.


سناریوی دوم:
ریاست آقای هاشمی برخبرگان تجدید شود ولی نه با قاطعیت آرای معنادار. بلکه با آرایی شکننده که باعث تقویت بیش ازحد هاشمی نشود تا او نتواند ازاین قوت برای وارد کردن بخشی ازاصلاح طلبان به مناسبات قدرت استفاده کند. دراین حالت بغیراز آیت الله خامنه ای کسی برنده وبازندۀ مطلق نخواهد بود. هرچند که احمدی نژاد تضعیف خواهد شد ولی کماکان شریک و تأثیرگذاردرصحنه باقی خواهد ماند. اوضاع کشورنیز درهمان وضعیت بی ثبات وکشمکش های دایمی وفرصت سوزهمۀ عمر جمهوری اسلامی باقی خواهد ماند. برای ملت نیز مثل حاکمیت سناریوی خنثی وبی اثر مثبتی خواهد بود وملت باید چشم بحوادث بدوزد.


سناریوی سوم:
هاشمی رفسنجانی انتخابات را با اختلاف رأی نزدیک  ببازد وازریاست خبرگان عزل شود. این حالت نیزپیروزی وشکست قطعی برای هیچ کدام ازبازیگران بدنبال نخواهد داشت. هرچند که نسبت به سناریوی دوم بضرر میانه روها اعم ازاصلاح طلب واصولگرا وبنفع تندروها اعم ازاحمدی نژادی ها وسکولارها خواهد شد. درچنین حالتی آیت الله خامنه ای باید بیشترنگران باشد. چون که رسمیت نداشتن برتری هاشمی درخبرگان احمدی نژادرا برعلیه آیت الله خامنه ای تقویت خواهد کرد. برای ملت اوضاع بازهم آشفته ترخواهد شدوتنها بخش تکنوکراسی وبوروکراسی لمپن خواهد توانست منافع مادی نامشروع بیشتری کسب کند.


سناریوی چهارم:
هاشمی رفسنجانی با رأی قاطع وتوهین آمیزی ازریاست خبرگان کنارزده شود. در چنین وضعیتی جمهوری اسلامی ایران باید خودش را برای یک تغییر ساختار عمیق آماده کند. چرا که با حذف معنادار هاشمی اصلاح طلبان بطورکامل ازچرخۀ حتی عضویت درجمهوری اسلامی طرد خواهند شد. واحمدی نژاد بعنوان فاتح مطلق پیشروی خودش بسمت اشغال جایگاه آیت الله خامنه ای را ادامه خواهد داد وبسیار محتمل است که ایران درپایان ریاست جمهوری احمدی نژاد پایه های اصلی یک حکومت فاشیستی ازنوع حکومت معمرقذافی درلیبی را تجربه بکند. حکومتی که صورتش هرچه باشد محتوایش دین جدیدی خواهد بود که احمدی نژاد پیامبرآنست. 

دراین سناریو آیت الله خامنه ای انتخاب دوگانه ای پیش روخواهد داشت: اول اینکه حاضربشود ازقدرت های بالفعل وظاهراً قانونی اش به تثبیت قدرت احمدی نژاد کمک کند. دراین وضعیت که ایده آل احمدی نژادهم است ممکن است آیت الله خامنه ای اجازه داشته باشد تا پایان عمرش درسمت تشریفاتی ولی فقیه باقی بماند. دوم اما وقتی است که آیت الله خامنه ای حاضرنباشد دیگربرای تیم احمدی نژاد کاربکند. درچنین حالتی ودرغیاب هاشمی که باعث خواهد شد بخش عمده ای ازحوزه راهم ازدست بدهد یا باید برعلیه احمدی نژادکودتا بکند ویا قبول کند که دورۀ قدرتش تمام شده ودرچشم اندازی نه چندان دورباید جمهوری اسلامی "اسلامی" را بخاطرات دورش بسپارد. در این سناریو توده های محروم با گرایش انگلیسم بازهم بیشتر متنفع خواهند شد واحمدی نژاد برای فتح سریعترنهادهای دیگر قدرت آنان را دوپینگ مالی خواهد کرد. البته طبقۀ متوسط هم خیلی ضرر نخواهد کرد چرا که تثبیت اوضاع دریک حکومت مرکزی آهسته آهسته شفافیت ایجاد می کند وهربازیگری قدرت انتخاب پیدا می کند. برعکس زمان هایی که سگ صاحبش را نمی شناسد وهمه سردرگمند.


3- پیش بینی خود من باحتمال بسیارزیاد تحقق سناریوی دوم است یعنی کماکان برآموزۀ ذاتی وبنیادین جمهوری اسلامی بالفعل"نه سیخ بسوزد ونه کباب".  لذا جمهوری اسلامی درهمین تشتت وآشفتگی سیاسی و بالبشوی مدیریتی ادامه خواهد یافت وتلاش خواهد شد تاگروهی دست برترپیدانکند. و باز تأکید می کنم مثل همۀ عمرجمهوری اسلامی ایران دغدغۀ کسی کشور ومنافع ملت نخواهد بود وتلاش متمرکزواصلی همه رصد کردن رقیب و مخالف و کشف توطئه برعلیه خود وطراحی توطئه برعلیه رقیب خواهد شد.


4- واما ملت وامید هایش: امید اصلی ملت ازهیچ کدام ازاین سناریوها سیراب نخواهد شد وملت ایران باید برروی دوفاکتور "قدرت ذاتی ملت ها" و "بهره گیری بموقع از فعل وانفعالات ملی وبین المللی، خلاء ها وضعف ها واشتباهات لاجرم نهفته دربطن این سناریوها" متمرکزباشد واستفاده کند. بدیهی است که بهترین فرصت ممکن هنوز هم درچگونگی پیش بردن جنبش سبز ِدرجریان است. واگرجنبش فعلی باشناخت دقیق ازخودش ونقاط ضعف حریف تاکتیک های مناسبی اتخاذکند چه بسا که همۀ دارایی جمهوری اسلامی بدون احمدی نژاد -تشخیص من این است که احمدی نژاد بنفع جمهوری اسلامی با محوریت الیگارشی روحانیت دربرابر جنبش مردم نخواهد ایستاد- نخواهد توانست جنبش را متوقف کند. با این توضیح اضافه که احمدی نژاد فقط جمهوری اسلامی با تعریف خودش را قبول دارد وبرای جمهوری اسلامی با تعریف هیچ کس دیگروفادارنخواهد بود. یا...هو


بعد ازتحریر:
من بشدت طرفداراین نظریه هستم که احمدی نژاد کمتراز اصلاح طلبان مذهبی طبقۀ متوسط اجتماعی را نمایندگی نمی کند. وحتی معتقدم که درجمهوری فاشیستی احمدی نژاد لیبرالیسم اجتماعی موردنیاز جامعه با ثبات وگستردگی بیشتری ازهمین آزادی ها درچیرگی احتمالی اصلاح طلبان مذهبی تأمین خواهد بود.
...................
نکتۀ روشنگر:
اصراری به لینک مطالب وبلاگم توسط خودم دربالاترین ندارم. کاربران محترم کماکان مجازند هرلینکی را که پسندیدند به اشتراک بگذارند. من فقط قصدم درگیرکردن ذهن جوانان با مطالب عمیق ودردهای جامعه ام است ولا غیر. نفع شخصی ولذت انفرادی من تماشای این آگاهی بخشی است. والسلام

جنبش سبز پشت چراغ زرد: داستان رییس پلیس وگروهبان قند ِعلی!

A Procession of Flagellants



1- هنگامی که در 25 خرداد سال 88 خورشیدی ماشین جنبش سبز راه افتاد چراغ سبز بود. جنبش سبز پرگاز قصد عبور از چراغ قرمز سبز را داشت که سر و کلۀ رییس پلیس پیدا شد و سوت توقف کشید. رانندگان جنبش سبز بی خیال سوت رییس پلیس خواستند براه خود ادامه بدهند که رییس پلیس متذکر شد که طبق نص قوانین راهنمایی رانندگی عبور از چهار راه حوادث منوط به اجازۀ پلیس است و سوت پلیس اولویت دارد بر سبزی چراغ. رانندگان زیر بار نمی رفتند و منطق شان این بود که حرف رییس پلیس حرف حقی است که لباس باطل پوشیده. زیرا که پلیس فقط وقتی باید خودش را به چراغ سبز تحمیل کند که چهار راه شلوغ و راه بندان و بیم تصادف باشد. و پلیس حق ندارد هر وقت هوس کرد و در چهارراهی که کاملاً خلوت و یکطرفه است سوت بزند و سبزی چراغ راهنمایی را بی اثر کند.


2- جروبحث بین رانندگان سبز و رییس پلیس بالا گرفت و چهارراه چنان شلوغ شد که هرگونه تحرکی را غیرممکن کرد. هم ماشین سربلندی (Pride) رانندگان سبز و هم بولدوزر رییس پلیس هردو در وسط چهار راه گیرافتادند و نه راه پس داشتند و نه راه پیش. روز قدس و 13 آبان و 16 آذر سال 88 به تلاش طرفین درعقب جلو کردن برای  یافتن را  فراری از معرکه گذشت ولی فایده ای نداشت، چهارراه حوادث کاملاً کیپ شده بود. هم رییس پلیس - که معلوم نبود "گروهبان قندلی" محبوبش کجاست که حتی برای خداقوت به رییسش پیدایش نیست - و هم رانندگان سبز که از این گیرافتادن ماشین شان کاملاً گیج شده بودند چمباتمه نشستند روی بیضه هایشان تا خدا خودش یک فرجی بکند برای ادامۀ راه. ولی بجای خدا این شیطان بود که دست منحوسش را از عاشورای حسین مظلوم بیرون آورد و خون پاشید به سمت چراغ راهنمایی و هر سه چراغ سبز و زرد و قرمز چهارراه را رنگ خون زد یعنی قرمز.


3- رییس پلیس ذوق زده شد و کار شیطان را بحساب خدا گذاشت و به رانندگان سبز اخطار کرد که دیگر سبزی وجود ندارد و هر سه چراغ قرمزاست. پس زود باشید جمع کنید جنازۀ این پراید لگنتان را از وسط چهارراه. و الا هرچه دیدید از چشم خودتان است و با بولدوزر می آیم رویتان و Pride (غرور)تان را صاف می کنم با کف خیابان. رانندگان سبز هم که از خون شدیداً وحشت کرده بودند مجبور شدند موتور جنبش شان را خاموش کرده و باهول دادن از چهارراه خارج کنند و تمام! هنوز هم از "گروهبان قند ِعلی خبری نبود". این چنین بود و شد که رانندۀ مخصوص امام رضا با شتر مرسدس بنزش آمد چهارراه حوادث و گفت: الیوم اتمّنا الفتنه. و جامش را سرکشید. کاتبان دربار دریوزگان دیروزی و حاکمان امروزی از این روز کیک و ساندیس با نام یوم الله 9 دیماه یاد کرده اند و مورخ مشهور حسین شریعتمداری از آن بعنوان مبداء جدید تاریخ فلاکت و نکبت نیز یاد کرده است.


4- یک گزارش مستند حاکی ازاین است که بعد از روز شوم 9 دی ماه؛ سرنشینان پراید سبز بعد از اینکه جنبش شان را تا کنارخیابان هول دادند و در حالی که از فرط ناراحتی و عصبانیت نفس نفس می زدند زخمی های بیشمار و نزدیک صد کشته شان را دوش گرفتند و راه افتادند به بالای خیابان. ولوله ای بود آنسرش ناپیدا چون هیچ کس نمی دانست که این گل های نازنین چطوری پرپرشده اند و رییس پلیس هم مرتب می گفت زیردست وپای خودشان. تا اینکه خبر آوردند که چهارتا از تماشاگرانی که از سمت فرعی کهریزک می آمدند کمک وسط راه و قبل از اینکه به چهارراه برسند توسط سگ های پلیس تکه پاره شده اند. این دیگر قابل انکار نبود چون دندان های کثیف سگ های هار در جای جای بدن نازنین شان فرورفته و معلوم بود. رییس پلیس گفت قبول دارم که این کار سگ های من بوده ولی این موضوع بشما ربط  ندارد و پدر یکی از جوانان را شاهد گرفت که با استناد به شهرتش می گفت روحش امین است و دروغ نمی گوید. روح الامینی هم نه گذاشت و نه برداشت و گفت: من خودم و خانواده و فرزندم/ بلکه هم یک کمی بیشتر/ جانمان فدای رهبرم / این است حرف آخرم.


5- سرنشینان و تماشاچیان جنبش سبز از 9  دیماه تا 22 بهمن ماه 88 در حالیکه یک چشم شان اشک بود و چشم دیگرشان خون به عزاداری شهیدان و مداوای مجروحان شان سوگواری کردند و بقیۀ وقت شان را به سعی بین اوین و گوهردشت بزیارت معبد های عشق شان درزندان های خلیفۀ مسلمین تلف می کردند. رییس پلیس هم که با استقبال گرم و هلهلۀ شاد مشاوران و دنباله های خویش و البته لاشخوران دربار روبرو شده بود دستورداد 33 شبانه روز جشن مولودی برپا کردند که فرقش با عزای سبزها این بود که ما با دست به سروسینه می زدیم ولی آن ها دست هایشان را طوری که غنا نباشد بهمدیگر می کوفتند در بالای سرشان. فردای 22 بهمن هم همه چیز تمام شد و همه رفتیم برای ادامۀ نقش هایی که قبلاً سی سال تمرین و بازی کرده بودیم. 

7- به این ترتیب که رییس پلیس گروه گروه سگان پلیس و کارگزران نظام را بار عام می داد و از شاهکار خود در متوقف کردن  Pride (مباهات) سبز تعریف ها می کرد.او البته برای اینکه یک توازنی بین سگان پرشمار پلیس و بولدوزر خودش با پراید ظریف ما برقرارکند و شرمنده نباشد، خودش را سپهسالاری می شناساند که در یک جنگ نرم پیروزشده است. جالب قضیه اینجا بود که به چراغ های کوچک و بی نور بولدوزر خودش هم لقب بصیرت داده بود. و مرتب می گفت با چراغ های بصیرت بولدوزر زدم دخل سربلندی (Pride)شان را درآوردم. ما سبزها اما کارمان معلوم بود. دعوای همیشگی با خودمان. خیلی سریع یارگیری جدید کردیم و در دسته های بی شمار دوسه نفری شروع کردیم به تلافی کردن 6 ماهی که ببرکت جنبش سبز از فحش و فحش کاری توبه کرده بودیم را درآوردن. و این بار زنگولۀ شکست جنبش را به گردن هم می بستیم.  در این برهه از تاریخ از رانندگان جنبش سبز خبر موثقی در دست نیست. فقط یک شاهد عینی تعریف کرده است که دو تا ماهی را دیده که از اقیانوس بساحل افتاده بوده اند و معلوم بود که هنوز نمرده اند. چون دیده بود که ماهی های بی گناه دهانشان را بازوبسته می کرده اند ولی صدایی بیرون نمی آمد.


6- شش ماه هم بهمین منوال گذشت تا اینکه یک روز خبر آوردند چه نشسته اید که در چهارراه قم در جنوب چهارراه تهران راه بندان سختی شده و راننده های قم خواستار حضور رییس پلیس برای گشودن راه شده اند. گویا رییس پلیس اولش اهمیتی نمی دهد و می گوید خودشان راه را باز کنند ولی راننده های قمی دست برنمی دارند که باید رییس پلیس بیاید و چهارراه را خلوت کند. ناچار این بار رییس پلیس قبول می کند و راهی چهارراه قم می شود. ولی وقتی وارد چهارمردان می شود می بیند که خبری از ترافیک و راه بندان نیست و راننده ها بدون ماشین صف کشیده اند و پلاکاردهای بی شمار و هم شکلی را نشان می دهند که روی همۀ آن ها نوشته است: "گروهبان قند ِ علی کجاست". رییس پلیس با خنده از ماشین - بولدوزر نبرده بود - پیاده می شود و شروع می کند داستان متوقف کردن پراید سبز را گفتن و مخصوصاً روی قسمت چراغ های موشی بولدوزر یعنی "بصیرت" تأکید می کند و چگونگی بردن جنگ نرم. اما رانندگان قمی گوش نمی دهند و مرتب پلاکاردهای "گروهبان قند ِ علی کجاست" را تکان می دهند. تا اینکه رییس پلیس ناچار می شود حاضر بشود با نمایندگان معترضان به گم شدن "گروهبان قند ِ علی" مذاکره کند.


7- سه نفر از پیش کسوت ترین راننده های قمی که به آن ها مراجع می گفتند انتخاب می شوند و مذاکرات پشت درهای باز انجام می شود. مراجع حاضر به حرف زدن نمی شوند و مصرند که اول رییس پلیس بگوید "گروهبان قندلی کجاست" و چرا سر پستش سر چهارراه تهران نبوده و رییس پلیس خودش شخصاً رفته برای متوقف کردن ماشین سبز متخلف. رییس پلیس مرتب می خواهد موضوع را به بصیرت و جنگ نرم بکشاند و از پاسخ به سؤال طفره برود که ثمری ندارد. تا اینکه بعد از مقاومت زیاد مجبور می شود بگوید که "گروهبان قند ِ علی" رفته تلویزیون سهم امام را تقسیم کند. در اینجاست که داد اعتراض مراجع بلند می شود که: ای وای بر ما که این عذر بدتر از گناه است. زیرا که طبق سنت تاریخ این وظیفه و مسئولیت رییس پلیس است که سهم امام را تقسیم کند و نه "گروهبان قندلی". رییس پلیس هرچه سعی می کند راننده های مرجع را آرام و متقاعد کند قبول نمی کنند که نمی کنند. و حتی مدعی می شوند که اگر راست می گویی همین الان زنگ بزن به "گروهبان قند ِ علی" .بگو برود سر چهارراه تهران محل مأموریتش و دست از این آشوبی که راه انداخته و هنوز هم ترافیک چهارراه تهران بحالت عادی برنگشته بردارد. القصه کار بجاهای باریک می کشد و نه تنها مراجع قمی حاضر به کوتاه آمدن نمی شوند بلکه درخواستۀ خود مبنی بر بازگشت "گروهبان قند ِ علی"به محل مأموریتش مصمم ترهم می شوند. رییس پلیس هم دست از پا درازتر با سوارشدن روی پاگون های یک سگ گرگی بدهیبت بر می گردد به جمع سگان پلیس و دم فرومی بندد.


8- در چنین اوضاع قاراشمیشی است که از چهارراه تونس و چهارراه قاهره در سمت دیگری از جهان خبر می آورند که رؤسای پلیس این دو چهارراه در برابر سرعت رانندگانی که می خواسته اند از چهارراه بگذرند چراغ های راهنمایی رانندگی را می گذارند روی سبز دایم و خودشان از ترس زیرشدن توسط ماشین های کورسی جوانان فرار می کنند. اتفاق قضیه اینکه این اخبار و اتفاقات هم درست در 33 روز9 دی تا 22 بهمن که سالگرد جشن نکبت رییس پلیس ایران و ماتم رانندگان و سرنشینان سبز است روی می دهد، و باعث گرم شدن اندام های بی روح آنان می شود. حالا همه جا حرف اینست که اگرآن ها توانستند چرا ما نتوانیم. لذا بلا فاصله یک ماشین نیسان پاترول دودیفرانسیل و محکم و نو تهیه می کنند و می روند ساحل ماهی های بساحل افتاده شان را برمی گردانند به اقیانوس و حرکت می کنند بسمت چهارراه تهران. و درست عصر روز 25 بهمن است که می رسند به 100 متری چهارراه لعنتی.


9- کار خوبی که سبزها می کنند این است که این بار رانندگان خودشان را که به آن ها مهندس و شیخ می گویند، راضی می کنند که در مقام راننده و شاگرد ظاهرنشوند بلکه راه را تقسیم بکنند و هر کدام نصف راه را پشت رل بنشینند. آن ها هم از خدا خواسته چنین می کنند و قرار می شود این بار شیخ اول بنشیند پشت رل. شیخ هم ماهر و بی کله باچنان سرعتی رانندگی می کند که حتی سرنشینان هم می ترسند چه رسد به سگان پلیس که حالا دیگر اسم اصلی شان معلوم شده و فهمیده ایم که رؤسای شان گارد و تکه پاره کنندگان شان بسیجی نام دارند. نکتۀ جالب این است که وقتی یکی از سرنشینان به شیخ یاد آوری می کند که با این سرعت اگر رییس پلیس را سرچهارراه زیر گرفتی چه؟ شیخ یک نگاه معنا داری به مهندس می کند و می گوید: این دیگر به من ربطی ندارد رییس پلیسی که نداند کجا باید بایستد و جایگاهش کجاست همان بهتر که زیر گرفته شود!


10- به 100 متری چهارراه تهران که می رسیم. معلوم نمی شود از کجا یک باره گلۀ بزرگی از سگان گرگی تنومند گارد که تا حالا دیده نشده اند پیدا می شوند و حمله می کنند به پاترول جنبش و شیخ و مهندس را کشان کشان با خودشان می برند به قلعۀ سنگباران و زندانی می کنند. اما کورخوانده اند چون شیخ و مهندس قبلاً دستشان را خوانده اند و به دورانندۀ کمکی که به آن ها می گویند مشاوران - چقدر خوب بود که می گفتند قایم مقام - مأموریت داده اند که درغیاب ان ها رانندگی جنبش سبز را بعهده بگیرند.


11- مشاوران کمکی هم روز اول اسفند می نشینند پشت رل پاترول جنبش و با کمی هم نابلدی و خوش شانسی جنبش سبز را تا پشت چراغ راهنمایی چهارراه تهران یعنی فقط 100 مترجلوتر رانندگی می کنند. الان ما همه پشت چراغ راهنمایی چهارراه تهران هستیم و در حالیکه نه از رییس پلیس خبری است و نه از "گروهبان قند ِ علی" و چراغ چهارراه هم روی زرد چشمک زن تنظیم شده ایستاده ایم و منتظریم ببینیم آیا مشاوران رانندگی اینقدررانندگی بلدند که ما را با احتیاط از چراغ چشمک زن چهارراه تهران عبوربدهند یا نه! یا...هو

پی نوشت 5 سال بعد: امروز:
رییس = خامنه ای. گروهبان قندعلی = احمدی نژاد. رانندۀ امام رضا = علم الهدی. دیگران را هم خودتان می فهمید کی به کی است. مشاوران حیف نان هم منظور امیر ارجمند و مجتبی واحدی آنروز بودند.

۱۳۸۹ اسفند ۶, جمعه

تهرانی ها در خانه ها/گاردوبسیج درخیابان ها! چرا؟



1- امروز بعدازظهربدون اینکه خبری وبرنامه ای ازسوی جنبش اعتراضی مردم باشد. گارد ویژه وبسیج خیابان ها ومیادین مرکزی شهرتهران بویژه میعادگاه های جنبش سبزرا بتصرف خود درآوردند وحیرت وشگفتی مردم تهران وتحلیل گران مسائل این روزهای ایران را رقم زدند. ومن سعی می کنم کوتاه ومختصربشما بگویم چرا:

2- طراح یا طراحان این نمایش خیابانی نیروهای سرکوب درخیابان های خالی آدم های کاربلد ومتفکری هستند ومعلوم می کند که دستگاه سرکوب ستاد خوبی دارد. این حضورتعجب برانگیزوغافلگیرکننده؛ حکایت ازمشکلاتی درداخل نیروهای سرکوب دارد والبته حاوی دست آورد هایی هم است. لذا خانواده ها وعناصرمیدانی جنبش سبز باید هشیارباشند ودردام فریب طراحی شده نیفتند.

3- درمقدمه این را بگویم که درنمایش عصر امروز نیروهای معمولی نیروی انتظامی شرکت نداشتند ونمایش "فرارازوحشت داخلی نیروها وایحاد وحشت درنیروهای معترض" منحصربود به نیروهای گاردویژه وبسیجیان همراه. این نکته ازآن جهت اهمیت دارد که دلایلی را که درذیل برخواهم شمرد قوت استدلالی می دهد.

4- همۀ نیروهای سرکوب اعم ازپلیس وبسیج وگاردهای ویژه از25 بهمن ماه درآماده باش کامل هستند. آماده باش پلیس معمولی چون با انجام وظایف روزمره شان همراه است آفت بیکاری ومسئله دارشدن را ندارد یا کمتر دارد. درحالیکه آمادگی کامل گاردها وبسیج با تمرکزبیکار درپایگاه های خودشان همراه است. لذا آسیب های زیررا بالقوه حامل است:

5-  مشکلات داخلی نیروهای سرکوب:

اول:  خستگی واحساس بیهودگی. 
دوم:  گپ وگفت وتبادل نظرافراد این نیروها باهم وواردشدن درمناقشات سیاسی معترضان وحکومت وتولید اختلاف نظر که اگرهم منجربه ریزش سریع نیرو نشود باعث مسئله دارشدن افرادشده ووحدت درسرکوب را فشل می کند.
سوم:  ازسوی زیردستان وعناصرمیدانی سرکوب، قابلیت فرماندهان وبرنامه ریزان که انان را دربلاتکلیفی آماده نگاه داشته اند زیرسؤال می رود.  
چهارم:  اصولاً بیکاری فساد آورولطمه زننده به آمادگی هاست لذا شما اگرسربازی کرده باشید می دانید که سربازان وقتی هیچ کارومأموریتی برای انجام دادن نداشته باشند به میادین صف وجمع اعزام وتمرین های رژه وازاین قبیل می کنند.
پنجم:  توجه به این اصل نظامی که اگرجنگی برای جنگیدن نیست جنگی مصنوعی (مانورنظامی) طراحی واجراکن. تا هم نیروها سرحال وآماده باشند وهم تمرین و آموزش نزدیک به واقعیت جنگ دیده باشند. وهمچنین به پشت صحنه (دراینجا ملت) پیام غیررسمی بدهند که سربازان آمادۀ برخورد وجنگ با هردشمن احتمالی هستند.

6- نتیجه اینکه نیروهای سرکوب که بدلیل رودررویی با مردم خودی ازابتدا هم آمادگی آسیب پذیری وبریدگی روانی بالایی داشته اند ودارند؛ دراثرتشدید این آسیب پذیری توسط عوامل پنج گانۀ فوق نیازبه بازسازی وبازپروری جسمی وروحی مدام دارند. که این کار معمولاً با همین روش؛ یعنی اعزام آنان به خیابان های عادی روزهای شورش واعتراض؛ وبرای نمایش قدرت وتمرین انجام می شود.

7- اما طراحان چنین سناریوهایی فقط به دست آورد جلوگیری ازریزش وآسیب پذیری نیروهای سرکوب نیست که چنین می کنند بلکه وجه دوم قضیه مربوط است به تأثیری که انتظار دارند این مانورها ونمایش های قدرت درخیابان های خالی برروی خانواده های عناصرمیدانی جنبش اولاً وخود نیروهای میدانی جنبش ثانیاً بگذارد وآنان را ازپیوستن به معترضان درنوبت بعدی تظاهرات پشیمان کند.

8- دراینجا طراحان مانورازاصلی استفاده می کنند که فرموله شده اش این است: "پشت جبهۀ جنگ ترسناک ترازخود جبهۀ جنگ است." بعبارت مشروح تریعنی اینکه تصوردرگیری با دشمن همواره وحشت بیشتر وپایدارتری را رسوب می دهد درافراد تا خود جنگیدن رودررو با دشمن. حتی شما ممکن است تجربه کرده باشید که سربازان وجنگجویان هنگام آمده شدن برای رفتن به خط جلو برای جنگید ن خیلی بیشتر می ترسند تا بعدازورود به صحنۀ جنگ واقعی. علت هم کاملاً واضح است. وآن اینکه تصورجنگ درزمانی که آدمی درآسایش وآرامش است با ابعاد مهلک تراز جنگ واقعی بروزمی کند وثانیاً هیجان وحمیت وکمبود فرصت برای ترسیدن خودش ترس را زایل می کند وافزایش نمی دهد.

9- پیام این نمایش که حتی به اخطاربرای بستن مغازه های مسیرکشیده است این است که: 

"ای مردم عادی که دارید ازخیابان های شهرعبورمی کنید ویا عنصرمیدانی جنبش هستید ویا خانوادۀ این عناصر؛ اولاً یال وکوپال وتجهیزات خطرناک مارا خوب ببینید. ثانیاً به آمادگی ما شهادت بدهید. ثالثا قرارنیست ما پا پس بکشیم. رابعاً ما ازنظر نیرو وتعداد زیاد ومسلط هستیم و... پس بهتراست واخطار می کنیم که دیگردراعتراضات شرکت نکنید واجازه ندهید فرزندان تان خودشان را باهیولاهایی مثل ما درگیرکنند که حریف سبوعیت ما نخواهند شد. 

وای کاسب ها ومغازه داران؛ شب عیداست وبره کشان شما. ولی یادتان باشد که اگرتظاهراتی انجام شود اولین ضرر کننده، کسب وکارشب عید شماست. وبرای اینکه بدانید ما با کسی شوخی نداریم. الان هم که خبری نیست وادارتان کردیم مغازه ها ومحل کسبتان را تعطیل کنید. یا...هو

درستایش بخشایش: انتقادی به منتقدان دکترسروش!



من با امروز دکترسروش سر"آشتی" ندارم تا چه رسد به مواضع اودرهنگامۀ انقلاب وستاد انقلاب فرهنگی وتسویه های اوایل انقلاب اسلامی. ولی با حمله کنندگان به دکترسروش بهمان بهانه "قهر" هستم اساسی! 


بیش از95 درصد جمعیت بزرگسال ایران درسال57 یا با انقلاب همراه بودند حسابی. ویا رضایت به سکوت داشتند وچله نشین! بنابراین با هُوکردن امروز خود دیروزمان  شدیداً مخالفم. بویژه آنجایی که افراد حاضرشده اند نقش منفی خود درگذشته را چه به تصریح وچه به تلویح بپذیرند ومحکوم کنند.


بنابراین می خواهم برگردم بزمان تبلیغات انتخاباتی سال 88 ومجلسی که مسجد جامعی وزیرارشاد دولت اصلاحات دوم وعضوشورای شهرتهران درحال حاضر آراسته بود بنفع مهندس موسوی، ومحمود دولت آبادی کبیر مدعوآن جلسه بود وبی مناسبت، تعرضی کرد به دکترسروش که هوادارمهدی کروبی بود. واتفاقاً حملۀ دولت آبادی به سروش نیز برهمین بستر نقش سروش درانقلاب فرهنگی به بازی گذاشته شده بود.


درجریان آن ماوقع قطعۀ ادبی-سیاسی کوتاهی نوشتم خطاب به داستان نویس کبیر و منتشر کردم. آن قطعه را درزیر می گذارم که هم ارادتم به نویسندۀ کلیدروجای خالی سلوچ را تجدید کرده باشم ونیز بیاد بیاورم که "گرحکم شود که مست گیرند/ درشهر هر آنچه هست گیرند". که چنین مباد هرگز:


به پای بوس محمود دولت آبادی؛
1-     نه اینجوری نمی شود استاد!الیت به گندگی شما نمی تواند بپرسد "مسجد من کجاست" چون شما خودت قبله ای برای ما! چه به مسجد دعوت شده باشی وچه خودت رفته باشی یعنی بقصد نماز آنجایی والسلام. آن هم درمسجد جامع که از کفر ابلیس مشهور تر است در دیار مسلمین! وآیا هر "مسجد جامع"ی فضیلت دارد بر مساجد دیگر؟ واین سؤال کلیدی است که هر کدام از شما پیش نمازان ما ناچار باید دقیق باشید در پاسخ: چرا؟ من در این مسجد نماز می گذارم چون که نزدیک است، فراخ است، نذورات بیشتری می دهد،هوای پاکیزه ای دارد، مناره های خوشگل تری دارد، آب زلال تری دارد، فرش گران تری دارد، سادگی روحانی دارد وفقط چون با متولی اش سلام علیک دارم کافی نیست! شما استاد و پیشوای مایید در شمارش حسن وقبح ها! یا در این کویر وارد نشوید یا سرتا پا خیسی را بجان بخرید! "ماهم آدمی هستیم"- 
        
2-  من به راهنمای چپ شما از تشنگی مرده ام/ در این بیابان. شما میراب را نشان می دهید که سی سال پیش در بستن آن بند به روی چپ/ فانوس کِش هم نبود حتی. ورفقا اگر"ستار" را میراب توانسته بودند کردن/ درراست بستن بند ناف این ملت ومن کماکان از تشنگی می مردم/ رضایت می دادید به: "این چه جور خرابه ایست" که قله هایش حتی تاب ندارند در دم فرو بستن بوقت "یک قطره آب برای بچه های کوچک" وگفتن بوقت"گل اومد بهار اومد میرم به صحرا!" دلقک چه خاکی بریزد بر سرش از نوستالوژی هم نسلانش! گریه می کنم. 

3-     من نه این بودم که شدم. به زخم هایمان نمک نپاشیم که هر کدام زخمی خورده ایم زخمی زده ایم. همه زخمی هستیم! مرحم مشترک کجاست لوطی! صبوری زخمی تنها چارۀ زخم تشکش است. این تو نیستی فقط که اجازۀ جنبیدن نداری! به تیری هم که رها می کنی نگاه کن! هدف خودش زخمی به هولناکی جذام دارد بر پیشانی. وتو این نبودی که شدی!

4-     من سه سال عن قریب در زیر پای شما در کوچۀ سوم خیابان بهروز میدان همسرهنرمند مهندس موسوی زنده بودم فقط! وتو چنان بلندا داشتی در نگاه امید ما که من جرأت نکنم آرزوی بغلت را به گور نبرم به همین زودی. تا آنروز که سر در گریبان وغریب از مراسم ختم یک نویسندۀ بی نام در مسجدالنبی کوی دانشگاه در آمده بودی در یکقدمی تنهایی من. ومن هنوز هم جرأت نزدیک تر آمدن را نداشتم از بلندای توکه قله حتی در یکه ای هیمنه دارد این هوا! وتو محمود دولت آبادی هستی استاد! مگر شوخیست! من هنوز هم تشنه ام: مهربانی. یا...هو
...............................
توضیح ضروری:
دربند یک تعرضی دارم به حمایت نویسنده ازمهندس موسوی. دربند دوم یادآوری کرده ام چپ بودن نویسنده را. دربندسوم نالیده ام ازپراندگی وخودبرتربینی ها. ودربندچهارم خاطره ای تعریف کرده ام دریزرگی وعظمت نویسنده. و "ستار" یکی ازپرسناژهای چپ رمان کلیدراست. 

۱۳۸۹ اسفند ۵, پنجشنبه

"رهبرانقلاب"! بودن ِ قذافی همۀ فاجعۀ لیبی است؛ نه یک کلمه کم ونه یک کلمه زیاد!

Birds of Knowledge of Good and Evil



نگاهی غیرمادی برپدیده ای مادی!

همۀ سخنرانی معمرقذافی برای مردم لیبی جزبسط  همین یک ادعای 50 ساله نبود که اوگفت: "من رهبر"انقلاب"م. 

1- انقلاب برساختۀ بلافاصلۀ ذهنی دارد بنام "ضد انقلاب". انقلاب نه تنها واژه ای بابار معنایی ومفهومی مثبت است بلکه بالاترازآن مفهوم "خیرمطلق" دارد. ودرمقابل ومتنافر با آن است "ضدانقلاب".  که مفهومی "شرّ مطلقی" است. انقلاب وضدانقلاب زاده های دوقلویی هستند که بفاصله کمتراز صدم ثانیه ازهمدیگربدنیا می آیند. اول انقلاب پیروزمی شود وبلافاصله برساختۀ ذهنی ضدانقلاب درمغز رهبرانقلاب قدعلم می کند. جالبی قضیه دراینجاست که این دو برادردوقلوی رودررو دقیقاً هم عمر هم هستند به این معنا که تا انقلاب درواقعیت بیرونی -ومهمترازآن درتوهم ذهنی رهبر انقلاب-  نفس می کشد ضدانقلاب هم سرومرگنده ودرذهن رهبرانقلاب درجولان است وبمحض پایان انقلاب وتشکیل حکومت بفاصلۀ همان یک صدم ثانیۀ تقدم وتأخر در هنگام تولد؛ مرگ ضدانقلاب هم اتفاق می افتد. لذا تا زمانی که انقلاب هست ضد انقلاب هم است ومبارزه بین این دومبارزه بین خیرمطلق وشرمطلق است. رهبران انقلاب ها50 سال که سهل است اگر 500 سال هم حکومت کرده باشند. برای تن آسایی واستفاده ازقدرت وتخصیص منابع لذت بخود و...نبوده است. آنان همۀ 500 سال را درحال مبارزه برای محافظت ازانقلاب (خیروسعادت توده ها) جانفشانی می کرده اند. وباهرحجمی ازاعتراض همین توده ها هم چینش ذهنی رهبرانقلاب تغییر نمی کند. رهبرانقلاب حتی اگرفقط خودش تنها درجبهۀ انقلابش بماند بازهم همۀ ملتند که ضدانقلابند وباید مجازات بشوند واونباید انقلاب را که ضامن عدالت وسعادت توده هاست رها کند. می دانم سخت فهم است درواقعیت بیرونی لذا اگرمی خواهیم شیرفهم بشویم باید بذهن معمرقذافی یا آیت الله خامنه ای نفوذ ونگاه کنیم.

2- همانطور که درسطوربالا گفتم کارکرد واژۀ ترکیبی "رهبرانقلاب" قبل ازاینکه یک ماهیت عینی باشد یک دادۀ ذهنی درمغز رهبرانقلاب است. واین دوگانۀ انقلاب وضدانقلاب بمفهوم خیر وشرّ مطلق هیچ گاه ازذهن رهبرانقلاب بیرون نمی رود. مگر اینکه بمیرد یا کشته شود. ویا دریک وضعیت رویایی عقلای کشوروجامعه تمهیدی بیندیشند که بلافاصله پس ازپیروزی انقلاب رهبرانقلاب را -بهردلیل- از رهبری عملی کشورانقلاب کرده دورسازند وخلع کنند. یعنی درحکومت بعدازانقلاب نقشی به اوندهند چه به رشوه چه به تهدید وچه به زنجیروزندانی کردن یا حتی کشتن. درغیراین صورت اگر رهبر انقلاب جایگاهی سیاسی اشغال کند وکماکان خودش را بعنوان رهبرانقلاب بشناساند؛ ذهنش را اینطور سامان می دهد:چون رهبری وجود دارد پس انقلابی هم هست که اورهبرش است واگر انقلابی موجود باشد همزاد وهم عمراو یعنی ضدانقلاب هم حاضردرصحنه خواهد بود.


3- لذا مبارزۀ انقلاب وضدانقلاب ونه بعنوان مبارزه وجنگی متعارف وباقاعده که ستیزی بین خیرمطق وشرمطلق جریان خواهد داشت. بعبارت ساده تروعمیق تر رهبرانقلاب با انقلاب خودش درذهنش گیرمی افتد وقادربه بیرون آمدن ازاین دور باطل نمی شود. ازنظر رهبرانقلاب هر حادثه واتفاق ورویداد وروندی فقط دوحالت دارد یا موافق انقلاب او وخیرمطلق است ویا مخالف میل او وشرّ مطلق است. وناگفته پیداست که جنگ بین خیرمطلق (انقلاب) با شرّ مطلق (ضدانقلاب) جنگی در نهایت سبوعیت خواهد بود. با این توضیح اضافی که رهبران انقلاب های تکنفره (کودتا) کمی بیشترازرهبران انقلاب های توده ای بیرحم هستند درمبارزه با ضد انقلاب.


4- خوشبخت آن ملت ها وجوامعی هستند که هیچگاه رنگ کودتا وانقلاب را نمی بینند مثل اغلب جوامع پیشرفته وآزادکنونی ودررأس همه امریکا. درمرحلۀ بعد سعادتمند ملت هایی هستند که دچارانقلاب های توده ای با رهبران پیرومردنی هستند مثل ایران. جامعۀ خوش شانس بعدی جوامعی هستندکه گرفتارکودتایی به رهبری افسری مسن وپرتجربه ونزدیک مرگ می شوند مثل...ذهنم یاری نمی کند. بدبخت بعدی ملت هایی هستند که دردستان رهبرانقلاب توده ای جوان اسیر می شوند مثل فیدل کاستر و در کوبا -البته می شودنوعی تلفیقی ازکودتا وانقلاب هم نامید انقلاب های مارکسیستی را- وبدبخت ترین کشورها آنانی هستند که درچنبرۀ کودتایی برهبری افسران جوان زندگی می بازند. نمونۀ مثالی معمرقذافی درلیبی. این حاشیه را هم اضافه کنم که کودتا لزوماً می تواند انقلاب نباشد وفقط برای یک انتقال قدرت باشد. انقلاب بودن کودتا هم دست رهبر انقلاب کودتایی است به این معنا که خودفرمانده کودتا کننده ازهمان بدو پیروزی به عمل خودش نام انقلاب می دهد مثل انقلاب عبدالناصردرمصر. انقلاب صدام حسین درعراق وهمینطورانقلاب معمرقذافی 27 ساله درلیبی و...- 

5- وبرای تأکید مجدد می گویم که خودکلمۀ ترکیبی "رهبرانقلاب" هم بهمان اندازۀ عمل بیرونی وعینی پدیدۀ انجام شده اهمیت دارد. لذا ما شاهد هستیم که کشورهای بسیاری "رهبرانقلاب"هایی دارند که فقط عنوان را کسب کرده اند والا عملاً رهبرهیچ انقلابی نبوده اند. نمونۀ بارز وباسمه ای اش رهبرانقلاب بودن آیت الله خامنه ای در ایران است ونمونۀ موروثی اش رهبرانقلاب بودن کیم جونگ ایل درکرۀ شمالی. در عمل اما فرقی بین رهبرانقلاب واقعی وقلابی وجود ندارد وبرساختۀ ذهنی "رهبر انقلاب" پتانسیل ارتقاء رهبران قلابی به فراترازرهبران اصلی وواقعی را هم دارد. شگفتی مخرب این "رهبرانقلاب" تاآنحاست که حتی اپوزیسیون را هم می تواند قبل ازکسب قدرت سیاسی کشورش به قانون نانوشته اش دچارکند. نمونۀ نزدیکش "مسعود رجوی". واینجاست که شما دلیل اصلی دادن عنوان رییس جمهوربه مریم رجوی را متوجه می شوید. چون برادرمسعودخودش "رهبرانقلاب" است. البته که ارزش گذاری به زنان وازاین مهملات مصرف بیرونی تبلیغ می شود ولی عاقلان چرا باید باور کنند.


6- بهمین خاطراست که وقتی صحبت ازعلل چرا مبارک وشاه وبن علی و... درمقابل شورش واعتراض مردم پس ازمقاومت اولیه تسلیم می شوند ولی معمرقذافی وعلی خامنه ای وصدام حسین و...چنین نمی کنند؛ همۀ دلایل جانبی مثل ضعف شخصی و آدم خوب بودن وفشارهای امریکا وغرب و... -کثیف ترازهمه اتهام وابستگی ونوکر غرب بودن - همه را ملحوظ می کنیم ولی ازعلت تامه که همانا رهبرانقلاب بودن است حرفی نمی زنیم. مبارک وشاه وبن علی وهر پادشاه ورییس جمهوردیگری خودشان را رؤسای حکومت های کشورهای متبوعشان می دانند ومی شناسند ونه رهبران انقلاب های کشورشان. لذا وقتی مرئوسان رئیسان را نمی خواهند ودراین خواسته اصرار وسماجت می کنند این رؤسای با نام شاه ورییس جمهورقدرت را واگذارمی کنند. درحالیکه درلیبی یا درایران این مردم نیستند که بعنوان مرئوسان ِ تا امروز، دیگرازاین پس رئیسشان را نمی خواهند. بلکه این ضدانقلاب است که انقلاب را نمی خواهد. منطق فیدل کاستروهمین بود. منطق آیت الله خامنه ای همین است و عمل کشتار مردم لیبی توسط قذافی هم همین آدرس را دارد و...


7- امیدوارم امهات بحثی حساس وتشریحی وبسیارفربه وحجیم  واززاویه دیدی فلسفی-روان شناختی بالا را رسانده باشم  وبا یک جملۀ طنزبپایان ببرم وآن اینکه:  تنها راه غلبه برسرطان "رهبرانقلاب بمثابه جنایت علیه بشریت" این است که:
الف- تاجای ممکن نگذارید انقلاب بشود.  
ب-با رهبر تک رهبر انقلاب وکودتا را اجازه ندهید.
پ-بارهبرجوان انقلاب وکودتا نپذیرید.
ت- ازکودتا بعنوان دورۀ گذارنترسید. همین که کودتاچی خودش نام رهبرانقلاب بخودش ندهد کافی است.
ث- این دیگرنوبراست که ملتی رهبران قلابی وباسمه ای وموروثی انقلاب را هم گردن بگذارند.
ج- اگرهیچ کاری ازدستتان ساخته نبود. بمحض پیروزی انقلاب رهبرانقلاب را بکشید.
چ-اگرهیچ کدام از گزینه های بالا را انجام ندادید نام کشورخودرا به لیبی وایران وکرۀ شمالی تغییربدهید وبه خیروخوشی بمیرید.
ح- ما ایرانی ها چه بکنیم؟ ما آزادیم هرکاری که بدترازآن قابل تصورنباشد انجام بدهیم. چون ما می خواهیم "ضدانقلاب" بکنیم ونه انقلاب. انقلاب یکباردرایران شده است ومارا بخاک سیاه نشانده است.


وبدون ترجیع بند همیشگی دلقک ایرانی این نوشته ناقص می ماند: حالا بمن حق می دهید که بگویم ما "باید" انقلاب را تمام شده بخواهیم وتشکیل حکومت-هرحکومتی- را درایران جشن بگیریم. یا...هو
...........................
قبل ازمتن:
درموردامام خمینی این توضیح را بدهم که من ایشان را تاشش ماه پس ازپیروزی انقلاب ایران یک اصلاح طلب رادیکال شناختم. که چون انفلابی نبود رهبرانقلاب هم نبود. سیروقایع بسمتی رفت که اصلاحات موردنظرامام خمینی به خواسته های انقلابی ارتقاء پیدا کرد وایشان ناخواسته شش ماه پس ازپیروزی انقلاب رهبرانقلاب شد وبتدریج بهمان عارضۀ همۀ رهبران انقلاب مبتلا شد. چگونگی ها را درنوشته ای مستقل وعنقریب خواهم منتشرکرد!این ازاین جهت مهم است که عمدۀ روشنفکران وتحلیل گران امروزی ازکلمات سخیفی مثل هیولا وشیاد وفریبکارو... برای توضیح امام خمینی استفاده می کنند. معنای این حرف دروغ این است که 95 درصد ایرانیان ازیک شیطان مطلق حمایت کرده اند. واین اگرهم چنین باشد که نیست پنجه در چهرۀ خویش کشیدن است. چنین مباد. انشاءالله!

بلی من هم آنجا بودم: جلوسفارت جمهوری اسلامی درلندن!

Les Demoisells d'Avegnon


 حرف توحرف می آورید وبحث توبحث وفرصت نمی دهید که بگویم اینقدردل دل کردم روزیکشنبه برای رفتن برای تظاهرات اول اسفند مقابل سفارت جمهوری اسلامی درلندن که بالاخره رفتم ویک ربع به ساعت 5 رسیدم وتاپنج وربع ماندم و هنوز گرم وبا صدای بلند ادامه داشت که برگشتم. موقع رفتن تصادفی مسیری بمن تحمیل شد ک مجبورشدم از جلو Hyde Park Corner تا جلوسفارت ایران را پیاده بروم وازمقابل چند سفارت کشورهای عربی رد بشوم. خیلی پرچم های کوچک وبی نام را نمی شناسم ولی باید ازجلو سفارت بحرین ویمن عبور کرده باشم. بیش ازاندازه منزوی وسنگینم- ازنظر وقار وژست عرض میکنم والا من هیچگاه چاق نبودم بعد از نوجوانی که بچه بازهای خیابان لاله زار را به هوس می انداختم- لذا اهل قاطی شدن در تظاهرات وگپ وگفت حواشی نیستم واغلب چندبار عرض وطول آدم هارا قدم می زنم وقیافه ها وفیگورها ولباس ها وشعارها را چک می کنم تا اگر شما پرسیدید چه دیدم بتوانم چند جمله هم شده سرهم کنم:


بگذارید حالا که هم تظاهرات عرب هارا دیدم وهم تظاهرات ایرانی هارا مشاهداتم را در قالب مقایسه بگویم که شما هم بتوانید تصویر مورد برداشت خودتان را بسازید. عربها خیلی خشمگین ومصمم نشان می دادند ولی ته چهرۀ همه شان یکنوع شوخی و شادی وامید رسوب کرده بود که من اسمش را گذاشتم "جشن خشمگین". ایرانی ها برعکس خیلی خندان وغیرمصمم وناجدی بودند ولی ته چهره شان نوعی غم وعزا و  نا امیدی ماسیده بود که من اسمش را گذاشتم "سوگواری خندان". عرب ها تعداد بیشتری بودند نسبت به ایرانی ها درحالیکه کشوری مثل بحرین موش چیه که کله پاچه اش چه باشد است تازه مهاجرفرست هم نیست مثل ایران. عرب ها همه پرچم کشورشان را دردست ودراهتزاز داشتند درحالیکه ایرانی ها سبز وشیروخورشید وبنفشش را من تشخیص دادم به نشانۀ سبزسادات وسلطنت ارباب ومجاهدت ناباب واگر تیزبین بودی بلکه هم اتحادیۀ احزاب کارگری وکمونیستی هم پرچمی داشته بودند دونفری وگروههایی تکنفره که مجله یا بولتن پخش می کردند بجای پرچم.


عرب هابلندگو نداشتند ولی صدایشان بلند بود. ایرانی ها بلندگو داشتند وصدای بلندگوهایشان بلندتربود. عرب ها مثل خودشان آمده بودند بدون تجهیزات وپوشش اضافی. ایرانیها اما اکثریت پوشش اضافه هم داشتند ازماسک های مختلف وپارچه های سبز وشال گردن درازکه چهره هارا مواظبت کند درهنگام مراجعت به وطن. وجه غالب را می گویم والا پیرمردان ازاصل افتاده هم بودند مثل من وجوانانی پاک باز وجان برکف بی وطن! شعارهای عرب هارا تشخیص ندادم ولی الموتی که منتظرش بودم بگوشم نرسید. ایرانی ها تا دلت بخواهد مرگ داشتند درژانرهای مختلف: ازاشخاص حقیقی تا ساختارهای حقوقی. 


توی راه برگشت بخانه داشتم می خندیدم به پارادوکس موجود درامروز خاورمیانه: اعراب با جدیت شوخ چیزی را می خواستند پس بدهند که ایرانی ها با شوخی عبوس می خواستند همان چیزرا بدست آورند. اسم این چیز مشترک که یکی می خواست پس بدهد ودیگری می خواست بعدازسی ودوسال پس بکیرد بود "زندگی". مثلاً بحرینی ها فکرمی کنند اگر شیعیان حاکم بحرین بشوند چه چیزی بیشترازامروزبدست خواهند آورد. من می گویم هیچ چیز وتو که خیلی حرارت داری بگو تقریباً هیچ چیز. چون مشکل جهان سومی ها توزیع لذت نیست بلکه بارها گفته ام مشکل شان کمبود تولید لذت است که اول برمی گردد به کمبود منابع لذت درتناسب با جمعیت درجهان وتشدید می شود با عدم سخت کوشی وعادت به تن آسایی ومفت خواری. اگر! با تأکید می گویم اگر؛ بحرینی ها بسیارفراترازخوش شانس باشند که بلایی مثل ما سرخودشان نیاورند، درفردای پیروزی 1000 نفر روشنفکرو سیاستمدار شیعه را بقدرت وثروت خواهند رساند درقبضۀ پست های نان و آبداربجای سنی ها. ونه بیشتر. من که معتقدم درفرمول هزینه فایده این خرابکاری به آن دستمزد نمی ارزد. چون که تاوان خرابکاری ها هم آوارمضاعف خواهد شد برنحیفی امروزبراندازان! وتو می خندی بمن با دموکراسی! ومن پاسخ می دهم به توبا؛ دموکراسی! شوخی می کنی!؟ مگردموکراسی ریگ روان است که بتوان ازآسفالت های خیابان کند با چنگ و"پس افکند"! دموکراسی یک تمرین دانشگاهی است ونه یک تسکین حوزوی!


تاخانه برسم یک چیزی برایم مسلم شده بود اگرآن روش"جشن خشمگین" عرب ها مثل جشن سی ودوسال پیش ما درست باشد این روش"سوگواری خندان" ما عبث است. واگراین سوگواری خندان مادرست باشد جشن خشمگین اعراب غلط است. هر دودرست است معادله ای محال قطعی است.- لیبی را فراموش کن حکومت آنجا بر مبنای دین وشریعت قذافی اداره می شود. همان آرزویی که احمدی نژاد برای ایران دارد ومی خواهد با قبضه کردن کامل قدرت دین وشریعت خودش را جایگزین حکومت فعلی بکند-


وتوی خانه پی می گیرم خودمان را. وبرای 999 امین بار به این نتیجه می رسم که ما فقط باید برای پس گرفتن زندگی مان مبارزه کنیم ونه برای دموکراسی وحقوق بشر. ووقتی اینطورشد چه تنوعی ازانواع مبارزه ها وتاکتیک ها درپیش روی ما صف نمی کشند: 
ما اگر برای پس گرفتن زندگی مبارزه کنیم فقط کافیست زندگی کنیم تابشود مبارزه ای جانانه! بعبارت دقیق تر ما بایدبخشی اززندگی مان را که المان های دنیای جدید مثل خنده وشادی وموسیقی وهنر وجشن وپایکوبی وتجمعات مختلط نجیب وکنسرت وتفریح وفوتبال دربرابرخانواده ها و... ازاین قبیل است را بیشتر وبا طراحی های قبلی به عرصۀ عمومی وخیابان بکشانیم. تا هم چهارستون متحجران حاکم را بلرزانیم وهم دنیای خارج را متوجه رنج خویش کنیم وهم ازشیطنت ها وشلوغی استفاده کنی عوامل دگم خشن وبراندازدرامان بمانیم. کشورهای عربی بازندگی است که باخشم می جنگند. با سفیران مرگ فقط با سلاح شادی وخنده ورنگ وزندگی می توان مبارزه کرد.-دراین قسمت یک سری مثال ها وچه باید کردهایی هم نوشته بودم که بدلایلی ازجمله تحرک خوب واخیر رهبران جنبش سبز؛ جلوگیری ازدستمالی شدن ایده ها توسط آدم های بی صلاحیت وروشن نبودن دقیق مواضع اصلاح طلبان مذهبی درمورد آزادی های اجتماعی؛ منتشرنمی کنم. تابعد!-

کوتاه سخن آنکه وقتی حنبشت- بهردلیل خارج ازارادۀ تو- فقط درشمال تهران وچند کوچه درچند شهربزرگ می جنبد ودیگرهیچ. یک سازوکاری درخورهمین جماعت نیمه مرفه وناگرسنه طراحی کن. این ها که زندگی را جدی گرفتند وبرای بدست آوردنش با سفیران مرگ درآویختند جنوب شهری ها هم بهوای سازودهل وجشن وپایکوبی برای تماشا می آیند وقطعی است که حق را بشما می دهند وجانب شمارا می گیرند چون زندگی خواهی وبهترخواهی وشادی دوستی فطری است. ولی سیاسی خواهی نه. البته که هرکاری سترگ مثل جنبش برای زندگی برنامه ریزی و سازماندهی حداقلی می خواهد ومن طرح خامش را می گویم. مشکل دیگروفعلی جنبش برای زندگی هم برمی گردد به اینکه اصلاح طلبان راهبر جنبش کنونی خودشان با زندگی زاویه دارند. شاید وقتی دیگر! یا...هو

۱۳۸۹ اسفند ۴, چهارشنبه

هزارجان گرامی فدای جانانه: خدا خیلی بزرگ است! تقدیم به خاک پای مهدی کروبی.

Prophet Isaiah

 

چراغ روی ترا شمع گشت پروانه

مرا زخالِ توباحالِ خویش پروا،نه

خِرَد که قیدِ مجانین عشق می فرمود

ببُوی سُنبل زلف توگشت دیوانه

ببُوی زلفِ توگرجان بباد رفت چه شد

هزارجانِ گرامی فدای جانانه

بمژده جان بصبا داد شمع درنفسی

زشمع رُوی تواَش چون رسید پروانه

مرا بدُورِلب دوست هست پیمانی 

که برزبان نبرم جُزحدیثِ پیمانه

منِ رمیده،زغیرت زپا فتادم دوش

نگارخویش چودیدم بدست بیگانه

چه نقش ها که برانگیختیم وسود نداشت

فُسونِ ما بَرِ اوگشته است افسانه

برآتشِ رُخِ زیبای اوبجای سپند

بغیرِخالِ سیاهش که دید به دانه

حدیث مدرسه وخانقه مگوی که باز

فتاد درسَرِحافظ هوای میخانه

"اللهُ اَکبر"


ازروزی که آرزویم ودرخواست های مکررم -ثبت شده دراینجا- برآورده شد وبا آمدن امضای مهدی کروبی زیربیانیه های جنبش سبزکه هم باعث قوّت مضاعف مهندس موسوی شد، وهم رهبری جنبش یک سروشکلی پیدا کرد، وبا دیدن رنجی که به این پیرمرد! مردِ صداقت وشجاعت ومبارزه ومقاومت تحمیل می شد؛ دلم می خواست چیزی بگویم. ولی چه وچگونه! قلمم بارمسئولیت نمی پدیرفت. تا امروز که بعد از اینکه نیم ساعت زیردستگاه MRI بودم ودیشب هم نخوابیده بودم. رسیدم خانه داغان وگرسنه ونگران واولین خبری که به چشمم نشست اشغال کامل منزل این رهبر دلاور بود. سرم گیج می رفت. خودم هم نمی دانستم دارم چکارمی کنم. یکباره گویی یکی هشیاربا پتکی بیدارزد پس کلّه ام که چرا ازحضرت خواجه نمی پرسی راجع به محبوبت. سوگند می خورم به اسم جلاله که -مثل همیشه- نه درانتخاب غزل خواجه و نه درانتخاب تصویرحضرت عیسی من کوچکترین دخالتی نداشتم. وآیا این یک آیه و نشانۀ قطعی ازهدایت ما توسط یک نیروی برتر-نام چه اهمیتی دارد. توخودت انتخاب کن- بسمت روشنایی و پیروزی نیست! شما داوری کنید. یا...هو
......................................
پی نویس:
اکنون که با این شعرونقاشی هماهنگ وجانانه کمی ازبارروی دوشم کم شد درکوتاهی ام برای کروبی. انشاءالله دراولین فرصت خواهم برای شما نوشت که کروبی چگونه درچنبرۀ هردوجریان معروف فشرده شد. ودم برنیاورد وهیچگاه احساس طلب نکرد و مسببین باخت های خودش در هردوانتخابات ریاست جمهوری نهم ودهم را بخشید و حتی حاضرشد دست دوستی بدهد. البته که می دانم اوخودراضی نیست بگفتارپرده درمن ومن هم ملاحطات روزرا خواهم درنظرگرفت ولی بالاخره شما باید بدانید که این آخوند سیاسی چه اکسیری دارد که من همه را لعن واورا ستایش می کنم.



اشک های یک دلقک/ برای آقای هالو؛ وخانم مترسک!

The Awakening Conscience


یکی بود یکی بود غیرازدلقک همه هم بودند. یک دلقک پیری بود که ازبس نگذاشته بودند درجوانی دلقکی کند درسرزمین شیران. حالا که پیرشده بود دلقکی اش گل کرده بود -مثل گل خرزهره که معمولاً بدون اینکه مناسبتی داشته باشد زرد می شود وهمۀ دوروبرش را هم زرد می کند- واسم خودش را هم گذاشته بود دلقک شیران. ولی چون کفتارها وروباه ها همۀ شیران را قبل ازشمردن بیضه های شان اخته می کردند وانصاف وسواد این را نداشتند که سه شیر ودوشیر را ازهم تفکیک کنند. دلقک پیر تقیه کرده بود وشیران شهرتش را کرده بود ایران. دلقک پیر که ازدلقکی فقط ماسکش را داشت پرازگریه های وطنش سیرکی بازکرده بود درسرزمین رؤیا های حضرت "جان لاک" سلام الله علیه که به سرزمین سه شیرهم شناخته شده است دربرخی تقویم های فوتبالی، وخودش را هرروز بزور می چپاند داخل یک باریکه راهی که خودش "موج"ی بود وبه عادت مردمان سرزمین پدریش "باند" داشت این هوا! که تازه اهل محل می گفتند پهن وباریک هم دارد وسرباریکش همیشه دروطن. بلی بزرگان؛ دلقک پیرباهرزور وزحمتی که بود خودش را ازاین راه موجی می رساند به تماشاگران سیرکش: آوارگان درجهان، غریبان درایران!

جانم برایتان تعریف کند که ازخدا پنهان نیست چرا ازبچه های شیطان پنهان بماند؛ تأسیس سیرک بقول دانشمندان سیرک باز وسیرک شناس ملاحظاتی دارد که مثل قانون اساسی نانوشتۀ سرزمین شیران بدست کفتاران -برای سوء استفادۀ روباهان- که همۀ دلقک ها باید آنرا رعایت کنند. آن قانون نانوشته که مثل قانون بقالی های زمان شاه می مانٌد که باید سرساعت 5/5 -6 صبح دکان را بازمیکردند تا بتوانند دخل وخرج کنند ومثل حالا نبود که مشتری ها بایداز5/5- 6 صبح صف ببندند که درنزول اجلال ساعت 9 صبح سوپرمارکت داران شیر یارانه ای نصیب ببرند- این قصه درگذشته ای دور می گذرد ودیگر ازاین خاصه خرجی ها خبری نیست- وآن قانون این بود که بازکردن سیرک با دلقک هاست ولی بستن سیرک منوط به عدم استقبال تماشاچیان است و ویک اند وآخرهفته ومرخصی استعلاجی وازاین بهانه ها هم مطلقاً یوخدور.


دلقک پیرهم که گفتم عمراً دلقکی نکرده بود که بداند اسلامی نیست یعنی چه و جمهوری اسلامی دیگر چه حیوان بازیگر تازه واردی است به "سیرک" جهان و"کریس"(برعکس سیرک. درکریس همۀ تماشاگران باید گریه کنند درحد زارزدن) ایران؛  نپرسیده وگزنکرده کرکرۀ سیرکش را کشید بالا-برعکس تنبان که معمولاً باید بکشید پایین تا خنده داربشود- وخیلی زود شیران گیرافتاده دردست کفتاران با "کریس"های گریان هجوم آوردند وباشعار "دلقک اگرهم پیر بُوَد بهتراز آخوند چیز بُوَد" خیمه زدند توی سیرک دلقک که اسمش را گذاشته بود وبلاگ - گفتم که سیرک بزبان جیمزجویس می شود وبلاگ-. وحالا نمان وکی بمان. دلقک هم بهانه کرده بود که سیرک تعطیلی ندارد وتماشاچیان هم بل گرفته بودند که صحنه نباید خالی بماند و از این قبیل مزخرفات آخوندی که شنیده ایم -ترک عادت موجب مرض است- و مجبور شده بود 24 ساعته روی سیرکش بماند. منظورم روی صحنۀ سیرکش بود ولی بس که این مادر...ها مفاهیم را دستمالی کرده اند ناچارگفتم روی سیرک ام.


اما قانون نانوشتۀ دیگری که از شعار "پیرپیراست اگرچه دلقک بُوَد" منتج شده بود، گذاشته بود توی کاسۀ دلقک ودلقک ایرانی هرروز یک طرف تلنگش درمی رفت و مجبور می شد به بیطار سیرک مراجعه کند. وهم ازروی "هالو" گری خودش وهم بخاطرنقش "مترسک" جالیز داشتنش که باید ازنزدیک شدن حسین شریعتمداری به نوامیس ملت جلوگیری می کرد گزارش این بیطاربازی هارا بعنوان بخشی از برنامه های سیرکش روی صحنه می آورد که بگوید اولاً پیرشده است قبل ازاینکه دلقکش بکنند ثانیاً توضیح بدهد که چرا غیبتش ازصحنه بیشتراز یک دستشویی اضطراری طول کشیده است. ومهمتر ازهمۀ اینکه داشتیم انقلاب می کردیم وبه رهبران جنبش یرمی خورد غیبت ازروی صحنه - ای گوربگوربشوید بازهم مجبورشدم بنویسم صحنه. قسم می خورم که دفعۀ دیگر اگر مجبوربشوم بروم روی صحنه ازکنگاورآن طرف تر نروم- وغیبت این روزهای دلقک درضرب المثل "وقت شکار ریدنش می گیرد" با هو تماشاگران روبرو می شد.


اما- وبقول دلقک این اما مهم است- این لوس بازی های دلقک برای خیلی از تماشاچیان نه تنها خنده دارنبود بلکه آن هارا غصه دارمی کرد -آخ که بمیرم برایتان چقدرغصه- وآن ها همه شان بخاطر نگرانی از تلنگ دررفتگی یک انسان که روزی درهمین سرزمین شیران روباهان ازدستش سوراخ موش می خریدند هزارپوند وحالا ازدست یک مشت کفتارنابهنگام روییده درسرزمین شیران تلخک دربار"کرامٌوِل" شده است بناچار؛ به تب وتاب ودعا ونیایش متوسل می شدند که خدایا بلا دوربگردان ازدلقک پیر ایرانی.


ودلقک ایرانی تنها باری بود که گریه های پشت صحنه اش را آورد روی سن ودر حالیکه قد رشیدش را به قاعدۀ یک تعظیم غرّا بلکه هم بیشتر خم کرده بود تا گریه های خندانش را روی خاک مقدس سیرکش جاویدان کند گفت: بچه ها متشکرم. من خوبم. باورکنید من حالم خوبست وتا کسی را کفن نکرده ام وطن را وطن خواهیم کرد. یا...هو

احمدی نژاد سدّ علی اکبرهاشمی رفسنجانی را بشکند؛ همۀ روحانیان را زیرمی گیرد!

Freedom Bell



این پست قراربود با تیتر"جنگ به دوسکوت رسیده است: رهبریا رییس جمهور! کدام برنده می شود؟" نوشته شود. مقدمات کارهم چیده شده بود درمغزم وتصمیم داشتم آن را درقالب یک سناریوی خیالی منطبق برواقعیت وبصورت دیالوگ روحانیان ارشد قم با آیت الله خامنه ای بنویسم. برنامه ام را چک کردم دیدم فردا صبح وقت دکتردارم. لذا نمی توانم وقتم را نامحدود حساب وتمرکز کنم. لذا این پیش درآمد را که بی ارتباط هم نیست نوشتم تا فردا چه پیش آید.


1- قبلاً درچند مطلب به شما گفته ام که احمدی نژاد ازبین همۀ رقبای بالفعل وبالقوه اش فقط محمد باقرقالی باف را جدی می گیرد وبرای خراب کردن وازمیدان بدر کردنش حاضربه هرکارممکنی است. واینک بریک دانستۀ قبلی شما تأکید می کنم که احمدی نژاد ازبین همۀ دشمنان بالفعلش فقط هاشمی رفسنجانی را جدی می گیرد واز اومی ترسد وبرای حذف او ازهیچ عملی رویگردان نیست.


2- بالا گرفتن مجدد ضدیت با هاشمی رفسنجانی دراین روزها وشکسته شدن همۀ رودربایستی های کم وبیش تاکنون وهجوم کور رادیکال های روحانی ومکلا به هاشمی، نشان ازاین دارد که گروه حامی احمدی نژاد با رصدکردن اوضاع بنفع هاشمی موقعیت خود رادرآخرین وضعیت وآخرین فرصت می داند. واگرنتواند در اجلاس قریب الوقوع مجلس خبرگان هاشمی را ازاسب بیندازد؛ باید منتظرعواقب خطرناک سقوط خودشان ازاصل باشند.


3- ازسوی دیگر وبا توجه به وقایع پشت صحنه وبویژه سرایت گام بگام ضدیت بزرگان حوزۀ قم ازاحمدی نژاد بسوی آیت الله خامنه ای بعنوان حامی ونگهدارندۀ اصلی احمدی نژاد است این پیشرفت مسأله دارشدن حوزه با رهبر چنان عمیق و گسترده وپیش رونده بوده است که هاشمی رفسنجانی را دربهترین موقعیت خود بعد ازانتخابات 88 نشان می دهد. لذا این جیغ های بنفش دون پایه هایی مثل سعیدی سپاه ولشکربه گوزگوزافتادۀ شریعتمداری کیهان وازاین سنخ  وقبیله؛ قبل ازاینکه از خطری واقعی برای موقعیت هاشمی خبربدهد ازوخامت جبهۀ مقابل هاشمی آبشخور دارد.


4- لذا من مطمئن هستم که ریاست هاشمی بر مجلس خبرگان را نه تنها کسی وچیزی تهدید نمی کند بلکه محتمل است که ریاست او با آرای بیشتری هم روبرو شود. زیرا درست است که پیرمردان تشکیل دهندۀ خبرگان درسیاست هرّ را ازبرّ تشخیص نمی دهند ولی بردوچیز اشراف کامل دارند. اول به منافع خود درنشکستن تسلط مطلق الیگارشی روحانیت برارکان جمهوری اسلامی. ودوم به همۀ اختلافات وانفکاکات پیش آمده درمیان حوزۀ قم وآیت الله خامنه ای. بنابراین هرچه این روزها دهان های گشادتری دارند ازآن بیشتردست های بسته تری نیز دارند. وچاقو دستۀ خودش را نمی تواند ببرّد!


5- پیش بینی من یک احتمال معقول و99 درصدی است. می ماند آن یک درصد مهم که ممکن است آخوند های پیر مجلس خبرگان از نهنگ های پیری که بدون علت شناخته شده بساحل می آیند وخودکشی می کنند تبعیت کرده وتصمیم به انتحاردسته جمعی بگیرند. وما امیدوارباشیم که اگر آن پیش بینی 99 درصدی ام درست باشد ما یک گام مهم بسمت اصلاح حکومت خواهیم برداشت. واگرآن یک درصد خودکشی نهنگ های پیراتفاق بیفتد روحانیت گورخودرا خواهد کند که درنهایت بنفع ماست. خوش وسربلند باشید وبیشترازهمیشه زندگی کنید. یا...هو

منشورخیلی خوب جنبش سبز؛ ودوپیش نهاده ویک درخواست!

Vision of St. John on Patmos



این نظر فشردۀ من دربارۀ فشرده خوانی اولیۀ ویراست دوم منشور جنبش سبز است. که درمیانۀ پست بعدی می گذارم وشمارا به گفتگو فرامی خوانم:


بسیارعالی وفراترازچشم انداز من بود. بااین منشور هیچ کس برانداز نخواهد ماند وهمه می توانند درصورت دستیابی به این صورت مثالی ودرحد توان وبُرد ِ ایده های خود تلاش کنند واثرگذارشوند. گمانم براین است که دونکته مغفول مانده است. که درصورت تأیید تنظیم کنندگان وامضاء کنندگان این منشور اضافه شود. 

اول اینکه برتقدم حکومت بودن جمهوری اسلامی بر انقلاب بودن آن تأکید نشده است که باید می شد. چون که علت العلل  همۀ نابسامانی های بعدازانقلاب به این نکته برمی گردد که جمهوری اسلامی وبرخلاف ایدۀ امام خمینی که "حکومت" شدن آن با شاخصۀ اصلی قانون مداری را عجله داشتند. جمهوری اسلامی -بهردلیل وازجمله خلاء تئوریک .جنگ ومشکلات اولیه- درهمۀ عمرسی ودوساله اش "انقلاب" ماند ونتوانست به یک حکومت مستقرصعود بکند. همان معضلی که مرحوم مهندس بازرگان می گفت: "انقلاب بس است اجازه بدهید حکومت تشکیل بدهیم" هنوزهم بهمان قوت اولیه باقی است. وما سی ودوسال دروضعیت سیال انقلابی که القاء عدم امنیت روانی ناشی از بی ثباتی سیاسی بدترین ومهلک ترین عارضۀ آن بوده است زیسته ایم. لذا باید این گذرازانقلاب به حکومت خواستۀ بنیادین باشد. البته صحبت های فراوانی ازقانون گرایی -چه قانون اساسی وچه قوانین موضوعه - شده است وممکن است تصورشود که همان گفته ها اشکال مرا پوشش می دهد. درحالی که من چنین فکرنمی کنم ومعتقدم که باید تأکید علیحده وقوی بشود. بعبارت دیگر این معضل جاری درهمۀ عمرجمهوری اسلامی بوده است وربطی به نوع دولت ها یا اشخاص حاکم نداشته است.

موضوع دوم که آن نیز بسیارحیاتی است وخودش می تواند دردنبالۀ طبیعی یا ناشی از تشکیل حکومت جمهوری اسلامی باشد اعلان عفو عمومی کامل است. که اگرهم استثنایی بخورد که بنظرم بعدازسی ودوسال خیلی زشت خواهد بود! ولی اگرچنین چیزی لازم بود باید این استثنائات خیلی خیلی محدود وبا نشانی ومعرفی دقیق وچرایی درجزئیات باشد. ونهایت اینکه برای رسیدن به این منشور بعنوان استراتژی درخشان، تاکتیک های عملیاتی چه درمیدان وتحرک بدنۀ حامی این منشور وچه در پشت میدان ومذاکره ومشاوره با الیگارشی روحانیت  نیازاست. چنین می فهمم که بخش پشت صحنۀ این مذاکره ومشاوره وبخاطرعملکرد بسیار بد حاکمیت دربرابر اعتراضات مردم بخودی خودی وتکیه بربرهان خلف پیشروی خوبی داشته است وامروزۀ شکاف روبه گسترش درمیان روحانیان ارشد ومؤثر بنفع جنبش مردم ایران با محوریت این منشور وحداکثربا تحفظاتی که مراجع وبزرگواران دین خواهند داشت روبه گسترش هم کیفی وهم کمی است. ولی تحرکات میدانی جنبش علی رغم تحرک ظاهری وقوی در25 بهمن ازیک خلاء تاکتیک دررنج عمیق است. لذاست که اولویت ستاد هماهنگ کننده وهدایت کننده این است که این نیروی بانشاط وجوان را دریابد وضمن ارائۀ تاکتیک های مناسب برای ادامۀ راه ازرادیکالیسم کوروبدون برنامۀ نیروهای سطحی جلو بگیرد. 

این ویژگی را برجسته می کنم که درخواست پذیرش برای مذاکره برمحوراین  منشور توسط آیت الله خامنه ای می تواند ازاین پس شعاراصلی جنبش باشد. واز شعارهای مرگ ونابودی وعناصرنشدنی وغیرلازم هم جلوبگیرد؛ منتظرمی مانیم وبرای اجرایی کردن فرامین درراستای تحقق اهداف این منشور حداکثری وخیلی خوب! لحظه شماری وبه اجرایش کمک می کنیم. تا صدوراولین دستورتاکتیکی؛  خدا نگهدار. یا...هو