۱۳۸۹ آبان ۱۲, چهارشنبه

ببخشید دوستان یا آخرین مرثیه!

The Triumph of Death

1- ازساعت 5 صبح که عاشق خوابش بودم ازکودکی وهیچگاه خودم را نبخشیدم بخاطر شغل دولتی! بیدارم یک سره ازدست بقایای دندان وبقایای فیلترچی وبقایای اکبرگنجی وحالا هم که قهوۀ تلخم را خواننده ای به شیرینی متلک ازتلخی انداخته به بی مزگی؛ دارم به انتخاب بی رحم این نقاشی قرن 15 میلادی توسط رایانه فکرمی کنم وعنوانی که گویی پیروزی مرگ درهمۀ قرون 15 امری بدیهی است میلادی یا هجری فرقی نمی کند؛ تازه اگر تصویرسازی دراسلام حرام نباشد هنوز!

2- اکبر گنجی می گوید، مقاله سیاسی می نویسد، حرف دینی می زند، نامه به فیلسوفان می نویسد، دستورالعمل برای جنبش سبز پست می کند واینقدرفرصت دارد که جایزه های کلان خودش را که گرفت بنمایندگی ازدوست وهمکارسابق دربند ش بروی صحنه برود.وکمترین کارسبک اش امضای بیانیه ها وما اعلام می داریم های ازهمه طیف باشد. اکبر گنجی هرکدام ازاین کارهایی را که گفتم یاهرروز همه را با هم ویا هردوروز یکبارقطعاً همه را باهم انجام می دهد ودعوت هیچ کس را پس نمی زند وکماکان لباس های شنبه یکشنبه می پوشد وریشش را اصلاح نمی کند ویقه اش را نمی بندد ویقۀ هیچ کس را ول نمی کند از نهنگ ها ودایناسور هایی چون آرامش دوستدارتا موش هایی -یوز پلنگ هایی که موش شدند بتدبیر جمهوری اسلامی- مثل ابراهیم نبوی؛ ومن چقدر حسرت می خورم به ماه نامۀ "راه نو" اکبرگنجی درنیمۀ دهۀ 70 خورشیدی که حتی گویا یادم است دریکی نوشته بود: "ببخشید من اشتباه کردم". نه قطعاً راجع به صدوربیانیۀ مشترک معروف به بیانیۀ پنج درلندن نبود که همین پارسال با مهاجرانی وکدیور وبازرگان وسروش امضاء کرد، چون این قبول اشتباهی که من می گویم مربوط به 15-16 سال پیش است وگنجی چنان بوی صداقتش خوشبو بود که خیلی ها را مست وبسیاری را حتی مدهوش کرد تا مردن در همین تابستان 88.


3- بعدازسه سال که فقط چند قطعه پارازیت ناقص دیده بودم ازطریق فیس بوک، بی احتیاطی کردم وبرای اینکه بدانم چرا گنجی کمی هم فکرنمی کند قبل از همین جوری تولیدانبوه ازهمه چیز وهمه جا وهمه کس، رفتم سراغ تلویزیون صدای امریکا وبرنامۀ "روی خط"- ندیده بودمش تاحالا وجدیدبود- می گویند اگر بگویی فاجعه بود گورخودت را کنده ای وبایکوت می شوی وسکۀ یک پولت می کنند دربی پناهی غربت. پس نمی گویم فاجعه بود این نوع برنامه سازی. وچقدر جلو آینه ازخودم تشکرکردم که ساکن شهری هستم که سیاوش اردلان وپونۀ قدوسی ونیما اکبرپور وحسن صلح جو ونادرسلطان پور وداریوش وزیری ورمضانپور و...خبرنگاران ومجریانش هستند. روی خط دیشب بغیرازیک میخ محکم بتابوت آن همه استعداد وتلاش ودربدری وامید جوانی بنام آرش سیگارچی چیز دیگری نبود. مجری رنگ پریده با صدایی لرزان وتپق های فراوان واعتمادبنفسی درمحاق وکارگردانی افتضاح وهماهنگی صفر وارتباط با خواننده های بدتر ازشبکه های تک اتاقه ویک شبه واکبر گنجی طلبکاربعدازاین همه جایزه ای که برده امسال! وچرا جمهوری اسلامی نباید خوشحال باشد ازاین اپوزیسیون تهوع آور!- این صفت عام است برای همه مان تاحتی دلقک یک لا قبا وفقط دراینجا آمد بقلم والا ربطی به شخص اکبرگنجی ندارد-


4- فکرنمی کنم می نویسم چون اگرفکرکنم نمی نویسم. بنابراین نمی دانم چه می خواستم بنویسم وتا کجا نوشته ام والان نوبت کجاست یا ازچیست. خواننده ای که آخرین کامنت تا اکنون پست قبلی را نوشته کمی هم حال کرده با هالوگری من وخواننده ها وبه ریش محمد رهبرهم خندیده که گیریم اصلاً همۀ یحیی لاری را بغل کردی وشب بردی توی رختخوابت، آخرمردحسابی از طلبۀ دینی که معشوقه درنمی آید، چون اوظرافتی ندارد که قلم زنی اندوخته باشد درخدمت استاد. ومن البته که موافق نباشم مثل همیشه که مخالفم وبگویم که دست محمد رهبردرد نکند اگر طلبه یحیی اثراوست ویادمان باشد که خیلی از روحانیان قلم ها ونثرهای خوبی هم دارند وشیرین. البته که ما برای بازپس گرفتن ایران که اگر روشنفکر مرجع 500 هزار دلاری اش اکبرگنجی باشد وبرهمین سیاق عجول وحراف ونخودهرآش بماند وهر اشتباهی را به اشتباه بعدی گره بزند ویادش نباشد که کلماتی مثل تندرفتم وببخشید وباید بیشتر دقت بکنم وتا اندازه ای حق باشماست و...هم جزو واژه های همۀ فرهنگ های لغات رایج زبان فارسی است؛ کاربسیاربسیارسختی درپیش داریم، ولذا به تک تک مردم ایران وبویژه طلبه یحیی ها نیازداریم درانبوه شدن وکارکارستان کردن.


5- راجع به "یحیی لاری بیهوده بود" ننویسید جان مادرتان که اگرهم بود که نبود من وبلاگم را معامله کرده ام درما به ازایش وهزینۀ زیادی است برای یک دلقک پایین کشیدن کرکرۀ سیرک اش. وهنوز خوابم وفقط خوابم نمی برد؛ بیدارکه شدم باید زیاد فکرکنم که همین جا بمانم وولی نعمت هایم درایران را زحمت بدهم برای تهیۀ نردبانی مطمئن برای پای دیوارهای وبلاگم بجای "یک کلیک یک وبلاگ" یا خودم اسباب کشی کنم به وبلاگ جدیدی با این ریسک قطعی که خیلی ها راهشان دورباشد دیگر نیایند وفیلترچی ها که با داشتن نام ونشان برسمیت فیلتردرآمده ام تند تند بیایند ومن را بیندازند دردورباطل ازاین خانه به آن کلبه وازآن کلبه به زیرپلۀ بعدی، ودغدغۀ کوچ را جایگزین کنند با نگرانی اندیشه ای برای وطن تاراج شده. خب بدیهی است که خیلی حوشحال می شوم کمکم کنید که چه راهی بهتراست. همین جا "یا...هو"ی معروف را بنویسم دیگر چرت وپرت نمی نویسم. یا...هو

۱۱ نظر:

Hel. گفت...

سلام :)
جای تعجب هم داره که تا حالا فیل.تر نشدید. راز سر به مهر با هر بار فیلتر شدن انگار فید وبلاگ را تغییر نمی دهند یا نمی دانم چی کار می کنند که نیاز نیست فید وبلاگشان رو در گودر تغییر بدهیم. شما هم اگه یه همچین کاری بکنید خیلی خوب می شه. اونایی از گودر می خوننتون دیگه لازم نیست راهشون رو دور کنن.

درست نمی دونم آقای معینی چکار می کنن که اینجوری می شه.
(فکر نکنم آخرین باری باشه که فیل.تر می شید ;))

آفرین گفت...

اگر از این جا بروید و با ID جدید بنویسید، ما چه جوری شما را پیدا کنیم؟!

Dalghak.Irani گفت...

مرسی هلن که سرمی زنی حالا که مشکل هم شده کمی. فکرنمی کنم دست وپای مهندس معینی را خیلی ها داشته باشند وهمتش را. تاچه رسد بمن که نزده می رقصم درغریق تکنولوژی. ببینم چه می شود. بازهم ممنون. یا...هو

Dalghak.Irani گفت...

آفرین نازنین ونقاش
سلام. مرسی. مثل اینکه تنبلی من وتوصیه های باتجربه ها و دلواپسی های شما بالاخره درهمین جایی که هستیم مارا خواهد نگاه داشت ولی اگرطوردیگری شد حتماً باتمهیداتی که هلن به آن ها اشاره کرده خواهد بود. خلاصه بدون آفرین بهشت هم جهنم می شود. آفرین. یا...هو

ناشناس گفت...

اگر عمر دوباره داشتم




دان هرولد (Don Herold) كاریكاتوریست و طنزنویس آمریكایى در سال ١٨٨٩ در ایندیانا متولد شد و در سال ١٩٦٦ از جهان رفت. دان هرالد داراى تالیفات زیادى است؛ اما قطعه كوتاهش "اگر عمر دوباره داشتم..." او را در جهان معروف كرد.

این قطعه کوتاه ولی پرمعنا را بخوانید:

البته آب ریخته را نتوان به كوزه باز گرداند، اما قانونى هم تدوین نشده كه فكرش را منع كرده باشد. اگر عمر دوباره داشتم، مى‌كوشیدم اشتباهات بیشترى مرتكب شوم. همه چیز را آسان مى‌گرفتم. از آنچه در عمر اولم بودم ابله‌تر مى‌شدم. فقط شمارى اندك از رویدادهاى جهان را جدى مى‌گرفتم. اهمیت كمترى به بهداشت مى‌دادم. به مسافرت بیشتر مى‌رفتم. از كوه‌هاى بیشترى بالا مى‌رفتم و در رودخانه‌هاى بیشترى شنا مى‌كردم. بستنى بیشتر مى‌خوردم و اسفناج كمتر. مشكلات واقعى بیشترى مى‌داشتم و مشكلات واهى كمترى.

آخر، ببینید، من از آن آدم‌هایى بوده‌ام كه بسیار مُحتاطانه و خیلى عاقلانه زندگى كرده‌ام، ساعت به ساعت، روز به روز. اوه، البته من هم لحظاتِ سرخوشى داشته‌ام. اما اگر عمر دوباره داشتم از این لحظاتِ خوشى بیشتر مى‌داشتم. من هرگز جایى بدون یك دَماسنج، یك شیشه داروى قرقره، یك پالتوى بارانى و یك چتر نجات نمى‌روم. اگر عمر دوباره داشتم، سبك‌تر سفر مى‌كردم.

اگر عمر دوباره داشتم، وقتِ بهار زودتر پا برهنه راه مى‌رفتم و وقتِ خزان دیرتر به این لذت خاتمه مى‌دادم. از مدرسه بیشتر جیم مى‌شدم. گلوله‌هاى كاغذى بیشترى به معلم‌هایم پرتاب مى‌كردم. سگ‌هاى بیشترى به خانه مى‌آوردم. دیرتر به رختخواب مى‌رفتم و مى‌خوابیدم. بیشتر عاشق مى‌شدم. به ماهیگیرى بیشتر مى‌رفتم. پایكوبى و دست افشانى بیشتر مى‌كردم. سوار چرخ و فلك بیشتر مى‌شدم. به سیرك بیشتر مى‌رفتم.

در روزگارى كه تقریباً همگان وقت و عمرشان را وقفِ بررسى وخامت اوضاع مى‌كنند، من بر پا مى‌شدم و به ستایش سهل و آسان‌تر گرفتن اوضاع مى‌پرداختم. زیرا من با ویل دورانت موافقم كه مى‌گوید:

"شادى از خرد عاقل‌تر است."
Tea

ناشناس گفت...

اگر عمر دوباره داشتم


دان هرولد (Don Herold) كاریكاتوریست و طنزنویس آمریكایى در سال ١٨٨٩ در ایندیانا متولد شد و در سال ١٩٦٦ از جهان رفت. دان هرالد داراى تالیفات زیادى است؛ اما قطعه كوتاهش "اگر عمر دوباره داشتم..." او را در جهان معروف كرد.

این قطعه کوتاه ولی پرمعنا را بخوانید:

البته آب ریخته را نتوان به كوزه باز گرداند، اما قانونى هم تدوین نشده كه فكرش را منع كرده باشد. اگر عمر دوباره داشتم، مى‌كوشیدم اشتباهات بیشترى مرتكب شوم. همه چیز را آسان مى‌گرفتم. از آنچه در عمر اولم بودم ابله‌تر مى‌شدم. فقط شمارى اندك از رویدادهاى جهان را جدى مى‌گرفتم. اهمیت كمترى به بهداشت مى‌دادم. به مسافرت بیشتر مى‌رفتم. از كوه‌هاى بیشترى بالا مى‌رفتم و در رودخانه‌هاى بیشترى شنا مى‌كردم. بستنى بیشتر مى‌خوردم و اسفناج كمتر. مشكلات واقعى بیشترى مى‌داشتم و مشكلات واهى كمترى.

آخر، ببینید، من از آن آدم‌هایى بوده‌ام كه بسیار مُحتاطانه و خیلى عاقلانه زندگى كرده‌ام، ساعت به ساعت، روز به روز. اوه، البته من هم لحظاتِ سرخوشى داشته‌ام. اما اگر عمر دوباره داشتم از این لحظاتِ خوشى بیشتر مى‌داشتم. من هرگز جایى بدون یك دَماسنج، یك شیشه داروى قرقره، یك پالتوى بارانى و یك چتر نجات نمى‌روم. اگر عمر دوباره داشتم، سبك‌تر سفر مى‌كردم.

اگر عمر دوباره داشتم، وقتِ بهار زودتر پا برهنه راه مى‌رفتم و وقتِ خزان دیرتر به این لذت خاتمه مى‌دادم. از مدرسه بیشتر جیم مى‌شدم. گلوله‌هاى كاغذى بیشترى به معلم‌هایم پرتاب مى‌كردم. سگ‌هاى بیشترى به خانه مى‌آوردم. دیرتر به رختخواب مى‌رفتم و مى‌خوابیدم. بیشتر عاشق مى‌شدم. به ماهیگیرى بیشتر مى‌رفتم. پایكوبى و دست افشانى بیشتر مى‌كردم. سوار چرخ و فلك بیشتر مى‌شدم. به سیرك بیشتر مى‌رفتم.

در روزگارى كه تقریباً همگان وقت و عمرشان را وقفِ بررسى وخامت اوضاع مى‌كنند، من بر پا مى‌شدم و به ستایش سهل و آسان‌تر گرفتن اوضاع مى‌پرداختم. زیرا من با ویل دورانت موافقم كه مى‌گوید:

"شادى از خرد عاقل‌تر است."

Tea

ناشناس گفت...

اگر عمر دوباره داشتم
دان هرولد (Don Herold) كاریكاتوریست و طنزنویس آمریكایى در سال ١٨٨٩ در ایندیانا متولد شد و در سال ١٩٦٦ از جهان رفت. دان هرالد داراى تالیفات زیادى است؛ اما قطعه كوتاهش "اگر عمر دوباره داشتم..." او را در جهان معروف كرد.
این قطعه کوتاه ولی پرمعنا را بخوانید:
البته آب ریخته را نتوان به كوزه باز گرداند، اما قانونى هم تدوین نشده كه فكرش را منع كرده باشد. اگر عمر دوباره داشتم، مى‌كوشیدم اشتباهات بیشترى مرتكب شوم. همه چیز را آسان مى‌گرفتم. از آنچه در عمر اولم بودم ابله‌تر مى‌شدم. فقط شمارى اندك از رویدادهاى جهان را جدى مى‌گرفتم. اهمیت كمترى به بهداشت مى‌دادم. به مسافرت بیشتر مى‌رفتم. از كوه‌هاى بیشترى بالا مى‌رفتم و در رودخانه‌هاى بیشترى شنا مى‌كردم. بستنى بیشتر مى‌خوردم و اسفناج كمتر. مشكلات واقعى بیشترى مى‌داشتم و مشكلات واهى كمترى.
آخر، ببینید، من از آن آدم‌هایى بوده‌ام كه بسیار مُحتاطانه و خیلى عاقلانه زندگى كرده‌ام، ساعت به ساعت، روز به روز. اوه، البته من هم لحظاتِ سرخوشى داشته‌ام. اما اگر عمر دوباره داشتم از این لحظاتِ خوشى بیشتر مى‌داشتم. من هرگز جایى بدون یك دَماسنج، یك شیشه داروى قرقره، یك پالتوى بارانى و یك چتر نجات نمى‌روم. اگر عمر دوباره داشتم، سبك‌تر سفر مى‌كردم.
اگر عمر دوباره داشتم، وقتِ بهار زودتر پا برهنه راه مى‌رفتم و وقتِ خزان دیرتر به این لذت خاتمه مى‌دادم. از مدرسه بیشتر جیم مى‌شدم. گلوله‌هاى كاغذى بیشترى به معلم‌هایم پرتاب مى‌كردم. سگ‌هاى بیشترى به خانه مى‌آوردم. دیرتر به رختخواب مى‌رفتم و مى‌خوابیدم. بیشتر عاشق مى‌شدم. به ماهیگیرى بیشتر مى‌رفتم. پایكوبى و دست افشانى بیشتر مى‌كردم. سوار چرخ و فلك بیشتر مى‌شدم. به سیرك بیشتر مى‌رفتم.
در روزگارى كه تقریباً همگان وقت و عمرشان را وقفِ بررسى وخامت اوضاع مى‌كنند، من بر پا مى‌شدم و به ستایش سهل و آسان‌تر گرفتن اوضاع مى‌پرداختم. زیرا من با ویل دورانت موافقم كه مى‌گوید:
"شادى از خرد عاقل‌تر است."

Dalghak.Irani گفت...

خوانندۀ نازنینی دارد وبلاگ دلقک ایرانی بنام خانم محترم آشنا که درابتدایی که حمایت ازمن را پسندیده بودودرپاسخ به انرژی های مثبت تولیدی سیرک ما؛ یکبار این قطعۀ عمردوبارۀ "دان هارولد" را برایمان فرستاد والبته دلقک هم غریبه نبود ونیست با این سنخ زیبایی های تولیدشده توسط بهترین فرزندان حوا. می خواهم بگویم که آری وما جز به شادخواری سالم ومدام راهی بدهی نخواهیم جست وبرای اینکه نشان بدهم چقدرمدیون وخواستار ایجاد این روحیۀ زیبا هستم هرسه کامنت فرستاده ات را با همۀ طولش منتشرکردم که اگر کسی توانست ازدست شادی اولی دربرود مطمئن باشیم که تا سومی گیرخواهد افتاد وما از چال افتادگی برجستگی گونه هایش به عرش خدا سیر خواهیم کرد درساحل شاد. مرسی ناشناس. وسلام. یا...هو
Tea را بعداً دیدم دیگرازدهان افتاده بود برای دفعۀ بعدانشاءالله.

هدا گفت...

سلام دلقك عزيز ايراني، فيلتر شدن وبلاگتون هرچند كه بر شما گران آمد ولي از ديدگاه من خواننده امري مسلم بود كه دير هم اتفاق افتاد. به هرحال براي من فرقي نميكنه چون هميشه با فيلترشكن سراغ اينترنت ميام تا به توهين برخورد با صفحه بنا بر قوانين احمقانه فلان و غيره دچار نشم. همينجا بمونيد دوستان با فيلترشكن يكان يكان ميان اصولا در اين اوضاع نابسامان فيلترنت بي فيلترشكن بودن يعني چي؟؟ بايد مسلح شد اين از نظر من

محمد گفت...

سلام بر دلقک دنياي مجازي!
مي بينم که باد پاييزي فيلترينگ دل آزرده ات کرده. واي به حال و روز ما اگر دلقک عالم مجاز به اين حال و روز افتاده. اميدوارم در ميان اين حريفان خوش و سرمست که اين بار برعکس آنها پیش قدم شما حالشان رامي برند مجبور نباشي رخت و پخت خويش را به جايي ببري. البته ناگفته نماند که فرموده‌اند همت بلند آر که مردان روزگار، از همت بلند به جایی رسیده‌اند. توی این همت بلند، مهاجرت را هم تعبیه کرده‌اند. مردان بزرگ، قریب به اتفاقشان رخت و بخت خویش و رفقا و اهل و عیال خویش را از ورطه‌ بی‌مهری‌ها و آزار و اذیت‌ها بیرون کشیدند و از برکت همین بیرون کشیدن، کاري کردند کارستان...
اگر در حضر، در حضر. اگر در سفر، در سفر.

ناشناس گفت...

دلقک عزیز سلام
من از خوانندگان پر و پا قرص شما هستم . با این که گاهی وقتها با نوشته هایتان موافق نیستم و گاهی هم عصبانی ام می کند با این حال از نوشته ها لذت می برم و برای من کورسویی امید در این وانفسای ناامیدی است. ما، داخل کشوری ها، دیگر عادت کرده ایم با فیلتر شکن بجنگیم، حداقل کاری است که می توانیم انحام دهیم، پس نگران فیلتر شدن وبلاگ نباشید. پایدار باشید و سرفراز