۱۳۸۹ آبان ۳, دوشنبه

با احترام به طلاب سربلند!




این رنجنامۀ یک طلبه است که ساعتی پیش (7PM ) یکی ازخوانندگان با ایمیل فرستاده برای من با عنوان "به بهانۀ طلاب سربلند؛ کابوس آیت الله خامنه ای!" بی هیچ حرف کم وزیادی پست دوشنبه را می دهم برنجنامۀ صمیمی یحیی لاری پاک دین وخودم را مرخصی می دهم. شایدهم یک کامنت گذاشتم برای مردی که صلیبش را بدوش کشید. فونت اصلی حروف نامه را درغیر"بسم الله الرحمن الرحیم" من بزرگ کرده ام.

قم را برای همیشه خداحافظ



بسم الله الرحمن الرحیم.
 امن یجیب مضطر اذا دعاها و یکشف السوء
برادر عزیز و صاحب ایمانم سید حسام جان
این نامه را  وقتی می خوانی که من برای همیشه از قم رفته ام ، برای همین عذر تقصیر مرا بپذیر که از این رفتن همیشگی و سر به بیابان گذاشتن ،چیزی به تو نگفتم ، گرچه خودت حالم را در این پنج سال دیده ای که چه قدر مضطر بودیم . همین بد حالی دائم الایام من که این روزها تشدید هم شده بود . چند باری به بد خلقی هم ختم شد ، چند باری به بگو و مگو هم رسید ، حلالم کن ، هرچه هست ظرف مصیبت برادرت پرشد.
می دانم که الان به خودت می گویی که چرا چنین کرد، طلبه ساعی حوزه علمیه قم که آقایان مدرسین ، بحث و فحص اش را می پسندیدند کجا رفت ؟ با خودت می گو یی ببین شیطان رجیم چه طور از قلعه ایمان حوزه علمیه هم عبور می کند و می زند به قلب "یحیی لاری".
نه برادر جان اطمینان می دهم که این پریشانی کار شیطان نیست ، حکما، بزرگترین تهمت ها بر خداوند این است که ما بندگان آنچه خدایی است را به شیطان نسبت می دهیم تا شاید تکلیف شاقی را ساقط کنیم و خلاص شویم .
سید حسام عزیز امید واثق دارم که تو هم بعد خواندن این نامه همین راه مرا پیشه کنی از این شهر بروی و دنیا و آخرتت را نجات دهی .
باری مرا که می شناسی روستازاده لارستانی که نام کنیه اش هم از همان دهات لارستان می آید ، ما جد اندر جد زاده همان لارستانیم در جنوب فارس و همسایه کویر ، آن روزهای اول که به قم آمده بودم و با شما هم درس و هم بحث شدم از آب قم گله می کردی که شور است . من ولی، لام از کام بر نیاوردم و لاجرعه نوشیدم .آخر جایی که ما هستیم همین آب شور هم به زحمت و قضا و قدر می رسد ، آب انبارهای ما به قناتی وصل نیست ،منتظر می مانیم تا باران بیاید و بعد این آب انبارها پر شود ورزقی برسد. ابوی مرحوم و رنجور من که عمری به عملگی و کشت دیم مشغول بود ، همان پنج سال پیش که به قم آمدم ،نصیحتی کرد و از من قسم گرفت همین یک نصیحت را اجرا کنم تا دعای خیرش همیشه بدرقه ام باشد . خیلی کوتاه گفت که نان حلال بخور. آمدم به قم و در اولین کاری که کردم همین شهریه را نگرفتم ، ایستادم به دکان آقای مرتضایی فر و چسب و سریشم زدن به کتاب . گنجشک روزی بودنم هم نگذاشت که دستم به غیر دراز شود . بعد دیدم همین نان حلال خوردن چشم را باز می کند ، در این پنج سال عارضه ای هم به جانم افتاد که شما خوب شاهدش بودی ، خس خس نفس ، در خودم تحقیق کردم، دیدم کاملا روحی است ، این درد بی درمان . هر چه در این شهر می مانم نفسم بیشتر می گیرد.
سید حسام جان ، در این پنج سال دینم  را به قم دیدم که به تاراج می رود ،آقایانی که بر سر منبر می روند از مکاسب می گویند و کسبه قم را  به ترازو و عدل فرمان می دهند . من ندانستم این همه مکاسب گفتن خود می شود کسبی . می دانی که از سیاست و امامت جماعت شدن بریده ام ، نان حلال  توصیه صعبی بود . پایم افتاد چند باری بروم به مجتمع امام خمینی برای مطالعه ، همین که شیخ مصباح فرمانده اش است و طلاب خارجی می گیرد که هزار برابر ما خرج دارند. گفتند نمی شود حتی برای مطالعه باید بیایی به محضر درس ، کارت بگیری ، رفتم همین مکلا های آخوند آمده بودند ، رحیم پور ازغدی .
در یکی از سخنرانی ها گفتم آقای ازغدی درسی که شما دادید سر تا سرش تهمت بود، حداقل من آیت الله منتظری را می شناسم و مستحق گفته های شما نبود.
سپردند که دیگر ایشان راراه ندهید . دیدم نصیحیت ابوی به نان حلال موسع است و به مکان و زمان حلال هم تسری می یابد . در این پنج سال در همه بی پناهی ها، به من طلبه کسی از آقایان مدرسین التفاتی نکرد. درس و بحث ها بیشتر دنیوی است و ناظر به رقابت بین علما.
در این سالها وبایی بدتر از آنچه به جان مردم شهر افتاد به دیانت حوزه افتاد. یادم نمی رود که همین هیات بزرگ شیخ پنا هیان جنب حضرت معصومه را شبی از شبهای ماه رمضان رفتم ، با طلبه ای که به دعوتش رفته بودم و از معنویات و کمالات شیخ سخن می گفت . نماز صبح را اقتدا کردیم و خواندیم ،  و بعد رفتیم و کنار آقای پنا هیان نشستیم . ایشان گفتند :"هر کس اینجا نماز می خواند اجرش را در همین دنیا خواهد دید.
از طلبه همراه پرسیدم یعنی چه ؟
گفت :حاج آقا پنا هیان دست بازی دارند در ارگا نها و می توانند ، برادران را در تهران مشغول کنند. در صدا و سیما ، نمایندگی رهبری در دانشگا هها و از این قبیل . ایشان معرف معروفی هستند. سینه ام به خس خس افتاد.سریعا آمدم حجره و نماز را دوباره خواندم ، این هم حرام بود ، نماز حرام، مثل نان حرام.
برادر حسام، آنقدر دیده ام که شرحش یک عمر می خواهد. مدتها بود که تصمیم گرفته بودم از قم بروم ، نه دیگر دلی به آقایان مدرسین داشتم و نه به اصلاح امور ، می دیدم هر ساعت که می گذرد ، چنگی به ایمانم می خورد و خسی به سینه ام می افتد.
چند روزی است که سینه ام فوران می کند، تنگی نفس دارم ، می دانم روحی است ، خیابانهای شهر مثل فشار قبر بر تنم می افتد. امروز با عبا و ردا مرا با همین موتور قراضه، کنار خیابان چهار مردان ایستاندند . گفتند که می خواهیم بر چراغ موتورت بنویسم" یا سید خراسانی ".
گفتم سید خراسانی کیست ؟
گفتند : مولایمان خامنه ای به قم می آید، سید خراسانی و سپهسالار امام زمان.
گفتم : این ابا طیل تعیین وقت ظهور است ، امام صادق فرمودند هر کس تعیین وقت کند، کذاب است چه سید خراسانی و چه غیر خراسانی .
مرا به باد کتک گرفتند و عبا و ردا را به خاک آلودند. سینه ام خس خس می کرد. حجره آمدم شما نبودید ، عبا را نگاه کردم، یاد نصیحت پدر افتادم، گفتم نکند این هم حرام است ،نکند به این جلد رفتن حرام است . چشمم پر اشک بود و قرآن را باز کردم :امن یجیب مظطر اذا دعاها و یکشف السوء.
انگشتر عقیق را عبا و ردا را تا کردم و بی اینکه خاکش را بتکانم گذاشتم به کناری ، احساس کردم مظطرم با این دلق و زناری که به تن کرده ام . این را به تن کسانی دیده ام که به هیچ دینی نیستند، با خودم گفتم مگر نه اینکه پیا مبر فرمود شبیه کفار نشوید.
سید حسام جان والله که این شهر مرا تنگ می شود، خدا حافظ تو ، قم را ترک می کنم ، اگر وعده دیداری بود ، به بیابانی قرار می گذاریم جایی که گم باشد و قم نباشد.
بنده مضطر خدا
یحیی لاری ذی القعده 1431
.........................................................................................................
خوانندۀ گرامی که ازراه دورآمده ای وبرای اولین بار افتخاربازدید ازدلقک ایرانی را تقبل فرموده ای. اگر علاقه مند"فکری برای وطن" هستی؛ دلقک ایرانی را هم جزو وبلاگ هایی که دغدغۀ ایران دارد درگوشۀ فراغت ذهنت -البته بعدازهمۀ واجبات زندگی شادکام باشدت- لینک کن. مرسی.

۶۰ نظر:

ناشناس گفت...

از صبح دلم گرفته بود. شاید هم از دیروز ! شاید هم از روز های پیش تر. نامه را دوبار خواندم و گریه کردم. بار دوم شدید تر از بار اول!
دلم آرام نگرفت. شاید من هم باید به بیابانی بروم. جایی که هیچ جا نباشد.جایی که گم باشد.

Dalghak.Irani گفت...

آخیش دلم را شکوندی دختر. البته که گریه هم خوبه چون همیشه ازروی غصه نیست وگاهی هم برای صیقل دادن روان آدم هاست. ولی کلاً ما دراین جا همه اش باشادی سروکارداریم حتی هنگام برخورد با رنج ها. زیرا که برای درمان رنج ها باید کنش نشان داد وکنش یک حرکت است حرکت نیاز به راه افتادن دارد والبته بینایی. آدم سرخورده وغمگین نمی تواند راه بیفتد. اگرهم بخواهد با بار سنگین غم راه بیفتد یا درهمان قدم اول می خورد زمین وزیربارغصه هایش مدفون می شود یا هم اگرچندقدمی کژوکورهم پیش برود ده ها بار به درودیوار می خورد. حالا بلند شو جلو آینه یک لبخند بخودت بزن ویک برشیطون لعنت هم بگو واگر خیلی دیدی بی رنگ ورویی کمی آرایش کن. لباس خوشگل تری بپوش وبه پدرت زنگ بزن وسلام مرا برسون. کیمیا!یا...هو
بلکه هن غصه ات از قهری است که بامن کردی.

ناشناس گفت...

سلام، خدا قوت
ضمن بزرگداشت خيلي زياد اين روحاني، دل نگرانيم از اين است كه آيا رها كردن و به حال خود گذاردن مشكل را حل مي كند و يا ايستادن و انتقاد كردن و مبارزه.اين 32 سال نشان داد كه نبودن مارا دليل بر تاييد نكردنمان نگذاشتند و كساني كه تاييد كننده باشند هميشه بودند و پيدا مي شدند. در ضمن به اميد شادزيستن تمام دختران زيباي ايران منجمله دختر 3 ساله خودم

کیمیا گفت...

ولی من خندیدم .خیلی ام خندیدم.چه خوب شد که اشتباه کردید .انقدر که قهرم -وهمهءبد وبیراه هایی که نثارم کرده بودید-یادم رفت و ایمیل خودمم لو دادم.دیشبم که نامه "یحیی"رو برای همسرم با صدای بلند می خوندم احساس غرور منو برد تا آسمون به خاطر زنده بودن "یحیی".
(تقریبا"هیچوقت ناشناس نیستم.)

کیمیا گفت...

البته که باید تشکر می کردم از توجهتون به ایمیلم و بگم که خوشحال شدم که امروز توی صفحه وبلاگ شما نامه "یحیی"رودیدم.

Dalghak.Irani گفت...

سلام به خانم جوان ناشناس.
مهمترازهمه چیز همان شادی بچه ها وبعدازآن دخترها واز آن جا پسرها وتسری این همه خندۀ جوان وزیبا وبا طراوت به روان جامعه وشادی کل جامعه است. پس یک ماچ آبدار وگنده از دختر کوچولوی نازت بکن وبگو که دلقک بزودی میاد وشادی میاره. یک قصه ازخودت دربیار با محوریت دلقک.
بعدش هم این که حرف شما کاملاً درست است که ایستادن ومبارزه کردن می تواند مؤثرترباشد. والبته این قاعده است واستثناء این قاعده هم می تواند خیلی شوک آورباشد اگر ازطرف شخص حقیقی وصمیمی وبدون عصبیت واغراق گویی مثل یحیی لاری نازنین باشد. درهشدار به همه. والبته این خودش شکل مؤثری از مبارزه هم است والا یحیی می توانست سرش را بیندازد پایین وبرگردد به لارستان وتمام. درحالیکه امروز من وتو را با مسألۀ خودش که مسألۀ همۀ ماهم است درگیرکرده وتا دختر سه سالۀ شمارا هم به اینترنت کشانده است. یا...هو

Dalghak.Irani گفت...

می بینم پشت پنجره ایستادی ونگاه می کنی به کیبورد من. امان ازدست این ماشین لباسشویی وظرفشویی وجاروبرقی وصدها تکنولوژی که زندگی را پیچیده تر وآسان تر کرده وبیشترین خیرش راهم نصیب خانم های خانه دارکرده که حوصله شان سربرود از بیکاری.
بغیراز رونمایی از حضرت اجل شوهر بسیار عزیزتان از بقیۀ کامنتت هنوز رمزگشایی کامل نکرده ام. پس عجالتاً این پاسخ را بگذارید بحساب جاری همسرمحترمتان ویک سلام مخصوص ازسوی من به ایشان تقدیم بکنید تا ببینم آیا پاسخ دیگری هم لازم است یانه. کیمیا! یا...هو

کیمیا گفت...

خوش به حال خانمهای خونه دار بیکار!کجا هستن؟اگه گذر یکیشون به اینجا می رسید چه جنجالی به پا میشد؟برای اینکه خانمهای خونه دار بیکار نمیشن.چه با تکنولوژی چه بی تکنولوژی

*************
تکنولوژی به همه ماکمک کرده.مثلا"همین آمار بلاگر کمک میکنه به اینکه زیاداشتباه نکنیم

******
می بینید?حتی یادتون رفت به اشتباه خودتون بخندید

ناشناس گفت...

سلام. من ناشناس اول هستم. ممنون از پاسختان. (هرچند که من کیمیا خانم نیستم)
این قسمت از پاسختان را پرینت گرفتم با حروف درشت. می گذارم چایی که جلوی چشمم باشد.
"ما دراین جا همه اش باشادی سروکارداریم حتی هنگام برخورد با رنج ها. زیرا که برای درمان رنج ها باید کنش نشان داد وکنش یک حرکت است حرکت نیاز به راه افتادن دارد والبته بینایی. آدم سرخورده وغمگین نمی تواند راه بیفتد. اگرهم بخواهد با بار سنگین غم راه بیفتد یا درهمان قدم اول می خورد زمین وزیربارغصه هایش مدفون می شود یا هم اگرچندقدمی کژوکورهم پیش برود ده ها بار به درودیوار می خورد."
در این چند ماهی که نوشته هایتان را می خوانم، برایم عجیب بود که چرا با نام دلقک می نویسید. با این جوابتان فهمیدم چرا :)
ممنون. و سلامت و شاد باشید.

Dalghak.Irani گفت...

درورد برناشناس اول!

بگمانم ناشناس اول اسمش حوا بود. چون که آدم که خودش را ازروزاول هم آدم معرفی کرده بود وکسی در آدم بودن او شک نداشت. ولی حوا را هنوز هم خیلی ها برسمیت نمی شناسند ویکی می گوید سیب بود دیگری معتقداست انار وگلابی ومیوۀ ممنوعه وگندم و خلاصه همه چیزبود غیراز آدم. چون که آدم خورندۀ بی رحم وبی اجازه ولذیذ این میوۀ ممنوعه بود وازجنبۀ عقلی وعلمی وعملی آدم نمی تواند خورندۀ خودش باشد. یکی ازمشکلات حقوق زنان هم همین قضیه است که چطور موجودی که "گناه اولین" بوده و آدم را اول ازبهشت زابراه کرده بعدهم دردنیا دربدرکرده حالا دوقورت ونیمش هم باقی است وادعای ارث ومیراث می کندو...[این هم یک قطعۀ کوتاه شطحیات مدرن برای شما که ناشناس اول هستید.] واما بعد:
خوب شد آمدی ومن هم دعوایم با کیمیا خانم خاص تمام می شود به این ترتیب ومی خندم به اشتباه خودم. البته کیمیا اشتباه کرده چون من نام کیمیا را بعنوان نام عام وصفت همۀ خوانندگان وبلاگم بکاربرده بودم ومنظورم به "کیمیا" خانم دوست وبلاگی نازنین وشیرینم نبود.
بهرصورت تورا هم دوست دارم ودیگر نمی توانم ازصفت تفضیلی یا عالی استفاده کنم وبگویم دوست تر یا دوست ترین دارم. چون بس که یکی از دیگری نازنین تر وبزرگوارترهستید شما خوانندگان دلقک پیر. ولی این را اعتراف می کنم که خودم هم آن بخشی از پاسخم به شمارا که پسندیده ای خیلی مهم وکلیدی می دانم ومرسی که انتخابش کردی که کمترفراموشش کنی. انشاء الله. یا...هو

آفرین گفت...

چه روز عجیبی است امروز!!!
همان کامنت گذار اول (ناشناس اول) هستم. از قضا نقاشم (به گمانم شما هم دستی در این هنر دارید. بر اساس انتخاب های زیبایتان از شاهکارهای هنری این را می گویم) و در حال حاضر روی موضوع آدم و حوا و میوه ممنوعه کار می کنم! پاسخ اولتان برایم مفید، و قطعه مدرن پاسخ دوم برای کارم الهام بخش است!
از این پس، با نام آفرین کامنت می گذارم. ( به شاهنامه تفآل زدم و این نام آمد)

Dalghak.Irani گفت...

آفرین! فوق العاده است. وچه خوب که نقاشی. دلم غنچ می رود برای رنگارنگی زندگی وچه زیباست که این جا یک گالری داشته باشیم با لابیرنتی از همۀ هنرها که بهترین جایی است که یحیی لاری می تواند "قم" نباشد حتی اگر"گم" بشود. وخوشحال باشد که گم شده درداخل زندگی است ونه حرام شده قبل ازمرگ.
من حس زیبایی شناسی دارم مثل همۀ انسانها ولی قابلیت تکنیکال ندارم برای اظهار نظرعمیق درمورد نقاشی. انتخاب تابلوها هم قبلاً گفته ام 90% فشار نیروی برترذهنم است به کامپیوتر وانتخاب اغلب درست ومرتبط ماشین. همان گونه ای که تو به شاهنامه آدرس دقیق ذهنی داده ای واو انتخابی به این زیبایی کرده برای نامیدن تو: "آفرین". یا...هو

کیمیا گفت...

تقریبا"مطمئن بودم همینو می گید:(من اصلا" با تو نبودم.دیدی خودت اشتباه کرده بودی؟)

Dalghak.Irani گفت...

امروزاینقدرپرچانگی کردم که یادم رفت یک کامنت بگذارم برای این یحیی که با پاک نگاری ومؤثرنگاری نامه اش مارا غسل تعمید دوباره داد وباید مواظب باشیم ما خارج نشینان بویژه که کلام را به اغراق وغلو ودروغ نیالاییم با این تصورغلط که هرچه گنده تربار اخوند ها کنیم وهرچه اتهام دردنیا است ردیف کنیم برعلیه دین وهرچه دزدی وسبوعیت وشقاوت وسخافت درتاریخ است بار حاکمان امروزایران کنیم اولاً عین واقعیت است وثانیاً دیگران هم باور می کنند وثالثاً ما مبارزان پیش روتری می شویم. درجایی دیگرهم نوشته وگفته ام که قطعی است این مورد که یکی از پایه های محکم طولانی ماندن این مصیبت یحیی گفته دراین سی ودوسال، استواربوده است برزبان ها وقلم ها وذهن ها وبدن های آلودۀ اپوزیسیون این طرف آب. ویاد بگیریم ازاین طلبۀ لارستانی که کلامش چنان زلال وعین واقع است که همۀ سدهای دروغ وتزویر وریا را می شکند بدون اینکه لازم باشد مخاطب بداند آیت الله چه توتونی را بیست سال پیش ازکجا می خرید یا آن یکی که دیگر واقعاً تمام کرده دراتهام به مهران گل سرسبد هنرنمایش دراین برهوت غم وسوگواری که: گماشتۀ آیت الله است برای خراب کردن شاهان آباد قاجار. اف!
واین تقصیر تودخترشد ازاول صبح که رفته ای روی نرو من که ثابت کنی همۀ پدرها مثل همند وهمه یک دنده اند وهمه هم راست نمی گویند. درحالیکه من قبول کردم اشتباه کردم واگر بلند جارنمی زنم بخاطر فرارازمسئولیت شما دختران است که تا یک اشتباه درما پیداکنید زندگی تمام اشتباه تان را با قیاس به آن توجیه می کنید. شوخی هم قاطی حرفم همیشه هست. وظریفی حرف تورا هم می فهمم. مرسی. یا...هو

ناشناس گفت...

دلقک عزیز
سلام
تقریبا بعد از انخابات 88 تمامی مطالب وبلاگت را خوانده ام، پست "یحیی لاری" باعث شد که برایت کامنت بگذارم. نمایه بنده "بسیجی سبزاندیش" است. من تو ایران و تقریبا در گشت وگذارهای واقعی نه مجازی روزانه با جامعه ایرانی سروکار دارم سعی میکنم ا هرقشری خصوصا توده و عوام سرصحبت رو در مورد مسائل اجتماعی و سیاسی بازکنم. وضعیت بیرونی جامع ایران رو که با تحلیل ها و نوشته های شما مقایسه میکنم ، احساس می کنم فرسنگ ها فاصله است و شاید به همین دلیله که نمود واقعی اینگونه مباحث هرگز در جامعه امروز ایران مصداق نداره. در روزهای بعد این نوشته با کامنتهای دیگری شرح میدهم. ببخشید که سبک نوشتن من با شما هم فرسنگ ها فاصله داره

خ.آ گفت...

كاش اين جوان پاك را ميديدم و بر خاك پايش بوسه ميزدم اف بر اين آشغالها كه قدر اين گوهرهاي ناب را نميدانند و دلشان را ميشكنند.من نيز كريستم و مگر ميتوان نگريست بر اين پاكي و خلوص . هر جا هست...ميخواستم بگويم خدا همراهش باشد ديدم كه سخن بيهوده است قطعا كه خدابراي خلق اينچنيني احسنالخالقين است و به خود تبارك الله گفته. اميدوارم از جنس چني يحيي در حوزه بسيار باشد در ضمن هميشه از پناهيان متنفر بوده ام

Dalghak.Irani گفت...

سلام آقای سبز اندیش نازنین.
خوشحالم که می بینمتان. گویا قبلاً در آهستان یا سایت کلمه ویا هرجایی که مربوط به هواداران مهندس موسوی بوده وکمتر است ودیگرنخواهدبود بانمایۀ شما آشنا بوده ام. البته که احتمال زیاددارد که ازنمایۀ سبزاندیش وباتوجه به سبزی تند میهن درچند ماه بعدازانتخابات خیلی ها استفاده کرده باشند ومن باید منتظر "ماقال" شما باشم برای پاسخ مستدل وهستم. فقط آن دوتا فرسنگ ها را درمورد فاصلۀ فکرمجازی من با رفتارواقعی مردم ازسویی وسبک نوشتۀ شما با من ازجانب دیگر خیلی اغراق آمیز دیدم امیدوارم که درتوضیحاتی که می دهی درآینده دچار هیجان ناشی از هنگام نوشتن نشوی واغراق نکنی تا بتوانیم به سایرخوانندگان ومخاطبان وبلاگ حظی از حقیقت وخطی ازواقعیت نشان بدهیم که قطعاً هدف من است وهدف شما هم باید باشد. من البته نمی دانم شما چگونه مفاهیم نظریات مرا به توده منتقل وواکنش گرفته ای که البته خیلی مهم است که شما اولاً با افکارمن ارتباط درست برقرارکرده باشی وثانیاً بتوانی این مفاهیم را بزبان توده مردم با آنان درمیان گذاشته باشی. بعنوان مثال جوهرحرف من دراین جا این بوده است که دین قادربه تبدیل شدن ازیک هژمون فرهنگی به یک ایدئولوژی مانیفست محورنیست وبهمین علت حداقل استعداد تشکیل حکومت به ماهو حکومت را ندارد ولذا آخوند ها نتوانستند بعد ازانقلاب درایران حکومت تشکیل بدهند وناچارجامعه را دروضعیت سیال وانقلاب مدام نگه داشتند تا مسئولیت پاسخ گویی را نداشته باشند و... که همۀ این قصۀ پرآب چشم عمیق وفلسفی ووقتی می خواهد با توده مطرح شود می شوداین جمله: "اینان (آخوند های حاکم) خودشان هم نمی دانند چه می خواهند ومارا هم سی سال است گذاشته اند سرکار. نه جان مان را می گیرند تا راحت شویم ونه رهایمان می کنند که خودمان یک غلطی بکنیم". شما این جمله رابگذارجلوی هزارنفر عوام وخواص واگر995 نفرشان نکوبیدند به یک جائیشان(فکربی تربیت نکنید منظورم پیشانی وزانو وپشت دست وازاین قبیل است) ونگفتند : "آی قربون اون دهنت. آی گفتی!" بهرحال چون وبلاگ من خواننده های پروپاقرصی دارد که بخاطر همذات پنداری با نوشته های من آمده اند ولطف کرده اند واطراق کرده اند وداریم می رویم بسوی یک امید واقعی ونه یک رنگ واهی. با دست پاچگی آمدم پاسخت را دادم که حتی نیم نفرهم شک نکند که بی صبرانه منتظرم وارد جدل کلامی بشویم واستدلال خودرا بگذاریم روی میز جامعه شناس. نه جامعه شناس از نوع جلایی پور بلکه جامعه شناس ازنوع خواننده های وبلاگ من که جامعه را مثل خودت با پوست وگوشت واستخوان شان می شناسند. دوستت دارم وبعد ازمدت ها ازپیدا شدن فکری که بتواند درچالش فکری بامن به فهم بیشتر مشکلات ایران ورسیدن به راه حل های درست؛ شادمان ومتفکرم. دوستت دارم وآماده برای پیشوازازاولین کامنت روشنگرت. یا ...هو
وپی نوشت اینکه:
چطور مرا یک سال واندی تحمل کرده ای ویک باره با نامۀ یحیی به میدان آمده ای. چون اگر اینطورکه شما می گویی من با جامعه ام متضادهستم نباید اینقدرطولانی بامن همراه می شدی. یارهایم می کردی ویا بمقابله ام می آمدی. واین نکته که مگر نامۀ یحیی چه اکسیر نامکشوفی را درشما تند کرده که بالاخره حوصله ات سررفته ازتحمل من وبه دوئل تن داده ای بادلقک!

Dalghak.Irani گفت...

سلام خانم آشنا
ازاحساس همیشه پاک ومادرانۀ شما سپاسگزاریم همه. واینکه لطافت می دهید با پوشش مهرتان به فضای وبلاگ، همیشه وام داریم. مرسی. یا...هو

ناشناس گفت...

سلام، خدا قوت
وقتي اين مطلب را از آقاي پناهيان خواندم ديگر نتوانستم گريه نكنم.

. گفت...

http://mmoeeni1212.blogspot.com/

Dalghak.Irani گفت...

متوجه نشدم. توی وبلاگ محمدمعینی عزیز(آدرسی که داده بودی) من مطلبی از پناهیان که آخوند است ودرنامۀ یحیی هم تعریضی گرفته بود پیدا نکردم. مگراینکه شعر نازنین حسین پناهی زودسفرکرده ازرنج ایران زمین منظورت باشد که البته حسین چنان زیبا وموجز شعرگفته است که عوض هراحساس دیگری حس تحسین واحترام وزیبایی تولید می کند هرباردیدن هرخطی وسطری از حسین پناهی. خدایش آمرزیده اورا که اسوۀ انسانیت رنجوربود. یا...هو

ناشناس گفت...

آخه يه طلبه اينقدر غلط املايي اون هم توي کلمات عربي داره؟ چرا فکر ميکنيم با ناراستي و دروغ به چيزي جز ناراستي و دروغ ميشه رسيد همچنانکه نرسيده ايم و نخواهيم رسيد. اينها که ظاهر را رعايت کرده اند نتيجه اي جز ناراستي عايدشان نشده است تکليف بقيه که روشن است. ولي همچنان دوره مي کنيم ...
کساني که به اينترنت دسترسي دارند مسلما نظراتشان اينگونه تغيير نميکند حال چرا اصرار داريم به کار عبث من مانده ام!

ناشناس گفت...

و جالبتر اينه که اينجا فيلتر نيست! حداقل به برادرا بگين بيان فيلتر کنن يه کم باورپذير بشه!

Dalghak.Irani گفت...

سلام
حالا شما خودشو ناراحت نکن ماکه این گوشه نشستیم داریم نون وماستمونو می خوریم شما چرا اینقدرجوش وجلا می زنی. اگه به برادرات دسترسی داری خودت بگو بیان یک کم باورپذیرکنند ماجرا را. تو که هنوز بعدازاین همه سن وسال ودربدری خودتو نتونستی باورکنی چطورمیتونی اینقدرگنده گوزباشی که ازنامۀ زیبا وپاکسرشت وپاک نوشت یحیی لاری غلط املایی بگیری ونمونه هم نیاری والکی خودت را تباه بکنی که مثلاً آخرناامیدی ومنفی بافی هستی. اگرموفق بشی به چه سه نقطه ای می خواهی برسی با این همه خوش بینی. یا...هو

ناشناس گفت...

عزيزم بالاخره مظطر يا مضطر؟! امن یجیب مضطر اذا دعاها و یکشف السوء!!! اين آيه از کدوم نسخه توسط اين طلبه پاک سرشت ذکر شده؟! دعاها؟؟؟؟؟!
حداقل قبل از جواب دادن کلمات عربي رو توي اينترنت جستجو ميکردي بعد جواب ميدادي که نيازي به مثال آوردن نباشه!
وقتي ادبيات نوشتاري نويسنده وبلاگ و نويسنده نامه و بعضي از کامنت ها يکسان است مقصر خواننده نيست عيب از جاي ديگر است!
کدوم سن و سال؟ کدوم دربدري؟
نااميد هم نيستم خيلي هم اميدوارم اتفاقا اما نه به دروغ و مهملات. گفتم با دروغ به جايي نرسيده اند و نخواهيم رسيد. رسيده اند؟ با دروغ ميرسيم آيا؟

ناشناس گفت...

در مورد فيلتر هم قبول بفرماييد که در شرايط حاضر فيلتر نبودن موجب بدگماني مي شود. نمي شود؟!

Dalghak.Irani گفت...

واینک با سلامی کمی گرمترازسلام اولی. به شما آقای ناشناس!
اینجا یک سیرک است برای باوراندن شادی وامید به بچه ها ومن دلقک این سیرک هستم. والبته قلم پای هرکسی را که با منفی بافی وتخریب این شادی تالارگفتگوی مارا بهم بزند خرد می کنم بی بروبرگرد وبه شما خیلی احترام گذاشتم که درگیریمان به دست به یقه نکشید. وامابعد:
1- مضطر کاملاً درست است وشما اشتباه کرده اید. دعاها هم یک الف اضافه شده است اگردعاه درستش باشد ودیگر هیچ. من گفته ام که این نامه را مستقیم ازیحیی نگرفته ام ومعلوم نیست چند دست فورواردشده تارسیده بمن. ودراین گشتن ها آیا مکن است همان یک الف اضافه تصادفی بخطا چسبیده باشد یانه. وشما برای یک نامۀ 1000 کلمه ای یک الف اضافه را کرده ای غلطهاهاها!

2- دروغ مخصوص معبدو مسحد وکلیسا وکنیسه است برای کلاه گذاشتن سر خدا، درسیرک که کسی دروغ نمی گوید. برای اینکه ازدلقک نازل تردیگر مقامی نیست که بخاطربدست آوردنش کسی دروغ بگوید.

3- لحنت چون مثل دایی جان ناپلئون های فسیل شده درفرنگ بود طبیعی بود که فکرکنم ازهمه جا رانده وازهمان همه جامانده هم باشی-هنوزهم البته مطمئن نیستم نباشی- وبگویم دربدر گیرم که تردید افکندنت موفق بود تومی خواهی با این اظهارفضله ات کجارابگیری.

4- نثرمن ویحیی لاری وکامنت گذاران همه بیک سرخطاست وچون درمحفل کورانیم روشنایی نیازنداریم. تو که علیم وبصیرهستی با معیار "حضرت آقا" چرا خودت را قاطی بازی دروغ وعبث ما می کنی.

5- شریعتمداری کیهان یک مقالۀ خوب نوشته راجع به دشمنان احمق جمهوری اسلامی دراپوزیسیون دیشب ونقل قول های مستند آورده ازادعاهای دروغ یا اغراق شده والبته من هم با شریعتمداری موافقم. حالا چطورمی شود وبلاگ یک دلقک هم که چنان شهرت ونثرقابل فهمی ندارد ازدست دشمنان احمق مادرسوی رژیم یعنی قیلترکننده ها دررفته باشد چندروزی. کجای چه جای کسی را سؤال برانگیز می کند بقصد تخریب. ضمن اینکه حتی درگروه فیلترینگ جمهوری اسلامی هم اکثریت با آدم هایی است که می فهمند ولی اسیرنان خانواده شان هستند دردست دژخیم.

6- کمک کن یک بچۀ ایرانی یک بار بیشتر بخندد. والا آفتابه برداشتن به هیکل هموطن که وضونمی خواهد. یا...هو

کیمیا گفت...

می بینید چه قدر خوش قدم بودم آقای ایرانی؟!الان دیدم که خودتون یه یه جواب بلند بالا نوشته بودید اما منم همزمان اینو نوشته بودم
به ناشناس آخر با اجازه شما:
"آخه يه طلبه اينقدر غلط املايي...؟"
آخه اینم تعجب داره؟لا اقل می گفتید آخه یه طلبه واینهمه روشنی ضمیر؟اینهمه آگاهی؟اینهمه پاکی؟
اتفاقا"منم شک کرده بودم اما فکر کردم "یحیی"اگر یه خیالم باشه باید طلبه ها دوستش داشته باشن که ...عین اون راحانی بستری توی بیمارستان تو فیلم مارمولک.

کیمیا گفت...

وبلاگ آقای مهندس باز "ف ی ل ت ر "شده و علت نوشتن آدرسش اطلاع رسانی در مورد آدرس جدید بوده که هنوز در لیست وبلاگهای در کنار تغییر نکرده

Dalghak.Irani گفت...

مرسی کیمیا خانم که کمک می کنی والبته من با لحن تخریبی ناشناس مشکل داشتم والا انتقاد وایراد وتذکر بدیهی است که یاریگراست. یابرمایی یاباما. اول این را باید مشخص کرد وآنوقت است که هرانتقادی بهرسختی هم نوش می شود. اگرتوی یک خانه هستیم بزن یرم رابشکن تا راه درست را پیداکنم ولی ازخانۀ غریبه- نه حتی دشمن مثل صحنۀ زدوخوردمن با این فردناشناس- انگشتت بمن بخورد هرچه دیدی ازچشم خودت دیدی. یا...هو

ناشناس گفت...

اين مظطر را مي گفتم: "... چشمم پر اشک بود و قرآن را باز کردم :امن یجیب مظطر اذا دعاها و یکشف السوء." بيشتر دقت کنيد.

"دعاها" در دو جا آمده که نشان ميدهد نويسنده اشتباه کرده است (مظطر را هم گوشه ذهنتان داشته باشيد)اگر يکي بود احتمال خطا يا افزوده شدن تصادفي قابل بحث بود.

به نظرم بد دفاع کردن از يک موضوع بهترين روش براي تخريب آن است. بر عکس آن نيز درست است و نقد نادرست و تخريب نابجاي يک موضوع بيشترين کمک را در حقانيت دادن به آن و ايجاد شرايط مظلوم نمايي ميکند. پس لازم است بيشتر دقت کنيم تا مصداق دشمنان احمق نباشيم. بيشترين کمک به حکومت فعلي ايران را کساني کرده اند و مي کنند که با تندروي هاي نابخردانه، کارشان شده است دروغبافي و فحاشي و تخريب که نتيجه اي جز مشروعيت بخشي به طرف مقابل ندارد (و چه بسيار که در رسانه ها و صدا و سيمايشان با آغوش باز اين فحاشي ها و دروغگويي ها را پخش مي کنند که آي مردم ببينيد مدعيان را!). شما هم در اين مورد خوشبختانه با من هم داستان هستيد. پس بهترين روش نقد مستدل و قوي است به دور از تخريب و فحاشي و دروغ.

در مورد فيلتر بودن قبول دارم که عجله کردم و نبايد آنگونه مطرح مي کردم و بدي کامنت دادن در وبلاگ ها همين است که امکان تصحيح نيست و آب رفته را نميتوان به جوي برگرداند. ولي صادقانه بگويم که وقتي سايتي يا وبلاگي را ميبينم که به مسائل سياسي ميپردازد و فيلتر نيست واقعا شک ميکنم که اين سايت چه داشته است که فيلتر نشده است براي خودم فيلتر نشدن يک زنگ خطر است که چه ديده اند که فيلتر نکرده اند وقتي هزاران وبلاگ کم خواننده تر و ناشناخته تر و سر به راه تر فيلتر هستند.

غرض اينکه هوشيارتر باشيم حتي گاهي ممکن است شائبه دروغ بودن مخصوصا وقتي قرايني براي آن وجود دارد ما را به جايي برساند درست در نقطه مقابل آنچه مي خواستيم. (فرض کن اصلا من طرفدار نظام آمده ام وبلاگ شما و اين نامه را ديده ام آيا اين نامه تاثيري جز سرسخت تر شدن طرفداري از نظام و خنديدن به منطق مخالفان نظام در من مي گذاشت؟)

در آخر اينکه اميدوارم دلگير نشده باشيد و به ديد آينه بودن در برابر هم به موضوع نگريسته باشيد.

Dalghak.Irani گفت...

سلام قربان که اینک دیگر نهتنها ناشناس نیستید بلکه کارفرمای من هم هستید. دلقک دنبال یک شخصیت نازنین می گردد که نوکریش را بکند وچه کسی بهتراز شما آقای محترم وآشنا.
دربست با نطرتان موافقم واتفاقاً چندپست هم راجع به این پروپاگاندای دروغ ودغل نوشته ام درهمین وبلاگ وشاهد مثال اینکه درپاسخ یکی از کامنت گذاران(کیمیا) درهمین جا هم به موضوع مورداشارۀ درست شما پرداخته ام وحتی دربعدازتحریرپستی که چنددقیقه گذاشتم ولی بخاطرنامۀ یحیی که بیننده داشت برش داشتم واینک آپ می کنم هم توصیه کرده ام به این فرمایش بسیارحیاتی ومتین شما. دوستتان دارم. ترا خدا مراببخشید ووبلاگم را نگاه کنید گاهی. خیلی زیاد مخلصم. یا...هو

ناشناس گفت...

کيميا : "منم شک کرده بودم اما فکر کردم "یحیی"اگر یه خیالم باشه باید طلبه ها دوستش داشته باشن که ...عین اون راحانی بستری توی بیمارستان تو فیلم مارمولک."

بهتر نبود به جاي ادعاي نامه يک طلبه سر به بيابان گذاشته، قضيه به شکل يک داستان کوتاه مطرح ميشد؟ تاثيرگذارتر نبود؟ شائبه دروغ هم پيش نمي آمد چه بسا دوست داشتني هم ميشد. مطمئنم هيچ کس يحيي دروغين را دوست نخواهد داشت اما ممکن بود داستان يحيي دوست داشتني بشود همان طور که خيلي از داستان ها شدند.

به دلقک: آخر اين چه ادبياتي است که يا با ما يا بر ما؟ شما هم که ادبياتتان پر است از دشمن و غريبه. نميدانم چرا اينقدر در پي زد و خورد هستيد. سعي کنيم نقد را بشنويم حتي از غريبه گاهي او چيزهايي ميبيند که آشنايان به دليل نزديکي بيش از حدشان قادر به ديدن آن نيستند. عادت نکنيم در پيله خود فرو برويم و فقط حرفهايي بزنيم که مدتي دلمان خوش باشد و بعد هم هيچ.

دشمن دانا بلندت مي کند بر زمينت ميزند نادان دوست. و البته گاهي دشمن نادان از هزار دوست مفيدتر است.

ناشناس گفت...

شما ببخشيد که من کمي در قضيه فيلتر بودن عجول بودم و اين هم درسي شد براي من که در کامنت دادن بيشتر دقت کنم چرا که جاي جبران نيست و آدم را شرمنده مي کند.

Dalghak.Irani گفت...

من البته ادعای "اگرهم..." کیمیا را قبول ندارم واوهم منظورش حتماً این بوده که "خانۀ پرش..." والا من با تشخیص 99 درصد واقعیت قطعی این نامه را منتشر کردم ویکی ازدلایلم این بود که نامه خیلی ساده وبدون عصبیت وپرخاش نوشته شده است ومعمولاً اسناددست ساز معمولاً پراست ازادعاهای سخیف وگنده و...
حالا هم ازخوانندگان قمی ولاری وبلاگم درخواست می کنم که حجت لاری را سرچ! کنند روی زمین وخبرش را بدهند که من هم منعکس کنم.

امادرمورد ادبیات برما وبا ما اولاً جواب های هوی است وادبیات من درمقابل ادبیات شما شکل می گیرد. وثانیاً من که درقدرت نیستم که به هرکسی اجازه بدهم هرچه می خواهد بگوید. من برقدرتم وفقط به کسانی اجازه می دهم بمن انتقادکنند که اوهم برقدرت بودن خودش را رسمی کرده باشد. وثالثاً حضرت عالی تازه تشریف آورده اید من دلقک دموکراسی خواه نیستم وخودم هم قاعدتاً دموکراسی را مفید نمی دانم. من لیبرال اجتماعی هستم وفعال اجتماعی ودنبال یک لقمه زندگی مدرن ازجنس زندگی شهری زمان شاه ولی کمی پاستوریزه تر برای جوانان وزنان شهری. همین!

ناشناس گفت...

در هر حال من آنچه را به نظرم درست ميرسيد گفتم. در مورد دموکراسي و ليبراليسم اجتماعي هم اجازه بدهيد همچنان با هم اختلاف نظر داشته باشيم.
خوشحال شدم و آرزوي موفقيت ميکنم برايتان.

بامدادی گفت...

سلام

من چندان اهل کامنت گذاشتن نیستم اما
اگر اجازه دهید من فقط یک کامنت دارم و آن‌را برای همه‌ی نوشته‌های گذشته‌ی شما و همه‌ی نوشته‌های آینده ی شما و همه‌ی کامنت‌هایی که پاسخ می‌دهید تکرار می‌کنم:

درود بر شما.

Dalghak.Irani گفت...

سلام. خواهش می کنم بفرمایید.
می خواستم حرف های زیادی بشما بزنم که فکرکردم ممکن است با کامنتی که می خواهید بفرستید زدوخورد کنند وباعث تردید شما بشوند اگرفرمایشتان راهنمایی من باشد. پس حرفم را می گذارم برای بعداز کامنت ِ"یاحضرت عباس!" شما. منتظرم همین الان. یا...هو

Dalghak.Irani گفت...

وای نه بامدادی این "درودبرشما"ی شما خیلی زیاده برای من وبهمین خاطر هم فکرنکردم منظورتان درود برشما باشد وازتان تقاضای کامنتتان را کردم. خیلی خیلی خیلی ازتان تشکرمی کنم. من کوچک همۀ شما جوان های چروچیمان میهنم هستم. خجالت کشیدم برای اولین بار درزیرماسک ولی چه شرم شیرینی. خدارا شکر که شماها مرا دوست دارید . ای خدا چاکرتم!

ناشناس گفت...

سلام، خدا قوت
منظور من مطلبي با عنوان "پاسخ حجت‌الاسلام پناهیان به یک شبهه" در سايت رجانيوز بود.البته درست متوجه نشدم كه شما نخواستيد آدرس را بدهيد يا آدرسي كه من دادم صحيح نبود.دوستتان دارم كه پاسخ كامنت گزارهايتان را مي دهيد.پاسخگويي، جزء زيباترين صفات انسان هاست.

کیمیا گفت...

با اجازه آقای ایرانی
نامه این طلبه قبل و بعد از "شک" برام دوست داشتنی بود.منم از دروغ بیزارم.منم همیشه دنبال منابع و مآخذ می گردم.اما تو این نامه "واقعیت تلخ جامعهءما"فریاد زده شده بود،چه اونو یحیی برای احسان نوشته باشه چه کسی چند خاطره از طلبه ها رو جمع کرده باشه و در قالب یک نامه....
"فرض کن اصلا من طرفدار نظام آمده ام وبلاگ شما و اين نامه را ...."
شما بعد از اینهمه فکر می کنید طرفدارای نظام اگر این نامه غلط املایی نداشت ،توبه میکردن و...؟یا از اینکه کسی بخنده نگرانید؟دیگه کسی وجود نداره که تردید داشته باشه در ناراستی نظام و بیخبر باشه از واقعیتهای نامه یحیی.اگرم باشه بعد از اینهمه اتفاقات معلوم میشه دلیل دیگه ای برای نپذیرفتن داره.
****************
آری
من با دهانِ حیرت گفتم:
ای یاوه
یاوه
یاوه،
خلایق!
مستید و منگ؟
یا به تظاهر
تزویر می‌کنید؟
از شب هنوز مانده دو دانگی.
ور تائبید و پاک و مسلمان
نماز را
از چاوشان نیامده بانگی!»
هر گاوگَندچاله دهانی
آتشفشانِ روشنِ خشمی شد:
این گول بین که روشنیِ آفتاب را
از ما دلیل می‌طلبد.
"شاملو"
امیدوارم متن کامل این شعرشاملورو بخونید.داستان همین امروزه

کیمیا گفت...

بازم با اجازه شما:
" آخر اين چه ادبياتي است که يا با ما يا بر ما؟ "
من این ادبیاتو قبول دارم به همون دلیل.مملکتمون داره روز به روز تو روز روشن ویران میشه و یه عده ای دارن همکاری وحمایت می کنن با این "زامبی"ها اون وقت شما می گی:دوستی،مهربونی...مسئله ایرانه.

. گفت...

آدر وبلاگ مهندس معینی را در لینک های وبلاگتان عوض کنید.
وبلاگشان فیلتر شده.
این آدرس جدید:
http://mmoeeni1212.blogspot.com/

Dalghak.Irani گفت...

اول سلام به ناشناس رجا نیوز
چون اشاره ای به رجانیوزنکرده بودی ولینک هم نگذاشته بودی من لینک مهندس معینی را که کیمیا ناشناس گذاشته بود فکرکردم شما گذاشتی. خلاصه اش این است که آدرس نداده بودی وهمه گیج شدیم. یا...هو

Dalghak.Irani گفت...

واما یا حضرت عباس. امروزمان را بخیربگردان با این خانم کیمیا که ازکلۀ سحرباشمشیر آخته بلندشده ومی خواهد گردن بزند وفرقی هم نمی کند گردن آقای ناشناس باشد یا گردن نحیف دلقک. اصلاً خودش شده رسماً زامبی ومی خواهد خون همۀ کسانی را که میهنش را ویران کرده اند وول کن هم نیستند وچه جرثومه هایی هستند را سربکشد.
خانم کیمیا خانم من گفتم مهربان وزیبا وخوددارباشید که بتوانید تصمیم درست بگیرید ودرست عمل کنیم. آدم ازکوره دررفته ای مثل شما با آدم افلیج فرقی نمی کند. پس بی خودی جوش نیارید وبیشتر به راه حل فکرکنید قبل ازاینکه بگویید گرزم را برمی دارم ازخانه خارج می شوم ومی زنم توسراولین موجودی که دیدم. خب ممکنه برادرتان باشد که دارد می آید خانۀ شما.

زندگی مهم است.اول زندگی کنیم ودرحین زندگی مبارزه هم بکنیم. وزندگی باید توام با حداقل شادی باشد وشادی جزاز کمی خونسردی مفید ومهربانی بخشاینده تولیدنمی شود. ترا خدا این قیافۀ منتقمانۀ قاسم الجبارین را ازخودت دورکن اول صبحی.
وشعر شاملو که چقدرحال داد درهمین بدوشروع روز. مرسی

مهندس معینی را آدرسش را عوض کرده ام ولی متأسفانه توی خانۀ جدید لینک من را برداشته ونیمی از خواننده هایم راه شان را گم کرده اند. اگردیدیش به او بگو که اگر مسألۀ خاصی نیست مجدداً لینکم کند.

مواظب خودت وشوهرت وخانه زندگیت باش. ایران را دسته جمعی نجات می دهیم .تازه شروع کرده ایم بی تابی نکن. یا...هو

کیمیا گفت...

بازم یک عالمه حدس های اشتباه.من اصلنم عصبانی نبودم و نیستم.من فقط گفتم اگه کسی گوشاشو گرفته باشه نمیشه نشست براش دلیل آورد وبعدم غصه خورد که چرا داره به من میخنده که "چرا اینطوری آدامس میجوی؟"
******
دنبال کسی نگردید که اشتباهات رو به گردنش بندازید.من اینو گفته بودم یا شما؟:
"گرزم را برمی دارم ازخانه خارج می شوم ومی زنم توسراولین موجودی که دیدم..."؟؟؟؟!!!!
درضمن من به کسانی گفتم "زامبی"که جوونای پاک این مملکتو از بین می برن به وحشتناکترین شکل ممکن .وشما به من میگید .

*********
اگرم از کسانی دلخور باشم به خاطر اینه که کشورمو خیلی زیاد دوست دارم و روزای خوشش رو هم دیده ام وحداقل در زمینه رشته خودم تصور اونچه که به سرش اومده برام یه فاجعه اس.

ابراهيم سالك گفت...

كيميا خسته نباشي! آفرين!
دمت گرم! خدا قوت! :)

بامدادی گفت...

والله تعارف نکردم و خودم را وام‌دار شما می‌دانم و البته از این‌که وبلاگستان را برای من تقریبا به وبلاگ خودتان تقلیل داده‌اید و دیگر مثل گذشته از خواندن سایر وبلاگ‌ها لذت نمی‌برم حق دارم گلایه هم بکنم :)

این‌جا تنها وبلاگی است که گاهی برای من خواندنش بر خواندن ای‌میل‌های شخصی‌ام اولویت دارد. خلاصه من را بدجوری به نوشته‌هایتان عادت داده‌اید.

درود بر شما.

Dalghak.Irani گفت...

سلام بامدادی
کم اوردم از ذوق زدگی نمی دانم چی بگویم غیرازهمین دوواژۀ جادویی شما:

درود برشما.

kurdane گفت...

هموطنان گرامی
سایت کردانه با ایجاد یک لینکستان در نظر دارد دسترسی هموطنان گرامی به وب لاگ ها ، سایتها و رسانه های دیگر را آسانتر کند. خوشبختانه در عصر و شرایط کنونی روزانه مطالب زیبا و مفیدی در وب لاگ ها و دیگر رسانه ها نوشته می شود که بدلیل ناشناختگی کمتر مورد استفاده قرار می گیرند. برای درست کردن یک لینکستان کامل از تمامی وب لاگ نویس ها و دارندگان رسانه های شخصی و سایتها درخواست می شود با ثبت آدرس رسانه های خود در لینکستان کردانه دسترسی دیگر هموطنان را به نوشته ها ، تحلیل ها و افکار گوناگون دیگر آسانتر سازند.
آدرس سایت و وبلاگ خود را در صورتی که تمایل دارید در لینکستان ثبت نمائید. شما می توانید به آدرس زیر مراجعه:
http://www.kurdane.com/links.php
و با پر کردن قسمت های مربوطه تقاضای ثبت لینک، وب لاگ و یا سایت خود بنمائید. شما می توانید در لینکستان توضیحی در رابطه با سایت و یا وبلاگ خود ارائه بدهید .
با آرزوی ایرانی آزاد، آباد و دموکراتیک
طاهره خرمی
مدیر رادیو و سایت کردانه
Info.kurdane@gmail.com
www.kurdane.com

سعید گفت...

انقدر این پایین نوشته شده داستان و دروغ و راست و... که هر چی زده بودیم پرید! در هر صورت متن خیلی زیبا و گیرا بود. چه واقعی و چه خیالی!

محمد رهبر گفت...

"قم را برای همیشه خداحافظ" عنوان نوشته ای است که در آستانه سفر آقای خامنه ای به قم نوشتم. این مطلب را برای ستون خاطراتی برای آینده بود که در سایت" روز و شب "،جناب آقای تختی منتشرمی شود ، سایت محترم بابک تختی، دچار نقص فنی بود و این شد که بر روی فیس بوک گذاشتم ، با خودم گفتم شاید همین روزها طلبه ای از قم برای همیشه برود. این مطلب به سیاق داستانی خیالی است اما مگر خیال از واقعیت چه قدر فاصله دارد و مگر بارها که به قم رفته ام ندیده ام طلاب سر به زیر و دست شسته از مقام و منصب و مال دنیا را که هم شماتت خلق می برند به جرم هم لباسی با آنهایی که با این ردا و لباس ظلم می کنند و هم تازیانه اهل قدرت بر گرده شان هاشور مظلومیت می زند. طلبه لارستانی ما، گرچه خیالی است اما حقیقت محض است از گوهر دین که نمی خواهد آلوده دست اهریمن شود. محمد رهبر

Dalghak.Irani گفت...

آقای رهبرعزیز سلام وممنون
متأسفم که درشرایطی نیستم که کامنت شمارا تأیید کنم. شاید بزودی ولی هم اینک نه. باید بیشتر بیندیشم. امیدوارم نرنجیده باشید. یا...هو

محمد رهبر گفت...

مساله رنجش من نیست دوست ناشناس ،پیام اول و آخر نوشته بنده صداقت بود و اگر تاثیری هم هست از همین صداقت و بی ریایی است . دوست عزیز تایید گفته من چندان سخت نیست شما به فیس بوک بنده مراجعه کنید همه چیز روشن است .من دنبال شهرت نیستم همان 15 سال روزنامه نگاری و در به دری ما را بس اما دوست ندارم نوشته داستانی بنده حکم یک نامه جعلی بگیرد . فکر کنم اجازه دارم درباره مطلب خودم نظری بدهم .

Dalghak.Irani گفت...

آقای محمدرهبر سلام.
1-من به احترام سایت جرس که نامه را هم لینک کرده بودند وهم منتخب سردبیر گذاشته بودند ودرآن شلوغی ترافیک بازدید کننده نمی توانستم این بخث تردید محض را برسر خوانندگان جرس آوارکنم. هرچند که من خودم با دست اندرکاران اصلی جرس زاویۀ نگاه مختلف دارم ولی مراجعه کنندگان جرس بااعتماد به گردانندگان است که مطالبش را دنبال می کنند.
2- بنظرم این نامه اگردر همان ستون نشانی دار ومعرف ماهیت مطالبش سایت شب وروز بابک تختی منتشر می شد. چون قبل ازخوانده شدن به طرح خیالی بودن آن وقوف حاصل شده بود سوء تفاهمی را برنمی انگیخت. ولی انتشار آن درفیس بوک بدون هیچ توضیحی وبا اسامی وزمان ها ومکان های مشخص وواقعی ترازواقعی ومعروف وبستن دروغ خیالی به آنان کارصد درصد اشتباهی بود که اگرادعایتان درست باشد شما مرتکب شده اید.
3- بهتربود بعدازیک هفته که متوجه شدید نامه تان چه بردی پیداکرده دردنیای مجازی دندان روی جگرمی گذاشتید وازبرملا کردن قلمتان- اگر واقعیت داشته باشد- می پرهیزید. چون که خیلی ها این نامه را خواندند ودچاراحساسات مثبت وامید شدند.چون مطمئن هم بودید که نامه تان جنسی ندارد که کسی باسرقت ادبی ازشما دنبال آلاف اولوف باشد
4- البته که صداقت نامه تان فقط درصورتیکه نامه بدست وقلم یحیی لاری طلبه نوشته شده باشد ارزشمند است والا کدام صداقت وقتی شما به صغیر وکبیر- گیریم دشمن- اعمال وافعال وگفتاری را نسبت داده اید که تجربه ومشاهدۀ خودتان ازاین اشخاص نامبرده نبوده است.
5- ونهایتآ اینکه من بانام شما آشنا هستم وقلم شمارا هم دیده ام وقطعاً این نوشته می تواندنوشتۀ شما باشد اگر غلط های املایی بخش عربی نامه را مرتکب نمی شدید. برخی غلط های املایی شما بویژه دردوتا از "مضطر" ها وهمین طور کلمۀ ترکیبی " ویکشف السوء" که شما مرقوم فرموده اید "وکشف سوئ" توسط یکی ازواسطه های ایمیل کننده تادست من تصحیح نمی شد من قطعاً شک می کردم وباعث این ماجرای "خیلی با تأخیرشما" نمی شدم. امیدوارم که اینک آرام گرفته باشید ومنتظر کیهان روزهای آینده باشیم.
6- البته من ازنوشتن این کامنت برای شما برای خودم توجیه نمی تراشم چون که من یک ساعت پس از رسیدن ایمیل این نامه آنرا منتشرکردم وواقعه راهم عیناً نقل کردم. خواستم این را تأکید کرده باشم تابدانید که دغدغۀ شخصی ندارم. یا...هو
پی نوشت: ازدوساعت معطلی برای انتشار کامنت تان پوزش می خواهم وخوب شد که بجرس گفتید ومحظوررا رفع کردید. مرسی

محمد رهبر گفت...

دوست نا شناس من ،نوشته این حقیر چهارمین نوشته بنده تحت عنوان یاداشتهایی برای آینده بود که در فیس بوک بنده هم آمده است و برای دوستان هم لینگ کردم ،از این گذشته بنده واقعا نمی دانستم که این نامه بردی داشته است تا اینکه یکباره بر سایت جرس دیدم. باز هم از این گذشته ذره ای دروغ به کسی نبستم ، ما جرای تهمت های آقای ازغدی عین واقعیت است که از صدا و سیمای ما هم قابل رویت است . آن کلام گهر بار از جناب پنا هیان را نیز خود از لبان مبارکشان شنیده ام .دیگر اینکه به هر روی این هم داستانی است با ملزومات واقعی و سنتی است که سعدی علیه الرحمه هم داشت و مگر سفر کرده بود به همه عالم . خیال تا واقعیت چندان راه ندارد اگر هدف نمایاندن حقیقت باشد .اگر به جرس هم پیام دادم نه برای این بود که نامی بجو یم ، تنها به این دلیل که سایت محترم جرس نا خو دآگاه به ورطه نا خواسته دروغزنی نیفتد همین . وگرنه این بنده مطالب دلانه ام را به سایت بی نشان تختی داده بودم وبه خنده به بابک تختی گفتم که نوشته ها در این سایت دفن می شود. ممنون از اینکه تو جه ای کردید و این وجیزه را خواندید اما باور بفرمایید من اصلا نمی دانستم که این نوشته از سر دلتنگی قدری یافته و خوانندگانی داشته است . به هر حال بنده را ببخشید.آنقدر مظطر هم بودم که الفش افتاد باز هم ببخشید.

Dalghak.Irani گفت...

ساعت 3نیمه شب لندن است.ازنگرانی ترور یحیی لاری توسط مدعی پدریش "محمدرهبر" در هنگام عبورباشکوه اش ازبین هوادارنش درگردنۀ جرس ورسیدن بمنزل آخر درقلب مردم نیازمند تکیه گاه های امید مجازی حتی؛ خوابم نمی برد. بلندمی شوم وکیبوردرا درهمان تختخواب سردی تاریکی به آغوش می کشم. تصمیمم را گرفته ام: گزارش قتل فجیع یحیی توسط ناپدریش محمدرهبر، پست تازۀ وبلاگم خواهد بود. باید به بچه ها بگویم تیرانداز ازکدام سمت آمد ومجهز به چه سلاحی بود وچرا یحیی را نه درقم ونه درگم که درجرس بیدار باش زنان ومردان مسلمان کشت. باید شهادت می دادم که من به او پیشنهادرشوه دادم برا ی جلوگرفتن ازاین فرزندکشی ایرانی- رستمی.و...آه

2- واینک با کامنت مؤدب شما روبرو هستم که هرچند همه اش توجیح! نیست ولی بخش مهمی اش توجیه است والا چطور شما روزنامه نگارحرفه ای نمی دانستی که صعود یک مطلب به انتخاب سردبیر دررسانه ای که پرتیراژ ترین وفراگیرترین رسانۀ سبز خارج ازایران است می تواند اتفاقی وازسرشکم سیری باشد. البته که من حس تورا هم می فهمم وقتی متوجه شدی که یحیی لاری ارتباط خوبی گرفته با خواننده اش ومشهور شده، درحالیکه منظور همۀ نویسنده ها شهرت قهرمانان قصه هایشان برای مشهورشدن خودشان است وتودرخارج ازایران وبا این همه مشکلات چرا باید از فایدۀ معنوی نوشته ات دورمی ماندی. ولی این دیگر یک تصادف غیرقابل پیش بینی بود که نوشتۀ شما به خوانندۀ من ایمیل شودواو هم ازبین همۀ پیامبران جرجیس را انتخاب کند ودلقک هم بخاطر شهرت تازه بدوران رسیدۀ دلقکی اش توسط رفقای معنایی لینک های متعدد بخورد ویحیی بشکفد دردامن دوستدارنش که می خواهند روحانیان دین شان مثل یحیی باشند -والبته قلم نویسندۀ نامه هم درصدر ملزومات این شکفتگی بود- تا کاربرسد به گردنۀ بسیار سهل وممتنع جرس وتو دراین جا فرزندت را فقط بجرم عدم حمل کنیۀ پدری برباسن اش چنین آش ولاش کنی که فردا ازگورستان نوشته قراضه های برادرحسین سردربیاورد.

3- القصه اتفاقی که می توانست نیفتد افتاد وهمه ضرر کردیم.بیشترازهمه هم خودتو. ومن بحرمت قلم شما این پرونده را درهمین جا می بندم وشمارا دعوت می کنم بمشاوره درهنگام تصمیمات مهم. به بابک تختی سلام برسان وبگو که داستان کوتاه های سیاه مشق اولیه اش درآدینه را حتی بیشترازکشتی های پدرش نگاه می کردم ودوست داشتم. وامیدوارم که غلامرضا پسر نازنین اش باید بداشتن بابک خیلی کیفورباشد یا...هو

مسعود بهنود گفت...

کاشکی نخوانده بودم، روزم را گرفت. دلم خواست تلفنی دم دستم بود با یحیی گپ می زدم. دلم خواست به او می گفتم به خسی که گفت در سینه دارد رشک می برم. ما هر کدام قمی داشتیم و امیدی اما این نعمت نصیبمان نشد این بخت به دست نیامد که بگذاریم و بگذریم انقدر در قم هایمان ماندیم که با هم پوسیدیم. گله از بخت نکن بلکه شادمان این بخت باش. و من می دانم هزاران در قم مانند تو هستند و هزاران هم مانند پناهیان و در ارزوی سرنوشت او. برخی را می شناسم با برخی مکاتبه دارم. برخی را در یک دوره در سال 78 درس داده ام در همان قم.
اما به باورم روزی که صندوق رازهای نهفته قم رازهائی که در دل ها نهفته است و سیاسی نیست اصلا سیاسی نیست از جنس دل است و کار عاشقی است، باز شود چه دنیائی است چه معجزه ای در اندیشه هایمان رخ می دهد . ممنون از دلقک که راهم داد به این احوال گرچه روزم را گرفت

Dalghak.Irani گفت...

نه این دیگر سیل هم نیست. یک اقیانوس آورده یحیی برایم بانهنگی بدرشتی مسعود بهنود. یک غول رسانه ومدیا. مرسی یحیی. ومرسی استاد که تشریف آوردید وامید دادید. یا...هو

محمد گفت...

حقبقتا حوزه لیاقت میخواهد که ایشان نداشته اند!!!