۱۳۸۹ فروردین ۱۰, سه‌شنبه

آیت الله هاشمی رفسنجانی.


این مطلب کامنتی است که امشب برای مقالۀ "نیک آهنگ کوثر" نوشته ام. این جا هم منتشرمی کنم که هم استفاده شود وهم درصورت مراجعۀ دیگر دوستان ازطریق "سایت خودنویس" امکان اظهارنظررا فراهم کرده باشم. یا...هو

1- بنظرم می رسد که سرورانم که راجع به آیت الله هاشمی رفسنجانی اظهارنظرمی کنند به سه دستۀ کلی زیر قابل تقسیم هستند:

الف- هواداران جمهوری اسلامی بروایت اصلاح طلبان مذهبی- سیاسی.

ب- هوادران حکومت عرفی- بدون اولویت صورت بندی آن- که مایلند ازهمۀ نیروهای کمی وکیفی دستۀ "الف" وهمچنین هاشمی رفسنجانی استفاده کنند برای عقب راندن مانع هیئت حاکمۀ درقدرت فعلی.

پ- هوادران حکومت لاییک - حداقل سکولارسیاسی- که وجود جمهوری اسلامی را یک کلیت واحد وباعث بدبختی ایران می دانند وهیچ شخصیت حقیقی وابسته به این حکومت- ازجمله هاشمی- را مستثنی نمی دانند وخواهان تغییرات بنیادین هم درساختارحقوقی وبه تبع آن درساختارحقیقی حکومت درایران هستند.

البته دوگروه شیفته ومتنفرهم هستند که جزمدح وذم مطلق اشخاص- ودراینجا هاشمی- کاردیگری نمی کنند. ومن بخاطرعدم اهمیت این دوگروه کوچک وبی اعتباری مدح وثنا ولعن ونفرین شان ازآن ها گذشتم.

2- من خودم تاسال 80 جزو گروه الف بودم. ازسال 80 تا امروز هم جزو گروه "ب" شده ام وهستم. لیکن باوری به اینکه هاشمی یا خاتمی یا موسوی علاقه ای به یاری برای "حکومت عرفی درایران"داشته باشند ندارم اولاً وساده اندیشانه می دانم که خیال کنم ما می توانیم با بازی دادن بوجودآورندگان جمهوری اسلامی (ردۀ اول مدنظرم است) حکومت دینی را به حکومت عرفی مستحیل کنیم ثانیاً. زیرا همانطورکه گفتم اینان اعتقاد وتمایلی به این کارندارند ونبایدهم داشته باشند. ودودیگراینکه آنان مردمانی ساده لوح وبی تجربه نیستند که نتوانند دست مارا بخوانند ووارد بازی بانتیجۀ معلوم(حکومت عرفی) ما بشوند.

3- دراولین روزهای دومین دولت آقای خاتمی که من داشتم آخرین زورم را می زدم که بلکه پروژۀ اصلاحات دوم خرداد به یک سرانجامی برسد درروزنامه ای میانه نوشتم که: "هاشمی رفسنجانی سنتی ترین روحانی قابل ارائه به دنیای مدرن است؛ وسیدمحمدخاتمی مدرن ترین روحانی قابل ارائه به دنیای سنت. اینک اگرهمۀ آنانی که سمت راست هاشمی صف کشیده اند بیایند پشت سرهاشمی به ستون بایستند. وهمۀ آنانی که درسمت چپ خاتمی صف بسته اند هم بیایند پشت سرخاتمی بایستند. محتمل است که این دوروحانی بتوانند با حرکت دوش بدوش یکدیگرجمهوری اسلامی را اولاً ازانقلاب به حکومت وثانیاً ازانقلاب ناکارآمد به حکومت کارآمد راه ببرند.

4- امروز اما اعتقاد دارم که هاشمی وخاتمی هیچکدام به سبزی دوستان سبزم نخواهند شد. نه ازترس ونه از برای منفعت وقدرت ومنزلت شخصی یا خانوادگی وازاین قبیل تعابیرزرد- اعتقاد قطعی دارم که این اتهامات سبک از محضرآقایان بدوراست. البته که سیاستمدار مشخصۀ جاه طلبی دارد وقدرت بهر صورت ثروت ومنزلت هم میاورد . و حتمی است که داوری باید با معیارهای جهان سومی باشد- بلکه به این دلیل بدیهی که آقایان با همۀ وجودشان به انقلاب اسلامی، جمهوری اسلامی ومقدور ومفید بودن حکومت دینی ایمان دارند وقطعاً حاضر نخواهند شد دوباره برعلیه خودشان انقلاب کنند.

5- آنان وبویژه هاشمی رفسنجانی خوب می داند که به دلیل عدم پذیرش توصیه های اوبه حوزه های دینی دراجتهاد پویا وبا اجماع ازسوی بزرگان حوزه وصاحب فتوا؛ حکومت دینی ناکارآمدترشده واکثریت قریب به اتفاق مردم- خودآگاه یا ناخودآگاه- حکومت روحانیان را نه تنها دوست ندارند بلکه با آن مخالفت جدی وخاموش هم دارند. لذا اگربازشدن سرکلاف تغییربا فشار تودۀ مردم شروع شود؛ جزدرپایان حکومت دینی ازپیشروی باز نخواهد ایستاد. وبهمین علت است که هاشمی وخاتمی وموسوی هرسه خواستار تغییرات قابل کنترل از بالا هستند: البته درراستای منافع مردم؛ ولی قطعاً درامتداد نجات وتداوم حکومت دینی هم.

6- امیدوارم این جویده های کوتاه چندین کتاب حجیم توانسته باشد کمی به روشن ترشدن چگونگی ها کمک کند. وازجمله توضیح بدهد که چرا هاشمی اصراربه تکرار دارد که گره مشکلات امروز فقط بدست وتدبیر مقام رهبری قابل گشودن است. یا...هو


پی نوشت بعدی:

متأسفانه مسؤلان سایت خودنویس ازانتشارمطلب بالاوبصورت کامنت هم جلوگرفته اند. آفرین به خدمت گزاران "شهروندروزنامه نگار"


۱۳۸۹ فروردین ۸, یکشنبه

"او"با"ما"!


1- پرسش اوباما رئیس جمهور ایالات متحدۀ امریکا ازحاکمان جمهوری اسلامی؛ درپیام نوروزی ایشان مرا یاد نقل قولی قدیمی انداخت که ازطرف "فرانسوا میتران"رییس جمهور اسبق ودرگذشتۀ فرانسه بطنز وکنایه ای جدی مطرح شده بود. نقل است که دریک کنفرانس خبری، خیرنگاری از پرزیدنت میتران می پرسد که حاکمیت ایران مدعی است که "غرب نمی داند ونمی فهمد ما چه می گوییم!؟" رییس جمهور سوسیالیست فرانسه پاسخ داده بود: "کاملاً درست است وایرانی ها راست می گویند که ما نمی دانیم ونمی فهمیم آن ها چه می گویند. با این توضیح که نه تنها ما نمی فهمیم حاکمان ایران چه می گویند وچه می خواهند بلکه خود حاکمان ایران هم نمی دانند چه می گویند وچه می خواهند."

2- اینک بعدازنزدیک بیست سال گذشته ازآن نازک بینی فوق العادۀ رییس جمهور فرانسه؛ این پرزیدنت اوباماست که سؤال بی پاسخ- ازلی ابدی برای جمهوری اسلامی- را مجدداً تکرار می کند. او درمهمترین فراز پیام نوروزیش روبه حاکمان ایران می گوید: "ما(جهان پیشرفته)می دانیم وفهمیدیم شما(حاکمیت جمهوری اسلامی) چه نمی خواهید. حالا وقتش است که بما بگویید که "شما چه می خواهید؟"

3- واقعیت قضیه اینست که تعریف جمهوری اسلامی از خودش یک گزارۀ سلبی همیشگی مبتنی بر"این آن نیست"بوده،است وخواهدبود، درهمۀحوزه های ریز ودرشت: ازسیاست تا اقتصاد، ازاجتماع تا فرهنگ، ازارزش تاورزش و...

شما از هردست اندرکارمؤثر جمهوری اسلامی سؤال کنید که سیاست، اقتصاد، اجتماع، فرهنگ و...مدل، الگو وچشم اندازجمهوری اسلامی چیست. به شما پاسخ خواهد داد: "ببین برادر- باپوزش ازپشتم به خواهر- شما می دانی سرمایه داری ولیبرالیسم وکاپیتالیسم واقتصاد بازار وسوسیالیسم وکمونیسم ومارکسیسم ودولت رفاه واقتصاد دولتی و...[کل علم وتجربۀ بشریت تا اینجای تاریخ]چیست؟"

شما هم پاسخ می دهید که بلی خوب این الگوها، مدل های ادارۀ امور همۀ کشورها ی جهان در500 سال گذشته بوده است. وهمه کم وبیش از آن ها آگاهی دارند.

مختار- ونه مسئول- موردسؤال شما سری به فهم عمیق! تکان می دهد ودرحالیکه لبخندی بین زهرخند و تمسخر ونیشخند وتعجب وتأسف وعاقل اندرسفیه وتحقیرو...برلبان مبارک دارد؛ می گوید: "بسیار خوب. مدل والگوی ادارۀ کشور توسط ما شبیه هیچ کدام از این الگوهای رایج نیست. بلکه الگوی کشور ما درهمۀ مسایل وموارد مبتلابه جامعه؛ مدل اسلامی است."

پرواضح است که دیگرشما پاسخ خودرا گرفته اید واگر بخواهید شبهه ایجاد کنید وپرسشتان را ادامه بدهید که: "اسلامی چیست" مرتکب ذنب لایغفرشده اید. سی سال است که چنین است. سیصد سال دیگر چنین خواهد بود وسیصد قرن دیگر هم "اسلامی چیست" پاسخی جزهمان که امام خمینی انقلاب کرد نخواهد داشت:"اسلامی نیست ودیگرهیچ."

4- می خواستم این نوشته را با چشم انداز "ایران در1389" وبازی بزرگان(آیت الله خامنه ای ودکتراحمدی نژاد) گره بزنم که دیدم طولانی می شود؛ وحالا که شما دارید ازنعمت نیمه تعطیل حاکمان هماره مزاحمتان دراین چندروزباقی مانده ازتعطیلات عید استفاده می کنید وپایی دراز می کنید ونیم نفسی می کشید؛ نباید لذت زندگی چندروزه تان رامخدوش کنم. فقط این را بگویم که اگر احمدی نژاد بتواند 40 میلیارددلاردرخواستی اش درسیاست داخلی، ومعاوضۀ اورانیوم طبق قول خودش والگوی 1+5 را درسیاست خارجی به آیت الله خامنه ای تحمیل وعملیاتی کند- من خودم خوشبینم به ارادۀ رییس جمهور- محتمل است که بتواند ایران را از یک جنگ- حداقل-محدودقطعی نجات بدهد. تابعد. شادباشید. یا...هو

۱۳۸۹ فروردین ۶, جمعه

سمن تا یاسمن!



1- ایرانیان طبقۀ متوسط شهری با مرکزیت تهران، ودرپی پذیرفته نشدن آرای انتخاباتی شان برای تغییراتی بسوی تشکیل دولتی هماهنگ تربامدرنیته، وبرای بازپس گیری "خدایشان" وزندگی شان" از مصادرۀ حاکمانی مرگ اندیش وپیشا تاریخ درسی ویک سال گذشته؛ دست به شورش واعتراض زده اند، ونه ماه آن را تداوم داده اند.
2- دربدو شروع این جنبش مبارک دختری "27 ساله"، "تحصیل کرده"، "مدرن"، "اهل موسیقی وشادی وزندگی"- ولی افسردۀ فلسفی مثل همۀ جوانان شهری وتحصیل کرده- با نام ندا آقا سلطان کشته شده است؛ وهمۀ عوامل مثبت "اولین بودن"، "زن بودن"، "زیبا بودن"، "تعلق داشتن به فرهنگ غالب خروج کنندگان به مرگ "و... درهمراهی تصادف وبی تجربگی قاتلان درشروع سرکوب، درترکیب با معجزۀ تکنولوژی دیجیتال و... تبدیل به اسطوره، نماد مظلومیت، وپرچم هنرمقاومت ومداومت جنبش سبز شده است.
3- او زندگی خصوصی داشته است که خارج ازعرف طبقۀ متعلقه اش نبوده است. پدرومادری که بطوربدیهی جزواکثریت خاموش وناراضی نیز بوده اند. روابطی شخصی تربه رضایت خانواده وبلوغ ونیاز- او27 ساله بود.فراموش نکنیم- ومردی جوان درنزدیک این رابطه. نامزد یا دوست پسر یا صیغه معادله ای رادرست نمی کند؛ همانطور که معادله ای راهم نادرست نمی نماید؛ درنزدداوران دو طرف:
به ایمان گروه حاکمان که ستیز بازن اصلی ترین وبارزترین مشخصه وهدف همۀ همت وحمیت شان است؛ هرزن ودختر بدون پوشش کامل شرع بتشخیص وفتوای آنان اگرفاحشه باصدای بلند نباشد؛ قطعاً فاحشۀ درگوشی بودنش قطعی است!
وبه باورگروه محکومان که دربسته ترین تفکر این قدر آزاده هستند که می گویند: عیسی بدین خود، موسی بدین خویشتن. وترجمه می کنند که قرار نیست کسی رادرقبردیگری دفن کنند. وبتعریف شهروندان مدرن می رسند که:"زندگی خصوصی اشخاص حریم آنان است وورود دیگری ممنوع."
4- اوضاع برسر این یک نماد تاکنون؛ به صواب بوده است. هرگروه وجمعیت وشخصی فیلمی یا عکسی یا روایتی دلخواه خود، گروه یا جمعیت اش را یافته، استنتاج کرده یا بازسازی کرده ومشغول افتخار یا لعن یا آه وفغان شده است. وازجمله دوست پسر یا نامزد ایشان که ضمن پشتیبانی اسنادی سایر معترضان؛ خودنیز حصه اش را بدوش گرفته وآوارۀ غرب ودرباربرخی سلاطین(رسانه ها) شده است. وتا این جا که "ماکان" دردربار"پاکان" بوده است، همان که اول گفتم: "اوضاع برسراین یک نماد؛ به صواب بوده است."
5- ماکان اما به دربارپاکان بسنده نکرده است وخودش رادردیارناپاکان! بجلوه گذاشته است با کلیشۀ همگانی ایرانیان: "من به نمایندگی مردم ایران". وبه این ترتیب آخرین نماد تکه پاره نشدۀ جنبش ایرانیان نیز به تکه پاره شدن سفارش گرفته است.
الف- "کاسپین ماکان":
او تصمیم گرفته است بزرگترین لقمه ازندا راکه حصه داشته درهنگام زنده بودنش؛ به آشتی وصلح بدون قید وشرط بانوع انسان هزینه کند. خب او نه سیاست را می شناسد ونه انسان را. والا قطعاً تصمیم می گرفت قبل از شیمون پرز با محمودعباس دیدارکند مثلاً. من قضاوت حهان غیرسیاسی وانسانی را می گویم دربارۀ نوع رابطه وکشمکش اسراییل وفلسطین.
ب- کل جنبش داخل ایران:
اینان واکنشی به رفتار ماکان نشان نداده اند ونمی دهند انشاء الله. چرا که می دانند نه ندا آقا سلطان تنها شهید آنان بوده است ونه کاسپین ماکان جزواعدادصحیح مراجعۀ فعالان جنبش سبزدرهررده ای است!- البته که قصدتخفیف ندارم-
پ- اصلاح طلبان مذهبی خارج ازکشور:
1- اینان که بدجوری درعصرجدشان میرزاملکم خان گیرافتاده اند ومیرزافتحعلی آخوندزاده را مقطوع النسل معرفی می کنند؛ ملت هرچه که بگویند وبخواهند ازخداوزندگی وشادی ورفاه وفوتبال وموسیقی وآدم وعالم و...می گویند وبدترباوردارند که مردم اسلام می خواهند بروایت آنان. وجالب تر اینکه خودشان چه وزنی دارند درمیان اهالی فتوا؟ من می گویم تحقیقاً هیچ! توبگوتقریباً هیچ!
2- اینان که قافیه را تاهمین جا هم بدجوری باخته اند. بمحض شنیدن سکوت پای "ماکان" دراندرونی اسراییل بوجدوپای کوبان کف بردهان می آورند که بگیرید این خائن به اسلام وایران وفلسطین وانسان و... را که قصد وتوان دارد برای خاموش کردن صدای "ندا"ی جنبش مردم ایران.
3- یک خبرنگار جوان، کم تجربه، تحت فشار سنت خانواده وتربیت وغرب ومعیشت وغربت واحساسات، کنجکاو،ماجراجو،شهرت طلب با قلم "سبزرد!"(حتی بخوان ابزرد) می خواهیم ویک گزارش یا مقاله یا هیچکدام! سفارشی که: "کاسپین ماکان" را بگیرید زنده یا مرده!
4- وشهرآشوب شد برسرهیچ! که پوچ بود.
5- دوستان فکرنان کنید برای جنبش که خربزه آب است. یا...هو
بعدازتقطیر:
تمایلی برای نوشتن از هیچ ندارم همیشه. ولی وقتی جماعتی دانسته ودیگرانی نادانسته بدون کاه هم کوه می سازند؛ من هم نگران می شوم که یعنی این است سقف خواص ما!

۱۳۸۹ فروردین ۳, سه‌شنبه

با احترام به محمدنوریزاد.


می خواستم راجع به پیام های چهارگانۀ رهبران اینوروآنوربنویسم ومهمتر ازهمه دیدار رییس جمهور با مراجع که چطورآخرسری بانبوغ سیاسی اش همه را گذاشته سرکار. آنجاییکه دربرابرهمۀ نک ونال تاریخ مصرف سپری شده درمورد فرهنگ ومعنویت و...که همه اش یعنی "جوانان وزنان را خفه کنید" ودیگر هیچ. احمدی نژاد پاسخ داده: چشم! انشاءالله شماطرح ها راآماده کنید برای کارفرهنگی، ماهم پشتیبانی می کنیم که اجرا شود." والبته احمدی زیرک می داند که سی سال است که آقایان قراراست کارفرهنگی بکنند وطرح فرهنگی بدهند. دریغ از یک صفحه ازآن"چه بایدکردفرهنگی" که بیرون نیامده ازحجره های آخرت. ونخواهد آمد چرا که نمی تواند. هیچ فقیهی هم نمی تواند؛ حتی بزرگترین ومصمم ترین شان: "امام خمینی". کاشکی خاتمی عزیز هم نصف این شناخت احمدی نژادازروحانیت را اوهم از همپالکی هایش داشت.

گفتم که از آن چیزی که اشاره کردم نمی خواهم دراین پست حرف بزنم. شایدوقتی دیگر. مزاحم شدم بخاطر وببهانۀ "محمدنوریزاد" عزیز که می دانید چقدر دوستش دارم. امروز خبرآمد که "محمد با خانواده اش تماس گرفته وگفته که ایستاده وخوبست". خیلی زیاد خوشحال شدم. وبه میمنت این خبریکی از کامنت هایی را که برای وبلاگ محمد نوشتم ولی بدلیل اعتقاداتش اجازۀ نشر نداد را درزیر بگذارم؛ تا درشناخت جنس دین وپتانسیل دین برای حل مشکلات دنیای مدرن بشر؛ بازهم غلغلکی بدهیم به ذهن مان. به امید آزادی محمد نوری زاد.
این کامنت هم مربوط به خرافات دردین است از زاویه ای دیگر:

درخرافات

مشکلات همه هم بر نمی گردد به حضرت آیت الله خامنه ای نازنین وباید مشکلات بیشتری را هم درنواندیشان دینی وروشنفکران مذهبی جستجوکرد. همانطور که اگر مرحوم دکتر شریعتی دین را ایدئولوژیک نکرده بود فقه مرسوم در حوزه پتانسیل انقلاب نداشت. اینک هم اگر اصرار روشنفکران دینی برعصری کردن دین نباشد این جنگ حیدری نعمتی هم صورت مسألۀ روشن تری پیدا می کند:"حکومت عرفی".

1- باید امر بدیهی را قبول کنیم که از میان دین وعرف آنچه ثبات بیشتری دارد دین است وآنچه تغییرزودترو بیشتری را می پذیرد عرف. وبهمین دلیل این دین است که باید از عرف تبعیت کتد ونه برعکس. بعبارت روشن تر اول عرف است که درمواجهه با زمان تغییرات را می پذیرد وآنگاه دین-خودش هم بخش فربهی از عرف است- با اکراه، بکندی وسلانه سلانه تغییرات را هضم می کند. مثال ها زیاد است از پذیرش رادیو گرفته تا تکنولوژی های امروزی ترو....

2- مشکل حکومت دینی ازآنجا شروع می شود که می خواهد امر مصنوعی وخیالی را بر امربدیهی وسنت الهی تقدم ببخشد. باین معنی که می خواهد دین جلودار باشد وعرف بدنبال دین حرکت وتغییر کند وچون چنین چیزی محال ممکن است. روحانی سنتی به خشونت وزور متوسل می شود وروشنفکر دینی بدنبال تغییر دستوری دین تحت عنوان عصری کردن دین.

3- واینجاست که معرکه آراسته می شود: متولیان دین چون قادر به پیش اندازی دین از عرف نمی شوند- نشدنی است- حکومت را ناکارآمد می کنند وروشن فکران دینی با همان قصد( پیش اندازی دین از عرف) ولی بادست بردن در ارکان دین فشار خون متولیان رسمی دین را بالا می برند. گفتم ارکان دین. منظورم دقیقاً همان بخش های صوری از دین است که نواندیشان واحیاگران دینی از آنها بعنوان خرافات واز این قبیل نام می برند. که درحقیقت بخش اصلی دین توده ها همین خرافاتی است که به امور دنیوی وحسی شان نزدیک است مثل عطسه بنشانۀ صبر یا حتی با پای مخصوص وارد موال شدن بقصد کسب ثواب.

4- آن بحث های فربهی که امثال آقایان دکتر سروش وغیره طرح می کنند ونهایتاً می خواهند دین را به لب لباب آن یعنی معنویت صرف وکمی هم مواعظ اخلاقی خلاصه کنند البته مأجور ودرجای خویش مقدر ومقدس است ولی گرهی از برون رفت ما از "گیری" که افتاده ایم بازنمی کنند. دین همین است که بزرگان ما در حوزه می گویند باهمۀ حشووزوایدش. واصولاً آدمی که بدین روشنفکران دینی رسیده باشد نیازی به دین ندارد.

5- لذاست که خداوند رحم کند به بندگانش که زورعریان دست متولیان هیچ دینی نیفتد والا حاکم دینی مثل حاکم عرفی نیست که به کمیت ها وکیفیت ها ملتزم نسبی باشد ودرهنگامۀ خطرات سرکیسه را شل کند برای تنفس انسانی که او(حاکم دینی) همۀ داروندار دنیا را برای دین می خواهد ونه برعکس.

6- می خواستم راجع به مقتضیات شخصیتی حضرت آیت الله خامنه ای هم مثل جوانی ایشان در هنگام نصب بعنوان ولایت فقیه، خطیب بودن ایشان ونه واعظ بودنشان، پرتحرک بودن ایشان نسبت به وقاری که رهبری بدوش اوگذاشت، جاه طلبی ایشان نسبت به ساده زیستی که جایگاه رهبری تحمیل می کند، سیر وسلوک دوستی ایشان نسبت به یکجا نشینی که مقامشان از ایشان انتظار داشت و...اشاره کنم وبگویم که چرا بهتربود ایشان رهبر نمی شدند و...که وقت تنگ است وسهمیۀ کامنت من محدود. واز همه مهمتربضاعتی که من ندارم ومی خواستم طرح مسأله ای کرده باشم. وسوگند می خورم که قصد قربت دارم واول آخر حرفم این است که حکومت باید عرفی باشد. به همان سیاقی که حضرت رسول گرامی اسلام در زمانۀ خویش ودر مدینة النبی برپاکردند.

7- این محمد نوری زاد پدرآمرزیده هم ما دلقک ها را به چه وادی های خطرناکی می کشاند با قلقلک هایش. یا...هو



۱۳۸۸ اسفند ۲۷, پنجشنبه

نوروز باشیم با شادی!


1- نوروز؛ نوروز جهان است درنیمکرۀ شمالی سیارۀ زمین، چه درهیچ جا وهمه جا ثبت شده باشد یانه!

2- ونوروز؛ نوروز ایران است درگسترۀ سیارۀ زمین، چه درهیچ جا وهمه جا جشن گرفته شود یانه!

3- تنها ایران است که چرخش روزگارش به تاریخ خورشیدی درجریان است. وما خیلی سپاس گزاریم که شعباتی به بزرگی وکوچکی کشورهایی داریم مثل افغانستان وتاجیکستان وآذربایجان و...که با بالیدن به "جشن ایرانی" به گذشتۀ پرافتخارشان درجزیی از قلمرو سرزمین مقدس(ایران بزرگ)بودن مباهی هستند.

4- اگر درایران انقلاب مذهبی نشده بود؛ چه بسیار محتمل بود که درهنگامۀ فروریزی دیوارهای آهنین، ایران نیز می توانست شاهد ایران متحد وقدیمی باشد همچون آلمان. چرا که همۀ شعبات فقیر جدا مانده از مادر(ایران) میل طبیعی دارند برای برگشتن به آغوش مادر مهربان وثروتمند. آیا این فاجعه نیست که گاهی بشنویم تکه هایی از ما می خواهند از ظلم مادر به دامن نامادری پناه ببرند.

5- حاکمیت مذهبی هویت ایرانی دست اول و منحصر بفرد وجهانی ما را با یک هویت دینی دست دوم وعربی ومنطقه ای – حداکثر- تاخت زد. تا امروز ما نه تنها شاهد بازگشت پاره پاره های تن ایران به آغوش وطن نباشیم. بلکه شاهد ادعاهای مضحک وبدون سند و...همسایگان مان هم باشیم درمصادرۀ هرآنچه از اندیشمند ومفاخرملی داریم تا حتی مثلاً فلان قوم متحد برای فلان کشوربزرگ- نام قوم ها را نمی آورم وکشورهای آرزویشان را زیرا که هم زیادند وهم مناقشه تولید می کند این اشاره به واقعیت تاریخ. وبه من آذربایجانی اصیل اتهام شوونیسم فارس می زنند. چنانکه افتد ودانی. حرفم چیز دیگری است. وشما حسش باید بکنید مثل همیشه-

6- وچه می گویم! ما نه تنها به سعادت اتحاد همۀ نوروزیان اصیل نایل نشدیم. بلکه بخاطر مصادرۀ اصلی ترین هویت عربی(حضرت محمد رسول مکرم اسلام(ص) کشورهای عرب ومسلمان؛ خودمان را بعنوان دشمن مشترک آنان نیز ثابت کردیم. تا امروزهرجا اعراب بهمدیگر می رسند سخن اولشان خطر ایران باشد ،واگر وقتی وحوصله ای داشتند نیم نگاهی هم داشته باشند به مشکل اسراییل! با بی میلی.

واما بعد:

1- چهارشنبه سوری را دیدم. اگرچه به گستره وشکوه یک کارناوال نبود ازدست فتواهای عملۀ ظلم؛ ولی به اصالتش نزدیک بود درهمان سطح فرارازدست شحنه ودشنه: رنگ وگرما ونورآتش با موزیک ورقص وبگوبخند وشادی... واین است کلید باز پس گیری زندگی از چنگال مرگ. که بخشی ازآن محصول جنبش اخیر ایرانیان بود: درآنجاییکه: "جنبش مردم توانست "امراجتماعی" را تقدم بدهد به "امرسیاسی". یعنی اینکه وقتی حاکمان به درمعرض تهدید بودن قدرت سیاسی شان پی بردند وبه اجبار منطق قدرت، تمام عِده وعُده شان را بسیج مراقبت از تداوم حکمرانی خویش گسیل داشتند به حوزۀ سیاست عریان. حوزۀ اجتماعی -حتی بعد ازآن فتواهای عبوس مرگ اندیش حرمت شادی- توانست نفس تازه کند بشادی. واگر می خواهیم اتفاق خوبی بیفتد فقط همین یک راه را باید ادامه بدهیم: "جمع شویم دورهم وباهم بخندیم"

2- راه وچاره را نه درصبرمی دانم ونه استقامت- تازه کسی هم رسماً مدعی نبوده به این نام گزاری. بچه ها خودشان استنباط کرده اند از سخنان گهربار! طفلک بچه ها با این رهبران- تنها چاره ایجاد پتانسیل خنده است؛ با هم. ونه به هم.

3- زندگی گریه اش هم برای خنده است! نه درآن دنیا؛ که فقط این دنیا واقعی است. وآن دنیا جعل نام است برای آخرت که ما نترسیم از مدعیش!

4- عید نوروز برهمۀ جهان به محوریت ایران مبارک باشد. برای خنده وشادی باهم. حتی با قلقلک عاشقان، دوستان، همسایگان، همزبانان، هموطنان وهم جهانان.

5- والتماس می کنم شادی کنید وخوش بگذرانید به هر زحمتی هم.

6- پاینده باشیم درجهان؛ با ایران نوروز. یا...هو

پی نوشت:

تاسال بعد خداحافظ وبدرود. در15 روزی که ایران تعطیل است وهیچ کدام از اولیاء سیاست وعملۀ قدرت برسرکارنیستند که سد راه زندگی ایرانیان باشند مثل همۀ یازده ماه ونیم دیگر؛ حداکثر استفاده را ازکارآمدی حکومت در نبودن(تعطیلی خرابکاری سرکاربودن) بکنیم ودمی بیاساییم به شادی. شادی خیلی مهم است رفقا.

۱۳۸۸ اسفند ۲۶, چهارشنبه

لیبرالیسم!

شب عیدی بدجوری دلم گیرداده به "محمد نوری زاد" وآزادیش در چشم براهی دختر نازنینش "زینب". پس این تعریف از لیبرالیسم مورد آرزویم وسقف خواسته ام برای وطنم دراین مقطع زمانی - قبلاً خطاب به معصومیت کودکانۀ "نوری زاد" گفته ام- را بازنشر می کنم. واز بازجویانش می خواهم که رهایش کنند شب عیدی؛ چرا که محمد بی گناه است مطلق! به دلیل استقلال وثبات رأیش!


لیبرالیسم یعنی" سیروفی الارض"؛ همان که محمد نوری زاد اصرار می کند برای مجتهدین دین.

اصلاً لیبرالیسم یعنی خود محمد نوریزاد؛ خود محسن مخملباف؛ خود مسعود ده نمکی؛ خود جواد شمقدری!و...

ایضاً لیبرالیسم یعنی روحانیانی که نافله ها و نماز شب هایشان به تنگی نفس افتاده بعد از انقلاب؛ چون که قبلاً منزلی فراخ نداشتند در شمال تهران وویلای مصادره ای در شمال کشور، تا وقت شان را صرف تیمارملک دنیوی کنند ولذت زمینی(واقعی).

ومی رفتند سراغ خدا که بلکه چنین موهبتی را در بهشت رزرو کنند؛ به وعدۀ انتزاعی.

لیبرالیسم یعنی بشر بهتر خواه است وخدا بشر را به این دلیل بهتر خواه آفریده که پیشرفت کند در مسابقه برای بهتر شدن زندگی.

لیبرالیسم یعنی حق داشتن، حق لذت بردن، حق آزار نرساندن به دیگری،حق زیبا بودن و...حق خوب وبه اندازۀ استعداد وتلاش وپشتکار زندگی کردن.

ویک آدرس:

توجه کنید به رفتار وگفتار یکی از بزرگان درقدرت؛ و مقایسه کنید گفتار ورفتار ایشان را وقتی که لباس ترو تمیز می پوشند وسر وصورت در حد نیاز شانه می کنند؛ با هنگامی که خاکی وشلخته هستند اغلب!

ووقتی با این حقیقت روبرو شدید که آدم ترو تمیز چرت وپرت کمتر می گوید از آدم ژولیده به فریب. بگویید: هورا زنده باد لیبرالیسم.

البته رسیدن به زندگی خوب؛ زحمت وکار لازم دارد وبه آسانی تن آسایی در گوشۀ اعتکاف وزار زدن راحت نیست! یا...هو

۱۳۸۸ اسفند ۲۵, سه‌شنبه

فتوای چهارشنبه سوری آیت الله!


درراستای تبدیل انقلاب سی ساله به حکومت خودکامه- بارها توضیحش راداده ام-یکی هم این مهم است که باید ترس وواهمه وتظاهر وتجامل وپرده پوشی را کنار گذاشت ودعوا را همانجایی سامان داد که میدان وجبهۀ اصلی است(میدان مبارزۀ مرگ با زندگی ، عبوسی با شادی، زشتی با زیبایی، خشونت بامهربانی و...). پس آیت الله دقیق وارد شده است به میدان فتوای رسمی بر علیه چهارشنبه سوری بعد از سی سال- مثل فتوای رؤیت هلال ماه رمضان گذشته بعد از سی سال- وشما گمان نکنید که این فتوای برضد خوش باشی انشاء الله گربه است از ترس جنبش سبز فقط. چرا که این هم یکی ازمناسک مهم "کلون اندازی" دروازه های ایران است برای همیشه. ومن بارها هشدارش راداده ام وما ورهبران وتأثیر گزاران ملت گیر افتاده دردست یک مشت ضد زندگی -غیرازدرلیفۀ شلوار- چه می کنیم!؟

رفتم سراغ آرشیو واین نوشته را پسندیدم برای رابطۀ دین وخرافات. با این یاد آوری که اگر چهارشنبه سوری هم مثل همۀ مناسک ملی ومذهبی همۀ انسان زیسته برکرۀ خاکی خرافات یک دین باشد که است. چرا باید آیت الله همین یک مناسک شنگول را دستوردارد برای خرافات زدایی. که قطعاً نشدنی است. یا...هو


حاشیه! ونه متن:

1- چنین باور دارم که هیچ متنی نباید بدون حاشیه باشد. ونیست. مگر فلسفه یا علم "هرمنوتیک" جز این را بازکشف کرده است که "متن"ی مستقل از حاشیه محال آمد محال.

واصل دوم اگر این نقل غالب باشد که خرافات حاشیۀ دین است. لذا نتیجۀ بدیهی هم می تواند این باشد که دین بدون خرافات دین نیست. وبرای رعایت انصاف درحقوق "حقه"ی روشنفکران، احیا گران ونواندیشان دینی باید یک حداقل اضافه کنم وبگویم: حداقل "ایندین!" نیست. والبته من از "آندین!" فهمی ندارم تاکنون.

2- اما واقعیت پررنگ تر این است که نسبت دین با خرافات ویا خرافات با دین دیگر در حصار مشخص "دین اصل است وخرافات حاشیه" نمانده است. ودر مسیر تلک الایام دربسیاری موردها وموضوع ها وابتلائا ت چنین تشخیص داده شده است که: "خرافات اصل است ودین حاشیه".نمونۀ بارزش هم همین دوقرائت غالب - ازمیلیاردها(بتعداد مسلمانهای جهان) قرائت موجود ازدین- ازدین اسلام شیعی دروطن!:

3- دعوای پرزور هم فقط برسرهمین اختلاف است که: سنتی ها می خواهند " خرافات = زیست مدرن"را با الفبای 14قرنی دین بخوانند و نمی توانند! چون همان محال آمد محال است. ومدرن ها می گویند که "دین" را با "حاشیه= زیست مدرن" باید خواند. ومی گویند می شود! والبته وجه مشترک شان اینکه هیچکدام زیست مدرن را متن نمی دانند وبرسمیت نمی شناسند!

4- خرافات دردین نقش لولا رادارد دربرپایی " در"؛ یا مثلاً چسب را درجفت کردن دوچیز بی مصرف برای خلق شیئی با مصرف! که اگر بزبان پیچیده تر ترجمه کنیم می شود: "خرافات دردین یابرعکس پلی است بین ماده ومعنا، بین دنیا وآخرت، بین نقد ونسیه، بین واقعیت وحقیقت!، بین رئالیسم وایده آلیسم و...

5- انسان دین دار با اخذ معنا وآخرت ونسیه وحقیقت وایده آل موردنیاز روانش ازدین به آسودگی نمی رسد چرا که او یک ماده ودنیا ونقد وواقعیت ورئال هم است وطرفه اینکه نیازهای این بخش دوم چه از راه غریزه وحس وچه از مسیر عقل ومنفعت ولذت و...بسیار پرزورتر وبه روزتر هم است. تاجاییکه می توان شهادت داد که انسان غالب ومعمولی ودرطول هر 24 ساعت بازۀ زمانی تنها دقایقی با خواسته های روحی ومعنویش درگیر است ودر بقیۀ آن 23 ساعت باید با نیازهای مادیش کلنجار برود.

6- ودر اینجا اگر دچار محدودیت منابع وموانع باشد- مثل ثروت وقدرت وشهوت و... وبهر دلیل؛ مثل فقر وضعف وزور وممنوعیت عرفی وحکومتی و...- برای پاسخگویی وتسکین نیازهای مادیش؛ دست بدامان دین می شود ومی خواهد بخشی ازوعده های بهشت موعود را برایش نقد کنددردنیا.

ودراین جاست که اهمیت باپای چپ بموال رفتن وصبروصلوات بعد از عطسه و... را بعنوان پاداش نقد، دنیوی ومادی دین استحصال می کند وبرخی از تهدیدهایش را بگردن خدا وشیطان می اندازد.

7- معتقدم که علم وعلم کشی، قمه وقمه زنی، گل وگل مالی و...حتی سنج وطیل وسرنا و...حذف شدنی از مناسک تعزیۀ سید الشهدا وسالار شهیدان حسین بن علی(ع) نیستند. چرا که به بخش "پاداش نقد ومادی دین" مربوطند. مگر این که مردمان وبویژه جوانان مسلمان به گسترۀ جهان؛ جایگزین مادی دیگری را برای پاسخ به "عشق زمینی" درمقابل وبموازات "عشق اسطوره ای" در دسترس داشته باشند اولاً وفرهنگ پذیرش این جایگزینی را پیدا بکنند ثانیاً!

8- هنگامی که "هیجان مثبت ومادی درعرصۀ عمومی" چه بتشخیص حاکمان- مثل امروز ایران- وچه به دلیل عرف غالب – مثل همۀ کشورهای مسلمان وبویژه عربی وکمتر ایران- ممنوع یا تابو باشد. مردمان لذت جو- نزدیک به مطلق مردم- همۀ مراسم های آئینی "عشق اسطوره"ایشان را قالب زمینی خواهند پوشاند تا پاداش مادی ونقدی آنرا درقالب "خودجلوه دهی برای یار ورفیق ورقیب و..."دریافت کنند.- چقدر دلم می خواست که یکی چندنفر ازدانشجویان ارشد الهیات تز دکترای خودرا موضع پژوهش درمورد عشق ها وازدواج های با مبدآء روزهای عزاداری محرم وبویژه تاسوعا وعاشورا قرار می دادند. وبدهند.-

9- لکنت دلقک بیش از این را مجال نداد ونمی دهد. من حاشیه نویسم به این دلیل هم که باوردارم "تیتر نویسی" کافی است در عصر دانایی. والبته جیغ! یا...هو

۱۳۸۸ اسفند ۲۳, یکشنبه

بازکاوی سیاست: امید!


نوشتۀ فاخر وامیدواری را دیدم در سایت کلمه از قلم فرید خضرایی . کامنتی هم برایش نوشتم که دراینجا هم گذاشتم. توصیه می کنم آن مقاله را که لینکش را گذاشته ام درخط پایین بخوانید اگرمفید بود. که برای من بود.
بویژه آنجاییکه نویسنده فکت می آورد از دستپاچگی احمدی نژاد درنامیدن مستأصل هرسه رقیبش با نام "میرحسین"درمناظره های قبل از انتخاب. چنین دقتی معلوم می کند که نویسنده چقدر هشیار است به التفات به دقایق وظرایف. یا...هو

فوق العاده ولب کلام است مقالۀ بسیارفاخر "فرید خضرایی" نازنین. دست مریزاد.
واما بعد:
آقای مهندس موسوی؛
کامنت های ذیل همۀ مطالبی که اسمی ورسمی از شما دارد؛ مردمانی جان شیفته وبتنگ آمده که حاضر بوده اند وهستند وخواهند بود که شمارا درعبور از سیاست دو(آرمان) به سیاست یک(نتیجه) همراهی کنند را نشانه دارد. تا جاییکه برخی جوانان! عاشقانه ومریدانه حتی به یک نگاه وحرف ونمایشی از سخن وچهرۀ شما چنان ملتمسند که مطمئن هستم به پدران ومادران خونیشان چنین شیفته نیستند.
البته که تردیدی ندارم ونیست که شما چه احساس مسئولیت تلخ وشیرینی دارید از گران سنگی چنین اقبال واعتمادی. ولی- واین ولی خیلی مهم است- بد یا خوب، شیرین یا تلخ وخواسته یا ناخواسته این سطح سیاسی یک است که درنهایت امر باید سیاست دو را عملیاتی ومحقق کند.
لذا شما راه دومی برای انتخاب ندارید جز این که: "پروسۀ برانگیخته در سیاست2 را به پروژۀ نتیجه در سیاست1 تداوم بدهید"؛ تا خدای ناکرده ما دوباره شاهد مأموریت آقای خاتمی در مورد مشابه سالهای 76-84 نشویم.
من سختی کار شمارا خیلی خوب درک می کنم وقطعاً پیش نهاده ام این نیست که شما باید چنین کنید. فهم منطقی من این است که برانگیختگی مقدس درسیاست 2 اگردرمدت معقولی نتواند ارتباطش را با سیاست 1 تعریف وبه عرصه بیاورد محکوم به شکست همراه با سرخوردگی اجتماعی است.
واین یعنی فروپاشی سرمایۀ اجتماعی. چنین مباد انشاء الله. یا...هو

۱۳۸۸ اسفند ۲۲, شنبه

سلطان یا دلقک ودیگر هیچ!


1- فوتبال تنها بازی شبیه زندگی مدرن نیست. فوتبال خود زندگی مدرن است:"مطلق!" همه چیز در دنیا گلخانه ای دارد ازگیاه تا حیوان؛ حتی انسان! ازارزش تا ورزش، ازماده تا معنا، از... وتنها زندگی است وفوتبال که گلخانه ای ندارد. اتحاد جماهیرسوسیالیستی شوروی واقماردرهفتادسال عمربیهوده شان همۀ عرصه ها ونشان ها ومدال ها را دروکردند جزفوتبال! که هرچه کردند نشد که نشد؛ چرا که دیگر عرصه ها را درگلخانه می پروردند وفوتبال وزندگی که رکاب نمی دادند ونمی دهند به پرورش درمحیط محصور، ویترین یا آکواریوم!

2- درکشاکش تبلیغ برای "شجاع ترین شیخ؛ مهدی کروبی" پیغامی هم نوشتم برای افشین قطبی درحاشیه! که تک جمله اش این بود: "افشین به بچه ها بگو بجان بزنند. ماگناه داریم بخدا" ولی بچه ها بجان نزدند ومانرفتیم به جام جهانی. ومن مطمئن شدم که احمدی نژاد دروغگوست! چون ما با هاشمی وخاتمی راستگودوبار به جام جهانی رفته بودیم.

3- حکایت:

هنگامی که درسال 84 خورشیدی ودر یک روزتابستان گرم تهران خودم را جز دلقکی مفلوک ندیدم درآینۀ واقعیت! یادم از کشته خبرداد وهنگام درو: "سلطان یا دلقک ودیگرهیچ". وقتی درزمستان سال 57 همه باهم ایران را سیرک کردیم با نمایشی ناب از "کمدی موقعیت"؛ نقش ها معلوم بود: یا سلطان یا دلقک ودیگرهیچ. وخشونتی نبود! تعجب می کنم از بهنود!: دلقک ها سلطان؛ سلطان ها دلقک!

4- روایت:

قصۀ من البته به سالی که زاده شدم برمی گشت درمیانۀ سال 1325 خورشیدی وهرچهارعرصۀ مورد علاقه ام سلطان هایش را زاده بود درهمان سال؛ ودرپس وپیش: مسعود بهنود درروزنامه نگاری ادیب. علی پروین درفوتبال. مسعودرجوی درسیاست وشیرین عبادی درحقوق. ومن جزدلقکی نقشی نمی توانستم از همان ابتدا.وچه حیف که اسلام هیچ گاه دلقک وارونه را اجازه نداد: "خنده درصحنه وگریه درپسله بجای گریه درصحنه وخنده درپسله"

5- واینک از آن چهار اسطورۀ همزادم مسعود رجوی خودکشی کرده است وبیهوده سرتقی می کند دراعلان آن- واین مهم است بسیار برای امروز ما- . علی پروین خودش را به یک اسطورۀ مدرن(علی دایی) جایگزین کرده است بفراست. شیرین عبادی هنوزسلطان است با آوارگی. ومسعود بهنود که نمی خواهد سلطان درتبعید بمیرد ودلهره دارد بحق.

6- دیروز روز عاشورا بود وخون پاشید به چهرۀ ایران. بهنود نازنین؛ دلهره ات را هرچند دوست دارم ولی همراهش نیستم. وهرچند باوری به تأثیرگذاری فریادهای مربیان ندارم پس از شروع بازی. اما دلیلی هم نمی بینم برای دست کشیدن از تفسیر بازی: "بچه ها بعدازفقط 15 دقیقه از شروع بازی وهنگامی که مطمئن شدند حریف قصد ندارد ازهیچ کدام از عده وعدۀ خود ازتکل های مرگبار بقصد خردکردن ساق های طردشان تا شلیک به قلب ومغزشان وکوفتن وروفتن تماشاچیانشان و... آن هم دربازی"درخانۀ خودشان" کوتاه بیاید؛ دقیقه ای فقط- باورکنیم این فقط را- "بجان زد" تا عقب ماندگی صداوسیما ساخته اش را جبران کند. ودیگر هیچ! دیروز عاشورا بود آخر. وعاشورا یک روز است دریک سال. ایمان بیاوریم.

7- رضا پهلوی لباس فکر پوشیده بجای جبۀ شاهزادگی و خلع سلاح کرده رژیم را از"عناصری از سلطنت طلبان را دستگیر کردیم". دست مریزاد! ومسعود رجوی که حتی تسلیت برای آیت الله منتظری را بدست همسرش نگاشته نباید از معرکه بگریزد مثل همیشه. چرا که رژیم هنوز هم می تواند با"عده ای از مجاهدین خلق را دستگیر کردیم" مانور نوستالوژی جنگ را به ایرانیان خسته ازفروغ جاویدان! بفروشد. آیا سلطان مرده ام دلقکی اش را پاس خواهد داشت دراعلان رسمی انحلال سازمان مجاهدین خلق؟ بخدا! بنام خدا وبنام خلق مسلمان ایران خط پایانی ندارد برای ادامه. اینک مسابقه ای تازه آغاز شده درابتدای خط استارت به قهرمانی "جنبش سبز ایران". سرخش نکنیم چه به بها وچه به بهانه! التماس می کنم.

8- رژیم نمی تواند دخالت انگلیس وآمریکا را نقد کند درذهن ایرانیانی که خودشان ایمان دارند ایرانیند ونه غربی وشرقی. ولی انجمن پادشاهی ومناققین واژه هایی از اعماق تاریخ ایران هم می آیند. التماس می کنم.

9-نه سلطان نه دلقک؛ ودیگر"ملت سبزی است که می خواهد انسان باشد به معمولی انسان". یا...هو


توضیح وپوزش


1- سخت سرما خورده ام. 2- چون می خواهم برای شنیده شدنم خواننده ها وبازدیدکنندگان بیشتری جذب کنم. 3- خب آزادی فوتبال درایران را یکی ازاصلی ترین پایه های پیروزی جنبش مدنی ایران برای برقراری زندگی بجای مرگ- بهمین پیچیدگی ساده یاسادگی پیچیده-می دانم. 4- ومی خواهم هرطورشده وبلاگم را هردوتاسه روز بروز کنم. 5- پس حتماً متوجه شدید که این پست هم ازنوشته های ماه های پیش من است. وراجع به خشونت درعاشورا ومقالۀ "دلهره دارم" مسعودبهنود. 6- ومن البته یقین دارم که یکی دیگر ازدلایل بی رونقی 22 بهمن سبزها درزیاده روی درضدخشونت پاگرفت. آن جاییکه حتی رژیم تبلیغات ضدعاشورایی سبزها را به روایت های معترف خود روشنفکران هوادارجنبش به امضاء رساند. 7- وخواهش می کنم با اظهار نظر درمورد نوشته های منتشره ام دراین وبلاگ؛ دلقک را مفتخر کنید.
پ.ن
توضیح بعداز متن را برای قبل ازمتن شروع کرده بودم. درمیانه با این فکر که شما حتی اگر مجبور به خرید جنس چینی شوید، تاناکورا پوش نیستید. وتوی ذوقتان می خورد برای مطالعه؛ تصمیم گرفتم با رویکرد بعد ازمتن بنویسم. بعد هم حس معمرومخرب توأمان "صدافت با مخاطب"؛ نمی دانم چه محصولی بار آورد. به مریضی من وبه بزرگی خودتان ببخشید. یا...هو

۱۳۸۸ اسفند ۱۷, دوشنبه

"پیشرفت" یک واژۀ مؤنث است! آیا؟

1- آری درست است. من هم باوردارم که "پیشرفت" – بارویکرد دروبرای زندگی- یک واژۀ مؤنث است. البته با این افزودۀ بین دوخط تیرۀ دیگر که: مؤنث خود واژه ای لذیذ، شاد، زیبا وفریبا فهم شود.
شرط چاقوی ادعایم هم این که: هم اکنون تصمیم بگیرید واژۀ "پیشرفت" را پیش خودتان واگویه کنید. یا بفرزند خردسالی که درابتدای یادگیری واژه هاست؛ کلمۀ پیشرفت را یاد بدهید وازاو بخواهید که آنرا تکرار کند. درهردوآزمایش خواهید به این نتیجه رسید که تلفظ واژۀ پیشرفت ازیک انعطاف ونرمی شادی تبعیت می کند که نه خودشما ونه فرزند خردسال شما- بعنوان منبع ومنشأ زندگی وبی آلایشی- درهنگام گفتن واژۀ پیشرفت نمی توانید ونمی تواند قیافه ای عبوس وخشن- باجدی اشتباه نشود-داشته باشید وداشته باشد. فرق عبوس وجدی راهم این طور مشترک باشیم که انسان درجدیت می تواند گشاده روباشد درحالیکه درعبوسی ؛میمیک صورت قطعاً باید خشن وتاریک وبدون ظرافت باشد.
2- اینک بیاییم واز واژۀ "مؤنث" وبرترین نمونۀ مثالی آن درطبیعت حرف بزنیم. شک نداریم که "شهرمُُثُل" ِهمۀ مؤنث های نباتی وحیوانی وانسانی؛ موجودنازنینی است که مادرزبان فارسی اورا "زن" می نامیم. پس می توانیم این نتیجۀ بدیهی را قطعی بکنیم که واژۀ پیشرفت واژه ای زنانه است اولاً، وهم چنین پیشرفت درارتباط با زن وازکانال اوقابل فهم ودست یابی است ثانیاً. بعبارت دقیق ترهیچ جمعی گیاهی یا حیوانی وجامعه ای انسانی باقی نمی ماند(پیشرفت نمی کند) مگراینکه جمعی وجامعه ای متشکل وهمراه با ماده(زن) داشته باشد ( درجامعۀ انسانی وجودوهمراهی اوبرسمیت شناخته شود.)
3- دولت رانتیر مورد استنادهمارۀ مهنس عبدی نازنین، نوساتالوژی خودم که چراماکرۀ جنوبی نشدیم، آیا رضاشاه خائن بود یاخادم، چرا پاکستان هندوستان نشد، چرا نیمی از ثروتمندترین کشورهای جهان کشورهای اسلامی هستند ولی حتی یکی ازکشورهای توسعه یافتۀ جهان کشوری اسلامی نیست و...وآیا اگرعربستان نفت نداشت جزقبایلی پراکنده ومتخاصم درحجازبودند هنوز، اگرآتاترک درترکیه نبود، اگرماهاتیرمحمد در مالزی زمامدارنشده بود و...همه باید زیر علت تامۀ زن ستیزی جوامع اسلامی بازخوانی ودوباره فهمی شود.
4- می خواهم بگویم که بدون برسمیت شناختن حضورزن درجامعه –اهمیت حضورزن درجامعه قبل ازیک پارامترکمی یک پارامترکیفی است- وپشتیبانی ازسوی قدرت سیاسی برای غلبه برناهنجارفرهنگی زن ستیز؛
پیشرفت در وبسوی زندگی، اتفاقی محال قطعی است.
5- یادمان اخیر:
دربعدازیکی ازاین تظاهرات سبز- یادم نیست دقیق کدام- درخبرها آمده بود که رییس پلیس کشور طی بخشنامۀ شدید وغلاظی به اماکن وفروشگاه های پوشاک ابلاغ کرد که تبلیغ وفروش هرگونه کراوات وپاپیون وزینت آلات و... ممنوع است وبشدت برخوردمی شود. من باخودم گفتم که بالاخره یک مسئول هشیارهم پیداشد دراین گیروداربکش وآویزان کن؛ آن هم چه کسی! رییس پلیس. منظورم یادآوری این نکته بخودم بود که این سردار سربازی نکرده خوب فهمیده که سوراخ دعای فتنه! درکجاست: دنیا عوض شده است؛ وقبل از محتوا؛ درفرم.
واگرمی خواهیم دنیا عوض نشود درکشورما چاره ای جزاین نداریم که از فرم یکدست خاکستری جامعۀ مردانه؛ مردانه! دفاع کنیم.
6- سیمین بانو را توقیف کرده اند برای خروج؛ وشیرین بانو را توقیف کرده اند برای ورود. من هم گفتم که عوض روززن ودل آشوبه ازاین همه ترس اززنان پست جدید وبلاگم را بنویسم برای "چهارشنبه سوری"؛ درموقعیتی که رهبران رفته اند گل بچینند. می خواستم بگویم به بچه های سبز که مار ازچی بدش می آید، ازپونه. مرگ ازچی بدش می آید، زندگی. عفریت اخم وخشم وعبوسی از چی بدش می آید از شادی. آخوند متحجرازچی بدش می آید اززن(پیشرفت). پس چرا معطلید. بیایید ازاین فرصت مغتنم همه سرگرم سیاست عبوس استفاده کنید ودرشب چهارشنبه سوری شهرها را وایران را برقصانید به شادی، به موسیقی، به سرخی آتش، به آوازکر، دست دردست هم جوان. زیبا. زن. بی خیال سیاست که مرگ رابیشترخوش دارد که سلاح عبوسان است و... که ناگهان دهان کف کرده ای آمد دژم وبرضد زندگی:
7- یادمان دیروز:
حجت الاسلام احمدخاتمی از ولنگاری وبی حجابی وفحشاء و...نالیده باکمی احتیاط ازمشایی. بچه ها نمی تواند جدی باشد این استفراغ آخوندی. پس هنوزهم فرصت کمی زندگی ودلخوشی بخودتان بدهید بمناسبت چهارشنبه سوری: "زردی من ازتو/سرخی توازمن"
8- جنبش زنان مهمترین وپشروترین وراه گشاترین همۀ خرده جنبش هاست درجوامع اسلامی. روز زن مبارک. یا...هو
پی نوشت:
ببخشید خیلی پرسوراخ وسنبه شد این کلان نویسی. پس یک برچسب هم می گذارم زیرش ازنوشته ای کمکی. که کمی بیشتر معرفی کند این فرمالیسم لیبرال مرا. این نوشته البته باعث یک گله گزاری هم شد ازسوی مهاجرانی به بهنود درهنگام نشر اولیه. ,وجدا پست می کنم که علاقه مند وحوصله دار باشید برای خواندن.

فرم یا محتوا مسأله اینست


1- اوایل سال 58 بود. هنوز توحید بمیدان کندی نرسیده بود. ولی کوی نویسندگان ومنزل علی اصغرحاج سید جوادی آنجا بود. انقلاب شده بود ومن هم برسم زمانه سعی داشتم ثابت کنم که هر گردی گردوست. دورتادور اتاق پذیرایی منزل صندلی فرمیکا چیده بودند برای نشستن ما ودوراحتی دربالای مجلس برای میهمان ویژه لابد. من هم دوزانو یکی از صندلی ها را اشغال کرده بودم. صبح بود. اززنده ها یادم نیست دقیقاً چه کسانی بودند ولی از زنده یادها مطمئنم که اسلام کاظمیه بود. والبته یکی از میهمانان ویژه که طلبه ای بغایت جوان ومصمم. نمی دانم دقیق که برای چه درآنجا بودیم ولی می دانم که همۀ ما با ناباوری داشتیم نگاه می کردیم به پاهای بدون جوراب سید حسین خمینی نوۀ امام خمینی توی یک صندل نه چندان موجه دربالای مجلس ولب می گزیدیم!

2- هنوز توی سال 58 بودیم که یک شب ابوالحسن بنی صدرآمد توی تلویزیون ودر"ب" بسم الله گفت که: این کراوات آویزان بر سینۀ مردمان چیز مزخرف وبیهوده ای است وهیچ خوبی که ندارد هیچ؛ حداقل ضررش این است که حرام کردن مقداری پارچه است واصراف. ومن توی دفتر یادداشتم نوشتم که: یا حضرت عباس. ازریخت انداختن عین مکلاها دورنیست که به از ریخت افتادن ذهن روشنفکران ودانشگاهیان بیانجامد وقافیه را به لباس کامل روحانیان ببازند. – آخر هنوز دنیا کلاسیک ومدرن بود وهیپی ها هم دردهۀ 60 میلادی مانده بودند وپست مدرن های شکم سیر هم هنوز جنین بودند.-

3- بنی صدر ازاسب افتاد ولی هیچگاه اعتراف نکرد که خودش را از اصل انداخته بود درآن شب کذایی. ومن حداقل چهار بار ودر حداکثرچهار سال به اصلاح طلبان معروف نوشتم:

الف- درود بر زنها ودختر ها که از دومدل لباس فرم چادر ومانتو تیره وعبوس 2000 مدل وشکل رنگی وشنگول تولید کردند برای خودشان وما مردان از صدمدل پوشش مجاز خودمان را رساندیم به دودست کت شلوار بدرنگترین سرمه ای وحاکستری وتازه آن هم جابجا وتابتا( کت سرمه ای وشلوار خاکستری وحالا برعکس)

ب- گفته بودم که قربان جدت سید با آن هارمونی محاسن وعبا وفبا وکفش وجوراب وپرده ومبل و...خوش تیپ! کاشکی به سید بزرگوار کمال خرازی هم مجوز می دادی برای پوشیدن کراوات تا در مباحثات دیپلماتیک سوءظن بحق غربی ها را دامن نزند که: جل الخالق ایرانیان شکل ما هستند وشکل ما نیستند.

پ- سال 79 بود که یکی ازدوم خردادی ها(اصلاح طلبان) بایکی از محافطه کاران(اصول گرایان) درجعبۀ جادو نشسته بودند روبروی هم – یکی آینۀ دیگری- ومن بعداز نیم ساعت از مباحثه شان گذشته وبا دقتی دراندازه های ترازوی روبروال توانستم تشخیص بدهم که کی به کی است. ونوشتم که جان مادرتان یک علامت شکلی هم تعریف کنید در فرق بین خودتان تاما گیج گیجی نخوریم. والله گناه داریم!

aت- ووقتی لقمانیان را بردند زندان از پشت کرسی نمایندگی. گفتم که بهترین کار این است که دونفر از نمایندگان اصلاح طلب فداکاری کنند وروز بعد با پوشیدن کراوات در مجلس حاضر شوند. حتی جوگیر شدم ونوشتم که خانم ها کولایی واصغرزاده باپوشیدن مانتو درمجلس ششم بیشتر از همۀ اصلاحات محتوایی اصلاحات کرده اند!

4- امسال که توفیق یار شد تا در دانشگاه( اس او آ اس) لندن مستمع راه کارهای حماسی وهیجان بخش ادامۀ راه سبز جوانان باشم ودماغمان سوخت! یک دریغ ویژه هم با من درگیر مجدد شد. عزیز مان فرخ نگهدار که خودش بود. دکتر سروش هم درمقولۀ من نمی گنجید ومسعود بهنود که پیرانه سر تازه بود مثل همیشه. ولی از دکتر عطا الله مهاجرانی نتوانستم راحت عبورکنم که در سنی جوان تر از همۀ آن سه عزیزچرا اینقدر کهنه است. واین درد را تاکنون حمل کردم واین جا ترکیدم که بحث عبرت ها وتاریخ است از قلم بهنود.

5- البته که پنهان نمی کنم نگرانیم را از مناظرۀ مکتوب"قیصر"و"خان دایی"و"رادیکال"و"خشونت "و "جمهوری اسلامی وایرانی"و"ما اینیم" و"شما آنید" و"مختار"و "مهاجرانی" و"برقعی" و...الاماشاءالله. می گویم بهتر نیست یک چندتا نشانۀ "شکل"ی مباح دیگر هم اضافه کنیم درکنار رنگ سبز تا کمی تازه تر ازآن طرفیها شناخته بشویم برای جوانان! یا...هو

۱۳۸۸ اسفند ۱۵, شنبه

محمد با قرقالیباف!


1- خاطرۀ اول:

روزی که درفروردین ماه سال 84 محمدباقرقالیباف رییس پلیس مستعفی کشورنامزدی خودرا برای انتخابات ریاست جمهوری نهم اعلان کرد را خوب بخاطر دارم. در آن موقع من "سرایدار" یکی ازبرج های زعفرانیۀ تهران بودم. وقتی خبررا درروزنامۀ شرق دیدم ونگاهی تحسین برانگیز به چیدمان مدرن وهارمونیک دکوراسیون صحنۀ اعلام نامزدی قالیباف انداختم؛ چنان هیجان مثبتی مرا دربرگرفت که تمام موهای تنم سیخ شد وانرژی رهاشدۀ نامعلومی مرا به وجدی نادیده وغریب واداشت؛ تا جاییکه بعداز حدود نیم ساعت ازخودبی خودی؛ یکی ازهمکاران جوانم جرأت کردبمن نزدیک شده وعلت دگرگونی حالم رانگران شود. اولین حرفی که توانستم به همکارجوانم بگویم یک جملۀ دبستانی شاعرانه بود، که باعث خنده وتعجب همکارم نیز شد. به اوگفتم: "آن مرد درباران آمد!"

2- بعد شروع کردم به صحنه آرایی انتخابات ریاست جمهوری سال 84 : اولین فکری که بنظرم رسید این بود که دیگر نامزدی آیت الله هاشمی رفسنجانی منتفی است. چرا که او آمدن خودش را با خالی بودن صحنه از مردان کارآمد تعریف کرده بود. وحالا مردی تمام قد ومدیر آمده بود که همۀ خوبیهای هاشمی را داشت وبسیاری از ضعف های اورا نداشت.

مورددومی که به آن فکرکردم این موضوع بود که اگر اصلاح طلبان می خواهند جمهوری اسلامی نه یک کلمه بیش ونه یک کلمه کم را اصلاح کنند ودغدغه ای جز اصلاح سیاست ها ومدیریت ها نداشته باشند؛ احتمالاً نامزدی دکتر معین را پس خواهندگرفت وهمۀ سازمان رأی شان را پشت سر قالیباف جوان متمرکز خواهند کرد.

ودرکمتر ازسه ماه باقی مانده تاروز رأی گیری هم تلاش کردم که این دوفکر تأثیرگذار خودم را به اردوی اصلاح طلبان لیبرال ترازطریق ودرروزنامۀ شرق منتقل کنم. متأسفانه- ازدید من- هیچ گاه حرف یک سرایدارخریداری پیدانکرد، وهم آیت الله هاشمی رفسنجانی اعلام نامزدی کرد وهم دکتر معین درصحنه ماند.

3- خاطرۀ دوم:

درهمان ایام روزی از ایستگاه یخجال درخیابان دکترشریعتی بسمت دوراهی قلهک سرازیر بودم که به 10-12 نفرازبچه های کم سن وسال مدرسۀ راهنمایی برخوردم با شعار "دوباره می سازمت ای وطن!" دکترمعین که اصرارداشتند هیبت ظاهری مرا دردادن رأی به دکترمعین به رخ رهگذران بکشند. هنگامی که من به آن نوباوگان گفتم که رأی من "قالی باف" است؛ چنان ناباور وشگفت زده شدند که درمسخرگی من شکی بدل راه ندهند. البته همین نگاه عاقل اندرسفیه را روزی هم بسیار نگران درمقابل حوزۀ رأی گیری حسینیۀ ارشاد ازعزیزمان محمدجواد مظفرمدیرانتشارات کویردریافت کردم.

4- القصه گذشت آن زمان وقالی باف مدرن ومدیر وبی رسانه ومستقل؛ خودش هم دچار اشتباهات استراتژیک شد درعدم تعیین اصلی ترین طبقه وقشر"هدف" بعلاوۀ آن امداد غیبی چرخیده درسه روزمانده به روزرأی گیری ازقالیباف به احمدی نژاد. وشد آنجه نباید می شد، واحمدی نژادنبی ظهورکرد درهیبت ابتدایی رییس جمهور.

5- امروز ویدیوی کوتاهی دیدم از مصاحبۀ قالی باف –گویا- باپرس تی وی؛ که اودرآنجا به مقایسۀ "مهمترین فرق" خاتمی واحمدی نژاد می پردازد وچه دقیق وهشیار. قالی باف نقل به مضمون می گوید: "سیدمحمد خاتمی اندیشه مندی بی سیاست وبلاتصمیم وبلاتکلیف بود. درحالیکه احمدی نژاد بی دانشی سیاستمدار ومصمم است."( پایان نقل قول)

واین راز همۀ باخت ها وحیرت ها و...اصلاح طلبان است درمقابله با احمدی نژاد- علت تامه-

وامروزه روز در میانه راه یک جنبش مدنی ازنفس افتاده؛ این بلاتکلیفی وبلاتصمیمی مهمترین نقطه ضعف اصلاحات ازودردرون نیست آیا؟ فاعتبرو یا اولی الالباب! یا...هو


بعدازتحریر:

من قطعاً هنوزهم یکی از هواداران پر وپاقرص قالی باف هستم برای تثبیت جمهوری اسلامی بالفعل برای بازپس گیری بخشی اززندگی مورد آرزو ونیازمردم ایران؛ ازهمۀ زندگی بتاراج رفته شان درهوس های متلون آیت الله خامنه ای واحمدی نژاد.

روزی که قالی باف مجتمع سینمایی آزادی را ساخت وافتتاح کرد برای "شهروند امروز" مطلب کوتاهی نوشتم با تیتر"با سینما آزادی بایدساخت" ودر آنجا ضمن یاد آوری دست برترسوزندگان سینما( آزادی) ودست کوتاه خواهندگان آزادی(سینما) به انبوهی معتقدان به ساختن(تحمل کردن) آزادی درمقیاس حداقلی سینما متعرض شده ام که به میدان بیایند ودوررا ازدست سوزندگان بگیرند؛ ویادآورشدم که بازسازی مجتمع آزادی بعدازده سال بدست قالی باف مادرهمۀ اصلاحات وبرتراز کل اصلاحات ادعایی درطول تاریخ جمهوری اسلامی بوده است وبرای قالی باف هورا کشیدم. البته که نوشتۀ یک سرایدار هیچ گاه ازمنیت های رسوب کردۀ قدرت مداران(سیاستمداران وروشنقکران) مجوزنشر وبازتاب نمی گیرد ونگرفت. لذا هنوز هم می گویم که آیا بالاخره روزی ما "چشم هارا خواهیم شست! با هدف فقط نیک سرانجامی وطن وهموطنان."

به امید اندیشه در اندیشه ورزان وتصمیم درسیاست مداران مصلح مدرن. آمین.

راستی! هنوز چشم براه سپیده ام درتصمیم نهایی مهندس موسوی. آیا دیرترازاین هم انتظار ممکن است؟

۱۳۸۸ اسفند ۱۳, پنجشنبه

خودنویس وداریوش سجادی!


این مطلبی است که راجع به نوشتۀ داریوش سجادی باعنوان "صدای امریکا، ازتراژدی تا کمدی!" درسایت خودنوس ودرذیل آن نوشته ام. چون بطورمستقل هم نکاتی را قابل استفاده می دانم. دراین جا هم منتشر می کنم:



خیلی سخت شده با داریوش سجادی حرف زدن. او ونیک آهنگ تصمیم گرفته اند- هرکدام به علتی متفاوت والبته معلوم- که سایت خودنویس را ازورشکستگی درآغاز نجات بدهند. وقطعی است که شعار مشترکی دارند در "دیگی که برای من نجوشد سرسگ توی آن بجوشد."ولی رفقا بخدا این آرزوهای سی سالۀ یک ملت کهن زیست است که بارگذاشته اید ونه "سرسگ".

اینکه نقطه ضعفی ازیک رسانه(دراینجا تلویزیون صدای امریکا) را مستمسک قرار بدهی که عالم وآدم رابهم ببافی با ادبیات چاله میدانی تانهایتاً یک جنبش مسالمت آمیزمدنی زندگی خواه دربرابرمرگ اندیشان را به سخره بگیری عمل ناجوانمردانه ای است. گذشته از اینکه شما آقایان ایرانی باشید یانه!

من یک بار دیگر وبرای آخرین بار به این سایت می آیم وپاسخ داریوش سجادی را می دهم واز نیک آهنگ نازنین هم ملتمسانه خواهش می کنم باتوجه به دسترسی اش به برخی خبرگان مورد وثوقش درامرسیاسی درایران؛ یک رایزنی با آنان بکند که آیا واقعاً این طرحات عصبی وبا منشأ عقده گشایی –حتی- بنفع رسانۀ نوپای خورده به پیسی اش است یانه!

اما پاسخ داریوش سجادی.

شما درمقاله ای بانام "اتفاق درتهران"-اگرنام ازحافظه ام دقیق باشد- ودرست بعداز انتخابات 22 خرداد فرموده بودید که: "ایرانیان دوپاره شده اند نیمی مدرن ونیمی سنتی. ازبدو تأسیس جمهوری اسلامی بخشی از هیئت حاکمۀ ایران همواره در اختیار نمایندگان بخش مدرن یا شبه مدرن بوده است و یا حداقل اینکه بخش مدرن جامعه همواره خودش را صاحب شراکت حداقلی درقدرت سیاسی احساس می کرده است. اینک برای اولین بار اتفاق افتاده که همۀ بلوک قدرت سیاسی درایران بدست نمایندگان بخش سنتی جامعه افتاده است ،وبخش مدرن که تحمل – ومن اضافه می کنم که انتظار- چنین وضعی را نداشته است سربه شورش واعتراض گذاشته است.(نقل به مضمون یادرحقیقت روح کل مقالۀ بلند داریوش سجادی)

من حرف درست ولی نادقیق آنموقع داریوش سجادی را این طور توضیح می دهم که: ایران دربعداز انقلاب بدلیل اینکه روحانیان نتوانستند- ازطرف دین مجوزنداشتند- هژمونی دین سنتی وفقاهتی منجر به انقلاب 57 را به ایدئولوژی ومانیفست مشخص- درقانون اساسی با عنوان مبانی اسلام واخلال درآن درهمۀ مقدمه وبندهاساری وجاری بود واست- ترجمه وتبدیل کنند. لذا نتوانستند حکومتی به ماهوحکومت باتعریف کلاسیک تشکیل بدهند ومجبورشدند که دریک وضعیت انقلابی وسیالیت باقی بمانند؛ وشروع کردند به آزمایش وخطا. هاشمی سعی کرد کل منطقة الفراغ را به عرف بسپارد که رهبروبخش متحجر روحانیان ارشد حاضر به پذیرش نشدند. خاتمی که بایک رأی بوضوح سکولار برسر کار آمده بود بدلیل فروکاهی امرسیاسی به اخلاق ازسویی وکاهیدن دین نیز به همان اخلاق صرف- که هردو بینشی خطا بودواست- نتوانست ازسرمایۀ اجتماعی به صحنه آمدۀ ایرانیان استفاده کند ودرچهارسال دوم مسئولیت خودنیزسعی کرد جاپای هاشمی ادامه بدهد و...البته شدونشد...

ودراین افت وخیزها بود که تعریف دقیق جمهوری اسلامی شد این مضمون توده: "درایران هرکاری همانقدرممکن است که ناممکن". وآن تناقض وپارادوکسی که داریوش سجادی از پیشرفت وپسرفت همزمان کشف کرده است محصول چنین دوره ای بود واست. بعلاوۀ پیش برندگی جبرزمان.

اینک احمدی نژاد دردولت دومش این پروژه را درحال نهایی کردن است که ایران صاحب حکومتی بتمام معنی توتالیترشود. اما نه با اجتهاد روحانیان ارشد دین-که تاقیام قیامت هم قادر به اجتهادی راه گشا به حکومت نخواهند یود- بلکه به ولایت امام غایب که نمایندگی اش را درظاهر رهبر دارد ولی فتواهایش از حلقوم احمدی نژاد وحسینیان وطائب وسقای بی ریا و...همراه وناهمراه آیت الله مصباح یزدی والبته دررأس وقبل ازهمه چشمۀ فیض؛ جناب اسفندیاررحیم مشایی صادرمی شود.

من قبول دارم که احمدی نژاد با شناخت دقیق از روحانیان وبلاتکلیفی ومنفعل بودن آنان جسارت تصمیم گیری رابه ناحکومت جمهوری سی ساله تزریق کرده است ودرحال تازاندن اسب بی مهارنابخردان درعرصۀ ایران است. وبا کشاندن خودش به سایه پروژۀ کلون اندازی مورد احتیاج آیت الله خامنه ای را پیش می برد. ودرهمان حال نیز نگاهی امیدوار به تعییر سریع صحنه بنفع خودش، صحابه اش، وانصارپاسداران نفتی اش دارد. ولی- واین ولی خیلی مهم است- ایران وبا این سرعت وحشتناک چه درراه کرۀ شمالی نفتی آیت الله خامنه ای ( دربهترین حالت اتحادشوروی استالین) کلون اندازی شود وچه در افق دکتر احمدی نژاد ویاران در آرزوی جماهیرلیبی معمرقذافی؛ درنهایت هنوز هم وطن من ونیک آهنگ وسجادی خواهد بود. آیا رواست بخاطردستمالی قیصریه را آتش زدن. فاعتبرو یا اولی الالباب! یا...هو

پ.ن:

من نه تلویزیون صدای امریکا را نگاه وگوش می کنم. نه مواضع محسن سازگارا یا هرنام دیگری را تأیید می کنم. من دارم راجع به یک سرزمین مشترک وازآن مهمتر از انسانهایی نازنین بنام ایرانیان حرف می زنم. کاشکی داریوش سجادی دریک موقعیت بهتر، باعصبیت کمتر وپاک زبانی به نقد عالمانۀ این رسانۀ امریکایی می پرداخت تا من نیز می توانستم نقد اورا همراهی کنم.

خواهش می کنم بس کنید. نه اینکه نوشتۀ شما یا دلقکی من بتواند اثری مؤثر بگذارد در"تلاش ایرانیان برای نجات ازگیرافتادگی مرگبار". اما چرا باید شما فرزانگان سوهان بکشید بروح مجروح چند جوانی که بقصد نوازش وآموختن به پیش کسوتان خویش می آویزند.

۱۳۸۸ اسفند ۱۱, سه‌شنبه

سکس وجنبش!


همانطور که ملاحظه فرموده اید –لابد- یکی از وبلاگ های درکنار من وبلاگی است بنام "آهستان".

این وبلاگ مربوط است به "امید حسینی" نامی که معقول آدمی است از انواع مخالفان مدرنیته که با ابزارمدرن(دراینجا اینترنت)سعی درتبیین وتشریح پروژه های حاکمیت دین درعرصۀ اجتماع" را دارد، وبطورطبیعی گفتگوهایی را دامن می زند بین هواداران ارزشی خودش وهواداران ارزش های مدرن. وبسیار مغتنم است این جورمنفذها برای "تنفس ممنوغ ما". آخرین پست وبلاگ ایشان با عنوان "اخلاق، ادب وشعور چندسبز!" که پستی ناخواسته سکسی است!

در" کامنت کنفرانس" این وبلاگ هم کامنت گذاری هست بنام کامنتی "علی" که پاهایش همیشه توی یک کفش هرزه درآی است درربط دادن عالم وآدم دیگراندیشان به شهوت وپایین تنه شان. برای او فرقی نمی کند که مطلب مربوط به چه بحثی است. او فقط فحش می دهد وشهوت رانی سبز هارا عامل می داند درهر اعتراضی. البته بنظرمن ادبیات این علی خیلی تفاوتی ندارد با ادبیات معروف به "ولنگاری" آن یکی "سیدعلی" وحتی چرانه: آن "سیدمحمد".

گاهی می روم آن جا وکامنتی می نویسم. این کامنت را برای همین پست آخر ایشان نوشته ام. گفتم که اینجا هم دیده شود. یا...هو



خوشحالم که آقای امید حسینی نازنین یک پست سکسی گذاشته اند در این جا و"علی آقا"ی گل هم یک مطلب مرتبط با همۀ کامنت هایش درهمۀ پست ها: -" همۀ ناراحتی این جلبک های سبزمربوط به نیازهای جنسی شان است(نقل به مضمون)"- پیدا کردند وحالی به دکترینشان دادند!

من هرچند با ادبیات "علی" شدیداً مخالفم ولی در مدعای ایشان که "شادی گم کردگی جوانان است" با ایشان هم رأی وهم نظرم. جنبش سبز با توجه به خاستگاه طبقاتی وطبقۀ متوسط شهری خود خواستار بازپس گیری "زندگی دنیوی" خود ازدست "آخرت خواهان" است. والبته سکس به تعبیر بهداشتی غریزه ونیاز جنسی هم یکی از این اجزاء شادی درزندگی است. طرفه اینکه "سکس حلال!" بعنوان تنها لذت مجازدرنزد متدینین مخالف با شادی های مدرن مثل موسیقی، رقص، سینما، فوتبال و...که دریک کلام می شود "هیجان درعرصۀ عمومی" خیلی بیشترازمدرن ها ارج وقرب دارد وما روایت های مستند بسیاری داریم از"خوش رختخوابی آقایان".

علی آقا؛ لب کلام همین جاست: این جوانان با غریزه شان که درجستجوی هیجان وشادی است چه رفتاری بکنند. حداکثر شادی مجاز درنزد دین بروایت شما، بغیرازحوزۀ غریزه وسکس؛ خلاصه می شود در "مولودی ها" وتنها فرق آن با عزاداری ها این است که درعزا دست ها برسروسینه کوفته می شود ودرمولودی ها به همدیگر- تازه همین هم یک بدعت است دراجتهاد برخی وکلاًباکف زدن بهرمناسبتی مشکل دارند.-

شما ممکن است ندیده باشید ولی من خودم بچۀ روستاهای قدیم هستم وشاهد بودم که نسل من وبسیاری از این روحانیان عزیز هم نسل من علاوه براینکه می توانستیم در17 سالگی اولین همسرنکاح دائم خودرا به حجله ببریم. می توانستیم نکاح دوم دایم ونکاح های موقت بعدی راهم دردسترس داشته باشیم. واز این بالاترکوچه باغهای دهات ودیوارشکسته های مزارع بما این فرصت را می داد که با دختر همسایه مان هم لاس بزنیم.

حالا شما به این جوان بگوچکارکند با این غریزه، درشهری که نه امکان ازدواج می دهد. نه کوچه باغ ودیوار شکسته دارد. نه پرنده ورنگ وطبیعت دارد بدل از موسیقی وآواز ونقاشی وسینما و....

خب اگر پاسخ تو برپارسایی زاهدانه وعارفانه ایست که قطعاً خودت هم نداری؛ حرفی نمی ماند. ولی تمام عارفان وزاهدان وپارسایان 16تا30 ساله چندنفربوده اند درکل تاریخ بشریت!؟ واتفاقاً دین ما اسلام برعکس دین مسیح بیشترین موافقت را دارد با هم آمیزی مردان وزنان برای سلامت روان.

اگر بخواهی از دستم دربروی وبگویی که هم موسیقی داریم وهم سینما داریم وهم شادی داریم وهم تلویزیون مهران مدیری را نشان می دهد وهم مسعودده نمکی جنگ را مسخره می کند و...بسیار خب. ولی این پاسخ خودت راهم قانع نمی کند چون که می دانی تحمل این اندک نرم افزار مدرنیته هم فقط با استناد به مصلحت حکم "اکل میته" جریان دارد ودراولین فرصت باید برچیده شود این آلات فسق وفجور. یا...هو


بعدازتحریر: لطفاً نفرمایید: بله من قبول دارم وباید دولت کریمه امکان ازدواج جوانان را بالا ببرد واز این قیبل. بمن بگو جوانان درهمین لحظۀ حاضر با غرایز خود چه بکنند. بزک نمیر بهار میاد دولت مردان ما ترجمۀ این پند اخلاقی خررنگ کن است که "هرنسلی باید خودش را قربانی کامیابی نسل بعدی بکند" ونسل بعدی هم همین را بگوید تا قیام قیامت. واصلاً چرا من باید از زندگی خداداده ام استفاده نکنم و...